اولین دایرةالمعارف دیجیتال از کتاب شریف «الغدیر» علامه امینی(ره)
۲۳ آذر ۱۴۰۳

نسبت های ناروا به پیامبر اکرم(ص) در صحیحین

متن فارسی

1- احمد حنبل پیشوای حنبلیان در «مسند» خویش روایتی از قول محمد بن جحش- خویشاوند پیامبر (ص)- ثبت کرده که «پیامبر (ص) از کنار معمر که در کنار مسجد سر پا نشسته و قسمتی از رانش دیده میشد بگذشت. به او گفت: رانت را بپوش معمر! زیرا ران از محلهای پوشیدنی بدن است.» «2»
با سند و عبارت دیگری از طریق محمد بن جحش نیز آمده است اینطور:
«همراه پیامبر (ص) بودم. از کنار معمر که رانهایش عریان و پیدا بود بگذشت، به او گفت: رانهایت را بپوشان: زیرا ران از قسمتهای پوشیدنی بدن است» بخاری روایت را از همین طریق و دو طریق دیگر- از قول ابن عباس و جرهد- ثبت کرده، سپس
این روایت را که «پیامبر (ص) رانش را لخت کرده بود» از دو طریقی که انس آورده ذکر کرده است، و توضیح میدهد که روایت انس سندش محکم تر است اما روایت جرهد به احتیاط نزدیکتر «1». روایت مورد بحث را وی در تاریخش نیز ثبت کرده «2»، و بیهقی در «سنن» «3» و حاکم نیشابوری در «مستدرک» «4». ابن حجر در «اصابه» مینویسد: «این روایت را احمد حنبل و حاکم ثبت کرده و صحیح شمرده اند. ابن قانع بصورتی دیگر از قول اعرج از معمر روایت کرده که پیامبر (ص) از کنار او که رانش را لخت کرده بود میگذشت …» «5» عسقلانی مینویسد: «رجال سند این روایت رجال صحیح اند باستثنای «ابو کثیر»، زیرا عده ای از او روایت کرده اند اما من نتوانستم او را صریحا عادل و راستگو بخوانم. ابن قانع این روایت را از طریق وی نیز نقل کرده است. روایت محمد بن جحش با سند دیگری که رجالش مورد اعتمادند به دست من رسیده و در کتاب «چهل حدیث متباین» نوشته ام» «6» حافظ هیثمی از قول احمد حنبل و طبرانی نقل کرده و میگوید:
رجال روایتی که احمد حنبل آورده همگی ثقه و مورد اعتمادند «7».
2- از علی- رضی اللّه عنه- این فرمایش پیامبر (ص) روایت شده است: «ران- یا رانهایت- را بیرون مینداز. و به ران انسان زنده یا مرده نگاه مکن» «8»
3- جرهد اسلمی از رسولخدا (ص) نقل میکند: «من پارچه ای بر تن داشتم و رانم عریان شده بود. پیامبر (ص) از کنارم بگذشت و گفت: رانت را بپوشان، زیرا ران از اعضای پوشیدنی بدن است.»
این را بخاری در (صحیح) خویش ثبت کرده و مالک در (موطا) و نیز ابو داود و احمد حنبل و ترمذی و میگوید: حدیثی نیکو است. قسطلانی در «ارشاد الساری» از مالک و ترمذی نقل کرده و میگوید: ابن حبان آنرا صحیح دانسته. شوکانی در «نیل الاوطار» میگوید: ابن حبان آنرا صحیح دانسته است «1». بیهقی در (سنن) از دو طریق ثبت کرده است «2» و نیز حاکم در مستدرک «3».
4- ابن عباس روایت میکند: «رسولخدا (ص) از کنار مردی که رانش عریان بود گذشت به او گفت: رانهایت را بپوشان، زیرا ران مرد از اعضائی است که باید پوشانده شود.»
بطوریکه گفتیم بخاری این را ثبت کرده و ترمذی نیز و احمد در «مسندش» «4»، و بیهقی در «سنن»، میگوید: «شیخ گفته است که سندهای این روایت «5» «صحیح» و قابل استناد است» «6»، همچنین حاکم نیشابوری در «مستدرک» «7».
5- دارقطنی در «سنن» از قول عبد اللّه بن عمر روایت کرده است که پیامبر (ص) فرمود: «به بچه های خودتان در هفت سالگی دستور بدهید نماز بخواند، در ده سالگی آنها را برای نماز خواندن تنبیه کنید و جای خفتنشان را جدا نمائید. هرگاه کنیز خودتان را شوهر دادید به برده یا مزدورتان به پائین کمر تا به زانوی آنها نظر نیندازید، زیرا از کمر به پائین تا به زانو جزء قسمت پوشیدنی بدن است.)
احمد حنبل این را ثبت کرده است باین عبارت: «نباید به هیچ قسمت از «عورت» (یا قسمت پوشیدنی و ممنوع بدن) او نگاه کند. زیرا از کمر به پائین تا زانوهایش
جز قسمت ممنوعه و پوشیدنی بدن است.» «1» زیلعی به نقل از دارقطنی و ابو داود و احمد حنبل و عقیلی ذکر کرده میگوید: ابن عدی در «الکامل» این روایت را بطریق دیگری هم نقل کرده است «2». بیهقی از چهار طریق روایت کرده است «3». قسطلانی هم ثبت نموده است «4».
6- دارقطنی «5» و بیهقی «6» روایت کرده اند که «بالاتر از زانوان و پائین تر از زیر کمر جزو قسمت ممنوعه و پوشیدنی بدن است.» زیلعی همین را در کتابش آورده است «7».
اینها احادیثی است که مشاهیر علمای فقه و صاحبان فتوی ثبت کرده و معتقد گشته اند که ران از قسمتهای ممنوعه و پوشیدنی بدن است. این چنانکه «نووی» میگوید «8» عقیده اکثریت علمای فقه آن جماعت است یا چنانکه قسطلانی و شوکانی میگویند «9» عقیده جمهور است. ابن رشد مینویسد: «بعقیده مالک و شافعی حد قسمت پوشیدنی مرد از زیر کمر است تا زانو، و ابو حنیفه همین عقیده را دارد. عده ای معتقدند که قسمت پوشیدنی بدن مرد عبارتست از عورتین. علت این اختلاف عقیده دو حدیث متعارضی است که در این زمینه وجود دارد و هر دو هم ثابت و مسلم است: یکی حدیث جرهد است که پیامبر (ص) فرمود: ران جزو قسمت ممنوعه و پوشیدنی بدن است. و دیگر حدیث انس که «پیامبر (ص) در حالیکه رانش برهنه بود با اصحابش نشسته بود.» سپس آن گفته بخاری را مینویسد «1». قسطلانی مینویسد: «جمهور تابعان و ابو حنیفه و مالک- بموجب صحیح ترین گفته هایش- و شافعی و احمد بن حنبل- بموجب صحیح ترین روایت از دو روایتش- و ابو یوسف و محمد عقیده دارند که ران جزو قسمت ممنوعه و پوشیدنی بدن است (یا باصطلاح فقهی عورت است). ابن ابی ذئب و داود و احمد بن حنبل- بنابر یکی از دو روایتش- و اصطخری- از فقهای شافعی- و ابن حزم را عقیده بر این است که ران جزو عورت نیست «2».»
