اولین دایرةالمعارف دیجیتال از کتاب شریف «الغدیر» علامه امینی(ره)
۲۲ مهر ۱۴۰۴

حمایت های خلیفه اول از جنایات خالد بن ولید

متن فارسی

خرده هایی که برای پشتیبانی بوبکر از خالد توان گرفت

امینی گوید:  پژوهشگران را می سزد که- از دو چشم انداز-  باریک بینانه در این پیش آمد بنگرند : یک : تبهکاری های بزرگ خالد و تیره روزی های توان فرسائی که به دست وی فراهم آمد که هر کس خود را وابسته به اسلام شناسد دامن خویش را از آلودن به چنان کارها بر کنار می دارد-  زیرا با آوای قرآن بزرگوار و آئین نامه ارجمند پیامبر ناسازگار است و هر کس به خدا و به برانگیخته او و به روز بازپسین گرویده باشد از آن ها و از انجام دهنده آن ها بیزاری می جوید،« آیا آدمی پنداشته است که او را همچون شتران سر خود رها کرده اند؟»، « آیا می پندارد هیچکس نمی تواند بر او دست یابد » ، « یا کسانی که دست به انجام گناهان می زنند پنداشته اند بر ما پیشی می جویند، بد داوری می کنند. » با کدام دست افزار از نامه خدا و آئین نامه پیامبر، آدمی می تواند خونهای پاک کسانی را بریزد که به خداوند و برانگیخته او گرویدند و راه درست را پیروی کردند و فرجام نیکو را راست انگاشتند و اذان و اقامه گفته نماز گزاردند و آوازشان بلند بود که مسلمانیم شما چرا در روی ما سلاح کشیده اید؟« کسانی که به آنچه آوردند شادمان می شوند و دوست می دارند برای کارهائی هم که نکرده اند ایشان را بستایند هرگز مپندار که ایشان پناهگاهی در برابر کیفر دارند و آنان را است کیفری دردناک » . چه دست آویزی داشت این مرد در کشتن کسی همچون مالک که با بزرگ ترین پیامبران رفت و آمد داشته و نیکو یاری برای او بوده و او-  درودخدا بر وی و خاندانش-  وی را در میان تبارش به کارگزاری صدقات بر گماشته و چه پس از اسلام و چه پیش از آن از بزرگمردان و از همگنان فرمانروایان به شمار می آمد « و هر که، کسی را جز برای کیفر دادن او در کشتن دیگری و جز برای تبهکاری در روی زمین بکشد چنان است که همه مردم را کشته » ( سوره مائده_ آیه  32) ، « و هر کس آگاهانه کسی از گروندگان به این کیش را بکشد سزای او دوزخ است که پیوسته در آن خواهد ماند» ( سوره نساء_ آیه  93) با چه انگیزه ای این مرد، تاراج همه سویه خانواده های آن کشتگان و کسان بی گناهشان را روا شناخت، و بی آنکه گناهی به جا آورده و کار زشتی انجام داده یا در میان مرزهای مسلمانان تبهکاری نموده باشند آسیب ها به ایشان رساند و همه را به بردگی گرفت ؟( سوره احزاب_ آیه 58 ) « کسانی که مردان و زنان گرونده به این کیش را جز برای (کیفر) کاری که انجام داده اند بیازارند به راستی بار دروغ و گناهی آشکار را بر دوش کشیده اند »

