از این خلیفه پیش از مسلمانی اش نمونه ای در دست نداریم که دلاوری اورا برساند و گرچه در نبردهای بسیاری که پیامبر (ص) داشت او نیز حضور یافت باز هم نه نشانه ای از دلیری اودر آن ها سراغ توان کرد و نه نشان استقامتی که بر صفحه تاریخ جاودان بماند و نه گامی کوتاه در آن نبرد گاه های خونین که نماینده گوشه ای ازاین موضوع مهم باشد، آری او نیز همچون دوستش عمر بن خطاب در رویداد خیبر از روبرو شدن و دست و پنجه نرم کردن با مرحب یهودی گریخت . علی و پسر عباس گفته اند: رسول خدا (ص) بوبکر را به خیبر فرستاد و او شکست خورد و با همراهان برگشت فردا عمر رابه همین مهم فرستاد او نیز شکست خوردو برگشت چرا که هم او یارانش را ترسویافته بود و هم یارانش او را . روایتفوق را چنانکه در مجمع الزواید 124 – 9 می خوانیم طبرانی و بزار آورده اند و رجال اسناد بزار از رجال صحیح است مگر محمد بن عبد الرحمن که صدوق شمرده شده، شکست یافتن آن دو مرد درروز خیبر را قاضی عضد ایجی نیز در مواقف آورده و شارحان وی نیز جز اعتراف به آن راهی نیافته اند (شرح مواقف 276: 3)و چنانچه در ص 483 مطالع می خوانیم قاضی بیضاوی هم در طوالع الانوار آن را آورده است . آنچه از گریختن آندو در آن روز پرده بر می دارد سخن رسول خدا (ص) است پس از گریختنشان: فردا علم جنگ را به کسی خواهم داد که خدا و رسولش را دوست می دارد و خدا و رسولشاو را دوست می دارند خدا به دست او (ما را) به پیروزی می رساند و گریز پا هم نیست و در عبارت دیگر: تاخت کننده ناگزیر پا است و در عبارت دیگر: سوگند به آن که روی محمد را گرامی داشت آن را بمردی خواهم داد که نگریزد و در عبارتی: راستی آن را به مردی خواهم داد که بر نگردد تا خدا او را فاتح سازد و در عبارتی: به پشت بر نمی گردد .
ابن ابی الحدید معتزلی در قصیده علویه منسوب به وی می گوید:
” هر چه را از یاد ببرم، فراموش نمی کنم آن دو را که پیش از وی بودند و گریختند با آن که می دانستند گریختن گناه است
بیرق بزرگ را که آنان برداشته بودند
روپوشی از خواری در بر گرفته بود
جوانی تیز تک از پیروان موسی آن دو را راند
که قامت و شمشیری بلند داشت و اسبی دراز گردن
شمشیر و نیزه وی مرگ را به هر سوی می پراکند
و نیام شمشیرو بند بنده نیزه اش آتش می افروخت
آیا آن دویدن آن دو بود یا دویدن شتر مرغی که از پر خوردن گیاه بهاری ساق هایش سبز و زرد شده؟
و آیا راستی آن دو – با آن کمدلی و ناتوانی – از مردان بودند یا از زنان ناخن رنگ کرده و چهره به ناز پرورده؟
شما را معذور می دارم که مرگ را همه دشمن می دارند
و نگاهداشتن جان، در جان هر کس دوست داشتنی است
آنکس که مرگ جویای او است مزه مرگ را ناخوش می دارد
پس چگونه او را از مرگخوش آید که خود جویای آن گردد .
