ابن منده و ابن عساکر از زبان عایشه (ض) آورده اند که گفت پدر هیچکس از مهاجران، مسلمان نشد مگر ابوبکر تاریخ الخلفا از سیوطی ص 73 .و محب طبری در ریاض خود ج 1 ص 47 از زبان واحدی – و البته بدون زنجیره ای درست و پیوسته – از زبان علی بن ابیطالب آورده است که درباره بوبکر گفت: پدر و مادر ویاسلام آوردند و جز او هیچیک از مهاجران صحابه را این فضیلت دست ندادکه پدر و مادرش اسلام آرند . این گزارش را قرطبی در تفسیر خود – 194 / 16 آورده است . گروهی از متاخران – مانند شبلنجی و امثال او – نیز این حدیث را گرفته و آن از جمله مناقب بوبکر که مورد اتفاق است شمرده اند .
امینی گوید: ما زبان علی و عایشه راپاک تر از آن می شماریم که به گفتن چنین دروغی آشکار باز شود که تاریخ بر خلاف آن گواهی می دهد و سرگذشت صحابه مهاجر، آن را تکذیب می نماید و تنها دوستی پنهان در دل ها بوده کهگزارشگران این دروغ را کور و کر کرد تا سخنی را که در لا به لای کتاب ها آمده نشنوند، در گفتار خود از میانه روی بدور افتند و بی آنکه پروایی از سرانجام سخن خویش بدارند در برترخوانی ها به دنده گزافگویی افتندآیا دانش ایشان به همین اندازه است یا دانسته و آگاهانه بر خدا دروغ می بندند؟ چنانچه در سیره ابن هشام 117 و 79/ 2 آمده: مظعونیان که تیره ایاز جمحیان بودند و جحشیان رثاب زاده که هم پیمانان امویان بودند و بکیریان که تیره ای از بنی سعد بن لیث – هم پیمانان بنی عدی بن کعب – بودند همگان با دارایی ها و کسان خودبه مدینه مهاجرت کردند و در خانه هاشان در مکه بسته شد و کوچیدن ایشانکار را به آنجا رساند که هیچکس در خانه هاشان نماند . اکنون یا این همهخاندان های بزرگ و پر جمعیت، همه زنانشان بیوه و نازا بودند؟ یا هیچیک از فرزندانشان همسر و پدر و مادری نداشتند؟ یا همه پدران مردانیبی فرزند بودند؟ خدا دوستی را از میان ببرد که چگونه آدمی را کور و کرمی سازد . اینک با من بیایید تا برگیچند از زندگی نامه مهاجران را بخوانیم: این عمار بن یاسر از بزرگ ترین مهاجران است که پدر و مادرش در جرگه ی نخستین کسانی اند که در راه اسلام زیر شکنجه جان سپردند. بنابر آنچه در تهذیب التهذیب 7/408 آمده مسدد گوید: در میان مهاجران هیچکس نبود که پدر و مادرش هر دو مسلمان باشند مگر عماربن یاسر، و این گزارش نه تنها آن گزارش ساختگی را تکذیب می کند بلکه مسلمان شدن پدر و مادر بوبکررا نیز نفی می نماید. و این عبدالله بن جعفر است که پدر وی کوچید و عبدالله و دو برادر او محمد و عون نیز همراه با مادرشان اسماء بنت عمیس با او بودند. این عمرو بن ابان سعید اموی از مهاجرین است که پدرش در خیبر با رسول خدا (ص) بود و مادرش فاطمه بنت صفوان نیز مسلمان شد. و این هم خالد بن ابان اموی برادر عمرو بن ابان نامبرده است. و این هم ابراهیم بن حارث بن خالد تمیمی است که با پدرش و مادرش ریطه بنت حارث بن جبله به هجرت پرداخت. و این هم حاطب بن حارث جمحی ا زمهاجران است که پدرش و هم مادرش – فاطمه بنت مجلل – با او به هجرت پرداختند. و این هم حطاب بن حارث جمحی است که با پدر و مادر و برادرش – حاطب – و همسر خود فکیهه بنت یسار – به مهاجرت دست زد. و این هم حکیم بن حارث طایفی است که با زنش و فرزندانش هجرت کرد و پدر و مادر او که هردو نیز مسلمان بودند با وی هجرت کردند. و این خزیمه بن جهم بن قیس عبدری است که با پدرش و برادرش – عمرو- و مادرشان ام حرمله بنت عبدالاسود به هجرت دست زد. و این هم جابربن سفیان بن معمر جمحی است تکه خود و پدر و مادرش حسنه کوچیدند. و این هم جناده بن سفیان بن معمر جمحی است که خود و پدر و مادرش با برادرش جابر نامبرده کوچیدند . و این هم سلمه بن ابیسلمه بن عبد الاسد مخزومی است که پدرش هجرت کرد و پس از او هم مادرش -ام سلمه که بعدها همسر پیامبر (ص) شد – با پسر خود سلمه هجرت کرد . و این هم جناب بن حارثه بن صخر عذری است که پدرش مسلمان شده خود بمدینه هجرت کرد . و این هم حارث بن قیس سهمی است که با پسرانش – حارث و بشر و معمر هجرت کرد . پس آنان از مهاجراتند و پدرشان حارث نیز از مسلمانان و مهاجران است . و این هم سایب بن عثمان بن مظعون جمحی از مهاجران است که پدرش نیز از بزرگان مهاجران بوده . و این هم سلیط بن سلیط بن عمرو عامری است، که چون عمر گفت: جوانمردی را بمن بنمایید که خود و پدرش از مهاجران باشند او را بوی نمودند . و این هم عبد الرحمن بن صفوان بن قدامه است که خود و پدرش ازمهاجرانند. و این هم عبد الله بن صفوان بن قدامه است که خود و پدرش ازمهاجرانند. و این هم عامر بن غیلان بنسلمه ثقفی است که خودش به سوی رسول خدا کوچیده و پدرش نیز مسلمان بود . و این هم عبد الله بن بدیل بن ورقاء خزاعی از مهاجران است که پدر او نیز از بزرگان صحابه بوده . و این هم عبدالله بن ابی بکر بن ابی قحافه از مهاجران است که پدرش نیز از مهاجران بود و جدش و جده اش – ام الخیر – نیزمسلمان شدند . – البته به پندار خود اینان ولی درباره مسلمانی این جد و جده بعدا سخن خواهیم راند. و این هم عبد الله بن عمر بن خطاب است که خود و پدرش هر دو از مسلمانان مهاجر بودند . و این هم محمد بن عبد الله بن جحش از کسانی است که خود و پدر و مادرش از مهاجران بودند . و این هم عبد الله بن مطلب بن ازهر است که خود و پدرش از مهاجران بودند. و این هم معمر بن عبد الله بن نضله است که خود و پدرش از مهاجران بودند . و این هم مهاجر بن قنفذ بن عمیر قرشی تیمی از پیشگامان در اسلام و مهاجراناست که پدر وی هم از صحابه به شمار می آید . و این هم موسی بن حرث بن خالد قرشی تیمی است که خود و پدرش هردو از مهاجران بودند . و این هم نعمان بن عدی بن نضله قرشی تیمی است که خود و پدرش هر دو از مهاجران بودند . برگردید به سیره ابن هشام ج 1 و 2، طبقات ابن سعد، تاریخ طبری، استیعاب، اسد الغابه، کامل از ابن اثیر، تاریخ ابن کثیر، عیون الاثر از ابن سید الناس، الاصابه، تهذیب التهذیب، سیره حلبی . و شاید کاوشگران در لابلای سرگذشت نامه ها وکتابهای تاریخ و زندگی نامه های گسترده، بسیاری همانند اینان را بیابند که خود از مهاجران بودند و پدرشان یا پدر و مادرشان هم مسلمان بودند، پس آنچه محب طبری و سیوطی و دنباله روهای آندو آورده اند که از میان همه صحابه، تنها ابوبکر بوده که پدرش یا پدر و مادرش افتخار مسلمانی یافته اند و هم آنچه به مولانا امیرمومنان بسته اند جز دروغیبرخاسته از ریشه نادانی نیست که آن هم از تندروی های آشکارشان در فضیلت بافی سرچشمه می گیرد . اکنون با من بیاییدتا مسلمان شدن پدر و مادر بوبکر را به بررسی گذاریم تا دریابیم که آیا به راستی آندو اسلام آوردند (گذشته از آنکه گفتیم آندو تن، تنها پدر و مادری نبودند که خود اسلام آوردند و فرزندشان از مهاجران بود) یا آنکه اصلا مسلمانی شان را نیز هیچکدام از آگهان گزارش نکرده و این گزارش نیز همانند مسلمان شدن پدر و مادر برخی دیگر از مهاجران، چون و چرا پذیر است که اعتقاد به آن را کسانی که در فضیلت تراشی تند می رفتهاند درهم بافته اند .