در کتاب «فقه بموجب چهار مذهب» چنین نوشته است: «قسمت پوشیدنی بدن مرد در غیر هنگام نماز عبارتست از زیر کمر تا زانوان. بنابر این به سایر قسمتهای بدن مرد در صورتیکه مایه لغزش نگردد میتوان نگاه کرد. فقهای مالکی و شافعی گفته اند: قسمت پوشیدنی و ممنوعه بدن مرد در غیر هنگام نماز بر حسب شخصی که نگاه کردنش مطرح است فرق میکند. برای محارم و مردان عبارتست از ما بین زیر کمر تا زانو. برای زن نامحرم عبارتست از همه بدن. البته فقهای مالکی در این مورد صورت و اطراف بدن یعنی سر و دست و پا را استثنا میکنند و میگویند زن نامحرم در صورتی که مایه لغزش نگردد برایش نگاه کردن به این قسمتهای بدن مرد اشکالی ندارد و گرنه جایز نیست. بر خلاف فقهای شافعی که معتقدند زن نامحرم حق ندارد به هیچوجه به آن قسمتهای بدن مرد نیز نگاه کند.» «3»
شوکانی پس از ذکر حدیثی که از امیر المؤمنین علی «4» از پیامبر (ص) هست میگوید: حدیث بر این دلالت دارد که ران جزو قسمت ممنوعه و پوشیدنی بدن است.
فقهای اهل بیت و شافعی و ابو حنیفه را نیز عقیده همین است. «نووی» میگوید: اکثر علمای فقه را عقیده بر این است که ران جزو قسمت ممنوعه و پوشیدنی بدن است. از
احمد حنبل و مالک روایتی هست که قسمت ممنوعه و پوشیدنی بدن فقط عبارت از عورتین است. بالاخره میگوید: حقیقت این است که ران جزو قسمت ممنوعه و پوشیدنی است، و این حدیث علی (ع) گرچه به تنهائی کفایت نمیکند ولی در همین زمینه آنقدر و آنگونه حدیث هست که بتوان برای این عقیده حجت ساخت. آنگاه بعد از ذکر حدیث «جرهد» میگوید: این حدیث از دلائل قائلین باین رأی است که ران جزو قسمت ممنوعه و پوشیدنی بدن است. و ایشان جمهور و عامه فقها را تشکیل میدهد «1».
گرفتیم که نهی از برهنه ساختن ران، نهی «تنزیهی» و برای پیراستگی باشد و آنرا واجب ننماید، در این هیچ شکی نیست که پوشاندنش نوعی ادب و از اخلاق اسلامی است و لازمه متانت و سنگینی و موجب ابهت و شکوه. پیامبر گرامی بیش از هر کسی به ادبی که خود آورده و آموخته پای بند است. ابن رشد مینویسد: «من این را میگویم که آنچه درباره ران از پیامبر علیه الصلواة و السلام روایت شده متعارض نیستند.
معنای آنها این است که ران گرچه جزو عورت نبوده و پوشیدنش مثل آن دو قسمت پوشیدنی بدن واجب نیست ولی بلحاظ اخلاقی و ادب بایستی پوشاندش. بهمین روی در محافل و اجتماعات یا حضور شخصیتها و افراد بلند پایه و معظم نباید نمودش. بدینسان همه آن احادیث قابل بکار بستن میشود و این که همه احادیث بکار بسته شود بهتر از آن است که به پاره ای عمل شود و به برخی که با آن دیگران متعارض مینماید اعتنا نگردد و رها شود.» «2»
بهر حال، و در هر صورت، پیامبر عظیم الشأن- که از دوشیزه شرمگین تر است- بالاتر از این حرفها است که ران خویش را در حضور عده ای برهنه بگذارد و اعتنائی به پوشاندنش ننماید تا شیر پاک خورده ای که در دامن شرم و حیا پرورش یافته همان زاده خانواده اموی که پر شرم ترین فرد امت است و کارهای بیگانه از اسلام و دور از شرم و حیایش به کشتنش داده سر به رسد و او را به خود آرد و به حیا وادارد!
تعجبی یا وحشتی از این هم نکنید که چنین روایتی در دو کتاب «صحیح»- یا احادیث راست!- آمده باشد- زیرا چنانکه گفتیم این دو کتاب صندوق حرفهای سست و روایات نادرستند و آکنده از حرفهای رسوا و ننگ آور که روی تألیف و نگارش را سیاه کرده و اعتبار حدیثشناسی را آلوده اند. انشاء اللّه در آینده نزدیک این ادعا را با دلائل و براهین محکم ثابت خواهیم کرد. کاش نویسندگان این دو کتاب به رسوائی ثبت همین روایت پوچ و بی اساس اکتفا کرده و پا از این حد بیرون ننهاده بودند و فقط تهمت برهنه کردن ران را به پیامبر (ص) نقل مینمودند نه آنکه برهنگی او را سراپا در برابر مردم! بخاری در «صحیح» خویش در فصل ساختمان کعبه، و مسلم در «صحیح» خود از قول جابر بن عبد اللّه مینویسند: «وقتی کعبه ساخته شد پیامبر (ص) و عباس سنگ می بردند.
عباس به پیامبر (ص) گفت: پیراهنت را روی دوشت بگذار تا سنگ تنت را نیازارد.
او همین کار را کرد. ناگاه بروی زمین درغلتید و چشمانش به آسمان خیره گشت. بعد برخاسته میگفت: پیراهنم! پیراهنم! پیراهنش را بر تنش پوشاند «1». مسلم چنین نوشته است: رسولخدا (ص) با آنها برای کعبه سنگ می برد و پیراهن بر تن داشت. عمویش عباس به او گفت: عمو جان! اگر پیراهنت را درآورده روی دوشت زیر سنگ بگذاری بهتر است. او پیراهنش را درآورده روی دوشش گذاشت. بعد به زمین افتاد بیهوش گشت. میگوید: از آن روز به بعد دیگر برهنه دیده نشد «2».»
