اولین دایرةالمعارف دیجیتال از کتاب شریف «الغدیر» علامه امینی(ره)
۲۱ مهر ۱۴۰۴

پیامبر(ص) در شعب ابی طالب

متن فارسی

قریش گرد آمدند و پس از مشورت بر آن شدند که نامه ای بنویسند و در آن بر ضد هاشیمان و مطلبیان هم پیمان شوند که با آنان نه پیوند زناشویی بندند و نه‌خرید و فروش نمایند و نه هیچگونه سازشی را هرگز از ایشان بپذیرند و نه ‌بر آنان دل بسوزانند تا رسول خدا (ص) را به دست ایشان سپارند و دست ایشان را به روی او باز گذارند که اورا بکشند. پس این ها را در نامه ای نوشتند بخط منصور بن عکرمه یا غیض بن‌عامر یا نضر بن حرث یا هشام بن عمرو یا طلحه بن ابی طلحه یا منصور بن عبد. و از این پیمان، نسخه ای را در کعبه‌ آویختند و این پیش آمد در نخستین شب از محرم سال هفتم از برانگیخته شدن پیامبر بود . چنانچه انجمن یاد شده در خیف بنی کنانه که سنگ انداز بود برپا شد. پس هاشمیان و مطلبیان نیز به سوی ابوطالب رانده شدند و با او به دره درآمدند مگر ابولهب که با قریش بماند. پس ایشان دو – یا به گفته برخی سه – سال در آنجا درنگ کردندو در آن دره رنج بسیار بردند تا آنجاکه به خوردن برگ درختان افتادند .  ابن کثیر می نویسد ابوطالب در روزگاری که ایشان در دره به سر می بردند او (ص) را دستور می داد تا هر شب به بستر خود می رفت تا کسانی که به بد اندیشی و آشوبگری درباره او می پرداختند ببینندش و آنگاه چون مردم به خواب می رفتند یکی از پسران یا برادران یا عموزادگان خود را می فرمود تا بر بستر مصطفی (ص) بیارامد و او (ص) را می فرمود تا به بستری دیگر رود و آنجا بخوابد .  پس خدای تعالی به پیامبر (ص) وحی کرد که موریانه همه نوشته های آن نامه را که درباره بیدادگری و بریدن از هاشمیان بود خورده و هیچ از آن نگذاشته است مگر نام خدا و بس . پس پیامبر (ص) این گزارش را برای عمویش ابوطالب باز گفت و او پرسید برادرزاده‌ام آیا پروردگار تو چنین گزارشی به تو داد؟ه گفت آری گفت: سوگند به ستارگان درخشان که تو هرگز به من دروغ نگفته‌ای. پس میان گروهی از هاشمیان و مطلبیان به راه افتاد تا به مسجد رسید. قریش از این کار به شگفت آمدند و پنداشتند که آنان از سختی گرفتاری ها بیرون شده اند تا رسول خدا (ص) را به ایشان سپارند. پس ابوطالب گفت ای گروه قریش میان ماو شما کارهایی گذشته که در نامه شما یاد نشده پس آن را بیارید شاید میان ما و شما سازشی پدید آید. و این را ازآن جهت گفت که می ترسید پیش از آوردن‌نامه در آن بنگرند. پس آن را آوردند وشک نداشتند که ابوطالب، پیامبر (ص) را به ایشان خواهد سپرد. پس نامه رامیان خود نهادند و پیش از گشادن آن، به ابوطالب گفتند آیا هنگام آن شده است که به راستی شما از سر درد سری که برای ما و خودتان پدید آوردید برگردید؟ او گفت من پیشنهادی برای شما آورده ام که هم برای ما دادگرانه است‌هم برای شما. برادرزاده ام به من گزارش داده و دروغ هم نگفته که براستی خداوند، جانوری بر سر نامه شما فرستاد تا هیچ واژه ای از نوشته های آن بر جای نگذاشت مگر نام خدا را و بس، پس اگر چنان باشد که او می گوید شما از راهی که در پیش‌گرفته اید برگردید و به هوش آیید که به خدا ما او را تسلیم نخواهیم کرد تا آخرین نفرمان بمیریم، و اگر سخن اودروغ بود ما او را به دست شما می دهیم، خواستید او را می کشید وگرنه زنده می گذارید. گفتند ما به این خرسندی می دهیم. پس آن را گشودند و دیدند به همانگونه است که او (ص) گفته پس گفتند این جادوی برادرزاده ات است و پس از آن هم برستم و دشمنی خویش بیافزودند .