چرا این همه سنگدلی و دژخوئی و درشتی و کناره گیری از آئین نامه های اسلام نموده و سران گروهی را که مسلمانند زیر شکنجه کشیدند ؟ و چرا کله ها را به جای آجر زیر دیگ نهاده به آتش سوزاندند؟ وای بر سنگدلان، وای بر بیدادگران از کیفر روز دردناک . خالد کیست؟ و چه آبروئی دارد آن هم پس از آنکه هوس خویش را خدای خود گرفت و روان ناپاکش او را راه به در کرده خواسته هایش وی را به گمراهی افکند و شهوتش او را مست ساخت تا پیمان های خداوند را بشکست و چهره پاک اسلام را زشت نموده و در همان شبکه-  از سر گمراهی-  مالک را بکشت بر همسرش جهید که این به راستی رفتاری زشت و کین توزانه و راهی بد بود و کشتن آن مرد نیز جز همین پلید کاری انگیزه ای نداشت که خود زمینه ای آشکار و رازی ناپوشیده می نموده چنانکه مالک نیز خود آن را می دانست و پیش از رویدادن پیش آمد، همسرش را آگاهی داد و گفت:  تو مرا کشتی پس آن مرد ستم زده، جان خود را در راه پاسداری از آبروی زنش نهاد و در سخنی که از بس گزارشگران آن فراوانند نمی توان گفته پیامبر ندانست آمده است که: هر که برای جلوگیری از دست درازی دیگران به همسرش کشته شود از جانباختگان راه خدا به شمار است و نیز گزارش درستی آمده است که گفت:  هر کس برای ایستادگی در برابر کسی که بر وی ستم می کند کشته شود جان باخته راه خداست. و این بهانه من در آوردی که مالک از دادن زکات سرباز زده نمی تواند دامن خالد را از آن تبهکاری ها پاک نماید آیا می توان باور داشت که آن مرد، از پذیرفتن زکات به نام پایه ای برای کیش ما خودداری می کرده و -بر سر بایسته بودن آن-  راه بگو مگو می سپرده؟ با این که هم به خدا گرویده- و هم به نامه او و هم به پیک وی و هم به آنچه پاک ترین پیامبرانش آورده- نماز می گزارده و بایسته های آن را از اذان و اقامه و جز آن به جا می آورده و با بلند ترین آوازش بانگ بر می داشته که “: ما مسلمانیم ” و بزرگ ترین پیامبران نیز روزگاری دراز او را به کارگزاری صدقات بر گماشته؟ نه بخدا.

آیا تنها همین که مردی مسلمان و یکتا پرست با گرویدن به خداوند و به نامه او از دادن زکات به کسی ویژه سر بپیچد بسنده است که او را برگشته از آئین بشماریم هر چند در بایسته بودن بنیاد این دستور چون و چرا نداشته باشد؟ آیا در چنین هنگامی باید فرمان به کشتن او داد؟ مگر در بودن این سخن از بزرگ ترین آئین گذاران دو دل هستیم که گفت:  هر مردی گواهی دهد که خداوندی جز خدای یگانه نیست و من نیز پیک خدا هستم نشاید خون او را بریزند مگر یکی از این سه کار را انجام دهد:  کسی را بکشد، با داشتن زن، به ناروا با زنی بیامیزد و با جدا شدن از توده مسلمان، کیش خود را رها کند. یا در این گفتار وی-  درود و آفرین خدا بر وی و خاندانش-: روا نیست خون مرد مسلمان را بریزند مگر با یکی از این سه انگیزه : پس از اسلام آوردن روی به کیش دیگر آرد یا با داشتن زن به ناروا با زنی بیامیزد یا کسی را به ناروا بکشد . یا در این گفتار وی-  درود و آفرین خدا بر وی و خاندانش-  به من فرمان داده که با مردم پیکار کنم تا بگویند خدائی جز خدای یگانه نیست، و چون این را گفتند، خون ها و دارائی ها شان از