نظریه طلحه: عضو شورای شش نفره، و یکی از ده نفری که- میگویند- مژده بهشت یافته اند
1- مولای متقیان وضع طلحه را در برابر عثمان با طرح سه فرض ممکن، مشخص کرده است: «بخدا فقط باین سبب شتابان به خونخواهی عثمان برخاسته که ترسیده او را بجرم قتل عثمان مورد تعقیب قرار دهند، زیرا او در مظان اتهام به آن است. بعلاوه از جماعت مخالفان عثمان هیچکس بشدت او در شوراندن مردم نکوشیده است. بنابراین با تظاهر به خونخواهی عثمان خواسته مغلطه نماید و وضع خود را بپوشاند و دیگران را درباره خویش به شک و تردید دچار سازد. بخدا در مورد عثمان یکی از این سه وضع (شرعی) را داشته و وضعش نمیتوانسته از این سه صورت خارج باشد:
الف- در صورتیکه عثمان ظالم بوده است- چنانکه او مدعی است- بایستی قاتلینش را کمک میکرد یا به طرفدارانش حمله مینمود. ب- در صورتیکه مظلوم بوده است بایستی از او در برابر مخالفانش دفاع کرده بآنها میفهماند که از قتلش صرفنظر نمایند. ج- در صورتیکه در وضع عثمان شک میداشت و نمیدانست ظالم است یا مظلوم، بایستی کناره جسته هیچ طرف را نمیگرفت و مردم را با عثمان وا میگذاشت. اما طلحه هیچیک از این سه کار را نکرده و موضعی گرفته است که با هیچ وجه فقهی تطبیق نمینماید و دلائلش در توجیه اتخاذ آن پذیرفتنی نیست» «1»
ابن ابی الحدید در شرح این فرمایش میگوید: «اگر گفته شود طلحه نخست معتقد بود خون عثمان را میتوان ریخت ولی بعدها و پس از قتل عثمان
از این عقیده بگشت و معتقد شد قتلش حرام بوده و قاتلینش باید مجازات شوند.
در جواب میگوئیم: اگر طلحه گفته بود تغییر عقیده داده است علی (ع) این سه فرض را مطرح نمی ساخت، و این سه فرض را در باره اش باتکای این واقعیت مطرح ساخته که او بر یک اعتقاد ثابت مانده است. طرح این سه فرض درباره طلحه هر گاه تغییر عقیده نداده باشد طبعا صحیح خواهد بود. از طرفی تاریخ گواه همین حقیقت است و در باره طلحه هرگز روایت نشده که گفته باشد از آنچه درباره عثمان کرده ام پشیمان شده ام!
همچنین اگر گفته شود چطور امیر المؤمنین (ع) هیچیک از سه کار نامبرده را نکرده است در حالیکه میدانیم طلحه وقتی عثمان در محاصره بوده قاتلینش را کمک کرده است! میگوئیم: مقصود امام این است که اگر عثمان ظالم بوده طلحه وظیفه داشته پس از قتل او قاتلینش را کمک کرده تحت حمایت خویش بگیرد و نگذارد کسی خونشان را بریزد، و بدیهی است که طلحه چنین نکرده است بلکه فقط در زمان حیات عثمان به آنها کمک میکرده است، و این در سه فرض نامبرده مطرح نیست» «1».
2- طبری روایت میکند: «علی (ع) در روزهائی که عثمان محاصره بود به طلحه گفت: ترا بخدا قسم میدهم که مردم را از عثمان دور کن.
گفت: نه، بخدا اینکار را نخواهم کرد تا بنی امیه کیفر خود را باز دهند. «2»» «3»
ابن ابی الحدید پس از نقل این روایت میگوید: علی (ع) بهمین جهت میگفت:
خدا طلحه را سزا دهد که عثمان آنهمه چیز به او بخشید و او با وی چنین کرد!