و پس از آن که دیدند جریان همانگونه است که او (ص) خبر داده ابوطالب به ایشان گفت برای چه ما در بند و گرفتار باشیم بااین که که جریان روشن شده و آشکار گردیده که شما به ستمدیدگی و بریدن سزاوارترید. پس او و همراهانش لابه لای پرده های کعبه درآمدند و او گفت خدایا ما را یاری ده در برابر کسانی که بر ما ستم کردند و پیوند خویشاوندی را با ما بریدند و آنچه راانجام آن درباره ما ناروا بود شمردند.  و این جا بود که گروهی از قریش رفتند تا پیمان های نامه را بشکنند وابوطالب گفت: 

” هان آیا کار پروردگار ما از این راه دور گزارشش به دریایی های ما رسید؟ 

و خداوند بر مردم مهربان تر است

تا آنان خبرشوند که نامه از هم دریده شد

و هر چه را خدا نپسندد تباه شدنی است 

چرا که جز مشتی دروغ و جادوا  یک جا این و یک جا 

چیزی در آن فراهم نیامده بود 

و هیچ جادویی یافت نشد که تا پایان روزگار بپاید

کسانی برای دشمنی به خاطر آن گرد آمده بودند.

که خوار و ناچیز نبودند

و جغد نافرخنده آن بر روی سرش در رفت و آمد بود.

این نامه پلید و پر گناه برای آن پر شد

تا دست ها بریده و گردن ها زده شود.

و مردم مکتین (مکه و مدینه یا مکه و طایف)را براند تا بگریزند.

و بند بندشان از بیم گزند به لرزه درآید.

و پیشه ور رها کرده شود تا زیر و روی کار خود را بنگرد.

و بیاندیشد که، آیا در آن هنگام به سوی دشت گریزد یا تپه و به سرزمین تهامه پای نهد یا به مرزو بوم نجد؟ 

و سپاهی در میان اخشبین – نام دو کوه در مکه – بالا رود، 

که بارش تیر و کمان و نیزه خوشدست .

پس هر کس از ساکنان مکه را که ارجمندی وی بالا گیرد.

ارجمندی ما در دل مکه پیشینه دارتر است.

ما هنگامی در آنجا پرورده شدیم که مردمان در آنجا اندک بودند.

راه جدایی نپیمودیم، و نیکویی ها و ستودگی هامان فزونی می یابد.

آنگاه که دست های کسانی که تیره های برد و باخت را زنند می لرزد.

ما به گرسنگان خوراک می دهیم تا دیگر مردم برتری هاشان را رها کنند

خدا پاداش دهد گروهی را که یکی از پی دیگری در حجون – نام کوهی در مکه که گورهای مردم در آنجا بود – بر سر دسته ای فراهم آمدند

که ایشان در کاری دور اندیشانه به راهنمایی و راهبری می پردازند.

چنان نزدیک های کله حجون نشسته اند که گفتی شاهانند و از ایشان نیز ارجمند و گرامی تر

و بر سر این کار هر مرغ شکاری به گونه ای یاری می دهد که گویی کسی است که در زرهی سنگین با کناره های آویخته میخرامد.

و از این روی بسی به کندی راه می پیماید.

هان اگر سروران آفریدگان را به شمار آرند.

بهترین مردم – از لحاظ شخصیت خود و پدرش – احمد است.

پیامبر خداوند است با رگ و ریشه و خونی بزرگوار، 

با خردی رساو یاری شونده

در برابر کارهای سترک وسهمناک، چنان پر دل است که گویی

او در دو دست من پاره ای آتش فروزان است که می درخشد

از میان گرامی ترین مردمان – خاندان لوی بن غالب – برخاسته.

و چون او را بر خواری و زبونی بدارند چهره اش از خشم به سیاهی میگراید.

حمایل شمشیرش دراز وخود نیز چندان بلند بالاست که نیمی از ساقش از زره بیرون می ماند.

