اولین دایرةالمعارف دیجیتال از کتاب شریف «الغدیر» علامه امینی(ره)
۲۳ آذر ۱۴۰۳

نظر خلیفه سوم درباره زکات اسب

متن فارسی

10 اندیشه خلیفه درباره زکات اسب
بلاذری در الانساب 5/26 با زنجیره اش از زبان زهری آورده است که عثمان از اسب زکات می گرفت و این کار او را ناپسند شمردند و گفتند: برانگیخته خدا (ص) گفت: برای شما از زکات اسب و برده چشم پوشیدم
و ابن حزم در المحلی می نویسد 5/227: ابن شهاب گفته: عثمان پسر عفان از اسب زکات می گرفت.
و به گونه ای که در تعالیق الآثار به خامه قاضی ابو یوسف می بینیم (ص 87) عبد الرزاق نیز گزارش بالا را از زبان زهری بازگو کرده
امینی گوید: ای کاش این دستور خودسرانه خلیفه، هیچ پشتوانه ای در نامه خدا و آئین نامه پیامبر داشت ولی افسوس که در گرامی نامه خدا یادی از زکات اسب نیست و آئین نامه ارجمند پیامبر نیز راهی ناساز با دستور وی را پیش پای ما می نهد.
و در آن چه برانگیخته خدا (ص) درباره زکات نگاشته این سخن او را هم می خوانیم که: در برده یک مسلمان و در اسب او چیزی بایسته نیست.
و هم از او (ص) رسیده است که: برای شما از زکات اسب و برده چشم پوشیدم
– و به گزارش ابن ماجه: برای شما از زکات اسب و برده گذشت کردم-
و هم این سخن: بر مسلمان نه در برده اش و نه در اسبش زکاتی نیست
و به گزارش بخاری: بر مسلمان در رهی اش و در اسبش زکاتی نیست
و به گزارشی از همو: بر مسلمان در رهی اش و در اسبش زکاتی نیست
و به گزارش مسلم: بر مسلمان در رهی اش و در اسبش زکاتی نیست
و به گزارشی از همو: بر مرد مسلمان در رهی اش و در اسبش زکاتی نیست
و به گزارش ابو داود: اسب و برده زکات ندارد مگر زکات فطره برای برده
و به گزارش ترمذی: بر مسلمان در اسب و برده اش زکاتی نیست.
و گزارش نسائی نیز همچون نخستین گزارش مسلم است.
و در گزارشی از همو: بر مرد مسلمان در برده و اسبش زکاتی نیست.
و در گزارشی از همو: بر مرد مسلمان در اسب و برده اش زکاتی نیست.
و در یک گزارش: بر مرد مسلمان در برده و اسبش زکاتی نیست
و گزارش ابن ماجه نیز همچون نخستین گزارش مسلم است
و به گزارش احمد: نه در برده مرد و نه در اسب او زکاتی نیست
و به گزارش بیهقی: بر یک مسلمان نه در برده او و نه در اسب او زکاتی نیست
و به گزارش عبد اللّه پسر وهب در مسندش: بر مرد در اسب او و در برده اش زکاتی نیست.
– و به گزارش ابن ابی شیبه: و نه در بنده اش-
و به گزارش طبرانی در الکبیر و بیهقی در السنن 4/118 که از زبان عبد الرحمن پسر سمره بازگو شده: در اسب و استر و الاغ و جانوران خانگی زکات نیست
و از زبان بوهریره نیز آورده اند که پیامبر گفت: از زکات اسب و الاغ و استر و جانوران خانگی برای شما گذشتم.
برگردید به صحیح بخاری 3/30 و 31، صحیح مسلم 1/361، صحیح ترمذی 1/80، سنن ابو داود 1/253، سنن ابن ماجه 1/555 و 556، سنن نسائی 5/35 تا
37، سنن بیهقی 4/117، مسند احمد 1/62 و 121 و 132 و 145 و 146 و 148 و 2/243 و 249 و 279 و 407 و 432، کتاب الام از شافعی 2/22، موطا از مالک 1/206، احکام القرآن از جصاص 3/189، المحلی از ابن حزم 5/229، عمدة القاری از عینی 4/383.