3- طبری در روایت دیگری میگوید: «عبد اللّه بن عباس بن ابی ربیعه میگوید: به خانه عثمان رضی اللّه عنه در آمدم. ساعتی با او و درباره اش سخن گفتیم. آنگاه دستم را گرفته ببرد تا سخن کسانی را که بر در خانه اش بودند شنیدیم. یکی میگفت: منتظر چه هستید؟ دیگری میگفت: تأمل کنید شاید از رویه خلافش باز گردد. همینطور که دو نفری ایستاده و حرف آنها را گوش میکردیم طلحة بن عبید اللّه رسید و از مردمی که آنجا بودند پرسید پسر عدیس کجاست؟ او را نشانش دادند. وقتی پسر عدیس آمد طلحه چیزی به گوش او گفت. آنگاه پسر عدیس بر گشته به رفقایش گفت: هیچکس را نگذارید وارد خانه این مرد شود یا از خانه اش بیرون آید. عثمان به من گفت: این دستوری است که الآن طلحه به او داده. و افزود: خدایا! خودت طلحه را چاره کن چون اوست که اینها را تحریک کرده و علیه من شورانده است. بخدا امیدوارم که دستش بخلافت نرسد و به کشتن رود، چون اوست که مقدسات و حقوق مرا پایمال کرد و ریختن خون مرا روا شمرده است. در حالیکه از پیامبر خدا شنیدم که میگفت: خون هیچ مسلمانی را جز در سه مورد نمیتوان روا شمرد و ریخت: مردی که پس از مسلمان شدن کافر شود کشته خواهد شد، مردی که با داشتن همسر زنا کند که سنگسار خواهد شد، بالاخره مردی که انسانی را بی آنکه قاتل باشد بکشد. بنابراین مرا باستناد کدامیک از این موارد میخواهند بکشند؟ در اینهنگام عثمان به جایگاه خود برگشت، و من خواستم از خانه اش بیرون بیایم نگذاشتند و آنجا ایستاده بودم تا محمد بن ابو بکر سر رسید و به آنها دستور داد بگذارند بروم. بمن اجازه عبور دادند»»
4- طبری از حسن بصری نقل میکند: «طلحه زمینی داشت که به عثمان بمبلغ هفتصد هزار (درهم) فروخت. وقتی پولها را تحویل گرفت گفت:
آدمی که چنین پولی در خانه نگهدارد با این که نمیداند چه از کار خدا بر سرش خواهد آمد در برابر خدای عزّ و جلّ مغرور خواهد بود. آنگاه با نماینده اش (یا نماینده عثمان که پول را برای طلحه آورده بود) شروع کردند به گردش در کوچه های مدینه و بخشیدن پول به این و آن، بطوریکه تا فردا صبح یکدرهم پیشش نماند. حسن بصری میگوید: بعدها هم او از پی درهم و دینار- یا سیم و زر- بر میخیزد (یعنی علیه عثمان و برای تصاحب مقامش)!» «1»
5- ابن ابی الحدید از قول طبری چنین نقل میکند: «عثمان از طلحه پنجاه هزار (درهم) طلبکار بود. روزی طلحه به وی در راه مسجد گفت:
پولت حاضر است بیا بگیر. عثمان گفت: مال خودت باشد تا بتوانی به بخشش و جوانمردی ات ادامه دهی. عثمان وقتی در محاصره بود- اشاره به اینگونه خوبیهایش با طلحه- میگفت: سزای معکوس میدهد!» «2»
ابن ابی الحدید میگوید: «طلحه بیش از هر کس در تحریک و شوراندن مردم علیه عثمان میکوشید، و زبیر در مرتبه بعد از او قرار داشت. میگویند عثمان گفته است: مرگ بر طلحه که اینهمه زر و سیم به او بخشیدم و حالا میخواهد مرا بکشد و مردم را بکشتن من بر میانگیزد. خدایا! نگذار از کارهایش بهره ببرد و به خلافت دست یابد، و بگذار عواقب تجاوز کاریش را بچشد. کسانی که درباره محاصره عثمان کتاب نوشته اند گفته اند که طلحه
روز قتل عثمان صورت خود را پوشیده بود تا مردم او را نشناسند، و به طرف خانه عثمان تیر اندازی میکرد. و گفته اند وقتی محاصره کنندگان نتوانستند به درون خانه عثمان درآیند طلحه آنها را از بام خانه یکی از انصار به آنجا راهنمائی کرد تا به درون خانه رفته عثمان را کشتند» «1».
