ابو حامد، احمد بن محمد انطاکی، ساکن مصر، معروف به «ابو رقعمق» یکی از سرایندگان مشهور و کار آمدان فنون شعر است، در اسلوب سخن و سبک بدیع چنان پیش تاخته که میدان وسیعی را پشت سر نهاده، جز اینکه گاه شوخی را با جد درآمیخته است.
جوانی را در شام بوده، بعد به مصر رفته و شهرتی عالمگیر بدست آورده و در علم و ادب مکانتی عظیم یافته است: شاهان و رهبران و سروران مصر را ثنا گفته و از جمله:
معز، ابو تمیم معد بن منصور بن قائم بن عبید اللّه مهدی، و فرزندش «زفر» عزیز مصر و «حاکم» فرزند عزیز، و «جوهر» سرهنگ سپاه، و «وزیر» ابو الفرج یعقوب بنکلس و امثال آنان.
در مصر، با جماعتی از بذلهبافان و شوخطبعان مصادف شد، و در شوخسرائی و هزل بافی افراط کرد تا آنجا که لقب «ابو رقعمق» «1» به او بسته شد، گاهی گفته میشود که خودش این لقب را ساخته و این خود اوست که در شعرش صریحا اظهار میدارد که با دیوانگی هم پیمان است:
– از خدا آمرزش طلبم از سخن عاقلانهای که بر زبان راندم، فرزانگی شأن من نیست.
– نه بآن خدائی که تنها مرا از میان خلق بر سر زبانها افکند و به دیوانگیم واداشت.
این دو بیت، از قصیدهای است که خاطراتش را در شب «تنیس» در آن باز گفته و آن «2» نام شهری است در مصر که روزگاری مهد تمدن بوده و پانصد محدث صاحب قلم در آن حدیث مینوشته. آغاز قصیده چنین است:
لیلی بتنیس لیل الخالف العانی تفنی اللیالی و لیلی لیس بالفانی
سروده دارد که کاملا از افراط او در دیوانگی و خل بازی حکایت میکند:
– بس کن از نکوهش و عتابت ای معشوقه پر چانه. من این خل بازی و مسخرگی را با هیچ مقامی عوض نخواهم کرد.
– موقعی که ترانههای خارجی سر کنم و گروه جاکشان دنبالم روان باشند گویا-
– کشیش دیری باشم که سحرگاه، تلاوت خود را با آوای خوش بر گروه کشیشان به پایان برده است.
– من خل شدهام و استاد این فنم، با هیچ عنوانی نامبزدار نشوم جز «خدای مسخرهها».
– علت آن است که دیدم فرزانگی بیارج مانده، منهم برای اهل زمانه، خل-بازی و مسخرگی آوردم.
و در قصیده دیگری گوید:
– آنچه خواهی خل بازی و مسخرگی دارم، و هوسی که مقدار کمش اکسیر حماقت و خل بازی بسیار است.
– شاعران زیادی در طلب آن شدند و دست نیافتند، چگونه بر آن دست یابند که باید از پلهای زیادی بگذرند.
– من از خل بازی و حماقتم قدردانی میکنم، چه بدین وسیله پرچم خود را در آفاق جهان افراختهام.
– و آنرا با هیچ دوستی و نه با هیچ عوضی برابر نخواهم کرد، ابدا. دیگراناند که از ترک حماقت معذوراند.
– ایرادی در وجود من نیست جز اینکه هر گاه به نشاط آیند و من باشم چندان بر سرشان بکوبم که شکاف بردارد.
و در قصیده دیگری گوید:
– گوشت به من باشد، بر من خرده مگیر از زیاد و کم.
– و کوچک و بزرگ و نازک و کلفت.
– همانا با خل بازی و دیوانگی از فرزانگان بردیم.
– خدایش در نعمت بپرورد و نگهدارد هر که کمعقل و بیمایه است.
– هر چه بجویند مانند من احمق و کمخرد نخواهند یافت.
– هر گاه یاد من افتند، خواهند گفت: استاد ما طبل طبلها است.
– استاد ما استاد است ولی نه استادی خردمند.
بیشتر اشعارش محکم و خوب است، بر روش «صریع الدلاء» و «قصار بصری» چنانکه ابن خلکان گوید، و به سرودهاش در فنون ادب استشهاد شده آن طور که در باب مشاکله «1» در کتاب تلخیص و سایر کتب ادبی یاد شده، در کتاب تلخیص به این شعرش استناد کرده است:
قالوا: اقترح شیئا نجد لک طبخه قلت اطبخوا لی جبة و قمیصا
سید عباسی در ج 1 «معاهد التنصیص» ص 225 گوید: این شعر، سروده ابو رقعمق شاعر است، از زبان شاعر نقل شده که میگفت: چهار نفر دوست گرامی داشتم که در روزگار کافور اخشیدی ندیم و همدم بودیم، یک روز سرد، پیک آنان آمد و گفت:
دوستانت سلام میرسانند و میگویند: امروز صبح بزمی ترتیب دادهایم و گوسفندی فربه کشتهایم، هر چه هوس داری بگو که برایت بپزیم! من که دیدم لباس گرمی ندارم که از سرما نگهبان باشد، به آنان نوشتم:
– دوستانم صبح زود، در فکر چاشت شدند و پیک آنان پیغامی ویژه آورد
– گفتند: پیشنهاد کن! هر چه خواهی برایت بپزیم، گفتم: برای من یک جبه و یک پیراهن بپزید.