” آنچه ما را از این موضوع آگاه می کند داستان ترسیدن خلیفه است از ذو الثدیه که بی هیچ سلاحی سرش به نماز بود و رسول خدا (ص) بوبکر را بفرمود تا وی را بکشد و او مخالفت امرپیامبر را از کشتن آن مرد آسان تر شمرد و به نزد وی (ص) برگشته عذرهایی آورده که انشاء الله مفصلا خواهی دید
به گواهی علی، بوبکر دلیرترین مردم است
آری ابن حزم در کتاب ” المفاضله بین الصحابه ” و نیز همفکرانش او را از همه صحابه دلیرتر شمرده و در این باره حدیثی هم بر امیرالمومنین بسته اند که گفت مرا آگاه کنید دلیرترین مردم کیست؟ گفتند تو گفت من با هیچکس روبرو نشدممگر بر او پیروز شدم ولی مرا بگویید دلیرترین مردم کیست؟ گفتند نمی دانیم، کیست؟ گفت: ابوبکرزیرا ما در روز بدر برای رسول خدا (ص) هودجی نهادیم و گفتیم کیست که با رسول خدا (ص) بماند تا کسی از مشرکان آهنگ او نکند؟ به خدا هیچکس برای این کار پیش نیامد مگر بوبکر کهبا شمشیر کشیده بر سر رسول خدا ایستاد و هیچکس آهنگ حضرت نکرد مگر او آهنگ وی کرد پس او دلیرترین مردم است . الحدیث . کاش اینان سند این روایت ساختگی را نیانداخته و آن را با اسنادش روایت می کردند تا سازنده آن را به جامعه دانشمندان بشناسانیم و همین بس که حافظ هیثمی بدون سند آنرا در مجمع الزواید – 461: 9 – آورده و ضعیف شمرده و گفته در سند آنیک ناشناس هست . و تازه روایت صحیحی از ابن اسحاق نیز آنرا تکذیب می کند چه وی آورده که رسول خدا (ص) روز بدر در هودج بود و سعد بن معاذ شمشیربه دست در آستانه هودجی که رسول خدا (ص) در آن بود با گروهی از انصار ایستاده بودند به پاسداری از رسول خدا (ص) از بیم آنکه دشمن بر وی بتازد وانگهی نگهبانی از پیامبر (ص) نه ویژه بوبکر بوده و نه تنها درروز بدر بلکه در هر یک از گیر و دارهای حضرت (ص) یکی از یارانش نگهبانی از او را به گردن می گرفت چنانکه در شب بدر این کار باسعد بن معاذ بود و در روز آن – به گفتهحلبی در سیره ج 3 ص 353 – با ابوبکر و در روز احد با محمد بن مسلمه و در روز خندق با زبیر بن عوام و در روز حدیبیه با مغیره بن شعبه و در شبی کهحضرت در یکی از راه های خیبر با صفیهپیمان زناشویی بست با ابو ایوب انصاری و در وادی القری با بلال و سعد بن ابی وقاص و ذکوان بن عبد قیس و در شب حادثه حنین با ابن ابی مرثد غنوی . و این شیوه در پاسداری از وی همچنان بر جای بود تا در حجه الوداع که این آیه نازل شد و الله یعصمک من الناس (= و خداوند تو را از گزند مردم نگاه می دارد) این شد که نگهبان گرفتن متروک شد پس اگر هم آنچه را درباره پاس دادن بوبکر آمده بپذیریم تازه او هم مانند یکی از اینپاسداران خواهد بود . اگر آن سخن که به علی بسته اند درست باشد و کار بوبکر در روز بدر آنچنان اهمیت بزرگیداشته پس در آن روز او برتر و شایستهتر بود که آیه قرآن درباره اش فرود آید تا علی و حمزه و عبیده که دربارهایشان این آیه آمد: هذان خصمان اختصموا فی ربهم (= ایندو گروه – یکی از مومنان و دیگری از کافران – که در دین خدا با هم به نبرد برخاستند مخالفت و دشمن یکدیگرند . سوره حج آیه 19) و نیز اگر آن پنداردرست بود آیه زیر به ستایش علی و حمزه و عبیده اختصاص نمی یافت: من المومنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه تا پایان آیه (= برخی از مومنان مردانی انی که آنچه را با خداوند پیمان بستند به راستی وفا کردند . احزاب آیه 23) نیز این آیه درباره امیر المومنین علی نازل نمی شد: هو الذی ایدک بنصره و بالمومنین (= او خداوندی است که با یاری خود و با دست مومنان تو را تایید کرد . سوره انفال: 62 (و نیزآنچه در جلد دوم ص 46 تا 51 آوردیم از زبان بزرگ ترین پیامبران درباره او وارد نمی شد .
