اولین دایرةالمعارف دیجیتال از کتاب شریف «الغدیر» علامه امینی(ره)
۲۱ مهر ۱۴۰۴

ابو رقعمق انطاکی

متن فارسی

ابو حامد، احمد بن محمد انطاکی، ساکن مصر، معروف به «ابو رقعمق» یکی از سرایندگان مشهور و کار آمدان فنون شعر است، در اسلوب سخن و سبک بدیع چنان پیش تاخته که میدان وسیعی را پشت سر نهاده، جز اینکه گاه شوخی را با جد درآمیخته است.

جوانی را در شام بوده، بعد به مصر رفته و شهرتی عالمگیر بدست آورده و در علم و ادب مکانتی عظیم یافته است: شاهان و رهبران و سروران مصر را ثنا گفته و از جمله:
معز، ابو تمیم معد بن منصور بن قائم بن عبید اللّه مهدی، و فرزندش «زفر» عزیز مصر و «حاکم» فرزند عزیز، و «جوهر» سرهنگ سپاه، و «وزیر» ابو الفرج یعقوب بنکلس و امثال آنان.

در مصر، با جماعتی از بذله‌بافان و شوخ‏طبعان مصادف شد، و در شوخ‏سرائی و هزل بافی افراط کرد تا آنجا که لقب «ابو رقعمق» «1» به او بسته شد، گاهی گفته میشود که خودش این لقب را ساخته و این خود اوست که در شعرش صریحا اظهار می‌دارد که با دیوانگی هم پیمان است:
– از خدا آمرزش طلبم از سخن عاقلانه‌ای که بر زبان راندم، فرزانگی شأن من نیست.
– نه بآن خدائی که تنها مرا از میان خلق بر سر زبانها افکند و به دیوانگیم واداشت.

این دو بیت، از قصیده‌ای است که خاطراتش را در شب «تنیس» در آن باز گفته و آن «2» نام شهری است در مصر که روزگاری مهد تمدن بوده و پانصد محدث صاحب قلم در آن حدیث می‌نوشته. آغاز قصیده چنین است:
لیلی بتنیس لیل الخالف العانی تفنی اللیالی و لیلی لیس بالفانی‌

سروده دارد که کاملا از افراط او در دیوانگی و خل بازی حکایت می‌کند:
– بس کن از نکوهش و عتابت ای معشوقه پر چانه. من این خل بازی و مسخرگی را با هیچ مقامی عوض نخواهم کرد.
– موقعی که ترانه‌های خارجی سر کنم و گروه جاکشان دنبالم روان باشند گویا-
– کشیش دیری باشم که سحرگاه، تلاوت خود را با آوای خوش بر گروه کشیشان به پایان برده است.
– من خل شده‌ام و استاد این فنم، با هیچ عنوانی نامبزدار نشوم جز «خدای مسخره‌ها».
– علت آن است که دیدم فرزانگی بی‌ارج مانده، منهم برای اهل زمانه، خل-بازی و مسخرگی آوردم.

و در قصیده دیگری گوید:
– آنچه خواهی خل بازی و مسخرگی دارم، و هوسی که مقدار کمش اکسیر حماقت و خل بازی بسیار است.
– شاعران زیادی در طلب آن شدند و دست نیافتند، چگونه بر آن دست یابند که باید از پلهای زیادی بگذرند.
– من از خل بازی و حماقتم قدردانی می‌کنم، چه بدین وسیله پرچم خود را در آفاق جهان افراخته‌ام.
– و آنرا با هیچ دوستی و نه با هیچ عوضی برابر نخواهم کرد، ابدا. دیگران‏اند که از ترک حماقت معذوراند.
– ایرادی در وجود من نیست جز اینکه هر گاه به نشاط آیند و من باشم چندان بر سرشان بکوبم که شکاف بردارد.

و در قصیده دیگری گوید:
– گوشت به من باشد، بر من خرده مگیر از زیاد و کم.
– و کوچک و بزرگ و نازک و کلفت.
– همانا با خل بازی و دیوانگی از فرزانگان بردیم.
– خدایش در نعمت بپرورد و نگهدارد هر که کم‏عقل و بی‌مایه است.
– هر چه بجویند مانند من احمق و کم‏خرد نخواهند یافت.
– هر گاه یاد من افتند، خواهند گفت: استاد ما طبل طبلها است.
– استاد ما استاد است ولی نه استادی خردمند.