دست برد بر کنار و به شمار خواستن ایشان با خداست. یا در سفارش خود بوبکر به سلمان که می گفت:  هر کس نمازهای پنجگانه را بگزارد شبانه روز خداوند برتر از پندار نگهبان اوست پس هیچیک از کسانی را که نگهبان آنان است مکش وگرنه مرز نگهبانی خداوند را شکسته ای و خدا تورا به رو در آتش خواهد افکند. آیا سرباز زدن مرد مسلمان از پرداخت زکات، ارزش مسلمانی را از خانواده و دارائی و کسان وی نیز باز می ستاند و آنان را همگنان آن بد کیشان تبهکار می گرداند که پیامبر پاک به راستی دستور تاراج آنان را داده؟ و آیا تنها همین سرپیچی می تواند انگیزه شود که دستور به بردگی شان دهند و آنچه دارند بربایند و به آن زودی همه را بکشند و بر آن گرفتار زنان آزاده بر جهند؟ بهانه دیگری هم آورده اند-  وما نیز یاد کردیم – و گویند خالد گفت “ادفئوا اسراکم ” و به راستی با به زبان آوردن این فراز می خواست بگوید ” زندانی هاتان را جامه گرم بپوشانید “ولی واژه ادفئوا در میان کنانیان دستور کشتن را می رساند این بود آنان را کشتند و هنگامی خالد پای به بیرون نهاد که کار را به پایان برده بودند، این دست آویز را هم تنها سبک مغزانی می آرند که هوس ها خرد ایشان را به بردگی گرفته و بی خردانه سخن گویند، ضرار که از میان کنانیان بر نخاسته و زبان ایشان را به کار نمی برد و به اسدیان ثعلبی زاده می رسید و فرمانده او هم که تا آن روز به زبان کنانی سخن نگفته بود پس چگونه او-  با شنیدن آن-  مالک را کشت؟ و اگر این پندار درست باشد چرا ابو قتاده انصاری بر خالد خشم گرفت و از فرمان وی سر پیچیده همان روز از او دوری گزید با این که او از نزدیک کارهایش را می نگریست و هر که در جائی بود آنچه را دیگران نیستند تا بنگرند با چشم خود می بیند ؟ و چرا بهانه خود خالد برای کشتن مالک این بود که او گفته “: گمان نمی کنم دوست شما به جز چنین و چنان گفته باشد؟ ” و با این سخن به زبان خویش می گوید که او خود، وی را کشته، جز اینکه سخنی گوشه دار بر آن مرد بسته که اگر هم گیریم از دهان او درآمده از دیدگاه هیچ کس از توده مسلمان، کشتن او را نمی گرداند و چون پای کاری به میان آید که داوری به درستی و نادرستی آن نتوان کرد برای آن کیفر نباید روا داشت . و چرا عمر او را دشمن و آدم کش شمرد و بر آن رفت که وی به ناروا با آن زن بیامیخته؟ هر چند که این ها بوبکر را از راه خود بر نگردانید ؟ و چرا عمر رو در روی پیامبر آبروی او را با گفتن این سخن ریخت که:  مردی مسلمان را کشتی و سپس بر زنش جهیدی، به خدا سوگند که تو را با سنگ های کردار خودت سنگسار خواهم کرد؟ و با این که کشته شدن مالک و یارانش به گردن زبان کنانیان بود نه گناه خالد-  پس چرا عمر، آشوب و ستمی در شمشیر او یافته بود؟ و چرا خالد از پاسخ اوخاموش ماند؟ مگر هیچ انگیزه ای به جز کردارش او را لال ساخت؟« آدمی بر (نیک و بد) خویشتن بینا است هر چند دست بهانه هائی برای خود بیارد ».

