ابن سعد از قول ابی حفصه – آزاد شده مروان بن حکم – می نویسد: “روز جنگ بر در خانه عثمان، مروان بن حکم پیش آمده سرود رزمی خوانده می گفت : چه کسی به مبارزه من می آید ؟ عروة بن شییم بن بیاع لیثی به نبردش آمده شمشیری بر پس گردنش زد تا به روی در غلتید . عبید بن رفاعة بن رافع با کاردی پیش آمد تا سر او را ببرد. مادر مروان که او را شیر داده بود یعنی فاطمه از قبیله ثقیف که مادر بزرگ ابراهیم بن عربی فرماندار یمامه است – دویده به او گفت: اگر می خواستی او را بکشی کشتی، دیگر به گوشتش چکار داری که می خواهی او را تکه تکه کنی ؟ عبید بن رفاعه از او خجالت کشید و مروان را به همان حال رها کرد. “
از زبان عیاش بن عباس می نویسد : ” شخصی که آن روز حضور داشته به من می گفت : ابن بیاع را دیدم که به نبرد مروان بن حکم می رفت و دو طرف قبایش را که زیر آن زره پوشیده بود بالا زده بود، و دیدم که ضربه ای به پس گردن مروان نواخت به طوری که قسمت بالای گردنش قطع شد و به روی در غلتید. خواستند او را سر ببرند. گفته شد: گوشتش را پاره پاره می کنید ؟ رهایش کردند. “
بلاذری از قول خالد بن حرب می نویسد : ” روز قتل عثمان، بنی امیه به ” ام حبیبه ” پناه بردند. او خانواده عاص و خانواده ابی العاص و خانواده اسید را در کندو و دیگران را در جایی دیگر پنهان کرد. روزی معاویه به عمرو بن سعید که با تبختر و گردن فرازی راه می رفت نگریسته گفت : پدر و مادرم فدای ” ام حبیبه “، چقدر این خانواده را خوب می شناخت وقتی تو را در کندو مخفی کرد !
مردم به طرف (خانه)عثمان رو آورده از خانه بنی حزم انصاری به خانه او درآمدند. در برابرشان سه تن از قریش به دفاع برخاستند : عبد الله بن وهب، عبد الله بن عوف بن سباق، و عبد الله بن عبد الرحمن بن عوام. عبد الله بن عبد الرحمن بن عوام می گفت : بندگان خدا قرآن میان ما و شما حاکم و داور است (یا باشد). عبد الرحمن بن عبد الله جمحی در حالیکه این سرود رزمی را می خواند بر او حمله برد :
امروز با شمشیر بران باقیمانده کفار و قبایل مشرک
و جنگجویی را که بر مسلمانان حمله ور شدند می زنم
با چنان ضربه هایی که انسان بی تردید و مصمم میزند
آیا تو ما را به قرآن دعوت می کنی ؟
تو که قبلا آن را به کناری انداخته بودی ؟
بر او حمله برد و او را کشت. گروهی از مردم بر عبد الله بن وهب و عبد الله بن عوف بن سباق تاخته آنها را در کنار خانه عثمان کشتند.
مالک اشتر آمد تا به عثمان رسید، و دید هیچکس پیش عثمان نیست. از برابر عثمان برگشت. مسلم بن کریب – از قبیله همدان – به او گفت : مالکاشتر تو ما را دعوت به کشتن این شخص می کردی تا دعوتت را پذیرفتیم، و اینک تا به او نگریستی رو از او برگردانیدی ؟ مالک به او گفت : تو را بجان پدرت ول کن مگر نمی بینی بی مدافع و بی وسیله است؟ داشت می رفت به دنبال کارش که ناگاه ناتل – برده آزاد شده عثمان – گفت : اجلش رسیده این به خدا مالک اشتر است که کشور را به تمامی علیه امیرالمومنین (عثمان) شورانده است. خدا بکشد مرا اگر او را نکشم این را بگفت و در پی مالک اشتر حمله آورد . عمرو بن عبید حارثی ، از قبیله همدان – داد زد که اشتر بپا یارو پشت سر تو است مالک اشتر رو برگرداند، ناتل را دید و او را با شمشیر زد تا دست چپش قطع شد، و به عمرو بن عبید گفت که ناتل زخمی را دنبال کند و او نیز وی را تعقیب کرد و کشت.