و اگر در اسب هم زکاتی بود بایستی در نامه برانگیخته خدا (ص)- که همه آن چه را زکات داشت به گستردگی باز نموده- یادآوری شود «1» زیرا که او آن را همچون برنامه ای نهاد که در زکات گرفتن به کار بسته شود و کار یاران پیامبر هم بر همان بنیاد بود. چنان که بوبکر هم دستور نامه ای را که درباره زکوة نوشت- تا پشتوانه دیگران گردد- از همان گرفت «2» و فرمانروای گروندگان سرور ما نیز آوای خویش را به بازگو گری همان شیوه بی چون و چرا برداشته و کار خود را بر آن بنیاد نهاده بود و همه یاران پیامبر در این زمینه همداستان بودند و برداشت پیروان ایشان نیز بر همین زمینه استوار بود و عمر پسر عبد العزیز، سعید پسر مسیب، عطاء، مکحول، شعبی. حسن، حکم پسر عتیبه، پسر سیرین، ثوری، زهری، مالک، شافعی، احمد، اسحاق، ظاهریان، ابو یوسف، محمد پسر حنفیه همه بر این بودند «3»
ابن حزم می نویسد: توده مردم بر آن اند که اسب به هیچ روی زکات ندارد و مالک و شافعی و احمد و بو یوسف و محمد و توده دانشوران گویند: اسب به هیچ روی زکات ندارد- پایان
آری حنفیان در این جا- بی داشتن هیچ پشتوانه ای- دو مورد را از هم جدا کرده و سخنی گفته اند که توده از آن روی گردان شده اند زیرا ایشان می گویند اسب نر زکات ندارد- هر چند هم بسیار شود و به هزار اسب برسد و اگر ماده یا نر و ماده با هم باشد که خوراکش از چرا فراهم شود- و نه از کاه و یونجه دستی- در این
هنگام باید زکات داد و دارنده چنان اسبی می تواند برای هر اسب یک دینار زر یا ده درم سیم بدهد و می تواند آن را ارزیابی کند و برای هر دویست درهم بهای آن، پنج درم بدهد.
گزارش بالا را ابن حزم در المحلی 5/288 و ابو زرعه در طرح التثریب 4/14 و ملک العلماء در بدایع الصنایع 1/34 و نووی در روشنگری صحیح مسلم آورده اند
این گونه جدانگری را هرگز نه یاران پیامبر می شناختند و نه پیروان ایشان زیرا که آنان هیچ نشانه ای برای آن در نامه خدا و آئین نامه پیامبر نیافتند و سزاوار بود که اگر این دستور بر پایه ای بنیاد نهاده شده آن را بشناسانند و برانگیخته خدا (ص) نیز آن را در نامه خویش بیارد- و به همین گونه پس از او ابو بکر- و این ها، خود نشانه در نبایسته بودن آن بسنده است و از همین روی بوده که بو یوسف و محمد در این زمینه با استادشان ابو حنیفه ناسازگاری نموده و چنان که جصاص در احکام القرآن 3/188 و ملک العلماء در البدایع 2/34 و عینی در العمده 4/383 یاد آوری کرده اند گفته اند که اسب زکات ندارد
و بالاترین کوششی که یاران بو حنیفه به کار انداخته اند تا پشتوانه ای برای برداشت او دست و پا کنند، پیش کشیدن گزارش هائی است که در هیچ یک از آن ها این برداشت خود سرانه را نتوان یافت. به این گونه.
1- بخاری و مسلم هر یک در صحیح خود از زبان بوهریره آورده اند که پیامبر گفت: هیچ دارنده زر و سیم نیست که آن چه را در آن دو بایسته است ندهد (پس کسانی را که از دادن آن چه در آن دو و در شتر و گاو و گوسفند بایسته است خود داری کنند بیم داد و درباره شتر گفت) و یکی از آن چه در آن بایسته است دوشیدن آن است روز آبدادنش- بوهریره گفت: پرسیدند ای برانگیخته خدا! اسب چه؟
گفت: اسب برای سه کس است برای یکی بار گران گناه است و برای یکی پاداش و برای یکی پرده، آن که برایش بارگران گناه است کسی است که آن را برای
نازیدن و خود نمائی و بالیدن بر مسلمان ببندد و برای او بار گران گناه خواهد بود آن دومی که برایش پرده خواهد بود کسی است که آن را در راه خدا ببندد و سپس آن چه را در راه خدا در پشت آن و گردن آن بایسته است فراموش نکند و برای او پرده ای خواهد بود و آن سومی که برایش پاداش خواهد بود کسی است که آن را در راه خدا برای مسلمانان ببندد. و در گزارش مسلم به جای این فراز «سپس آن چه را در راه خدا در پشت …» چنین می خوانیم «و آن چه را در راه خدا در پشت و شکم آن در سختی و آسانی بایسته است فراموش نکند»
