اولین دایرةالمعارف دیجیتال از کتاب شریف «الغدیر» علامه امینی(ره)
۲۳ آذر ۱۴۰۳

غدیریه چهارم علاء الدین حلى

متن فارسی

1- نمایان شد موهاى تازه به گونه‌اش و بهم پیچیده بود و دربار داشت این مکیدنها لبها آب سلسبیل را،
2- ماهی که خون حرام مرا مباح و حلال دانسته در هنگامی که از مقابلم میگذرد در لباس بلندش که به آن ناز میکرد،
3- آهوئی که در جمال خود را پوشانید و براى عاشقیکه در عشق او میسوزد صبر نگذاشته است،
4- جمال بر گونه‌هاى او نوشته است با دستیکه زیبائى را بر او افزوده است،
5- ظاهر گشت باد و نون ابروانش بر فراز چشمان و خود را نشان داد و نهان گشت،
6- پس کمک خواست که بالاى گونه را نشان داد و مرا بعذاب همیشه گرفتار کرد،
7- از او تعجّب کن که خواست نقطه‌اى بالاى ابر و قرار دهد پس پائین آن قرار گرفت،
8- در حاء (حمره) سرخى خالى ایجاد شد و عشقش قلب گرفتار مرا فرا گرفت،
9- من ماه آسمان را میبینم اگر او ظاهر شود مانند اینکه عقرب در برج مریخ باشد،
10- اما اگر ماه من ظاهر شود و مقارن دو عقرب گونه‌هایش باشد سعادت بآن کامل شود،
11- من بین زلفایهایش و مژگان سحر کننده‌گانش در حال مرگم،
12- چشمم بطرف او گشت تا نور گونه‌هایش را ببیند چشمان فریبنده‌اش را دید،
13- آمد که سحرش را باطل کند ولى دلها را سحر کرد و سحرش باطل نشد،
14- تعجب کن از دو شریک در خون عاشقى که یکى بآرزویش نرسید و دیگرى حرامى بود که حلال نشد،
15- بسوى من آمد و چون نزدیک قلب من شد قلبم را بسیار ناراحت نمود،
16- و از براى کشتن من نیزه کشید من با او مقابله کردم در حالتیکه سلاح بدست بودم و او سوار بر مرکب سفیدروئى بود،
17- لباس سبزى بر تن داشت که ملیله‌هاى آن میدرخشید،
18- ماهى را دیدم بالاى شاخه سبزى که ریزش باران آنرا با طراوت نموده بود،
19- گویا نور پیشانیش با موهایش مانند لؤلؤهائیست که بر سر بسته میشود،
20- رخشنده‌اى بود بر آسمان که نمایان و آشکار شد براى بیننده پس بر طرف کرد تاریکى شب تار را،
21- تا آنکه خواست تیراندازى کند و خم شد او را خطاب کردم در حالیکه برایش داستانى را نمایش میدادم،
22- براى توست آنچه نیابت از سلاح میکند بمثل آن اى آن کسیکه از دوست قتلى به او رسیده است،

تا آنجا که گوید:

پس حکم منسوب به پدران او عدل است و مرا در حکم فرمان او هرگز عدول نیست،
نزدیک میشوم پس برمیگردد در حالیکه ناز اعراض میکند از من پس من برایش مطیعانه تواضع و کرنش میکنم،
گریه میکنم پس در حال خنده خوشروئى کرد و بمن گفت جاى تعجّب نیست اگر رخسار مرا روبروى خود دیدى،
(35) من باغى هستم و باغ نورش در حال مژدگانى لبخند میزند هر گاه ابر از روى شادمانى اشک بیارد.
و همینطور عجیب نیست فروتنى تو چونکه شیران بیشه هم براى صید بچه آهو مدتّها کرنش و شکسته نفسى کنند،
سوگند میخورم بفاء فتور و جیم جنون مژگان او (اشاره به خمارى چشمان مست او) هر آینه مخالفت میکنم بر عشق او سرزنش کنندگان را،
و وامیدارم البتّه بر محبتت نفسى را که بالا رفته و گرانقدر شده و ارزان کرده در محبّت آنکه گران شده بود،
و نیکى میکنم هر چند که بدى کند و نرمى میکنم بطور رغبت اگر سختى کند و افزون میکنم دوستى را اگر او رها کند،
نائل نشدم بحاجتم از آنچه که امید رسیدن آنرا داشتم هر چند که دلم از محبّت او پر بود،
(40) اگر من او را براى گناه دوست میداشتم پس در سراى جاودانى منزلى نخواهم داشت،
اى مرحبا بر دو دوستیکه عمرى با هم مرتبط باشند و دامنشان را بگناه آلوده نکرده باشند،
هیچ چیزى زیباتر از عفتى نیست که پرهیزگارى آنرا زینت دهد و کسیکه لباس عفّت بپوشد آراسته است،
باطن‏هاى ما بر تقوى سرشته شده و کسیکه باطن و ضمیرش بر تقوى سرشته شد بالا رود،
دوست دارم او را نه براى خیانت دور است براى کسیکه منع کتاب را خوانده است اینکه نادانى کند،
(45) مرا در آن سرزنش کننده‌ئیست بآنچه را که خالص کردم آنرا براى پیامبر و برادرش از پیمان دوستى،
پس آن دو بزرگوارند بجانت سوگند علت حقیقى موجودات در میان علتها اگر بشناسى بزرگانرا،
ایشانند پیشینیان پسینیان باطنان ظاهران سپاسگذاران براى پروردگار عالم،
آنانند پارسایان عبادت کننده‌گان و رکوع و سجود کننده‌گان و گواهان بر همه آفریده‌ها،
آفریده شدند و حال آنکه عالمى بوجود نیامده بود و آن دو دو نور از نور خدایند که جدا شده‌اند،
در علم محفوظ خدا آن دو باهمند و هرگز جدا نبوده و هیچ وقت جدا نشوند،
(50) پس به پرس از نوریکه آنرا در سوره نور مسطور میآیى و سئوال کن از کسیکه آنرا تلاوت کند،
و سئوال کن از کلمات وقتیکه آنها را آدم دید پس آنها را پذیرفت
سپس برگزید آن را پس در پشت او ودیعه گذارد براى شرافت و گرامت و بزرگوارى آن،
و آن دو بزرگوار سیر کردند در صلب خداپرستان و آن دو سپرده شدند در پاکترین رحمها سپس منتقل شدند،
(55) تا آنکه نور آنها یک نور در شیبة الحمد (عبد المطلب) بن هاشم مستقر و نمایان شد،
تقسیم شدند بفرمانیکه پسندیدند آنرا پس این بهترین وصى و آن شریفترین پیامبران شد،
پس على (ع) جان محمد و جانشین او و امین او و غیر او امین است نه،
و جفت و پاره اصالت او و بهترین کسیستکه او را پیروى کرد و باو اقتدا نمود و در کنار او قرار گرفت،
باو اشاره کرد آدم پیش از این وقتیکه دعا کرد و باو در اول خلقت توسّل نمود،
(60) و بسبب او کشتى در طوفانش آرام گرفت موقعیکه نوح دعا نمود و توسّل باو پیدا کرد،
و به برکت او آتش ابراهیم خلیل خاموش و سرد شد و حال آنکه آن برافروخته و سوزنده بود،
و بنام او یعقوب دعا کرد وقتیکه باو رسید از فقدان یوسف چیزیکه او را نگران و ناراحت کرده بود،
و باسم او یوسف صدیق دعا کرد موقعیکه در چاه افکنده و در انتهاى آن قرار گرفت،
و بسبب او برطرف کرد خدا بیمارى پیامبرش ایوب را در حالیکه او بیچاره و گرفتار بود،
(65) و عیسى بن مریم بنام او دعا کرد پس مرده‌اى را زنده کرداز قبرش و از او دور کرد خاک قبر را،
و موسى بن عمران باسم او خدا را خواند پس عصاى او شکافت راه‌هائى را در حالیکه دریایش موّاج و خروشان بود،
و بنام او داود دعا کرد هنگامیکه جالوت آنها را با لشگر انبوهى محاصره کرده بود،
و انداخت سنگى بر او پس او را بزمین افکند و تمام لشگریانش ترسیده و فرار کردند،
و باسم او دعا کرد داود وقتیکه دو نفر متخاصمین در محراب نماز او وارد شده و از او داورى خواستند،
(70) پس بر یکى از آنها بستم داورى کرد در حکم گوسفندان و بود قضاوتش پایان دهنده نزاع،
پس خدا بخشنده او را براى بزرگواریش بخشید و به برکت او آهن بر او نرم و آسان شد،
و بنام او سلیمان خدا را خواند پس باد مسخّر او شده و براى او سیر میکرد و بالا میرفت،
و براى او حکومت چنانى مستقّر شد هنگامیکه بنام او دعا کرد پس در آن زنده‌گى کرد با حشمت سلیمانى،
و آصف برخیا باسم او خدا را خواند وقتیکه خواست تخت بلقیس را نزد سلیمان حاضر کند پس فورا حاضر شد،
(75) اوست عالم یگانه و خشنود پسندیده و نور هدایت و شمشیر بلند خدا برادر پیامبر والا مقام،
کسیکه نزد اوست علم قرآن و حکم آن و براى اوست تاویل محکم و متشابه قرآن،
و هر گاه هاشمى از جهت شرافت و بزرگوارى بالا رود على علیه السلام عمو و یا دائى او باشد،
نه اینکه جدا و تیم پسر مره و نه اینکه مادرش از نسل و دودمان نفیل (جد عمر) بوده باشد،