مسلمانی پدر بوبکر
درباره مسلمانیبوقحافه می گویند که او در روز فتح مکه مسلمان شد و پسرش بوبکر او را بهنزد رسول خدا (ص) آورد و در تمام طول زندگی وی نیز جز یکبار در همین سال و همین روز نتوانسته بود او را به نزد رسول خدا (ص) بیارد و اکنون ما همه آنچه را که درباره آوردن او به نزد رسول رسیده یاد می کنیم و گزارش های رسیده در این باره را نیز به دو بخش می کنیم، نخست آنچه را کهاشاره ای به مسلمان شدن بوقحافه ندارد می آریم و سپس آنچه را اشاره به مسلمان بودن او دارد .
بخش نخست
1- حاکم در مستدرک 245 / 3 آورده است که ابو عبد الله محمد بن احمد، قاضیبن قاضی از زبان پدرش و او از زبان محمد بن شجاع و او از زبان حسین بن زیاد و او از زبان ابو حنیفه و او اززبان یزید بن ابی خالد گزارش کرده است که انس (ض) گفت گویا من ریش بوقحافه را می بینم که از شدت سرخی به هیزم ریزه درخت عرفج می ماند پس رسول خدا (ص) گفت اگر پیرمرد را درخانه اش رها می کردیدم خود به احترام بوبکر به نزد او می شدیم . حاکم از نقطه ضعف هایی که در سند اینروایت بوده سخنی نگفته و با آنکه بنابر عادتش در این کتاب، هنگام نگاشتنگزارش ها داوری خود را نیز درباره صحیح و غلط بودن آن ها می آرد ولی این جا چنان کاری نکرده و ذهبی نیز در فشرده کتاب او به راه وی رفته و همه این لا پوشانی ها نیز برای آنست که ” احترام بوبکر ” محفوظ بماند هر چند بر حق و حقیقت ستم شود و اینک حال و روز زنجیره آن در میانجیانش:
1- محمد بن شجاع بغدادی ابوعبد الله ابن ثلجی فقیه . امام حنبلیان احمد گوید: او بدعت گذار و هواپرست بوده. و عبد الله بن احمد گوید ده روز پیش از آنکه قواریری بمیرد از وی شنیدم که هنگام یاد از ابن ثلجی می گفت او کافر است. و هم گوید این سخن را برای اسماعیل قاضی باز گفتم او خاموش ماند و من باز گفتم لابد این نسبت را بخاطر سخنی کهاز وی شنیده به وی داده او گفت آری . و زکریا ساجی گوید: ابن ثلجی دروغ پرداز بوده و برای باطل کردن حدیث رسول خدا (ص) در پی راهی می گشته تا با رد آن، مذهب خویش را یاری دهد و در منتظم آمده: . . . تا بوحنیفه و عقیده وی را یاری دهد . و ابن عدی گفته احادیثی در تشبیه خدا به انسان می بافته و به اصحاب حدیث می بسته و به این گونه آنان را می آزموده است . و ازدی گفته: او دروغ پرداز است و روایت از زبان وی روا نیست چون بد کیش بوده و از دین روی گردان . و جوزجانی گفته: موسی بن قاسم اشیب گفته وی دروغگوی و پلید بوده . یکی دیگر از میانجیان زنجیره گزارش: 2- حسین بن لولوی کوفی است که یحیی بن معین گوید او دروغ پرداز بوده. و ابن مدینی گوید: حدیث او را نباید نوشت . و محمد بن عبد الله بن نمیر گوید وی بر ابن جریح دروغ می بسته. و ابو داود گوید: او دروغگو و غیر موثق است . وابو حاتم گفته: موثق نیست و دار قطنی گفته احادیث او ضعیف و متروک است . و نضر بن شمیل به مردی که کتاب های حسن را نوشته بود نوشت: به سوی شهر خویش شری را کشانده ای . و ابو ثور گفته: دروغگوتر از لولوی ندیدم لغلغه زبانش این بود که من از ابن جریح شنیدم و او از عطاء که . . . و احمد بن سلیمان گفته: روزی دیدمش در نماز بود و نوجوانی بی موی نیز کنار او در صف جای داشت و چون بسجده رفت دست خود را به سوی جوانک دراز کرد و گونه او را نیشگون گرفت من نیز احادیثش را بدور افکندم و از او روایت نمی کنم . و ابن ابی شیبه گفته: ابو اسامه او را خبیث می نامیده . و یعقوب بن سفیان و عقیلی وساجی گفته اند وی دروغ پرداز بوده . و نسایی گفته او نه موثق است و نه می توان وی را در نقل حدیث امین شمرد. این ها را بخوان و خود داوری کن و بگو آیا چنین نقطه ضعف ها در زنجیره حدیث یاد شده بر کسانی همچون حاکم و ذهبی پوشیده بوده؟ نه بخدا
2- حاکم در مستدرک 244 / 3 از زبان ابو العباس محمد بن یعقوب و او از زبان محمدبن اسحاق صغانی و او از زبان حسین بن محمد مروزی و او از زبان عبدالله بن عبد الملک فهری و او از زبان قاسم بن محمد بن ابی بکری و او از زبان پدرش آورده است که پدرش بوبکر (ض) گفت: من پدرم بوقحافه را به نزد رسول خدا (ص) بردم او گفت چرا پیرمرد را رها نکردی تا ما به سراغ او رویم؟ من گفتم بلکه او به آمدن نزد تو سزاوارتر است. گفت: ما نیکی هایی را که از دست پسرش دیده ایم درباره او نگاه می داریم . این گزارش را حافظ هیثمی در مجمع الزواید 50 / 9 آورده و گفته: بزار آن را گزارش کرده و در میان میانجیان زنجیره آن عبد الله بن عبد الملک فهری است که نمی شناسمش و ذهبی در تلخیص المستدرکمی نویسد گزارش های عبد الله نکوهیدهاست . و ذهبی در میزان 55 / 2 و ابن حجر در لسان 311 / 2 می نویسند ابن حبان گفته حدیث عبد الله به حدیث مردان موثق همانند نیست، زیرا چیزهایی شگفت انگیز روایت می کند. و عقیلی گفته: حدیث وی نکوهیده است و شایسته پیروی نیست و ابو زرعه گفته: حدیث وی سست است و باید به دیوار زد . و برقانی گفته از ابوالحسن درباره اوبپرسیدم و گفتم آیا موثق است گفت نه هیچ ارزشی هم ندارد . پایان . یکی دیگر از میانجیان زنجیره این گزارش: قاسم بن محمد است که آنرا از پدرش و او نیز از پدرش بوبکر آن را بازگو کرده با آنکه – چنانچه در صفه الصفوهاز ابن جوزی 50 / 2 آمده – قاسم بن محمد در سال 109 و 108 در 70 یا 72 سالگی در گذشته و پدرش محمد نیز در سال 38 درگذشته پس قاسم در همان سال که پدرش محمد مرده بدنیا آمده و اگر هم سخن ابن سعد را بپذیریم که قاسم در سال 112 از هجرت در 70 سالگی در گذشته پس هنگام مرگ پدرش 4 ساله بودهو با این کیفیت چگونه می توانسته از پدرش روایت کند؟ و تازه این هم صحیحنیست که بگوییم محمد بن ابی بکر از پدرش چیزی روایت کرده، زیرا محمد در حجه الوداع – سال 10 هجری – متولد شدو پدرش در جمادی الاخری از سال 13 هجری درگذشت پس کسی که این روایت را بر وی بسته کجا می تواند آن را درست بنماید؟ ذهبی در تلخیص المستدرک در دنباله این روایت می نویسد: نه قاسم روایتی از پدرش یافته است و نه پدرش از بوبکر
3- حاکم در مستدرک 244 / 3 از زبان قاضی ابوبکر محمد بن عمربن سالم جعابی حافظ و او از زبان ابو شعیب عبد الله بن حسن حرانی باسناد خود از انس آورده است که گفت: بوبکر(ض) پدرش بوقحافه را در روز فتح مکه به نزد رسول خدا (ص) آورده، رسول خدا (ص) گفت اگر پیرمرد را درخانه اش رها می کردی ما خود بنزد او می شدیم . کاش می دانستم چه انگیزه ذهبی را بر آن داشته تا در برابر اینگزارش جعابی تسلیم شود و نقطه ضعف آن را نگوید با آنکه خودش در میزان 113 /3 زندگی نامه او را آورده و بدینگونه او را به باد دشناممی گیرد: مردی زشت کردارو سست کیش بوده، و به گفته خطیب، احادیثی که غریب می نماید بسیار روایت کرده و شیوه او در شیعی گری مشهور است. و ابن جوزی چیزی به او بسته که از آن بری است و از حاکم حکایت کرده که گفت: به دار قطنی گفتم: چنان خبر یافته ام که ابن جعابی پس از ما دگرگونی یافته گفت: چه دگرگونی ای هم گفتم این است فهم او در حدیث؟ گفت آری بهخدا 20 حدیث از زبان خلیل بن احمد صاحب دانش عروض گزارش کرده و آن هم با زنجیره هایی که هیچیک از آنها بنیادی ندارد – تا آخر آنچه حضرات درسرگذشت او آورده اند – برگردید به تاریخ خطیب 26 / 3 منتظم از ابن جوزی 38 / 7 لسان المیزان 322 / 5 وانگهی مگر بر ذهبی و حاکم پوشیده مانده که به اتفاق مورخان، جعابی در سال 285 زاده شده و در سال 355 درگذشته؟ در این هنگام چگونه درست است که بگوییم او از ابو شعیب عبد الله بن حسن (که به گفته ذهبی در میزان الاعتدال در سال 292 درگذشته) حدیثی روایت کرده و تازه این در صورتی است که زنجیره حدیث را با عبارت ذهبی در تلخیص المستدرک بپذیریم وگرنه بنابر عبارتحاکم، لفظ ” او ” در میان دو کلمه “حافظ و ” و ” از زبان ابو شعیب ” در آغاز سند زاید است و بر بنیاد آن باید گفت حاکم که در سال 321 زاده شده از زبان ابو شعیب متوفی 292حدیثیروایت کرده است . و تازه ذهبی در میزانمی نویسد: – 30 / 2 – ما ابو شعیب را در نقل گزارش ها متهم نمی داریم ولی او برای روایت حدیث پول می گرفته و ابن حجر از گفته ابن حباندر لسان المیزان 271 / 3 آورده است که: او لغزش کار و پندار پرور است . 4- حاکم در مستدرک 244 / 3 از زبان ابو العباس محمد بن یعقوب و او از زبان حجر بن نصر و او از عبد الله بن وهب و او از زبان ابن جریح و او از زبان ابو الزبیر آورده است که از زبان جابر رسیده که عمر بن خطاب دست بوقحافه را گرفت و او را به نزد پیامبر (ص) آورد و چون او را نزد پیامبر خدا (ص) بر پای داشت رسول خدا (ص) گفت: دیگر گونشسازید و او را با ریش سیاه نزدیک نکنید . همه اخباری که در روانه داشتن بوقحافه به محضر پیامبر (ص) رسیده متن این روایت را تکذیب می کند زیرا در همه آن ها آمده است که بوبکروی را آورده – نه عمر – و تازه در حدیث انس گذشت که وی چون به ریش بوقحافه نگریست دید از شدت سرخی به ریزه هیزم های درخت عرفج می ماند پس چه معنی دارد که در این روایت رسیده است که رسول خدا (ص) گفت: دیگر گونش سازید و او را با ریش سیاه نزدیک نکنید؟ اما میانجیان زنجیره گزارش یکی عبد الله بن وهب است که ابن معنی گفته: ابن وهب او نیست و در عصر ابن جریج خرد شمرده می شده میزان الاعتدال 86 / 2. یکی دیگر هم ابو الزبیر محمد بن مسلم اسدی مکی است که در میزان 125 / 3 می نویسد: ابن حزم می گفته در هر یک از احادیث که ابوالزبیر بگوید: ” از زبان جابررسیده ” – یا مانند این – مردود است زیرا او نزد محدثان از کسانی است که نامی از راوی رابط میان خود و جابر نمی برده و به این گونه کاستی های حدیث را پنهان می داشته ولی چون بگوید: خودم از او شنیدم یا او ما را گزارش داد، می توان سخن وی را زیر بنیاد روشنگری گرفت . امینی گوید: پس این حدیث به گفته ابن حزم مردوداست چون در زنجیره آن می بینیم ابو الزبیر می گوید: ” از زبان جابر رسیده ” . و ابو زرعه و ابو حاتم گفته اند: گزارش ابو الزبیر را بنیاد روشنگری نتوان ساخت. و یونس بن عبد الاعلی گفته: مردی نزد شافعی بهحدیث ابو الزبیر استدلال کرد و او خشمگین شد و خودم شنیدم که گفت: ابوالزبیر خود نیازمند پشتوانه است. و اززبان ورقاء آورده اند که گفت: شعبه را گفتم تو چرا حدیث ابو الزبیر را رها کرده ای؟ گفت دیدمش که می سنجیدو در میزان خود درستکاری نمینمود . و شعبه گفته بمکه درآمدم و ازابو الزبیر حدیث شنیدم و همان هنگام که نزد وی نشسته بودم روزی مردی به نزد او شد و پرسشی از وی کرد او وی را رد کرد گفتمش ای ابو الزبیر بر مردی مسلمان تهمت می بندی؟ گفت او مرا بخشم آورد، گفتمش هر که تو را به خشم آرد بر وی افترا می بندی؟ هرگز حدیثی از تو روایت نخواهم کرد . ابن حجر نیز در تهذیب التهذیب 440 / 9 او را یاد کرده و می نویسد که ایوب و احمد و جز آندو حدیث وی را سست می شمرده اند . از زبان همین ابوالزبیر است که حاکم در مستدرک – 245 / 3 – آورده که از زبان جابر رسیده که او گفت روز فتح مکه ابو قحافه را به نزد پیامبر (ص) آوردند و سر و ریش او همچون گیاه درمنه سفید بود ورسول خدا (ص) گفت ریشش را رنگین سازید.
5- ابن حجر از طریق محمد بنزکریا علایی و او از زبان عباس بن بکار و او از زبان ابوبکر هذلی و او از زبان کلبی و او از زبان ابوصالح واو از زبان ابن عباسآورده است که گفت: بوقحافه پیرمردی کور بود که بوبکر وی را به نزد رسول خدا (ص) آورد و او (ص) گفت چرا پیرمردها را رها نکردی تا ما خود به نزد او رویم گفت خواستم که خدا او را پناه دهد، سوگند به آن کس که تو را براستی برانگیخت من بیش از مسلمان شدن پدرم به مسلمان شدن ابوطالب شادمان می شدم و می خواستم به آن وسیله چشم تو روشنشود اصابه 116 / 4 . و این هم از میانجیان زنجیره گزارش: 1- محمد بنزکریا غلابی بصری، ذهبی گوید: حدیث وی سست است و ابن حبان گفته حدیث در صورتی ارزش دارد که از مردان موثق نقل کند و ابن منده گفته در پیرامون او حرف است و دار قطنی گفته: حدیث ساز بوده. وصولی با اسناد خود حدیثی نقل کرده و آنگاه گوید این دروغی است از غلابی ، میزان الاعتدال 58 /3
2- عباس بن بکار بصری: دار قطنی گفته: دروغ پرداز است و عقیلی گفته بیشتر احادیث وی نکوهیده و پندارهای بی پایه است . میزان الاعتدال 18 / 2
3- بوبکر هذلی بصری. دوری گفته او بی ارزش است و هم گوید: او غیر موثق است. و ابن معین گوید: او بی ارزش است. و غندر گفته: دروغ می گفته. و ابو زرعه گفته: حدیثش سست است. و ابو حاتم گفته حدیثش را مینویسیم ولی سرمایه استدلال نمی گیریم. و نسایی گفته: موثق نیست و حدیثش را نمی نویسیم. و ابن جنید گفته: حدیثش متروک است. و ابن مدینی گفته، حدیثش سست و بی ارزش است، بسیار هم سست است، سست سست است. و جوزجانی گفته: حدیثش سست است. و دار قطنی گفته حدیثش نکوهیده و متروک است. و یعقوب بن سفیان گفته: حدیثش سست و بی ارزش است. و مروزی گفته ابو عبد الله کار او را در گزارش حدیث، سست می شمرده. و ابن عمار گفته از بصری های سست حدیث است. و ابو اسحاق گفته: حدیث او پشتوانه نتواند بود. و ابو احمد حاکم گفته نزد محدثان گزارش، او نیرومند نیست. و ابن عدی گفته بیشتر آنچه گزارش کرده شایسته پیروی نیست . و ذهبی گفته: احمد و دیگران گزارش های او را سست می شمارند. و ابن معین و غندر گفته اند او غیر موثق است. و یزد بن زریع گفته: آگاهانه ازگزارش هایش رو گرداندم. و نسایی گفته او غیر موثق است. و بخاری گفه او نزد محدثان، حفاظ به شمار نیامده . برگردید به میزان الاعتدال 345 / 3 تهذیب التهذیب 46 / 12 و هم ابن حجر در اصابه پس از یادی از حدیث مذکور گفته: زنجیره های آن بی پایه است .
6- ابن حجر در اصابه 117 / 4 می نویسد ابو قره موسی بن طارق از زبان موسی ابن عبیده و او از زبان عبد الله بن دینار آورده است که ابن عمر گفت در روز فتح مکه بوبکر دست ابوقحافه را گرفت و آورد، رسول خدا (ص) گفت چرا پیرمرد را رها نکردی تا ما خود به نزد او شویم بوبکر گفت خواستم تا خدا او را پناه دهد. سوگند به آن که تو را براستی برانگیخت اگر ابوطالب مسلمان می شد من از مسلمان شدن ابوطالب بیشتر از مسلمانی پدرم خوشحال می شدم . این حدیث نیز همچون آن پیشتری دلالت بر مسلمان شدن بوقحافه نمی کند و همچون گفتار عمر است به عباس: چون تو مسلمان شدی من از مسلمان شدن تو بیشتر خوشحال شدم تا از مسلمانی پدرمخطاب. – یعنی در صورتی که اسلام میاورد – اما میانجیان زنجیره گزارش از اینقرارند:
1- موسی بن طارق . به نوشته ذهبی در میزان 211 / 3 ابو حاتم گفته: حدیث او را می نویسند ولی آن را دلیل نمی گیرند.