بیشتر اشعارش محکم و خوب است، بر روش «صریع الدلاء» و «قصار بصری» چنانکه ابن خلکان گوید، و به سروده‌اش در فنون ادب استشهاد شده آن طور که در باب مشاکله «1» در کتاب تلخیص و سایر کتب ادبی یاد شده، در کتاب تلخیص به این شعرش استناد کرده است:
قالوا: اقترح شیئا نجد لک طبخه قلت اطبخوا لی جبة و قمیصا

سید عباسی در ج 1 «معاهد التنصیص» ص 225 گوید: این شعر، سروده ابو رقعمق شاعر است، از زبان شاعر نقل شده که می‌گفت: چهار نفر دوست گرامی داشتم که در روزگار کافور اخشیدی ندیم و همدم بودیم، یک روز سرد، پیک آنان آمد و گفت:
دوستانت سلام می‌رسانند و می‌گویند: امروز صبح بزمی ترتیب داده‌ایم و گوسفندی فربه کشته‌ایم، هر چه هوس داری بگو که برایت بپزیم! من که دیدم لباس گرمی ندارم که از سرما نگهبان باشد، به آنان نوشتم:
– دوستانم صبح زود، در فکر چاشت شدند و پیک آنان پیغامی ویژه آورد
– گفتند: پیشنهاد کن! هر چه خواهی برایت بپزیم، گفتم: برای من یک جبه و یک پیراهن بپزید.
گوید: پیک با رقعه رفت، من فکر نمیکردم ولی بزودی برگشت، و چهار خلعت آورد با چهار کیسه زر که در هر یک ده دینار زر سرخ بود، یکی از خلعت‏ها را پوشیدم و روان شدم.

ثعالبی درج 1 «یتیمة الدهر» از ص 269 تا 296 به شرح حال او پرداخته و چهار صد و نود و چهار بیت از سروده‌های او را یاد کرده و در ثنایش گفته:
«یگانه دوران بود و چکیده احسان. و از آن چکامه سرایان که با طبعی روان در میدان جد و هزل گوی فضل درربود، مدیحه‌سرائی بود بنام و فاضلی نیک انجام و در شام همانند ابن الحجاج در عراق».
شاید تشبیه کردن شاعر به ابن الحجاج، از نظر تشیع او باشد، چه شیعه‌گری ظاهرترین و مشهورترین خصال ابن الحجاج است، و هر که او را شناسد با محبت و ولایت اهل بیت وحی- که سلام خدای بر آنان باد- می‌شناسد، خصوصا ترشروئی و خشونت او با دشمنان حق و بدگوئی و تند زبانی با آنان.
از این رو اساس تشبیه که بر اخص و اشهر اوصاف مشبه به، پایه گزاری شود اقتضاء دارد که شاعر ما ابو رقعمق نیز در تشیع همانند ابن الحجاج و یا نزدیک بدو باشد، علاوه بر اینکه صاحب «نسمة السحر فیمن تشیع و شعر» او را در شمار شیعیان شعر پیشه یاد کرده و فصلی مشبع و طولانی در شرح حال او آورده است.

البته ابو رقعمق با ابن الحجاج، در شیوه شعر سرائی بر یک روش میرفته یعنی همیشه جد را با شوخی و هزل درآمیخته و خل‏بازی و لودگی بر اشعارش غلبه داشته و جدا بعید نیست که ثعالبی همین نکته را منظور نظر داشته.