و چرا ابوبکر سخن عمر پسر خطاب را در نکوهش خالد راست شمرد و از پذیرفتن آن سر باز نزد و تنها در یک جا گفت که او در سخن خدا لایه ای یافته و جای دیگر هم یک برتری برایش تراشید؟ و چرا خالد بفرمود تا سرها را به جای آجر در زیر دیگ ها نهند و ننگی را که زبان کنانیان برای او پدید آورده بود بیفزود؟ و چرا خالد بر همسر مالک برجهید و خانواده او را به بردگی گرفته گروهش را از هم بپاشید و هم داستانی آنان را به پراکندگی کشانید و تبار او را بر باد داده دارائی اش را یغما کرد آیا همه این ها گناه زبان کنانیان است؟ و چرا تاریخ نگاران می نویسند که مالک برای جلوگیری از دست درازی به همسرش کشته شد؟ و چرا زندگی نامه نویسان، آن کشتار تند و تیز را به پای خالد گذاشته اند-  و نه زبان کنانیان-  و در سرگذشت ضرار و عبد پسر ازور می نویسند:  او کسی است که به دستور خالد، مالک پسرنویره را بکشت و یا در زندگی نامه مالک می نویسند:  به راستی خالد او را کشت، یا: ضرار به دستور خالد او را در زیر شکنجه کشت این ها پرسش هائی است که چنگ زننده به آن بهانه، در برابرش سرگردان می ایستد و پاسخی برای آن ها نمی یابد. پیشینیان را چه بوده است که مستی هوش بازی ها آنان را در پرتگاه افکنده و شیهه خواسته ناروا همچون باده ای خردشان را برده و آمده اند و درباره هیج یک گروندگان به این آئین هیچ خویشاوندی و هیچ پیمانی را ارج نمی نهند و آنان بیدادگران اند که می بینی این یکی، کسی همچون مالک را می کشد و مردم را به تیره روزها می نشاند تا به دلخواه خویش که آمیزش با ام تمیم است برسد. و یکی نیز سرور خاندان پیامبر فرمانروای گروندگان را می کشد تا به هوس خود در همسری با قطام دست یابد. و دومی هم، هست و نیست گروهی از اسدیان را از همه سوی به یغما برده زنی زیبا را-  که همراهانش به وی بخشیده اند-  می رباید و می…!  و چون گزارش کار را به خالد می دهد او هم می گوید: گوارایت باد ” که گوئی آن سپاهیان فراهم آمده بودند تا به زنان دست درازی کنند و مرز ارج و آبروی بانوان آزاده را در هم بشکنند ” و چون پیش آمد را برای عمر نوشت پاسخ داد :  سر او را به سنگ بکوبید.

و این نیز یزید پسر معاویه است که زهری پرورده در شیر را پنهان برای همسر حسن می فرستد تا گل خوشبوی برانگیخته خدا و دختر زاده پاک وی را بکشد و به همسری او در آید-  یا چنان که خواهد آمد معاویه برای خواسته ای که داشت چنین کرد – آنگاه در پی این بیداد گران نیز گروهی هستند که با بهانه هائی من در آوردی دامن آنان را پاک می نمایند، گاهی می گویند که آنان دستور خدا را به گونه ای دیگر دریافته (و راه تاویل رفته) بودند گاهی می نویسند که ایشان اندیشه خود را در راه رسیدن به فرمان پیامبر به کار انداخته و سرانجام به چنان بر داشتی رسیده (و اجتهاد کرده) بودند- که کاش این دو زمینه (اجتهاد و تاویل) از بنیاد نمی بود تا دست آویز چنین تبهکاری هائی گردد-  گاهی هم زبان کنانیان را افزار ماله کشی و ماست مالی گرفته و گناه را به گردن آن می اندازند و « خداوند می داند آنچه را که ایشان در سینه ها نهفته اند و آنچه را آشکار می سازند » ، « و اگر داوری کردی پس میان آنان داد گرانه داوری کن که خداوند دادگران را دوست می دارد. »