و هم مولانا علی به ستایش های موجود در این آیه مخصوص نمی شد که: و من الناس من یشری نفسهابتغاء مرضاه الله (= کسی از مردم هست که برای خشنودی خدا جان خویش را می فروشد . سوره بقره 207 (که بنابرآنچه قرطبی در تفسیر خود ج 3 ص 21 آورده و ما نیز در جلد دوم ص 47 تا 49 از چاپ دوم مفصلا درباره آن سخن راندیم – این آیه در ستایش از علی فرود آمده است . و نیز منادی خداوند – رضوان – که در روز بدر می گفت: ” شمشیری جز ذو الفقار نیست و جوانمردیجز علی نه ” حق آن بود که آوازه به نام ابوبکر و شمشیر او که بر سر رسولخدا (ص) نگاهداشتهبود بردارد وانگهی آیا نبردهای پیامبر بزرگ و جنگ های خونین او منحصر به بدر بود؟و آیا هودج فقط در بدر بود و نه در دیگر جنگ ها؟ و آیا خداوند هودج – پیامبر بزرگ – همیشه در هودج خود بودو هیچگاه به میدان در نمی آمد؟ یا خود پای به میدان می نهاد و ” دوستش ” را به ” جانشینی خود ” در هودج می گذاشت؟ چرا پیامبر بزرگ در روز خیبرنیازمند جنگجویی تازان و ناگزیر پا گردید که به پشت بر نگردد؟ مگر آن خلیفه که دلاورترین مردمان بود حضور نداشت؟ یا مگر گریز پا و نتازنده بود؟ چه معنی دارد که مورخان می نویسند پیامبر (ص) پرچم خود را به مردی از مهاجران سپرد و او کاری نساخت و برگشت آیا این مرد و دوستش ناشناس بوده اند؟ نه بخدا . این دلیرترین مردم کجا بود؟ در آن روز که یگان های سپاه یهود با جلوداری یا سر بیرون شده و انصار را درهم شکستند تا به جایگاه رسول خدا (ص) رسیدند و این چندان بر رسول خدا (ص) گران آمد که اندوهگین گردید؟ و با آنکه این دلیرترین مردم با آنحضرت بود چرا آن روز سلمه بن اکوع را به سراغ علی فرستاد که برای چشم دردش در مدینه مانده و جلوی پایش را نمی دید و سلمه به نزد او شده دست ویرا گرفت و آورد تا پیامبر (ص) گوش ها را با این سخن پر کرد: علم را بهمردی تا زنده و ناگریزنده خواهم داد . آیا دلیرترین مردم در روز خیبر هم در هودج بود؟ همان گاه که پیامبر خود پای به نبردگاه نهاد و هر چه سختتر بجنگید در حالیکه دو زره پوشیده بود و کلاه خود و زره زیرین آن را همبر سر داشت و بر اسبیسوار بود به نامظرب و در دست او نیزه و سپری بود (چنانکه در سیره حلبی 93 / 3 آمده)
آیا دلیرترین مردم در روز احد هم در هودج بود؟ همان روز بلا و امتحان کهدشمن توانست خود را به رسول خدا برساند و به سویش سنگ پرتاب کند تا به دندانش بخورد و در رویش بشکند و لباو را خسته گرداند و خون بر رویش روان شود و او دست بر خون کشد و بگوید چگونه رستگار می شوند گروهی کهچهره پیامبرشان را از خون رنگین کردند با آنکه او ایشان را بسوی پروردگارشان می خواند . آیا دلیرترین مردم در هودج بود همان روزیکه به گفته علی چون مردم در روز احد رسول خدا (ص) را تنها گذاشتند من در کشتگان نگریستم رسول خدا (ص) راندیدم و گفتم به خدا او نمی گریزد و میان کشتگان هم که او را نمی بینم پسخدا برای آنچه کردیم بر ما خشم گرفتهو پیامبرش را به آسمان برده و اکنون برای من بهتر از این کاری نیست که چندان نبرد کنم تا کشته شوم پس دسته شمشیرم را شکسته و به دشمن حمله بردمتا برای من راه باز کردند و ناگهان رسول خدا را میان ایشان دیدم . در همان روز بود که علی 16 زخم خورد که هر زخمی چندان سخت بود که او را بر زمین افکند و هیچکس جز جبراییل او رابر نداشت . ” اسد الغابه 20 / 4 ” یا دلیرترین مردم در هودج بود