گوید: پیک با رقعه رفت، من فکر نمیکردم ولی بزودی برگشت، و چهار خلعت آورد با چهار کیسه زر که در هر یک ده دینار زر سرخ بود، یکی از خلعتها را پوشیدم و روان شدم.
ثعالبی درج 1 «یتیمة الدهر» از ص 269 تا 296 به شرح حال او پرداخته و چهار صد و نود و چهار بیت از سرودههای او را یاد کرده و در ثنایش گفته:
«یگانه دوران بود و چکیده احسان. و از آن چکامه سرایان که با طبعی روان در میدان جد و هزل گوی فضل درربود، مدیحهسرائی بود بنام و فاضلی نیک انجام و در شام همانند ابن الحجاج در عراق».
شاید تشبیه کردن شاعر به ابن الحجاج، از نظر تشیع او باشد، چه شیعهگری ظاهرترین و مشهورترین خصال ابن الحجاج است، و هر که او را شناسد با محبت و ولایت اهل بیت وحی- که سلام خدای بر آنان باد- میشناسد، خصوصا ترشروئی و خشونت او با دشمنان حق و بدگوئی و تند زبانی با آنان.
از این رو اساس تشبیه که بر اخص و اشهر اوصاف مشبه به، پایه گزاری شود اقتضاء دارد که شاعر ما ابو رقعمق نیز در تشیع همانند ابن الحجاج و یا نزدیک بدو باشد، علاوه بر اینکه صاحب «نسمة السحر فیمن تشیع و شعر» او را در شمار شیعیان شعر پیشه یاد کرده و فصلی مشبع و طولانی در شرح حال او آورده است.
البته ابو رقعمق با ابن الحجاج، در شیوه شعر سرائی بر یک روش میرفته یعنی همیشه جد را با شوخی و هزل درآمیخته و خلبازی و لودگی بر اشعارش غلبه داشته و جدا بعید نیست که ثعالبی همین نکته را منظور نظر داشته.
باری. از سرودههای او، قصیدهای است در ثنای یکی از ممدوحین خود از سادات علوی «1»، و از جمله:
– و شگفت است! با اینکه «حسین» دستی دارد به جود و بخشش گشاده و ریزان.
– نوشابهام در خدمت او ناگوار است و بهارم خشک و بیباران.
– بارگاهی دارد که بدان پناه برند و ساحتی سبزه و آبادان.
– هر گاه ابر آسمان از بارش دریغ کند، بارانی است پر فائده و شایگان.
– و پناه ما در حوادث زمانه «رسی» است و در روز سختیام به ساحت او گریزان.
– سروری که سر رفعت به آسمان سوده، گواه عزت و شرفش نجابت پدران.
– بارگاه شرفش در آسمانها باشد فوق کهکشان.
– از شرافت همینش بس که از نسل مصطفی است و زاده علی شاه مردان.
– مرتبهای که در عزت سر به فلک کشیده مافوق رتبت دگران.
– افتخاری که هیچکس منکر نیست از عجمان و تازیان.
– این شمائید که در شأنشان نازل شده اخبار آسمان.
– هر آن منقبتی که در جهانیان یافت شود، انتسابش بشما خاندان.
– در میدان نبرد، با زور بازوی شما جلوه فروشد، شمشیر بران.
– و در مکتب معارف، بیان شیوای شماست پردهگشای راز عرفان.
– و در روز جنگ که نیزهها درهم پیچید شمائید برطرف کننده احزان.
و در قصیده دیگری گوید، با این آغاز:
– اندوه عشق را آشکار کرد، زانکه کامش بر نیامد.
– شیدائی که درد عشقش بزانو درآورده امید شفا نباشد.
– چنان نحیف و لاغر گشته که گویا به چشم نیاید.
– اگر لاغری کسی را از دیده ناپدید میکرد، هم او بود.
– و در همین قصیده میسراید:
– وه که چه سروری است «رسی» که همگان به سروری او خوشنوداند.
– خداوند دشمنانش را، در حوادث زمانه برخی او سازد.
– بخدا سوگند، هر که در بارگاهش جا سازد، به دولت و ثروت دست یابد.