6- مدائنی در کتاب «کشته شدن عثمان» مینویسد: «طلحه تا سه روز نگذاشت او را بخاک بسپارند. علی (ع) تا پنج روز از کشته شدن عثمان نگذشت با مردم بیعت نکرد. حکیم بن حزام- یکی از قبیله بنی اسد- و جبیر بن مطعم برای دفن عثمان از علی (ع) کمک خواستند. طلحه عده ای را مأمور کرد در کمین جنازه عثمان بنشینند و آنرا سنگباران کنند. جز تنی چند از خانواده اش کسی در تشییع جنازه شرکت نداشت و میخواستند او را در کنار دیواری در مدینه که به «حش کوکب» معروف بود و یهودیان مرده هاشان را آنجا دفن میکردند دفن کنند. چون جنازه به آنجا رسید تابوتش را سنگباران کرده خواستند آنرا سرنگون سازند. پس علی (ع) به مردم پیام داده که دست از آن بدارند، و دست برداشتند و جنازه را برده در «حش کوکب» بخاک سپردند.» و مینویسد: «عثمان را اوائل شب دفن کردند. در تشییع او جز مروان بن حکم و دختر عثمان و سه تن از نوکرانش هیچکس حضور نداشت. دخترش بصدای بلند میگریست. طلحه عده ای را به کمین جنازه نشانده بود تا آنرا سنگباران کردند و فریاد میزدند: نعثل! نعثل! و بعد داد زدند: بطرف دیوار! بطرف دیوار! در نتیجه، او را همانجا در کنار دیوار (که قبرستان یهودیان مدینه بود) دفن کردند».
7- واقدی مینویسد: وقتی عثمان کشته شد راجع به دفنش بحث شد.
طلحه گفت: باید در «دیر سلع» دفن شود یعنی در قبرستان یهود». طبری همین را در تاریخش نقل کرده اما بجای طلحه مینویسد «یکنفر» گفت … «1»
8- طبری مینویسد: «هنگامی که عثمان به محاصره در آمد علی (ع) در خیبر بود (در مزرعه اش). چون به مدینه باز آمد عثمان او را خواست، کسی که ماجرا را نقل کرده میگوید، چون علی (ع) روانه خانه عثمان شد با خود فکر کردم بروم ببینم چه میگویند: ابتدا عثمان خدا را سپاس و ستایش برده گفت: من بگردن تو حقوقی دارم که عبارتست از حق مسلمانی (حقوقی که مسلمان بر گردن همه مسلمانان دارد) و حق برادری، زیرا میدانی وقتی پیامبر خدا (ص) میان اصحابش (دو به دو) پیمان برادری بست میان من و تو پیمان برادری بست، و حق خویشاوندی و دامادی را بیان کرد، و نیز حقوقی که بر اثر عهد و پیمان بوجود میآید. بعلاوه بخدا اگر هیچیک از اینها نبود و ما در جاهلیت می زیستیم برای قبیله عبد مناف (که علی (ع) و عثمان از آن بشمار میآیند) خیلی بد بود که یکی از قبیله تیم (قبیله ابوبکر و عایشه و طلحه) حکومت را از دستشان برباید. آنگاه علی (ع) خدا را سپاس و ستایش برده گفت:
حقوقی که بر شمردی بر عهده من است. اما اینکه گفتی اگر در جاهلیت بودیم برای قبیله بنی عبد مناف خیلی بد بود که یکی از قبیله تیم حکومت را از دستشان بگیرد … درست گفتی و بزودی خبرش بتو خواهد رسید. بعد، از خانه عثمان بیرون آمده وارد مسجد شد. اسامه را آنجا دید او را صدا زده در حالیکه بدستش تکیه داده بود از مسجد به طرف طلحه و اطرافیانش بیرون رفت. با هم وارد خانه طلحة بن عبید اللّه که پر از جمعیت بود شدیم. طلحه باحترام برخاسته نزد او آمد. علی (ع) به او گفت: ای طلحه! این چه کاری است که برای خودت
درست کرده ای؟ گفت: ای ابو الحسن! این را وقتی کردم که کارد به استخوان رسیده بود. علی (ع) از آنجا بیرون آمده بسرعت خود را به خزانه عمومی رسانده دستور داد: در آن را باز کنند. کلیدها را نیافتند. دستور داد تا در خزانه را شکستند و اموال عمومی را بیرون آوردند، آنگاه شروع کرد به تقسیم آنها میان مردم، چون خبر به کسانی رسید که در خانه طلحه جمع بودند دسته دسته آهسته از آنجا بدر شده نزد علی (ع) آمدند تا طلحه تنها ماند.
