اولین دایرةالمعارف دیجیتال از کتاب شریف «الغدیر» علامه امینی(ره)
۲۳ آذر ۱۴۰۳

نظر عمر بن خطاب درباره مسأله خلافت و جانشینی

متن فارسی

11- عبد الله بن عمر به پدرش چنین گفت: “مردم می گویند تو نمی خواهی کسی را جانشین خود قرار دهی، در صورتی که اگر چوپانی برای گوسفند و ساربانی برای شترت داشته باشی و او آنها را ول کند و به حال خودشان بگذارد تو قطعا او را مقصر خواهی دانست و حال آنکه نگهبانی شتر و گوسفند است”! به خدا چه خواهی گفت هنگامی که او را ملاقات کنی و کسی را نگهبان بندگانش قرار نداده باشی؟! عبد الله می گوید: از این مذاکره، حالت حزنی به پدرم دست داد، سرش را مدتی به زیر انداخت، آنگاه سرش را بلند کرد و گفت: خداوند حفظ کننده دین است، کدام یک از این دو کار را انجام دهم که برایم سنت قرار داده شده: اگر جانشین قرار ندهم، رسول خدا نیز قرار نداده است و اگر جانشین قرار دهم ابوبکر نیز قرار داده است؟! عبد الله می گوید: فهمیدم که پدرم کسی را جانشین قرار نخواهد داد.”

این مطلب را ابو نعیم در” الحلیه ” جلد 1 صفحه ی 44 و ابن سمان در ” الموافقۀ “چنانکه در ” الریاض النضرة ” جلد 2 صفحه ی 74 آمده با سند خود آورده اند و مسلم نیز در صحیح از اسحاق بن ابراهیم و دیگران از عبد الرزاق و بخاری از طریق دیگر از ” معمر ” چنان که در ” سنن بیهقی ” جلد 8 صفحه ی 149 آمده آن را با سند خود آورده اند. همین مطلب در روایات دیگر چنین آمده است: “عبد الله می گوید: به پدرم گفتم: شنیدم که مردم مطالبی می گفتند خواستم که آنها را به شما بگویم: آنها پنداشته اند که تو کسی را جانشین خود قرار نمی دهی در صورتی که می دانم اگر چوپانی داشته باشی او گوسفندانت را رها کند و پیش تو بیاید او را مقصر خواهی دانست و حال آنکه نگهبانی مردم مهمتر است!! عبد الله می گوید: پدرم گفتارم را تصدیق کرد و مدتی سر به زیر انداخت و فکر کرد پس سر بلند کرد و گفت: خدا دینش را حفظ می کند، اگر خلیفه قرار ندهم رسول خدا نیز قرار نداده و اگر قرار بدهم ابوبکر نیز قرار داده است… ” این روایت را ابن جوزی در سیره ی عمر صفحه ی 190 نقل کرده است.

12-  ابو زرعۀ در کتاب ” العلل “از پسر عمر چنین آورده: ” هنگامی که عمر ضربت خورد به او گفتم: ای امیر مؤمنان چرا کسی را بر مردم امیر و سرپرست قرار نمی دهی؟ او گفت: مرا بنشانید. عبد الله می گوید: هنگامی که او گفت: مرا بنشانید، میل داشتم میان من و او فاصله ای همانند عرض مدینه باشد. سپس گفت: ” قسم به آن کس که جانم در دست اوست آن را به کسی که نخستین بار به من سپرد بر می گردانم”.