و شکنند بتهائیکه هرگز براى آنان سجده نکرد و روى خوارى در برابر آنها بخاک نگذارد،
(80) ولى بتها از ترس هیبت او سجده کردند وقتیکه بر شانه پیامبر بالا رفت براى شکستن آنها،
این فضیلت را از جهت شرافت بآن نرسیده مگر پدرش خلیل الرحمن در زمان گذشته،
وقتى بتها را شکست موقعیکه بآنها در پنهانى دست یافت و از ترس بشتاب فرار کرد،
پس این دو فعل میان آن دو مشخص شد و مقایسه کن و به بین که على علیه السلام شجاع و افضل است،
و نگاه کن تا ببینى بهترین مردم را از جهت زادگاه که در فعل پیروى کرد اولین پدران خود را،
(85) و اوست گوینده و سخن او راست چنانستکه شکى نیست در آن براى آنکه گوش داده و تأمّل کند،
قسم بخدا اگر براى من مسند گسترده شود در جائیکه بالا رفتن را منع و مرا آزاد گذارند،
هر آینه در قوم موسى کلیم حکم کنم بمقتضاى توراتشان حکمیکه فصیح و قاطع خصومت باشد،
و داورى کنم در قوم مسیح بمقتضاى انجیلشان و مستقیم کنم منحرفو کج از آنرا،
و حکومت کنم میان مسلمانها بحکم قرآنشان حکمیکه رسان و فصل نزاع کند،
(90) تا آنکه کتابها بسخن آمده و اقرار کنند که على (ع) امین راست گفت در آنچه تشریح کرده و تعلیل آورد،
پس مرا خبر دهید از قرنهاى گذشته از پیش از آدم در زمانیکه گذشت،
پس آیا گذشته‌گان و آینده‌گان احاطه بعلم او پیدا نموده‌اند،
و نگاهى به نهج البلاغه کن آیا خواهى دید براى صاحبان بلاغت از آن بلیغ‏تر سخنى باشد،
حکمهائیکه برابر آن دیگران گنگ و واپس مانده و سخنور فصیح را ساکت نموده است،
(95) شرمنده شدند صاحبان اندیشه‌ها از آن پس هرگز نخواهى دید برتر از آن کتابى جز قرآن نازل شده،
و براى اوست قصه‌ها و داوریهائیکه بازگو شد پیش آن پس مشگل آنرا حل نمود،
و در روز فرستادن مرغ بریان شده وقتیکه براى پیامبر آوردند و پاکترین خوراک بود،
هنگامیکه پیامبر گفت بار خدایا بیاور مرا محبوب‏ترین کسیکه او را دوست دارى و من او را دوست دارم،
این قصه‌ئیستکه انس بن مالک آنرا روایت کرده و آنچه او روایت کرده ساختگى و عوضى نیست،
(100) و گواهى دشمن سرسخت فضیلتى است براى طرف پسپیروى کن سهل‏ترین راه‌ها را،
و بست درهاى صحابه را (بسوى مسجد) غیر از درب او را براى دانائیکه بشناسد هدایت را و جوینده آن باشد،
وقتیکه گوینده ایشان گفت پیامبرتان گمراه شده درباره شوهر دخترش و معذور است اگر غلو کند،
قسم بخدا که وحى بسوى او نشده و بجز این نیست که بجهت شرافت و فضیلت او را بر مردم ترجیح داد،
تا آنکه ستاره روشنى فرود آمد که تکذیب کند کسى را که در حق پیامبر یاوه‌سرائى کرده و نسبت ناروا داده است،
(105) آیا بخانه او تا صبح ماند یا در سراى حیدر فرود آمد و منزل نمود،
این منقبتها را هیچکس غیر از او بمانندش واجد نشده که مورد پسند و ترجیح قرار گیرد،
ایکاش میدانستم چه فضیلتى براى مدعّى منصب خلافت بوده … و اوّلى (ابو بکر) را چه چیز مقدم داشت،
آیا بکنار زدن و واپس زدن او موقع نماز شایستگى خلافت را پیدا کرد و اگر پیامبرش او را پسندیده بود هرگز او را عزل نمیکرد،
یا به برگردانیدن او را بسرعت در روز فرستادن سوره برائت بعد از طى کردن مسافتى این مقام را سزاوار شد،
(110) وحى کرد خداوند جل جلاله به پیامبرش وحییى که بر او نازل شده بود،
که نباید غیر از تو سوره برائت را برساند پس انتخاب کن مرد بزرگوارى از خودت که خوب و با فضیلت باشد،
آیا پس رفت بآن مقصدیکه متوجه بآن شده بود مگر على (ع) اى دوستان من سئوال کنید،
یا در روز خیبر وقتیکه با پرچم پیامبر بجان تو سوگند از ترس و هراس فرار کرد،
و دوّمى با پرچم رفت و برگشت از ترس مرگ در حالیکه پرچم را به زمین کشیده و فریاد زنان میگریخت،
(115) آیا سئوال نکردى از آن دو نفر چرا پیمان را شکسته و با خوارى پشت بجنگ کرده و برگشتند،
و جز ابو الحسن على (ع) که بود که بسوى مرگ رفته و در جاى خطر و هولناک با پرچمش بایستاد،
و هلاک کرد مرحب خیبریرا و دستش را دراز و درب سنگى قلعه را کنده و زلزله بقلعه انداخت،
اى علت موجودات و سببیکه معنایش دقیق و صفاتش قابل ادراک نیست،
مگر براى آنکه پرده از جلویش برداشته شده و کسیکه به تنهائى پرده را پاره کرده رسیده است،
(120) براى تو کافیست از جهت افتخار که اگر نبود کمال تو نقص دین محمد هرگز کامل نمیشد،
و نمازهاى واجب اگر مقرون بیاد تو نشده بود فرض آن هرگز قبول نمیشد،
ایکسیکه هر گاه مناقب غیر او ذکر شود مناقب او فزونى یافته و برتر باشد،
من عذر میخواهم از حسودان تو بر آنچه را که پروردگار صاحبجلال تو تو را مقدم داشت و برترى داد،
اگر حسد ورزیدند بر بلندى مقام تو پس جز این نیست که کسانیکه در مراتب پائین هستند رشگ میورزند بکسیکه بالاى آنهاست،
(125) مرده زنده کردن تو و خبر دادنت به نهانیها معذور میدارد کسى را که درباره تو غلو کرده است،
و به برگردانیدن تو خورشید تابان را بعد از غروب کردنش که همه گواهى به بازگشت آن دادند،
و به نفوذ فرمان در فرات در حالیکه آبش بالا آمده و لبریز شده بود و صبح کرد در حالیکه آبش پائین رفته و کم شده بود،