ابن هشام ضمن داستانی از زندگانی پیامبر (ص) مینویسد: «رسول خدا (ص) در بیان آنچه از کودکی و دوره جاهلیت زندگانیش بیاد داشت گفت: با جوانکان قریش بودم که سنگ برای بازیهای کودکانه حمل میکردند. همگی خودمان را لخت کرده و پیراهنمان را بیرون آورده بر دوش خویش گذاشته بودیم و رویش سنگ میگذاشتیم.
من با آنحال با آنها میرفتم و می آمدم که ناگهان یکی لگدی به من زد که چنان لگد دردناکی بعمرم نخورده ام و گفت: پیراهنت را بپوش. من پیراهنم را برداشته بر خود پیچاندم،
و شروع کردم به بردن سنگ و در میان رفقایم فقط من بودم که پیراهن بر تن داشتیم.» «1»
حال ای مسلمانان بیائید تا از این دو نفر- یعنی مؤلفان دو «صحیح»- بپرسیم:
آیا این است پاداشی که درازای کوششهای بیدریغ و مجاهدات پیامبر ارجمندمان به او داده اید؟ سزای او چنین است؟ اینطور از جهاد اصطلاحی و اخلاقی او سپاسگزاری مینمائید؟! این کارتان نوعی تکریم و تجلیل او است؟! آیا براستی محمد (ص)- چنانکه ابن اسحاق میگوید در سن سی و پنجسالگی «2»- لخت و عریان و در حالیکه پیراهنش را درآورده بود و قسمتهای ممنوعه و پوشیدنی بدنش را بیرون انداخته بود در میان کارگران راه میرفت؟! بفرض که راویان بدخواه و جنایتکار برای غرض چنین روایتی ساخته و نقل کرده باشند، این دو نفر به چه مجوز و با چه عقل و دینی آنرا صحیح شمرده و در «صحیح» خویش بعنوان یک حدیث مسلم و ثابت شده ثبت کرده اند؟! آیا پنداشته اند این کار زشت و رسوا از مصادیق آن حدیث صحیح و ثابتی است که خود ثبت کرده اند باین مضمون که حضرتش پر شرم تر از دوشیزه بوده است؟! آیا دوشیزه ای دیده اید که چنین سبکسری و رسوائی را بر خویشتن روا شمرده باشد؟! پناه بر خدا! یا مگر انجام دهنده این کار را کسی جز پیامبر اسلام پنداشته اید، غیر از کسی که «جرهد» و «معمر» را از برهنه نمودن را نشان بر حذر داشت و متذکر شد که آن جزو قسمت ممنوعه و پوشیدنی بدن است؟ یا می پندارید روزی از برهنه ساختن آن نهی می نماید و دیگر روز خود ران خویش را و بالاتر از آن را برهنه میسازد؟! آیا به آسانی میتوان ادعا کرد که ران جزو «عورت» و قسمت پوشیدنی بدن است ولی بالاتر از آن جزو «عورت» و قسمت پوشیدنی و ممنوعه بدن نیست؟!
دگر باره بیائید تا آنچه را مؤلفان دو «صحیح» برای رسولخدا ثابت شمرده اند با آنچه احمد حنبل از قول حسن بصری درباره پر شرمی عثمان ثبت کرده مقایسه و مقارنه
نمائیم. میگوید: «عثمان اگر در خانه دربسته ای میبود برای ریختن آب و شستن تن خودش را لخت نمیکرد از بس با حیا بود» «1». آن شرم و حیای پیامبر و معلم بزرگ عصمت و عفت و پاکی را ببینید و این حیای زاده شجره معروفه ای که در قرآن وصف گشته است، و ملاحظه فرمائید تفاوت آن دو از کجاست تا بکجا!
آیا این همان پیامبر پر افتخار و ارجمندی نبوده است که وقتی معاویة بن حیدة از او پرسید: ای پیامبر خدا! قسمت ممنوعه و پوشیدنی بدنمان کجاست و آن قسمت که میتوان نپوشاند کدام؟ فرمود: قسمت ممنوعه و پوشیدنی بدنت را از همه باستثنای همسر یا کنیزت بپوشان. پرسید: در صورتیکه چند مرد با هم بودند چطور؟ فرمود:
اگر توانستی کاری کنی که هیچکس آنرا نبیند نگذار کسی ببیند. پرسید: اگر کسی تنها بود چطور؟ فرمود: شرم نمودن از خدای تبارک و تعالی شایسته تر و واجب تر است «2».
می بینیم چندان در پوشاندن قسمتهای ممنوعه و پوشیدنی بدن اصرار ورزیده که حتی رضایت نداده انسان در تنهائی خویشتن را برهنه نماید، از شرمساری در برابر خدای تعالی. این اصرار و تأکید، بعضی فقیهان را بر آن داشته که معتقد شوند حتی در مستراح بهیچوجه نباید لخت و عریان گشت «3». حال چگونه مؤلفان دو «صحیح» می پندارند خودش پیش چشم مردم و در حالیکه خدای بینا نگران بوده لخت و برهنه شده است؟! هرگاه چنین چیزی را فرض نمائیم- گرچه فرض محال است- آن حیای دوشیزه وار کجا خواهد رفت؟ و شرم نمودن از خدا؟! پناه می برم به تو ای خدا و آمرزش می طلبم از تو، این بهتانی سهمگین است!
آیا «بخاری» و «مسلم» پنداشته اند که شرم و حیا پس از این وقایع و رسوائیها بناگهان در وجود پیامبر اکرم پیدا شده و از آن هنگام که وجود مبارکش از بوته تقدس
و طهارت فرا آمده چون غریزه ای در وی نبوده است؟ هرگاه چنین پنداشته باشند پنداری خام به ذهن راه داده اند، زیرا حقیقت ثابت و مسلم درباره اش این است که وی آن هنگام که آدم در میان روح و جسد بسر میبرده پیامبر بوده است «1» و غرایز شرافتمندانه و ستوده از همان عهد و دوران دیرین وی را در بر گرفته و با ذرات وجودش درآمیخته بوده است و بدانسان مانده در عالم انوار و نیز در عالم جنین، و در ادوار تکامل جسمانیش از شیر خوارگی گرفته تا به کودکی و جوانی و سالخوردگی، آن روز که به دنیا آمده و آن روز که درگذشته و روزی که برانیگخته گردد.
