اولین دایرةالمعارف دیجیتال از کتاب شریف «الغدیر» علامه امینی(ره)
۲۳ آذر ۱۴۰۳

شجاعت ابوبکر

متن فارسی

از این خلیفه پیش از مسلمانی اش نمونه ای در دست نداریم که دلاوری اورا برساند و گرچه در نبردهای بسیاری که پیامبر (ص) داشت او نیز حضور یافت باز هم نه نشانه ای از دلیری اودر آن ها سراغ توان کرد و نه نشان استقامتی که بر صفحه تاریخ جاودان بماند و نه گامی کوتاه در آن نبرد گاه های خونین که نماینده گوشه ای ازاین موضوع مهم باشد، آری او نیز همچون دوستش عمر بن خطاب در رویداد خیبر از روبرو شدن و دست و پنجه نرم کردن با مرحب یهودی گریخت . علی و پسر عباس گفته اند: رسول خدا (ص) بوبکر را به خیبر فرستاد و او شکست خورد و با همراهان برگشت فردا عمر رابه همین مهم فرستاد او نیز شکست خوردو برگشت چرا که هم او یارانش را ترسویافته بود و هم یارانش او را .  روایت‌فوق را چنانکه در مجمع الزواید 124 – 9 می خوانیم طبرانی و بزار آورده اند و رجال اسناد بزار از رجال صحیح است مگر محمد بن عبد الرحمن که صدوق شمرده شده، شکست یافتن آن دو مرد درروز خیبر را قاضی عضد ایجی نیز در مواقف آورده و شارحان وی نیز جز اعتراف به آن راهی نیافته اند (شرح مواقف 276: 3)و چنانچه در ص 483 مطالع می خوانیم قاضی بیضاوی هم در طوالع الانوار آن را آورده است .  آنچه از گریختن آندو در آن روز پرده بر می دارد سخن رسول خدا (ص) است پس از گریختنشان: فردا علم جنگ را به کسی خواهم داد که خدا و رسولش را دوست می دارد و خدا و رسولش‌او را دوست می دارند خدا به دست او (ما را) به پیروزی می رساند و گریز پا هم نیست و در عبارت دیگر: تاخت کننده ناگزیر پا است و در عبارت دیگر: سوگند به آن که روی محمد را گرامی داشت آن را بمردی خواهم داد که نگریزد و در عبارتی: راستی آن را به مردی خواهم داد که بر نگردد تا خدا او را فاتح سازد و در عبارتی: به پشت بر نمی گردد .
ابن ابی الحدید معتزلی در قصیده علویه منسوب به وی می گوید:
” هر چه را از یاد ببرم، فراموش نمی کنم آن دو را که پیش از وی بودند و گریختند با آن که می دانستند گریختن گناه است
بیرق بزرگ را که آنان برداشته بودند
روپوشی از خواری در بر گرفته بود
جوانی تیز تک از پیروان موسی آن دو را راند
که قامت و شمشیری بلند داشت و اسبی دراز گردن
شمشیر و نیزه وی مرگ را به هر سوی می پراکند
و نیام شمشیرو بند بنده نیزه اش آتش می افروخت
آیا آن دویدن آن دو بود یا دویدن شتر مرغی که از پر خوردن گیاه بهاری ساق هایش سبز و زرد شده؟
و آیا راستی آن دو – با آن کمدلی و ناتوانی – از مردان بودند یا از زنان ناخن رنگ کرده و چهره به ناز پرورده؟
شما را معذور می دارم که مرگ را همه دشمن می دارند
و نگاهداشتن جان، در جان هر کس دوست داشتنی است
آنکس که مرگ جویای او است مزه مرگ را ناخوش می دارد
پس چگونه او را از مرگ‌خوش آید که خود جویای آن گردد .
” آنچه ما را از این موضوع آگاه می کند داستان ترسیدن خلیفه است از ذو الثدیه که بی هیچ سلاحی سرش به نماز بود و رسول خدا (ص) بوبکر را بفرمود تا وی را بکشد و او مخالفت امرپیامبر را از کشتن آن مرد آسان تر شمرد و به نزد وی (ص) برگشته عذرهایی آورده که انشاء الله مفصلا خواهی دید

 