خبر به عثمان رسید، شاد شد. در اینوقت طلحه بطرف خانه عثمان براه افتاد بعنوان دیدن او. با خود گفتم بخدا باید همراه این بروم ببینم چه میگوید.
دنبالش براه افتادم. از عثمان اجازه ملاقات خواست و وارد خانه اش شده گفت: ای امیر المؤمنین! از خدا آمرزش میخواهم و بدرگاهش توبه میبرم.
بدنبال چیزی بودم ولی خدا مانع وصول من به آن شد. عثمان گفت: بخدا تو نیامدی توبه کنی بلکه چون شکست خوردی آمدی. خدا به حساب تو ای طلحه خواهد رسید!» «1»
امینی گوید:
این عبارتی است که در تاریخ طبری چاپ شده و موجود هست، اما با آنچه طبری خود نوشته فرق دارد تبهکاران در نوشته او دست برده و مطلب برادری عثمان با علی (ع) را که همه مسلمانان در نادرستی آن متفقند افزوده اند.
گوئی این جماعت با خود عهد کرده اند که هر حدیث و روایت تاریخی را یافتند تحریف کنند و آن را از صورت اصلی بگردانند. ابن ابی الحدید همین روایت را از تاریخ طبری نقل کرده و در شرح نهج البلاغه آورده است «2». و در آناثری از مسأله برادری عثمان با علی (ع) نیست و معلوم میشود که تا زمان ابن ابی الحدید هنوز در این روایت تاریخ طبری دست نبرده بودند. اینک روایت طبری در شرح ابن ابی الحدید:
«طبری در تاریخش مینویسد: هنگامی که عثمان به محاصره در آمد علی (ع) در خیبر بود. چون به مدینه باز آمد عثمان او را خواست. وقتی وارد خانه عثمان شد به او گفت: من به گردن تو حقوقی دارم که عبارتست از حق مسلمانی و حق خویشاوندی و حقوقی که بر اثر عهد و پیمان بوجود میآید.
بعلاوه بخدا اگر هیچیک از اینها نبود و ما در جاهلیت می زیستیم برای قبیله عبد مناف ننگ بود که یکی از قبیله تیم حکومت را از دستشان برباید (یعنی طلحه) علی (ع) به او گفت: خبرش بتو خواهد رسید …»
در جلد سوم «الغدیر» حدیث برادری را مشروحا آورده و ثابت نمودیم که پیامبر گرامی (ص) پیمان برادری را میان خود و علی (ع) بست نه میان علی (ع) و دیگری.
9- بلاذری مینویسد: «طلحه به عثمان گفت: تو کارهای بدعت آمیزی کرده ای که برای مردم بیگانه و غریب مینماید. عثمان گفت: من کارهای بدعت آمیز نکرده ام. این شما هستید که رابطه مردم با مرا خراب کرده آنها را بر من میشورانید» «1».
10- بلاذری از قول ابو مخنف و دیگران میگوید: «مردم عثمان را تحت نظر گرفته نمیگذاشتند کسی به خانه اش درآید. سعد بن عاص به او توصیه کرد احرام بپوشد و بقصد حج بیرون آید، کسی جرأت تعرض او را نخواهد کرد. خبر به محاصره کنندگان رسید، گفتند: بخدا اگر بیرون آید او را
رها نخواهیم کرد تا خدا کار ما و او را فیصله دهد. و طلحه محاصره را تنگ تر و شدیدتر ساخت و رساندن آب به خانه اش را ممنوع کرد، بطوریکه علی بن ابیطالب از آن بخشم آمد و در نتیجه به او آب رساندند» «1»
11- بلاذری در روایت دیگر میگوید: «زبیر و طلحه بر اوضاع مسلط شدند. طلحه نگذاشت به عثمان آب آشامیدنی برسانند پس علی (ع) به طلحه- که در مزرعه اش در یک میلی مدینه بود- پیغام داد که بگذار این مرد از آب خویش و از آب چاه خویش یعنی چاه رومه بنوشد، و او را از تشنگی نکشید. طلحه نپذیرفت. علی (ع) گفت: بخدا اگر آنروز عهد نکرده بودم که تا به سفارشاتم عمل نکند هیچکس را از او باز ندارم باو آب میرساندم» «2».