گزارش بالا را ابن ترکمانی ماردینی در الجوهر النقی که ذیل سنن بیهقی چاپ شده 4/120 دست آویز گردانیده و گوید: نمای سخن او که گفته: «سپس آن چه را در راه خدا در … بایسته است فراموش نکند» می رساند که اسب هم زکات دارد زیرا در آغاز گزارش نیز همه جا سخن از زکات است: هیچ دارنده گنجی نیست که زکات آن را نپردازد و هیچ دارنده شتری نیست که زکات آن را نپردازد و هیچ دارنده گوسفندی نیست که زکات آن را نپردازد. و ما نمی دانیم نمای آن سخن، با پیوند زدنش به فرازهای نخستین چگونه ما را به برداشت بوحنیفه راه می نماید؟ و دیگران نیز چنان که بیهقی در السنن 4/119 می نویسد نشانه ای بر بایستگی زکات اسب در آن نیافته اند.
2- بیهقی در السنن الکبری 4/119 از زبان ابو الحسن علی پسر احمد پسر عبدان و او از زبان پدرش و او از زبان ابو عبد اللّه محمد پسر موسی استخری و او از زبان اسماعیل پسر یحیی پسر بحر ازدی و او از زبان لیث پسر حماد استخری و او از زبان بو یوسف قاضی و او از زبان بو عبد اللّه غورک پسر حصرم و او از زبان جعفر پسر محمد و او از زبان پدرش آورده است که جابر گفت برانگیخته خدا (ص) گفت برای هر یک اسب که خوراکش از چرا باشد باید یک دینار داد.
بیهقی گوید: این گزارش تنها از راه غورک رسیده و بوبکر پسر حارث ما را آگاه ساخت که حافظ عمر پسر علی- دار قطنی را می گوید- گفت: این
گزارش را تنها غورک از زبان جعفر آورده و گزارش های او بسیار سست است و فروتر از او نیز کسانی اند که گزارش هاشان سست است.
امینی گوید: یکی از میانجیان زنجیره این گزارش، احمد پسر عبدان است که به گفته مسلمة پسر قاسم، ناشناس مانده و دیگران:
2- محمد پسر موسی استخری، استادی ناشناس است که به گفته ابن حجر گزارشی ساختگی از زبان شعیب بازگو کرده است-
3- اسماعیل پسر یحیی ازدی به گزارش ابن حجر، دار قطنی گزارش های او را سست می شمرده است.
4- لیث پسر حماد استخری: به گزارش ذهبی و ابن حجر، دار قطنی گزارش های او را سست می شمرده است
5- بو یوسف قاضی. بخاری گوید: او را رها کرده اند. و از زبان پسر مبارک آورده اند که راستی، او بسیار سست سخن است. و از زبان یزید پسر هارون آورده اند که گزارش کردن از وی روا نیست و فلاس گفت: هر چند که او راستگوی بوده لغزش های بسیار دارد تا پایان سرگذشتش که در ص 50 و 51 گذشت
6- غورک سعدی: به گزارش ذهبی در المیزان، دار قطنی گوید: گزارش های او بسیار سست است «1»
دیگر انگیزه ای که این گزارش را سست می نماید آن است که پسر بو یوسف قاضی آن را در میان گزارش هائی که از زبان پدرش بازگو کرده و الآثار نامیده نیاورده و ذهبی در المیزان 2/223 آن را یاد کرده و می نویسد: در زنجیره آن، لیث و جز او را می بینیم که دار قطنی گزارش هاشان را سست می شمرده است
و تازه گزارش یاد شده، از آن دو دستور جداگانه ای که بوحنیفه داده تهی است و به هیچ روی نمی رساند که اگر اسب نر باشد هر چه هم بسیار شود زکات
ندارد و اگر ماده باشد یا هم نر و هم ماده باشد زکات دارد- و تا پایان این بافته ها-
3- ابن ابی شیبه در مسند خود در گزارشی دراز از زبان عمر آورده است که پیامبر گفت: هیچ کس از شما را ندانم که روز رستاخیز بیاید و گوسفندی بانگ کننده همراه داشته باشد و خود آواز دهد: محمد! محمد! پس می گویم:
به راستی من پیام را رساندم و برای تو در برابر خدا چیزی ندارم. و هیچ کس از شما را ندانم که روز رستاخیز بیاید و اسبی شیهه کشنده همراه داشته باشد و خود آواز دهد: ای محمد! ای محمد! پس می گویم: من برای تو در برابر خدا چیزی ندارم.
ابن ترکمانی ماردینی در الجوهر النقی- ذیل سنن بیهقی 4/120- گزارش بالا را دست آویزی گردانیده برای بایسته شمردن زکات اسب، و می گوید:
و این می رساند که در این چیزها بایستی زکات داد. پایان
تو نیز در گزارش، نیکو بیاندیش شاید دریابی که این گزارش از چه راهی ما را به برداشت آن مرد می رساند! که گمان نمی کنم دریابی! جز این که ماردینی را دوستی پیشوایش بوحنیفه کور و کر کرده و پنداشته که پشتوانه ای یافته است برای برداشت آن مرد- که همداستانی توده را در هم شکسته و در برابر دیدگاه و زمینه بس روشن و آئین نامه بی چون و چرای پیامبر به بافندگی پرداخته است. که همه این ها نیز فرآورد دستور آن کس بود که از اسب زکات گرفت آن هم پس از گذشت کردن خدا و برانگیخته او در این زمینه.
4- کار عمر پسر خطاب که نیز از اسب زکات می گرفت. با آن که در کردار او هیچ پشتوانه ای برای حنفیان و دیگران نیست، زیرا آن جدانگری میان نر و ماده که این گروه به آن چسبیده اند در برنامه او نبوده و تازه- به گونه ای که در ج 6 ص 155 از چاپ دوم گذشت- او زکات اسب را- برای دارندگان- کاری نیکو می شمرد که به خواهش خود ایشان آن را می گرفت نه این که آن را بایسته بداند و در پرداخت آن، ناگزیرشان نماید و سرور ما فرمانروای
گروندگان علی (ع) عمر را از همین نیز پرهیز می داد زیرا می ترسید کار او در زکات گرفتن از اسب، به گونه باجی درآید که در آینده کسانی آن را بایسته شمارند.
که در روزگار عثمان به همین گونه شد و درستی پیش بینی او (ع) بر همگان آشکار گردید. پس آن گونه جدانگری که یادش رفت، نوآوری ناروائی در کیش ما بود که از مرزهای آئین نامه بی چون و چرای پیامبر بیرون و خود به همان گونه بود که ابن حزم در المحلی 5/228 می نویسد: درباره چگونگی زکات اسب، برداشتی آوردند که هیچ کس را نمی شناسیم پیش از ایشان آورده باشد.
و تازه این برداشت با «قیاس» که بنیاد آئین ایشان بر آن است نیز نمی سازد و ابن رشد در پیش درآمدهای المدونة الکبری 1/263 می نویسد: قیاس به این گونه است که چون دانشوران همداستان شده اند که استر و الاغ زکات ندارد- هر چند خوراکش با چرا کردن فراهم شود- و نیز همداستان شده اند که شتر و گاو و گوسفند اگر خوراکش با چرا کردن فراهم شود زکات دارد و درباره اسب- اگر چرا کننده باشد- همداستان نیستند در این هنگام باید همان دستوری را درباره آن به کار بست که درباره خر و استر به کار می بندیم نه دستوری که در باره شتر و گاو و گوسفند به کار می بندیم زیرا به آن دو ماننده تر است تا به این سه چون مانند آن دو، سم دارد و سم دار به سم دار ماننده تر است تا به چارپایانی که سمشان شکافته یا کف پا دارند. گذشته از آن که خدای بزرگ و برتر از پندار نیز اسب را با استر و الاغ در یک جا یاد کرده و یک گونه شمرده و گفته: «و اسبان و استران و خران، تا سوار شوید و پیرایه ای برای شما باشد» و نیز گاو و گوسفند و شتر را در یک جا یاد کرده و یک گونه شمرده و گفته: و چهار پایان را آفرید، برای شما در آن است گرما و سودها، و از آن می خورید و برای شما در آن، زیبائی است هنگامی که از چراگاه آیند و به چراگاه روند. و هم بر بنیاد این سخن از خدای گرامی و بزرگ: خدا است که نهاد برای شما چهار پایان را تا بر آن سوار شوید و از آن ها بخورید.