2- موسی بن عبیده به نوشته ذهبی: احمد گفته: حدیث او را نباید نوشت. و نسایی و جز او گفته اند: احادیثش سست است. و ابن عدی گفته نشانه های سست بودن بر گزارش هایش آشکار است. و ابن معین گفته: او بی ارزش است و یکبار هم گفته: حدیث وی را دلیل نباید آورد . و یحیی بن سعید گفته: ما از حدیث ویمی پرهیزیم و یعقوب بن شیبه گفته هر چند او راستگو است ولی احادیثش بسیارسست است . میزان الاعتدال 214 / 3
3- عبد الله بن دینار . عقیلی گوید: موسی بن عبیده و همانندان او احادیثینکوهیده از وی گزارش کرده اند که گناه به گردن ایشان است تهذیب .202/5
بخش دوم
در کتاب هایحدیث و زندگی نامه های گسترده چیزی نتوان یافت که نشانه ای بر مسلمان شدن بوقحافه باشد مگر گزارشی که احمددر مسند خود ج 6 ص 349 از طریق پسر اسحاق و او از زبان اسماء دختر بوبکرآورده که گفت: چون رسول خدا (ص) در ذی طوی بایستاد ابو قحافه بدختری که از کوچکترین فرزندانش بود گفت: دخترکم مرا بر فراز ابو قبیس بر – چرا که به گتفه اسماء، خودش کور بود – پس وی را بر فراز آن برد او گفت دخترکم چه می بینی؟ گفت سیاهی فراهم آمدهای می بینم. گفتم آن سپاهیخواهد بود. گفت و مردی را می بینم که میان آن سیاهی به پیش و پس می دود گفت دخترکم آن نیز سالار لشگر یا کسیاست که فرمانده و پیشرو و سپاه است. او گفت به خدا سیاهی از هم بپاشید گفت بخدا که در این هنگام سپاه به پیش رانده شده زود مرا بخانه ام بر. پس او را به زیر آورد و پیش از آنکه بخانه اش رسد سپاه به او برخوردند و در گردن دخترک گلوبندی از نقره بود که چون مردی او را دید آن را بدر آورد. اسماء گفت چون رسول خدا (ص) به مکه درآمد به مسجد وارد شد و ابوبکر دست پدرش را گرفت و آورد چون رسول خدا (ص) او را دید گفت چرا پیرمرد را در خانه اش رها نکردی تا من خود به سراغ او روم؟ ابوبکر گفت ایرسول خدا برای او سزاوارتر است که نزد تو آید تا تو به سراغ او روی . اسماء گفت پس او را در برابر خویش بنشاند سپس بر سینه اش دست کشید و آنگاه او را گفت: مسلمان شو او اسلام آورد. و بوبکر (ض) بر رسول خدا (ص) درآمد و سر پدرش همچون درخت درمنه سپید بود. رسول خدا (ص) گفت رنگ موی او را دیگرگون سازید سپسبوبکر برخاست و دست خواهرش را گرفت وگفت همه را بحق خدا و اسلام سوگند میدهم که هر کس گردن بند خواهرم را برداشته بدهد کسی او را پاسخی نداد واو گفت خواهرکم گردن بندت را بحساب خدا گذار .
و به عبادت محب طبری در ریاض 45 / 1: گردن بندت را به حساب خدا گذار که بخدا سوگند درستکاری در میان مردم امروز اندک است .
امینی گوید این روایت درست نیست چون یکی ازمیانجیان زنجیره گزارش آن محمد بن اسحاق بن یسار بن خیار مدنی مقیم عراق است و این روایت هم جز از ساختههای او نیست. و سلیمان تیمی گفته: ابن اسحاق دروغ پرداز است و هشام بن عروه گفته: او دروغ پرداز است . و مالک گفته دجالی از دجالان است . و یحیی قطان گفته: گواهی می دهم که محمد بن اسحاق دروغ پرداز است. و جوزجانی گفته: مردم حدیث او را دوست می دارند و خود به بیش از یک نوع از بدعت ها متهم بود . وابن نمیر گفته: از زبان گزارشگران ناشناس احادیثی یاوه نقل می کرد . وایوب بن اسحاق گفته: احمد را دربارهاو بپرسیدم و گفتمش ای ابو عبد الله: اگر تنها گزارشگر حدیثی ابن اسحاق باشد از او می پذیری؟ گفت نه بخدا، من دیدم که او از زبان گروهی، حدیثی واحد را بازگو می کرد و گفتار یکی رااز دیگری جدا نمی ساخت . و ابو داود گفت: از احمد شنیدم که چون محمد بن اسحاق را یاد کرد گفت او مردی بود کهحدیث را دوست می داشت و کتاب های حدیث را می گرفت و مطالب آن را میان کتاب هایش جا می داد و کاستی زنجیره آن ها را پنهان می کرد و پروا نداشت که از چه کس حکایت کند از کلبی یا ازدیگران . و عبد الله بن احمد گفته: هرگز ندیدم پدرم حدیث او را استوار شمارد و در هر حدیث قلیل الواسطه و متصل الاسناد یا احادیث مخالف با آن، پی جوی او بود و چون وی را گفتند آیا حدیث او را می توان دلیل گرفت؟ گفت در زمینه های مربوط به سنن نه . و ابن معین گفته: او چنان نیست، ضعیف الحدیث است و گزارش او نیرومند نیست . و نسایی گفته: گزارش او نیرومند نیست . و ابن مدینی گفته سلیمان تمیمی و یحیی قطان و وهیب بن خالد او را دروغگو می شمرده اند . و دارقطنی گفته: حدیث او را دلیل نباید گرفت. و هم گفته: پیشوایان درباره اواختلاف دارند و سخن او حجت نیست و اورا تنها ارزش می توان نهاد . و هشام بن عروه گفته ابن اسحاق از زبان زنم فاطمه بنت منذر گزارش میکردبا آنکه بخدا سوگند هرگز او را ندیده بود . و وهیب گفته از مالک درباره اوبپرسیدم و او را متهم به حدیثسازی کرد . و احمد گفته راستی که او بسیاراز کاستی های موجوددر زنجیره حدیث هارا پوشیده می داشت .