در کتاب «الامامة و السیاسة» چنین آمده: «مردم کوفه و مصر شبانه روز در اطراف و بر در خانه عثمان پاس میدادند و طلحه هر دو دسته را علیه عثمان تشویق میکرد. بالاخره طلحه به آنها گفت: عثمان تا وقتی غذا و آب به او میرسد از اجتماع و محاصره شما بیمی بخود راه نمیدهد، بنابر این آب را بر او ببندید و نگذارید آب به او برسد» «3».
12- بلاذری مینویسد: «گفته اند: مجمع که از انصار بود به طلحه برخورد. طلحه از او پرسید: رفیقت (یعنی عثمان) چه خواهد کرد؟ گفت:
بخدا فکر میکنم شما او را خواهید کشت. طلحه گفت: اگر کشته بشود نه فرشته مقربی است که اهمیتی داشته باشد و نه پیامبر مرسلی است» «4».
13- بموجب روایتی که بلاذری آورده: «عثمان به عده ای که طلحه
در میانشان بود سلام میکند. جوابش را نمیدهند. به طلحه میگوید: ای طلحه! فکر نمیکردم روزی را در عمرم ببینم که بتو سلام کنم و جوابم را ندهی» «1»
این غیر از ماجرای مشابهی است که در دومین محاصره عثمان رخ داده و دیار بکری آنرا در تاریخ الخمیس آورده است: «روزی عثمان از پنجره خانه اش رو به مردم نموده سلام کرد. هیچکس جوابش را نداد همه بجای سلام به او به خود سلام گفتند!» «2»
جریان جبلة بن عمرو انصاری و این که به مردم دستور داده بود اگر عثمان به آنها سلام کرد جوابش را ندهند بعدا خواهد آمد.
14- بلاذری مینویسد: «در روزهای محاصره، طلحه اداره جنبش مردم را بدست گرفت. در اینوقت عثمان، عبد اللّه بن حارث (از خانواده عبد المطلب) را با این بیت شعر نزد علی (ع) فرستاد:
اگر قرار است خورده شوم تو مرا بخور
و گر قرار نیست، مرا پیش از آنکه قطعه قطعه شوم دریاب
ابو مخنف میگوید: آنروز علی (ع) امامت مردم را در نماز بعهده گرفت. عثمان آن بیت را بعنوان پیغام توسط عبد اللّه بن حارث برای او فرستاد.
بر اثر آن، علی (ع) مردم را از دور و بر طلحه پراکند. طلحه چون وضع را چنان دید نزد عثمان رفته پوزش خواست. عثمان به او گفت: ای پسر زن حضرمی! مردم را علیه من شوراندی و به قتل من خواندی، اما حالا که فرصت و امکان از دستت رفته آمده ای عذر خواهی میکنی؟! خدا عذر آن را نپذیرد که عذر ترا بپذیرد!» «3»
15- بلاذری از «ابن سیرین» نقل میکند که: «از اصحاب پیامبر (ص) هیچکس بیش از طلحه علیه عثمان تندروی نمیکرد» «1» و همین روایت را ابن عبد ربه در «عقد الفرید» نوشته است «2».
16- ابن سعد و ابن عساکر مینویسند: «در جنگ جمل، طلحه میگفت:
ما در کار عثمان آلوده شدیم، بنابر این هیچ وسیله ای بهتر از این نیست که در راه او خون خویش نثار کنیم. خدایا! امروز قصاص عثمان را از من بگیر تا از من خشنود شود» «3».
17- ابن عساکر مینویسد: «در جنگ جمل، مروان بن حکم در لشکر (طلحه و عائشه) بود. گفت: پس از امروز بدنبال خونخواهی عثمان نخواهم بود. زیرا او بود که طلحه را به تیر زده کشت، و به ابان پسر عثمان گفت:
بجای تو بعضی از قاتلین پدرت را بکیفر رساندم. تیری که مروان زد به زانوی طلحه اصابت کرده بود. بیرون کشیدن آن تیر و بحال خود گذاشتنش هر دو مایه زحمت او بود. خودش گفت: آنرا بحال خود واگذارید، زیرا آن تیری است که خدا فرستاده است» «4».
