اولین دایرةالمعارف دیجیتال از کتاب شریف «الغدیر» علامه امینی(ره)
۲۱ مهر ۱۴۰۴

یک درس دینی و اخلاقی

متن فارسی

یک درس دینی و اخلاقی
بر اهل بحث و تحقیق پوشیده نیست، که آنچه از بدی و رسوائی به این شخص (عمرو بن عاص نسبت) داده شده و در احوالات زندگیش ضبط گشته، همه از پستیها، نادرستیها، حیله گریها، مکاری و فریبها، خیانتها و فجورها، پیمان شکنیها و دروغگوئیها، خلف وعده ها و قطع رحم، کینه توزی، زشتی، رشک، ریا بخل، بی حیائی، سفاهت، ضعف روحی، تعدی و ستمکاری، خودنمائی، دنائت، سفلگی، چاپلوسی و جلفی، طمع، دشمنی با اهل دین، و بی غیرتیها در مقابل همسرش و جز اینها از عیوب و قبایح و سایر امور ضد اخلاق انسانی، تماما از نشانه های نفاق است و نمودار عدم استقرار اسلام در روح و قلب او، و عدم وجود ایمان به خدا و به آنچه پیامبر او آورده است، می باشد.زیرا اسلام به معنای واقعی یگانه عامل صلح در میان بشر است، و تنها روش و دستوری است که با بکار بستن آن، بشریت به عالیترین مراتب اخلاق فاضله خواهد رسید، اسلام مجمع تمام فضیلتها و پایه و اساس هر خوبی است و ریشه هر آراستگی و بزرگی است. آری، آنگاه، که ایمان به خدا در قلب انسان – مرکز و پایتخت بدن – جایگزین شود، آثار آن در همه اعضا، و جوارح جریان یافته و در نتیجه نفوس شایسته بوجود می آید،و این درست مانند دستور و قانونی است که حکومتها در کشورهای خود، از مرکز فرماندهی به افراد مملکت ابلاغ می کنند و در نتیجه بر هر یک از مجتمع تکلیف خاصی معین شد، که باید بدان عمل نماید و برای هر کس حد و مقامی است که لازم است آن رارعایت نماید. و در این صورت است که یک اجتماع شایسته و ملت وارسته بوجود می آید و تقدم و پیشرفت مملکت حاصل می گردد. آری، ایمان هم در مملکت بدن، مرکز فرماندهیش، قلب است. و برای خود قوانین و مقرراتی دارد که به وسیله اعضا و جوارح اجرا می شود در نیتجه، هر عضوی از اعضای انسان دارای تکلیف خاصی است و محدود به حدود معنی که باید در حد خود تکالیف مخصوصه را انجام دهد. وظیفه قلب، غیر از وظیفه زبان است و وظیفه زبان غیر از وظیفه گوش و وظیفه گوش غیر از وظیفه چشم است، دستها وظائفشان غیر از وظائف پاها است و همچنین است یک یک اعضا که هر یک وظیفه خاصی دارند چنانکه آیه شریفه گوید:
ان السمع و البصر و الفواد کل اولئک کان عنه مسولا. و همین بیان از فرموده پیامبر اکرم استفاده می شود. حافظ ابن ماجه در سنن خود ج 1 ص 35 روایت کند که: الایمان معرفه بالقلب، و قول باللسان و عمل بالارکان. ترجمه: ایمان شناختن به قلب و اقرار بزبان و عمل به ارکان است. و نیز در روایت دیگر حضرت رسول آمده که مفادش اینست: ایمان دارای هفتاد و چند شعبه است ، برتر آنها کلمه ” لا اله الا الله ” است و پائینتر آنها برطرف نمودن (موجبات) اذیت است از سر راه مردمان، و حیا، شعبه ای از ایمان است. و بر این اساس، ایمان دارای مراتب قوه و ضعف و زیاد و کمی است و انسان به همین بیانی که ذکر شد در آن واحد هم متصف به ایمان میشود و هم متصف به عدم ایمان، به اعتباری دارای ایمان است و به اعتباری دیگر فاقد ایمان است و از همین مطلب معنای کلام رسول اکرم (ص) را می فهمیم، مفاد کلام حضرت چنین است: شخص زناکار در حال زناکردن مومن نیست و در حال دزدی و باده گساری هم مومن نیست. پس صلاحیت و شایستگی مملکت بدن حاصل نشودمگر در صورتیکه تمام اعضا اطاعت کامل در مقابل وظائف خود داشته باشند و ایمان کامل نشود مگر اینکه همه اعضا به وظائف ایمانی خود عمل نمایند. و همان طور که اگر عضوی کار ناروائی انجام دهد یا وظیفه خود را انجام ندهد این از ضعف ایمانی قلبی صاحب آن عضو