34- استاد ما ابو على فتال نیشابورى در ص 123 از روضة الواعظین آورده است که ابن عباس گفت ابوطالب همراه با پسرش جعفر به رسول خدا (ص) بر خوردند که در مسجد الحرام نماز نیمروز میخواند و على (ع) هم در سمت راست او بود ابوطالب به جعفر گفت به پهلوى عموزادهات بپیوند پس جعفر پیش افتاد و على در پى وى ایستاد و در پشت سر رسول خدا (ص) صف زدند تا نماز را بگزارد و در این باره ابوطالب گفت:
به راستى على و جعفر پشتوانه من هستند
در روزهاى گرفتارى و دردسر «1»
هنگامى که بمیرم
آن دو را (به جاى پیامبر) در معرض کینه دشمنان در میآرم
عموزادهتان را یارى کنید و دست از او مدارید
در میان برادران من پدر او تنها برادر پدر و مادرى من است
به خدا نه من و نه هیچکس از فرزندانم که گوهر پاک داشته باشد
دست از پیامبر نخواهد داشت. «1».
و ابن معد در ص 59 از کتاب الحجة به اسناد خود از عمران بن حصین خزاعى آورده است که او گفت به خدا مسلمان شدن جعفر به دستور پدرش بود و به این قرار که ابوطالب همراه با پسرش جعفر به رسول خدا گذر کرد که نماز میگزارد و على (ع) نیز در سمت راست او بود پس ابوطالب به جعفر گفت به پهلوى عموزادهات بپیوند پس جعفر آمد و با پیامبر (ص) نماز گزارد و چون نماز را به پایان برد پیامبر (ص) به او گفت اى جعفر به پهلوى عموزادهات پیوستى خدا نیز در برابر، دو بال به تو خواهد داد تا به یارى آن در بهشت پرواز کنى پس ابوطالب (ض) آغاز به گفتن این سرودهها کرد:
به راستى على و جعفر پشتوانه منند در روزهاى گرفتارى و دردسر
عموزادهتان را یارى کنید و دست از او مدارید
در میان برادران من پدر او تنها برادر پدر و مادرى من است
به راستى ابولهب ما را تسلیم کرد زیرا ابولهب دلسوز نیست
به خدا نه من و نه هیچکس از فرزندانم که گوهر نیک داشته باشد
دست از پیامبر نخواهد داشت.
هر چند ببینیم سرهاى ما و شما به تیغهاى بران هلاک شوند
مائیم و این پیامبر که خاندان اوئیم
و دشمنان را با سر نیزهها «2» از پیرامون او میزنیم
اگر شما با همه گروه خود به او برسید
ما در میان مردم پستترین تازیان هستیم
گزارش بالا را استاد ابو الفتح کراجکى نیز به طریقى دیگر از ابو ضوء بن صلصال آورده که گفت من پیش از مسلمانیام همراه با ابوطالب پیامبر را یارى میدادم تا یک روز در تابستان بسیار گرم نزدیک خانه ابوطالب نشسته بودم که ناگهان ابوطالب با حالى همچون اندوهناکان بنزد من بیرون شد و گفت اى ابو غضنفر این دو جوان -پیامبر و على (ع)- را ندیدى؟ گفتم از آنگاه که این جا نشستهام نه گفت پس بیا در جستجوى آن دو برآئیم که من از قریش ایمن نیستم نکند ناگهان آندو را بکشند گفت پس من با او گذشتم تا از خانههاى مکه بیرون شدیم و به کوهى از کوههاى آن رسیدیم و به قله آن بر آمدیم و ناگهان پیامبر (ص) را دیدیم که على هم سمت راست او بود و آندو در برابر چشمه خورشید براى خدا به رکوع و سجود میپرداختند پس ابوطالب به پسرش جعفر که نیز همراه ما بود گفت به پهلوى عموزادهات بپیوند پس او در کنار على بایستاد و پیامبر (ص) که بودن آندو را دریافت پیش افتاد تا روى به کار خویش آوردند تا کار را به پایان بردند سپس روى به ما آوردند و من دیدم که شادمانى از چهره ابوطالب نمایان است سپس برخاست و سرودههاى یاد شده را بر زبان راند.
الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج7، ص: 534