ابو عمر در «استیعاب» مینویسد: «دانشمندان مورد اعتماد در این اختلافی ندارند که طلحه را مروان در جنگ جمل و در حالیکه در حزب و سپاه او بوده کشته است. آورده اند که طلحه در جنگ جمل اظهار پشیمانی میکرد و میگفت:
خدایا! انتقام عثمان را از من بگیر تا از من خشنود شود». هم او از قول ابن ابی سبره مینویسد: «مروان در جنگ جمل به طلحه نگریسته گفت: پس از
امروز بدنبال انتقامم نخواهم بود. و سپس طلحه را به تیر زد و کشت».
و بنا بروایتی دیگر مینویسد: «مروان، طلحه را به تیر زده رو به ابان پسر عثمان گردانده گفت: تو را از انتقام بعضی از قاتلین پدرت آسوده کردیم».
سپس چندین روایت تاریخی دیگر بهمین مضمون نقل کرده است.
ابن حجر مینویسد: «ابن عساکر از چندین طریق روایت کرده «1» کسی که طلحه را به تیر زد و کشت مروان بن حکم بود. این روایت را ابو القاسم بغوی با سند صحیح از جارود بن ابی سبره نقل کرده و میگوید: در جنگ جمل مروان به طلحه نظر انداخته گفت: انتقامم را بعد از امروز نخواهم گرفت. آنگاه تیری بر گرفته او را هدف قرار داده کشت. روایات دیگری همین را حکایت میکند و میگوید: مروان بن حکم، طلحه را در میان سواره نظام یافته گفت:
این همان است که به قتل عثمان کمک کرده است. آنگاه او را به تیر زد که بر زانویش نشست و خون همچنان از آن میریخت تا مرد. این را حاکم نیشابوری در «مستدرک» ثبت کرده است «2». این روایات حاکی است که مروان بن حکم را دیده اند که در آنروز طلحه را به تیر زده و تیر بر زانویش نشسته و چندان خون از او رفته تا مرده است» «3».
حاکم نیشابوری در «مستدرک» این روایت را ثبت کرده است: «همراه طلحه با علی می جنگیدیم و مروان همراه ما بود. سپس شکست خورده فراری شدیم. در اینهگام مروان گفت: امروز اگر بگذرد به طلحه دست نخواهم یافت تا انتقامم را از او بگیرم. و تیری بطرفش پرتاب کرد که او را کشت.» «1».
محب الدین طبری مینویسد: «چنین معروف است که طلحه را مروان بن حکم کشته است، او را به تیر زده و گفته: پس از امروز بدنبال انتقامم نخواهم بود. زیرا چنانکه ادعا کرده و پنداشته اند طلحه از محاصره کنندگان عثمان بوده و کار را بر او سخت گرفته است» «2».
بنا به نوشته بلاذری، روح بن زنباع گفته است که «طلحه را مروان به تیر زد تا انتقام خون عثمان را از او بستاند» «3».
این مطلب که مروان بن حکم، طلحه را بانتقام خون عثمان کشته است در کتب تاریخ و شرح حال و حدیث آمده است «4».
18- «ابن سعد» مینویسد که پیر مردی از قبیله کلب میگوید از عبد الملک بن مروان شنیدم که میگفت: اگر امیر المؤمنین مروان بمن اطلاع نداده بود که طلحه را کشته است هر که از اولاد طلحه می یافتم بقصاص خون عثمان میکشتم.
19- حمیدی در کتاب «نوادر» از قول عبد الملک بن مروان نقل میکند که «موسی پسر طلحه نزد ولید آمد، ولید به او گفت: هر وقت نزد من میآئی تصمیم به قتلت میگیرم و آنچه مرا از انجامش باز میدارد این است که مروان بمن گفته که طلحه را کشته است» «1».
20- طبری مینویسد: «طلحه و زبیر- در بصره- بنطق ایستاده گفتند:
مردم بصره! برای گناهی بزرگ باید توبه کرد. ما فقط می خواستیم امیر المؤمنین عثمان را مؤاخذه کنیم نه این که او را بکشیم، اما مردم نادان بر افراد پر حوصله و شکیبا چیره گشته او را کشتند. مردم به طلحه گفتند: ولی در نامه هائی که برای ما میفرستادی چیز دیگری نوشته ای» «2».