حکایت می کند و می نماید که اسلام در قلب چنین شخص متزلزل است چه، قلب فرمانده بدن است و هیچ کاری در اعضا صورت نمی گیرد مگر در تحت مراقبت و امر او، همینطور هم در جهت مقابل، در صفات و ملکات نفسانی نیکو که اگر اعضا به وظائف عمل کنند خود کاشف از نیروی ایمانی قلبی آن صاحب عضو میباشد. در حدیث نبوی بنا به نقل حافظ منذری در کتاب ” الترغیب و الترهیب ” ج 3 ص 171 که گوید: در خلقو خوی شخص مومن ممکن است صفتی پیدا شود که موجب نقص ایمان او گردد و بعضی از صفات ملازم با نفاق است که از آن جدا نمی شود و با ایمان هم جمع نمی شود اگر چه صاحب آن خلق، وظائف خود را از نماز و روزه انجام دهد و به همین صفات قرآن منافق رابه ما می شناساند. اینک توجه کنید به آنچه که در مورد بسیاری از صفات و ملکات، از پیامبر پاک (ص) به ما رسیده که به این شخص (عمرو) قابل تطبیق است و باید در این باره از بینش کافی برخوردار بود و حالات گوناگون اهل طغیان ما را مغرور نسازد، کسانی که در زمین به فساد و تباهی اقدام نمودند.
1- علامت منافق سه چیز است: هنگام سخن گفتن دروغ می گوید، و اگر وعده دهد خلف وعده می کند، و هنگامی که امانتی به او سپرده شود خیانت می کند .این روایت را بخاری و مسلم نقل کرده اند و در آخر روایت مسلم این جمله اضافه است: و اگر چه نماز بخواند و روزه بگیرد و گمان شود او مسلمان است.
2 – چهار خصلت است که در هر کس باشد منافق خالص است اگر یکی از آن خصلتها در شخصی باشد به همان نسبت منافق خواهد بود، مگر از آن صفت جدا گردد زمانی که امانتی به او بسپارند خیانت کند، و هنگام سخن گفتن، دروغ گوید، و اگر عهد و پیمانی منعقد سازد مکر و حیله کند، و اگر با کسی از در ستیزه در آید از حدود عفت نفس خارج شود.
3 – کسی که امانتدار نیست ایمان ندارد و کسی که به عهد خود وفا نمی کند دین ندارد.
4 – مسلمان کسی است که مسلمانان از دست و زبانش آسوده باشند.
5 – دروغ با ایمان بیگانه است.
6- مکر و خدعه در آتش است.
7 – مومن کینه توز نیست.
8 – کسی که شرم و حیا ندارد، ایمان ندارد.
9 – حسد ایمان را فاسد می کند، همانطور که صبر (ماده تلخ) عسل را فاسد می کند.
10 – غیرت داشتن از ایمان است و بیباکی از نفاق.
11 – ریا و لو کمش، شرک است و هر کس با دوستان خدا دشمنی ورزد به جنگ با خداوند برخاسته است.
12 – کسی که سلطانی را به سبب کاری که خداوند را خشمناک می سازد، خشنود سازد از دین خدا خارج شده است.
13 – حیا داشتن از ایمان است.
14 – ناسزاگوئی و دشنام به مسلمان، گناه و انحراف است و نبرد با او کفر.
15 – ایمان و حسد در درون بنده ای جمع نگردد.
16 – بخل ورزیدن به دیگران و ناتوانی (در اجرا حق) و بی شرمی از نفاق است.
17 – هرگز بخل و ایمان در قلب بنده ای جمع نمی شود.
18 – دو خصلت است که در مومن جمع نگردد، یکی بخل و دیگری بدخوئی.
19 – مومن ساده و بزرگ منش است و فاجر حیله گر و سفله.
20 – هرگز شخصی با ایمان همراه نیست مگر اینکه زبان او با دلش و دل او با زبانش یکسان باشد و عمل او مخالف گفتارش نباشد.
21 – حیا و ایمان با هم قرینند و هر گاه یکی از این دو برطرف شود آن دیگری نیز برطرف و زایل می شود.
22 – خداوند زمانی که اراده فرماید بنده ای را هلاک کند، حیا و شرم را از او می گیرد، وقتی که حیا را از او گرفت همیشه او را خشمگین و بدحال می بینی و در این حال امانت داری از او گرفته می شودو اگر امانت داری از او جدا شد خیانت کار و پایگاه خیانت می شود و در این حال است که رحمت و عطوفت از او سلب میگردد، و اگر عطوفت و رحمت از او سلب شد از رحمت خدادور می گردد و در این حال است که از دایره اسلام خارج می گردد.

