1- «ابو الفرج» در صفحه 29 جلد 18 اغانی گفته است: قصیده مدارس آیات خلت «1» من تلاوة و منزل وحی مقفر العرصات «دعبل» از بهترین نوع شعر و شکوهمندترین نمونه مدایحی است که درباره خاندان پیغمبر (ع) سرودهاند و دعبل آن را برای «علی بن موسی الرضا (ع)» بخراسان سروده و گفته است که چون به خدمت آن امام (ع) رسیدم فرمود: یکی از سرودهایت را برایم بخوان و من خواندم:
مدارس آیات خلت من تلاوة و منزل وحی مقفر العرصات
تا به این بیت رسیدم که:
اذا وتروا مدوّا الی واتریهم اکفا عن الا و تار منقبضات
امام آنچنان گریست که از هوش رفت. خدمتگزاری که در خدمتش بود بمن اشاره کرد که آرام گیر و من خاموش ماندم ساعتی درنگ کرد و سپس فرمود: دوباره بخوان و من خواندم تا بهمان بیت رسیدم و همان حال نخستین دست داد و پرستار حضرت اشارت به سکوت کرد و من ساکت شدم. ساعتی دیگر گذشت و امام فرمود باز هم بخوان و من قصیده را تا بآخر خواندم. سه بار بمن فرمود احسنت. سپس دستور داد ده هزار درهم از آن سیمهائی که بنام حضرتش سکه خورده بود و پس از آن به هیچ کس داده نشد به من دهند و با فرمانی که به خانواده خود داد، خادم حضرت جامههای بسیاری برایم آورد و من به عراق آمدم و هر یک از آن درهمها را به ده درهم به شیعیان فروختم و صد هزار درهم به دستم رسید و این نخستین ثروتی بود که فراهم آوردم «1»
«ابن مهرویه» گفته است: «حذیفة بن محمد» برای من حدیث کرد و گفت «دعبل» به من میگفت از امام رضا (ع) جامه به تن کردهای خواستم که کفن خود کنم امام جبّهای را که بر تن داشتند بیرون آورده بمن دادند. خبر این جبّه به مردم قم رسید. از دعبل درخواست کردند که جامه را در برابر سیصد هزار درهم به آنها بفروشد و او نپذیرفت و آنها راه را بر دعبل بستند و بر او شوریدند و جامه را بزور از او گرفتند و گفتند یا پول را قبول کن یا خود دانی. گفت بخدا قسم این جامه را به رغبت بشما نمیدهم و بزور هم برای شما سود نخواهد داشت و شکایتتان را به پیشگاه امام رضا (ع) خواهم برد. آنها باین طریق با او سازش کردند که 300 هزار درهم با یکی از آستینهای آستر جبّه را به او بدهند. وی راضی شد پس یکی از آستینهای جبّه را به او دادند. او آنرا به دوش میبست و آن چنانکه میگویند قصیده «مدارس آیات خلت من تلاوة…» را بر جامهای نوشت و در آن احرام کرد و دستور داد آن را در کفنهایش بگذارند «2».
و در ص 39 از قول دعبل آورده است که گفت: چون از خلیفه وقت گریختم و شبی را یکه و تنها به نیشابور گذراندم در آن شب تصمیم گرفتم قصیدهای در ستایش عبد اللّه بن طاهر بپردازم در هنگامی که در را بسته و در اندیشه قصیده بودم صدائی شنیدم که گفت السلام علیکم و رحمة الله درآیم خدایت رحمت کناد؟ از آن بانگ بدنم لرزید و حالی عظیم دست داد. گفت: مترس خدایت عافیت دهاد. من مردی از برادران جنّی تو و از ساکنان یمنم: مهمانی عراقی بر ما وارد شد و چکامه «مدارس آیات خلت من تلاوة و منزل وحی مقفر العرصات» تو را برای ما خواند و من خوش داشتم که از خودت بشنوم. دعبل گفت قصیده را برایش خواندم بقدرت گریست که به رو در افتاد سپس گفت. خدایت رحمت کناد آیا حدیثی نگویم که بر نیتت افزوده شود و ترا در دلبستگی به مذهبت یاری کند؟ گفتم چرا. گفت: روزگاری را به شنیدن آوازه جعفر بن محمّد (ع) گذراندم تا در مدینه به دیدارش شتافتم و از او شنیدم که میفرمود:
حدیث کرد مرا پدرم از قول پدرش و او از قول جدش که رسول خدا (ص) فرمود: علی و شیعته هم الفائزون «1». آنگاه از من خداحافظی کرد که برود گفتم خدایت رحمت کناد اگر ممکن است نامت را به من بگو. او قبول کرد و گفت من «ظبیان بن عامرم «2»»
2- «ابو اسحاق قیروانی حصری» در گذشته بسال 413 در ص 86 «زهر الاداب» گفته است: «دعبل» ستایشگر متعصب و تندرو خاندان پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله بود و او را مرثیه مشهوری است که از بهترین اشعار اوست و آغاز آن این است:
مدارس آیات خلت من تلاوة و منزل وحی مقفر العرصات
3- حافظ ابن عساکر در ص 234 جلد 5 تاریخش گفته است: چون گام مأمون در خلافت استوار شد و سکه بنامش زدند به جمع آثار فضائل دودمان پیغمبر (ص) پرداخت و از جمله اشعاری که از آن فضائل به دستش رسید این سروده دعبل بود.