و بآمدنت در شبى بمدائن براى غسل دادن سلمان وقتیکه از دنیا رفته بود،
و حکایت اژدها موقعیکه آمد نزد تو براى کشف قضّیه‌اى که ندانسته بود آنرا،
(130) پس حل کردى مشکل او را و برگشت بخوشحالى براى علم آن که مجمل آنرا تفصیل داده بودى،
و شیرى آمد نزد تو در روزى و شکایت از سختى زایمان همسرش کرد پس دعا کردى برایش تا آسان شد بر او درد زایمان،
و بلند شدى از بالاى بساط در حالیکه اهل رقیم را خطاب میکردى پس بشتاب پاسخ تو را دادند،
اى خطاب کننده گرگ‏ها در صحراها و سخن گوى با مرده‌گان در زیر توده‌هاى خاک،
ایکاش در میان زنده‌ها شما حاضر بودى و میدیدى که حسین تو در زمین کربلا افتاده است،
(135) برهنه‌ایکه خاک کربلا میپوشانید او را بجاى لباس جانم قربان او که لباس او را بغارت برده بودند،
افتاده روى سنگهاى داغ در حالیکه آغشته بخون و پیشانیش بخاک و شن آلوده بود،
تشنه‌ایکه اعضایش مجروح بود و غیر از خون بدنش آبى براى او نبود،
و اسبها روى سینه‌اش را پامال کردند در حالیکه مدتها جبرئیل موکل تخت و گهواره او بود،
کشته شد آیا ندانستى براى چه گناهى پامال کردند سینه‌ئى را که براى علم قصد او را میکردند،
(140) و بدندان او چوب خیزران میزد در حالیکه چه اندازه پیامبر براى شرافتش آنرا میبوسید،
و فرزندان او در زنجیر اسارت طاغیان ناله‌کنان بودند و با شلاق آنان را پاسخ میدادند،
و زنان او از اطرافش گریه میکردند پدرم فداى زنان داغدیده ناله کن باد،
ناله میکردند بهترین سید و آقا را از ساداتیکه مهاجرت کردند از منازلشان و مانوس شدند با وحشیان صحرا،
پدرم قربان ماه‌هائى باد که در مدینه طلوع کردند و در زمین غاضّر به غروب نمودند،
(145) شبران جنگیکه پاکدامنى آنها را شدت گرسنگى لمس نکرد و کسیکه بآنها وارد شود هرگز درمانده نگردد،
کسیکه برخورد کند بایشان بباران تندى برخورده از جهت بزرگوارى و بخشنده‌گى و اگر چه برابر شود با شیر بچه‌اى،
دستهاى دشمنان کند ایشانرا از منازلشان پدرم قربان گروهیکه از منازلشان در بدر و آواره شدند،
سیر کردند باصرار و اجبار در حالیکه مرگ اطرافشان حرکت میکرد و چاره‌اى از آن نمیدیدند،
وطنشان برایشان تنگ شد پس کنار فرات را از میان اماکن جایگاه خود ساختند،
(150) دست طاغوتیان بر ایشان پیروز شد و خیال نکنم و تو هم قبول ندارى که گنجشک دریائى باز را شکار کند،
منع کردند از ایشان آب فراتیکه در نزدیک او بود بشمشیرهایشان و خونشان حلال گونه ریخته میشد،
دور شد سرهایشان از بدنهایشان پس بر نوک نیزه‌ها نصب و پژمرده شده بودند،
گریه میکرد اسیرشان براى غصه فقدان گشته‌هایشان و در حقیقت هر یک گرفتار بود،
این یکى بر طرف راست آغشته بخون رگهایش افتاده و آن دیگرى را بسته بزنجیر میبرند،
(155) و از عجایب است که شیرانرا باسارت بسته و سگها بچه شیرانرا پاره پاره میکرد،
قلبم میسوزد براى زین العابدین که در زیر سنگینى غل و جامعه دست و پا بسته میبرند،
بیتاب بود در زیر زنجیر گران و براى مصیبتهایش ناراحت و بیمناک بود،
جانم فداى اسیرى باد و ایکاش صورت و گونه‌ام براى او در میان محمل‏ها محملى بود،
سوگند میخورم بخداى بخشنده قسم راستى که اگر فرعونهاى و طاغوت‏هاى اوّل نبودند،
(160) قلب محمد درباره نوه‌اش مضطرب و پریشان نمیشد و قلب على هم از مصیبت فرزندش بدرد نمیآمد،
خیانت کردند پیمانهائى را که با پیامبر بستند و آتشى جنگى افروختند که هرگز شعله آن خاموش نشود،
اى صاحب اعراف ایکسیکه بر او عرض میشود هر مخلوقى خواه حق باشد خواه باطل،
اى صاحب حوض کوثریکه براى حزبش مباح و حلال و منع میکند از آن گناهکاران گمراه را،
اى بهترین کسیکه لبیک گفت و طواف کرد و سعى نمود و دعا کرد و نماز خواند و در حال رکوع صدقه داد،
(165) دست یافتم از شما بحظّ فراوانى منزّه است، کسیکه بخشید بخشش را و بسیار نمود،
فرزندان دنیا مشغول شدند بمدح پادشاهنشان و منم آنکه هرگز بمدح غیر شما مشغول نشوم،
و آنها رفت و آمد کردند براى ورود بر آنها لیکن ایشان برگشتند در حالیکه تحصیل کرده بودند بر گفته‌هایشان چیز کمى را،
و من اختصاص دادم بشما مدح خود را پس دفینه‌هاى من پر بگران‏ترین ثوابها و حسنات است،
و من به برکت شما بینیازم و احتیاجى برایم نیست و کسیکه مالک ولبریز شد توانگرى را بینیازى شود که از غیر شما هرگز سئوال نخواهد کرد،
(170) مولاى من پیشکش توست از (على) مدیحه عربیه الفاظى که دوستیش صادقانه است،
نیست طلائى مانند آن لیکن مرواریدیستکه نظم و ترتیب آنرا مکمّل نموده و جدا کرده است،
پس از من جستجو کن عروس نوجوان دوشیزه‌اى که زیبایش براى غیر تو هرگز معلوم نشود،
پس صداق و مهریه آن قبول و پذیرفتن شماست پس براى آن اى فرزند بزرگواران شنوا و پذیرا باش،
و بر شماست از من درود مادامیکه دعا کننده حى على الفلاح براى نماز بصداى بلند دعا کند،
(175) درود خدا بر شما باد مادامیکه زنده‌گى جریان داشته باشد و براى گریه او دندان عمر لبخند زند،