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 8، ص: 223

متن عربی

10- رأی الخلیفة فی زکاة الخیل

أخرج البلاذری فی الأنساب «4» (5/26) بالإسناد من طریق الزهری: أنّ عثمان کان یأخذ من الخیل الزکاة، فأنکر ذلک من فعله و قالوا: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم: «عفوت لکم عن صدقة الخیل و الرقیق».

و قال ابن حزم فی المحلّی (5/227): قال ابن شهاب: کان عثمان بن عفّان یصدق الخیل.

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 8، ص: 223

و أخرجه عبد الرزّاق «1» عن الزهری کما فی تعالیق الآثار للقاضی أبی یوسف (ص 87).

قال الأمینی: لیت هذه الفتوی المجرّدة من الخلیفة کانت مدعومة بشی ء من کتاب أو سنّة، لکن من المأسوف علیه أنّ الکتاب الکریم خال عن ذکر زکاة الخیل، و السنّة الشریفة علی طرف النقیض ممّا أفتی به،

و قد ورد فیما کتبه رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم فی الفرائض قوله: «لیس فی عبد مسلم و لا فی فرسه شی ء».

و جاء عنه صلی الله علیه و آله و سلم قوله: «عفوت لکم عن صدقة الخیل و الرقیق».

و فی لفظ ابن ماجة: «قد تجوّزت لکم عن صدقة الخیل و الرقیق».

و قوله: «لیس علی المسلم صدقة فی عبده و لا فی فرسه».

و فی لفظ البخاری: «لیس علی المسلم فی فرسه و غلامه صدقة».

و فی لفظ له: «لیس علی المسلم صدقة فی عبده و فرسه» «2».

و فی لفظ مسلم: «لیس علی المسلم فی عبده و لا فی «3» فرسه صدقة».

و فی لفظ له: «لیس علی المرء المسلم فی فرسه و لا مملوکه صدقة».

و فی لفظ أبی داود: «لیس فی الخیل و الرقیق زکاة إلّا زکاة الفطر فی الرقیق».

و فی لفظ الترمذی: «لیس علی المسلم فی فرسه و لا فی عبده صدقة».

و فی لفظ النسائی کلفظ مسلم الأوّل.

و فی لفظ له: «لا زکاة علی الرجل المسلم فی عبده و لا فرسه».

و فی لفظ له: «لیس علی المرء فی فرسه و لا فی مملوکه صدقة».

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 8، ص: 224

و فی لفظ: «لیس علی المسلم صدقة فی غلامه و لا فی فرسه».

و لفظ ابن ماجة کلفظ مسلم الأوّل.

و فی لفظ أحمد: «لیس فی عبد الرجل و لا فی فرسه صدقة».

و فی لفظ البیهقی: «لا صدقة علی المسلم فی عبده و لا فی فرسه».

و فی لفظ عبد اللَّه بن وهب فی مسنده: «لا صدقة علی الرجل فی خیله و لا فی رقیقه».

و فی لفظ ابن أبی شیبة: «و لا فی ولیدته».

