پس از پیدایش این روایت (روایت جعلی عشره مبشره)، کسی پیدا شده که دیده مژده بهشت- چنان که ملاحظه نمودید- همه مؤمنان را در بر می گیرد و به افراد یا گروه معینی اختصاص ندارد و فهمیده که این روایت چنان فضیلت و افتخار ارزنده ای برای آن جماعت ثابت نمی دارد و به علاوه، چون اسمی از عائشه ام المومنین در آن برده نشده ناقص می نماید، پس بر آن شده که مفهوم آن را به قالبی دیگر- و چنان که خود می پسندد- بریزد و به گونه ای در آورد که بهشت به انحصار همان گروه معدود در آید و هیچ کس دیگر در آن شریک و سهیم نماند، و آن را به ابوذر غفاری نسبت داده که می گوید:
“پیامبر خدا (ص) به خانه عائشه در آمده فرمود: عائشه نمی خواهی مژده ای به تو بدهم؟ گفت: آری، می خواهم ای پیامبر خدا. فرمود پدرت در بهشت است و رفیقش ابراهیم است. عمر در بهشت است و رفیقش نوح. عثمان در بهشت است و رفیقش من. علی در بهشت است و رفیقش یحیی بن زکریا. طلحه در بهشت است و رفیقش داود. زبیر در بهشت است و رفیقش اسماعیل. سعد بن ابی وقاص در بهشت است و رفیقش سلیمان بن داود. سعید بن زید در بهشت است و رفیقش موسی بن عمران عبد الرحمن بن عوف در بهشت است و رفیقش عیسی بن مریم. ابو عبیده بن جراح در بهشت است و رفیقش ادریس. آنگاه افزود: ای عائشه من سرور پیامبرانم و پدرت برترین صدیقان و تو مادر مومنان”
کاش این روایت، سند می داشت و معلوم می شد چه کسی از چه کسی نقل کرده تا جاعلش را می شناختیم و می دانستیم چه کسی به دروغ از زبان پیامبر (ص) ساخته است. کاش جاعل و سازنده اش می دانست که رفاقت دو نفر مستلزم تشابه اخلاقی و اشتراک درسلوک و خصال است و وحدت روحیه و اعتقاد. مگر کسی می تواند پیامبران معصوم و عالی مقام را با این گروه نه نفره ای که در مدینه بوده اند، مقایسه کند و همتا و هم شأن بپندارد یا تشابهی که لازمه رفاقت و همنشینی است میانشان بیابد؟ آیا کسی می تواند پی ببرد به راز این انتخاب و تعیین رفاقت و این که چگونه هر پیامبر معصومی را رفیق کسی ساخته اند که معصوم نیست؟ به راستی این انتخاب و تعیین رفاقت به انتخاب و تعیین خلافتی می ماند که در سقیفه انجام گشته، چون ملاک و میزانش لیاقت و شایستگی و احراز شرایط و کمالات لازم نبوده است. و هر دو شگفت و مایه حیرت اند، و تا روزگار هست شگفتی ها خواهی دید.
چرا عبد الله بن مسعودی که آن جماعت حدیث ” صحیح ” در تمجیدش دارند که می گوید: “به لحاظ هدایت و رفتار و حرکات بیش از همه خلق به محمد (ص) شبیه است ” رفیق محمد (ص) نباشد و عثمان رفیقش باشد؟
رفیق عیسی بن مریم چرا ابو ذر نباشد که به موجب حدیثی ثابت “به لحاظ هدایت و نیکو کاری و زهد و پارسائی و راستگوئی و حدیث و هیئت و اخلاق شبیه ترین فرد مردم به عیسی بن مریم است” و عبد الرحمن بن عوف باشد؟
پیامبر اکرم (ص) چرا با عثمان بن عفان رفیق باشد و در بهشت همنشین، در حالی که هیچ تشابهی از حیث اخلاق و رفتار و خلقت و نسب و خوی و زندگانی میانشان نیست و چرا با جعفر بن ابی طالب رفیق و همنشین نباشد که خود به او فرموده: “دوست من، تو از همه مردم به هیئت و اخلاقم شبیه تری، و از دوده ای آفریده شده ای که من از آن آفریده شده ام ” و فرموده: “تو ای جعفر شبیه ترین ساختمان وجود به ساختمان وجودت ساختمان وجود من است، و شبیه ترین اخلاق به اخلاقت اخلاقم. و تو در من هستی و از شجره من؟ “
پیامبر (ص) چرا برای همنشینی و رفاقت، عثمان را انتخاب کرد نه ابو بکر را، در صورتی که آن جماعت این حدیث را ” صحیح”می شمارند که ” اگر می خواستم دوستی برگزینم ابو بکر را بر می گزیدم ” و در حدیث دروغین آمده که در دعائی می فرمود: “خدایا تو ابو بکر را در غار رفیقم ساختی، بنابر این او را در بهشت رفیقم گردان”
چرا عثمان رفیق ابراهیم نگشت در حالی که به موجب تمجیدهای دروغینی که برای او ساخته اند وی شبیه ابراهیم بوده است. چرا عمر رفیق موسی نگشت و عثمان رفیق هارون، و علی بن ابی طالب رفیق پیامبر خدا (ص) چنان که حدیث دروغینی که از قول انس از زبان پیامبر (ص) آمده حکایت می کند که “هر پیامبری نظیری در میان امتم دارد. ابو بکر نظیر ابراهیم است و عمر نظیر موسی، و عثمان نظیر هارون، و علی بن ابی طالب نظیر من”؟
آری، جاعل این روایت غفلت کرده و ندانسته که پیامبر اکرم (ص) فرموده: “علی! تو برادر من و همنشینی و رفیقم در بهشتی.” و این همنشینی و رفاقت و برادری است که برهان های راست و استوار و قاطع بر آن است و با تشابه و همسانی و تجانسی که میان ایشان وجود دارد تحکیم می شود و به همین سبب در آیه “تطهیر ” گرد هم آمده اند و خدا در قرآن حکیمش آنها را یک تن شمرده است و ولایتشان را ملازم گردانیده و مقارن. و آن روایات جعلی و دروغین را شعبده بازی دشمنان دین و خاندان نبوت و کینه ورزی های دیرینه ساخته است. در برابر این حدیث گهربار که در فضل مولایمان سرور دودمان پاک رسالت امیرمومنان علی علیه السلام هست.
(الغدیر فی الکتاب و السنة و الادب ،ج10،ص184الی 186)