ابن عساکر با اسنادی آورده است که ابو الحسن قرضی روایت کرده از ابو القاسم بن علاء، او از ابو بکر بن عبداله بن احمد بن عثمان بن خلف و او از ابو زرعه محمد بن احمد بن ابی عصمه و او از احمد بن علی و او از علی بن محمد فقیه و او از محرزبن عون و او از شبابه و او از محمد بن راشد و او از مکحول نقل کرده اند: “پیغمبر صلی الله علیه و اله دو چوبه تیر به معاویه داد و گفت: این دو تا تیر اسلام را بگیر و با اینها در بهشت با من دیدار می کنی. و هنگامی که معاویه وفات کرد، آن دو را با او به خاک سپردند. و زمانی که پیغمبر در منا سرخود را تراشید، از موی سرش به معاویه داد، و معاویه آن را نگه داشت و وقت مردن موها را بر دو چشم او قرار دادند و خدا داناتر است. “
“امینی ” می گوید: این سندها، همه باطل و غیر قابل اعتنا است. و با وجود این راوی اخیر مسند ندارد، چرا که حدیث ” مکحول دمشقی ” مرسل است و آن مرد از اصحاب نیست، و نام او را ” ابن سعد ” در طبقه سوم از تابعان اهل ” شام ” آورده اند و او از قدریان ضعیف و دروغگو است. و در اسناد روایت ” محمد بن راشد دمشقی ” دیده می شود که او گر چه اهل ورع و عبادت است، لکن حدیث کار او نبوده و احادیث منکر در روایت او بسیار دیده شده که شایسته است کنار گذاشته شود. و ” دارقطنی ” گفته است “: اعتبار دارد ” و ” ابن خراش ” گفته است “: حدیثش ضعیف است. ” از کسانی که در این احادیث دیده می شوند “، شبا به فزاری ” است که به نفع فرقه ” مرجئه ” تبلیغ می کرد “. احمد ” او را کنار گذاشته و حدیثش را ننوشته و هر چه بدو نسبت داده می شد، نمی پسندید “. ابو حاتم ” می نویسد: “حدیثش را می نویسند، لکن بدان احتجاج و استناد نمی شود “. ” ابو بکر اثرم ” از ” احمد بن حنبل ” نقل کرده که او از مبلغان “مرجئه ” بود. از او سخنی بدتر از این مطالب نیز روایت شده، از جمله اینکه این دعوت به ” مرجئه، ” حتی در عمل او هم دیده می شد. و این سخن زشتی است که نشنیدم کسی از راویان متهم به آن باشد. از او پرسیده اند “: چگونه است که از چنین کسی روایت کرده ای؟ ” جواب داده است “: من این سخنان را پیش از اینکه اطلاع از عقاید او پیدا کنم، آورده ام. ” این شخص، حتی پیش از همه این امور، اهل بیت پاک پیغمبر را دشمن می داشت و در هنگام تبلیغ، در حالی که فلج بود، از دنیا رفت. و در حلقه اسناد، افراد ناشناخته ای وجود دارند که در فرهنگها یادی از آنها نشده است.
(الغدیر فی الکتاب و السنة و الادب ج 11 ص 126 – 127)