11- عبد الله بن عمر به پدرش چنین گفت: “مردم می گویند تو نمی خواهی کسی را جانشین خود قرار دهی، در صورتی که اگر چوپانی برای گوسفند و ساربانی برای شترت داشته باشی و او آنها را ول کند و به حال خودشان بگذارد تو قطعا او را مقصر خواهی دانست و حال آنکه نگهبانی شتر و گوسفند است”! به خدا چه خواهی گفت هنگامی که او را ملاقات کنی و کسی را نگهبان بندگانش قرار نداده باشی؟! عبد الله می گوید: از این مذاکره، حالت حزنی به پدرم دست داد، سرش را مدتی به زیر انداخت، آنگاه سرش را بلند کرد و گفت: خداوند حفظ کننده دین است، کدام یک از این دو کار را انجام دهم که برایم سنت قرار داده شده: اگر جانشین قرار ندهم، رسول خدا نیز قرار نداده است و اگر جانشین قرار دهم ابوبکر نیز قرار داده است؟! عبد الله می گوید: فهمیدم که پدرم کسی را جانشین قرار نخواهد داد.”
این مطلب را ابو نعیم در” الحلیه ” جلد 1 صفحه ی 44 و ابن سمان در ” الموافقۀ “چنانکه در ” الریاض النضرة ” جلد 2 صفحه ی 74 آمده با سند خود آورده اند و مسلم نیز در صحیح از اسحاق بن ابراهیم و دیگران از عبد الرزاق و بخاری از طریق دیگر از ” معمر ” چنان که در ” سنن بیهقی ” جلد 8 صفحه ی 149 آمده آن را با سند خود آورده اند. همین مطلب در روایات دیگر چنین آمده است: “عبد الله می گوید: به پدرم گفتم: شنیدم که مردم مطالبی می گفتند خواستم که آنها را به شما بگویم: آنها پنداشته اند که تو کسی را جانشین خود قرار نمی دهی در صورتی که می دانم اگر چوپانی داشته باشی او گوسفندانت را رها کند و پیش تو بیاید او را مقصر خواهی دانست و حال آنکه نگهبانی مردم مهمتر است!! عبد الله می گوید: پدرم گفتارم را تصدیق کرد و مدتی سر به زیر انداخت و فکر کرد پس سر بلند کرد و گفت: خدا دینش را حفظ می کند، اگر خلیفه قرار ندهم رسول خدا نیز قرار نداده و اگر قرار بدهم ابوبکر نیز قرار داده است… ” این روایت را ابن جوزی در سیره ی عمر صفحه ی 190 نقل کرده است.
12- ابو زرعۀ در کتاب ” العلل “از پسر عمر چنین آورده: ” هنگامی که عمر ضربت خورد به او گفتم: ای امیر مؤمنان چرا کسی را بر مردم امیر و سرپرست قرار نمی دهی؟ او گفت: مرا بنشانید. عبد الله می گوید: هنگامی که او گفت: مرا بنشانید، میل داشتم میان من و او فاصله ای همانند عرض مدینه باشد. سپس گفت: ” قسم به آن کس که جانم در دست اوست آن را به کسی که نخستین بار به من سپرد بر می گردانم”.
13- ابن قتیبه در ” الامامۀ و السیاسه ” صفحه ی 22 آورده است: هنگامی که عمر احساس مرگ کرد به پسرش عبد الله گفت: برو پیش عایشه و از من به او سلام برسان و بگو، اجازه دهد: در خانه اش کنار رسول خدا و ابوبکر دفن شوم. عبد الله پیش او رفت و جریان را به او گفت او در جواب گفت: بسیار خوب، مانعی ندارد، سپس افزود: پسرم، سلامم را به عمر برسان و به او بگو: امت محمد را بدون سرپرست مگذار، کسی را بر آنها امیر قرار بده و آنان را مهمل مگذار، زیرا من برای آنان عواقب سوئی را پیش بینی می کنم و می ترسم. عبد الله پیش عمر آمد و جریان را به او گفت: عمر در جواب گفت: او چه کسی را امر می کند که جانشین خود قرار بدهم اگر ابوعبیده ی جراح زنده بود او را خلیفه و ” ولی ” قرار می دادم، وقتی که پیش خدایم می رفتم و از من می پرسید: چه کسی را بر امت محمد (ص) “ولی” قرار دادی؟ می گفتم: خدایم از بنده و پیامبرت شنیدم که می گفت: برای هر امتی امینی است و امین این امت ابو عبیده ی جراح است. و اگر معاذ بن جبل زنده بود او را خلیفه قرار می دادم، وقتی که پیش خدایم می رفتم و از من می پرسید: چه کسی را بر امت محمد (ص)، پیشوا قرار دادی؟ می گفتم خدایم، از بنده و پیامبرت شنیدم که می گفت: معاذ بن جبل در قیامت در زمره ی علما محشور می گردد. و اگر خالد بن ولید زنده بود او را پیشوا قرار می دادم وقتی که پیش خدا می رفتم و از من سؤال می کرد: چه کسی را بر امت محمد (ص) “ولی” قرار دادی؟ می گفتم: خدایم از بنده و پیامبرت شنیدم که می گفت: خالد بن ولید شمشیری از شمشیرهای خدا بر مشرکان است. ولیکن من خلافت را در کسانی قرار می دهم که رسول خدا از دنیا رفت در حالی که از آنها راضی بود…”