مدارس آیات خلت من تلاوة و منزل وحی مقفر العرصات
و پیوسته اندیشه این قصیده در سینهاش موج میزد تا آنگاه که دعبل «2» بر او وارد شد. به وی گفت: قصیده تائیهات را برایم بخوان و مترس که از آنچه در آن چکامه گفتهای در امانی چه من از آن قصیده آگاهم و خواندهام اما دوست دارم که از زبان خودت بشنوم: دعبل خواند تا باینجا رسید که:
الم ترانی مذ ثلاثین حجة اروح و اغدو دائم الحسرات
اری فیهم فی غیرهم متقسما و ایدیهم عن فیئهم صفرات
فآل رسول اللّه نحف جسومهم و آل زیاد غلظ القصرات
بنات زیاد فی الخدور مصونة و بنت رسول اللّه فی الفلوات
اذا و ترو امدوا الی و اتریهم اکفّا عن الاوتار منقبضات
فلو لا الذی ارجوه فی یوم اوغد تقطع نفسی إثرهم حسرات
مأمون به قدری گریست که ریشش تر شد و اشک بر سینهاش فرو ریخت.
از آن پس دعبل اولین کسی بود که بر وی داخل میشد و آخرین کس بود که از نزدش بیرون میرفت،
4- «یاقوت حموی» در ص 196 ج 4 «معجم الادباء» گفته است: چکامه تائیهای که دعبل درباره دودمان پیغمبر سروده است، از بهترین نوع شعر و بلندترین نمونه مدایح است که آن را برای علی بن موسی الرضا در خراسان سرود (آنگاه حدیث جامه و داستان مذکور آن را) یاد کرده و گفته است: میگویند وی این چکامه را در جامهای نوشت و در آن احرام کرد و وصیت نمود که در کفنش باشد و دست نویسهای این قصیده گوناگون است که در برخی از آنها فزونیهائی است که گمان میکنم ساختگی باشد «1» و گروهی از شیعیان بر آن افزوده باشند و ما آن ابیاتی را میآوریم که صحیح است:
مدارس آیات خلت من تلاوة و منزل وحی مقفر العرصات
– آموزشگاههای آیات قرآن از تلاوت آن تهی شد و سراهای نبوّت و وحی به ویرانی گرائید.
– خاندان رسول خدا را در «خیف منی» و به «رکن» و «عرفات» و در «صفا» و «مروه» منزلها بود.
– خانههای که تعلّق به «علی» و «جعفر» و «حمزه» و «سجاد ذو ثفنات» «1» داشت.
– سراهائی که ویران از بارانهای بسیار رحمت است نه از گذشت روزگاران.
– بایستید تا از خانههای بیخداوند بپرسیم، چند گاه است که روزگار نمازها و روزههاشان به سر آمده است؟
– و آنها که غربت و دوری از وطن پراکندهشان کرد، کجا رفتند؟
– همانهائی که بگاه نسبت، میراث خوار پیغمبر و سروران و یاوران خلق بودند. و دیگران دروغ پردازان و کینه توزان وجودانی خونخوار، بیش نبودند.
– همان خاندانی که چون به یاد کشتگان «بدر» و «خیبر» و «حنین» میافتادند، میگریستند.
– قبر برخی از آنها به «کوفه» و گور گروهی دیگر در «مدینه» و مزار آن دیگری در «فخ «2»» است. درود من نثار همهشان باد.