به گواهی علی، بوبکر دلیرترین مردم است

آری ابن حزم در کتاب ” المفاضله بین الصحابه ” و نیز همفکرانش او را از همه صحابه دلیرتر شمرده و در این باره حدیثی هم بر امیرالمومنین بسته اند که گفت مرا آگاه کنید دلیرترین مردم کیست؟ گفتند تو گفت من با هیچکس روبرو نشدم‌مگر بر او پیروز شدم ولی مرا بگویید دلیرترین مردم کیست؟ گفتند نمی دانیم، کیست؟ گفت: ابوبکرزیرا ما در روز بدر برای رسول خدا (ص) هودجی نهادیم و گفتیم کیست که با رسول خدا (ص) بماند تا کسی از مشرکان آهنگ او نکند؟ به خدا هیچکس برای این کار پیش نیامد مگر بوبکر که‌با شمشیر کشیده بر سر رسول خدا ایستاد و هیچکس آهنگ حضرت نکرد مگر او آهنگ وی کرد پس او دلیرترین مردم است . الحدیث  . کاش اینان سند این روایت ساختگی را نیانداخته و آن را با اسنادش روایت می کردند تا سازنده آن را به جامعه دانشمندان بشناسانیم و همین بس که حافظ هیثمی بدون سند آن‌را در مجمع الزواید – 461: 9 – آورده و ضعیف شمرده و گفته در سند آن‌یک ناشناس هست .  و تازه روایت صحیحی از ابن اسحاق نیز آنرا تکذیب می کند چه وی آورده که رسول خدا (ص) روز بدر در هودج بود و سعد بن معاذ شمشیربه دست در آستانه هودجی که رسول خدا (ص) در آن بود با گروهی از انصار ایستاده بودند به پاسداری از رسول خدا (ص) از بیم آنکه دشمن بر وی بتازد وانگهی نگهبانی از پیامبر (ص) نه ویژه بوبکر بوده و نه تنها درروز بدر بلکه در هر یک از گیر و دارهای حضرت (ص) یکی از یارانش نگهبانی از او را به گردن می گرفت چنانکه در شب بدر این کار باسعد بن معاذ بود و در روز آن – به گفته‌حلبی در سیره ج 3 ص 353 – با ابوبکر و در روز احد با محمد بن مسلمه و در روز خندق با زبیر بن عوام و در روز حدیبیه با مغیره بن شعبه و در شبی که‌حضرت در یکی از راه های خیبر با صفیه‌پیمان زناشویی بست با ابو ایوب انصاری و در وادی القری با بلال و سعد بن ابی وقاص و ذکوان بن عبد قیس و در شب حادثه حنین با ابن ابی مرثد غنوی .  و این شیوه در پاسداری از وی همچنان بر جای بود تا در حجه الوداع که این آیه نازل شد و الله یعصمک من الناس (= و خداوند تو را از گزند مردم نگاه می دارد) این شد که نگهبان گرفتن متروک شد پس اگر هم آنچه را درباره پاس دادن بوبکر آمده بپذیریم تازه او هم مانند یکی از این‌پاسداران خواهد بود .  اگر آن سخن که به علی بسته اند درست باشد و کار بوبکر در روز بدر آنچنان اهمیت بزرگی‌داشته پس در آن روز او برتر و شایسته‌تر بود که آیه قرآن درباره اش فرود آید تا علی و حمزه و عبیده که درباره‌ایشان این آیه آمد: هذان خصمان اختصموا فی ربهم (= این‌دو گروه – یکی از مومنان و دیگری از کافران – که در دین خدا با هم به نبرد برخاستند مخالفت و دشمن یکدیگرند . سوره حج آیه 19) و نیز اگر آن پنداردرست بود آیه زیر به ستایش علی و حمزه و عبیده اختصاص نمی یافت: من المومنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه تا پایان آیه (= برخی از مومنان مردانی انی که آنچه را با خداوند پیمان بستند به راستی وفا کردند . احزاب آیه 23)  نیز این آیه درباره امیر المومنین علی نازل نمی شد: هو الذی ایدک بنصره و بالمومنین (= او خداوندی است که با یاری خود و با دست مومنان تو را تایید کرد . سوره انفال: 62 (و نیزآنچه در جلد دوم ص 46 تا 51 آوردیم از زبان بزرگ ترین پیامبران درباره او وارد نمی شد .
و هم مولانا علی به ستایش های موجود در این آیه مخصوص نمی شد که: و من الناس من یشری نفسه‌ابتغاء مرضاه الله (= کسی از مردم هست که برای خشنودی خدا جان خویش را می فروشد . سوره بقره 207 (که بنابرآنچه قرطبی در تفسیر خود ج 3 ص 21 آورده و ما نیز در جلد دوم ص 47 تا 49 از چاپ دوم مفصلا درباره آن سخن راندیم – این آیه در ستایش از علی فرود آمده است .  و نیز منادی خداوند – رضوان – که در روز بدر می گفت: ” شمشیری جز ذو الفقار نیست  و جوانمردی‌جز علی نه ” حق آن بود که آوازه به نام ابوبکر و شمشیر او که بر سر رسول‌خدا (ص) نگاهداشته‌بود بردارد وانگهی آیا نبردهای پیامبر بزرگ و جنگ های خونین او منحصر به بدر بود؟و آیا هودج فقط در بدر بود و نه در دیگر جنگ ها؟ و آیا خداوند هودج – پیامبر بزرگ – همیشه در هودج خود بودو هیچگاه به میدان در نمی آمد؟ یا خود پای به میدان می نهاد و ” دوستش ” را به ” جانشینی خود ” در هودج می گذاشت؟  چرا پیامبر بزرگ در روز خیبرنیازمند جنگجویی تازان و ناگزیر پا گردید که به پشت بر نگردد؟ مگر آن خلیفه که دلاورترین مردمان بود حضور نداشت؟ یا مگر گریز پا و نتازنده بود؟ چه معنی دارد که مورخان می نویسند پیامبر (ص) پرچم خود را به مردی از مهاجران سپرد و او کاری نساخت و برگشت آیا این مرد و دوستش ناشناس بوده اند؟ نه بخدا .  این دلیرترین مردم کجا بود؟ در آن روز که یگان های سپاه یهود با جلوداری یا سر بیرون شده و انصار را درهم شکستند تا به جایگاه رسول خدا (ص) رسیدند و این چندان بر رسول خدا (ص) گران آمد که اندوهگین گردید؟ و با آنکه این دلیرترین مردم با آنحضرت بود چرا آن روز سلمه بن اکوع را به سراغ علی فرستاد که برای چشم دردش در مدینه مانده و جلوی پایش را نمی دید و سلمه به نزد او شده دست وی‌را گرفت و آورد تا پیامبر (ص) گوش ها را با این سخن پر کرد: علم را به‌مردی تا زنده و ناگریزنده خواهم داد .  آیا دلیرترین مردم در روز خیبر هم در هودج بود؟ همان گاه که پیامبر خود پای به نبردگاه نهاد و هر چه سخت‌تر بجنگید در حالیکه دو زره پوشیده بود و کلاه خود و زره زیرین آن را هم‌بر سر داشت و بر اسبی‌سوار بود به نام‌ظرب و در دست او نیزه و سپری بود (چنانکه در سیره حلبی 93 / 3 آمده)
آیا دلیرترین مردم در روز احد هم در هودج بود؟ همان روز بلا و امتحان که‌دشمن توانست خود را به رسول خدا برساند و به سویش سنگ پرتاب کند تا به دندانش بخورد و در رویش بشکند و لب‌او را خسته گرداند و خون بر رویش روان شود و او دست بر خون کشد و بگوید چگونه رستگار می شوند گروهی که‌چهره پیامبرشان را از خون رنگین کردند با آنکه او ایشان را بسوی پروردگارشان می خواند .  آیا دلیرترین مردم در هودج بود همان روزی‌که به گفته علی چون مردم در روز احد رسول خدا (ص) را تنها گذاشتند من در کشتگان نگریستم رسول خدا (ص) راندیدم و گفتم به خدا او نمی گریزد و میان کشتگان هم که او را نمی بینم پس‌خدا برای آنچه کردیم بر ما خشم گرفته‌و پیامبرش را به آسمان برده و اکنون برای من بهتر از این کاری نیست که چندان نبرد کنم تا کشته شوم پس دسته شمشیرم را شکسته و به دشمن حمله بردم‌تا برای من راه باز کردند و ناگهان رسول خدا را میان ایشان دیدم . در همان روز بود که علی 16 زخم خورد که هر زخمی چندان سخت بود که او را بر زمین افکند و هیچکس جز جبراییل او رابر نداشت .  ” اسد الغابه 20 / 4 ” یا دلیرترین مردم در هودج بود همان‌روز که رسول خدا در یکی از گودال هایی افتاد که ابو عامر کنده بود تا مسلمانان نادانسته در آن افتند 0 پس علی بن ابیطالب دست او (ص) را گرفت‌و طلحه او را بلند کرد و برگرفت تا بر پای ایستاد . آیا دلیرترین مردم در هودج بود همان روزی که رسول خدا رادر نبردگاه دیدند دو زره پوشیده یکی به نام ذات الفضول و دیگری فضه، و نیز در روز حنین که دو زره پوشیده بود یکی ذات الفضول و دیگری سعدیه .  شرح مواهب از زرقان 24 / 2  آیا دلیرترین مردم در هودج بود در آن روزی که هفتاد زخم شمشیر به چهره پیامبر خورد که خداوند گزند همه را از او دور داشت؟  مواهب اللدنیه 124 / 1 آیا دلیرترین مردم در هودج بود همان روز که هشت نفر برای مرگ و جانبازی با پیامبر بیعت کردند: علی، زبیر، طلحه، ابو دجانه، حارث بن صمه، حباب بن منذر، عاصم بن ثابت، سهل بن حنیف و رسول خدا به‌دنبال دیگران (که می گریختند) ایشان را (به یاری) می خواند .  امتاع از مقریزی ص 132 آیا دلیرترین مردم در هودج بود همان روز که علی ازیک سوی از رسول خدا پاسداری می کرد وابو دجانه مالک بن خرشه از یک سوی و سعد بن ابی وقاص در برابر گروهی دفاع‌می کرد و حباب بن منذر چنان مشرکان را جمع می کرد و می راند که گویی گوسفندان را می راند .  امتاع از مقریزی ص 143 آیا دلیرترین مردم در هودج بود آن روز که آتش جنگ افروخته شد و رسول خدا (ص) زیر علم انصار نشست و به دنبال علی فرستاد که بیا وعلی می آمد و می گفت منم مرد دشمن شکن و خرد کننده .  آیا دلیرترین مردم در هودج بود روزی که رسول خدا به خانواده اش رسید و شمشیرش را به دخترش فاطمه داد و گفت دختر کم خون را از روی این بشوی که به خدا سوگند امروز این شمشیر با من از روی راستی رفتار کرد (کند نشد) همان روز که علی سپر خود را از آبی که در گودال بود پر کرد و برای رسول خدا (ص) آورد تا بنوشد، پس خون را از چهره اش بشست و آبرا بر سرش ریخت و فاطمه(ع) پاره ای از بوریا برگرفت و بسوزاند و بر آن نهاد تا خون ایستاد  آیا دلیرترین مردم در هودج بود همان گاه که آواز جبرییل فضا را پر کرد .  ” شمشیری جز ذو الفقار نیست  و جوانمردی جز علی نه ” آیا دلیرترین مردم در هوج بودی روزی که حسان بن ثابت چنین سرود:  ” جبرییل آشکارا آواز داد – در حالیکه گرد و غبار بر نشده بود و مسلمانان پیرامون‌پیامبر مرسل را گرفته بودند -:  (شمشیری جز ذو الفقار نیست  وجوانمردی‌جز علی نه ” آیا دلیرترین مردم در روز حمراء الاسد هم در هودج بود؟ که‌حضرت (ص) با چهره زخمی و پیشانی شکسته و دندان شکافته بیرون شد و در حالیکه لب زیرین او از درون خسته و شانه راستش از ضربه ابن قمییه درهم کوبیده و پوست دو زانویش کنده شده بود (طبقات ابن سعد شماره مسلسل 553) آیا دلیرترین مردم در روز حنین در هودج بود همان گاه که آتش جنگ افروخته شد و همه مردم از گرد پیامبر(ص) گریختند و کسی با او نماند مگر4 تن سه نفر از هاشمیان و یکی از دیگران: علی بن ابیطالب و عباس که این دو در پیش روی او بودند و ابوسفیان بن حارث مهار مرکب او را گرفته و ابن مسعود هم سمت چپ او بود و هیچکس از مشرکان آهنگ او (ص) نکرد مگر کشته شد (سیره حلبی 123 / 3)  آیا دلیرترین مردم در روز احزاب هم در هودج بود؟ که رسول خدا (ص) با یاران خود خاک خندق را حمل می کرد و گرد و خاک سفیدی شکمش را پوشانده بود و می گفت:  بار خدایا اگر تو ما را راه نمودی ما راه راست را نمی یافتیم .  نه صدقه می دادیم و نه نماز می گزاردیم  آرامشی بر ما فروفرست و چون به دشمن برخوردیم گام ما را استوار دار، به راستی اینان رفتاری زشت با ما در پیش گرفتند و چون آهنگ آشوب‌کردند ما نپذیرفتیم .  طبقات ابن سعد شماره مسلسل 575، تاریخ ابن کثیر 96/4) آیا دلیرترین مردم در هودج بود روزی که حضرت (ص) گفت: ضربه علی بهتر است از عبادت جن و انس و در عبارتی: کارعلی در کشتن عمرو برتر است از عبادت جن و انس و در عبارتی: روبرو شدن علی با عمرو بن ود برتر بود از کارهای امت من تا روز رستاخیز آری آن‌مرد – بوبکر – نمایشی در روز احد داد، همان گاه که عبد الرحمن ابن ابی بکر به میدان آمد (از جانب مشرکانی که در میانشان بود) و گفت کیست با من بجنگد و آنگاه به رجز خوانی پرداخت و گفت:
” هیچ نمانده است به جز جنگ افزار و اسب رهوار و تیزتک
وشمشیری که پیران گمراه را نابود سازد. “
پس بوبکر (رض) برخاست و گفت منم آن پیر سپس به رجز خوانی پرداخت و گفت:
هیچ نمانده است مگر کیش و گوهر من
و شمشیری که با یاری آن سوگندم را انجام دهم .
عبد الرحمن به او گفت اگر تو پدرم نبودی بر نمی گشتم . امتاع ص 144