همانروز که رسول خدا در یکی از گودال هایی افتاد که ابو عامر کنده بود تا مسلمانان نادانسته در آن افتند 0 پس علی بن ابیطالب دست او (ص) را گرفتو طلحه او را بلند کرد و برگرفت تا بر پای ایستاد . آیا دلیرترین مردم در هودج بود همان روزی که رسول خدا رادر نبردگاه دیدند دو زره پوشیده یکی به نام ذات الفضول و دیگری فضه، و نیز در روز حنین که دو زره پوشیده بود یکی ذات الفضول و دیگری سعدیه . شرح مواهب از زرقان 24 / 2 آیا دلیرترین مردم در هودج بود در آن روزی که هفتاد زخم شمشیر به چهره پیامبر خورد که خداوند گزند همه را از او دور داشت؟ مواهب اللدنیه 124 / 1 آیا دلیرترین مردم در هودج بود همان روز که هشت نفر برای مرگ و جانبازی با پیامبر بیعت کردند: علی، زبیر، طلحه، ابو دجانه، حارث بن صمه، حباب بن منذر، عاصم بن ثابت، سهل بن حنیف و رسول خدا بهدنبال دیگران (که می گریختند) ایشان را (به یاری) می خواند . امتاع از مقریزی ص 132 آیا دلیرترین مردم در هودج بود همان روز که علی ازیک سوی از رسول خدا پاسداری می کرد وابو دجانه مالک بن خرشه از یک سوی و سعد بن ابی وقاص در برابر گروهی دفاعمی کرد و حباب بن منذر چنان مشرکان را جمع می کرد و می راند که گویی گوسفندان را می راند . امتاع از مقریزی ص 143 آیا دلیرترین مردم در هودج بود آن روز که آتش جنگ افروخته شد و رسول خدا (ص) زیر علم انصار نشست و به دنبال علی فرستاد که بیا وعلی می آمد و می گفت منم مرد دشمن شکن و خرد کننده . آیا دلیرترین مردم در هودج بود روزی که رسول خدا به خانواده اش رسید و شمشیرش را به دخترش فاطمه داد و گفت دختر کم خون را از روی این بشوی که به خدا سوگند امروز این شمشیر با من از روی راستی رفتار کرد (کند نشد) همان روز که علی سپر خود را از آبی که در گودال بود پر کرد و برای رسول خدا (ص) آورد تا بنوشد، پس خون را از چهره اش بشست و آبرا بر سرش ریخت و فاطمه(ع) پاره ای از بوریا برگرفت و بسوزاند و بر آن نهاد تا خون ایستاد آیا دلیرترین مردم در هودج بود همان گاه که آواز جبرییل فضا را پر کرد . ” شمشیری جز ذو الفقار نیست و جوانمردی جز علی نه ” آیا دلیرترین مردم در هوج بودی روزی که حسان بن ثابت چنین سرود: ” جبرییل آشکارا آواز داد – در حالیکه گرد و غبار بر نشده بود و مسلمانان پیرامونپیامبر مرسل را گرفته بودند -: (شمشیری جز ذو الفقار نیست وجوانمردیجز علی نه ” آیا دلیرترین مردم در روز حمراء الاسد هم در هودج بود؟ کهحضرت (ص) با چهره زخمی و پیشانی شکسته و دندان شکافته بیرون شد و در حالیکه لب زیرین او از درون خسته و شانه راستش از ضربه ابن قمییه درهم کوبیده و پوست دو زانویش کنده شده بود (طبقات ابن سعد شماره مسلسل 553) آیا دلیرترین مردم در روز حنین در هودج بود همان گاه که آتش جنگ افروخته شد و همه مردم از گرد پیامبر(ص) گریختند و کسی با او نماند مگر4 تن سه نفر از هاشمیان و یکی از دیگران: علی بن ابیطالب و عباس که این دو در پیش روی او بودند و ابوسفیان بن حارث مهار مرکب او را گرفته و ابن مسعود هم سمت چپ او بود و هیچکس از مشرکان آهنگ او (ص) نکرد مگر کشته شد (سیره حلبی 123 / 3) آیا دلیرترین مردم در روز احزاب هم در هودج بود؟ که رسول خدا (ص) با یاران خود خاک خندق را حمل می کرد و گرد و خاک سفیدی شکمش را پوشانده بود و می گفت: بار خدایا اگر تو ما را راه نمودی ما راه راست را نمی یافتیم . نه صدقه می دادیم و نه نماز می گزاردیم آرامشی بر ما فروفرست و چون به دشمن برخوردیم گام ما را استوار دار، به راستی اینان رفتاری زشت با ما در پیش گرفتند و چون آهنگ آشوبکردند ما نپذیرفتیم . طبقات ابن سعد شماره مسلسل 575، تاریخ ابن کثیر 96/4) آیا دلیرترین مردم در هودج بود روزی که حضرت (ص) گفت: ضربه علی بهتر است از عبادت جن و انس و در عبارتی: کارعلی در کشتن عمرو برتر است از عبادت جن و انس و در عبارتی: روبرو شدن علی با عمرو بن ود برتر بود از کارهای امت من تا روز رستاخیز آری آنمرد – بوبکر – نمایشی در روز احد داد، همان گاه که عبد الرحمن ابن ابی بکر به میدان آمد (از جانب مشرکانی که در میانشان بود) و گفت کیست با من بجنگد و آنگاه به رجز خوانی پرداخت و گفت:
” هیچ نمانده است به جز جنگ افزار و اسب رهوار و تیزتک
وشمشیری که پیران گمراه را نابود سازد. “
پس بوبکر (رض) برخاست و گفت منم آن پیر سپس به رجز خوانی پرداخت و گفت:
هیچ نمانده است مگر کیش و گوهر من
و شمشیری که با یاری آن سوگندم را انجام دهم .
عبد الرحمن به او گفت اگر تو پدرم نبودی بر نمی گشتم . امتاع ص 144
به گواهی قرآن، بوبکر دلیرترین مردم است
دلیری خلیفه، پیروانشرا به ستوه آورده و از راه ها گمراه ساخته و در پرتگاهی بزرگ قرار داده تا همچون کودکانی که بر الا کلنگ سوار می شوند گاهی به زیر و گاهی به بالا می بردشان و راهی روشن نیافته اند تا آنان را به آنچه می خواستند ثابت کنند برساند چون هر چه فراز و نشیب های تاریخ را جستجو کرده اند هیچ اثر و شالوده ای نیافته اند که بتوانند در استدلال خود به آن تکیه کنند این بوده که به سفسطه پرداخته اند . یکی به فلسفه هودج پناه برده ودیگری تارهایی بسستی تار عنکبوت تنیده و قوت قلب او در مرگ رسول خدا (ص) و سست نشدن او را در آن پیش آمد سهمناک نشانه ای بر کمال دلیری اش گرفته است . قرطبی در تفسیر خود -222: 4 تفسیر سوره آل عمران آیه 144می نویسد این که خداوند تعالی گوید: محمد به جز پیامبری نیست که پیش از ان برانگیختگان درگذشته اند، آیا اگر مرد یا کشته شد شما به پس روی میپردازید؟ و هر که به پس روی پردازد هیچ زیانی به خدا نمی رسد ” این آیه بالاترین نشانه است بر دلیری بوبکر وپردلی او زیرا دلیری و پر دلی عبارتست از نباختن خویش در هنگام رویدادن مصیبت ها و هیچ مصیبتی برزگ تر از مرگ پیامبر (ص) نبود و در آنهنگام بود که دلیری و دانش بوبکر آشکار شد زیرا مردم – از جمله عمر – گفتند که رسول خدا (ص) نمرده عثماننیز گنگ شد و علی مخفی گردید و کارهارو به تزلزل رفت تا صدیق با همین آیهدر هنگامیکه از مسکن خود در سنح بیامد مشکل را حل کرد . این استدلالیاست که حلبی نیز در سیره خود – ج 35: 3 آورده و گفته: چون رسول خدا (ص) درگذشت خردها بپرید تا یکی از سختیاندوه به دیوانگی افتاد و یکیزمین گیر شد و تکان خوردن نتوانست و یکی چنان گنگ شد که سخن نتوانست گفت ویکی بستری گردید و از بیماری مرد اماآنان که اندوه نزدیک به دیوانگی رسیدند یکی شان عمر (ض) بود و آنانکه گنگ شدند یکی شان عثمان (ض) بودکه سخن گفتن نمی توانست و آنانکه زمینگیر شده و تکان نمی توانستند خورد یکی شان علی (ض) بود عبد اللهبن انیس نیز از دردمندی بستری گردید و از اندوه و بیماری درگذشت و از همهشان پایدارتر ابوبکر صدیق (ض) بود – تا آنجا که می نویسد: قرطبی گفته این بالاتر دلیل است بر کمال شجاعت صدیق الخ .
