عمرو عاص، برادرزاده ای هوشیار و زیرک داشت از قبیله بنی سهم که از مصر نزد او آمد و به او گفت: ای عمرو به من بگو، که تو در میان قریش با چه عقیده و رایی زندگی می کنی؟ دین خود را دادی و به دل آرزوی دنیای غیر خودت را می پرورانی؟ آیا می پنداری اهل مصر – کشندگان عثمان – ولایت مصر را به معاویه تسلیم خواهند نمود و حال آنکه علی (ع) زنده است؟ و باز چنین می پنداری که اگر هم مصر تحت تسلط معاویه قرار گرفت، همانطور که با سخن، آنرا طعمه تو قرار داد با سخن هم از تو باز نمی ستاند؟
عمرو گفت: ای برادرزاده عنان امر در دست خداست، نه در دست علی و معاویه.
جوانک در پاسخ عمرو چنین سرود:
– آگاه باش ای هند، خواهر قبیله بنی زیاد، عمرو قهرمان زیرک و زبردست روزگار است.
– و بسیار خوددار و قویدل می باشد و تو گرفتار آنی.
– چنان حیله می کند که خردها، سرگردان می شوند و ظاهرسازی هایش همچون مار صحرائی، خطرناک و حیله گرند
– معاویه در عهدنامه خود شرائطی بر عمرو تحمیل کرده که از خدعه و فریب او پرده برمیدارد.
– عمرو در مقابل شرطی پیشنهاد کرده که جلوگیر حیله او باشد، هر دو نفر مکار و فریبکاراند.
– (سپس خطاب به عمرو کرد): آگاه باش عمرو که تو از روی واقع به حکومت مصر نرسیده ای و از آغاز رستگار نبودی
– تو دینت را به دنیا فروختی، و در این معامله زیان کردی، لذا تو بدترین بندگان هستی
– تو هر چند در آغاز کار، مصر را صاحب شدی، ولی رسیدن تو به این مقصود، با دشواریهای طاقت فرسا همراه خواهد بود.
– بر معاویه وارد شدی همچون کسی که بر قوم عاد وارد می شود،
– و در این راه آنچه بدست آوردی باختی، و با سیه روئی خود رامحروم ساختی
– آیا تو ابوالحسن علی (ع) را نشناخته ای و به آنچه از حق او به دشمن رسید آگاه نشدی؟
– و بعد از او و همراهی با او عدول کردی و به سوی معاویه، زاده حرب گرائیدی در حالی که میان سفیدی (نورانیت) با سیاهی (تیره روزی) فاصله بسیار است.
– انگشتان آدمی هر قدر دراز و رسا باشد به ستاره سهیل کجا رسد، و شایستگی را با تباهی و فساد فرق بسیار است.
– آیا هنگامی که او را بر مرکب درشت و زمخت ببینی که سپاهیان را با نیزه های بلند و برنده، وادار به حمله به دشمن می کند، ایمن خواهی بود؟
– چه خواهی کرد در وقتی که به او نزدیک شوی او تو را به نبرد بطلبد؟ ببین با چه کسی خصومت می کنی
عمرو گفت: ای پسر برادرم اگر من با علی بودم خانه من برایم کافی بود و گنجایش مرا داشت ولی اکنون من با معاویه هستم.
برادرزاده اش گفت: اگر تو معاویه را نخواهی، او هم تو را نمی خواهد لیکن تو دنیای او را می خواهی و او هم خواهان دین تو شده است.
سخنان این جوان، به گوش معاویه رسید، او را طلب نمود ولی او گریخت و به علی ملحق شد و داستان عمرو و معاویه را برای آن جناب شرح داد، حضرت از الحاق او شاد و او را به خود نزدیک و گرامی داشت.
مروان از این جریان خشمناک شد و گفت: مرا چه شده که نتوانم چون عمرو معامله کنم، معاویه گفت: جز این نیست، عمرو مردان را برای تو می خرد.
راوی گوید:چون قصه معامله عمرو و معاویه به علی (ع) رسید، حضرت این اشعار را خواند:
یا عجبا لقد سمعت منکرا کذبا علی الله یشیب الشعرا
یسترق السمع و یغشی البصرا ما کان یرضی احمد لو اخبرا
ان یقرنوا وصیه و الابترا شانی الرسول و اللعین الاخزر
کلاهما فی جنده قد عسکرا قد باع هذا دینه فافجرا
من ذا بدنیا بیعه قد خسرا بملک مصر ان اصاب الظفرا
انی اذا الموت دنا و خضرا شمرت ثوبی ودعوت قنبرا
قدم لوائی لا توخر حذرا لن ینفع الحذار مما قدرا
لما رایت الموت موتا احمرا عبات همدان و عبوا حمیرا
حی یمان یعظمون الخطرا قرن اذا ناطح قرنا کسرا
قل لابن حرب لا تدب الحمرا ارود قلیلا ابد منک الضجرا
لا تحسبنی یا ابن حرب عمرا و سل بنا بدرا معا و خیبرا
کانت قریش یوم بدر جزرا اذ وردوا الامر فذموا الصدرا
لو ان عندی یا ابن حرب جعفرا او حمزه القرم الهمام الازهر
ارات قریش نجم لیل ظهرا
مصادر این بحث: “الامامه و السیاسه، ج 1 ص 84 ، کتاب ” صفین ” ابن مزاحم ص 24 “، شرح نهج البلاغه ” ابن ابی الحدید ج 1 ص 138.
الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج2، ص: 221