باری. از سروده‌های او، قصیده‌ای است در ثنای یکی از ممدوحین خود از سادات علوی «1»، و از جمله:
– و شگفت است! با اینکه «حسین» دستی دارد به جود و بخشش گشاده و ریزان.
– نوشابه‌ام در خدمت او ناگوار است و بهارم خشک و بی‌باران.
– بارگاهی دارد که بدان پناه برند و ساحتی سبزه و آبادان.
– هر گاه ابر آسمان از بارش دریغ کند، بارانی است پر فائده و شایگان.
– و پناه ما در حوادث زمانه «رسی» است و در روز سختی‌ام به ساحت او گریزان.
– سروری که سر رفعت به آسمان سوده، گواه عزت و شرفش نجابت پدران.
– بارگاه شرفش در آسمانها باشد فوق کهکشان.
– از شرافت همینش بس که از نسل مصطفی است و زاده علی شاه مردان.
– مرتبه‌ای که در عزت سر به فلک کشیده مافوق رتبت دگران.
– افتخاری که هیچکس منکر نیست از عجمان و تازیان.
– این شمائید که در شأنشان نازل شده اخبار آسمان.
– هر آن منقبتی که در جهانیان یافت شود، انتسابش بشما خاندان.
– در میدان نبرد، با زور بازوی شما جلوه فروشد، شمشیر بران.
– و در مکتب معارف، بیان شیوای شماست پرده‌گشای راز عرفان.
– و در روز جنگ که نیزه‌ها درهم پیچید شمائید برطرف کننده احزان.

و در قصیده دیگری گوید، با این آغاز:
– اندوه عشق را آشکار کرد، زانکه کامش بر نیامد.
– شیدائی که درد عشقش بزانو درآورده امید شفا نباشد.
– چنان نحیف و لاغر گشته که گویا به چشم نیاید.
– اگر لاغری کسی را از دیده ناپدید می‌کرد، هم او بود.
– و در همین قصیده می‌سراید:
– وه که چه سروری است «رسی» که همگان به سروری او خوشنوداند.
– خداوند دشمنانش را، در حوادث زمانه برخی او سازد.
– بخدا سوگند، هر که در بارگاهش جا سازد، به دولت و ثروت دست یابد.
– کیست که در مقامات عالیه همرتبه و همتای او باشد.
– بالاتر از آن است که در سروری و عظمت به پایه او رسند.
– شاهی که تا بوده، با قدرت و صولت از حریم خود دفاع کرده.
– دریای جود و کرم که ساحلش ناپیداست.
– هر که از جهانیان امیدش به «ابراهیم» باشد نا امید نیست.
– نه. و نه از حوادث روزگار ترسد، اگر پاپیچ او گردد.
– کسی که زمانه از او امان خواست و او امانش داد.
– چگونه نستایم کسی را که هیچکس از خان کرمش بی‌بهره نیست.

و از بهترین چکامه‌هایش این قصیده اوست که باز هم زبان به ستایش گشوده:
– سخنش را شنیدیم، پوزشش را پذیرفتیم، گناه و لغزشش را بخشیدیم.
– هر سخنی مخاطبی دارد، ولی روی سخنم با تو است، درست بشنو ای همسایه.
– آن که با او راه آمد و شد باز کرده‌ای، همیشه و هر گاهش ببینی بند قبایش باز است.
– می‌داند وجودش عذاب و شکنجه است که برای دیده تماشائیان مهیا کشته.
– خداوند، پرده آزرمش را دریده و رواست که شما پرده‌های دگرش را بدرانید
– با نگاهش مرا جادو کرد، و هر نمکین پسری نرکس چشمش جادو است.
– آن که جفا آورده و دوری گزیده، چه می‌شد که با خوشنودی راه آشتی می‌گرفت.
– با دوری و جفا مرا شکنجه و آزار داده، با وجود این خواهان اویم.
– همیشه، خدا نکند چنین دوستی را از دست بدهم که جوار او را خواهانم و از جفایش بیزار.