13- ابن قتیبه در ” الامامۀ و السیاسه ” صفحه ی 22 آورده است: هنگامی که عمر احساس مرگ کرد به پسرش عبد الله گفت: برو پیش عایشه و از من به او سلام برسان و بگو، اجازه دهد: در خانه اش کنار رسول خدا و ابوبکر دفن شوم. عبد الله پیش او رفت و جریان را به او گفت او در جواب گفت: بسیار خوب، مانعی ندارد، سپس افزود: پسرم، سلامم را به عمر برسان و به او بگو: امت محمد را بدون سرپرست مگذار، کسی را بر آنها امیر قرار بده و آنان را مهمل مگذار، زیرا من برای آنان عواقب سوئی را پیش بینی می کنم و می ترسم. عبد الله پیش عمر آمد و جریان را به او گفت: عمر در جواب گفت: او چه کسی را امر می کند که جانشین خود قرار بدهم اگر ابوعبیده ی جراح زنده بود او را خلیفه و ” ولی ” قرار می دادم، وقتی که پیش خدایم می رفتم و از من می پرسید: چه کسی را بر امت محمد (ص) “ولی” قرار دادی؟ می گفتم: خدایم از بنده و پیامبرت شنیدم که می گفت: برای هر امتی امینی است و امین این امت ابو عبیده ی جراح است. و اگر معاذ بن جبل زنده بود او را خلیفه قرار می دادم، وقتی که پیش خدایم می رفتم و از من می پرسید: چه کسی را بر امت محمد (ص)، پیشوا قرار دادی؟ می گفتم خدایم، از بنده و پیامبرت شنیدم که می گفت: معاذ بن جبل در قیامت در زمره ی علما محشور می گردد. و اگر خالد بن ولید زنده بود او را پیشوا قرار می دادم وقتی که پیش خدا می رفتم و از من سؤال می کرد: چه کسی را بر امت محمد (ص) “ولی” قرار دادی؟ می گفتم: خدایم از بنده و پیامبرت شنیدم که می گفت: خالد بن ولید شمشیری از شمشیرهای خدا بر مشرکان است. ولیکن من خلافت را در کسانی قرار می دهم که رسول خدا از دنیا رفت در حالی که از آنها راضی بود…”

امینی می گوید:

ای کاش عمر بن خطاب آنچه را که از رسول خدا درباره ی علی بن ابیطالب شنیده بود (و لو یک حدیث آن را) که حفاظ با سند خود از نقل کرده اند، به یاد داشت و در نتیجه، علی را جانشین خود می کرد و هنگامی که خدا از او درباره جانشینش می پرسید، آن را پیش خدایش عذر قرار می داد!!! و شاید به یاد داشتن یک حدیث که امت اسلام به طور اتفاق از رسول خدا نقل کرده، او را کفایت می کرد و آن اینکه: “من در میان شما دو چیز گرانبها- یا در میان شما دو خلیفه- می گذارم که اگر به آن دو تمسک بجوئید، هرگز گمراه نخواهید شد، آنها عبارت از کتاب خدا و عترتم اهل بیتم می باشند که هرگز از هم جدا نخواهند شد، تا در حوض (کوثر) بر من وارد شوند” و بسیار روشن است که علی بزرگ عترت و بزرگ خاندان پیامبر اکرم است. آیا خود عمر راوی احادیثی که در صحاح و مسانید درباره ی علی علیه السلام از قول رسول خدا آمده نیست؟ که رسول خدا در آن فرموده است: “علی نسبت به من به منزله ی هارون نسبت به موسی است، نهایت آنکه پیامبری بعد از من نخواهد بود” و آنچه را که در روز خیبر فرموده است: “فردا پرچم را به مردی که خدا و پیامبرش را دوست دارد و خدا و پیامبر نیز او را دوست دارند، خواهم داد” و آنچه را که در روز غدیر فرموده است: “کسی را که من مولای او هستم علی مولای اوست، خدایا دوست بدار کسی را که او را دوست دارد و دشمن بدار کسی را که او را دشمن دارد”. و گفته دیگرش: “هیچ کس دارای فضائلی همانند فضائل علی نیست که صاحبش را به سوی هدایت رهنمون باشد و از پستی و ضلالت بازش دارد ” و فرموده دیگرش: “اگر آسمانها و زمین های هفتگانه در کفه ای گذارده شود و ایمان علی در کفه دیگر، قطعا ایمان علی فزونی خواهد داشت.” آیا آیات مباهله، تطهیر، ولایت و نظائر اینها که درباره ی ستایش علی، بزرگ عترت نازل شده پیش عمر برابر با آن چند حدیث ساختگی نیست که درباره ی آن کسانی که عمر آرزوی زنده بودنشان را کرده رسیده است؟! چه رسوائی ننگ بار است که عمر مثل سالم بن معقل غلام بنی حذیفه را که اصلا ایرانی بوده تنها فرد شایسته برای خلافت می داند و هنگامی که ضربت می خورد آرزوی حیاتش را می کند و می گوید: “اگر سالم زنده بود خلافت را به ” شورا ” نمی گذاشتم”؟! و چقدر بر رسول خدا سخت است که برادرش امیر المؤمنین حتی با بردگان و غلامان (تازه مسلمان) از امتش برابر دانسته نشود، با آنکه آن همه نصوص در کتاب و سنت درباره اش وارد شده است. آیا خود عمر نبود که در سقیفه علیه انصار احتجاج به گفته پیامبر اکرم نمود که “امامان از قریش اند “؟ پس چرا آن را فراموش کرد؟ و چه گونه غلام بنی حذیفه را تنها فرد شایسته برای امر خلافت می داند، ولی علی را شایسته نمی داند؟! آیا خود عمر نبود که به ابوبکر اصرار می کرد که خالد بن ولید را عزل و سنگسار کنم آن زمان که خالد، مالک بن نویره را کشته و با زنش درآمیخته بود و یاران مسلمانش را از بین برده و جمعش را پراکنده و قومش را هلاک نموده و اموالش غارت کرده بود؟! آیا او جمله ای را که در مورد خالد به ابوبکر گفته بود: “در شمشیر خالد ستم و گناه است، دشمن خدا، بر انسان مسلمانی هجوم برد و او را کشت آنگاه با زنش زنا کرد” فراموش کرده بود؟! و یا جمله ای را که به خالد گفته بود: “تو انسان مسلمانی را کشتی آنگاه با زنش زنا کردی، به خدا قسم با سنگهایت سنگسارت خواهم کرد ” از یاد برده بود؟!

آری سیاست بی پدر و مادر و دور از مصالح ملی، هر لحظه به صاحبش زبان و منطق تازه ای می بخشد، و آراء مختلف و آرزوها و پندارهای غلط نتیجه همان سیاست بی پدر و مادر است که با کتاب خدا و گفتار پیامبر بزرگوارش قابل انطباق نیست و همین امر موجب بدبختی امت اسلام و اختلافشان از دیرباز تا کنون شده است!

(الغدیر فی الکتاب و السنة و الادب ج 5 ص 573 تا 576)

متن عربی

11- و ما عن ابن عمر أنّه قال لعمر: إنّ الناس یتحدّثون أنّک غیر مستخلف، و لو کان لک راعی إبل أو راعی غنم ثمّ جاء و ترک رعیّته رأیت أن قد فرّط، و رعیة الناس أشدّ من رعیة الإبل و الغنم، ما ذا تقول للَّه عزّ و جلّ إذا لقیته و لم تستخلف علی عباده؟

قال: فأصابه کآبة، ثمّ نکس رأسه طویلًا، ثمّ رفع رأسه و قال: إنّ اللَّه تعالی حافظ الدین، و أیّ ذلک أفعل فقد سُنّ لی. إن لم استخلف فإنّ رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم لم یستخلف، و إن أستخلف فقد استخلف أبو بکر. قال عبد اللَّه: فعرفت أنّه غیر مستخلف.