چشم انداز دوم

دومین چشم اندازی که باید روی سخن را به سوی آن برگردانیم این است که جانشین پیامبر، نخست آمده و جان و خون و آبرو و زنان و آئین مسلمانان را به دست کسانی سپرده همچون خالد و ضرار بن ازور که باده گسار و تبهکار بوده و به سپاهیانش سفارش می کند که هر که را از کیش ما بازگشته زنده زنده بسوزانید با اینکه می دانی آئین نامه های ارجمند پیامبر، مردم را از آن کار باز داشته-  بر گردید به دو بخش ” از کیش بر گشتگان سلیمی” و ” جانشین پیامبر فجاه را می سوزاند ” و سپس نیز همه آن تبهکاری های بسیار زشت را که مردم را به تیره ترین روزها نشاند نادیده گرفته ” که گوئی فرامرز هرگز نبود، ” گوش گیتی نشنید که هرگز در پیرامون آن ها سرزنش ناچیزی روا دارد و در داستان ها نیز نیاورده اند که او در ناپسند شمردن آن ها لب تر کند و هیچکس هم ندید در راه انجام آن کارهاسنگی بیندازد. چرا جانشین پیامبر،خالد را برای کشتار مالک و یاران مسلمان و بی گناه او کیفر نداد با این-  چنانچه از پشتیبانی های خودش از وی بر می آید – در روی دادن این تبهکاری ها چون و چرائی نداشت؟ چرا در برابر خونی که ریخته او را نکشت ؟ و چرا برای آمیزش ناروایش با آن زن وی را به تازیانه نبست؟ و چرا کیفر زنایش را به وی نچشانید؟ و چرا او را به سزای کسی نرسانید که بر زیردستان مسلمانش بیداد کرده است؟ چرا بر کنار کردن خالد را روا نشناخت با اینکه کار او را ناخوش داست و به برادر مالک-  متمم پسر نویره-  پیشنهاد خون بها داد و – چنانچه در ” الاصابه ” ج 1 ص 415 آمده-  خالد را بفرمود تا همسر مالک را رها کند؟ این ها همه هیچ ولی دست کم باید-  به زبان-  مردم را به کارهای نیک واداشت و از بد کنشی پرهیز داد و آن مرد را برای آن بزهکاری ها به باد نکوهش و سرزنش گرفت زیرا اگر تو کار دیگری را ناپسند می شماری کمترین نشانه اش باید آن باشد که به گفته فرمانروای گروندگان-  درود بر او-  گناه پیشگان را با روئی ترش دیدار کنی. چه شده که جانشین پیامبر در پشتیبانی از خالد وتبهکاری هایش درنگ می کند و در می ماند ” گاهی می پندارد او دستور خدا را به گونه ای دیگر دریافته و در این راه لغزیده و گاهی بهانه می آرد که او شمشیری از شمشیر های خداست و عمر پسر خطاب را از نکوهش او باز می دارد و دستور می دهد که از سخن در پیرامون او باز ایستد و زبان از کینه ورزی وی در کام کشد و-  چنانچه در ” شرح ابن ابی الحدید ” ج 4 ص 187 آمده-  بر ابو قتاده خشم می گیرد که چرا کار خالد را ناپسند شمرده است ! ما در بررسی پیرامون این چشم انداز به همین بسنده می کنیم که روی خوانندگان را به سوی آن بگردانیم بی آنکه بخواهیم آنان را تا پایان

