42 «کل افقه من عمر حتی العجایز» هر کسی فقیه تر از عمر است حتی پیرزن ها
وقتی عمر بن خطاب از شام برگشت بمدینه تنها حرکت میکرد تا بشناسد اخبار مردم را پس عبور کرد به پیره زنی در خیمه اش پس قصد او نمود. پس پیره زن گفت فلانی عمر چه شد گفت: او اینستکه از شام میآید. گفت خدا او را از من پاداش خوبی ندهد، عمر گفت: وای بر تو برای چه، پیره زن گفت برای آنکه بخدا قسم از روزیکه او خلیفه شد
یک دینار و یا درهم از عطایش بمن نرسیده است گفت: ای زن وای بر تو، عمر از حال تو خبر ندارد و تو در این خیمه هستی پس پیره زن گفت: (سبحان الله) گمان نمیکردم که کسی بر مردم ولایت کند و نداند ما بین مشرق و مغرب آنرا، گوید: عمر آمد در حالیکه گریه میکرد و میگفت وا عمراه وا خصوماه «کل واحد افقه منک یا عمر: هر کسی از تو داناتر است ای عمر. و در تعبیر دیگری هر کسی از تو فقیه تر است حتی پیره زنها ای عمر. «1»
امینی گوید: ما از این قصّه میآموزیم که فکر و اندیشه احاطه علم امام بتمام چیزها یا اکثر چیزها مخصوصا بشرایع و احکام فکر و اندیشه بسیط همگانی است که لزوم آنرا مردان و زنان مشترک هستند و آن غریزه و ملکه ای است که مخفی نیست از هیچ یک پسر و دختری و خلیفه آنرا فاقد بود و خود اعتراف داشت باینکه هر یکی از مسلمین از او داناتر و فقیه ترند.
الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 6، ص: 204