– قبری هم در بغداد است که از آن جان پاک و پیراسته موسی بن جعفر (علیهما السّلام) است و در غرفات بهشت غرق در دریای رحمت خدای رحمان میباشد.
– امّا نفوسی که دعوت آنان تا دامنه حشر که خداوند امام قائم را برمیانگیزد و به برکت وجود وی غم و اندوهها را میزداید، مسموع نیفتاد و من نیز به کنه صفات آنان نمیرسم، جانهای پاک شهیدانی است که آرامگاهشان در دشت کربلا و به نزدیک شط فرات در میان دو نهر است.
– حوادث روزگار اینها را پراکنده کرد ولی چنانکه میبینی بارگاههائی پر برکت دارند الّا آنکه مزار برخی از آنان در مدینه و در طول روزگاران غریب و بیآرایش مانده است. اینان کم زائرند و زیارت کنندگانی جز کفتاران و عقابان و هماها ندارند.
– آری دودمان رسول را هر روز آرامگاهها و گورهائی جدا از هم و پراکنده است، حال آنکه بسیاری از آنان در حجاز و در بین مردم آن دلاورانی برگزیده از میان اشراف بودند که سختیهای زمانه راهی به ساحتشان نداشت و شعلههای فروزان جنگ دامنشان را نمیگرفت.
– چون به قلب سپاهی میزدند آتش نبرد و مرگ را به سر نیزه میافروختند و در روز سرافرازی به محمّد (ص) و جبریل و قرآن و سورههای آن میبالیدند.
– ای سرزنشگر! دست از ملامت من در محبت دودمان پیغمبر بردار چه ایشان پیوسته دوست و نقطه اتّکاء منند و من آنها را به راهنمائی کار خود انتخاب کردهام زیرا آنها به هر حال بهترین نیکمردانند.
– پروردگارا بر بینائی و باور من بیفزا و محبت ایشان را در گروه حسنات من افزون کن.
– جانم فدای پیر و جوانتان باد که شما آزاد کنندگان بندگان و دهندگان دیه آنهائید.
– من به مهر شما، دوران را دوست میدارم و دست از دودمان و دختران خود بر میدارم و محبت خود را از بیم دشمن بدسگال و ناسازگار پوشیده میدارم و اینک که سختیهای زمانه سراسر زندگیم را احاطه کرده است، به امان و آسایش آخرت دل میبندم.
– نمیبینی که سی سال است که شب و روز زندگی خویش را پیوسته به حسرت گذرانده و خود دیدهام که دارائی دودمان رسول در میان دیگران پخش شده و دست خودشان از سهامشان تهی مانده، خاندان پیغمبر لاغر اندام و تبار زیاد گردن کلفت شده، دختران زیاد پرده نشین و آل رسول اسیر بیابان گردیدهاند.
– چون از این خاندان یکی کشته میشد، دستی که اینان به انتقام میگشودند از ظلم و ستم بسته بود.
– و من اگر به آنچه امروز و فردا واقع میشود امید نمیداشتم، دل از حسرت آل رسول در سینهام میطپید.
– آری امید من به خروج امامی است که ناگزیر ظهور و بنام خدا و همراه با انواع برکتها قیام میکند و حق و باطل را از هم جدا نموده به نعمت و نقمت پاداش و کیفر میدهد.
– پس من دست جان را از جدال با دشمن کوتاه میکنم. چه اشک ریزانم مرا بس.
– ای نفس! شاد و خرّم باش که آنچه آمدنی است، چندان دور نیست. و اگر خداوند روزگار مرا به آن دولت نزدیک و عمرم را دراز کند، دل خود را خنک و بار غم جان را سبک و تیغ و تیرم را به خون دشمن سیراب خواهم کرد.
– راستی که هدایت این دشمنان به کندن آفتاب از جا و به شنوانیدن سخن به سنگ سخت میماند.
– برخی از اینان حق را میشناسند و از آن سود نمیبرند و برخی دیگر هوسباز و شبهه انگیزند.
– مرا از ایشان بس که دارم از غصّهای گلوگیر که بالا و پائینش نتوانم برد، میمیرم و سینهام از بار گران اندوه به تنگ آمده و مالامال درد است.