به آبرویش از ابر باران می خواهند به رستگاری می رسند

خاکستر خانه اش بسیار است، و خود سروری فرزند سرور

خوراک دادن به مهمانان را تشویق می کند و آنان را پیرامون خود گرد می آرد 

و چون ما به گردش در شهرها پردازیم

برای فرزندان قبیله، سرای سرفرازی را بنیاد می نهد و آماده می نماید

همه پاکدامنانی، این آشتی را با پافشاری می خواستند

که کار ایشان همچون درفشی بزرگ و خودستوده اند

آنچه را در شبانگاهشان روان داشتند و گذاردند که گذاردند

و بامدادان با آرامش و در حالی بدر آمدند که دیگر مردمان در خواب بودند

آنان بودند که سهل بن بیضاء را خشنود برگرداندند

که از این کار، هم محمد شادمان شد و هم بوبکر

کی گروه ها در بیشتر کارهای ما شرکت می کردند

و ما پیش از این در گذشته هادوستی می نمودیم

و ما در گذشته هیچ ستمی را گردن نمی نهادیم و هر چه می خواستیم می یافتیم و سختی نمی نمودیم

ای تبار قصی به فریاد برسید.

آیا شما در میان افراد و جان های خویش و میان آنچه فردا می آرد بهره ای دارید؟ 

راستی را که من و شما همچنانیم که گوینده ای گفته:

ای کوه اسود اگر توبه سخن آیی به روشنگری خواهی پرداخت ”

طبقات ابن سعد 192 و 173 / 1، سیره ابن هشام 404 – 399 / 1، عیون الاخبار از ابن قتیبه 151 / 2، تاریخ یعقوبی 22 / 2، استیعاب زندگینامه سهل بن  بیضاء 570 / 2، صفه الصفوه 35 / 1، الروض الانف 231 / 1، خزانه الادب از بغدادی 252 / 1 تاریخ ابن کثیر 97 و 96 و 84 / 3، عیون الاثر 127 / 1، الخصایص‌الکبری 151 / 1، دیوان ابی طالب ص 13، سیره حلبی 367 – 357 / 1، سیره زینی دحلان که در حاشیه اثر حلبی چاپ شده 290 و 286 / 1، طلبه الطالب ص 44 و 15 و 9 اسنی المطالب ص13 – 11 ابن اثیر نیز داستان پیمان نامه را در کامل 36 / 2 یاد کرده و می نویسد: درباره این نامه و خوردن شدن آن بوسیله موریانه و هم در پیرامون ستم ها و از خویشاوندان بریدن هایی که بنیاد نهاد، ابوطالب سروده هایی گفته که از آن ها است: 

“به راستی در کار این نامه پند و عبرتی بود

خداوند، نشانه های کفر و آزار و گزند را از روی آن بسترد

و درباره گوینده حقیقت به هیچ گونه نتوانستند نکوهشی نمایند

کارهایی که می گفتند، بیهوده و نادرست درآمد

و آنکس که چیزی نادرست از خود درآرد دروغگو است. “

 

(الغدیر فی الکتاب و السنة و الادب ج 7 ص 486 – 491)

 

متن عربی

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 487

12- سیّد الأباطح و صحیفة قریش:

اجتمع قریش و تشاوروا أن یکتبوا کتاباً یتعاقدون فیه علی بنی هاشم و بنی المطّلب أن لا ینکحوا إلیهم، و لا یبیعوا منهم شیئاً و لا یتبایعوا، و لا یقبلوا منهم صلحاً أبداً، و لا تأخذهم بهم رأفة حتی یسلموا رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم للقتل، و یخلوا بینهم و بینه، و کتبوه فی صحیفة بخطّ منصور بن عکرمة، أو بخطِّ بغیض بن عامر، أو بخط النضر ابن الحرث، أو بخطّ هشام بن عمرو، أو بخطّ طلحة بن أبی طلحة، أو بخطّ منصور ابن عبد، و علّقوا منها صحیفة فی الکعبة هلال المحرّم سنة سبع من النبوّة، و کان اجتماعهم بخیف بنی کنانة و هو المحصّب، فانحاز بنو هشام و بنو المطّلب إلی أبی طالب و دخلوا معه فی الشعب إلّا أبا لهب فکان مع قریش، فأقاموا علی ذلک سنتین و قیل ثلاث سنین، و إنّهم جهدوا فی الشعب حتی کانوا یأکلون الخبط «1» و ورق الشجر.