– کیست که در مقامات عالیه همرتبه و همتای او باشد.
– بالاتر از آن است که در سروری و عظمت به پایه او رسند.
– شاهی که تا بوده، با قدرت و صولت از حریم خود دفاع کرده.
– دریای جود و کرم که ساحلش ناپیداست.
– هر که از جهانیان امیدش به «ابراهیم» باشد نا امید نیست.
– نه. و نه از حوادث روزگار ترسد، اگر پاپیچ او گردد.
– کسی که زمانه از او امان خواست و او امانش داد.
– چگونه نستایم کسی را که هیچکس از خان کرمش بیبهره نیست.
و از بهترین چکامههایش این قصیده اوست که باز هم زبان به ستایش گشوده:
– سخنش را شنیدیم، پوزشش را پذیرفتیم، گناه و لغزشش را بخشیدیم.
– هر سخنی مخاطبی دارد، ولی روی سخنم با تو است، درست بشنو ای همسایه.
– آن که با او راه آمد و شد باز کردهای، همیشه و هر گاهش ببینی بند قبایش باز است.
– میداند وجودش عذاب و شکنجه است که برای دیده تماشائیان مهیا کشته.
– خداوند، پرده آزرمش را دریده و رواست که شما پردههای دگرش را بدرانید
– با نگاهش مرا جادو کرد، و هر نمکین پسری نرکس چشمش جادو است.
– آن که جفا آورده و دوری گزیده، چه میشد که با خوشنودی راه آشتی میگرفت.
– با دوری و جفا مرا شکنجه و آزار داده، با وجود این خواهان اویم.
– همیشه، خدا نکند چنین دوستی را از دست بدهم که جوار او را خواهانم و از جفایش بیزار.
در قسمت ثنا و ستایش گوید:
– برای عزیز مصر، دشمنی باقی نگذارد جز آنکه آتش او را خاموش کرد.
– به خاطر این بود که سر و سامانش بخشید و برای خود برگزید.
– منصب وزارت، پایه عظمتش را استوار نکرد، نه و نه بر مقدار و مقامش افزود.
– بلکه، بنیاد وزارت ویران و خراب بود، و او جامه عظمت و نشاط و خرمی بر او پوشید.
– هر روز با بخشش و نوالش بر سپاه مشکلات غارت میآورد.
– دستی دارد که از بخل و خست بیزار است و در میدان بخشش و نوال کرار غیر فرار.
– همین دست بخشنده و پر عطاست که دشمنان عزیز را گریزاند و یارانش را فزون ساخت.
– از دست مردی لایق و فاضل، این چنین- در شبان و روزان- نفع و ضرر خیزد.
– بدو پناه بر که در امان نماند جز آنکه به سایه او رخت کشد و پناه آرد.
– هر گاه بینی که در بحر اندیشه، غوطهور شده، فکر خود را در مهمی بکار انداخته.
– با هوش و درایت، نکتهای را در پرده غیب نگذارد، جز اینکه روشن وآشکار سازد.
– نه و نه نقطهای از زمین را، جز اینکه با نظر صائب، حدود و اقطار آنرا باز شناسد.
– خدایش قدرت بخشیده و از حوادث روزگار درامان داشته.
نویری در کتاب «نهایة الارب» ج 3 ص 190 سه بیت از سرودههای او را یاد میکند:
– اگر با مجد و بزرگواری بتوان بر قله شرف برشد، او بر گردن آسمانها صعود خواهد کرد.
– هر گاه بینش دانشمندان به تاریکی گراید، با شرار اندیشهاش تاریکیهای حوادث را میشکافد.
– او را نخواهم یافت جز نزد کسی که قدرش را شناسد و یا در برابر نیزههای تابدیده. «1»
ابن خلکان در ج 1 تاریخش ص 42 شرح حال او را ذکر کرده و بعد از ثنا و ستایش سخن ثعالبی را که یاد کردیم نقل نموده و چند بیت از اشعارش را نمونه آورده و بعد میگوید: امیر مختار مسبحی در تاریخ مصرش یاد کرده و گفته: در سال 399 وفات یافته، و دیگران اضافه کردهاند که روز جمعه بیست و دوم ماه رمضان بوده و هم گویند:
در ماه ربیع الآخر و گمان دارم که در مصر زندگانی را بدرود گفته باشد.
«یافعی» هم در «مرآة الجنان» ج 2 ص 452 شرح حال و تاریخ وفاتش را همین طور نوشته و نیز «ابن عماد حنبلی» در کتاب «شذرات» ج 3 ص 155 و سید عباسی در معاهد التنصیص ج 1 ص 226 و «زرکلی» در کتاب «الاعلام» ج 1 ص 74 و صاحب تاریخ آداب اللغة در ج 2 ص 264.
الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج4، ص: 161