5- شیخ الاسلام ابو اسحاق حموئی (که شرح حالش در ص 123 ج 1 آمد)، از احمد بن زیاد و او از قول دعبل خزاعی آورده است که گفت: چکامه
مدارس آیات خلت من تلاوة و منزل وحی مقفر العرصات
را برای سرورم علی بن موسی الرضا (رض) خواندم به من فرمود آیا، دو بیت به قصیدهات نیفزایم؟ گفتم چرا! ای فرزند رسول خدا. فرمود:
و قبر بطوس یا لها من مصیبة الحّت بها الاحشاء بالزفرات
الی الحشر حتی یبعث اللّه قائما یفرج عنا الهمّ و الکربات «1»
دعبل گفت سپس من باقی قصیده را خواندم تا به این سروده خود رسیدم که:
خروج امام لا محالة خارج یقوم علی اسم اللّه و البرکات
امام رضا (ع) به سختی گریست و پس از آن فرمود: ای دعبل، روح القدس به زبانت سخن رانده است، آیا این امام را میشناسی؟ گفتم نه! ولی شنیدهام امامی از خاندان شما خروج میکند و زمین را از عدل و داد پر میکند. فرمود:
امام بعد از من، پسرم محمّد است و پس از او فرزندش علی و بعد از وی پسرش حسن و پس از حسن فرزندش حجت قائم و او است (امامی) که در غیبتش منتظر و در ظهورش مطاع است. پس پر میکند زمین را از عدل و داد آنچنانکه از جور و ستم پر شده است و امّا کی قیام میکند، این خبر دادن از وقت است:
هر آینه حدیث کرد مرا پدرم از پدرانش، از رسول خدا (ص) که فرمود، مثل وی همانند، رستاخیز است که نمیآید شما را مگر به ناگهانی. این روایت از قول «شبراوی» نیز خواهد آمد.
6- ابو سالم بن طلحه شافعی متوفی بسال 652 در ص 85 «مطالب السئول» گفته است: دعبل گفت چون قصیده مدارس آیات را سرودم، خواستم آن را برای ابا الحسن علی بن موسی الرضا که در خراسان بود و ولیعهد مأمون شده بود بخوانم.
مأمون مرا احضار کرد و از حالم پرسید. سپس گفت ای دعبل: قصیده مدارس آیات خلت من تلاوة را برایم بخوان، گفتم ای امیر المؤمنین همچو قصیدهای را نمیشناسم گفت ای غلام ابی الحسن علی بن موسی الرضا را به اینجا بخوان. ساعتی نگذشت که حضرتش حاضر آمد مأمون گفت:
یا ابا الحسن از دعبل خواستهام که اشعار، مدارس آیات را بخواند و او اظهار بیاطلاعی میکند.
ابو الحسن (ع) به من فرمود:
ای دعبل، بخوان برای امیر مؤمنان! و من شروع بخواندن کردم و وی بسیار تحسین کرد و دستور داد 50 هزار درهم به من بپردازند حضرت ابا الحسن نیز به مبلغی تقریبا همین قدر فرمان داد گفتم ای سرور من اگر مصلحت میدانی یکی از تنپوشهای خود را بمن مرحمت کن تا کفنم باشد. فرمود بسیار خوب آنگاه پیراهنی پوشیده و دستاری پاکیزه بمن داد و فرمود: این را نگاه دار که به برکت آن محفوظ خواهی ماند.
ابو الفضل فضل بن سهل ذو الریاستین وزیر مأمون نیز صلهای به من بخشید و مرا بر اسب زردهای خراسانی سوار کرد و در یکروز بارانی که هر دو با هم میرفتیم و وی بارانی خزی در بر و برنسی بر سر داشت،
آن بارانی و برنس را بمن داد و خود جامهای نو خواست و پوشید و گفت از آن جهت این جامه بر تن کرده را به تو دادم که بهترین بارانیهاست. بعدها آن بارانی را از من به هشتاد دینار خریدند و من نفروختم.
سپس چند بار به عراق برگشتم و در یکی از این دفعات به روزی بارانی گروهی از دزدان کردی بر ما شوریدند و همه چیز ما بردند من با پیراهنی کهنه در سرمائی سخت گرفتار مانده و بر پیراهن و دستار از دست رفتهام نگران بودم و به سخن سرورم امام رضا (ع) میاندیشیدم که یکی از دزدان کردی در حالیکه بر همان زردهای که ذو الریاستین مرا بر آن نشانده بود، سوار و همان بارانی به تن داشت، از کنار من گذشت و تا گرد آمدن همراهانش در نزدیکی من ایستاد و به خواندن قصیده مدارس آیات خلت من تلاوة- پرداخت و گریه کرد. چون چنین دیدم از اینکه دزدی کرد به تشیع گرویده است تعجب کردم. و به طمع پس گرفتن پیراهن و دستار گفتم ای سرورم این قصیده از کیست؟ گفت وای بر تو ترا با این قصیده چکار است؟
گفتم جهتی دارد که پس از این خواهم گفت. گفت: گوینده این قصیده مشهورتر از آن است که نشناسیش. گفتم کیست؟ پاسخ داد: دعبل بن علی خزاعی شاعر خاندان محمّد (ص) که خدا پاداش خیرش دهاد. گفتم سرورم به خدا سوگند: منم دعبل و این است قصیده من … الحدیث.