در قسمت ثنا و ستایش گوید:
– برای عزیز مصر، دشمنی باقی نگذارد جز آنکه آتش او را خاموش کرد.
– به خاطر این بود که سر و سامانش بخشید و برای خود برگزید.
– منصب وزارت، پایه عظمتش را استوار نکرد، نه و نه بر مقدار و مقامش افزود.
– بلکه، بنیاد وزارت ویران و خراب بود، و او جامه عظمت و نشاط و خرمی بر او پوشید.
– هر روز با بخشش و نوالش بر سپاه مشکلات غارت می‌آورد.
– دستی دارد که از بخل و خست بیزار است و در میدان بخشش و نوال کرار غیر فرار.
– همین دست بخشنده و پر عطاست که دشمنان عزیز را گریزاند و یارانش را فزون ساخت.
– از دست مردی لایق و فاضل، این چنین- در شبان و روزان- نفع و ضرر خیزد.
– بدو پناه بر که در امان نماند جز آنکه به سایه او رخت کشد و پناه آرد.
– هر گاه بینی که در بحر اندیشه، غوطه‌ور شده، فکر خود را در مهمی بکار انداخته.
– با هوش و درایت، نکته‌ای را در پرده غیب نگذارد، جز اینکه روشن وآشکار سازد.
– نه و نه نقطه‌ای از زمین را، جز اینکه با نظر صائب، حدود و اقطار آنرا باز شناسد.
– خدایش قدرت بخشیده و از حوادث روزگار درامان داشته.

نویری در کتاب «نهایة الارب» ج 3 ص 190 سه بیت از سروده‌های او را یاد می‌کند:
– اگر با مجد و بزرگواری بتوان بر قله شرف برشد، او بر گردن آسمانها صعود خواهد کرد.
– هر گاه بینش دانشمندان به تاریکی گراید، با شرار اندیشه‌اش تاریکیهای حوادث را می‌شکافد.
– او را نخواهم یافت جز نزد کسی که قدرش را شناسد و یا در برابر نیزه‌های تابدیده. «1»

ابن خلکان در ج 1 تاریخش ص 42 شرح حال او را ذکر کرده و بعد از ثنا و ستایش سخن ثعالبی را که یاد کردیم نقل نموده و چند بیت از اشعارش را نمونه آورده و بعد می‌گوید: امیر مختار مسبحی در تاریخ مصرش یاد کرده و گفته: در سال 399 وفات یافته، و دیگران اضافه کرده‌اند که روز جمعه بیست و دوم ماه رمضان بوده و هم گویند:
در ماه ربیع الآخر و گمان دارم که در مصر زندگانی را بدرود گفته باشد.

«یافعی» هم در «مرآة الجنان» ج 2 ص 452 شرح حال و تاریخ وفاتش را همین طور نوشته و نیز «ابن عماد حنبلی» در کتاب «شذرات» ج 3 ص 155 و سید عباسی در معاهد التنصیص ج 1 ص 226 و «زرکلی» در کتاب «الاعلام» ج 1 ص 74 و صاحب تاریخ آداب اللغة در ج 2 ص 264.

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج‏4، ص: 161

متن عربی

الشاعر

أبو حامد أحمد بن محمد الأنطاکی نزیل مصر المعروف بأبی الرقعمق، أحدالشعراء المشاهیر المتصرِّفین فی فنون الشعر، و له شوطه البعید فی أسالیب البیان غیر أ نّه ربما خلط الجدّ بالهزل. نشأ بالشام ثمّ رحل إلى مصر و أخذ فیها شهرة طائلة و مکانة من الأدب عظیمة، و مدح ملوکها و زعماءها و رؤساءها، و ممّن مدح: المعزّ أبو تمیم معدّ بن المنصور بن القائم بن المهدی عبید اللَّه، و ابنه زفر عزیز مصر، و الحاکم ابن العزیز، و جوهر القائد، و الوزیر أبو الفرج یعقوب بن کلس و نظراؤهم، و صادف فیها جماعة من أهل ا لهزل و المجون فأوغل فیهما کلّ الإیغال حتى نبز بأبی الرقعمق، و قد یقال: إنّه هو الذی سمّى نفسه بذلک، و قد أعلن فی شعره أ نّه حلیف الرقاعة، بقوله:

          أستغفر اللَّه من عقلٍ نطقتُ به             ما لی و للعقل لیس العقل من شانی‏

             لا و الذی دون هذا الخلق صیّرنی             أحدوثةً و بحبِّ الحمق أغرانی‏

 

و البیتان من قصیدة له سجّل بها لیل تِنِّیس ( «2») و هی مدینةٌ مصریّة کان بها فی

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏4، ص: 161

بعض العهود خمسمائة صاحب محبرة یکتبون الحدیث، و مطلع القصیدة:

          لیلی بتنِّیسَ لیلُ الخائفِ العانی             تفنى اللیالی و لیلی لیس بالفانی‏

 

و ینمُّ عن توغّله فی المجون قوله من قصیدة:

          کفّی ملامَکِ یاذاتَ الملاماتِ             فما أرید بدیلًا بالرقاعاتِ‏

             کأ نّنی و جنودُ الصقعِ تتبعنی             و قد تلوتُ مزامیرَ الرطاناتِ‏

             قِسّیسُ دیرٍ تلا مزمارَهُ سحراً             على القسوسِ بترجیعٍ و رنّاتِ‏

             و قد مجنتُ و علّمتُ المجونَ فما             أُدعى بشی‏ء سوى ربِّ المجاناتِ‏

             و ذاک أنّی رأیت العقل مُطَّرَحاً             فجئتُ أهلَ زمانی بالحماقاتِ‏

 

و قوله من قصیدة:

          ففیَّ ما شئتَ من حمقٍ و من هوسٍ             قلیلُهُ لکثیر الحمقِ إکسیرُ

             کم رامَ إدراکَهُ قومٌ فأعجزَهمْ             و کیف یُدرَکُ ما فیهِ قناطیرُ

             لأشکرنَّ حماقاتی لأنّ بها             لواءَ حمقیَ فی الآفاقِ منشورُ

             و لستُ أبغی بها خِلّا و لا بدلًا             هیهاتَ غیری بترکِ الحمقِ معذورُ

             لا عیبَ فیَّ سوى أنِّی إذا طربوا             و قد حضرتُ یُرى فی الرأس تفجیرُ

 

و قوله من قصیدة:

          فاسمعنْ منِّی و دعنی             من کثیرٍ و قلیلِ‏

             و صغیرٍ و کبیرٍ             و دقیقٍ و جلیلِ‏

             قد ربحنا بالحما             قاتِ على أهل العقولِ‏

             فرعى اللَّهُ و یُبقی             کلَّ ذی عقل قلیلِ‏

             ما له فی الحمقِ و الخف             فَةِ مثلی من عدیلِ‏

             فمتى أُذکَرُ قالوا             شیخُنا طبلُ الطبولِ‏

 

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏4، ص: 162

         شیخُنا شیخٌ و لکن             لیس بالشیخ النبیلِ‏

 

و أکثر شعره جیّد على أسلوب صریع الدلاء و القصّار البصری کما قاله ابن خلّکان ( «1»)، و یُستشهد بشعره فی الأدب کما فی باب المشاکلة ( «2») من التلخیص و سائر کتب البیان، و قد استشهد علیها بقوله:

          قالوا اقترح شیئاً نجدْ لک طبخَهُ             قلت اطبخوا لی جبّةً و قمیصا

 

قال السیّد العبّاسی فی معاهد التنصیص ( «3») (1/225): هو قول أبی الرقعمق، یروى أ نّه قال: کان لی إخوان أربعة و کنت أنادمهم أیّام الأستاذ کافور الأخشیدی، فجا ءنی رسولهم فی یوم بارد و لیست لی کسوة تحصننی من البرد، فقال: إخوانک یقرأون علیک السلام و یقولون لک: قد اصطبحنا الیوم و ذبحنا شاةً سمینة فاشتهِ علینا ما نطبخ لک منها، قال: فکتبت إلیهم:

          إخوانُنا قصدوا الصبوحَ بسحرةٍ             فأتى رسولُهمُ إلیّ خصوصا

             قالوا اقترح شیئاً نجدْ لک طبخَهُ             قلت اطبخوا لی جبّةً و قمیصا

 

قال: فذهب الرسول بالرقعة، فما شعرت حتى عاد و معه أربع خلع و أربع صُرَر فی کلّ صُرّة عشرة دنانیر، فلبست إحدى الخلع و سرت إلیهم.