راه ببریم و آنچه را در دورترین مرزها به چشم می خورد بنمائیم زیرا گمان نداریم پرت بودن هیچ کدام از آن دو بهانه بر کسی پوشیده باشد، آیا هیچ آئین شناسی در میان مسلمانان هست که نداند آن تبهکاری سهمناک که مردم را به تیره ترین روزها نشاند تاویل و اجتهاد بر نمی دارد و هر کس که آنچه را بایسته وی بوده انجام نداده به آسانی نمی تواند گناهانش را در پشت این دو پرده و مانند های آن بپوشاند و بزهکاری هایش را نیکو بنماید و از زیر کیفرهائی که باید بچشد در برود و بی هیچ باز خواستی به رایگان خون ها بریزد و ریختن آبروی آزاده زنان را روا شناخته فرمان خداوند را درباره جان ها و آبروها و دارائی ها بشکند، و کسی هم که با لاف اجتهاد و تاویل نابکاری نماید داور از وی نمی پذیرد، چنانچه قدامه بن مظعون برای باده گساری اش همین بهانه را آورد ولی عمر نپذیرفته وی را کیفر داد و تازیانه زد داستان آن در ” سنن بیهقی “ج 8 ص 316 و دیگر جاها آمده است. ابن ابی شیبه منذر از زبان محارب بن دثار آورده اند که گروهی از یاران پیامبر-  درود و آفرین خدا بر وی و خاندانش-  در سرزمین شام باده گساری کردند و گفتند پشت گرمی ما به گفتار خدای است که:  « کسانی که به این کیش گرویدند و کارهای شایسته کردند هر چه بخورند بر ایشان گناهی نیست » تا پایان آیه ولی عمر ایشان را کیفر کرد و باز چنانچه در « الروض الانف » به خامه سهیلی ج 2 ص 231 آمده ابو جندال عاصی بن سهیل نیز فراز یاد شده از سخن خدای برتر از پندار را تاویل کرد و به باده گساری پرداخت و ابو عبیده او را تازیانه زد. و آیا هیچکس می تواند در این زمینه دو دل باشد که اگر خداوندگار پاک، شمشیر را برهنه گرداند هرگز آشوب و ستمی از آن بر نخواهد خاست و پیمان های خداوند به دستیاری آن نمی شکند و در راه هوس بازی به کار نیفتاده خون های پاکان را نمی ریزد و برای آمیزش ناروا با زنان از نیام به در نمی آید و آبروی اسلام را بر باد نمی دهد و تنها در دست مردمانی پاک و مردانی پاکیزه جای گیرد که از تبهکاری و بد کنشی بر کنار باشند

خالد که بود و چه ارجی داشت که جانشین پیامبر بیاید و آن برتری فزاینده را به وی ببخشد و او را شمشیری بشمارد که خداوند در روی دشمنانش برهنه نموده است، با این که- به گفته آشکار دومین جانشین پیامبر- او دشمن خدا بود؟ که در بخش «دستور خلیفه در داستان مالک» گذشت و با این همه، آیا پاسخ وی جز رنگ سخنی بی پایه و دروغ و پرت داشت؟ و آیا جز این بود که وی با روش خویش برتری های کسان در کیش خداوند را انگیزه نادانی و ریشخند گرفت؟
چگونه می توانیم خالد را شمشیری از آن شمشیرها به شمار آریم که خداوند آن را بر روی دشمنان خود برهنه نموده؟ مگر در زندگی نامه اش- که در برابر ما است- نمی نویسند که او گردنکش و سنگدل و خونریز بوده و آنجا که در خشم و هوس بر وی چیرگی می یافته کیش خداوند را در پیش چشم نمی داشته، و البته در هنگامی هم که پیک خداوند- درود و آفرین خدا بر وی و خاندانش- زنده بود با جذیمیان در الغمیصا رفتاری نمود که از آنچه پس از آن با مالک پسر نویره کرد سهمناک تر بود و برانگیخته خدا- درود و آفرین خدا بر وی و خاندانش- پس از آن که روزگاری چند بر وی خشمناک و از او روگردان بود از وی درگذشت و این چشم پوشی بود که به او دل داد تا بایربوعیان بطاح، کرد آن چه کرد «1».
