سخن عبد اللّه بن عباس علامه امت اسلامی «2»، و پسر عموی پیامبر گرامی (ص)
1- ابو عمر در شرح حال مولای متقیان امیر مؤمنان علی (ع) مینویسد:
«عده ای خدمت ابن عباس آمده گفتند: آمده ایم مسائلی مطرح سازیم.
گفت: هر چه میخواهید بپرسید. گفتند: ابو بکر چگونه آدمی بود؟ گفت:
سراپا خوب بود. (یا گفت: وجودش بتمامی خوبی بود جز این که تند بود).
پرسیدند: عمر چگونه آدمی بود؟ گفت: پرنده بیمناکی را میمانست که میپندارد بر سر هر راهی دامی نهاده است. گفتند: عثمان چطور آدمی بود؟
گفت: آدمی که خوابناکیش او را از بیداری بداشته بود. پرسیدند: علی چگونه مردی بود؟ گفت: وجودش سرشار از رأی حکیمانه و متین و دانش و دلیری و دستگیری بود بعلاوه خویشاوندی نزدیکش با پیامبر خدا (ص)، و چنان بود که فکر میکرد نمیشود برای بدست آوردن چیزی دست پیش آرد و بدان نرسد، و واقعا اینطور بود که نشد دست به کار برد و به تحقق نیاورد «1».
2- معاویه به ابن عباس مینویسد: «بجان خودم اگر ترا بقصاص خون عثمان بکشم امیدوارم مورد تقاضای خدا قرار گرفته و کار درستی باشد.
زیرا تو از کسانی هستی که علیه وی تلاش میکردند و او را خوار گذاشتند و خونش را ریختند. ضمنا قرار داد صلحی میان من و تو نیست یا اماننامه ای که مانع کارم باشد» «2». و او در جوابش میگوید: «این که نوشته ای من از کسانی هستم که علیه عثمان تلاش میکردند و او را خوار گذاشتند و خونش را ریختند. و ضمنا قرار داد صلحی میان من و تو نیست که مانع کارت شود …
بخدا سوگند که تو در انتظار کشته شدن عثمان بسر میبردی و مشتاق مرگش بودی و با علم و تعمّد نگذاشتی مردم آنسامان به کمک عثمان بیایند در حالیکه نامه عثمان و ناله و فریاد استمدادش به تو رسیده بود و تو گوش بآن ندادی
و بمنظور نیامدن به کمکش برایش عذر و بهانه تراشیدی و در همان حال یقین داشتی که محاصره کنندگان تا او را نکشند دست از او بر نخواهند داشت، تا همانطور که آرزو داشتی بقتل رسید. آنگاه چون دیدی مردم ترا همشأن و همطراز ما نمیدانند بناکردی به نوحه و شیون برای عثمان و تهمت زدن به ما که او را کشته اید، و داد زدن که عثمان بناحق و مظلومانه کشته شد. اگر واقعا بناحق و مظلومانه کشته شده باشد تو از همه ظالم تر و مسؤل تری. آنگاه یکدم از حقه بازی و عوامفریبی فارغ ننشسته و پیوسته در فریب دادن مردم بی اطلاع و جاهل کوشیدی و بکمک توده نابخرد به کشمکش ما برخاستی تا حق ما را از دستمان بگیری، و بالاخره آنچه را میخواستی گرفتی و بدست آوردی. «نمیدانم، شاید این مایه آزمایش شما باشد و بر خورداری موقتی «1»!» «2».
امینی گوید:
علامه امت اسلامی گر چه هیچگونه دخالتی در تسخیر خانه عثمان و کشتنش نداشته و در آن سال امیر الحاج بوده با سایر اصحاب پیامبر اسلام (ص) در مورد عثمان اتفاق نظر داشته است. هیچ ارزش و احترامی برایش قائل نبوده و در جواب کسانی که از او درباره عثمان پرسیده اند او را چنانکه بوده معرفی کرده است البته نه بطور جامع بلکه این جنبه او را که خوابناک و غافل از مصالح مردم و راه دین بوده است. بر اساس همین عقیده، وقتی نافع بن طریف نامه عثمان را دائر بر استمداد از حاجیان میآورد آنهم در هنگام محاصره خانه اش عبد اللّه بن عباس که مشغول نطق بوده به او اجازه میدهد آن دعوتنامه را بخواند و چون بپایان میبرد به نطق خویش ادامه میدهد بی آنکه اشاره ای به محاصره
عثمان بکند یا به مدد خواهی او جواب مثبت داده یا حاجیان را به کمک برانگیزد. چرا دعوت عثمان را اجابت نکرد یا در نطقش اشاره ای به مهم ترین حادثه روز که محاصره عثمان بود ننمود و با اینکه میتوانست حاجیان را به یاری وی برانگیزد بر نیانگیخت؟ آیا باین دلیل که نظر خوبی با عثمان نداشت؟ یا اعتنائی به کار و سرنوشتش نداشت؟ یا به محاصره کنندگان و انقلابیون خوش بین بود؟ بهر حال یکی از اینها بوده است و شاید هر سه.
عائشه با التفات بهمین حقیقت بود که چون در راه مکه به وی بر خورد به او گفت: ای ابن عباس! خدا به تو عقل و فهم و قدرت بیان داده است. مبادا مردم را از این دیکتاتور باز داری! «1»
چون نظر عبد اللّه بن عباس درباره عثمان معروف و معلوم بود پس از کشته شدن عثمان از معاویه اجتناب مینمود و از کینه و انتقامش بیمناک بود، و وقتی امیر المؤمنین علی (ع) به او فرمود: استانداری شام را به تو واگذار کردم، برو به شام. گفت: من از معاویه نگرانم که مرا بقصاص قتل عثمان بکشد یا ببهانه خویشاوندی با تو زندانی کند. بهتر است نامه ای همراه من بفرستی و او را هم امید بدهی و هم تهدید کنی .. «2»
باز بر اساس همین عقیده بود که از لعنت فرستادن و نکوهش قاتلین عثمان خودداری مینمود، و وقتی معاویه به او نوشت: به مسجد رفته قاتلان عثمان را لعنت فرست جواب داد: عثمان فرزندان و نزدیکان و خویشانی دارد که از من به این کار سزاوارترند، بنابراین اگر مایل بودند لعنت میکنند و اگر خواستند زبان از لعنت فرو بندند چنین خواهند کرد «3».
الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 9، ص: 194