 

به گواهی قرآن، بوبکر دلیرترین مردم است

دلیری خلیفه، پیروانش‌را به ستوه آورده و از راه ها گمراه ساخته و در پرتگاهی بزرگ قرار داده تا همچون کودکانی که بر الا کلنگ سوار می شوند گاهی به زیر و گاهی به بالا می بردشان و راهی روشن نیافته اند تا آنان را به آنچه می خواستند ثابت کنند برساند چون هر چه فراز و نشیب های تاریخ را جستجو کرده اند هیچ اثر و شالوده ای نیافته اند که بتوانند در استدلال خود به آن تکیه کنند این بوده که به سفسطه پرداخته اند . یکی به فلسفه هودج پناه برده ودیگری تارهایی بسستی تار عنکبوت تنیده و قوت قلب او در مرگ رسول خدا (ص) و سست نشدن او را در آن پیش آمد سهمناک نشانه ای بر کمال دلیری اش گرفته است . قرطبی در تفسیر خود -222: 4 تفسیر سوره آل عمران آیه 144می نویسد این که خداوند تعالی گوید: محمد به جز پیامبری نیست که پیش از ان برانگیختگان درگذشته اند، آیا اگر مرد یا کشته شد شما به پس روی می‌پردازید؟ و هر که به پس روی پردازد هیچ زیانی به خدا نمی رسد ” این آیه بالاترین نشانه است بر دلیری بوبکر وپردلی او زیرا دلیری و پر دلی عبارتست از نباختن خویش در هنگام رویدادن مصیبت ها و هیچ مصیبتی برزگ تر از مرگ پیامبر (ص) نبود و در آن‌هنگام بود که دلیری و دانش بوبکر آشکار شد زیرا مردم – از جمله عمر – گفتند که رسول خدا (ص) نمرده عثمان‌نیز گنگ شد و علی مخفی گردید و کارهارو به تزلزل رفت تا صدیق با همین آیه‌در هنگامی‌که از مسکن خود در سنح بیامد مشکل را حل کرد .  این استدلالی‌است که حلبی نیز در سیره خود – ج 35: 3 آورده و گفته: چون رسول خدا (ص) درگذشت خردها بپرید تا یکی از سختی‌اندوه به دیوانگی افتاد و یکی‌زمین گیر شد و تکان خوردن نتوانست و یکی چنان گنگ شد که سخن نتوانست گفت ویکی بستری گردید و از بیماری مرد اماآنان که اندوه نزدیک به دیوانگی رسیدند یکی شان عمر (ض) بود و آنان‌که گنگ شدند یکی شان عثمان (ض) بودکه سخن گفتن نمی توانست و آنانکه زمینگیر شده و تکان نمی توانستند خورد یکی شان علی (ض) بود عبد الله‌بن انیس نیز از دردمندی بستری گردید و از اندوه و بیماری درگذشت و از همه‌شان پایدارتر ابوبکر صدیق (ض) بود – تا آنجا که می نویسد: قرطبی گفته این بالاتر دلیل است بر کمال شجاعت صدیق الخ .
امینی گوید: قرطبی ما رابه گمان می اندازد که در نامه خدای عزیز نشانه ای بر شجاعت و دانش خلیفه‌هست ولی از همه آنچه آورده بیش از این نمی توان دریافت که بوبکر در آن روز آیه شریفه را دلیل آورده است بر مرگ رسول خدا (ص) ولی آخر این چه ربطی به شجاعت او دارد؟ و با کدام یک از سه قسم دلالت، این آیه بر شجاعت او دلالت می کند که تازه بیاییم و آن را بهترین دلیل قضیه بشماریم؟ اگر هم اندک دلالتی بر آن دعوی باشد – که کی و کجا؟ تازه در خود آیه نیست بلکه در همان رویداد یاد شده است و در نلرزیدن دل او و تمسکش به آیه کریمه .  وانگهی چگونه این نویسنده و پیروانش تفاوتی را که میان دو صفت – شجاعت و سختدلی – هست ندیده اند؟ این تاری را که از تنیده‌های عنکبوت هم سست تراست جز این نمی توان گفت که دست سیاست درهم بافته تادشواری هایی را که در آنجا یافته حل کند، این بود عمر بن خطاب را از سر اندوه دیوانه نمودند – که چنین چیزی بسیار از او دور است – ولی این را برای آن به وی بستند که مرگ رسول خدا(ص) را انکار کرد و آنان برای توجیه کار او جز این راهی ندیده اند که این کار او راه از پریشانی وی بشمرند – که در ص 184 از ج 7 گذشت – آنگاه علی را هم زمین گیر نمودند تا برای سرپیچی او از بیعت بابوبکر عذری‌بتراشند و عثمان را گنگ نمودند زیرا در آن گیر و دار سخنی بر زبان نیاورد.  و تازه میزانی که قرطبی برای شجاعت به دست داده لازمه اش آن است که خلیفه از رسول خدا (ص) نیز شجاع تر باشد چون در مصیبت پیامبر بزرگ، بیش از این درباره بوبکر ننوشته اند که او چهره پیامبر را گشود و بوسید و گریست و گفت در زندگی‌و مرگ پاکیزه بودی با آنکه خود پیامبر (ص) در مرگ عثمان ابن مظعون‌بسی بیش از این ها اظهار نظر تاثر کرد زیرا سه بار خود را به روی او افکند و گریان او را بوسید در حالیکه دیدگانی اشکبار داشت و باران سرشگ بررخسارش روان بود و فریاد می کشید . که چه بسیار تفاوت است میان عثمان بن‌مظعون و میان سرور آدمیان و جان آفریدگان و گل سر سبد جهانیان و چه بسیار تفاوت است میان دو مصیبت .  و نیز لازمه این میزان آن است که عمر بن خطاب را از پیامبر مقدس هم که در مرگ زینب سخت غمگین شد و گریست شجاعتر بدانیم زیرا عمر در آن روز نه‌تنها دلش در آن مصیبت نسوخت بلکه زنانی را هم که در ماتم وی گریه می کردند با تازیانه می زد که در ج 6 ص 159 ط 2 گذشت .
و نیز با این میزان، عثمان بن عفان دلیرتر از رسول خدا (ص) خواهد بود چرا که او (ص) در مرگ یکی از دو دخترش – رقیه یا ام کلثوم که یکی پس از دیگری به همسری عثمان درآمدند – اندوهگین بود و بر او می گریست و عثمان را نه بر او دل می سوخت و نه از این که پیوند دامادی اش با رسول خدا (ص) گسیخته . به دلیل آنکه بنابر خبر صحیح از انس، در شب مرگش هم از آمیزش با برخی دیگر از زنانش باز نایستاد .  وپیش از همه این ها چه باید کرد با آنچه بزرگان خودشان در علت یابی برای مرگ بوبکر از زبان پسر عمرآورده اند که گفت: علت مرگ بوبکر، مرگ رسول خدا (ص) بود و پس از وی همچنان بدنش نزار می شد تا مرد و هم گفت: علت مرگ او اندوه وی بود بر رسول خدا (ص) که همچنان وی را می گداخت تا بمرد و به گزارش قرمانی: همچنان جسمش می کاهید تا مرد . بنگرید به مستدرک حاکم 63 / 3، اسد الغابه 224 / 3، صفه الصفوه 100 / 1الریاض النضره 180 / 1، تاریخ الخمیس ج 263 / 2، حیوه الحیوان از دمیری 49 / 1 الصواعق ص 53، تاریخ الخلفا از سیوطی ص 55، اخبار الدول از قرمانی که در کنار الکامل چاپ شده198 / 1، نزهه المجالس از صفوری 197/ 2، مصباح الظلام از جردانی 25 / 2 گویا این حدیث به نظر قرطبی و حلبی نرسیده پس اگر این را نیز در کنار سخن آن دو درباره دلیری بوبکر بنهیم او هم مثل عبد الله بن انیس خواهد بود چرا که هر دو از اندوه بر رسول خدا (ص) مردند با آنکه هیچکدام از آگاهان خبر نداده است که کسی جز آندودر اندوه مرگ رسول خدا (ص) مرده باشد و این دلیل بر ناتوان دلی آندو است در روبرو شدن با مصیبت ها و بر این بنیاد اگر آندو را با ترازوی قرطبی بسنجیم آندو بی چون چرا ترسوترین اصحاب هستند – البته در صورتی که این ترازو چشمه ای داشته باشد –