و در ص 86 پس از ذکر حدیث چنین گفته است: بنگرید به این منقبت که چقدر شکوهمند و پر شرافت است و برخی از کسانی که این کتاب را مطالعه میکنند و میخوانند، مایلند این ابیات معروف مدارس آیات را بدانند و دوست دارند که به آن آگاهی یابند و اگر من از ذکر آن روی برتابم یا مرا به ندانستن قصیده متّهم میکنند و یا نسبت ناآگاهی از علاقه مردم به دانستن آن به من میدهند. و من اینک خوش دارم که اینگونه افراد را آسوده خاطر کنم و این نقیصه را که به برخی از ذهنها ره مییابد، از خود برانم پس به ذکر ابیات مناسب قصیده میپردازم
1- ذکرتُ محلَّ الرَّبعِ من عرفاتِ و أرسلتُ دمعَ العینِ بالعبراتِ
2- و فلَّ عُری صبری و هاج صَبابتی رسومُ دیارٍ أقفرَتْ وعِراتِ
3- مدارسُ آیاتٍ خَلَتْ من تلاوةٍ و مَهبطُ وحی مُقفِرُ العرصاتِ
4- لآلِ رسولِ اللَّهِ بالخَیفِ من منی و بالبیتِ و التعریفِ و الجَمَراتِ
5- دیارُ علی و الحسینِ و جعفرٍ و حمزةَ و السجّادِ ذی الثفناتِ
6- دیارٌ عفاها جَوْرُ کلِّ مُنابذٍ و لم تَعْفُ بالأیام و السنواتِ
7- و دارٌ لعبد اللَّه و الفضلِ صنوهِ سلیلِ رسولِ اللَّه ذی الدعواتِ
8- منازلُ کانت للصّلاة و للتّقی و للصومِ و التطهیرِ و الحسناتِ
9- منازلُ جبریلُ الأمینُ یحلُّها من اللَّه بالتسلیمِ و الزکواتِ
10- منازلُ وحی اللَّهِ مَعدِنِ علمِهِ سبیلِ رشادٍ واضحِ الطُرقاتِ
11- منازلُ وحی اللَّه ینزلُ حولَها علی أحمد الروحات و الغدواتِ
12- فأین الأُلی شطّت بهم غُربةُ النّوی أفانینَ فی الأقطار مفترقاتِ
13- هُمُ آلُ میراث النبی إذا انتموا و همْ خیرُ ساداتٍ و خیرُ حُماةِ
14- مطاعیمُ فی الإعسارِ فی کلِّ مشهدٍ لقد شُرِّفوا بالفضلِ و البَرکاتِ
15- إذا لم نُناجِ اللَّهَ فی صَلواتِنا بذکرِهمُ لم یقْبَلِ الصّلواتِ
16- أئمّةُ عَدْلٍ یقتدی بفعالِهم و تُؤمَنُ منهم زَلّةُ العَثَراتِ
17- فیا ربِّ زِدْ قلبی هدی و بصیرةً وَ زِدْ حبَّهم یا ربِّ فی حسناتی
18- دیارُ رسول اللَّه أصبحنَ بلقعاً و دار زیادٍ أصبحتْ عمراتِ
19- و آل رسول اللَّه غُلَّت رقابُهمْ و آل زیادٍ غُلّظُ القَصَرَاتِ
20- و آل رسول اللَّه تَدمی نحورُهُمْ و آل زیاد زینوا الحَجَلاتِ
21- و آل رسول اللَّه تُسبی حریمُهم و آلُ زیاد آمِنوا السَرباتِ
22- و آل زیاد فی القصور مصونةٌ و آل رسولِ اللَّهِ فی الفلواتِ
23- فیا وارثی علمِ النبی و آلَهُ علیکم سلامٌ دائمُ النَفَحاتِ
24- لقد آمنتْ نفسی بکمْ فی حیاتِها و إنّی لأرجو الأمنَ بعد مماتی
ترجمه برخی از این ابیات پیش از این آمد و ترجمه ابیات 1- 2- 6- 7- 8- 9- 10- 11- 14- 15- 16- 19- 20- 21- 23- 24 به ترتیب چنین است:
1- خانههای خاندان پیغمبر را در عرفات بیاد آوردم و از دیده اشک حسرت ریختم.