امینی می گوید:
ای کاش عمر بن خطاب آنچه را که از رسول خدا درباره ی علی بن ابیطالب شنیده بود (و لو یک حدیث آن را) که حفاظ با سند خود از نقل کرده اند، به یاد داشت و در نتیجه، علی را جانشین خود می کرد و هنگامی که خدا از او درباره جانشینش می پرسید، آن را پیش خدایش عذر قرار می داد!!! و شاید به یاد داشتن یک حدیث که امت اسلام به طور اتفاق از رسول خدا نقل کرده، او را کفایت می کرد و آن اینکه: “من در میان شما دو چیز گرانبها- یا در میان شما دو خلیفه- می گذارم که اگر به آن دو تمسک بجوئید، هرگز گمراه نخواهید شد، آنها عبارت از کتاب خدا و عترتم اهل بیتم می باشند که هرگز از هم جدا نخواهند شد، تا در حوض (کوثر) بر من وارد شوند” و بسیار روشن است که علی بزرگ عترت و بزرگ خاندان پیامبر اکرم است. آیا خود عمر راوی احادیثی که در صحاح و مسانید درباره ی علی علیه السلام از قول رسول خدا آمده نیست؟ که رسول خدا در آن فرموده است: “علی نسبت به من به منزله ی هارون نسبت به موسی است، نهایت آنکه پیامبری بعد از من نخواهد بود” و آنچه را که در روز خیبر فرموده است: “فردا پرچم را به مردی که خدا و پیامبرش را دوست دارد و خدا و پیامبر نیز او را دوست دارند، خواهم داد” و آنچه را که در روز غدیر فرموده است: “کسی را که من مولای او هستم علی مولای اوست، خدایا دوست بدار کسی را که او را دوست دارد و دشمن بدار کسی را که او را دشمن دارد”. و گفته دیگرش: “هیچ کس دارای فضائلی همانند فضائل علی نیست که صاحبش را به سوی هدایت رهنمون باشد و از پستی و ضلالت بازش دارد ” و فرموده دیگرش: “اگر آسمانها و زمین های هفتگانه در کفه ای گذارده شود و ایمان علی در کفه دیگر، قطعا ایمان علی فزونی خواهد داشت.” آیا آیات مباهله، تطهیر، ولایت و نظائر اینها که درباره ی ستایش علی، بزرگ عترت نازل شده پیش عمر برابر با آن چند حدیث ساختگی نیست که درباره ی آن کسانی که عمر آرزوی زنده بودنشان را کرده رسیده است؟! چه رسوائی ننگ بار است که عمر مثل سالم بن معقل غلام بنی حذیفه را که اصلا ایرانی بوده تنها فرد شایسته برای خلافت می داند و هنگامی که ضربت می خورد آرزوی حیاتش را می کند و می گوید: “اگر سالم زنده بود خلافت را به ” شورا ” نمی گذاشتم”؟! و چقدر بر رسول خدا سخت است که برادرش امیر المؤمنین حتی با بردگان و غلامان (تازه مسلمان) از امتش برابر دانسته نشود، با آنکه آن همه نصوص در کتاب و سنت درباره اش وارد شده است. آیا خود عمر نبود که در سقیفه علیه انصار احتجاج به گفته پیامبر اکرم نمود که “امامان از قریش اند “؟ پس چرا آن را فراموش کرد؟ و چه گونه غلام بنی حذیفه را تنها فرد شایسته برای امر خلافت می داند، ولی علی را شایسته نمی داند؟! آیا خود عمر نبود که به ابوبکر اصرار می کرد که خالد بن ولید را عزل و سنگسار کنم آن زمان که خالد، مالک بن نویره را کشته و با زنش درآمیخته بود و یاران مسلمانش را از بین برده و جمعش را پراکنده و قومش را هلاک نموده و اموالش غارت کرده بود؟! آیا او جمله ای را که در مورد خالد به ابوبکر گفته بود: “در شمشیر خالد ستم و گناه است، دشمن خدا، بر انسان مسلمانی هجوم برد و او را کشت آنگاه با زنش زنا کرد” فراموش کرده بود؟! و یا جمله ای را که به خالد گفته بود: “تو انسان مسلمانی را کشتی آنگاه با زنش زنا کردی، به خدا قسم با سنگهایت سنگسارت خواهم کرد ” از یاد برده بود؟!
آری سیاست بی پدر و مادر و دور از مصالح ملی، هر لحظه به صاحبش زبان و منطق تازه ای می بخشد، و آراء مختلف و آرزوها و پندارهای غلط نتیجه همان سیاست بی پدر و مادر است که با کتاب خدا و گفتار پیامبر بزرگوارش قابل انطباق نیست و همین امر موجب بدبختی امت اسلام و اختلافشان از دیرباز تا کنون شده است!
(الغدیر فی الکتاب و السنة و الادب ج 5 ص 573 تا 576)