 گواهی ابن مسعود

گذشته از این گزافگویی ها در شجاعت خلیفه و شجاعتر شمردن او از همه اصحاب، این سخن هم هست که به ابن مسعود بسته اند: اولین کسی که با شمشیر خود در مکه اسلام را آشکار کرد محمد (ص) بود و ابوبکر و زبیر بن عوام (ض) و هم این سخن را که به‌رسول خدا (ص) بسته اند: اگر ابوبکر صدیق نبود اسلام می رفت امینی‌گوید: البته در برابر چشم ها پرده کشیده بودند تا آن شمشیری را که به دست خلیفه بود نبینند، هیچ خبری نرسیده که او برای یک روز هم شده آن را بر خویش بسته یا در رویدادی ناگوار از نیام بدر کشیده باشد یا در هنگام کارزار، کسی از آن‌ترسیده باشد تا او بتواند در ردیف رسول خدا (ص) قرار گیرد که از آغازبرانگیختگی شمشیر برهنه خدای تعالی بود .
” به راستی رسول، نوری است که‌از آن روشنایی باید خواست
تیغ هندی از نیام به درآمده ای از شمیرهای خدا”
یا در کنار کسی چون زبیر قرار گیردکه او و شمشیرش را جنگ های پر گیر و دار شناخته و سپاس گزارده و نمایش های آشکار او را تاریخ در خود نگاهداشته همچنانکه برای خلیفه نیز گزارش رویداد خیبر و مانندهای آن را نگاهداشته است
من نمی دانم کدام ویژگی خلیفه بوده که پایداری اسلام بستگی به آن داشته؟ این شجاعت هایش؟ یا دانش او که اندازه آن را دانستی؟ یا چه چیز؟ ” پس گمان نیکو بر و از حقیقت آنچه بوده مپرس “

(الغدیر فی الکتاب و السنة و الادب ج 7 ص 271 – 291)

متن عربی

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 270

3- شجاعة الخلیفة

لم یؤثر عن الخلیفة قبل الإسلام مشهد یدلّ علی فروسیّته، کما أنّه لم نجد له فی مغازی النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم مع کثرتها و شهوده فیها موقفاً یشهد له بالبسالة، أو وقفة تخلّد له الذکر فی التاریخ، أو خطوة قصیرة فی میادین تلک الحروب الدامیة تُعرب عن شی ء من هذا الجانب الهامّ غیر ما کان فی واقعة خیبر من فراره عن مناضلة مرحب الیهودی کصاحبه عمر بن الخطّاب.

قال علیّ و ابن عبّاس: بعث رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم أبا بکر إلی خیبر فرجع منهزماً و من معه، فلمّا کان من الغد بعث عمر فرجع منهزماً یُجبِّن أصحابَه و یُجبِّنه أصحابُه.

أخرجه الطبرانی و البزّار کما فی مجمع الزوائد (9/124)

و رجال إسناد البزّار رجال الصحیح غیر محمد بن عبد الرحمن و محلّه الصدق «1»، و ذکر انهزام الرجلین یوم خیبر القاضی عضد [الدین ] الإیجی فی المواقف «2» و أقرّه شرّاحه کما فی شرحه»

 (3/276)، و ذکره القاضی البیضاوی فی طوالع الأنوار کما فی المطالع (ص 48).

و یُعرب عن فرارهما یوم ذاک

قول رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم بعد ما فرّا: «لأعطینّ الرایة غداً رجلًا یحبّ اللَّه و رسوله، و یحبّه اللَّه و رسوله، یفتح اللَّه علی یدیه لیس بفرّار». و فی لفظ: «کرّار غیر فرّار». و فی لفظ: «و الذی کرّم وجه محمد لأعطینّها رجلاً لا یفرّ»، و فی لفظ: «لأدفعنّ إلی رجل لن یرجع حتی یفتح اللَّه له». و فی لفظ:

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 271

 «لا یولّی الدبر» «1».

و قال ابن أبی الحدید المعتزلی فیما یعزی إلیه من القصیدة العلویّة:

          و ما أنس لا أنس اللذَین تقدّما             و فرَّهما و الفرُّ قد علما حوبُ «2»

          و للرایة العظمی و قد ذهبا بها             ملابسُ ذلٍّ فوقها و جلابیبُ

             یشلُّهما من آلِ موسی شمردلُ             طویلُ نجادِ السیفِ أجیدُ یعبوبُ «3»

          یمجُّ منوناً سیفُه و سِنانُه             و یلهبُ ناراً غمدُه و الأنابیبُ

             أحضرُهما أم حضرُ أخرجَ خاضبٍ             و ذانِ هما أم ناعمُ الخدّ مخضوبُ «4»

          عذرتکما إنّ الحِمامَ لمبغَضٌ             و إنّ بقاءَ النفسِ للنفسِ محبوبُ

             لیُکره طعمَ الموتِ و الموتُ طالبٌ             فکیفَ یلذُّ الموتُ و الموتُ مطلوبُ

 

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 272

و ممّا ینبئنا عن هذا الجانب حدیث کعّ الخلیفة عن ذی الثدیة لمّا أمره رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم بقتله و هو فی صلاته غیر شاک السلاح، فرأی مخالفة الأمر النبویّ أهون من قتل الرجل، فآب إلیه صلی الله علیه و آله و سلم معتذراً بما سیوافیک تفصیله إن شاء اللَّه.

نعم؛ یراه ابن حزم فی کتاب المفاضلة بین الصحابة «1» و من لفّ لفّه أشجع الصحابة علی الإطلاق و نحتوا له حدیثاً علی أمیر المؤمنین أنّه قال: أخبرونی من أشجع الناس؟ فقالوا: أنت، قال: أما إنّی ما بارزت أحداً إلّا انتصفت منه و لکن أخبرونی بأشجع الناس؟ قالوا: لا نعلم، فمن؟ قال: أبو بکر، إنّه لمّا کان یوم بدر فجعلنا لرسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم عریشاً فقلنا: من یکون مع رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم لئلّا یهوی إلیه أحد من المشرکین؟ فو اللَّه ما دنا منّا أحد إلّا أبا بکر شاهراً بالسیف علی رأس رسول اللَّه لا یهوی إلیه أحد إلّا هوی إلیه، فهو أشجع الناس. الحدیث «2».

لیت القوم لم یحذفوا سند هذه الأثارة المفتعلة و کانوا یروونها بالإسناد حتی نعرّف الملأ العلمی بالذی اختلقها، و حسبنا أنّ الحافظ الهیثمی ذکرها بلا إسناد فی مجمع الزوائد (9/46) و ضعّفه و قال: فیه من لم أعرفه.

و تکذّبها صحیحة ابن إسحاق قال: کان رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم یوم بدر فی العریش و سعد بن معاذ قائم علی باب العریش الذی فیه رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم متوشّح السیف فی نفر من الأنصار یحرسون رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم یخافون علیه کرّة العدوّ «3».

ثمّ إنّ حراسة النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم لم تکن تنحصر بیوم بدر و لا بأبی بکر بل فی کلّ موقف من مواقفه صلی الله علیه و آله و سلم کان یتعهّد أحد من الصحابة بحراسته، فکانت الحراسة لسعد

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 273

ابن معاذ لیلة بدر و فی یومه لأبی بکر علی ما ذکره الحلبی فی السیرة «1» (3/353)، و لمحمد بن مسلمة یوم أُحد، و للزبیر بن العوّام یوم الخندق، و للمغیرة بن شعبة یوم الحدیبیّة، و لأبی أیوب الأنصاری لیلة بنی بصفیّة ببعض طرق خیبر، و لبلال و سعد ابن أبی وقّاص و ذکوان بن عبد قیس بوادی القری، و لابن أبی مرثد الغنوی لیلة وقعة حنین «2».

و کانت هذه السیرة فی الحراسة مستمرّة إلی أن نزل قوله تعالی فی حجّة الوداع (وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ ) «3» فترک الحرس «4» فأبو بکر ردیف أولئک الحرسة بعد تسلیم ما جاء فی حراسته.

و لو صدق النبأ و کانت یوم بدر لأبی بکر تلک الأهمیّة الکبری لکان هو أولی و أحقّ بنزول القرآن فیه یوم ذاک دون علیّ و حمزة و عبیدة لمّا نزل فیهم ذلک الیوم: (هذانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا فِی رَبِّهِمْ ) «5» «6».

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 274

و لو صحّت المزعمة لما خُصّ علیّ و حمزة و عبیدة بقوله تعالی (مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجالٌ

 صَدَقُوا مَا عَاهَدُو اللَّهَ عَلَیهِ) «1» «2».

و لما نزل فی علیّ أمیر المؤمنین قوله تعالی: (هُوَ الَّذِی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنِینَ ) «3»، و لما ورد فیها ما ورد عن النبیّ الأعظم ممّا أسلفناه فی الجزء الثانی (ص 46- 51).

و لما خصّ بمولانا علیّ قوله تعالی: (وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ ) «4»، کما ذکره القرطبی فی تفسیره «5» (3/21) و فصّلنا القول فیه فی الجزء الثانی (ص 47- 49).