21- مسعودی در جریان جنگ جمل مینویسد: «علی رضی اللّه عنه پس از بازگشت زبیر، طلحه را صدا زده پرسید: علت این که قیام کرده ای چیست؟ گفت: خونخواهی عثمان. علی گفت: خدا هر کدام از ما دو نفر را که مسؤل قتل او است بکشد «3»» «4».
22- طلحه و زبیر چون به «سبخه»- محلی در بصره- رسیدند عبد اللّه بن حکیم تمیمی نامه هائی را که قبلا آنها به او نوشته بودند پیششان آورد. از طلحه پرسید: آیا اینها نامه های تو نیست؟ گفت: آری. گفت دیروز این نامه را نوشتی و ما را دعوت به خلع و قتل عثمان کردی، و وقتی او را کشتی آمده ای که برای گرفتن انتقام خونش قیام کرده ام. بخدا قسم میدانم که این نظریه تو نیست.
بلکه با این اظهار نظرها میخواهی به دنیا- ثروت و مقام و امثال آنها- دست
پیدا کنی. اندکی بهوش باش! اگر براستی این، نظریه تو است پس چرا وقتی علی (ع) به تو پیشنهاد بیعت کرد پذیرفتی و با آزادی کامل و با شادی با او بیعت کردی، و سپس پیمان بیعتش را گسستی، و بعد آمده ای میخواهی مرا در انحراف به کفرت و در آشوبت شرکت دهی؟! …» «1»
23- «ابن قتیبه» مینویسد: «آورده اند که وقتی طلحه و زبیر و عائشه وارد بصره شدند مردم در دو طرف راه صف بستند و می پرسیدند: ای ام المؤالمؤمنین! چرا از خانه ات بدر آمده قیام کردی؟! چون این سؤال و ایراد را زیاد تکرار کردند او که از افراد سخنور بود با بیانی رسا به سپاس و ستایش خدا پرداخته گفت: مردم! بخدا گناه عثمان به آن اندازه نرسیده بود که قتلش را واجب سازد و او مظلومانه و بناحق کشته شده است. ما بخاطر این که شما را (بناحق) با تازیانه و چوبدستی میزدند بر آشفتیم (در حکومت عثمان)، چگونه بخاطر این که عثمان را کشته اند بر نیاشوبیم؟!
نظریه درست این است که قاتلین عثمان را پیدا کرده بقصاص خونش بکشید، و بعد کار انتخاب حاکم به شورائی بدانگونه که عمر بن خطاب تعیین کرد واگذار شود. از مردم یکی میگفت: راست میگوید. و دیگری میگفت:
نادرست میگوید. همینطور جار و جنجال بود تا کار بجائی رسید که بچهره هم میزدند. در این اثنا یکی از اشراف بصره نامه ای از نامه های طلحه را آورد که در آن بکشتن عثمان بر انگیخته بود. و به طلحه گفت: این، نامه تو نیست؟! گفت: آری. گفت: حالا جواب و توجیه تو در باره نظر و حرفها و وضع قبلی ات چیست؟ درباره این که دیروز ما را تشویق میکردی که عثمان را بکشیم و امروز ما را دعوت میکنی به انتقام خون او برخیزیم؟! وانگهی ادعا میکنید
علی (ع) از شما دعوت کرده که چون کهنسال تر از او هستید پیش از خود برای شما بیعت گرفته شود ولی شما نپذیرفته و او را بخاطر خویشاوندی نزدیکش با پیامبر خدا و سابقه اش (و سبقتش در ایمان) مقدم دانسته اید. بنابراین چگونه پس از این که پیشنهاد بیعت با شما کرده پیمان بیعتی را که با او بسته اید نقض میکنید؟! طلحه جوابداد: او هنگامی پیشنهاد بیعت به ما کرد که خلافت را غصب و تصاحب کرده و مردم نیز با او بیعت نموده بودند. وقتی به ما پیشنهاد کرد برای ما بیعت بگیرد فهمیدیم اگر قبول هم بکنیم او پیشنهادش را عملی نخواهد کرد و اگر هم عملی کند مهاجران و انصار زیر بار نخواهند رفت، و ترسیدیم اگر از بیعت با او خودداری نمائیم ما را بکشند، باین جهت بدون اینکه مایل باشیم با او بیعت کردیم. از آنها پرسید: نظرتان درباره عثمان چیست؟