( الغدیر فی الکتاب و السنة و الادب ج 2 ص  251 )

متن عربی

درس دین و أخلاق

لعلَّ الباحث لا یخفى علیه أنَّ کلَّ سوأة و عورة ذُکر بها المترجَم له فی التاریخ الصحیح، و ما یعزى إلیه و عُرِف به من المساوئ فی طیّات تلکم الکلمات الصادقة المذکورة، من الوضاعة، و الغوایة، و الغدر، و المکر، و الحیلة، و الخدعة، و الخیانة، و الفجور، و نقض العهد، و کذب القول، و خلف الوعد، و قطع الإلّ، و الحقد، و الوقاحة، و الحسد، و الریاء، و الشحّ، و البذاء، و السفه، و الوغادة، و الجور،

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏2، ص: 251

و الظلم، و المِراء، و الدناءة، و اللؤم، و المَلَق، و الجلافة، و البخل، و الطمع، و اللّدد، و عدم الغیرة على حلیلته، إلى غیر ذلک من المعایر النفسیّة و أضداد مکارم الأخلاق، لیست هذه کلّها إلّا من علائم النفاق، و من رشحات عدم الإسلام المستقرِّ، و انتفاء الإیمان باللَّه و بما جاء به النبیُّ الأقدس؛ إذ الإسلام الصحیح هو المصلح الوحید للبشر، و مهذِّب النفس بمکارم الأخلاق، و مجتمع الفضائل، و أساس کلِّ فضل و فضیلة، و أصل کلِّ محمدة و مکرمة، و به یتأتّى الصلاح فی النفوس مهما سرى الإیمان من عاصمة مملکة البدن- القلب- إلى سائر الأعضاء و الجوارح و احتلّها و استقرّ بها.