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏6، ص: 535

متن عربی

القصیدة الرابعة

         نمَّ العذارُ بعارضیه و سلسلا             و تضمّنت تلک المراشفُ سلسلا

             قمرٌ أباح دمی الحرامَ محلّلا             إذ مرَّ یخطر فی قباه محلّلا

             رشأٌ تردّى بالجمالِ فلم یدعْ             لأخی الصبابة فی هواه تجمّلا

             کُتِبَ الجمالُ على صحیفةِ خدِّه             بیراعِ معناه البهیج و مثّلا

             فبدا بنونی حاجبیه معرّقاً             من فوق صادی مقلتیه و أقفلا

 

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏6، ص: 535

         ثمّ استمدّ فمدّ أسفلَ صدغِه             ألفاً ألفتُ به العذابَ الأطولا

             فاعجب له إذ همَّ ینقطُ نقطةً             من فوق حاجبِهِ فجاءت أسفلا

             فتحقّقت فی حاءِ حمرةِ خدِّه             خالًا فعمَّ هواه قلبی المبتلى‏

             و لقد أرى قمرَ السماءِ إذا بدا             فی عقربِ المرِّیخ حلَّ مؤیِّلا

             و إذا بدا قمری و قارن عقربی             صدغیه حلَّ به السعود فأکملا

             أنا بین طرّتِه و سحرِ جفونِهِ             رهنُ المنیّةِ إذ علیه توکّلا

             دبّت لتحرسَ نورَ وجنةِ خدِّه             عینی فقابلتِ العیونَ الغزّلا

             جاءت لتلقفَ سحرَها فتلقّفتْ             منّا القلوبَ و سحرُها لن یبطلا

             فاعجب لمشترِکَینِ فی دم عاشقٍ             حرم المنى و مُحرّمٌ ما حُلّلا

             جاءت و حین سعت لقلبی أوسعتْ             لسعاً و تلک نضتْ لقتلی مُنصلا

             قابلته شاکی السلاحِ قد امتطى             فی غرّةِ الأضحى أغرّ محجّلا

             متردِّیاً خضرَ الملابسِ إذ لها             باللؤلؤِ الرطبِ المنضّدِ مجتلى‏

             فنظرتُ بدراً فوق غصنٍ مائسٍ             خَضِرٍ تعاودَهُ الحیا فتکلّلا

             و کأنّ صلتَ جبینِهِ فی شعرِهِ             کلآلی صفّتْ على بندِ الکلا

             صبحٌ على الجوزاء لاح لناظرٍ             متبلّجٍ فأزاحَ لیلًا ألیلا

             حتى إذا قصد الرمیّةَ و انثنى             بسهامِهِ خاطبتُه متمثّلا

             لک ما ینوبُ عن السلاح بمثلِها             یا من أصابَ من المحبِّ المقتلا

             یکفیک طرفُکَ نابلًا و القدُّ             خطّاراً و حاجبُکَ المعرّقُ عیطلا

             عاتبتُه فشکوتُ مجملَ صدِّه             لفظاً أتى لطفاً فکان مفصّلا

             و أبان تبیان الوسیلة مدمعی             فاعجب لذی نطقٍ تحمّل مُهملا

             فتضرّجت وجناتُه مستعذباً             عتبی و یعذبُ للمعاتبِ ما حَلا

             و افترَّ عن وردٍ و أصبح عن ضحىً             من لی بلثم المجتنى و المجتلى‏

             من لی بغصنِ نقاً تبدّى فوقه             قمرٌ تغشّى جنحَ لیلٍ فانجلى‏

 

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏6، ص: 536

         حلوُ الشمائل لا یزید على الرضا             إلّا علیَّ قساوةً و تدلّلا

             نجلتْ به صیدُ الملوکِ فأصبحتْ             شرفاً له هام المجرّة منزلا

             فالحکم منسوبٌ إلى آبائه             عدلًا و بی فی حکمه لن یعدلا

             أدنو فیصدفُ مُعرضاً متدلّلًا             عنِّی فأخضعُ طائعاً متذلّلا

             أبکی فیبسمُ ضاحکاً و یقول لی             لا غرو إن شاهدتَ وجهی مقبلا

             أنا روضةٌ و الروضُ یبسمُ نورُهُ             بشراً إذا دمعُ السحاب تهلّلا

             و کذاک لا عجبٌ خضوعُکَ طالما             أُسدُ العرین تُقاد فی أسر الطلا «1»