و فی روایة للطبرانی فی الکبیر و البیهقی فی السنن (4/118) من طریق عبد الرحمن بن سمرة: «لا صدقة فی الکسعة و الجبهة و النّخة» «1».

و من طریق أبی هریرة: «عفوت لکم عن صدقة الجبهة و الکسعة و النخّة».

راجع «2» صحیح البخاری (3/30، 31)، صحیح مسلم (1/361)، صحیح الترمذی (1/80)، سنن أبی داود (1/253)، سنن ابن ماجة (1/555، 556)، سنن

 

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 8، ص: 225

النسائی (5/35، 36، 37)، سنن البیهقی (4/117)، مسند أحمد (1/62، 121، 132، 145، 146، 148 و 2/243، 249، 279، 407، 432)، کتاب الأُم للشافعی (2/22)، موطّأ مالک (1/206)، أحکام القرآن للجصّاص (3/189)، المحلّی لابن حزم (5/229)، عمدة القاری للعینی (4/383).

و لو کان فی الخیل شی ء من الزکاة لوجب أن یذکر فی کتاب رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم الذی فصّل فیه الفرائض تفصیلا «1»، و قد أعطاه کبرنامج یعمل به فی الفرائض و علیه کان عمل الصحابة، و منه أخذ أبو بکر ما کتبه دستوراً یعوّل علیه فی الصدقات «2»، و کان مولانا أمیر المؤمنین علیه السلام یهتف بتلک السنّة الثابتة، و علیها کان عمله علیه السلام، و علیها أصفقت الصحابة و جرت الفتیا من التابعین، و بها قال عمر بن عبد العزیز، و سعید بن المسیب، و عطاء، و مکحول، و الشعبی، و الحسن، و الحکم بن عتیبة، و ابن سیرین، و الثوری، و الزهری، و مالک، و الشافعی، و أحمد، و إسحاق، و أهل الظاهر، و أبو یوسف، و محمد بن الحنفیّة «3».

و قال ابن حزم: و ذهب جمهور الناس إلی أن لا زکاة فی الخیل أصلًا. و قال مالک و الشافعی، و أحمد، و أبو یوسف، و محمد، و جمهور العلماء: لا زکاة فی الخیل بحال.

نعم؛ للحنفیّة هاهنا تفصیل مجرّد عن أیّ برهنة ضربت عنه الأُمّة صفحاً قالوا: لا زکاة فی الخیل الذکور، و لو کثرت و بلغت ألف فرس، و إن کانت إناثاً، أو إناثاً و ذکوراً سائمة غیر معلوفة فحینئذ تجب فیها الزکاة. و صاحب الخیل مخیّر إن شاء أعطی عن کلّ فرس منها دیناراً أو عشرة دراهم، و إن شاء قوّمها فأعطی من کلّ مائتی درهم خمسة دراهم.

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 8، ص: 226

کذا حکاه ابن حزم فی المحلّی (5/228)، و أبو زرعة فی طرح التثریب (4/14)، و ملک العلماء فی بدائع الصنائع (2/34)، و النووی فی شرح مسلم».

و هذا التفصیل ما کان قطّ یعرفه الصحابة و التابعون لأنّهم لم یجدوا له أثراً فی کتاب أو سنّة، و کان من الحقیق إن کان للحکم مدرک یعوّل علیه أن یعرفوه، و أن یثبته رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم فی کتابه، و کذلک أبو بکر من بعده، و هذا کاف فی سقوطه، و لذلک خالف أبا حنیفة فیه أبو یوسف و محمد، و قالا بعدم الزکاة فی الخیل کما ذکره الجصاص فی أحکام القرآن «2» (3/188)، و ملک العلماء فی البدائع (2/34)، و العینی فی العمدة «3» (4/383).