مگر خود «مسلم»- مؤلف- «صحیح» معروف- از قول مسور بن سخرمه روایت نکرده که «پارچه نازکی بر تن پیچیده بودم. سنگ سنگینی را برداشتم. در حالی که آنرا میبردم پارچه از تنم باز شد، نتوانستم از افتادنش جلوگیری کنم. پیامبر خدا (ص) فرمود: برو بسراغ پیراهنت و بردارش و برهنه راه نرو «2».» آیا میتوان فرض کرد که حضرتش «مسور» را از برهنه راه رفتن منع کند و نگذارد بدان حال سنگ حمل کند ولی خودش همانچه را از آن نهی کرده مرتکب گردد؟! این براستی چیز شگفت انگیزی است.
شگفت انگیزتر این که پیامبر اکرم معتقد است مشرک اگر آدم محترمی را ببیند قسمت پوشیدنی بدنش را بیرون نخواهد انداخت. با اینحال چگونه خودش ممکن است چنین کاری بکند؟! در کتابهای شرح حال در ماجرای (غار) و هجرت آمده که مردی نشست و شروع به ادرار کرد. ابو بکر گفت: ای پیامبر خدا! آن شخص ما را دید. پیامبر (ص) فرمود: اگر ما را دیده بود قسمت پوشیدنی بدنش را بیرون نمیانداخت!) «3»
از اینها شگفت تر این که حضرتش- چنانکه در «صحیح» آمده و حاکم نیشابوری در «مستدرک» ثبت کرده- نگاه کردن به قسمت ممنوعه و پوشیدنی کودک را روا نمیشمارد. از قول محمد بن عیاض روایت شده که: «مرا در کودکی بخدمت رسول خدا (ص) برده اند. پارچه ای بر تنم پوشیده ولی قسمت پوشیدنی بدنم پیدا بوده است.
پیامبر (ص) فرموده قسمت پوشیدنی بدنش را بپوشانید زیرا حرمت قسمت پوشیدنی بدن کودک مثل حرمت همان قسمت بدن مرد بزرگ است. و خدا به کسی که قسمت پوشیدنی بدنش را بیرون انداخته باشد نظر نمی افکند.» «1»
اگر داستانی که ابن هشام نوشته که در کودکی با کودکان بازی میکرده و پیراهنش را در آورده و بر دوشش انداخته و یکی لگدی به او زده و تشر، که پیراهنت را بپوش، راست باشد کجا با این احادیث که مؤلفان دو «صحیح» ثبت کرده اند جور در میآید. اگر آن راست باشد معنایش این است که دیگر تنش را برهنه نکرده است. در حالیکه مؤلفان دو «صحیح» روایت میکنند که در بزرگی بهنگام بنای کعبه و حمل سنگ برای آن دوباره خودش را لخت کرده است. یا این روایتشان را چگونه با حدیثی که «بزار» از ابن عباس ثبت کرده مطابقت و سازگاری میدهند: «پیامبر (ص) در پی دیوار و درون اطاق شستشو میکرد و هیچکس قسمت پوشیدنی بدنش را ندیده است» و میافزاید: سند این روایت نیکو است «2». مهم تر از آن این روایت که قاضی عیاض آورده از قول عائشه- رضی اللّه عنها- که «من هرگز قسمت پوشیدنی بدن پیامبر خدا (ص) را ندیدم» «3».
تو ای أم المؤمنین! میان ما و این راویان و ناقلان یاوه، داور باش و منصفانه در حق کسانی قضاوت کن که به همسر بزرگ و پاکت چیزهائی نسبت میدهند که افراد فرومایه هم از آن عار دارند، و میگویند: مردی که هیچکس حتی همسرش- تو که از هر کس به خلوت و کارهای خصوصی او داناتری- قسمت پوشیدنی بدنش را ندیده
است در حالیکه لخت بوده و پیراهنش را کنده و روی دوشش گذاشته در میان کارگران سنگ حمل میکرده است.
ای أم المؤمنین! از روایاتی که از تو نقل کرده اند کدام یک راست است؟ این حدیثت یا آن که میگویند تو درباره عثمان گفته ای، با وجود این که از همسرت روایتها هست که فرمود: ران جزو قسمت پوشیدنی و ممنوعه بدن است؟
پنداری أم المؤمنین همین الان است که دارد جواب میدهد و میگوید: به من هم چنانکه به همسرم دروغ بستند دروغ بسته و روایتها از زبانم ساخته اند. آنچه از دهانشان بدر می آید حرفی سهمگین و خطرناک است و جز دروغ نمیگویند.
دروغبافان بزودی خواهند فهمید که بزرگ کردن دیگران و فضیلت تراشیدن برای آنها بقیمت هتک حیثیت پیامبر گرامی و عزیز اسلام جرم سهل و ساده ای نیست و فردا خدای توانا به داوری کارشان خواهد نشست و پیامبر اکرم به دادستانی و دادخواهی.
کاش میدانستیم عائشه معتقد بوده که ملکه شرم و حیا در وجود عثمان پایدار مانده و ادامه یافته است و هم در دوره ای که حدیث پوشاندن ران مربوط به آن است با شرم و حیا بوده و هم در دوره ای که وی- یعنی عائشه- آن حرفهای تند وقاطع و کوبنده را علیه عثمان میزده و مردم را بر او میشورانده است؟ یا نه، معتقد بوده که با شرم و حیائی عثمان محدود به قسمتی از عمرش بوده و چون به اواخر عمر رسیده از آن عاری گشته است؟ در صورتی که عقیده اولی را داشته باشد می پرسیم چگونه او را مورد حمله های سخت قرار داده و کار را به کشتنش کشانده است، و به چه دلیل و مجوزی چنان انسان با حیائی را کافر میشمرده و نعثل مینامیده و مردم را به سرنگونی و قتلش می خوانده است؟! در صورتیکه عقیده دوم را داشته باشد و بگوید عثمان در سالهای آخر عمرش آن شرم و حیا را از دست داده است، باستناد عقیده عائشه آن روایت را باطل و بی اساس میدانیم و باطل و نادرست هم هست. زیرا فرشتگان فضیلتی را در کسی تجلیل مینمایند که در وی ثابت و پایدار باشد نه زائل و گذران. چنین فضیلت زائلی که در یک مرحله از عمر عثمان وجود داشته و بعد سپری گشته باشد موجب تجلیل و احترام فرشتگان یا مایه
حیای آنان نخواهد شد. این جواب را عائشه در صورتی میدهد که آن جواب اولی را تکرار ننماید و نگوید از زبانم دروغ ساخته اند. جوابی که همیشه میدهد و در هر مورد که درباره فضائل و مناقب عثمان از زبانش نقل میکنند، و در حقیقت جعلیات دوره سلطنت معاویه است که به طمع رشوه هایش میساختند و می بافتند.

      الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 9، ص: 383

متن عربی

1-أخرج أحمد إمام الحنابلة فی مسنده «3» (5/290)، بالإسناد عن محمد بن جحش ختن النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم أنّ النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم مرّ علی معمّر «4» بفناء المسجد محتبیاً کاشفاً عن طرف فخذه، فقال له النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم: «خمّر فخذک یا معمّر فإنّ الفخذ عورة».

و فی لفظ بإسناد آخر من طریق ابن جحش، قال: مرّ النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم و أنا معه علی معمر و فخذاه مکشوفتان، فقال: «یا معمر غطّ فخذیک فإنّ الفخذ [ین ] «5» عورة».

و أخرجه البخاری «6» بهذا الطریق و طریقی ابن عبّاس و جرهد فی صحیحه باب ما یذکر فی الفخذ (1/138) ثمّ ذکر من طریقی أنس أنّ النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم حسر عن فخذه، فقال: حدیث أنس أسند، و حدیث جرهد أحوط، و أخرجه من طریق ابن جحش فی تاریخه (1 قسم 1/12)، و أخرجه البیهقی فی سننه (2/228)، و الحاکم فی المستدرک «7» (4/180).

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 9، ص: 383

قال ابن حجر فی الإصابة (3/448): أخرجه أحمد و الحاکم و صحّحه، و أخرجه ابن قانع من وجه آخر عن الأعرج عن معمّر أنّ النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم مرّ به و هو کاشف عن فخذه. الحدیث.

و قال العسقلانی فی فتح الباری «1» (1/380): رجاله رجال الصحیح غیر أبی کثیر، فقد روی عنه جماعة لکن لم أجد فیه تصریحاً بتعدیل، و قد أخرج ابن قانع هذا الحدیث من طریقه أیضاً. و وقع لی حدیث محمد بن جحش مسلسلًا بالمحمدین من ابتدائه إلی انتهائه و قد أملیته فی الأربعین المتباینة.

و ذکره الحافظ الهیثمی فی مجمع الزوائد (2/52) عن أحمد و الطبرانی فی الکبیر «2»

 

 

فقال: رجال أحمد ثقات.

2-

عن علیّ رضی الله عنه مرفوعاً: «لا تُبرز فخذک- فخذیک- و لا تنظر إلی فخذ حیّ و لا میّت».

أخرجه «3»: البیهقی فی سننه (2/228)، و الحاکم فی المستدرک (4/180)، و البزّار کما فی نیل الأوطار (2/48).

 

3-

عن جرهد الأسلمی قال: مرّ رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم و علیَّ بردة و قد انکشفت فخذی، فقال: «غطّ فخذک فإنّ الفخذ عورة».

أخرجه «4»: البخاری فی صحیحه کما سمعت تعلیقاً، و رواه مالک فی الموطّأ و أبو داود و أحمد و الترمذی و قال: حسن. و ذکره القسطلانی فی إرشاد الساری عن مالک

 

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 9، ص: 384

و الترمذی فقال: و صحّحه ابن حبّان، و ذکر الشوکانی فی نیل الأوطار (2/50) تصحیح ابن حبّان إیّاه، و أخرجه البیهقی فی سننه (2/228) من طریقین، و الحاکم فی المستدرک (4/180).

4-

عن ابن عبّاس: مرّ رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم علی رجل و فخذه خارجة، فقال: «غطّ فخذیک، فإنّ فخذ الرجل من عورته».

أخرجه «1»: البخاری تعلیقاً کما مرّ، و رواه الترمذی و أحمد فی مسنده (1/275)، و البیهقی فی سننه (2/228) فقال: قال الشیخ: و هذه «2» أسانید صحیحة یُحتجّ بها، و أخرجه الحاکم فی المستدرک (4/181).

 

5-

أخرج الدارقطنی فی سننه «3» من طریق عبد اللَّه بن عمر، قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم: «مروا صبیانکم بالصلاة فی سبع سنین، و اضربوهم علیها فی عشر، و فرّقوا بینهم فی المضاجع، و إذا زوّج أحدکم أمته عبده أو أجیره فلا ینظر إلی ما دون السرّة و فوق الرکبة، فإنّ ما تحت السرّة إلی الرکبة من العورة».