2- نشان این خانههای ویران رشته صبرم را گسیخت و شوقم را برانگیخت.
6- سراهائی که ویران ستم دشمنان است، نه گذشت زمان.
7- منازلی که متعلق به عبد اللّه و برادرش فضل و فرزندان پیغمبر صاحب دعوت است.
8- منازلی که جای نماز و تقوی و روزه و نیکوئیها است.
9- خانههائی که جبرئیل با درود و رحمت در آن فرود میآمد.
10- خانههائی که جایگاه وحی الهی و کان علم او و مسیر روشن هدایت و رشد است.
11- منازلی که هر صبح و شام به پیرامون آن. وحی الهی بر پیغمبر نازل میشد.
14- چون در نماز خود بیاد آنها خدا را نخوانیم، نمازمان پذیرفته نخواهد بود.
15- پیشوایانی که به کارشان اقتدا میکنیم و از لغزشها امان مییابیم.
16- خانههای خاندان رسول ویران و منازل تبار زیاد آباد است.
19- خاندان پیغمبر زنجیر به گردن و دودمان زیاد ستبر گردناند.
20- سرهای خاندان پیغمبر بریده و سراهای تبار زیاد آراسته است.
21- حرم رسول خدا اسیر و زنان زیاد پرده نشیناند.
23- ای وارثان علم پیغمبر و ای خاندان او درود پیوسته ما نثار شما باد.
24- در این جهان به برکت وجود شما جانی آسوده دارم و به آسایش آن جهان نیز امید میدارم.
7- شمس الدین سبط بن جوزی حنفی متوفی بسال 654 در ص 130 «تذکرهاش» 29 بیت از این قصیده را باد کرده و در آنجا ابیاتی هست که حموّی در «معجم الادباء» یاد نکرده است و در حاشیه «تذکره» از اول قصیده تا بیت «مدارس آیات» ذکر گردیده است.
8- «صلاح الدین صفدی» درگذشته به سال 764 در ص 156 ج 1 «الوافی بالوفیات» طریق روایت قصیده را از عبید اللّه بن جحجح نحوی و او از محمد بن جعفر بن لتکک، ابی الحسن بصری نحوی و او از برادرش و وی از «دعبل» یاد کرده و همین طریق را «جلال الدین سیوطی» نیز در ص 94 «بغیة الوعاة» آورده است.
9- «بشراوی شافعی» در گذشته بسال 1172 در ص 165 «الاتّحاف» از قول «هروی» روایت کرده است که گفت: از دعبل شنیدم که میگفت چون چکامه خود را که باین بیت آغاز میشود.
مدارس آیات خلت من تلاوة و مهبط وحی مقفر العرصات
برای مولایم امام رضا (ع) خواندم و باین سروده خود رسیدم که:
خروج امام لا محالة خارج یقوم علی اسم اللّه و البرکات
حضرت رضا (ع) به سختی گریست، سپس سر برآورد و بمن فرمود ای خزاعی این دو بیت را روح القدس بر زبانت رانده است آیا میدانی، این امام کیست و کی قیام میکند؟ گفتم نه! سرور من! ولی شنیدهام که امامی از خاندان شما خروج مینماید. (تا آخر حدیث که پیش از این از قول حموئی آمد) و در ص 161 «الاتحاف» است که «طبری» در کتاب خود از ابی صلت هروی آورده است که گفت:
دعبل خزاعی در مرو شرفیاب خدمت علی بن موسی الرضا (ع) شد و گفت: ای فرزند پیغمبر خدا درباره شما خاندان پیغمبر، چکامهای سرودهام و سوگند یاد کردهام که پیش از خواندن بر شما، برای دیگری نخوانم و خوش دارم بشنوید. علی بن موسی الرضا فرمود: بخوان و او چنین خواندن گرفت:
ذکرت محل الربع من عرفات فاجریت و مع العین بالعبرات
و فل عری صبری و هاج صبایتی رسوم دیار اقفرت و عرات …
و آن قصیدهای طولانی است که شماره ابیات آن به 102 بیت میرسد چون از خواندن پرداخت، ابو الحسن رضا خود بر خواست و به دعبل فرمود، همین جا باش.