و کان حقّا علی رضوان منادی اللَّه یوم بدر بقوله:

          لا سیف إلّا ذو الفقا             ر و لا فتی إلّا علی «6»

 

أن ینوّه باسم أبی بکر و بسیفه المشهور علی رأس رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم ثمّ هل تنحصر مغازی النبیّ الأعظم و حروبه الدامیة ببدر؟ و هل العریش کان فی بدر فحسب دون سائر الغزوات؟ و هل سیّد العریش النبیّ الأعظم کان یلازم عریشه و لم یحضر قطّ فی میادین القتال؟ أو کان ینزل بالمعارک و یستخلف صاحبه علی العریش؟

ما أعوز النبیّ الأعظم یوم خیبر مجاهداً کرّاراً غیر فرّار لا یولّی الدبر، و کان

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 275

معه الخلیفة الأشجع؟ أ کان فرّاراً غیر کرّار؟ و من المعنیّ فی قول المؤرّخین من أنّ النبی صلی الله علیه و آله و سلم دفع لواءه لرجل من المهاجرین فرجع و لم یصنع شیئاً، فدفعه إلی آخر من المهاجرین فرجع و لم یصنع شیئاً؟ أ هذا الرجل و صاحبه نکرتان لا یُعرفان؟ لاها اللَّه.

و أین کان الأشجع یوم خرجت کتائب الیهود یقدمهم یاسر، فکشف الأنصار حتی انتهی إلی رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم فی موقفه، فاشتدّ ذلک علی رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم و أمسی مهموماً «1»؟

و لما ذا بعث صلی الله علیه و آله و سلم یوم ذاک- و کان الأشجع معه- سلمة بن الأکوع إلی علیّ و کان قد تخلّف بالمدینة لرمد عینیه، و کان لا یبصر موضع قدمه، فذهب إلیه سلمة و أخذ بیده یقوده «2»؟ و مل ء المسامع

قوله صلی الله علیه و آله و سلم: «لأُعطینّ الرایة إلی رجل کرّار غیر فرّار».

أ کان الأشجع فی العریش یوم خیبر لمّا قاتل المصطفی بنفسه یومه ذلک أشدّ القتال و علیه درعان و بیضة و مغفر، و هو علی فرس یقال له: الظرب «3» و فی یده قناة و ترس؟ کما فی السیرة الحلبیّة «4» (3/39).

أ کان الأشجع فی العریش یوم أحد یوم بلاء و تمحیص؟ حتی خلص العدوّ إلی

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 276

رسول اللَّه فدُثّ «1» بالحجارة حتی وقع لشقّه فأُصیبت رباعیته، و شجّ فی وجهه، و کلمت شفته،

فجعل الدم یسیل علی وجهه، و جعل یمسح الدم و یقول: «کیف یفلح قوم خضبوا وجه نبیّهم و هو یدعوهم إلی ربّهم» «2».

أ کان الأشجع فی العریش یوم

قال فیه علیّ: «لما تخلّی الناس عن رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم یوم أُحد نظرت فی القتلی فلم أرَ رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم فقلت: و اللَّه ما کان لیفرّ و ما أراه فی القتلی، و لکن اللَّه غضب علینا بما صنعنا، فرفع نبیّه، فما فیّ خیر من أن أُقاتل حتی أُقتل، فکسرت جفن سیفی ثمّ حملت علی القوم فأفرجوا لی فإذا برسول اللَّه بینهم». و قد أصابت علیّا یوم ذاک ست عشرة ضربة، کلّ ضربة تلزمه الأرض فما کان یرفعه إلّا جبریل؟ أُسد الغابة «3» (4/20).

 

أ کان الأشجع فی العریش یوم وقع رسول اللَّه فی حفرة من الحفر التی عمل أبو عامر لیقع فیها المسلمون و هم لا یعلمون، فأخذ علیّ بن أبی طالب بیده صلی الله علیه و آله و سلم و احتضنه و رفعه طلحة حتی استوی قائماً «4»؟ أ کان الأشجع فی العریش یوم رأی رسول اللَّه فی میدان النزال و هو لابس درعین: درعه ذات الفضول و درعه فضة، أو یوم حنین و له درعان: درعه ذات الفضول و السعدیّة؟ شرح المواهب للزرقانی (2/24).

أ کان الأشجع فی العریش یوم ضُرب وجه النبیّ بالسیف سبعین ضربة وقاه اللَّه

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 277

شرّها کلها؟ المواهب اللدنیّة «1» (1/124)

أ کان الأشجع فی العریش یوم بایع رسول اللَّه علی الموت ثمانیة، هم: علیّ، و الزبیر، و طلحة، و أبو دجانة، و الحارث بن الصمّة، و حباب بن المنذر، و عاصم بن ثابت، و سهل بن حنیف، و رسول اللَّه یدعوهم فی أخراهم؟ الإمتاع للمقریزی (ص 132).

أ کان الأشجع فی العریش یوم کان علیّ یذبّ عن رسول اللَّه من ناحیة، و أبو دجانة مالک بن خرشة من ناحیة، و سعد بن أبی وقّاص یذبّ طائفة، و الحباب بن المنذر یحوش المشرکین کما تُحاش الغنم؟ الإمتاع للمقریزی (ص 143)

أ کان الأشجع فی العریش یوم حمی الوطیس، و جلس رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم تحت رایة الأنصار، و أرسل إلی علیّ أن قدّم [الرایة] فقدّم علیّ و هو یقول: أنا أبو القصم «2»؟

أ کان الأشجع فی العریش یوم انتهی رسول اللَّه إلی أهله ناول سیفه ابنته فاطمة

فقال: «اغسلی عن هذا دمه یا بنیّة فو اللَّه صدقنی الیوم»؟

یوم ملأ علیّ درقته ماء من المهراس فجاء به إلی رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم لیشرب منه، و غسل عن وجهه الدم و صبّ علی رأسه، و أخذت فاطمة- سلام اللَّه علیها- قطعة حصیر فأحرقته فألصقته علیه فاستمسک الدم «3»؟

أ کان الأشجع فی العریش لمّا ملأ الفضاء نداء جبرئیل:

          لا سیف إلّا ذو الفقا             ر و لا فتی إلّا علی

 

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 278

أ کان الأشجع فی العریش یوم نظم حسّان بن ثابت:

          جبریل نادی معلناً             و النقع لیس بمنجلی

             و المسلمون أحدقوا             حول النبیّ المرسلِ

          لا سیف إلّا ذو الفقا             ر و لا فتی إلّا علی «1»

 

أ کان الأشجع فی العریش یوم حمراء الأسد، و قد خرج صلی الله علیه و آله و سلم و هو مجروح فی وجهه، مشجوج فی جبهته، و رباعیّته قد شظیت، و شفته السفلی قد کلمت فی باطنها، و هو متوهّن منکبه الأیمن من ضربة ابن قمیئة، و رکبتاه مجحوشتان؟

طبقات ابن سعد، رقم التسلسل»

 (553).

أ کان الأشجع فی العریش یوم حنین؟ لمّا حمی الوطیس و فرّ الناس عن النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم و لم یبق معه إلّا أربعة: ثلاثة من بنی هاشم و رجل من غیرهم: علیّ بن أبی طالب و العبّاس و هما بین یدیه، و أبو سفیان بن الحارث آخذ بالعنان، و ابن مسعود من جانبه الأیسر، و لا یقبل أحد من المشرکین جهته صلی الله علیه و آله و سلم إلّا قتل؟ السیرة الحلبیّة «3» (3/123).

أ کان الأشجع فی العریش یوم الأحزاب؟ و کان رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم ینقل مع صحبه من تراب الخندق و قد واری التراب بیاض بطنه و یقول:

          لا همّ لو لا أنت ما اهتدینا             و لا تصدّقنا و لا صلّینا

             فأنزلن سکینةً علینا             و ثبّت الأقدام إن لاقینا

             إنّ الأُلی لقد بغوا علینا             إذا أرادوا فتنةً أبینا

 

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 279

طبقات ابن سعد رقم التسلسل «1» (575)، تاریخ ابن کثیر «2» (4/96).

أ کان الأشجع فی العریش یوم

قال صلی الله علیه و آله و سلم: «لضربة علیّ خیر من عبادة الثقلین»، و فی لفظ: «قتل علیّ لعمرو أفضل من عبادة الثقلین» و فی لفظ: «لمبارزة علیّ لعمرو بن ودّ أفضل من أعمال أُمّتی إلی یوم القیامة» «3»؟

نعم؛ للرجل موقف یوم أُحد لمّا طلع یومئذ عبد الرحمن بن أبی بکر- و کان من المشرکین- فقال: من یبارز و ارتجز یقول:

          لم یبق إلّا شکّة و یعبوب             و صارم یقتل ضلّال الشیب

 

فنهض إلیه أبو بکر رضی الله عنه و هو یقول: أنا ذلک الأشیب ثمّ ارتجز فقال:

          لم یبق إلّا حسبی و دینی             و صارم تقضی به یمینی

 

فقال له عبد الرحمن: لو لا أنّک أبی لم أنصرف. الإمتاع (ص 144).

حجاج بالعریش:

قال المحاملی: کنت عند أبی الحسن بن عبدون و هو یکتب لبدر، و عنده جمع فیهم أبو بکر الداودی و أحمد بن خالد المادرائی، فذکر قصّة مناظرته مع الداودی فی التفضیل. إلی أن قال: فقال الداودی: و اللَّه ما نقدر نذکر مقامات علیّ مع هذه العامّة. قلت: أنا و اللَّه أعرفها: مقامه ببدر، و أُحد، و الخندق، و یوم حنین، و یوم خیبر. قال:

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 280

فإن عرفتها ینفعنی أن تقدّمه علی أبی بکر و عمر؟ قلت: قد عرفتها و منه قدّمت أبا بکر و عمر علیه. قال: من أین؟ قلت: أبو بکر کان مع النبی صلی الله علیه و آله و سلم علی العریش یوم بدر مقامه مقام الرئیس و الرئیس ینهزم به الجیش، و علیّ مقامه مقام مبارز، و المبارز لا ینهزم به الجیش.