قال ابن کثیر: کان أبو طالب مدّة إقامتهم بالشعب یأمره صلی الله علیه و آله و سلم فیأتی فراشه کلّ لیلة حتی یراه من أراد به شرّا و غائلة، فإذا نام الناس أمر أحد بنیه أو إخوانه أو بنی عمّه أن یضطجع علی فراش المصطفی صلی الله علیه و آله و سلم و یأمر هو أن یأتی بعض فرشهم فیرقد علیها.

ثمّ إنّ اللَّه تعالی أوحی إلی النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم أنّ الأرضة أکلت جمیع ما فی الصحیفة من القطیعة و الظلم فلم تدع سوی اسم اللَّه فقط، فأخبر النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم عمّه أبا طالب بذلک، فقال: یا بن أخی أ ربّک أخبرک بهذا؟ قال: «نعم». قال: و الثواقب ما کذبتنی قطّ. فانطلق فی عصابة من بنی هاشم و المطّلب حتی أتوا المسجد، فأنکر قریش ذلک، و ظنّوا أنّهم خرجوا من شدّة البلاء لیسلموا إلیهم رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم، فقال أبو طالب:

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 488

یا معشر قریش جرت بیننا و بینکم أُمور لم تذکر فی صحیفتکم، فأتوا بها، لعلّ أن یکون بیننا و بینکم صلح، و إنّما قال ذلک خشیة أن ینظروا فیها قبل أن یأتوا بها فأتوا بها و هم لا یشکّون أنّ أبا طالب یدفع إلیهم النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم، فوضعوها بینهم و قبل أن تفتح قالوا لأبی طالب: قد آن لکم أن ترجعوا عمّا أحدثتم علینا و علی أنفسکم، فقال: أتیتکم فی أمر هو نصف بیننا و بینکم، إنّ ابن أخی أخبرنی- و لم یکذبنی- أنّ اللَّه قد بعث علی صحیفتکم دابّة فلم تترک فیها إلّا اسم اللَّه فقط، فإن کان کما یقول فأفیقوا عمّا أنتم علیه، فو اللَّه لا نسلمه حتی نموت من عند آخرنا. و إن کان باطلًا دفعناه إلیکم فقتلتم أو استحییتم! فقالوا: رضینا. ففتحوها فوجدوها کما قال صلی الله علیه و آله و سلم.

فقالوا: هذا سحر ابن أخیک و زادهم ذلک بغیاً و عدوانا.

و إنّ أبا طالب قال لهم بعد أن وجدوا الأمر کما أخبر به صلی الله علیه و آله و سلم: علام نحصر و نحبس و قد بان الأمر و تبیّن أنّکم أولی بالظلم و القطیعة؟ و دخل هو و من معه بین أستار الکعبة و قال: اللّهمّ انصرنا علی من ظلمنا، و قطع أرحامنا، و استحلّ ما یحرم علیه منّا.

و عند ذلک مشت طائفة من قریش فی نقض تلک الصحیفة، فقال أبو طالب:

          ألا هل أتی بَحریَّنا «1» صنعُ ربِّنا             علی نأیهم و اللَّه بالناس أرودُ «2»

             فیخبرهم أنَّ الصحیفة مُزّقت             و أن کلّ ما لم یرضَه اللَّهُ مفسدُ

             تراوحها إفکٌ و سحرٌ مُجمَّعٌ             و لم یُلفَ سحرٌ آخرَ الدهرِ یصعدُ

             تداعی لها من لیس فیها بقرقر             فطائرُها فی رأسِها یتردّدُ «3»

 

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 489

         و کانت کفاءً وقعةٌ بأثیمةٍ             لیُقطَعَ منها ساعدٌ و مقلّدُ

             و یظعن أهل المکّتین فیهربوا             فرائصُهم من خشیةِ الشرِّ ترعدُ

             و یُترک حرّاثٌ یقلّب أمرَهُ             أ یُتهِمُ فیها عند ذاک و یُنجدُ «1»