آنگاه صرّهای که در آن 100 دینار بود برای او فرستاد و از او پوزش خواست. «1»
دعبل آن را برگرداند و گفت. من برای گرفتن صله شرفیاب نشده بودم، آمده بودم تا سلامی به حضرت عرض کنم و به نگاهی از روی مبارکش تبرّک جویم نیازی هم باین پول ندارم اگر امام عنایت کند و مرا به جامهای از خود، برای تبرّک سرافراز فرماید، بیشتر دوست دارم.
حضرت رضا علیه السّلام جبّه خزی که همان صرّه دینار روی آن بود به وی مرحمت کرد و به غلام خود فرمود بگو اینرا بگیر و پس مفرست که بزودی با نیازمندی خرجش خواهی کرد. و او آن کیسه و جبّه را گرفت (تا آخر داستان دزدان کردی که مذکور افتاد)
10- شبّلنجی در ص 153 «نور الابصار» تمام آنچه را که از «شبراوی» یاد کردیم، بیکم و کاست، آورده است،
اما آنچه دانشمندان بنام شیعه فرمودهاند:
این قصیده و داستان جبّه و دزدان را گروه بسیاری یاد کردهاند که ما سخن را به ذکر گفتار آنان دراز نمیکنیم، بلکه به ذکر آنچه در سخنان پیشین، نیامده است، بسنده میکنیم:
شیخ ما صدوق در ص 368 (العیون) و در ص 211 «الامالی» از هروی روایت کرده است که گفت: «دعبل» در مرو شرفیاب خدمت ابی الحسن الرضا علیه السّلام شد و گفت:
ای فرزند رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلم قصیدهای در ستایش شما سرودهام و سوگند خورده ام که پیش از شما برای هیچکس نخوانم فرمود بخوان: و دعبل خواند تا باین سروده خود رسید که:
اری فیئهم فی غیرهم مستقیما و ایدیهم عن فیئهم صفرات
ابو الحسن گریست و فرمود، راست گفتهای ای خزاعی و چون به این شعر رسید که:
اذا وترو مدوا الی واتریهم اکفا عن الاوتار منقبضات
«ابو الحسن» دست مبارکش را برگرداند و فرمود آری بخدا سوگند که بسته است.
و چون به این بیت رسید که:
لقد خفت فی الدنیا و ایام سعیها و انی لارجو الامن بعد وفاتی
امام رضا علیه السّلام فرمود؛ خداوند ترا در روز فزع اکبر امان بخشد و چون به این سروده رسید که:
و قبر ببغداد لنفس زکیه تضمّنها الرحمن فی الغرفات
امام رضا علیه السّلام به او فرمود: آیا در همین جا دو بیت به آن نیفزایم که قصیده تمام شود؟
گفت چرا! یابن رسول اللّه. و امام فرمود:
و قبر بطوس یالها من مصیبة توقد فی الاحشاء بالحرقات
الی الحشر حتی یبعث اللّه قائما یفرّج عنا الهمّ و الکربات
«دعبل» گفت. ای پسر پیغمبر خدا، این گوری که در طوس است از کیست؟
حضرت فرمود قبر من است و دیری نپاید که طوس گذرگاه شیعیان و زیارت کنندگان من شود. هان! هر کس مرا در غربتم به طوس زیارت کند، روز قیامت با گناهان آمرزیده در رتبه من با من خواهد بود. پس برخاست و به دعبل دستور داد، از جای خویش برنخیزد (سپس داستان جبّه و دزدان را آورده و گفته است):
دعبل را کنیزی بود که مهر وی بر دل داشت، و این کنیز چشم درد سختی گرفت که چون پزشکان به بالینش آمدند و به آن نگریستند گفتند چشم راستش نابینا شده و کاری از ما ساخته نیست لیکن دیده چپش را مداوا میکنیم و امیدواریم بهبودی یابد.
دعبل سخت اندوهگین و بسیار بیتاب شد، سپس بیادش آمد که پارهای از جبّه امام با اوست، آنرا بر دیدگان کنیز کشید و دستمالی از آن را از سر شب بر چشمان او بست آن زن شب را به صبح آورد در حالیکه دیدگانش به برکت ابو الحسن رضا (ع) از روزگار پیش از بیماری، سالمتر مینمود«1».