امینی گوید: قرطبی ما رابه گمان می اندازد که در نامه خدای عزیز نشانه ای بر شجاعت و دانش خلیفههست ولی از همه آنچه آورده بیش از این نمی توان دریافت که بوبکر در آن روز آیه شریفه را دلیل آورده است بر مرگ رسول خدا (ص) ولی آخر این چه ربطی به شجاعت او دارد؟ و با کدام یک از سه قسم دلالت، این آیه بر شجاعت او دلالت می کند که تازه بیاییم و آن را بهترین دلیل قضیه بشماریم؟ اگر هم اندک دلالتی بر آن دعوی باشد – که کی و کجا؟ تازه در خود آیه نیست بلکه در همان رویداد یاد شده است و در نلرزیدن دل او و تمسکش به آیه کریمه . وانگهی چگونه این نویسنده و پیروانش تفاوتی را که میان دو صفت – شجاعت و سختدلی – هست ندیده اند؟ این تاری را که از تنیدههای عنکبوت هم سست تراست جز این نمی توان گفت که دست سیاست درهم بافته تادشواری هایی را که در آنجا یافته حل کند، این بود عمر بن خطاب را از سر اندوه دیوانه نمودند – که چنین چیزی بسیار از او دور است – ولی این را برای آن به وی بستند که مرگ رسول خدا(ص) را انکار کرد و آنان برای توجیه کار او جز این راهی ندیده اند که این کار او راه از پریشانی وی بشمرند – که در ص 184 از ج 7 گذشت – آنگاه علی را هم زمین گیر نمودند تا برای سرپیچی او از بیعت بابوبکر عذریبتراشند و عثمان را گنگ نمودند زیرا در آن گیر و دار سخنی بر زبان نیاورد. و تازه میزانی که قرطبی برای شجاعت به دست داده لازمه اش آن است که خلیفه از رسول خدا (ص) نیز شجاع تر باشد چون در مصیبت پیامبر بزرگ، بیش از این درباره بوبکر ننوشته اند که او چهره پیامبر را گشود و بوسید و گریست و گفت در زندگیو مرگ پاکیزه بودی با آنکه خود پیامبر (ص) در مرگ عثمان ابن مظعونبسی بیش از این ها اظهار نظر تاثر کرد زیرا سه بار خود را به روی او افکند و گریان او را بوسید در حالیکه دیدگانی اشکبار داشت و باران سرشگ بررخسارش روان بود و فریاد می کشید . که چه بسیار تفاوت است میان عثمان بنمظعون و میان سرور آدمیان و جان آفریدگان و گل سر سبد جهانیان و چه بسیار تفاوت است میان دو مصیبت . و نیز لازمه این میزان آن است که عمر بن خطاب را از پیامبر مقدس هم که در مرگ زینب سخت غمگین شد و گریست شجاعتر بدانیم زیرا عمر در آن روز نهتنها دلش در آن مصیبت نسوخت بلکه زنانی را هم که در ماتم وی گریه می کردند با تازیانه می زد که در ج 6 ص 159 ط 2 گذشت .