و أخرجه «4»: أحمد فی مسنده (2/187) و لفظه: «فلا ینظرنّ إلی شی ء من عورته فإنّما أسفل من سرّته إلی رکبتیه من عورته» و ذکره الزیلعی فی نصب الرایة (1/296) نقلًا عن الدارقطنی و أبی داود و أحمد و العقیلی فقال: و له طریق آخر عند

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 9، ص: 385

ابن عدی فی الکامل. و أخرجه البیهقی فی سننه (2/229) من أربعة طرق، و ذکره القسطلانی فی إرشاد الساری (1/389).

6-

أخرج الدارقطنی فی سننه «1» (ص 85)، و البیهقی فی سننه (2/229) من طریق أبی أیّوب مرفوعاً: «ما فوق الرکبتین من العورة و ما أسفل من السرّة من العورة».

و ذکره الزیلعی فی نصب الرایة (1/297).

هذه الأحادیث أخذها الأعلام أئمّة الفقه و الفتیا و ذهبوا إلی أنّ الفخذ عورة، و هو رأی أکثر العلماء کما قال النووی «2»، و الجمهور کما قاله القسطلانی و الشوکانی «3»، قال ابن رشد فی بدایة المجتهد «4» (1/111): ذهب مالک و الشافعی إلی أنّ حدّ العورة من الرجل ما بین السرّة إلی الرکبة، و کذلک قال أبو حنیفة. و قال قوم: العورة هما السوأتان فقط من الرجل، و سبب الخلاف فی ذلک أثران متعارضان کلاهما ثابت، أحدهما:

حدیث جرهد: أنّ النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم قال: «الفخذ عورة»

، و الثانی: حدیث أنس: أنّ النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم حسر عن فخذه و هو جالس مع أصحابه، ثمّ ذکر قول البخاری المذکور.

و قال القسطلانی فی إرشاد الساری «5» (1/389): قال الجمهور من التابعین و أبو حنیفة و مالک فی أصحّ أقواله، و الشافعی و أحمد فی أصحّ روایتیه، و أبو یوسف و محمد: الفخذ عورة. و ذهب ابن أبی ذئب و داود و أحمد فی إحدی روایتیه،

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 9، ص: 386

و الإصطخری من الشافعیة و ابن حزم إلی أنّه لیس بعورة.

و فی الفقه علی المذاهب الأربعة «1» (1/142): أمّا عورة الرجل خارج الصلاة فهی ما بین سرّته و رکبته، فیحلّ النظر إلی ما عدا ذلک من بدنه مطلقاً عند أمن الفتنة. و فیه: قال المالکیّة و الشافعیّة: إنّ عورة الرجل خارج الصلاة تختلف باختلاف الناظر إلیه، فبالنسبة للمحارم و الرجال هی ما بین سرّته و رکبته، و بالنسبة للأجنبیّة منه هی جمیع بدنه، إلّا أنّ المالکیّة استثنوا الوجه و الأطراف و هی الرأس و الیدان و الرجلان، فیجوز للأجنبیّة النظر إلیها عند أمن التلذّذ، و إلّا منع، خلافاً للشافعیّة فإنّهم قالوا: یحرم النظر إلی ذلک مطلقاً.

و قال الشوکانی فی نیل الأوطار «2» (2/49) بعد ذکر حدیث علیّ أمیر المؤمنین المذکور مرفوعاً: و الحدیث یدلّ علی أنّ الفخذ عورة، و قد ذهب إلی ذلک العترة و الشافعی و أبو حنیفة، قال النووی: ذهب أکثر العلماء إلی أنّ الفخذ عورة. و عن أحمد و مالک فی روایة: العورة القبل و الدبر فقط. إلی أن قال: و الحقّ أنّ الفخذ من العورة، و حدیث علیّ هذا، و إن کان غیر منتهض علی الاستقلال، ففی الباب من الأحادیث ما یصلح للاحتجاج به علی المطلوب. و قال بعد ذکر حدیث جرهد: الحدیث من أدلّة القائلین بأنّ الفخذ عورة و هم الجمهور. انتهی.

هب أنّ النهی عن کشف الأفخاذ تنزیهیّ إلّا أنّه لا شکّ فی أنّ سترها أدب من آداب الشریعة، و من لوازم الوقار، و مقارنات الأبّهة، و رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم أولی برعایة هذا الأدب الذی صدع به هو. قال ابن رشد فی تمهیدات المدوّنة الکبری (1/110): و الذی أقول به أنّ ما روی عن النبیّ علیه الصلاة و السلام فی الفخذ لیس باختلاف تعارض، و معناه أنّه لیس بعورة یجب سترها فرضاً کالقبل و الدبر و أنّه عورة یجب

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 9، ص: 387

سترها فی مکارم الأخلاق و محاسنها، فلا ینبغی التهاون بذلک فی المحافل و الجماعات و لا عند ذوی الأقدار و الهیئات، فعلی هذا تستعمل الآثار کلّها و استعمالها کلّها أولی من اطّراح بعضها. انتهی.

فعلی کلا التقدیرین نحاشی نبیّ العظمة و الجلال أن یکشف عن فخذیه فی الملأ غیر مکترث للحضور- و هو أشدّ حیاءً من العذراء- و لا یأبه بهم حتی یأتی رضیع ثدی الحیاء، و ربیب بیت القداسة، ولید آل أُمیّة، أشدّ الأُمّة حیاءً، و قد قتلته أفعاله النائیة عن تلک الملکة الفاضلة.