             قسماً بفاء فتور جیم جفونه             لأُخالفنَّ على هواه العُذّلا

             و لأوقفنَّ على الهوى نفساً علت             فغلت وَ یرخص فی المحبّةِ ما غلا

             و لأحسننَّ و إن أسا و ألین طو             عاً إن قسا و أزید حبّا إن قلا

             لا نلت ممّا أرتجیه مآربی             إن کان قلبی من محبّتِه سلا

             إن کنت أهواهُ لفاحشةٍ فلا             بُوّئت فی دارِ المقامةِ منزلا

             یا حبّذا متحاببینِ تواصلا             دهراً و ما اعتلقا بفحشٍ أذیلا

             لا شی‏ءَ أجملُ من عفافٍ زانه             ورعٌ و من لبسَ العفافَ تجمّلا

             طُبعت سرائرنا على التقوى و من             طُبعت سریرته على التقوى علا

             أهواه لا لخیانةٍ حاشا لمن             أنهى الکتاب تلاوةً أن یجهلا

             لی فیه مزدجرٌ بما أخلصته             فی المصطفى و أخیه من عقدِ الولا

             فهما لعمرُکَ علّةُ الأشیاء فی ال            – علل الحقیقة إن عرفت الأمثلا

             الأوّلانِ الآخرانِ الباطنا             نِ الظاهرانِ الشاکرانِ لذی العلا

             الزاهدانِ العابدانِ الراکعا             نِ الساجدانِ الشاهدانِ على الملا

             خُلقا و ما خُلِقَ الوجودُ کلاهما             نوران من نورِ العلیِّ تفصّلا

 

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏6، ص: 537

         فی علمِه المخزونِ مجتمعان لن             یتفرّقا أبداً و لن یتحوّلا

             فاسأل عن النورِ الذی تجدنّه             فی النورِ مسطوراً وسائل من تلا

             و اسأل عن الکلماتِ لمّا أنّها             حقّا تلقّى آدمٌ فتقبّلا

             ثمّ اجتباه فأُودِعا فی صلبِهِ             شرفاً له و تکرُّماً و تبجّلا

             و تقلّبا فی الساجدین و أودِعا             فی أطهرِ الأرحامِ ثمّ تنقّلا

             حتى استقرَّ النورُ نوراً واحداً             فی شیبةِ الحمدِ بن هاشم یجتلى‏

             قُسما لحکمٍ ارتضاه فکان ذا             نِعمَ الوصیُّ و ذاک أشرفَ مرسلا

             فعلیُّ نفسُ محمدٍ و وصیُّه             و أمینُه و سواهُ مأمونٌ فلا

             و شقیقُ نبعتِهِ و خیرُ من اقتفى             منهاجَه و به اقتدى و له تلا

             مولى به قَبل المهیمنُ آدماً             لمّا دعا و به توسّل أوّلا

             و به استقرَّ الفلکُ فی طوفانِهِ             لمّا دعا نوحٌ به و توسّلا

             و به خبتْ نارُ الخلیلِ و أصبحتْ             برداً و قد أذکت حریقاً مشعلا

             و به دعا یعقوبُ حین أصابَهُ             من فقد یوسفَ ما شجاه و أثقلا

             و به دعا الصدِّیق یوسفُ إذ هوى             فی جبِّهِ و أقام أسفلَ أسفلا

             و به أماطَ اللَّهُ ضرَّ نبیِّه             أیّوبَ و هو المستکینُ المبتلى‏

             و به دعا عیسى فأحیا میِّتاً             من قبرِهِ و أهال عنه الجندلا «1»

             و به دعا موسى فأوضحت العصا             طرقاً و لجّة بحرها طامٍ ملا

             و به دعا داودُ حین غشاهمُ             جالوتُ مقتحماً یقودُ الجحفلا

             ألقاه دامغةً فأردى شلوه             ملقىً و ولّى جمعُه متجفّلا

             و به دعا لمّا علیه تسوّر ال             خصمان محرابَ الصلاةِ و أُدخلا

             فقضى على احدیهما بالظلمِ فی             حکمِ النعاجِ و کان حکماً فیصلا

 

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏6، ص: 538

         فتجاوز الرحمنُ عنه تکرّماً             و به ألان له الحدید و سهّلا

             و به سلیمانٌ دعا فتسخّرتْ             ریحُ الرخاءِ لأجلِهِ و لها علا

             و له استقرَّ الملکُ حین دعا به             عمرَ الحیاةِ فعاش فیه مُخوّلا

             و به توسّل آصفٌ لمّا دعا             بسریرِ بلقیسٍ فجاءَ معجّلا

             العالمُ العلمُ الرضیُّ المرتضى             نوُر الهدى سیفُ العلاءِ أخُ العلا

             من عنده علمُ الکتاب و حکمُه             و له تأوّل مُتقناً و محصّلا

             و إذا علت شرفاً و مجداً هاشمٌ             کان الوصیُّ بها المعمَّ المخولا

             لا جدُّه تیمُ بن مرّةَ لا و لا             أبواه من نسل النُّفَیلِ تنقّلا

             و مکسِّرُ الأصنامِ لم یسجدْ لها             متعفّراً فوق الثرى متذلّلا

             لکن له سجدتْ مخافةَ بأسِهِ             لمّا على کتف النبیِّ علًا علا

             تلک الفضیلة لم یفز شرفاً بها             إلّا الخلیلُ أبوه فی عصرٍ خلا

             إذ کسّر الأصنامَ حین خلا بها             سرّا و ولّى خائفاً مستعجلا «1»