أخرجه أبو نعیم فی الحلیة (1/44)، و ابن السمّان فی الموافقة کما فی الریاض النضرة «2» (2/74)، و أخرجه مسلم فی الصحیح «3» عن إسحاق بن إبراهیم و غیره عن عبد الرزّاق، و البخاری من وجه آخر عن معمر کما فی سنن البیهقی (8/149)، و فی لفظة: قلتُ له: إنّی سمعتُ الناس یقولون مقالةً فآلیت أن أقولها لک، زعموا أنّک غیر مستخلف، و قد علمت أنّه لو کان لک راعی غنم فجاءک و قد ترک رعایته رأیت أن

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 5، ص: 574

قد ضیّع، فرعایة الناس أشدّ. قال: فوافقه قولی، فأطرق ملیّا، ثمّ رفع رأسه فقال: إنّ اللَّه یحفظ دینه و إن لا أستخلف، فإنّ رسول اللَّه لم یستخلف، و إن أستخلف فإنّ أبا بکر قد استخلف. الحدیث. و بهذا اللفظ ذکره ابن الجوزی فی سیرة عمر «1» (ص 190).

12- و ما أخرجه أبو زرعة فی کتاب العلل، عن ابن عمر قال: لمّا طُعن عمر قلت: یا أمیر المؤمنین لو اجتهدت بنفسک و أمّرت علیهم رجلًا؟ قال: أقعدونی، قال عبد اللَّه: فتمنّیت لو أنّ بینی و بینه عرض المدینة فرقاً منه حین قال: أقعدونی، ثمّ قال: و الذی نفسی بیده لأردّنها إلی الذی دفعها إلیّ أوّل مرّة. الریاض النضرة «2» (2/74).

13- و ما روی ابن قتیبة فی الإمامة و السیاسة «3» (ص 22) من أنّ عمر لمّا أحسّ بالموت، قال لابنه عبد اللَّه: اذهب إلی عائشة و أقرئها منّی السلام و استأذنها أن أقبر فی بیتها مع رسول اللَّه و مع أبی بکر، فأتاها عبد اللَّه فأعلمها، فقالت: نعم و کرامة، ثمّ قالت: یا بُنیّ أبلغ عمر سلامی و قل له: لا تدع أُمة محمد بلا راعٍ، استخلف علیهم و لا تدعهم بعدک هملًا، فإنّی أخشی علیهم الفتنة؛ فأتی عبد اللَّه فأعلمه، فقال: و من تأمرنی أن أستخلف؟ لو أدرکت أبا عبیدة بن الجرّاح باقیاً استخلفته و ولّیته، فإذا قدمت علی ربّی فسألنی و قال لی: من ولّیت علی أمّة محمد؟ قلت: أی ربّ، سمعت عبدک و نبیّک یقول: لکلّ أمّة أمین و أمین هذه الأمّة أبو عبیدة ابن الجرّاح؛ و لو أدرکت معاذ بن جبل استخلفته، فإذا قدمت علی ربّی فسألنی: من ولّیت علی أمّة محمد؟ قلت: أی ربّ، سمعت عبدک و نبیّک یقول: إنّ معاذ بن جبل یأتی بین یدی العلماء یوم القیامة، و لو أدرکت خالد بن الولید لولّیته، فإذا قدمت

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 5، ص: 575

علی ربّی فسألنی: من ولّیت علی أمّة محمد؟ قلت: أی ربّ سمعت عبدک و نبیّک یقول: خالد بن الولید سیف من سیوف اللَّه سلّه علی المشرکین. و لکنّی سأستخلف النفر الذی توفّی رسول اللَّه و هو عنهم راض. الحدیث. و ذکر فی أعلام النساء «1» (2/876).