ترجمه الثعالبی فی یتیمة الدهر ( «4») (1/269- 296) و ذکر من شعره أربعمائة و أربعة و تسعین بیتاً، و قال: نادرة الزمان، و جملة الإحسان، و ممّن تصرّف بالشعر الجزل فی أن واع الجدّ و الهزل، و أحرز قصد الفضل، و هو أحد المُدّاح المجیدین

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏4، ص: 163

و الفضلاء المحسنین، و هو بالشام کابن الحجّاج بالعراق. و لعلّ کونه کابن الحجّاج- السابق ذکره- ینمُّ عن تشیّعه؛ فإنّ ذلک أظهر أوصاف ابن الحجّاج و أجلّ ما یُؤثر عنه، فقد عرفه من عرفه بولائه الصلب لأهل بیت الوحی علیهم السلام و التجهّم أمام أضدادهم و الوقیعة فیهم، فقاعدة التشبیه تستدعی أن یکون شاعرنا المترجَم مثله أو قریباً منه، على أنّ صاحب نسمة السحر ( «1») عدّه ممّن تشیّع و شعر، و عقد له ترجمةً ضافیة الذیول.

نعم؛ و یشبه ابن الحجّاج فی تغلّب المجون على شعره، و لا یبعد جدّا أن یکون هذا مرمى کلام الثعالبی. و من شعره قصیدة فی ممدوحٍ ( «2») له علویٍّ، منها قوله ( «3»):

          و عجیبٌ و الحسینُ له             راحةٌ بالجودِ تنسکبُ‏

             إنّ شربی عنده رَنَقٌ             ولدیهِ مربعی جدِبُ‏

             و له الوِردُ المُعاذُ به             و الجنابُ المُمرِعُ الخصبُ‏

             و هو الغیثُ المُلِثُّ إذا             أعوزتنا دَرَّها السحبُ ( «4»)

             و إلى الرسّیّ ملجؤنا             من صروف الدهر و الهربُ‏

             سیّدٌ شادتْ علاه له             فی العلا آباؤه النجبُ‏

             و له بیتٌ تُمَدُّ له             فوق مجرى الأنجمِ الطنبُ‏

             حسبه بالمصطفى شرفاً             و علیٍّ حین ینتسبُ‏

             رتبةٌ فی العزِّ شامخةٌ             قصرتْ عن نَیلِها الرتبُ‏

 

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏4، ص: 164

         ذاک فخرٌ لیس تنکرُهُ             لکمُ عجمٌ و لا عربُ‏

             و لأنتمْ من بفضلهمُ             جاءتِ الأخبارُ و الکتبُ‏

             و إلیکم کلُّ منقبةٍ             فی الورى تُعزى و تُنتسبُ‏

             و بکم فی کلِّ معرکةٍ             تفخرُ الهندیّةُ القضُبُ‏

             و بکم فی کلِّ عارفةٍ             تُرفعُ الأستارُ و الحجبُ‏

             و إذا سمرُ القنا اشتجرتْ             فبکمْ تُستکشَفُ الکُرَبُ‏

 

و له من قصیدة أوّلها:

          باح وجداً بهواهُ             حین لم یُعطَ مُناهُ‏

             مغرمٌ أغرى به السق            – مُ فما یُرجى شفاهُ‏

             کاد یُخفیهِ نحولُ ال            – جسمِ حتى لا تراهُ‏

             لو ضناً یُخفی عن ال            – عین لأخفاه ضناهُ‏

 

و منها قوله:

          حبّذا الرسّیُّ مولىً             رضیَ الناسُ ولاهُ‏

             جعلَ اللَّهُ أعادی            – هِ من السوءِ فداهُ‏

             فلقد أیقنَ بالثر             وةِ من حلَّ ذراهُ‏

             من رقى حتى تناهى             فی المعالی مرتقاهُ‏

             فاق أن یبلغَ فی ال            – سؤددِ و المجدِ مداهُ‏

             ملکٌ مذ کان بال            – سطوةِ ممنوعٌ حماهُ‏

             بحرُ جودٍ لیس یُدرى             أینَ منهُ منتهاهُ‏

             لم یَضِعْ من کان إبرا             هیمُ فی الناس رجاهُ‏

             لا و لا یفرقَ من             صرفِ زمانٍ إن عراهُ‏

 

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏4، ص: 165

         من به استکفى أذى ال             أیّام و الدهرَ کفاهُ‏

             کیف لا أمدحُ من لم             یخلُ خلقٌ من نداهُ‏

 

