3- گوید: ما معتقدیم فکر معاویه در انتخاب خلیفه بعد از خود، خوب و نیکو بود و تا وقتیکه در انتخاب خلیفه، قاعده ای وضع نشده و اهل حل و عقد که باید اختلافات را رسیدگی کنند، تعیین نگردیده اند، بهترین کاریکه می توان کرد اختیار خلیفه از طریق ولایت عهد، قبل از مرگ خلیفه سابق است، زیرا بدین وسیله از پدید آمدن اختلاف که برای امت اثرش بدتر از ظلم خلیفه و حاکم است، جلوگیری می شود. (ص 119)
و گوید: از چیزهائی که مردم بر معاویه خورده گرفته اند، اینست که فرزندش را به خلافت برگزید و در اسلام سنت پادشاهی را که منحصر به خاندان معینی باشد، پا بر جا کرد و حال آنکه در گذشته کار خلافت وسیله مشورت انجام می گرفت و با نظر عموم قریش انتخاب می شد.
و گویند: روشی که معاویه نهاد، غالبا باعث می شود افرادی که برتر و شایسته تر نیستند، انتخاب گردند و در خاندان خلافت کار تنعم و رفاه، به فرو رفتن در شهوات منتهی شده و به غرور و برتری جوئی نسبت به سایر مردم، کشیده شود، ولی به عقیده ما این انحصار طلبی امری ضروری است و برای حفظ مصالح مسلمین و گرد آوردن پراکندگی ها و ایجاد همبستگی بین آنان، چاره ای از آن نیست، زیرا هر چه دائره انتخاب خلیفه، گسترش یابد، داوطلبان اشغال مسند خلافت فزونی یابند و چون وسعت مملکت اسلامی و اشکال ارتباط بین نقاط آن را در نظر گیریم و با توجه به این نکته که افراد خاصی هم که باید منحصرا، انتخاب خلیفه بوسیله آنها انتخاب گردد وجود نداشته اند و انتخاب هم، یک امر قطعی است و ما ملاحظه می کنیم با اینکه اولاد عبد مناف بر دیگر افراد قریش برتری دارند و مردم نیز این واقعیت را پذیرفته و بخشی کوچک از قبیله بزرگ قریش اند در کار خلافت به رقابت افتاده و امت را بر سر اختلاف در امر خلافت به هلاکت انداخته اند.
بنا بر این هر گاه مردم از خاندانی راضی شدند و اطاعت و تسلیم آن را بر خود، وظیفه خود دانستند و شایستگی زمامداری آن خاندان را پذیرفتند، این بهترین راه برای ایجاد هم آهنگی بین صفوف مسلمین خواهد بود.
بزرگترین کسانی که معاویه را در انتصاب فرزندش به خلافت انتقاد می کنند، شیعیانند که خود، خلافت را منحصر در آل علی (ع) می دانند و در بین فرزندان علی (ع) آن را می کشانند که هر پدری به پسرش واگذار کند. و بنی عباس نیز بر همین رویه سیر خلافت را بین خود ادامه دادند.
پاسخ- کسی معاویه را تنها از لحاظ انتخاب خلیفه اش انتقاد نکرده است، بلکه ایراد بر معاویه از دو نقطه نظر است:
اول بی لیاقتی شخصی اوست چنانکه امیر المؤمنین (ع) در یکی از گفتارهای خود فرماید: خدای عز و جل نه برای او سابقه ای در دین، و نه پدران صادقی در اسلام قرار داده است، او آزاد شده، فرزند آزاد شده است و حزبی است از احزاب جاهلیت، که پیوسته او و پدرش دشمن خدا و رسول و مسلمین بودند تا سرانجام، بالاجبار و از روی عدم تمایل اسلام را پذیرفتند. در میان امت اهل حل و عقدی که ابو بکر را به خلافت برگزیدند و با وصیت او نسبت به خلافت عمر موافقت کردند، و سپس با اهل شورا در امر خلافت عثمان هم آهنگی نشان دادند، آنگاه از روی رغبت و تمایل با مولای ما امیر المؤمنین (ع) دست بیعت گشودند بدین ترتیب خلافت امیر المؤمنین (ع) قطعی شد و اطاعتش بر همه و از جمله بر معاویه واجب و لازم گردید. این اهل حل و عقد یا خودشان شخصا و یا نظائرشان در امر بیعتشوم معاویه بودند و خود بر او ایراد گرفتند.
دوم از ناحیه بی کفایتی کسی که پس از خود به خلافت تعیین کرد یعنی یزید خائن هتاک متظاهر به فسق و فجور، اگر نگوئیم متظاهر به کفر و بی دینی.