و غایة جهد أصحاب أبی حنیفة فی تدعیم قوله بالحجّة أحادیث لم یوجد فی شی ء منها ما جاء به من الرأی المجرّد، ألا و هی:

1-أخرج البخاری «4» و مسلم «5» فی الصحیحین من طریق أبی هریرة مرفوعاً: ما من صاحب ذهب و لا فضّة لا یؤدّی منها حقّها. فذکر الوعید الذی فی منع حقّها و حقّ الإبل و البقر و الغنم، و ذکر فی الإبل: و من حقّها یوم وردها، ثمّ قال: قیل: یا رسول اللَّه. فالخیل؟ قال: الخیل لثلاثة: هی لرجل وزر، و هی لرجل أجر، و هی لرجل ستر. فأمّا الذی هی له وزر: فرجل ربطها ریاء و فخراً و نواء علی أهل الاسلام فهی له وزر، و أمّا الذی هی له ستر: فرجل ربطها فی سبیل اللَّه. ثمّ لم ینس حقّ اللَّه فی ظهورها، و لا رقابها فهی له ستر. و أمّا الذی هی له أجر: فرجل ربطها فی سبیل اللَّه لأهل الاسلام. الحدیث. و فی لفظ مسلم بدل قوله: ثمّ لم ینس حقّ اللَّه…

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 8، ص: 227

إلخ: و لم ینس حقّ اللَّه فی ظهورها و بطونها، فی عسرها و یسرها.

استدلّ به ابن الترکمانی الماردینی فی الجوهر النقیّ- ذیل سنن البیهقی- (4/120) و قال: یدلّ علیه ظاهر قوله: ثمّ لم ینس حقّ اللَّه. إلخ. مع قرینة قوله فی أوّل الحدیث: ما من صاحب کنز لا یؤدّی زکاته، و ما من صاحب إبل لا یؤدّی زکاتها، و ما من صاحب غنم لا یؤدّی زکاته. و نحن لا نعرف وجه الدلالة فی ظاهر قوله: ثمّ لم ینس. مع ضمّ القرینة إلیه علی ما أفتی به أبو حنیفة، و غیرنا أیضاً لا یری فیه دلالة علی الزکاة فی الخیل، کما قاله البیهقی فی السنن (4/119).

2-أخرج البیهقی فی سننه الکبری (4/119) عن أبی الحسن علیّ بن أحمد بن عبدان عن أبیه، عن أبی عبد اللَّه محمد بن موسی الإصطخری، عن إسماعیل بن یحیی ابن بحر الأزدی، عن اللیث بن حماد الإصطخری، عن أبی یوسف القاضی، عن غورک بن الحصرم أبی عبد اللَّه، عن جعفر بن محمد، عن أبیه، عن جابر قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم: فی الخیل السائمة فی کلّ فرس دینار.

قال البیهقی: تفرّد به غورک، و أخبرنا أبو بکر بن الحارث قال: قال علی بن عمر الحافظ- یعنی الدارقطنی: تفرّد به غورک عن جعفر، و هو ضعیف جدّا و من دونه ضعفاء.

قال الأمینی: فی رجال الإسناد:

1- أحمد بن عبدان: مجهول. قاله مسلمة بن قاسم.

2- محمد بن موسی الإصطخری: شیخ مجهول، روی عن شعیب خبراً موضوعاً قاله ابن حجر.

3- إسماعیل بن یحیی الأزدی: ضعّفه الدارقطنی، و حکاه عنه ابن حجر.

4- لیث بن حمّاد الإصطخری: ضعّفه الدارقطنی، و نقله عنه الذهبی و ابن حجر.

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 8، ص: 228

5- أبو یوسف القاضی: قال البخاری: ترکوه، و عن المبارک: أنّه وهّاه. و عن یزید بن هارون: لا تحلّ الروایة عنه. و قال الفلاس: صدوق کثیر الخطأ. إلی آخر ما مرّ من ترجمته فی هذا الجزء (ص 30، 31).

6- غورک السعدی: قال الدارقطنی: ضعیف جدّا، و ذکره الذهبی فی المیزان «1».

و مما یوهن هذه الروایة عدم إخراج ابن أبی یوسف القاضی فیما جمعه من الأحادیث عن والده و أسماه بالآثار. و ذکرها الذهبی فی المیزان «2» (2/323) فقال: ضعّف الدارقطنی اللیث و غیره فی إسناده.

علی أنّ الروایة خالیة عن التفصیل الذی جاء به أبو حنیفة من نفی الزکاة فی ذکور الخیل و لو کثرت، و وجوبها إن کانت إناثا، أو إناثا و ذکوراً. إلی آخر ما تقوّل به.