و من غرر محاسنه قوله یمدح من قصیدة، أوّلها:

          قد سمعنا مقالَه و اعتذاره             و أقلناه ذنبَهُ و عِثاره‏

             و المعانی لمن عنیتُ و لکن             بک عرّضتُ فاسمعی یا جاره‏

             من مرادیه أ نّه أبد الده            – ر تراه محلّلًا أزراره‏

             عالمٌ أ نّه عذابٌ من اللّ            – ه مباحٌ لأعینِ النظّاره‏

             هتکَ اللَّهُ سترَهُ فَلَکَم ههت             تّک من ذی تستّرٍ أستار

             سحرتنی ألحاظُه و کذا ک            – لُّ ملیحٍ ألحاظُه سحّاره‏

             ما على مؤثر التباعدِ و الإ             عراضِ لو آثرَ الرضا و الزیاره‏

             و على أ نّنی و إن کان قد عذّ             بَ بالهجرِ مؤثرٌ إیثاره‏

             لم أزل لا عَدمتُه من حبیبٍ             أشتهی قربه و آبی نفاره‏

 

یقول فی مدحها:

          لم یدَعْ للعزیزِ فی سائرِ الأر             ض عدوّا إلّا و أخمدَ ناره‏

             فلهذا اجتباه دون سوا             هُ و اصطفاه لنفسِهِ و اختاره‏

             لم تشیِّد له الوزارةُ مجداً             لا و لا قیل رفّعَتْ مقداره‏

             بل کساها و قد تخرّمها الده            – رُ جلالًا و بهجةً و نضاره‏

             کلَّ یومٍ له على نُوَب الده            – ر و کرِّ الخطوبِ بالبذلِ غاره‏

             ذو یدٍ شأنُها الفرارُ من البُخ            – لِ و فی حومةِ الوغى کرّاره‏

             هیَ فلّتْ عن العزیز عِداه             بالعطایا و کثّرتْ أنصاره‏

             هکذا کلُّ فاضلٍ یدُه تُم            – سی و تُضحی نفّاعةً ضرّاره‏

             فاستجرْهُ فلیس یأمنُ إلّا             من تَفَیّا بظلّه و استجاره‏

 

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏4، ص: 166

         فإذا ما رأیته مطرِقاً یُعْ            – مِلُ فیما یریدُهُ أفکاره‏

             لم یدَعْ بالذکاءِ و الذهنِ شیئاً             فی ضمیرِ الغیوب إلّا أناره‏

             لا و لا موضعاً من الأرضِ إلّا             کان بالرأی مدرکاً أقطاره‏

             زادهُ اللَّهُ بسطةً و کفاهُ             خوفَه من زمانِه و حذاره‏

 

و ذکر النویری من شعره فی نهایة الأرب ( «1») فی الجزء الثالث (ص 190) قوله:

          لو نیلَ بالمجدِ فی العلیاءِ منزلةٌ             لنال بالمجدِ أعناقَ السماواتِ‏

             یرمی الخطوبَ برأیٍ یُستضاء به             إذا دجا الرأیُ من أهلِ البصیراتِ‏

             فلیس تلقاهُ إلّا عند عارفِهِ             أو واقفاً فی صدور السمهریّاتِ ( «2»)

 

ترجمه ابن خلّکان فی تاریخه ( «3») (1/42) و قال بعد الثناء علیه و نقل کلام الثعالبی المذکور و ذکر أبیاتٍ من شعره: و ذکره الأمیر المختار المسبِّحی فی تاریخ مصر، و قال: توفّی سنة تسع و تسعین و ثلاثمائة، و زاد غیره فی یوم الجمعة لثمان بقین من شهر رمضان، و قیل: فی شهر ربیع الآخر، و أظنّه توفّی بمصر.

و ترجمه ( «4») الیافعی و أرّخ وفاته کما ذُکر فی مرآة الجنان (2/452)، و ابن العماد الحنبلی فی الشذرات (3/155)، و السیّد العبّاسی فی معاهد التنصیص (1/226)، و الزرکلی فی الأعلام (1/74)، و صاحب تاریخ آداب اللغة (2/264).