– بوریا به تخت خواب نوشت که «فصیل» نام بچه شتر است.
– به خاطر یک چنین موضوع، سر کار امیر، هوس قورمه قیر کرده.
– بجان خودم سوگند که ما چه خرم را دو سال از علف جو محروم خواهم نمود.
– بار خدایا- مگر اینکه از لاغری با پرندگان پرواز گیرد.
– میخواهم داستان خودم را بگویم، و این شانس توست که پیش صاحب خبر آمدی.
– آنان که در خشکسالی به جان هم افتادند و با کدو تنبل بر سر هم کوفتند:
– به خاطر من اندوه گرفتند که چرا همگان بودند و من در آن میان نبودم.
– اگر بودم و تو سری خورده بودم، امروز میگفتند: کسی هست که دست این کور بیچاره را بگیرد؟
– بجان خودم که یک روز بارانی به خانه دوستی از دوستان رفتم.
– دامن بر کمر زده و باد به سبیل انداخته که با سطل بزرگ بر سر هم بکوبیم.
– آنها پیش تاختند، منهم دلوم را دور سرم چرخاندم، ولی متأسفانه بر سر خود کوبیدم.
– ای شیر مردان، پس کله هم را نشانه بگیرید، که این بازی، کلید نشاط است.
– غافل مشوید که سینهها را از کینهها پاک کند.
– این بازی مانند «بخور» فضای مجلس را معطر کند از این «بخور» ملال مگیرید.
– بخدا سوگند که هر گاه موقع سحری به یاد دوستان افتم، جایشان را خالی میکنم.
– و هم اندوهگین شوم چه همینکه نزدیک شد دیزی بپزد.
– رفتند. با اینکه خودشان فطیر کرده بودند، از خوردن فطیر بازماندند.
– نه بجان آن سروری که رسول خدا در روز «غدیر» زبان به ثنایش گشود.
– سرورمان «ابو علی» در جهان بینظیر است.
الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج4، ص: 159