و لا یهولنّک وجود الروایة فی، الصحیحین فإنّهما- کما قلنا عنهما- علبتا السفاسف و عیبتا السقطات و فیهما من المخازی و المخاریق ما شوّه سمعة التألیف، و فتّ فی عضد علم الحدیث، و لعلّنا سوف ندعم ما ادّعیناه بالبرهنة الصادقة إن شاء اللَّه تعالی، و لیتهما اقتصرا من الخزایة علی روایة کشف الفخذ فحسب و لم یُخرجا تعرّیه صلی الله علیه و آله و سلم بین الناس. أخرج البخاری فی صحیحه باب بنیان الکعبة «1» (6/13)، و مسلم فی صحیحه «2» (1/184) من طریق جابر بن عبد اللَّه، قال: لمّا بُنیت الکعبة ذهب النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم و عبّاس ینقلان حجارة، فقال العبّاس للنبیّ صلی الله علیه و آله و سلم: اجعل إزارک علی عاتقک یقیک من الحجارة. ففعل، فخرّ إلی الأرض و طمحت عیناه إلی السماء، ثمّ قام فقال: إزاری إزاری، فشدّ علیه إزاره.

و فی لفظ لمسلم «3»: إنّ رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم کان ینقل معهم الحجارة للکعبة و علیه إزاره، فقال له العبّاس عمّه: یا ابن أخی لو حللت إزارک فجعلته علی منکبک دون الحجارة. قال: فحلّه فجعله علی منکبیه فسقط مغشیّا علیه، قال: فما رؤی بعد ذلک الیوم عریاناً.

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 9، ص: 388

و فی قصّة لابن هشام فی السیرة «1» (1/197) قال: کان رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم فیما ذکر لی یُحدّث عمّا کان [اللَّه ] یحفظه به فی صغره و أمر جاهلیّته أنّه قال: لقد رأیتُنی فی غلمان قریش ننقل حجارة لبعض ما یلعب به الغلمان، کلّنا قد تعرّی و أخذ إزاره فجعله علی رقبته یحمل علیه الحجارة، فإنّی لأُقبل معهم کذلک و أُدبر، إذ لکمنی لا کم ما أراه، لکمةً وجیعة ثمّ قال: شدّ علیک إزارک، قال: فأخذته و شددته علیّ، ثمّ جعلت أحمل الحجارة علی رقبتی، و إزاری علیّ من بین أصحابی.

هلمّوا معی أیّها المسلمون جمیعاً نسائل هذین الرجلین- صاحبی الصحیحین- أ هذا جزاء نبیّ العظمة علی جهوده، و حقّ شکره علی إصلاحه؟ أ هذا من إکباره و تعظیمه؟ أ صحیح أنّ محمداً صلی الله علیه و آله و سلم کان یمشی بین ملأ العمّال عاریاً قد نضا عنه ثیابه، و ألقی عنه إزاره، غیر ساتر عن الحضور عورته؟ و کان عمره صلی الله علیه و آله و سلم یومئذٍ خمساً و ثلاثین سنة کما قال ابن إسحاق «2».

هب أنّ رواة السوء أخرجوه لغایة مستهدفة، لکن ما المبرّر للرجلین أن یستصحّاه و یُثبتاه فی صحیحیهما کأثر ثابت؟ أ یحسبان أنّ هذا العمل الفاضح من مصادیق ما أثبتاه له صلی الله علیه و آله و سلم- و هو الصحیح الثابت- من أنّه صلی الله علیه و آله و سلم کان أشدّ حیاء من العذراء؟ «3» و هل تجد فی العذراء من یستبیح هذه الخلاعة؟ لاها اللَّه، لاها اللَّه.

أو یحسبان صاحب هذا المجون غیر نبیّ الإسلام الذی نهی جرهداً و معمراً عن کشف فخذیهما لأنّهما عورة؟ أو ینهی صلی الله علیه و آله و سلم عن کشف الفخذ یوماً و یکشف هو عمّا

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 9، ص: 389

فوقها یوماً آخر؟ أو من الهیّن أن نعتقد أنّ الفخذ عورة لکن ما یعلوها من السوأة لیس بعورة؟ هلمّ معی نعطف النظرة بین ما أثبته الصحیحان علی رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم و بین ما جاء به أحمد فی مسنده «1» (1/74) عن الحسن البصری؛ أنّه ذکر عثمان و شدّة حیائه فقال: إن کان لیکون فی البیت و الباب علیه مغلق فما یضع عنه الثوب لیفیض علیه الماء یمنعه الحیاء أن یقیم صلبه «2» أنظر إلی حیاء نبیّ العصمة و القداسة، و حیاء ولید الشجرة المنعوتة فی القرآن، و شتّان بینهما!!

أ وَ لیس هذا النبیّ الأعظم هو الذی

سأله معاویة بن حیدة فقال له: یا رسول اللَّه عوراتنا ما نأتی منها و ما نذر؟ قال صلی الله علیه و آله و سلم: «احفظ عورتک إلّا من زوجتک أو ما ملکت یمینک» قال: فإذا کان القوم بعضهم فی بعض؟ قال: «إن استطعت أن لا یراها أحد فلا یرینّها». قال: فإذا کان أحدنا خالیاً؟ قال: «فاللَّه تبارک و تعالی أحقّ أن یُستحیا منه» «3».

لقد أغرق صلی الله علیه و آله و سلم نزعاً فی ستر العورة حتی إنّه لم یرض بکشفها و المرء خالٍ حیاءً من اللَّه تعالی، و استدّل به من قال: إنّ التعرّی فی الخلاء غیر جائز مطلقاً «4». لکن من عذیری من صاحبی الصحیحین حیث یحسبان أنّه صلی الله علیه و آله و سلم کشفها بملإ من الأشهاد؟ و اللَّه من فوقهم رقیب. و علی فرضه- و هو فرض محال- فأین الحیاء المربی

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 9، ص: 390

علی حیاء العذراء؟ و أین الحیاء من اللَّه؟ غفرانک اللّهمّ هذا بهتان عظیم.