و ذلک أنَّ مثَل الإیمان فی المملکة البدنیّة الجامعة لشتات آحاد الجوارح و الأعضاء کمثل دستور الحکومات فی الممالک الجامعة لأفراد الأشخاص، فکما أنَّ القوانین المقرَّرة فی الحکومات و الدول مبثوثة فی الأفراد، و کلُّ فرد من المجتمع له تکلیفٌ یخصُّ به، و واجبٌ یحقُّ علیه أن یقوم به، و حدٌّ محدودٌ یجب علیه رعایته، و بصلاح الأفراد و قیام کلِّ فرد منهم بواجبه یتمُّ صلاح المجتمع، و یحصل التقدّم و الرقیُّ فی الحکومات، کذلک الإیمان فی المملکة البدنیّة فإنَّه قوانین مبثوثة فی الأعضاء و الجوارح العاملة فیها، و لکلّ منها بنصِّ الذکر الحکیم تکلیفٌ یخصُّ به، و حدٌّ معیَّنٌ فی السنّة یجب علیه رعایته و التحفّظ به، و أخذ کلٍّ بما وجب علیه هو إیمانه و به یحصل صلاحه، فواجب القلب غیر فریضة اللسان، و فریضته غیر واجب الأُذن، و واجبها غیر ما کلّف به البصر، و فرضه غیر واجب الیدین و واجبهما غیر تکلیف الرجلین و هکذا و هکذا، و إنَّ السمع و البصر و الفؤاد کلُّ أولئک کان عنه مسؤولًا، و هذا البیان یُستفاد من

قول النبیِّ صلى الله علیه و آله و سلم فیما أخرجه الحافظ ابن ماجة فی سننه «1» (1/35): «الإیمان معرفةٌ بالقلب، و قولٌ باللسان، و عملٌ بالأرکان» «2».

و قوله صلى الله علیه و آله و سلم: «الإیمان بضع و سبعون شعبة، فأفضلها لا إله إلّا اللَّه، و أدناها

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏2، ص: 252

إماطة الأذى عن الطریق، و الحیاء شعبة من الإیمان» «3».

و من هنا یقبل الإیمان ضعفاً و قوّةً، و زیادةً و نقصاً، و یتّصف الإنسان فی آن واحد بطرفی السلب و الإیجاب باعتبارین، فیثبت له الإیمان من جهة و ینفى عنه بأخرى، و من هنا یعلم معنى

قوله صلى الله علیه و آله و سلم: «لا یزنی الزانی حین یزنی و هو مؤمن، و لا یسرق السارق حین یسرق و هو مؤمن، و لا یشرب الخمر حین یشربها و هو مؤمنٌ» «4».

فلا یتأتّى صلاح المملکة البدنیَّة إلّا بالسلم العامّ و قیام جمیع أجزائها بواجبها، و امتثال کلِّ فرد منها فیما فُرض علیه، و لا یکمل الإیمان إلّا بتحقّق شُعَبه.

و کما أنَّ انتفاء الإیمان عن کلِّ عضو و جارحة مکلّفة یکشف عن ضعف إیمان القلب و تضعضع حکومة الإسلام فیه، اذ هو أمیر البدن و لا ترد الجوارح و لا تصدر إلّا عن رأیه و أمره، کذلک الصفات النفسیّة؛ فإنَّ منها ما هو الکاشف عن قوّة الإیمان القلبی و ضعفه کما

ورد فی النبویّ الشریف، فیما أخرجه الحافظ المنذری فی الترغیب و الترهیب «5» (3/171): «إنَّ المرء لَیَکون مؤمناً و إنَّ فی خلقه شیئاً فیُنقص ذلک من إیمانه».

و منها ما یلازم النفاق و لا یفارقه و لا یجتمع مع شی‏ء من الإیمان و إن صلّى صاحبه و صام، و به عُرِّف المنافق فی القرآن العزیز.

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏2، ص: 253

فإلیک ما ورد عن النبیِّ الأقدس فی کثیر من الصفات المذکورة المعزوّة إلى المترجَم له، حتى تکون على بصیرة من الأمر، فلا یغرّنّک تقلّب الذین طغوا فی البلاد و أکثروا فیها الفساد.

1- «آیة المنافق ثلاثٌ: إذا حدّث کذب. و إذا وعد أخلف. و إذا ائتُمن خان».