             فتمیّز الفعلینِ بینهما و قِس             تجدِ الوصیَّ بها الشجاعَ الأفضلا

             و انظر ترى أزکى البریّة مولداً             فی الفعلِ متّبعاً أباه الأوّلا

             و هو القؤول و قولهُ الصدقُ الذی «2»             لا ریبَ فیه لمن وعى و تأمّلا

             و اللَّهِ لو أنّ الوسادةَ ثنّیتْ             لی فی الذی حظر العلیُّ و حلّلا

             لحکمتُ فی قومِ الکلیمِ بمقتضى             توراتِهمْ حکماً بلیغاً فیصلا

             و حکمتُ فی قومِ المسیحِ بمقتضى             إنجیلِهمْ و أقمتُ منه الأمیلا

             و حکمتُ بین المسلمین بمقتضى             فرقانِهمْ حکماً بلیغاً فیصلا

             حتى تقرَّ الکتْبُ ناطقةً لقد             صدق الأمینُ علیُّ فی ما علّلا

             فاستخبرونی عن قرونٍ قد خلتْ             من قبلِ آدمَ فی زمانِ قد خلا

 

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏6، ص: 539

         فلقد أحطتُ بعلمِها الماضی و ما             منها تأخّر آتیاً مستقبلا

             و انظر إلى نهجِ البلاغةِ هل ترى             لأولی البلاغة منه أبلغ مقولا

             حکمٌ تأخّرتِ الأواخرُ دونها             خرساً و أفحمتِ البلیغَ المِقولا

             خسأت ذوو الآراءِ عنه فلن ترى             من فوقِهِ إلّا الکتاب المنزلا

             و له القضایا و الحکوماتُ التی             وضحتْ لدیه فحلَّ منها المشکلا

             و بیومِ بعثِ الطائرِ المشویِّ إذ             وافى النبیّ فکان أطیبَ مأکلا

             إذ قال أحمدُ آتنی بأحبِّ من             تهوى و من أهواه یا ربَّ العلى‏

             هذا روى أنسُ بنُ مالک لم یکن             ما قد رواه مُصحَّفاً و مُبدّلا

             و شهادةُ الخصمِ الألدّ فضیلةٌ             للخصمِ فاتّبعِ الطریقَ الأسهلا

             و کسدِّ أبوابِ الصحابةِ غیرَهُ             لممیّزٍ عرف الهدى متوصّلا

             إذ قال قائلُهمْ نبیُّکمُ غوى             فی زوج إِبنتِه و یعذر إن غلا

             تاللَّه ما أوحى إلیه و إنّما             شرفاً حباه على الأنام و فضّلا

             حتى هوى النجمُ المبینُ مکذّباً             من کان فی حقِّ النبیِّ تقوّلا

             أبِدارِهِ حتى الصباح أقام أم             فی دارِ حیدرةٍ هوى و تنزّلا

             هذی المناقبُ ما أحاطَ بمثلِها             أحدٌ سواه فترتضیه مُفضَّلا

             یا لیتَ شعری ما فضیلةُ مدّعٍ             حکمَ الخلافةِ ما تقدّم أوّلا

             أ بعزله عند الصلاة مؤخّراً             و لو ارتضاه نبیّه لن یعزلا

             أم ردِّه فی یومِ بعثِ براءةٍ             من بعد قطعِ مسافةٍ مُتعجّلا

             إن کان أوحى اللَّه جلَّ جلاله             لنبیِّه وحیاً أتاه منزّلا

             أن لا یؤدِّیها سواک فترتضی             رجلًا کریماً منک خیراً مفضلا

             أ فهل مضى قصداً بها متوجِّهاً             إلّا علیٌّ یا خلیلیَّ اسألا

             أم یوم خیبرَ إذ برایةِ أحمدٍ             ولّى لعمرُکَ خائفاً مُتوجِّلا

             و مضى بها الثانی فآب یجرُّها             حذرَ المنیّة هارباً و مهرولا

 

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏6، ص: 540

         هلّا سألتهما و قد نکصا بها             متخاذلین إلى النبیِّ و أقبلا

             من کان أوردَها الحتوف سوى أبی             حسنٍ و قام بها المقام المهولا

             و أباد مرحبَهمْ و مدَّ یمینَهُ             قلعَ الرتاجَ و حصنَ خیبر زلزلا

             یا علّةَ الأشیاءِ و السببَ الذی             معنى دقیقِ صفاتِهِ لن یُعقلا

             إلّا لمن کُشِفَ الغطاءُ له و من             شُقَّ الحِجابُ مجرّداً و توصّلا

             یکفیک فخراً أنَّ دینَ محمدٍ             لو لا کمالُکَ نقصُه لن یکملا

             و فرائضُ الصلواتِ لو لا أنّها             قرنت بذکرک فرضُها لن یقبلا

             یا من إذا عدّتْ مناقبُ غیرِهِ             رجحتْ مناقبُه و کان الأفضلا

             إنّی لأعذرُ حاسدیک على الذی             أولاک ربُّک ذو الجلال و فضّلا

             إن یحسدوک على علاک فإنَّما             متسافلُ الدرجاتِ یحسدُ من علا

             إحیاؤک الموتى و نطقُکَ مخبراً             بالغائباتِ عذرتُ فیک لمن غلا

             و بردِّک الشمسَ المنیرةَ بعد ما             أَفَلتْ و قد شهدت برجعتِها الملا

             و نفوذُ أمرِکَ فی الفراتِ و قد طما             مدّا فأصبحَ ماؤه مستسفلا

             و بلیلةٍ نحو المدائنِ قاصداً             فیها لسلمانٍ بعثتَ مغسِّلا

             و قضیّةُ الثعبانِ حین أتاکَ فی             إیضاحِ کشفِ قضیّةٍ لن تعقلا

             فحللتَ مشکلَها فآبَ لعلمِهِ             فرحاً و قد فصّلتَ فیها المجملا

             و اللیثُ یوم أتاک حین دعوتَ فی             عُسرِ المخاضِ لعرسِه فتسهّلا

             و علوت من فوق البساط مخاطباً             أهلَ الرقیمِ فخاطبوک معجّلا

             أ مخاطبَ الأذیابِ فی فلواتِها             و مکلِّمَ الأمواتِ فی رمس البلى‏

             یا لیت فی الأحیاءِ شخصَکَ حاضرٌ             و حسینُ مطروحٌ بعرصةِ کربلا

             عریانَ یکسوه الصعیدُ ملابساً             أفدیه مسلوبَ اللباسِ مُسربلا

             متوسّداً حرَّ الصخورِ معفّراً             بدمائِهِ تربَ الجبینِ مُرمّلا

             ظمآنَ مجروحَ الجوارحِ لم یجد             ممّا سوى دمِهِ المبدَّدِ منهلا

 