اما اینکه گوید اهل حل و عقد برای انتخاب کردن خلیفه، تعیین نشده اند.
اگر بگوید از اول معین نبوده اند، تهمت بزرگی زده زیرا کسانی که در صدر اول در پایتخت اسلام، مدینه منوره، متصدی تعیین خلیفه شدند، اهل حل و عقد بودند و آنها تا آن روز غالبا موجود بودند و کسانی هم که مرده بودند، کسانی دیگر جای آنها را گرفتند، اگر در آغاز امر، اختیار خلیفه به اینان واگذارده شده است. پس همین اشخاص هم باید تا هر زمان، مسئول انتخاب خلیفه باشند و هیچکس نمی تواند بدون رضایت آنها کسی را بخلافت برگزیند و این اشخاص را اوضاع و احوال و مقتضیات روز تعیین می کند، نه اینکه در کتاب و سنت به نام آنان تصریح شده باشد.
و اگر مقصود او عدم تعیین خلیفه پس از معاویه است، اینهم به معاویه حق انتخاب نمی دهد، زیرا زمان تعیین خلیفه هنگام مرگ خلیفه قبلی است نه قبل از آن، بلی ممکن است به فکر برسد، هنگام انتخاب، آیا شخص لایق انتخاب می شود یا نه؟ ولی معاویه از کجا می دانست ساعت مرگش به موضوع انتخاب خلیفه توجه نمی شود؟! و به چه دلیل معاویه بدون نظر مردم اقدام به انتخاب خلیفه کرد؟! و چرا گروهی را با تهدید، و گروهی را با تطمیع، تسلیم مقصد شوم خود نمود؟ و آیا چه وقت انتخاب او، اختلاف را که برای امت از هر چیزی بدتر است، جلوگیری کرد با وجود اینکه در جامعه اسلامی، مردمی بودند که بر او این عمل را ایراد گرفتند و مردمی او را توبیخ کردند، و عده ای دشمنی او را سخت در دل گرفتند و از ترس شرش تظاهر به موافقت کردند، بلی فرومایگانی هم بودند که رضای خلق را به خشم خالق سودا کرده، کیسه های زر و سیم، چشم آنها را بستو اظهار رضایت کردند.
اگر این فکر (تعیین خلیفه) بجا و نیکو بود، چرا (بقول شما) این عمل از پیامبر (ص) هنگامی که وفاتش فرا رسیده بود، فوت شد، ننگ اختلاف را از جامه امتش نشست؟ و دیگهای شقاق و خلاف را بحال خود گذارد که تا به امروز، همچنان بجو شد. به عقیده شما آیا پیامبر اکرم، اگر امر خلافت را به شخص معینی وصیت کرده بود، کسی را می رسید در این مقام طمع کرده و بر خلاف صریح سخن پیغمبر (ص) خود را خلیفه بخواند؟
و آیا سعد بن عبادة در آن صورت می توانست مردم را به بیعت خود فرا خواند، و سخنگوی انصار بگوید: «منا امیر، و منکم امیر» یکی از ما و یکی از شما حاکم باشد؟!
و یا دیگری فریاد بردارد: منم که به رأیم تکیه کنند و منم نگهبان مورد اعتماد خلافت. و مهاجران سوی ابابکر گرد آمده و عده ای دیگر نزد عباس و بنی هاشم و مربوطین و منسوبین به آنها اجتماع کرده بگویند: خلافت از آن امیر المؤمنین صلوات اللّه علیه است.
اینها سؤالهای جامع و فراوانی است که خضری نمی تواند آنها را پاسخ دهد! مگر اینکه ادعا کند معاویه بیش از پیامبر خدا (ص) به امت مهربان بوده است.
یزیدی که در دوران شومش، واقعه کربلا اتفاق افتاد. چه اختلافی را از میان برداشت و آنگاه دنبال واقعه کربلا فاجعه حره پدید آمد و در تعقیب آن، جریان ابن زبیر صورت گرفت و داستان خانه معظم کعبه روی داد. اینها همه نتیجه انتخاب یزید، و نتیجه این فکر فاسد بود، در حالیکه در میان اعتراض کنندگان به حکومت یزید، فرزند پیغمبر (ص) حسین بزرگوار صلوات اللّه علیه، و بقیه فرزندان عبد مناف و عموم مهاجر و انصار مدینه منوره بودند.
گذشته از این ها، اگر معاویه در کار انتخاب خلیفه چاره ای نداشت، چرا
یکی از صلحای صحابه را برای این مقام، انتخاب نکرد و چرا مقدم بر همه صحابه، فرزند پیامبر خدا (ص) امام طاهری را که هیچ کس به پایه رأی صائب و علم و تقوا و شرافتش نمی رسید انتخاب نکرد.