و در «مشکاة الانوار» «2» و «موجّج الاحزان» «3» است که آوردهاند که چون دعبل قصیده خود را برای علی بن موسی الرضا خواند و از حضرت حجت (عج) به این سروده خود یاد کرد:
فلو لا الذی ارجوه فی الیوم اوغد تقطع نفسی اثرهم حسراتی
خروج امام لا محالة خارج یقوم علی اسم اللّه و البرکات
حضرت رضا دست بر سر نهاد و به تواضع ایستاد و برای او دعای فرج کرد.
این روایت را صاحب کتاب «دمعة الساکبه» و دیگران از کتاب مشکاة، بازگو کردهاند،
برای این قصیده تائیه، دانشمندان نامدار شیعه، شرحهائی نوشتهاند که از آن جمله است:
شرح علامه، حجّت، سید نعمت اللّه جزائری در گذشته به سال 1112
شرح علامه، حجّت، کمال الدین محمد بن محمد قنوی شیرازی
شرح علامه، حاج میرزا علی علیاری تبریزی در گذشته به سال 1327
قابل توجه
سرآغاز قصیده دعبل، آن ابیاتی نیست که یاد کردهاند، بلکه این قصیده به نسیبی آغاز میشود. که مطلعش این است:
تجاوبن بالارنان و الزفرات نوائح عجم اللفظ و النطقات
«ابن فتّال» در ص 194 «روضهاش» و ابن شهر آشوب در ص 394 «المناقب» گفتهاند: «آوردهاند که دعبل قصیده مدارس آیات را برای امام «ع» خواند و با اینکه این بیت نخستین بیت آن نبود وی قصیده را به آن شروع کرد، از او پرسیدند چرا از مدارس آیات آغاز کردی، گفت، از امام علیه السّلام حیا کردم که تشبیب قصیده را برایش بخوانم و از مناقب آن شروع کردم و سرآغاز چکامه این بیت است:
تجاوبن بالارنان و الزفرات نواتح عجم اللفظ و النطقات
تمام این قصیده را که 120 بیت است «اربلی» در «کشف الغمّه» و قاضی نور اللّه در ص 451 «مجالس» و علّامه مجلسی در ص 75 ج 12 بحار و «زنوزی» در روضه نخستین از «ریاض الجنه» یاد کردهاند و «شبراوی» و «شبلنجی» به شماره ابیات آن- همانطور که پیش از این گذشت- تصریح نمودهاند، پس آنچه پیش از این از «حموی» یاد کردیم که گفته است: «نسخههای این قصیده گوناگون است و در برخی از آنها فزونیهائی است که گمان میرود ساختگی باشد و گروهی از شیعیان افزوده باشند و ما آنچه را که درست مینماید میآوریم» از گمانهای گناه آلود است چه خود او در «معجم البلدان» ابیاتی آورده که غیر از ابیات درست دانسته- ئی است که در «معجم الادباء» یاد کرده است و «مسعودی» در ص 239 ج 2 «مروج- الذهب» و دیگران برخی از اشعاری را که حموی در معجم البلدان آورده است، یاد کردهاند.
و «شبراوی» در «الاتحاف» و شبلنجی در «نور الابصار» ابیات فزونتری از آنچه حموی درست پنداشته است، ثبت نمودهاند، و ممکن نمینماید که ما سخنان این اعلام را رد کنیم تا ساختگی بودن برخی از ابیات قصیده را اثبات کرده باشیم. و چون حصول دانش تدریجی است، احتمال میرود که حموی در روز تألیف «معجم الادباء» به بیشتر از آن ابیاتی که از قصیده یاد کرده است، آگاهی نداشته و چون علم او گسترش بیشتری یافته است، دیگر ابیات قصیده را مسلّم دانسته و در «معجم البلدان» که در تألیف متاخرتر از معجم الادباء است آورده و بهمین جهت در اکثر مجلدات «معجم البلدان» حواله به معجم الادباء میدهد به ص 45. 117، 135. 186 ج 2 و صفحات 117، 184 ج 3 و صفحات 228 و 400 ج 4 و ص 187 و 289 ج 5 و ص 177 ج 6 و غیر آن رجوع کنید.
اما بدگمانی او به شیعه وادارش کرده است که در هنگام تدوین کتاب نسبت تزویر به آنها دهد و ما در این بدگمانی به حساب رسی او نمیپردازیم چه خداوند در کمینگاه است و او بهترین رقیب و حسابرس است.
الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج2، ص: 496