ابو تمام طائی 231
ای آهو! هر جا که تلهای انبوه خاکی و بیابانهای بینشان نمایان شد بایست و نکوهش و سرزنش گمراهت نکند.
از بیم پنهان شو و صدای کوه بدامت نیندازد، چه این بیهوده سخن آبرویت را میبرد.
ترا نادانی میبینم که در میان امر و نهی سرگردانی، هلاک از تو دور باد، ترا با نهی و امر چکار است؟
آیا حوادث غم انگیز و دشوار بر اهلش، مرا از کاری که به انجام آن شتاب دارم، باز میدارد؟
روزگار چنان سر آزار من دارد که گوئی با این آزار، نذرهای خود را ادا میکند.
او را درختانی است، که بزرگواری را در درون آن نهان کرده و بارو برگ سبزی ندارند.
و من با پوشیدن جامه صبر چنان با زمانه روبرو شدم که ترسیدم صبر به تنگ آید.
چه سخت است! که شهر و دیار بر مردی که چون من قبیله و وسیله دارد، تنگ آید.
در روز افتادگی، گویندهای نیست که به چون منی که جوانی و نیاز انباز اویند، بگوید: برخیز (ایستادهای دست من افتاده را نمیگیرد).
اگر چه روزگار برگشته است و برای هیچ تشنهای آبی و برای هیچ پرسندهای جوابی ندارد.
آنان مردمی هستند که بدگوئی و پیکار در میانشان راه یافته و پرده ستایش و نکو داشتشان را دریده است.
از میان آنها چون دوستی را برگزینی، کبر در دل دارد و قائد و رائدش گمرهی و خودبینی است.
چون برق آسایش ببیند، به تو نزدیک میشود و آنگاه که احساس سختی کند، از عیوق دورتر رود.
کجاست جوانمردی که مردم با او دشمنی نکرده باشند؟ یا کدام راد مرد است که عزمی درست دارد و گرانبار نیست؟
میبینی که توانگران به فزونداری خود بر نیازمندان و بیچارگان مینازند
براستی که آنکس که مرا به پیری نشاند، چنانکه دیدیش، هفده سال نداشت و آن دیگری چون رازی را به وی سپردم سینهاش از نگرانی راز بجوش آمد و پرده از آن بر گرفت.
مردم روی زمین سرکشی و خودرائی کردند و سخن بسیاری از آنان جز گروهی اندک کفر بود.
رنج تاریکی روزگار فرماندهی آن دو تن! را کشیدند، در حالی که آنها دلیلی بودند که آفتاب و ماه از ایشان به رهنمونی شایستهتر بود.
بزودی این آب جوئی از پستان مرگ شما را به پرتگاهی میکشاند که آب و شرابی در آن نیست.
شما که از فرو رفتن در جوئی خرد به ستوه آمدهاید، آنگاه که دریا بر شما بشورد چه میکنید؟
شما خود خونهای ریخته شده در زیر دیک به تاراج رفته خلافت شدید، زیرا به آنچه که این دیک را به جوش میآورد، واقف نبودید.
چرا پرنده جهل را پیش از آنکه پروازش ارمغانی نامأنوس برایتان بیاورد از پرواز باز نداشتید؟
دندان را بر هم فشردید و ننگ کار را پوشاندید، کجا پنهان میماند رازی که بر ملا شد.
با فرزندان پیغمبر و دودمان او کارهائی کردید که کمترین آن خیانت و غدر بود.
پیش از آن بر سر جانشین او چنان مصیبت سختی آوردید که اندازه نداشت با او از در جنگهای نو و کهنهای در آمدید که پیش از این، اینگونه نبردها سابقه نداشت.
علی بگاه سرافرازی برادر و داماد پیغمبر است. برادر و دامادی که مانند ندارد.
پشت پیغمبر (محمّد ص) به او گرم بود همانطور که پشت گرمی موسی به هارون بود.
او همیشه تاریکی سختیها را با روشنی فتح و پیروزی که از رویش نمایان بود میزدود.
وی شمشیر برّان خدا و رسولش در هر جنگی بود، شمشیری که فرسودگی و و کندی نداشت
کدام دست بدی بود که نبرید؟ و کدام روی گمرهی بود که بر آن داغ ننگ ننهاد؟
او مرد، در حالیکه دینداران را به سر سختیش آرامش و بیدینان را ترس و بیم بود. با دلاوری، مرزهای مخوف را از شکستن نگه میداشت و از سرزمین دشمن مرز میساخت.
در احد و بدر آنگاه که این نبردگاهها از پیاده و سواره موج میزد، و نیز در روز جنگ حنین و نضیر و خیبر و خندق آنگاه که «عمرو» به میدانش تاخت چنان به شمشیرها و نیزههای خونین برای مرگ سرخ بپا خاست که آن را از میان برداشت.
نبردگاههائی که فقط خدا غمگسار و گشایشگر کار آمیخته به سختی و دشواری آن بود.
و در روز غدیر، به چاشتگاه «در بیابانی» که در آن پرده و پوششی نبود، حق بر اهلش آشکار شد.
پیغمبر خدا بپا خاست و مردم را به حق فرا خواند تا نیکی بحریم آنان نزدیک و زشتی از پیرامونشان دور شود.
بازوان علی را گرفت و اعلام کرد که او سرور و سرپرست شما است. آیا میدانید؟
پیغمبر روز و شب خود را باین بیان با مردمی که بام و شامشان به گمرهی و نادانی میگذشت، گذراند.
تا حق بر آنها نمودار شد و آنها نیز آشکارا این حق را ربودند.
پس از این جریان آیا بهره علی را بروز شهادت از دم شمشیری باید داد که در کف مرد تیره روزی بود که گناهانش وی را به چراگاه گمرهی و شومی میفرستاد.
من برای هیچ اندیشمندی راه گریزی از شناخت روز غدیر نمیبینم بخصوص اگر کتب حدیث و سیره و آثار مدون تاریخی و ادبی را پیش روی داشته باشد، چه هر یک از این آثار نمایشگر و نشان دهنده غدیرند و حقیقت آن روز را در دست خواننده مینهند و هیچ دل و دماغ و پهلوئی را از آن فارغ و منصرف و تهی نمیگذارند و خواننده چنان با خبر غدیر روبرو میشود که گوئی این داستان پس از گذشت اینهمه روزگاران از نزدیک به وی دیده میدوزد و حقیقت خویش را به مردم مینماید.
الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج2، ص: 467