و حاکم در ج 3 مستدرک از طریق چهارمین حدیثی که یادشد از زبان عبد الله بن وهب و او از عمر بن محمد و او از زید بن اسلم (ض) آورده که رسول خدا (ص) بوبکر را به مسلمانی پدرش شاد باش گفت: و در زنجیره این حدیث نیز گذشته از نقطه ضعفی که برای حدیث چهارم شمردیم این عیب هم هست که زید بن اسلم در سال 136 درگذشته و از کسانی شمرده شده که ابن عمر را دیدار کرده اند پسدرست نیست که او شخصا چیزی از پیامبر (ص) روایت کند زیرا بسی پساز پیامبر متولد شده است . و تازه ابن حجر در تهذیب التهذیب 397 / 3 مینویسد: ابن عبد البر در مقدمه التمهید سخنی گفته که می رساند او کاستی موجود در زنجیره های حدیث ها را پنهان می کرده و در جایی دیگر می نویسد: او از محمود بن لبید چیزی نشنیده و از ابن عیینه حکایت کرده کهگفت زید مردی شایسته بوده ولی در حافظه او خللی راه یافته. و از دیگراننیز نقل شده که گفته اند: عیبی در او نمی شناسیم مگر آن که قرآن را تفسیر به رای می کرده و در این راه زیاده روی می نموده. و در میزان الاعتدال 361 / 1 می نویسد: او قرآنرا تفسیر به رای می کرده .
این بود مسلمان شدن بوقحافه و داستان آن که چنانچه می بینی، هیچ نیست مگر ادعاهایی تو خالی و متکی بر سخنانی بی پایه که اسلام هیچکس را نتوان با آن ثابت کرد و تازه از همان روایت احمد نیز بر می آید که آمدن او به نزد رسول خدا (ص) – اگر همگرفتیم واقعیت داشته – فقط و فقط بخاطر آن بوده که گردن بندی را که مسلمانان از دخترش ستانده اند پس بگیرد و اگر مسلمانی او ثابت بود و راستی برای مسلمان شدن به نزد وی آمده بود باز هم پشت سرهم به دیدار وی (ص) می شتافت و در ایام اقامت وی (ص) در مکه در آن سفر، فرصت راغنیت شمرده و از چشمه صافی و شیرین دانش او بهره می گرفت و نشانه های کیش خویش را از او می ستاند و سزاواربود که در حجه الوداع بدیدار او آید، و نیز اگر مسلمان شده بود می باید که دست کم یک حدیث از او (ص) روایتکند یا دست کم از یکی از یاران او (ص) گزارشی نقل کند و اگر مسلمان شده بود یا یک کلمه درباره اسلام از او نقل می شد یا سخنی در دفاع از آن یا یک حرف در دعوت دیگران به سوی آن . یا لااقل یادی از روزگار مسلمانی اش و گزارشی از نشانه های ایمان او به خدا و به رسول وی در تاریخ می آمد و دست کم داستان مسلمان شدنش را خود روایت می کرد . و تازه اگر خبر یاد شده صحیح بود و پیامبر خدا (ص) او را به این اندازه احترام کرده بود که درباره او گفت: چرا پیرمرد را در خانه اش رها نکردید الخ و این را نیزچنانچه گذشت بخاطر احترام به بوبکر به انجام رساند، پس چرا صحابه وساطت وخواهش مردی به این بزرگی را رد کردند؟ همان مردی که رسول خدا (ص) با گفتن چنان کلمه گرانبهایی درباره وی او را بزرگداشت که درباره هیچک از صحابه و حتی درباره عموهای خودش (ص) نگفته بود با آنکه کسی همچون عباس در میان ایشان بود که به آبروی او ازخدا باران می خواستند، و چرا با آنکه صحابه این همه بزرگداشت را از پیامبر درباره بوبکر دیدند باز هم وساطت و خواهش او را درباره پدرش نپذیرفتند و آن گردن بند را بوی بر نگرداندند، با آنکه پیرمردی کهنسال و نو مسلمان بود و می باید او را گرامیدارند؟ و چرا بوبکر که به پندار اینان بیشتر دارایی اش را در راه رسول خدا (ص) داد باید دست خواهرش را بگیرد و به میان انبوه گروه مردم از خاندان های پراکنده بکشاند و حاضران را بحق خدا و اسلام سوگند دهد که گردن بند او را بوی پس دهند؟ آن گردن بند نقره چهبود و چه ارزشی داشت که صحابه وساطت کسی را درباره آن نپذیرفتند که آن روز پیروریش سفیدشان بود و فردایش خلیفه آنان؟ و چگونه بوبکر جریان گردن بندرا مهم می شمارد و بخواهرش دستور می دهد که آن را بحساب خدا بگذارد و آنگاه آشکارا بر آن می رود که در آن روز در میان صحابه (با آنکه پیامبر هم میان ایشان هست) صفت درستکاری اندک است؟ و بر بنیاد گفته او پس ازسه سال که از آن روز گذشت و پیامبر (ص) از میان آنان رخت بربست، آنان باید به چه پایه ای از درستکاری رسیده باشند؟ و چگونه پس از درگذشت پیامبرشان همه عادل از کار درآمدند؟ من نمی دانم
مسلمانی مادر بوبکر:
مسلمانی مادر بوبکر – ام الخیر – هم بیش از اسلام پدرش – ابو قحافه – معلوم نیست، نه بر دلیلی استوار است و نه برهانی آن را بر پای می دارد . حافظ ابو الحسن خیثمه بن سلیمان طرابلسی از زبان عبید الله بن محمد بن عبد العزیز عمری قاضی مصیصه و او از زبان ابوبکر عبد الله بن عبید الله بن اسحاق بن محمد بن عمران بن موسی بن طلحه بن عبید الله و او از زبان پدرش عبید الله و او از زبان عبد الله بن محمد بن عمران بن ابراهیم بن محمد بن طلحه و او از زبان پدرش محمد بن عمران و او از زبان قاسم بن محمد بن ابی بکر آورده است که عایشه (ض) گفت: چون یاران پیامبر که 38 مرد بودند فراهم آمدند ابوبکر به رسول خدا (ص) اصرار کرد که دعوت خود را آشکار کند. او گفت ابوبکر ما گروهی اندک هستیم. ولی ابوبکر همچنان پافشاری می کرد تا رسول خدا (ص) دعوت خدا را آشکار کرد و مسلمانان در گوشه و کنار مسجد الحرام پراکنده شده هر یک از آن ها میان گروه خود به دعوت پرداخت و ابوبکردر میان مردم به سخنرانی برخاست و رسول خدا (ص) نیز نشسته بود و بوبکر نخستین سخنگویی بود که مردم را بخدا و رسولش خواند . مشرکانبر ابوبکر و بر مسلمانان بشوریدند و در گوشه و کنار مسجد کتک کاری سختی براه انداختند و ابوبکر را لگد کوب کرده به سختی کتک زدند و عتبه بن ربیعه بدکار به او نزدیک شد و با دو کفش دوخته شده آغاز بزدن او کرد و آنرا به چهره او می زد و این ضربه ها چندان کاری بود که بینی اش در چهره او قابل تشخیص نبود و تیمیان نیز به کین کشی برخاستند تا مشرکان را از سربوبکر دور کردند و بوبکر را در جامه ای برداشتند تا به خانه خودش رساندندو شک نداشتند که او خواهد مرد. پس تیمیان بازگشتند و به مسجد درآمدند وگفتند بخدا سوگند اگر بوبکر بمیرد عتبه را خواهیم کشت. پس نزد بوبکر بازگشتند . تیمیان و بوقحافه با بوبکر آغاز سخن کردند تا به پاسخ ایشان پرداخت و او در آخر روز بود کهبه سخن آمد و پرسید: رسول خدا (ص)چه کرد؟ ایشان با زبان، او را بد گفتند و نکوهش کردند، سپس برخاستند و به ام الخیر بنت صخر گفتند بنگر کهچیزی به او بخورانی و بنوشانی . ولی وی با او تنها شد و برای خوراندن به او پا فشرد او همه اش می گفت رسول خدا (ص) چه کرد؟ او پاسخ داد بخدا نمی دانم دوستت چه شد. گفت پس برو نزدام جمیل دختر خطاب و از او بپرس . ویبرفت تا به نزد ام جمیل رسید و گفت بوبکر می پرسد که محمد بن عبد الله چه شده؟ او پاسخ داد من نه محمد بن عبد الله را می شناسم و نه بوبکر را و اگر خواهی با تو نزد پسرت بیایم خواهم آمد. او گفت بیا پس با او برفت تا دید بیماری، بوبکر را بر زمین افکنده پس ام جمیل نزدیک او شد و آشکارا فریاد برآورد و گفت کسانی که با تو چنین کرده اند از تبهکارانند ومن امیدوارم که خدا انتقام تو را بگیرد. او پرسید رسول خدا (ص)چه کرد؟ پاسخ داد مادرت این جا است و می شنودگفت او را جاسوس بر خود مپندار گفت پس تندرست و نیکو است پرسید کجا است؟ گفت در خانه ارقم گفت پس برای خدا این سوگندبر من است که چیزی نخورم و ننوشم تا به نزد رسول خدا (ص) شوم. آندو با وی نرمی کردند تا مردم آرام گرفت و مردم آرام شدند و آنگاه وی را بدر برده زیر بازوهایش را گرفته بر پای بداشتند تا بر پیامبر (ص) درآمدند. پس خود را برویاو (ص) افکند و او را ببوسید و مسلمانان نیز خود را بر وی او افکندند و رسول خدا (ص) را به سختیدل بر او بسوخت و بوبکر گفت پدر و مادرم فدای تو من هیچ دردی ندارم مگرهمان گزندی که آن فاسق به صورتم رسانده. این مادر من است که به فرزندانش مهربان است و تو فرخنده هستی او را بسوی خدا بخوان و برای اوبدرگاه خدای عز و جل دعا کن بسا که او را به یاری تو از دوزخ برهاند پس رسول خدا (ص) وی را به اسلام خواندو او مسلمان شد . امینی گوید این حدیث را تنها عبید الله بن محمد عمری روایت کرده که بنقل ذهبی و ابن حجر نسایی او را دروغگو می شمرده و دار قطنی درباره حدیثی دیگر که نیز تنها راوی آن عمری بوده گوید: صحیح نیست زیرا تنها راوی آن عمری است و گزارش های او سست است . دیگر میانجیان زنجیره گزارش هم تمامی از تیمیان (خویشان و بازماندگان بوبکر) هستند واز آن میان عبد الله و عبید الله – از اولاد طلحه بن عبید الله – مجهول الحال و شناخته نشده اند و عبد الله و محمد دو پسر عمران از اولاد طلحه بن عبد الله بن عبد الرحمن بن ابی بکر یا از او اولاد طلحه بن عبید الله نیز هر دو مانند دو تن سابق مجهول الحالند . و تازه بوبکر هیچگاهاز کسانی که در راه اسلام شکنجه دیده اند به شمار نیامده و اگر براستی در آن روز سخت او هم چنان جای پا و حال و روزی داشت و اگر در گزارش بالا کمترین نشانه ای از راستی بود البته در صفحات هر تاریخی یادآوری می شد، و هیچ مورخی از آن چشم نمی پوشید. آیا خردمندانه است که تاریخ در لابلای صفحات خود از شکنجه هایی که بردگان در راه اسلام بوده اند یاد کند ولی در هیچ صفحه آن از چنین گیر و دار و رنجی که کسی همچون بوبکر داشته و دیده یادی نرود؟
و تازه اگرهم حافظان، این گزارش را از ساخته های عبید الله عمری نمی شمردند و اگربه میانجیان گزارش آن کمترین اطمینانی داشته و می توانستند هر چندبا بستن آن به یک راوی مجهول هر طور شده چاره ای برایش بیاندیشند در آن صورت، در آن همه سده های گذشته از آن چشم نمی پوشیدند بلکه حافظان حدیثو پیشوایان آن – یکی از دیگری – آن را فرا می گرفتند و گزاش آن تنها ویژه محب طبری و ابن کثیر و دنباله روهای آن دو نمی شد زیرا این دو متخصص اند در ذکر احادیث ساختگی و مندرآورد که تازه در خود روایت از جهاتمختلف نشانه هایی بر کذب آن توان یافت:
1- عایشه در سال 4 یا 5 پس از بعثت زاده شده و داستان بالا – اگر هم گرفتیم پذیرفتنی باشد – در سال 6 بعثت روی داده پس عایشه در آن موقع کجا بوده که بعدها گزارش گیر و دار را بدهد؟ آیا گیر و دار پدرش رادر همان حالی که دخترکی که یک دو ساله و چسبیده به پستان مادر بوده دیده؟ اگر که نه پس چرا راوی اصلی -پدرش یا مادرش یا ام جمیل یا هر کس دیگر – را معرفی نکرده؟ چون شاید این گزارش، زایده سده هایی پس از آنان بوده؟ که دست فضیلت تراشان آن را تراشیده است و آن هم پس از آنکه روزگار، نامه زندگی کسی را که در این فضیلت برایش تراشیده شده درهم نوردیده .
2- در عبارت گزارش آمده که: ” چون همه یاران پیامبر (ص) – که 38 مرد بودند – فراهم آمدند . . . ” بر این بنیاد آن هنگام هنوز بوبکر مسلمان نشده بود زیرا پیامبر (ص) گوید: فرشتگان هفت سال بر من و علی درود فرستادند چون آن سال ها ما نماز می گزاردیم و هیچکس دیگر با ما نبود که نماز بگزارد. و باز به این دلیل که در روایت صحیحی از امیرمومنان (ع) گذشت که من هفت سالپیش از مردم با پیامبر خدا (ص) نماز گزاردم و به این دلیل که درروایت صحیح طبری دیدم که بوبکر پس ازبیشتر از 50 مرد اسلام آورده.
