با این حال، مگرممکن است معاویه در برابر آیاتی که در حق علی (ع) نازل گشته تسلیم شود وبه آن ایمان بیاورد و عمل کند؟ یا تمجیدها و ستایش ها و تجلیل هائی را که رسول اکرم (ص) از وی بعمل آورده به چیزی بشمارد؟ آیا می شود مسلمانی پیامبر (ص) را راستگو بداند و پاره ای از فرمایشات گهر بارش را در حق امیرالمو منین علی (ع) باور بدارد و در عین حال آن حرفهای زشتی را به حضرتش بنویسد که پسر هنده جگر خوار به او نوشته؟ آیا معاویه آن فرمایشات پیامبر (ص) را قبول داشته و در نامه هایش به امیر المومنین علی(ع) چنین نوشته:
“علاوه بر اینها، از سرزمین هجرت که بیرون شدی رسول خدا (ص) درباره اش فرمود “: مدینه زوائدش را چنان برون می اندازدکه کوره آهن گدازی زوائد آهن گداخته را. ” به جان خودم سخن حضرتش درست از کار درآمد، و چنین رخ داد که زباله و زائده اش را برون افکند و کسی را که شایسته اقامتش ندید از خود طرد کرد تا تو در عراق اقامت نمودی و از برکت حرمین محروم گشتی و بجای مدینه کوفه را پسندیدی و برگزیدی، و بجای مجاورت خاتم پیامبران مجاور” خورنق ” و ” حیره “شدی.
پیش از آن نیز دو جانشین رسول خدا (ص) را در دوره حکومتشان به باد انتقاد گرفتی و ازیاریشان خودداری نمودی و دیگران را علیه آنها برانگیختی و از بیعت با آنها خودداری ورزیدی و در پی حکومتی برآمدی که خدای تعالی ترا شایسته و در خور آن ندیده است و خواستی به مقامی بالا روی که یارای رسیدنش را نداری و راهش لغزان و دشوار است و ادعای چیزی را کردی که در راه تحققش کسی ترا کمک ننمود. بجان خودم اگر درآن وقت به خلافت دست یافته بودی جز این که آشوب و خرابی ببار آوری کاری از پیش نمی بردی و نتیجه ای از تصدی تو جز این حاصل نمی شد که جامعه به پراکندگی و ارتداد رود، زیرا تو بلند رای خود خواه و مغروری هستی که زبان و شمشیرت را بر سر مردم دراز کرده ای.
اکنون من در میان جمعی از مهاجران و انصار به جنگ تو روانم در میان مردانی که شمشیر شامی بدست دارند و نیزه های قحطانی تا ترا به قضای الهی در آورند. بنابراین، به حال خودت وبه مصلحت مسلمانان بیندیش و قاتلان عثمان را به من تحویل بده، زیرا آن ها دوستان صمیمی و همراهان نزدیک تو هستند. اگر حاضر به این کار نشده و همچنان راه لجاج و ادامه گمراهی را پیش گیری باید بدانی که این آیه درست درباره تو و عراقیانی که همراه تو هستند نازل گشته است: خدا مدینه ای را مثل می زند که در امان و آرامش بود و روزیش به فراوانی از هر جا در می رسید، و سپس نعمت های خدا را ناسپاس گشت، در نتیجه خدا به گرسنگی و بیمناکی در انداختش به علت آنچه می دادند”.
و ” اگر رو از موافقت بر تافتی به گمراهیت بیفزا. زیرا دیری است که عقلت سست گشته و به خودت امید چیزهائی می دهی که حق تو نیست و با کسانی که برتر از تو هستند راه کج خلقی گرفته ای و بالاخره آنها پیروز گشته اند و نصیب تو چیزی جز مسوولیت کارهای نادرستت نشد”.
و “این افسانه هایت را بگذار کنار و حرف هایت را ول کن و دست بردار از حرف ساختن از زبان رسول خدا (ص) و نسبت دادن حرف هائی که نزده به او و دروغ و افترا بستن به او و فریب دادن همراهانت به آن وسیله. تو آنها را فریب داده ای و چیزی نمانده که حقه بازیت کشف شود برای آنها و از تو کناره بگیرند و بدانند آنچه می گوئی و نقل می کنی بیاساس و پوشالی است “.