قال الأمینی: لیت عمر بن الخطّاب کان علی ذکر ممّا سمعه من رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم فی علیٍّ أمیر المؤمنین، و لو حدیثاً واحداً ممّا أخرجه عنه الحفّاظ، فکان یستخلفه و یراه عذراً عند ربّه حینما سأله عمّن ولّاه علی أمّة محمد، و لعلّه کان یکفیه ذکر ما أجمعت الأمّة الإسلامیّة علیه من

قوله صلی الله علیه و آله و سلم: «إنّی مخلّف فیکم الثقلین- أوتارک فیکم خلیفتین- إن تمسّکتم بهما لن تضلّوا أبدا: کتاب اللَّه و عترتی أهل بیتی لن یفترقا حتی یردا علیّ الحوض» و «علیٌّ سیّد العترة».

ألیس عمر هو راوی ما جاء فی الصحاح و المسانید من طریقه فی علیٍّ علیه السلام من

قوله صلی الله علیه و آله و سلم: «علیّ منّی بمنزلة هارون من موسی، إلّا أنّه لا نبیّ بعدی»؟

و قوله صلی الله علیه و آله و سلم یوم خیبر: «لأُعطینّ الرایة غداً رجلا یحبّ اللَّه و رسوله، و یحبّه اللَّه و رسوله»؟

و قوله صلی الله علیه و آله و سلم یوم غدیر خمّ: «من کنت مولاه فعلیّ مولاه، اللّهمّ والِ من والاه، و عادِ من عاداه»؟

و قوله صلی الله علیه و آله و سلم: «ما اکتسب مکتسب مثل فضل علیّ، یهدی صاحبه إلی الهدی، و یردُّ عن الردی»؟

و قوله صلی الله علیه و آله و سلم: «لو أنّ السموات السبع و الأرضین السبع وُضعت فی کفّة، و وضع إیمان علیٍّ فی کفّةٍ لرجح إیمان علیّ» «2»؟

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 5، ص: 576

أ لم تکن آی المباهلة، و التطهیر، و الولایة، إلی أمثالها الکثیر الطیّب النازل فی الثناء علی سیّد العترة، تساوی عند عمر تلکم الموضوعات المختلقة فی أولئک الذین تمنّی حیاتهم؟!

و الخطب الفظیع أنّ عمر کان یری مثل سالم بن معقل- أحد الموالی، مولی بنی حذیفة و کان من عجم الفرس- أهلًا للخلافة و صاحبها الوحید، و یتمنّی حیاته لمّا طُعن بقوله: لو کان سالم حیّا ما جعلتها شوری«1».

هلّا عزیز علی رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم أن لا یُعادل صنوه أمیر المؤمنین حتی الموالی و العبید من أُمّته، بعد تلکم النصوص الواردة فیه کتاباً و سنّة؟ أ لم یکن عمر نفسه محتجّا یوم السقیفة علی الأنصار

بقول النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم: «الأئمّة من قریش»؟ فلما ذا نسیه؟ و کیف یری لمولی بنی حذیفة قسطاً من الخلافة؟

أ لم یکن عمر هو الذی ألحّ علی أبی بکر فی خالد بن الولید أن یعزله و یرجمه و یقتله لمّا قتل مالک بن نویرة، و نزا علی حلیلته، و قتل أصحابه المسلمین، و فرّق شمله، و أباد قومه، و نهب أمواله؟ أنسی قوله لأبی بکر: إنّ فی سیف خالد رهقاً؟ أم قوله فیه: عدوّ اللَّه عدا علی امرئٍ مسلمٍ فقتله ثمّ نزا علی امرأته؟ أم قوله لخالد: قتلت امرأً مسلماً ثمّ نزوت علی امرأته، و اللَّه لأرجمنّک بأحجارک؟

نعم؛ السیاسة الشاذّة عن مناهج الصلاح تتحف صاحبها کلّ حین لساناً و منطقاً یختصّان به، و هذه الخواطر و الآراء و الأمانی و اللهجة المُلَهوجة، هی نتاج السیاسة المحضة تضادّ نداء کتاب اللَّه، و نداء الصادع الکریم، و هی التی جرّت الشقاء و الشقاق علی أمّة محمد صلی الله علیه و آله و سلم حتی الیوم.