طلحه گفت: گفتیم که ما به او انتقاداتی داشتیم و حمله میکردیم و او را در برابر مخالفانش خوار گذاشتیم، در نتیجه برای رهائی از آنچه نسبت به او کرده بودیم جز یک راه ندیدیم و آن این که بخونخواهی او برخیزیم. پرسید:
حالا دستور چه کاری بما میدهید؟ طلحه گفت: با ما باین مضمون بیعت کنید که با علی بجنگید و پیمان بیعتش را لغو نمائید. پرسید: اگر بعد از شما کسی آمده ما را بهمین کار دستور داده چه کنیم؟ طلحه و زبیر گفتند: با او بیعت نکن. گفت: سخن منصفانه نگفتید. بمن دستور میدهید که با علی بجنگم و بیعتش را بیعتی که بر گردن و بعهده شما است نقض کنم. و میگوئید با کسی که شما پیمان بیعت با او نبسته اید بیعت نکنم. بدانید که ما با علی (ع) بیعت کرده ایم و اگر شما میخواهید حاضریم با دست چپ با شما بیعت کنیم! مردم بر اثر این گفتگو پراکنده شدند، جماعتی با عثمان بن حنیف (استاندار علی (ع) در بصره) شدند و دسته ای با طلحه و زبیر.
آنگاه جاریة بن قدامه آمده به عائشه گفت: ای ام المؤمنین! این که از خانه ات در آمده و سوار این شتر لعنتی شدی برای ما ناگوارتر از کشته شدن عثمان است. خدا برای تو احترام و حفاظی مقرر داشته بود که تو آنرا دریدی و حرمتت را آلودی. و هر که جنگیدن با تو را روا بشمارد چنان است که قتل ترا روا شمرده باشد. اگر باراده خودت آمده ای به خانه ات باز گرد، و اگر تو را به آن وا داشته اند آنها را که تو را بآن وادار کرده اند مؤاخذه کن» «1».
24- بنابر روایت «ابو مخنف»، امیر المؤمنین علی بن ابیطالب (ع) در نطقی میفرماید: «خدایا! طلحه پیمان بیعتش با من را گسسته، و آنقدر علیه عثمان تحریک کرد تا او را کشت و بعد مرا متهم ساخت. خدایا! به او مهلت و مجال نده. خدایا! زبیر پیوند خویشاوندیش با مرا گسست و پیمان بیعتش را نقض کرد و از دشمنم پشتیبانی نمود، بنابراین امروز بدانوسیله و بدانگونه که میخواهی شرّش را از من دفع فرما!»
» «3»
25- طبری مینویسد: «علقمه بن وقاص لیثی گفته است: وقتی طلحه و زبیر و عائشه رضی اللّه عنهم قیام کردند با طلحه ملاقات کردم و بهترین جلسه با او جلسه ای است محرمانه و تنها. ریشش به سینه اش آویخته بود. به او گفتم:
بعقیده من بهترین جلسه ای که با تو میتوان تشکیل داد جلسه ای است که تو تنها باشی و تو ریشت به سینه ات آویخته است. بمن گفت: ما پس از این که در برابر اغیار قدرتی یگانه و متحد بودیم به دو کوه آهنین تقسیم شدیم که هر دسته در پی
جان دسته ای دیگر است. از من در حق عثمان کارهائی سر زده است که بهیچوجه نمیتوانم آن را جبران و از آن توبه کنم مگر این که خونم در راه خونخواهی او ریخته شود» «1».
طلحه اگر براستی میخواست توبه کند راه صحیحش این بود که خود را تسلیم اولیای مقتول یا امام وقت کند تا از او انتقام گرفته شود، نه این که شورش بزرگی بپا کرده علیه امام بیعت شده قیام مسلحانه کند و باعث شود خون دهها هزار مسلمانی که دخالتی در قتل عثمان نداشته اند به خاک بریزد و به یک سلسله کشت و کشتار و اختلافات خونین بیانجامد
الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 9، ص: 134