             و تصعد بین الأخشبین کتیبةٌ             لها حُدُجٌ سهمٌ و قوسٌ و مرهدُ «2»

             فمن ینشَ من حضّارِ مکةَ عزُّه             فعزّتنا فی بطن مکّة أتلدُ «3»

             نشأنا بها و الناسُ فیها قلائلٌ             فلم نَنفَکِکْ نزدادُ خیراً و نحمدُ

             و نُطعمُ حتی یترکَ الناسُ فضلَهمْ             إذا جعلت أیدی المفیضین ترعدُ «4»

             جزی اللَّه رهطاً بالحجون تتابعوا «5»             علی ملأ یهدی لحزمٍ و یُرشدُ

             قعوداً لدی خطم الحجون کأنَّهم             مقاولةٌ «6» بل هم أعزُّ و أمجدُ

             أعان علیها کلُّ صقرٍ کأنَّه             إذا ما مشی فی رفرف الدرع أحردُ «7»

          ألا إنَّ خیر الناس نفساً و والداً             إذا عُدَّ ساداتُ البریّةِ أحمدُ

             نبیُّ الإلهِ و الکریم بأصله             و أخلاقه و هو الرشید المؤیَّدُ

             جری ءٌ علی جُلّی الخطوب کأنَّه             شهابٌ بکفّی قابس یتوقَّدُ «8»

 

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 490

         من الأکرمین من لؤیِّ بن غالبٍ             إذا سیم خسفاً وجهه یتربّدُ «1»

             طویل النجاد «2» خارجٌ نصف ساقه             علی وجهه یُسقی الغمام و یسعدُ

             عظیمُ الرماد سیّدٌ و ابنُ سیّدٍ             یحضُّ علی مَقری الضیوف و یحشدُ

             و یبنی لأبناءِ العشیرةِ صالحاً             إذا نحن طُفنا فی البلاد و یمهدُ

             ألَظَّ «3» بهذا الصلح کلَّ مبرّا             عظیمِ اللواء أمره ثمّ یحمدُ

             قضوا ما قضوا فی لیلهم ثمّ أصبحوا             علی مَهَلٍ و سائر الناس رُقّدُ

             همُ رجّعوا سهلَ بنَ بیضاءَ راضیاً             و سُرَّ أبو بکر بها و محمدُ «4»

             متی شرک الأقوام فی جُلِّ أمرنا             و کنّا قدیماً قبلها نتودّدُ

             و کنّا قدیماً لا نُقِرُّ ظُلامَةً             و ندرک ما شئنا و لا نتشدّدُ

             فیالَ قُصیٍّ هل لکم فی نفوسکم             و هل لکمُ فیما یجی ء به غدُ

             فإنّی و إیّاکم کما قال قائلٌ             لدیک البیان لو تکلّمتَ أسودُ «5»

 

طبقات ابن سعد (1/173، 192)، سیرة ابن هشام (1/399- 404)، عیون الأخبار لابن قتیبة (2/151)، تاریخ الیعقوبی (2/22)، الاستیعاب ترجمة سهل بن بیضاء (2/570)، صفة الصفوة (1/35)، الروض الأُنف (1/231)، خزانة الأدب للبغدادی (1/252)، تاریخ ابن کثیر (3/84، 95، 97)، عیون الأثر (1/127)،

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 491

الخصائص الکبری (1/151)، دیوان أبی طالب (ص 13)، السیرة الحلبیّة (1/357- 367)، سیرة زینی دحلان هامش الحلبیّة (1/286- 290)، طلبة الطالب (ص 9، 15، 44)، أسنی المطالب (ص 11- 13) «1».

و ذکر ابن الأثیر قصّة الصحیفة فی الکامل «2» (2/36) فقال: قال أبو طالب فی أمر الصحیفة و أَکْلِ الأرضة ما فیها من ظلم و قطیعة رحمٍ أبیاتاً، منها:

          و قد کان فی أمرِ الصحیفةِ عبرةٌ             متی ما یُخبَّرْ غائبُ القومِ یعجبُ

             محا اللَّه منها کفرَهمْ و عقوقَهمْ             و ما نقموا من ناطق الحقِّ مُعرِبُ

             فأصبح ما قالوا من الأمر باطلًا             و من یختلق ما لیس بالحقِّ یکذب