ذکره الخطیب فی تاریخه (8/21)، و ابن الجوزی فی المنتظم «1» (6/327)، و أحسب أنّ مبتدع هذه الباکورة، و مؤسّس فکرة العریش و الاستدلال بها فی التفضیل هو الجاحظ، قال فی خلاصة کتاب العثمانیّة (ص 10): و الحجّة العظمی للقائلین بتفضیل علیّ علیه السلام قتله الأقران، و خوضه الحروب، و لیس له فی ذلک کبیر فضیلة، لأنّ کثرة القتل و المشی بالسیف إلی الأقران لو کان من أشد المحن و أعظم الفضائل و کان دلیلًا علی الرئاسة و التقدّم، لوجب أن یکون للزبیر و أبی دجانة و محمد ابن مسلمة و ابن عفراء و البراء بن مالک من الفضل ما لیس لرسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم! لأنّه لم یقتل إلّا رجلًا واحداً و لم یحضر الحرب یوم بدر و لا خالط الصفوف، و إنّما کان معتزلًا عنهم فی العریش و معه أبو بکر.

و أنت تری الرجل الشجاع قد یقتل الأقران، و یجندل الأبطال، و فوقه من العسکر من لا یقتل و لا یبارز و هو الرئیس، أو ذو الرأی و المستشار فی الحرب، لأنّ للرؤساء من الاکتراث و الاهتمام و شغل البال و العنایة و التفقّد ما لیس لغیرهم، و لأنّ الرئیس هو المخصوص بالمطالبة و علیه مدار الأمور، و به یستبصر المقاتل و یستنصر، و باسمه ینهزم العدوّ، و لو لم یکن له إلّا أنّ الجیش لو ثبت و فرّ هو لم یغن ثبوت و کانت الدولة له، و لهذا لا یضاف النصر و الهزیمة إلّا إلیه. ففضل أبی بکر بمقامه فی العریش مع رسول اللَّه یوم بدر أعظم من جهاد علیّ ذلک الیوم و قتله أبطال قریش. انتهی.

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 281

قال الأمینی: نحن لا ننبس فی الجواب عن هذه الأساطیر المشمرجة «1» ببنت شفة، و إنّما نقتصر فیه بما أجاب به عنها أبو جعفر الإسکافی المعتزلی البغدادی المتوفّی (240)، قال فی الردّ علیها «2»:

لقد أعطی أبو عثمان مقولًا و حرم معقولًا، إن کان یقول هذا علی اعتقاد و جدّ، و لم یذهب به مذهب اللعب و اللهو، أو علی طریق التفاصح و التشادق و إظهار القوّة و السلاطة و ذلاقة اللسان و حدّة الخاطر و القوّة علی جدال الخصوم. أ لم یعلم أبو عثمان أنّ رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم کان أشجع البشر و أنّه خاض الحروب و ثبت فی المواقف التی طاشت فیها الألباب، و بلغت القلوب الحناجر؟

فمنها یوم أحد و وقوفه بعد أن فرّ المسلمون بأجمعهم و لم یبق معه إلّا أربعة: علیّ، و الزبیر، و طلحة، و أبو دجانة، فقاتل و رمی بالنبل حتی فنیت نبله و انکسرت سِیة «3» قوسه، و انقطع وتره، فأمر عکاشة ابن محصن أن یوترها، فقال: یا رسول اللَّه لا یبلغ الوتر، فقال: أوتر ما بلغ. قال عکاشة: فوالذی بعثه بالحقّ لقد أوترت حتی بلغ و طویت منه شبراً علی سِیة القوس، ثمّ أخذها فما زال یرمیهم حتی نظرت إلی قوسه قد تحطّمت، و بارز أُبیّ بن خلف، فقال له أصحابه: إن شئت عطف علیه بعضنا فأبی، و تناول الحربة من الحارث بن الصمّة ثم انتفض بأصحابه کما ینتفض البعیر، قالوا: فتطایرنا عنه تطایر الشعاریر «4» فطعنه بالحربة فجعل یخور کما یخور الثور، و لو لم یدلّ علی ثباته حین انهزم أصحابه و ترکوه إلّا قوله تعالی: (إِذْ تُصْعِدُونَ وَ لا تَلْوُونَ عَلی أَحَدٍ وَ الرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ فِی أُخْراکُمْ ) «5» فکونه صلی الله علیه و آله و سلم فی أُخراهم و هم یصعدون و لا یلوُون هاربین؛

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 282

دلیل علی أنّه ثبت و لم یفرّ. و ثبت یوم حنین فی تسعة من أهله و رهطه الأدنین، و قد فرّ المسلمون کلّهم و النفر التسعة محدقون به، العبّاس آخذ بحَکَمَةِ «1» بغلته، و علیّ بین یدیه مصلت سیفه، و الباقون حول بغلته یمنةً و یسرةً، و قد انهزم المهاجرون و الأنصار، و کلّما فرّوا أقدم هو صلی الله علیه و آله و سلم و صمّم مستقدماً یلقی السیوف و النبال بنحره و صدره، ثمّ أخذ کفّا من البطحاء و حصب المشرکین و

قال: «شاهت الوجوه»، و الخبر المشهور عن علیّ و هو أشجع البشر: «کنّا إذا اشتدّ البأس و حمی الوطیس اتّقینا برسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم و لذنا به».

فکیف یقول الجاحظ: إنّه ما خاض الحروب و لا خالط الصفوف؟ و أیّ فریة أعظم من فریة من نسب رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم إلی الإحجام و اعتزال الحرب؟ ثمّ أیّ مناسبة بین أبی بکر و رسول اللَّه فی هذا المعنی لیقیسه و ینسبه إلی رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم صاحب الجیش و الدعوة و رئیس الإسلام و الملّة، و الملحوظ بین أصحابه و أعدائه بالسیادة، و إلیه الإیماء و الإشارة، و هو الذی أحنق قریشاً و العرب، و وری أکبادهم بالبراءة من آلهتهم، و عیب دینهم و تضلیل أسلافهم، ثمّ وترهم فیما بعد بقتل رؤسائهم و أکابرهم، و حقّ لمثله إذا تنحّی عن الحرب و اعتزلها أن یتنحّی و یعتزل، لأنّ ذلک شأن الملوک و الرؤساء إذ کان الجیش منوطاً بهم و ببقائهم، فمتی هلک الملک هلک الجیش، و متی سلم الملک أمکن أن یبقی علیه ملکه، و إن عطب جیشه فإنّه یستجدّ جیشاً آخر، و لذلک نهی الحکماء أن یباشر الملک الحرب بنفسه، و خطّئوا الإسکندر لمّا بارز فوسر ملک الهند و نسبوه إلی مجانبة الحکمة و مفارقة الصواب و الحزم، فلیقل لنا الجاحظ: أیّ مدخل لأبی بکر فی هذا المعنی؟ و من الذی کان یعرفه من أعداء الإسلام لیقصده بالقتل؟ و هل هو إلّا واحد من عرض المهاجرین حکمه حکم عبد الرحمن بن عوف و عثمان بن عفّان و غیرهما؟ بل کان عثمان أکثر منه صیتاً، و أشرف منه مرکباً، و العیون إلیه أطمح، و العدوّ علیه أحنق و أکلب. و لو قُتل أبو بکر فی بعض تلک المعارک هل کان یؤثّر قتله فی الإسلام ضعفاً؟ أو یحدث فیه وهناً؟ أو یخاف علی الملّة لو قُتل أبو بکر فی بعض تلک الحروب أن تندرس و تُعفّی آثارها و تنطمس منارها؟ لیقول الجاحظ: إنّ أبا بکر کان حکمه حکم

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 283

رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم فی مجانبة الحروب و اعتزالها. نعوذ باللَّه من الخذلان. و قد علم العقلاء کلّهم ممّن له بالسیر معرفة و بالآثار و الأخبار ممارسة حال حروب رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم کیف کانت، و حاله علیه الصلاة و السلام فیها کیف کان، و وقوفه حیث وقف و حربه حیث حارب، و جلوسه فی العریش یوم جلس، و أنّ وقوفه صلی الله علیه و آله و سلم وقوف رئاسةٍ و تدبیر، و وقوف ظهر و سند، یتعرّف أُمور أصحابه و یحرس صغیرهم و کبیرهم بوقوفه من ورائهم و تخلّفه عن التقدّم فی أوائلهم، لأنّهم متی علموا أنّه فی أُخراهم اطمأنّت قلوبهم و لم تتعلّق بأمره نفوسهم، فیشتغلوا بالاهتمام به عن عدوّهم، و لا یکون لهم فئة یلجئون إلیها و ظهر یرجعون إلیه، و یعلمون أنّه متی کان خلفهم تفقّد أُمورهم و علم مواقفهم و آوی کلّ إنسان مکانه فی الحمایة و النکایة و عند المنازلة فی الکرّ و الحملة، فکان وقوفه حیث وقف أصلح لأمرهم، و أحمی و أحرس لبیضتهم، و لأنّه المطلوب من بینهم، إذ هو مدبّر أُمورهم و والی جماعتهم، ألا ترون أنّ موقف صاحب اللواء موقف شریف؟ و أنّ صلاح الحرب فی وقوفه، و أنّ فضیلته فی ترک التقدّم فی أکثر حالاته، فللرئیس حالات:

الأولی: حالة یتخلّف و یقف آخراً لیکون سنداً و قوّة و ردأً و عُدّة، و لیتولّی تدبیر الحرب و یعرف مواضع الخلل.