هل یحسب الشیخان أنّ ذلک الحیاء فاجأه صلی الله علیه و آله و سلم بعد هذه الوقائع أو الفظائع، و ما کان غریزة فیه منذ صیغ فی بوتقة القداسة؟ إن کانا یزعمان ذلک فبئس ما زعما، و إنّ الحقّ الثابت أنّه صلی الله علیه و آله و سلم کان نبیّا و آدم بین الروح و الجسد «1» و قد اکتنفته الغرائز الکریمة کلّها منذ ذلک العهد المتقادم، شرع سواء فی ذلک و هو فی عالم الأنوار، أو فی عالم الأجنّة، و فی أدوار کونه رضیعاً و طفلًا و یافعاً و غلاماً و کهلًا و شیخاً، صلّی اللَّه علیه و آله و سلم یوم ولد و یوم مات و یوم یُبعث حیّا.

أ وَ لیس

مسلم هو الذی یروی من طریق المسور بن مخرمة أنّه قال: أقبلت بحجر ثقیل أحمله و علیّ إزار خفیف فانحلّ إزاری و معی الحجر لم أستطع أن أمنعه حتی بلغت به إلی موضعه، فقال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم: «ارجع إلی إزارک فخذه و لا تمشوا عراة»»

؟

أ فمن المستطاع أن یقال: إنّه صلی الله علیه و آله و سلم ینهی مسوراً عن المشی عاریاً و یزجره عن حمل الحجر کذلک و یرتکب هو ما نهی عنه؟ إنّ هذا لشی ء عجاب.

و أعجب منه أنّه صلی الله علیه و آله و سلم کان یری أنّ المشرک إذا شاهد الناظر المحترم لم یکشف

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 9، ص: 391

عن عورته، فکیف هو بنفسه؟

جاء فی السیر فی قصّة الغار، أنّ رجلًا کشف عن فرجه و جلس یبول، فقال أبو بکر: قد رآنا یا رسول اللَّه، قال: «لو رآنا لم یکشف عن فرجه». فتح الباری «1» (7/9).

 

و أعجب من الکلّ أنّه صلی الله علیه و آله و سلم کان یری لعورة الصغیر حرمة کما

جاء فی صحیح أخرجه الحاکم فی المستدرک «2» (3/257) من طریق محمد بن عیاض، قال: رفعت إلی رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم فی صغری و علیّ خرقة و قد کشفت عورتی، فقال: «غطّوا حرمة عورته فإنّ حرمة عورة الصغیر کحرمة عورة الکبیر، و لا ینظر اللَّه إلی کاشف عورة».

و أنّی یصحّ حدیث الشیخین إن صحّ ما مرّ عن ابن هشام (ص 286) من قصّة لعبه صلی الله علیه و آله و سلم مع الغلمان فی صغره و قد حلّ إزاره و جعله علی رقبته، إذ لکمه لاکم فأوجعه، و هتف بقوله: شدّ علیک إزارک. أبعد تلکم اللکمة و ذلک الهتاف عاد صلی الله علیه و آله و سلم إلی ما نُهی عنه لمّا کبر و بلغ مبلغ الرجال؟

و کیف یتّفق حدیث الشیخین مع ما أخرجه البزّار من طریق ابن عبّاس قال: کان صلی الله علیه و آله و سلم یغتسل وراء الحجرات و ما رأی أحد عورته قطّ. و قال: إسناده حسن «3». و أبلغ من ذلک ما رواه القاضی عیاض فی الشفا «4» (1/91) عن عائشة قالت: ما رأیت فرج رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم قطّ.

کونی أنتِ یا أُمّ المؤمنین حکماً عدلًا بیننا و بین رواة السفاسف، و احکمی

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 9، ص: 392

قسطاً فیمن یعزو إلی بعلک المقدّس ممّا یُربی بنفسه عنه کلّ سافل ساقط، و یقولون: إنّ رجلًا لم یر عورته قطّ أحد حتی حلیلته، و أنت من أطلع الناس علی خلواته و سرّیّاته، کان یحمل الحجر بین العمّال عاریاً و قد حلّ إزاره و جعله علی منکبیه!

أیّهما صحیح عنک یا أُمّ المؤمنین ممّا أسندوه إلیک؟ أ حدیثک هذا؟ أم ما حدّثتِ به- إن کنتِ حدّثتِ به- من حدیث عثمان مشفوعاً بما ثبت عن بعلک صلی الله علیه و آله و سلم من أنّ الفخذ عورة؟

و کأنّی بأُمّ المؤمنین تقول: حسبک أیّها السائل لقد مُنیتُ بالکذّابة کما مُنی بها بعلی صلی الله علیه و آله و سلم قبلی، (کَبُرَتْ کَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْواهِهِمْ إِنْ یَقُولُونَ إِلَّا کَذِباً) «1».

و سیعلم المبطلون غبّ ما فرّطوا فی جنب رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم غلوّا فی فضائل أُناس آخرین، و نعم الحکم اللَّه غداً و الخصیم محمد صلی الله علیه و آله و سلم.

لیت شعری هل کانت عائشة تعتقد باستقرار ملکة الحیاء فی عثمان فی کلّ تلک المدّة التی روت عن أولیاتها حدیث الفخذین، و طفقت فی أُخریاتها تثیر الناس علی عثمان و تقول فیه تلکم الکلم القارصة الفظّة التی أسلفناها فی هذا الجزء صفحة (77- 86) و لم تفتأ حتی أوردته حیاض المنیّة؟ و هل کانت تری استمرار حیاء الملائکة منه طیلة ما بین الحدّین؟! أو أنّها ترتئی انفصام عراه بتقطّع حلقات ما أثبتت له من ملکة الحیاء؟ و لذلک قلبت علیه ظهر المجن، فإن کان الأوّل فما المبرّر للهجاته الأخیرة؟ و إن کان غیره فالحدیث باطل أیضاً لأنّ تبجیل عالم الملکوت لا یکون إلّا علی حقیقة مستوعبة لمدّة حیاة الإنسان کلّها، و التظاهر بالفضل المنصرم لا حقیقة له تکبرها الملائکة و تستحی من جهتها، هذا إن لم تُعد أمّ المؤمنین علینا جوابها الأوّل مرّة أخری من أنّها مُنیت بالکذّابة، کما أنّه جوابها المطّرد فی کلّ ما یُروی عنها من فضل عثمان، و أنّها کلّها من ولائد عهد معاویة المحشوّ بالأکاذیب و المفتریات طمعاً فی رضائخه.