3- أخرج ابن أبی شیبة فی مسنده من طریق عمر مرفوعاً فی حدیث طویل قال: فلا أعرفنّ أحدکم یأتی یوم القیامة یحمل شاة لها ثغاء ینادی: یا محمد. یا محمد، فأقول: لا أملک لک من اللَّه شیئاً قد بلّغت. و لا أعرفنّ أحدکم یأتی یوم القیامة یحمل فرساً له حمحمة ینادی: یا محمد. یا محمد، فأقول: لا أملک لک من اللَّه شیئاً. الحدیث.

استدلّ به علی وجوب الزکاة فی الخیل ابن الترکمانی الماردینی فی الجوهر النقیّ ذیل سنن البیهقی (4/120). و قال: فدلّ علی وجوب الزکاة فی هذه الأنواع. انتهی.

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 8، ص: 229

أمعن النظر فی الحدیث لعلّک تعرف وجه الدلالة علی ما ارتآه الرجل، و ما أحسبک أن تعرفه، غیر أنّ حبّ الماردینی إمامه أبا حنیفة أعماه و أصمّه، فحسب أنّه أقام البرهنة علی ما خرق به الرجل إجماع الأُمّة، و تقوّل تجاه النصّ الأغرّ، و السنّة الثابتة، و کلّ هذه من جرّاء رأی من صدّق الخیل بعد عفو اللَّه و رسوله عنها.

4- فعل عمر بن الخطّاب و أخذه الزکاة من الخیل، و لیس فی فعله أیّ حجّة للحنفیة و لا لغیرهم، لأنّه لم یکن، فیما عمله، التفصیل الذی ذکره القوم، علی أنّه کان یأخذ ما أخذه من الخیل تطوّعاً لا فریضة باستدعاء من أرباب الخیل کما مرّ فی الجزء السادس (ص 155)، و ما کان یخافه مولانا أمیر المؤمنین علیه السلام، و یحذّر به عمر فی أخذه الزکاة من الخیل من أن یعود جزیة یوجبها أُناس فی المستقبل، فکان کما توسّم سلام اللَّه علیه علی عهد عثمان، فالتفصیل المذکور أحدوثة فی الدین خارجة عن السنّة الثابتة، و هو کما قال ابن حزم فی المحلّی (5/228): و أتوا بقول فی صفة زکاتها لا نعلم أحداً قاله قبلهم.

و قولهم هذا یخالف القیاس الذی هو أساس مذهبهم. قال ابن رشد فی ممهدات المدوّنة الکبری (1/263): و القیاس أنّه لمّا اجتمع أهل العلم فی البغال و الحمیر علی أنّه لا زکاة فیها و إن کانت سائمة، و اجتمعوا فی الإبل، و البقر، و الغنم علی الزکاة فیها إذا کانت سائمة، و اختلفوا فی الخیل السائمة وجب ردّها إلی البغال و الحمیر لا إلی الإبل و البقر و الغنم، لأنّها بها أشبه لأنّها ذات حافر کما أنّها ذوات حوافر، و ذو الحافر بذی الحافر أشبه منه بذی الخفّ أو الظلف، و لأنّ اللَّه تبارک و تعالی قد جمع بینها فجعل الخیل و البغال و الحمیر صنفاً واحداً لقوله: (وَ الْخَیْلَ وَ الْبِغالَ وَ الْحَمِیرَ لِتَرْکَبُوها وَ زِینَةً) «1» و جمع بین الأنعام و هی الإبل و البقر و الغنم فجعلها صنفاً واحداً لقوله (وَ الْأَنْعامَ خَلَقَها لَکُمْ فِیها دِفْ ءٌ وَ مَنافِعُ وَ مِنْها تَأْکُلُونَ* وَ لَکُمْ فِیها جَمالٌ حِینَ

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 8، ص: 230

تُرِیحُونَ وَ حِینَ تَسْرَحُونَ ) «1» و لقوله عزّ و جلّ: (اللَّهُ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَنْعامَ لِتَرْکَبُوا مِنْها وَ مِنْها تَأْکُلُونَ ) «2».