أخرجه: البخاری و مسلم، و فی روایة مسلم: «و إن صام و صلّى و زعم أنَّه مسلم» «1».

2- «أربع من کنَّ فیه کان منافقاً خالصاً، و من کانت فیه خصلةٌ منهنَّ کانت فیه خصلة من النفاق حتى یدعها: إذا ائتُمن خان، و إذا حدّث کذب، و إذا عاهد غدر، و إذا خاصم فجر».

أخرجه: البخاری، و مسلم، أبو داود، الترمذی، النسائی «2».

3- «لا إیمان لمن لا أمانة له، و لا دین لمن لا عهد له».

أخرجه: أحمد، البزّار، الطبرانی، ابن حبّان، أبو یعلى، البیهقی «3».

4- «المسلم من سلم المسلمون من یده و لسانه».

متّفق علیه.

5- «الکذب مجانبٌ للإیمان». ابن عدیّ، و البیهقی «4».

6- «المکر و الخدیعة فی النار». الدیلمی «5»، القضاعی.

 

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏2، ص: 254

7- «المؤمن لیس بحقود». الغزالی، ابن الدیبع «1».

8- «لا إیمان لمن لا حیاء له». ابن حبّان، ابن الدیبع «2».

9- «الحسد یفسد الإیمان کما یفسد الصبرُ العسل». الدیلمی، ابن الدیبع «3».

10- «الغیرة من الإیمان و البذاء من النفاق». الدیلمی، القضاعی، ابن الدیبع «4».

11- «الیسیر من الریاء شرکٌ، و من عادى أولیاء اللَّه فقد بارز اللَّه بالمحاربة». ابن ماجة، الحاکم، البیهقی «5».

 12- «من أرضى سلطاناً بما یسخط به ربّه خرج من دین اللَّه». الحاکم «6».

 13- «الحیاء من الإیمان».

البخاری، مسلم، أبو داود، الترمذی، النسائی، ابن ماجة «7».

 

14- «سبابُ المسلم فسوق، و قتاله کفر».

البخاری، مسلم، الترمذی، النسائی، ابن ماجة «8».

15- «لا یجتمع فی جوفِ عبدٍ الإیمان و الحسد». ابن حبّان، البیهقی «9».

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏2، ص: 255

16- «الشحُّ و العجزُ و البذاءُ من النفاق». الطبرانی، أبو الشیخ «1».

 

17- «لا یجتمع شحٌّ و إیمانٌ فی قلب عبدٍ أبداً». النسائی، ابن حبّان، الحاکم «2».

18- «خصلتان لا یجتمعان فی مؤمن: البخلُ، و سوءُ الخلق». البخاری، الترمذی و غیرهما «3».

19- «المؤمن غرٌّ کریم، و الفاجر خبٌّ «4» لئیم». أبو داود، الترمذی، أحمد «5».

20- «إنَّ الرجل لا یکون مؤمناً حتى یکون قلبُهُ مع لسانه سواءً، و یکون لسانهُ مع قلبه سواء، و لا یخالف قوله عمله». الأصبهانی «6».

21- «الحیاء و الإیمان قُرناء جمیعاً، فإذا رُفع أحدهما رُفع الآخر». الحاکم، الطبرانی «7».

 

22- «إنَّ اللَّه إذا أراد أن یُهلک عبداً نزع منه الحیاء، فإذا نزع منه الحیاء لم تلقه إلّا مقیتاً ممقتاً نُزعت منه الأمانة، فإذا نُزعت منه الأمانة لم تلقهُ إلّا خائناً مخوناً، فإذا لم تلقهُ إلّا خائناً مخوناً نُزعت منه الرحمة، فإذا نزعت منه الرحمة لم تلقهُ إلّا رجیماً مُلعناً، فإذا لم تلقه إلّا رجیماً مُلعناً نُزعت منه ربقة الإسلام» ابن ماجة، و المنذری «8».