3- در گزارش آمده: ” ابوبکر به رسول خدا اصرار می کرد که دعوت خود را آشکار کند و او می گفت ابوبکر ما گروهمان اندک است ولی بوبکر همچنان پافشاری می نمود تا رسول خدا (ص) دعوت خود را آشکار کرد . . . ” این فراز را نیز اخباری که در سرگذشت نامه ها آمده تکذیب می کند زیرا بر بنیاد آن ها سه سال پیش از فرا رسیدن این روز ادعایی، رسول خدا (ص) دعوت خود راآشکار کرده بود ، و هم ابن سعد و ابنهشام و طبری و جز ایشان آورده اند کهخدای عز و جل پیامبرش محمد (ص) را سه سال پس از برانگیخته شدن بفرمود تا آنچه را از سوی او آورده است آشکار کند و مردم را آواز دهد که فرمان او را بپذیرند و ایشان را بسویاو بخواند پس این آیه نازل شد: آنچهرا به تو دستور داده می شود آشکار کنو از بت پرستان روی بگردان در سه سالی که از بعثت او تا نزول این آیه و رسیدن دستور خدا به آشکار کردن دعوت گذشت حضرت کار خود را پوشیده و پنهان می داشت، زیرا این آیه بر وی نازل شده بود: خویشان نزدیکت را (از کیفر بد کاری ها) پرهیز ده و در برابر کسانی از مومنان که پیرو تواندبه فروتنی سر فرود آور و اگر از فرمان تو سرپیچند بگو من از آنچه شمامی کنید بیزارم . (سوره شعراء 217- 214) پس این که پیامبر (ص) دعوت خود را آشکار کرده به دستور خدای پاک بوده بی آنکه پافشاری کسی – بوبکر با دیگران – در این برنامه بر فرمان خدا پیشی گرفته باشد و بی آنکهبوبکر را در آن روز در جرگه مسلمانانببینیم یا نه – . و تازه بوبکر از کسانی شمرده شده که مدت ها پس از آن روز ادعایی و نیز مدت ها پس از آشکارشدن دعوت از سوی مسلمانان، او باز هم پیرو دعوت پنهانی بوده پس کسی که بر وی بسته است که: ” او جلوتر از آن هنگام نیز اصرار داشته رسول خدا آشکارا دعوت کند ” چگونه از نادرستی این سخن نیاندیشیده؟ ابن سعد در طبقات خود 185 / 1 می نویسد: بوبکر در گوشه ای پنهانی دعوت می کرد و سعدبن زید نیز مانند او و عثمان نیز مانند او ولی عمر بن خطاب و حمزه بن عبد المطلب آشکارا دعوت می کردند، پس پنهان کاری بوبکر در دعوت مردم بهاسلام تا بسی پس از آن روز ادعایی و حتی پس از آن که عمر آشکارا دعوت می کرده طول کشیده زیرا عمر پس از خروج و مهاجرت 40 مرد به سرزمین حبشه بود که تازه اسلام آورد حال آنکه آن روایت ساختگی می گوید که آن گیر و دار وقتی روی داد که همه مسلمانان تنها 38 تن بودند .
حافظ هیثمی در مجمع الزواید 259 / 9 دو حدیث در مسلمان شدن مادر بوبکر آورده یکی از زبان ابن عباس که گفته مادر بوبکر و مادر عثمان و مادر طلحه و مادر زبیر و مادر عبد الرحمن بن عوف و مادر عمار اسلام آوردند. ولی هیثمی گوید: یکی از میانجیان زنجیره این گزارش خازم بن حسین است که گزارش های او سست است و ذهبی در میزان 315 / 1 می نویسد: ابن معین گوید خازم بی ارزش است و ابو داود گفته وی گزارش هایی نکوهیده آورده و ابن عدی گفته: عموم گزارش های او را شایسته ندانسته اند .
و حدیث دوم نیز از طریق هیثم بن عدی رسیده که بر بنیاد آن بوبکر بمردو پدر و مادرش که هر دو مسلمان بودنداز وی ارث بردند. و هیثمی گوید زنجیره گزارش آن گسسته است . امینی گوید: گویا حافظ هیثمی با این گونه داوری خود می خواهد برساند که نقطه ضعف حدیث، تنها در گسستگی زنجیره آن است و خود دیگر میانجیان زنجیره گزارش را نام نبرده مبادا نگاه های کاوشگران به آن افتد و بشناسایی منجرشود ولی همین اندازه که هیثم بن عدی دروغ پرداز را یاد کرده بس است، زیرا به گفته بخاری او غیر موثق است و دروغ می گفته. و ابو داود گفته او دروغ پرداز است. و نسایی و جز او گفتهاند حدیث وی متروک است. و کنیز هیثم گفته: ارباب من همه شب را به نماز می ایستاد و چون بامداد می شد به دروغ بافی می نشست. و باز نسایی گفته حدیث وی نکوهیده است و هم حدیثی را یاد کرده و آنرا از جمله دروغ هایی که هیثم بر هشام بن عروه بسته شمرده. و ابو حاتم گفته حدیث او متروک است. وابو زرعه گفته او ناچیز است. و عجلی گفته او را دیدم دروغ پراز بود. و ساجی گفته وی در مکه ساکن شد و دروغ می گفت. و امام حنبلیان احمد گوید او صاحب گزارش ها بود و کاستی های موجود در زنجیره های آن ها را پنهان می داشت. و حاکم نقاش گفته او از زبانمردان موثق احادیثی نکوهیده می آورد. و هم بیهقی و نقاش و جوزجانی حدیث یاد شده را ساختگی شمرده اند چون در زنجیره میانجیان آن هیثم وجود دارد. وابو نعیم گفته در احادیث وی سخنان نکوهیده می یابیم . پس مسلمان شدن مادر بوبکر نیز همچون مسلمانی پدرش بوقحافه است که هرگز ثابت نخواهد شد و کسانی از مورخان نیز – همچون ابن کثیر و دیار بکری و حلبی و جز آنان -که مسلمان شدن آندو را یاد کرده اند مدرک سخنانشان همان اخباری است که چگونگی آنرا شناختی، پس بر گفته ایشان اعتمادی نیست و هیچ ادعای تو خالی و گفتار بی دلیل را نباید ارزش نهاد . یک نشانه بر نتیجه گیری آشکار ما آن است که ام الخیر – مادر بوبکر – همچنان در همسری بوقحافه و در شهر مکه ماند با آنکه – بر بنیاد گفته مدعیان – وی در سال 6 بعثت مسلمان شده و آنگاه بوقحافه نیز – باز بر بنیاد گفته مدعیان که شنیدی -در سال هشتم هجرت که مکه فتح شد اسلام آورده و میان اسلام آوردن این زن و شوهر 13 سال فاصله بوده پس با کدام فرمان قرآن و سنت بوده که زنی مسلمان – آن هم مادر کسی همچون بوبکر- در این سال های دور و دراز در همسری بوقحافه ای باقی مانده که هنوزمسلمان نشده بود؟ چه عذری آندو را در کنار هم نگهداشت با آنکه جدایی میان آندو نخستین شعار مسلمان بود . پس کجا اسلام آورده بود و با این برنامه او چگونه وی را مسلمان می شمارید؟
(الغدیر فی الکتاب و السنة و الادبج 7 ص 416 – 445)