و “دلت چقدر حق ناپذیر است و بصیرتت چه نابینا. خویت طمع است و اخلاقت حسدورزی. “
و ” حسودی راکنار بکنار، زیرا دیریست که از حسود ورزیدن نفعی نبرده ای. و سابقه درخشان جهاد با خود خواهیت خراب نکن، چون کارها بستگی دارد به سرانجامش. سابقه ات را با جنگیدن علیه کسی کهحقی در حق و مایملک او نداری از بین نبر، چون اگر این کار را بکنی فقط به خودت ضرر زده ای و کار خودت را خراب کرده ای و فقط حجت خود را سست و بی اساس نموده ای. بجان خودم سوابق تو مثل این است که از بین نرفته باشد به خاطر خونهائی که ریخته ای و مخالفتی که با اهل حق کرده ای. بنابر این سوره ای را بخوان که در آن از ” فلق ” یاد گشته و از خودت بخدا پناه ببر، زیرا تو همان ” حسود بگاهی که حسد برد” هستی. “
و ” چون اسلام پایه اش محکم گشت و توسعه یافت تو علیه آن برخاستی و فتنه ها علیه اش برانگیختی و توطئه های بدخواهانه ریختی و از هر سو بر آن تاختی و علیه ش دسیسه و تحریک کردی و وقتی از تو یاری خواست کوتاهی نمودی، و از تو خواست پیش از آنکه متلاشی و پراکنده شود او را دریابی و بدادش نرسیدی. مسلمین یکروز و دو روز از تو بد ندیده اند. تو به ابوبکر حسد بردی و بنای کج خلقی با او گذاشتی و در صدد بر آمدی حکومتش را سرنگون کنی، و به خانه ات نشستی و عده ای از مردم را تحریک کردی تا مدتی از بیعتش خودداری نمودند. بعد، از این که عمر خلیفه شد بدت آمد و به او حسد بردی، و او دیری حکومت کرد و تو از کشته شدنش خوشحال شدی و مرگش را مایه شماتت قرار دادی تا بجائی که خواستی پسرش را چون قاتل پدرش را کشته بود بکشی. سپس هیچکس بیش از تو به پسر عمویت عثمان حسد نمی برد”…
و… ” ما و شما قدرت واحد و جمع متحدی بودیم تا تو ای پسر ابیطالب تغییر رفتار دادی و خودت را نیرومند شمردی و پنداشتی بوسیله اراذل اهل حجاز و اوباش اهل عراق و احمقهای فسطاط (مصر) و عوام و هوچی بازهای جنوب عراق قادری بر دشمنانت چیره شوی. بخدا قسم آن احمقها وآن عوام و هوچی بازها بگاه کارزار از دور تو همچون ابری که از آسمان می پراکند خواهند پراکند. تو عثمان بن عفان راکشتی و راهی را پیمودن گرفتی که خدا پایانش را بدبختیت قرار داده بود و علیه تو نه به نفعت، انجامید. زبیر وطلحه را کشتی و مادرت عائشه را گریزاندی و به بین النهرین اقامت گزیدی و به دیگران و به خود امید های واهی دادی و تصور کردی دنیا همه مردان جنگی خود را زیر فرمانت آورده است. تو نه به آرمانت بلکه به مرگت خواهی رسید آنگاه که درمیان مهاجران- که باقیمانده نسل اول اسلامند- از شما آهنگ تو کنم و تو را به محاصره در آورند و آنگاه خدا تقدیرش را در مورد تو بتحقق رساند. و سلام بر دوستداران خدا. “
کدام عامی و بیسواد و نفهمی ممکن است برای نویسنده این حرف های شرم آور کمترین ایمان و تمایل دینی تصور کند؟ یا تصور کند که او ذره ای شرم و حیا داشته یا پشیزی از ارزشهای دینی را درک کرده است و برای قرآن- که خاندان رسالت و عترت را که علی سرور آن است پاک و منزه دانسته و او را خود پیامبر (ص) شمرده و ولایتش را مقرون به ولایت خدا و ولایت پیامبرش دانسته و اطاعتش را با اطاعت آن دو ملازم ساخته است- اندکی احترام قائل بوده است؟
آری، کسی که از شیر پستان هنده جگر خوار خورده باشد و در دامن ” حمامه ” تربیت گشته و در فاحشه خانه های حجاز بزرگ شده باشد و فرزند خانواده کثیف امیه باشد و ثمره شجره ای که در قرآن لعنت گشته و ملعون شمرده شده است باید همین طور باشد. معاویه باید همین طور حرف بزند و به مولای متقیان و امام مومنان و سرور مسلمانان چنین دشنام بدهد و تهمت بزند و ناروا بگوید، ولی خدای توانا و دانا در کمین اوست. معاویه هیچ اعتنائی به فرمایشات پیامبر (ص) ندارد و فرمایشاتی که همه مسلمانان قبولش دارند و برای امت اسلام به تمامی مسلم و ثابت است که پیامبر اکرم (ص) به علی (ع) میفرماید “: تو صدیق بزرگی. تو فاروقی هستی که حق را از باطل جدا می سازد و فرق می نهد. تو کندوی دین را ملکه ای”و در حقش “: علی با قرآن است و قرآن باوی، و تا به کنار حوض به دیدارم درنیایند از هم جدائی نپذیرند “.و ” علی با حق (یعنی اسلام) است و حق باوی، و تا در قیامت به کناره حوض به دیدارم در نیایند از هم جدائی نپذیرند”.و صدها یا هزاران حدیث دیگر که وی بر زبان مبارک سرور جهانیان پیامبر امت (ص) روان گشته است.
الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 10، ص: 398