مروان بن حکم درباره جنگ در اطراف خانه عثمان چنین سروده است :
روز آن جنگ به جماعتم نگفتم : مدتی دفاع کنید
و نگفتم زندگی را بر مرگ ترجیح دهید.
بلکه به آن جماعت گفتم : بجنگید
با شمشیرتان و نگذارید دست کسی به آن پیرمرد برسد
ابو مخنف می گوید : مروان و جمعی با او مهیای جنگ گشتند. عثمان آنان را منع کرد، ولی نپذیرفتند و به کسانی که به خانه عثمان درآمده بودند حمله بردند و آنها را بیرون کردند. عثمان را از خانه بنی حزم بن زید انصاری سنگ باران کردند و در آن حال داد می زدند : ما نیستیم که تو را سنگ باران می کنیم، این خدا است که تو را با سنگ می زند در جوابشان گفت : اگر خدا مرا با سنگ می زد به من می خورد . مغیره بن اخنس با شمشیر و رجزخواندن حمله کرد . رفاعه بن رافع در حالیکه سرود رزمی می خواند به حمله او جواب داد و با شمشیر بر سر او زد، او را کشت، گفته اند : یکی از افراد عادی مردم او را کشته است.
مروان بن حکم در حالیکه سرود جنگی می خواند به مردم حمله آورد و به چپ و راست شمشیر می زد . حجاج بن غزیه به او حمله کرده با شمشیر بر گردنش نواخت ولی شمشیرش نبرید و مروان بر وی در غلتید . فاطمه انصاری دختر شریک – که مادر ابراهیم بن عربی کنانی که عبد الملک بن مروان او را به فرمانداری یمامه گماشت و دایه مروان بود – به بالین مروان آمده دستور داد او را به خانه ای که در آن بستری وجود داشت بردند . عامر بن بکیر کنانی که از مجاهدان بدر است به سعید بن عاص حمله برده با شمشیر بر سرش کوفت و نایله دختر فرافصه به بالینش آمده او را به خانه ای درآورد و درب آن را ببست. “
طبری از قول ابی حفصه – آزاده شده مروان بن حکم – می نویسد : ” هنگامی که عثمان – رضی الله عنه – به محاصره افتاد بنی امیه به یاری او مهیای جنگ شدند، و مروان به خانه عثمان درآمد و من همراهش بودم. به خدا من بودم که آتش جنگ را میان مردم روشن کردم. از بالای خانه مردی از قبیله اسلم را به تیر زدم و کشتم و او نیار اسلمی بود . بر اثر آن جنگ در گرفت. آنگاه از فراز خانه پایین آمدم و مردم بر در خانه در حال زد و خورد بودند. بعد به عثمان پیغام دادند که قاتلش را تسلیم ما کن ، گفت : به خدا قاتل او را نمی شناسم. پس همان شب که شب جمعه بود چون آتش بر ما تافتند، و چون بامداد گشت متوجه ما شدند و اولین کسی که رو آورد کنانه بن عتاب بود و به دستش مشعلی بر پشت بام خانه ما که از خانه خانواده ” حزم ” به او راه داده بودند . به دنبال او مشعلها که با نفت می سوخت سرازیر شد. ساعتی با آنها بر سر این که به چوب دست نیابند و نتوانند درهای چوبین را آتش بزنند جنگیدیم. بالاخره آتش در قسمتهای چوبین افتاد. در این هنگام شنیدم که عثمان به یارانش می گفت : پس از آتش گرفتن چیزی باقی نمانده است، و اینک چوبها آتش گرفته و آتش به درها گرفته. بنابراین هر که تاکنون موظف به اطاعت از من بود این وظیفه را از دوشش برداشتم و باید به خانه خویش برود و به مروان گفت : بنشین و بیرون نرو . اما مروان نافرمانی کرد و گفت : به خدا نمی گذارم کشته شوی و به تو دست پیدا کنند. و من صدایش را می شنیدم. آنگاه مروان به طرف مردم رفت. به او گفتم : تو را تنها نمی گذارم . و همراهش رفتم و به دفاع از او کمر بستم. ما گروهی اندک بودیم. مروان سرود جنگی می خواند .