و نیز با این میزان، عثمان بن عفان دلیرتر از رسول خدا (ص) خواهد بود چرا که او (ص) در مرگ یکی از دو دخترش – رقیه یا ام کلثوم که یکی پس از دیگری به همسری عثمان درآمدند – اندوهگین بود و بر او می گریست و عثمان را نه بر او دل می سوخت و نه از این که پیوند دامادی اش با رسول خدا (ص) گسیخته . به دلیل آنکه بنابر خبر صحیح از انس، در شب مرگش هم از آمیزش با برخی دیگر از زنانش باز نایستاد . وپیش از همه این ها چه باید کرد با آنچه بزرگان خودشان در علت یابی برای مرگ بوبکر از زبان پسر عمرآورده اند که گفت: علت مرگ بوبکر، مرگ رسول خدا (ص) بود و پس از وی همچنان بدنش نزار می شد تا مرد و هم گفت: علت مرگ او اندوه وی بود بر رسول خدا (ص) که همچنان وی را می گداخت تا بمرد و به گزارش قرمانی: همچنان جسمش می کاهید تا مرد . بنگرید به مستدرک حاکم 63 / 3، اسد الغابه 224 / 3، صفه الصفوه 100 / 1الریاض النضره 180 / 1، تاریخ الخمیس ج 263 / 2، حیوه الحیوان از دمیری 49 / 1 الصواعق ص 53، تاریخ الخلفا از سیوطی ص 55، اخبار الدول از قرمانی که در کنار الکامل چاپ شده198 / 1، نزهه المجالس از صفوری 197/ 2، مصباح الظلام از جردانی 25 / 2 گویا این حدیث به نظر قرطبی و حلبی نرسیده پس اگر این را نیز در کنار سخن آن دو درباره دلیری بوبکر بنهیم او هم مثل عبد الله بن انیس خواهد بود چرا که هر دو از اندوه بر رسول خدا (ص) مردند با آنکه هیچکدام از آگاهان خبر نداده است که کسی جز آندودر اندوه مرگ رسول خدا (ص) مرده باشد و این دلیل بر ناتوان دلی آندو است در روبرو شدن با مصیبت ها و بر این بنیاد اگر آندو را با ترازوی قرطبی بسنجیم آندو بی چون چرا ترسوترین اصحاب هستند – البته در صورتی که این ترازو چشمه ای داشته باشد –
گواهی ابن مسعود
گذشته از این گزافگویی ها در شجاعت خلیفه و شجاعتر شمردن او از همه اصحاب، این سخن هم هست که به ابن مسعود بسته اند: اولین کسی که با شمشیر خود در مکه اسلام را آشکار کرد محمد (ص) بود و ابوبکر و زبیر بن عوام (ض) و هم این سخن را که بهرسول خدا (ص) بسته اند: اگر ابوبکر صدیق نبود اسلام می رفت امینیگوید: البته در برابر چشم ها پرده کشیده بودند تا آن شمشیری را که به دست خلیفه بود نبینند، هیچ خبری نرسیده که او برای یک روز هم شده آن را بر خویش بسته یا در رویدادی ناگوار از نیام بدر کشیده باشد یا در هنگام کارزار، کسی از آنترسیده باشد تا او بتواند در ردیف رسول خدا (ص) قرار گیرد که از آغازبرانگیختگی شمشیر برهنه خدای تعالی بود .
” به راستی رسول، نوری است کهاز آن روشنایی باید خواست
تیغ هندی از نیام به درآمده ای از شمیرهای خدا”
یا در کنار کسی چون زبیر قرار گیردکه او و شمشیرش را جنگ های پر گیر و دار شناخته و سپاس گزارده و نمایش های آشکار او را تاریخ در خود نگاهداشته همچنانکه برای خلیفه نیز گزارش رویداد خیبر و مانندهای آن را نگاهداشته است
من نمی دانم کدام ویژگی خلیفه بوده که پایداری اسلام بستگی به آن داشته؟ این شجاعت هایش؟ یا دانش او که اندازه آن را دانستی؟ یا چه چیز؟ ” پس گمان نیکو بر و از حقیقت آنچه بوده مپرس “
(الغدیر فی الکتاب و السنة و الادب ج 7 ص 271 – 291)