و الحالة الثانیة: یتقدّم فیها فی وسط الصفّ لیقوی الضعیف و یُشجّع الناکس.

و حالة ثالثة: و هی إذا اصطدم الفیلقان، و تکافح السیفان، اعتمد ما یقتضیه الحال من الوقوف حیث یستصلح، أو من مباشرة الحرب بنفسه فإنّها آخر المنازل، و فیها تظهر شجاعة الشجاع النجد و فسالة «1» الجبان المموّه.

فأین مقام الرئاسة العظمی لرسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم؟ و أین منزلة أبی بکر لیسوّی بین المنزلتین، و یناسب بین الحالتین؟

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 284

و لو کان أبو بکر شریکاً لرسول اللَّه فی الرسالة و ممنوحاً من اللَّه بفضیلة النبوّة، و کانت قریش و العرب تطلبه کما تطلب محمداً صلی الله علیه و آله و سلم لکان للجاحظ أن یقول ذلک، فأمّا و حاله حاله، و هو أضعف المسلمین جناناً، و أقلّهم عند العرب ترةً «1»، لم یَرمِ قَطّ بسهمٍ، و لا سلّ سیفاً، و لا أراق دماً، و هو أحد الأتباع، غیر مشهور و لا معروف، و لا طالب و لا مطلوب، فکیف یجوز أن یجعل مقامه و منزلته مقام رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم و منزلته؟ و لقد خرج ابنه عبد الرحمن مع المشرکین یوم أُحد فرآه أبو بکر، فقام مغیظاً علیه، فسلّ من السیف مقدار إصبع یروم البروز إلیه

فقال له رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم: «یا أبا بکر شِم سیفک و أمتعنا بنفسک».

و لم یقل له: «و امتعنا بنفسک»، إلّا لعلمه بأنّه لیس أهلًا للحرب و ملاقاة الرجال و أنّه لو بارز لقُتل.

و کیف یقول الجاحظ: لا فضیلة لمباشرة الحروب و لقاء الأقران و قتل أبطال الشرک؟ و هل قامت عمد الإسلام إلّا علی ذلک؟ و هل ثبت الدین و استقرّ إلّا بذلک؟ أ تراه لم یسمع قول اللَّه تعالی (إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الَّذِینَ یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِهِ صَفًّا کَأَنَّهُمْ بُنْیانٌ مَرْصُوصٌ ) «2»؟ و المحبَّة من اللَّه تعالی هی إرادة الثواب، فکلّ من کان أشد ثبوتاً فی هذا الصفّ و أعظم قتالًا، کان أحبّ إلی اللَّه، و معنی الأفضل هو الأکثر ثواباً، فعلیّ علیه السلام إذ هو أحبّ المسلمین إلی اللَّه لأنّه أثبتهم قدماً فی الصفّ المرصوص، لم یفرّ قطّ بإجماع الأمّة، و لا بارزه قرن إلّا قتله، أ وَ تراه لم یسمع قول اللَّه تعالی: (وَ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدِینَ عَلَی الْقاعِدِینَ أَجْراً عَظِیماً) «3»؟ و قوله: (إِنَّ اللَّهَ اشْتَری مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَیَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَیْهِ حَقًّا فِی التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِیلِ وَ الْقُرْآنِ ) «4»؟

 

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 285

ثمّ قال سبحانه مؤکّداً لهذا البیع و الشراء: (وَ مَنْ أَوْفی بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بایَعْتُمْ بِهِ وَ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ ) «1»، و قال اللَّه تعالی: (ذلِکَ بِأَنَّهُمْ لا یُصِیبُهُمْ ظَمَأٌ وَ لا نَصَبٌ وَ لا مَخْمَصَةٌ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ لا یَطَؤُنَ مَوْطِئاً یَغِیظُ الْکُفَّارَ وَ لا یَنالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَیْلًا إِلَّا کُتِبَ لَهُمْ بِهِ عَمَلٌ صالِحٌ ) «2»، فمواقف الناس فی الجهاد علی أحوال، و بعضهم فی ذلک أفضل من بعض، فمن دلف إلی الأقران و استقبل السیوف و الأسنّة، کان أثقل علی أکتاف الأعداء لشدّة نکایته فیهم، ممّن وقف فی المعرکة و أعان و لم یقدم، و کذلک من وقف فی المعرکة، و أعان و لم یقدم؛ إلّا أنّه بحیث تناله السهام و النبل أعظم عناءً، و أفضل ممّن وقف حیث لا یناله ذلک، و لو کان الضعیف و الجبان یستحقّان الرئاسة بقلّة بسط الکفّ و ترک الحرب، و أنّ ذلک یشاکل فعل النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم، لکان أوفر الناس حظّا فی الرئاسة و أشدّهم لها استحقاقاً حسّان بن ثابت. و إن بطل فضل علیّ فی الجهاد؛ لأنّ النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم کان أقلّهم قتالًا- کما زعم الجاحظ- لیبطلنّ علی هذا القیاس فضل أبی بکر فی الإنفاق، لأنّ رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم کان أقلّهم مالًا، و أنت إذا تأمّلت أمر العرب و قریش، و نظرت السیر، و قرأت الأخبار، عرفت أنها تطلب محمداً صلی الله علیه و آله و سلم و تقصد قصده، و تروم قتله، فإن أعجزها وفاتها طلبت علیّا و أرادت قتله، لأنّه کان أشبههم بالرسول حالًا، و أقربهم منه قرباً، و أشدّهم عنه دفعاً، و أنّهم متی قصدوا علیّا فقتلوه أضعفوا أمر محمد صلی الله علیه و آله و سلم و کسروا شوکته، إذ کان أعلی من ینصره فی البأس و القوّة و الشجاعة و النجدة و الإقدام و البسالة. ألا تری إلی قول عتبة بن ربیعة یوم بدر و قد خرج هو و أخوه شیبة و ابنه الولید بن عتبة فأخرج إلیهم الرسول نفراً من الأنصار، فاستنسبوهم فانتسبوا لهم، فقالوا: ارجعوا إلی قومکم، ثمّ نادوا: یا محمد أخرج إلینا أکفاءنا من قومنا،

فقال النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم لأهله الأدنین: «قوموا یا بنی هاشم فانصروا حقّکم الذی آتاکم اللَّه علی

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 286

باطل هؤلاء، قم یا علیّ قم یا حمزة قم یا عبیدة»

ألا تری ما جعلت هند بنت عتبة لمن قتله یوم أُحد لأنّه اشترک هو و حمزة فی قتل أبیها یوم بدر؟ أ لم تسمع قول هند ترثی أهلها:

          ما کان لِی عن عُتبةٍ من صبر             أبی و عمّی و شقیق صدری «3»

             أخی الذی کان کضوءِ البدرِ             بهم کَسرتَ یا علیُّ ظهری

 

و ذلک لأنّه قتل أخاها الولید بن عتبة، و شرک فی قتل أبیها عتبة، و أمّا عمّها شیبة فإنّ حمزة تفرّد بقتله.

و قال جبیر بن مطعم لوحشی مولاه یوم أُحد: إن قتلت محمداً فأنت حرّ، و إن قتلت علیّا فأنت حرّ، و إن قتلت حمزة فأنت حرّ. فقال: أمّا محمد فسیمنعه أصحابه، و أمّا علیّ فرجل حذِر کثیر الالتفات فی الحرب، و لکنّی سأقتل حمزة. فقعد له و زرقه بالحربة فقتله.

و لِما قلنا من مقاربة حال علیّ فی هذا الباب لحال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم و مناسبتها إیّاه ما وجدناه فی السیر و الأخبار، من إشفاق رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم و حذره علیه، و دعائه له بالحفظ و السلامة،

قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم یوم الخندق، و قد برز علیّ إلی عمرو، و رفع یدیه إلی السماء بمحضر من أصحابه: «اللّهمّ إنّک أخذت منّی حمزة یوم أُحد، و عبیدة یوم بدر، فاحفظ الیوم عَلیَّ علیّا، ربّ لا تذرنی فرداً و أنت خیر الوارثین».

و لذلک ضنّ به عن مبارزة عمرو حین دعا عمرو الناس إلی نفسه مراراً، فی کلّها یُحجمون و یقدم علیّ، فیسأل الإذن له فی البراز حتی

قال له رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم: «إنّه عمرو!» فقال: «و أنا علیّ».