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏6، ص: 541

         و لصدره تطأ الخیولُ و طالما             بسریره جبریلُ کان موکّلا

             عُقرتْ أما علمت لأیِّ معظّمٍ             وطأتْ و صدرٍ غادرته مفصّلا

             و لثغرِهِ یعلو القضیبُ و طالما             شرفاً له کان النبیُّ مُقبّلا

             و بنوه فی أسرِ الطغاةِ صوارخٌ             ولهاءُ معولةٌ تجاوبُ معولا

             و نساؤه من حولِه یندبنَهُ             بأبی النساءَ النادبات الثکّلا

             یندبنَ أکرمَ سیّدٍ من سادةٍ             هجروا القصورَ و آنسوا وحش الفلا

             بأبی بدوراً فی المدینة طُلّعاً             أمست بأرضِ الغاضریّةِ أُفّلا

             آسادُ حربٍ لا یمسُّ عفاتَها             ضرُّ الطوى و نزیلها لن یخذلا «1»

             من تلقَ منهم تلقَ غیثاً مُسبلًا             کرماً و إن قابلت لیثاً مُشبلا

             نزحتْ بهم عن عقرِهمْ أیدی العدا             بأبی الفریقَ الظاعنَ المترحّلا

             ساروا حثیثاً و المنایا حولَهمْ             تسری فلن یجدون عنها معزلا

             ضاقت بهم أوطانُهمْ فتبیّنوا             شاطی الفراتِ عن المواطنِ موئلا

             ظفرت بهم أیدی البغاةِ فلم أَخَلْ             و أبیک تقتنص البغاثُ الأَجدَلا «2»

             منعوهمُ ماءَ الفراتِ و دونَه             بسیوفِهمْ دمُهمْ یُراق مُحلّلا

             هجرت رءوسُهمُ الجسومَ فواصلتْ             زرقَ الأسنّةِ و الوشیجَ الذبّلا

             یبکی أسیرُهمُ لفقدِ قتیلهمْ             أسفاً و کلٌّ فی الحقیقةِ مبتلى‏

             هذا یمیلُ على الیمینِ مُعفرّا             بدمِ الوریدِ و ذا یُساق مغلّلا

             و من العجائبِ أن تقاد أُسودها             أسراً و تفترسُ الکلابُ الأشبلا

             لهفی لزینِ العابدین یُقاد فی             ثقلِ الحدیدِ مقیّداً و مکبّلا

             متقلقلًا فی قیدِهِ متثقِّلًا             متوجّعاً لمصابِهِ متوجّلا

             أفدی الأسیرَ و لیت خدِّی موطئاً             کانت له بین المحامل محملا

 

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏6، ص: 542

         أقسمتُ بالرحمنِ حلفةَ صادقٍ             لو لا الفراعنةُ الطواغیتُ الأُلى‏

             ما بات قلبُ محمدٍ فی سبطِهِ             قلقاً و لا قلبُ الوصیِّ مقلقلا

             خانوا مواثیقَ النبیِّ و أجّجوا             نیرانَ حربٍ حرُّها لن یصطلى‏

             یا صاحبَ الأعرافِ یُعرَضُ کلُّ             مخلوقٍ علیه محقّقاً أو مبطلا

             یا صاحبَ الحوضِ المباحِ لحزبِهِ             حلٌّ و یمنعُه العصاةَ الضلّلا

             یا خیرَ من لبّى و طاف و من سعى             و دعا و صلّى راکعاً و تنفّلا

             ظفرت یدی منکمْ بقسم وافرٍ             سبحانَ من وهبَ العطاءَ و أجزلا «1»

             شُغِلتْ بنو الدنیا بمدحِ ملوکهمْ             و أنا الذی بسواکمُ لن أُشغلا

             و تردّدوا لوفادةٍ لکنَّهم             ردّوا و قد کسبوا على القیل القلا

             و منحتُکمْ مدحی فرحتُ خزانتی             بنفائسِ الحسناتِ مفعمةٌ مَلا

             و أنا الغنیُّ بکم و لا فقرٌ و من             ملک الغنى لسواکمُ لن یسألا

             مولای دونک من علیٍّ مدحةً             عربیّةَ الألفاظِ صادقةَ الولا

             لیس النضارُ نظیرَها لکنّها             درٌّ تکاملَ نظمُه فتفصّلا

             فاستجلها منِّی عروساً غادةً             بکراً لغیرِک حسنها لن یجتلى‏

             فصداقها منک القبولُ فکن لها             یا ابن المکارمِ سامعاً متقبِّلا

             و علیکمُ منِّی التحیّةُ ما دعا             داعی الفلاحِ إلى الصلاةِ مهلّلا

             صلّى علیک اللَّهُ ما سحَّ الحیا             و تبسّمت لبکائِهِ ثغُر الکلا «2»