ابوبکر بن حارث می گوید : پنداری همین الان است که به عبد الرحمن بن عدیس بلوی می نگرم که پشت خود را به مسجد پیامبراکرم (ص) تکیه داده بود و عثمان در آن وقت در محاصره بود و مروان به میدان آمده هم نبرد می طلبید . عبد الرحمن بن عدیس به شخصی که پسر عروه بود گفت برخیز و به نبرد این مرد برو . نوجوانی بلند بالا برخاسته به طرف مروان رفت و دامن زره خویش را بالا زده ساق پایش را به مروان نمود تا به قصد ضربه زدن به آن حرکتی کرد و در همان لحظه پسر عروه ضربه ای به گردن مروان وارد ساخت. پنداری همین حالا است که دیدم چرخی زد و در غلتید و عبید بن رفاعه زرقی به سوی او آمد تا او را سر ببرد… (تا آخر ماجرا همانطور که از ابن سعد نقل شد) .
از قول حسین بن عیسی به نقل از پدرش می نویسد : ” چون سه روز از عید قربان سپری گشت دور خانه عثمان – رضیالله عنه – را گرفتند، و او هیچ نپذیرفت جز این که بر حکومت بماند و بر رویه اش، و به لشکریان و نزدیکانش پیام داد تا گرد آمدند بعد، یکی از اصحاب پیامبر (ص) به نام نیار بن عیاض که پیری سالخورده بود برخاسته عثمان را صدا زد. عثمان از فراز خانه اش نمایان گشت و او را به خدا سوگند داد که آنان را دور سازد. در حالیکه نیار بن عیاض داشت جواب عثمان را می داد یکی از یاران عثمان او را به تیر زد و کشت، و پنداشتند کسی که تیر انداخته کثیر بن صلت کندی بوده است. پس به عثمان گفتند : قاتل نیار بن عیاض را به ما تسلیم کن تا او را به کیفر قتلی که کرده بکشیم . گفت : حاضر نیستم مردی را که به من در حالیکه می خواهید مرا بکشید یاری کرده به کشتن دهم . چون وضع را چنین دیدند به در خانه اش هجوم برده آن را آتش زدند. مروان بن حکم از خانه عثمان با گروهی به آنان حمله کرد و سعید بنعاص با گروهی دیگر حمله آورد و مغیره بن اخنس ثقفی با گروهی دیگر . و جنگ شدیدی در گرفت . آنچه باعث تسریع و تشدید جنگ گشت این بود که به ایشان خبر رسید نیرویی از اهالی بصره به یاری عثمان آمده و به ” صرار ” از توابع مدینه که یک شب راه با آن فاصله دارد رسیده و اهالی شام نیز به سوی مدینه رهسپار گشته اند. پس با آنان نبردی سخت بر در خانه کردند . مغیره بن اخنس ثقفی در حالی که سرود جنگی می خواند به مردم حمله آورد و از این طرف عبد الله بن بدیل بن ورقاء خزاعی در حالیکه سرود رزمی میخواند بر او تاخت و او را کشت. رفاعه بن رافع انصاری به مروان حکم حمله برده با یکضربه او را در غلتاند و چون می پنداشت او را کشته است دست از او کشید. عبد الله بن زبیر چندین زخم برداشت. جماعت مدافعان عثمان درهم شکستند و به کاخ پناه برده بر در آن سنگر گرفتند و در آنجا جنگی سخت کردند. در نبردی که بر در خانه صورت گرفت زیاد بن نعیم فهری با عده ای از یاران عثمان کشته شد. مردم همچنان می جنگیدند تا عمرو بن حزم انصاری درب خانه اش را که پهلوی خانه عثمان بن عفان بود باز کرده مردم را صدا زد. مردم از خانه او به خانه عثمان رفته در آنجا با مدافعان جنگیدند تا آنها را شکست داده در خانه را بازگذاشتند تا بگریزند و آنها گریزان بیرون رفته در خیابانهای مدینه پراکنده شدند و عثمان با تنی چند از خانواده و یارانش تنها ماند و همراهش کشته شدند و عثمان رضی الله عنه کشته شد. “
خالد بن عقبه بن ابی معیط – برادر ولید بن عقبه – در آن جنگ پا به فرار گذاشت به همین مناسبت عبدالرحمن بن سیحان در یک دو بیتی او را سرزنش کرده و خالد در بیتی او را بخاطر رو گرداندن از همان جنگ ملامت نموده است.