چگونه خضری اظهار نظر می کند که این انتخاب خیلی خوب و نیکو و در خور مصلحت امت بود، و نمی گوید این انتخاب ظلم و جنایت بر امت و اسلام و رسولش، و کتاب و سنتش بود؟ و حال آنکه رسول خدا (ص) از سالها قبل امت را هشیار داده گفته بود: اول کسی که سنت مرا تحریف می کند مردی از بنی امیه است «1» و گفتار دیگرش: این دین پیوسته متعادل و در حد خود محفوظ خواهد ماند تا وقتیکه مردی از بنی امیه بنام یزید در آن رخنه کند. «2»
م- و ابن ابی شیبه و ابو یعلی حکایت کرده اند که: یزید وقتی پدرش در شام حکمرانی می کرد، در جنگ مسلمانان شرکت کرد. کنیزی نصیب مردی شد و یزید او را از آن مرد گرفت و مرد به ابی ذر متوسل شد. ابوذر با او نزد یزید آمد و سه بار او را امر به رد کنیز کرد و او بهانه می آورد، سرانجام ابوذر گفت: بخدا سوگند! اگر تو چنین می کنی همانا من از رسول خدا (ص) شنیدم که می فرمود:
اول کسی که سنت مرا تغییر دهد، مردی از بنی امیه است. این بگفت و روی از او بگردانید. یزید او را تعقیب کرده گفت: ترا بخدا سوگند آیا منم آنکس که گفتی؟
ابوذر پاسخ داد نمی دانم، و یزید کنیز را پس داد.
ابن حجر در «تطهیر الجنان» حاشیه صواعق/ 145 گوید: این حدیث با روایتی که در آن تصریح به یزید شده و قبلا بدان اشاره شد، منافاتی ندارد، زیرا از دو حال خالی نیست: یا کلام ابی ذر «نمی دانم» را حمل بر حقیقت کنیم مقصود این باشد که در علم او چنین ابهامی وجود دارد و این ابهام در روایت
نخستین برداشته شده است، و یا بگوئیم اباذر خوب می شناخته که آن کس از بنی امیه، همان یزید است، ولی از ترس فتنه و آشوب، از تصریح بدان خودداری کرده خصوصا با مطالب و جریانات دیگری که میان او و بنی امیه بوده که هر گاه تصریح می کرد، آنان را وا می داشت، ابوذر را متهم به دشمنی و بدرفتاری نسبت بخود کنند.
اما اظهار نظر خضری در محدود ساختن خلافت به یک خانواده، ما از این بابت ایرادی به او نمی گیریم، بلکه سخن ما در ناشایستگی خانواده مورد نظر اوست. بلی هر گاه خلافت در یک خاندان با شخصیتی محدود می شد که به زیور لیاقت و کاردانی از ناحیه دینی و سیاسی آراسته بودند، سخنی نبود، ولی هر گاه لیاقت نباشد، هیچ گاه طرفدار خاندانی معین نخواهیم بود، زیرا تنها محدود کردن مسئله خلافت به یک خانواده برای ریشه کنی فساد و پایان دادن سریع به اختلاف، کافی نیست، زیرا وقتی مردم از خلیفه حیف و میل دیدند بر او می شورند و او را از مقام خلافت عزل می کنند و طبعا اشخاص پاکدامن تر، جوانمردتر، و با اصالت تر از او، جای او را می گیرند. در این صورت با وجود بی لیاقتی خلیفه، محدود کردن خلافت به یک خاندان، با چه فسادی مبارزه تواند کرد؟!
بلی هر گاه به خاندانی خلافت محدود گردد که مردم هم عملا لیاقت آنان را بنگرند، در این صورت طمع آنان را که خارج از آن خانواده اند، قطع می گردانند و بهانه شورشیان و محرکانشان را، به لحاظ نداشتن علت و موجباتی برای انقلاب و شورش، محکوم و باطل می کنند در این حال قطعا امت به خلیفه ای که واجد شرائط ما باشد تسلیم می گردد و عظمت مقامش بالا می گیرد و امورش روبراه شده، اوامرش مطاع خواهد شد و آنگاه به نبرد با پلیدی ها خواهد برخاست و هر کار خیر و صلاحی را گسترش می دهد، در عین حال شیعه خلافت را به شرطی در آل علی علیهم السلام محدود می کند که اطمینان به جریان قانون عصمت در رجال تعیین شده برای خلافت داشته باشد و به وسیله نصوص متواتر نبوی، خلافتآنان قطعیت یافته باشد. (مراجعه کنید ص 79، 82 از همین مجلد.)
الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 3، ص: 359