فأدناه و قبّله و عمّمه بعمامته و خرج معه خطوات کالمودّع له، القلق لحاله، المنتظر لما یکون منه. ثمّ لم یزل صلی الله علیه و آله و سلم رافعاً یدیه إلی السماء

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 287

مستقبلًا لها بوجهه و المسلمون صموت حوله کأنّما علی رءوسهم الطبر، حتی ثارت الغبرة، و سمعوا التکبیر من تحتها فعلموا أنّ علیّا قتل عمراً. فکبّر رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم و کبّر المسلمون تکبیرة سمعها مَنْ وراء الخندق من عساکر المشرکین. و لذلک قال حذیفة بن الیمان: لو قُسمت فضیلة علیّ بقتل عمرو یوم الخندق بین المسلمین بأجمعهم لوسعتهم. و قال ابن عبّاس فی قوله تعالی: (وَ کَفَی اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ الْقِتالَ ) «1»؛ قال: بعلیّ بن أبی طالب. انتهی.

الغریق یتشبّث بکلّ حشیش:

أعیت القوم شجاعة الخلیفة، و أضلّتهم عن المذاهب، و جعلتهم فی الرُّونة «2»، و أرکبتهم علی الزحلوقة تسفّ بهم تارةً و تُعلّیهم أُخری، فلم یجدوا مهیعاً یوصلهم إلی ما یرومون من إثباتها له مهما وجدوا غضون التاریخ خالیةً عن کلّ عین و أثر یسعهم الرکون إلیه فی الحجاج لها، فتشبّثوا بالتفلسف فیها، فهذا یبنی فلسفة العریش، و الآخر ینسج نسج العناکیب و یعدّ ثباته فی موت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم و عدم تضعضعه فی تلک الهائلة دلیلًا علی کمال شجاعته. قال القرطبی فی تفسیره «3» (4/222) فی سورة آل عمران: 144 عند قوله تعالی: (وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلی أَعْقابِکُمْ وَ مَنْ یَنْقَلِبْ عَلی عَقِبَیْهِ فَلَنْ یَضُرَّ اللَّهَ شَیْئاً): هذه الآیة أدلّ دلیل علی شجاعة الصدّیق و جرأته، فإنّ الشجاعة و الجرأة حدّهما ثبوت القلب عند حلول المصائب، و لا مصیبة أعظم من موت النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم فظهرت عنده شجاعته و علمه. و قال الناس: لم یمت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم، منهم عمر، و خرس عثمان، و استخفی علیّ، و اضطرب الأمر فکشفه الصدّیق بهذه الآیة حین

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 288

قدومه من مسکنه بالسُّنح «1».

و هذا الاستدلال أقرّه الحلبی فی سیرته «2» (3/35) و قال: لمّا توفّی رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم طاشت العقول؛ فمنهم من خبَل، و منهم من أقعد و لم یطق القیام، و منهم من أخرس فلم یطق الکلام، و منهم من أضنی، و کان عمر رضی الله عنه ممّن خبل، و کان عثمان رضی الله عنه ممّن أخرس، فکان لا یستطیع أن یتکلّم، و کان علیّ رضی الله عنه ممّن أقعد فلم یستطع أن یتحرّک، و أضنی عبد اللَّه بن أنیس فمات کمداً، و کان أثبتهم أبو بکر الصدّیق رضی الله عنه. إلی أن قال: قال القرطبی: و هذا أدلّ دلیل علی کمال شجاعة الصدّیق. إلی آخره.

قال الأمینی: یوهم القرطبی أنّ فی کتاب اللَّه العزیز ما یدلّ علی شجاعة الخلیفة و علمه، و لیس فیما جاء به أکثر من أنّه استدلّ بالآیة الشریفة یوم ذاک علی موت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم فأیّ صلة لها بشجاعة الرجل؟! و أیّ قسم فیها من أنحاء الدلالة الثلاثة فضلًا عن أن تکون أدلّ دلیل؟ فإن یکن هناک شی ء من الدلالة- و أین و أنّی- فهو فی ثبات جأشه و تمسّکه بالآیة الکریمة لا فی الآیة نفسها.

ثمّ کیف خفی علی الرجل و علی من تبعه الفرق بین ملکتی الشجاعة و القسوة؟ و أنّ هذا النسج الذی أوهن من بیت العنکبوت إنّما نسجته ید السیاسة لدفع مشکلات هناک، فخبّلوا عمر بن الخطّاب- و حاشاه الخبل- تصحیحاً لإنکاره موت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم و أنّه کان من ذلک لقلق کما مرّ فی (ص 184)، و أقعدوا علیّا لإیهام العذر فی تخلّفه عن البیعة، و أخرسوا عثمان لأنّه لم ینبس فی ذلک الموقف ببنت شفة.

علی أنّ ما جاء به القرطبی من میزان الشجاعة یستلزم کون الخلیفة أشجع من

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 289

رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم أیضاً، إذ لم یُرو عن أبی بکر فی رزیّة النبیّ الأعظم أکثر من أنّه کشف عن وجه النبیّ و قبّله و هو یبکی و قال: طبت حیّا و میتاً «1» و قد فعل صلی الله علیه و آله و سلم أکثر و أکثر من هذا فی موت عثمان بن مظعون؛ فإنّه صلی الله علیه و آله و سلم انکبّ علیه ثلاث مرّات مرّةً بعد أُخری و قبّله باکیاً علیه و عیناه تذرفان و الدموع تسیل علی وجنتیه و له شهیق «2»، و شتّان بین عثمان بن مظعون و بین سیّد البشر روح الخلیقة و علّة العوالم کلّها، و شتّان بین المصیبتین.

کما یستدعی مقیاس الرجل کون عمر بن الخطّاب أشجع من النبیّ الأقدس لحزنه العظیم فی موت زینب و بکائه علیها، و عمر کان یوم ذاک یضرب النسوة الباکیات علیها بالسوط، کما مرّ فی الجزء السادس (ص 159)، فضلًا عن عدم تأثّره بتلک الرزیّة.

و علی هذا المیزان یغدو عثمان بن عفّان أشجع من رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم لوجده «3» صلی الله علیه و آله و سلم لموت إحدی بنتیه: رقیة أو أمّ کلثوم زوجة عثمان، و بکائه علیها، و عثمان غیر متأثر به و لا بانقطاع صهره من رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم، غیر مشغول بذلک عن مقارفة بعض نسائه فی لیلة وفاتها کما فی صحیحة أنس «4».

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 290

و قبل هذه کلّها ما ذکره أعلام القوم فی موت أبی بکر من طریق ابن عمر من قوله: کان سبب موت أبی بکر موت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم؛ ما زال جسمه یجری حتی مات. و قوله: کان سببَ موته کمد لحقه علی رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم ما زال یذیبه حتی مات. و فی لفظ القرمانی: ما زال جسمه ینقص حتی مات.

راجع «1» مستدرک الحاکم (3/63)، أُسد الغابة (3/224)، صفة الصفوة (1/100)، الریاض النضرة (1/180)، تاریخ الخمیس (2/263)، حیاة الحیوان للدمیری (1/49)، الصواعق (ص 53)، تاریخ الخلفاء للسیوطی (ص 55)، أخبار الدول للقرمانی هامش الکامل (1/198)، نزهة المجالس للصفوری (2/197)، مصباح الظلام للجردانی (2/25).

کأنّ هذا الحدیث عزب عن القرطبی و الحلبی، فأخذاً بهذا مشفوعاً بکلامهما المذکور فی شجاعة أبی بکر یکون هو شاکلة عبد اللَّه بن أنیس فی موته کمداً علی رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم، و لم ینبّئ قطّ خبیر بموت أحدٍ من الصحابة غیرهما بموته صلی الله علیه و آله و سلم، و هذا دلیل علی ضعف قلبهما عند حلول المصائب، فهما أجبن الصحابة علی الإطلاق إذا وزنا بمیزان القرطبی و فیه عین.

و وراء هذه المغالاة فی شجاعة الخلیفة و عدّه أشجع الصحابة ما عزاه القوم إلی ابن مسعود من أنّه قال: أوّل من أظهر الإسلام بسیفه محمد صلی الله علیه و آله و سلم و أبو بکر و الزبیر ابن العوام «2». و ما یُعزی إلی رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم من أنّه قال: لو لا أبو بکر الصدّیق لذهب الإسلام «3».

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 291

قال الأمینی: لقد کانت علی الأبصار غشاوة عن رؤیة هذا السیف الذی کان بید الخلیفة، فلم یُؤثر أنّه تقلّده یوماً، أو سلّه فی کریهة، أوهابه إنسان فی معمعة، حتی یقرن برسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم الذی کان منذ بعث سیفاً للَّه تعالی مجرّداً.

          إنّ الرسولَ لنورٌ یُستضاءُ به             مُهنّدٌ من سیوفِ اللَّهِ مسلولُ»

أو یقرن بمثل الزبیر الذی عرفته و سیفه الحرب الزبون فشکرته، و قد سجّل التاریخ مواقفه المشهودة، و سجّل للخلیفة یوم خیبر و أمثاله.

و أنا لا أدری بأیّ خصلة فی الخلیفة نیط بقاء الإسلام، أ بشجاعته هذه؟ أم بعلمه الذی عرفت کمیّته؟ أم بما ذا؟ فظُنّ خیراً و لا تسأل عن الخبر.