ابو عمر می نویسد : ” مغیره بن اخنس در جنگ بر در خانه عثمان با عثمان رضی الله عنه کشته شد. درباره او در آن جنگ روایات و اخبار زیادی رسیده است، از جمله این که وقتی درب خانه عثمان را آتش زدند به عثمان گفت: بخدا نمی گذارم مردم درباره ما بگویند که ترا بی دفاع و خوار گذاشتیم. این بگفت و شمشیر بدست و سرود خوان به نبرد شتافت و به مردم حمله برد. مردی ضربه ای به ساقپایش زده آن را قطع کرده و بعد کشتنش . یکی از قبیله بنی زهره به طلحه گفت : مغیره بن اخنس کشته شد. گفت: سرور هم پیمانان قریش کشته شده است. “
ابن کثیر می نویسد: ” از مشاهیری که جزو یاران عثمان بوده و کشته شدند زیاد بن نعیم فهری است و مغیره بن اخنس بن شریق، و نیار بن عبد الله اسلمی، با عده ای در اثنای نبرد. “
این روایات تاریخی را از آن جهت آوردیم و ضمیمه روایات تاریخی سابق کردیم که حکایت از این می کرد که همراه عثمان و مدافعش کسی نبوده جز امویان و نوکران و بردگان آزاد شده آنها و تنی چند از قماش آنها . و اینها در برابر توده انبوه مهاجران وانصار از عثمان حمایت می کرده اند، و چند نفری به کشتن رفته اند و دسته ای در کندوی خانه ” ام حبیبه ” مخفی شده و چند نفر باقیمانده به کوچه های مدینه گریخته اند تا جز خود و خانواده اش کسی نمانده تا نوبت کشته شدنش رسیده است. این مطالب را به خاطر نگهدارید تا در بحث و بررسی از یک سلسله روایت تاریخی جعلی و دروغین مورد استفاده قرار گیرد.
نکته قابل توجه
در یکی از این روایات تاریخی – و دقیقا در آخری – می بینیم که نیار بن عبد الله اسلمی از جمله یاران عثمان شمرده شده است و این را ابن کثیر و امثالش بدان سبب مرتکب گشته اند که شماره مدافعان خلیفه را زیاد جلوه دهند. در حالیکه می دانیم وی مرد بزرگ و سالخورده ای بوده که برای ارشاد و نصحیت عثمان به پا خاسته و نوکر مروان او را به تیر زده و کشته و جنگ معروف در اطراف خانه عثمان با همین تجاوز و تعرض مسلحانه آغاز گشته است، زیرا مردم قاتل او را از عثمان خواسته اند تا قانون کیفر اسلام را درباره اش به مورد اجرا گذارند، و چون از انجام تقاضای حقه آنان سرپیچی نموده خشمگین گشته و او را به عنوان حامی قاتل و جانی مورد حمله قرار داده اند.
الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج9، ص: 274 – 282