71- در اثنای جنگ صفین، وقتی عباس بن ربیعه یکی از همدستان معاویه به نام عرار بن ادهم را کشت معاویه سخت غمناک گشت و گفت: کجا مادر چون او خواهد زاد! مگر می گذارم خونش از بین برود. هرگز! خدا نکند! هان! کدام مرد جان خویش در خونخواهی عرار به خدا می فروشد؟ دو تن از قبیله لخم داوطلب شدند. به آنها گفت: بروید، هر کدامتان عباس را در جنگ تن به تن کشتید فلان مبلغ جایزه دارید. آن دو آمده او را به جنگ تن به تن خواندند. عباس گفت: من پیشوائی دارم، باید از او کسب اجازه کنم. و به خدمت علی آمده ماجرا را تعریف کرد. علی گفت: بخدا معاویه می خواهد هر که را از بنی هاشم می یابد بکشد تا بدین طریق مشعل دین خدا را خاموش سازد حال آن که خدا جز به این راضی نمی شود که مشعلش گر چه کافران نخواهند فروزان تر گردد و به کمال رسد … «1»
الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 10، ص: 246