اگر گذشت بزرگ ترین پیامبران از این مرد- آن هم پس از خشم گرفتنش بر وی و گرفتار ساختن او برای گناهی که کرد و روگردانی اش به روزگاری دراز- بازهم به او دل بدهد که بکند آنچه کرد، پس بنگر که گذشت جانشین پیامبر از وی- آن هم بی هیچگونه خشم و روگردانی- چه به بار خواهد آورد؟ و پشتیبانی هائی که از او نمود در روان این مرد و هم شیوه هایش که مردمی تبهکار و گروه هائی آشوبگر بودند چه به جا می گذارد و چگونه گستاخی و بی پروائی آنان را می افزاید؟
ما کجا می توانیم خالد را تیغی بشماریم که خداوند بر روی دشمنانش برهنه نموده است با این که نامه بوبکر به وی را در میان برگ های تاریخ می بینیم که می نویسد: «پسر ننه خالد! به جان خودم سوگند که به راستی تو با دل آسوده با زنان می آمیزی با این که هنوز در آستانه خانه ات خون هزار و دویست مرد مسلمان خشک نشده است.» «1» و این را هنگامی به وی نوشت که خالد به مجاعه گفت:
«دخترت را به من ده» و مجاعه به وی پاسخ داد «آرام! که به راستی تو نزد دوستت پیوند آشتی میان من و خویش را گسیختی» گفت «هان ای مرد! دخترت را بده» و او نیز داد و چون گزارش به بوبکر رسید نامه بالا را برای وی نوشت و خالد نامه را که دید می گفت این کار آن مردک چپ دست- عمر پسر خطاب- است. و این نخستین شیشه ای نبود که با دست خالد در اسلام شکست زیرا همانند این کار بسیار زشت و نکوهیده نیز در روزگار برانگیخته خدا (ص) از او سرزده و وی- درود و آفرین خدا بر وی و خاندانش- از رفتار او بیزاری جسته بود، پسر اسحق می نویسد: پیک خدا (ص) یکان هائی از سپاه را به پیرامون مکه می فرستاد تا مردم را به سوی خدای بزرگ و گرامی بخوانند ولی دستور نمی داد دست به پیکار زنند یکی از کسانی که برای همین برنامه فرستاد خالد پسر ولید بود که او را بفرمود تا برای خواندن مردم به خدا به جنوب تهامه رهسپار شود ولی او را برای
نبرد نفرستاد گروه هائی از تازیان نیز با او بودند و چون به سرزمین جذیمیان عامرزاده پای نهادند و ایشان با دیدن او افزار جنگ برگرفتند، خالد گفت افزار جنگ را بر زمین گذارید که به راستی مردم مسلمان شده اند-
گفت: یکی از یاران ما که از دانشوران جذیمی بود گزارش داد که چون خالد به ما دستور داد تا افزار جنگ را بر زمین نهیم مردی از ما که او را جحدم می خواندند «1» گفت ای جذیمیان! وای بر شما! این خالد است، به خدا سوگند پس از آنکه افزار جنگ را زمین گذاشتید، هیچ برنامه ای ندارد مگر دستگیر کردن شما و پس از آن نیز تنها کارش گردن زدن شما است به خدا من هرگز افزار جنگ را بر زمین نمی گذارم. گفت که: مردانی از گروه خودش او را گرفته و گفتند: جحدم! می خواهی خون های ما را بریزی؟ به راستی مردم مسلمان شده و افزار جنگ را بر زمین نهاده اند و پیکار را رها کرده و مردم آرامش یافته اند.
و به همین گونه با وی گفتند تا افزار جنگ را از او گرفتند و همه گروه با پشتگرمی به سخن خالد، جنگ افزارها را زمین نهادند و خالد که چنین دید بفرمود تا دست های آنان را از پشت سر ببستند و آنگاه همه را خوراک تیغ گردانید و کشت آنان را که کشت و چون گزارش به پیک خدا- درود و آفرین خدا بر وی- رسید دو دست به سوی آسمان برداشت و سپس گفت: بار خدایا! من در پیشگاه تو از آنچه خالد پسر ولید کرده بیزاری می جویم. بوعمر در «الاستیعاب» ج 1 ص 153 می نویسد: این از گزارش های درستی است که بر جای مانده.
ابن هشام می نویسد برخی از دانشوران از زبان ابراهیم پسر جعفر محمودی آورده اند که گفت: برانگیخته خدا- درود و آفرین خدا بر وی- گفت: خواب دیدم که گویا لقمه ای از خوراکی حیس «2» برگرفتم و مزه آن را گوارا یافتم ولی
چون فرو بردم چیزی از آن بیخ گلویم را گرفت و آنگاه علی دست کرده آن را به در آورد بوبکر راست رو- خدا از وی خشنود باد- گفت ای پیک خدا! اینک یکانی از یکان های سپاهت که فرستاده بودی به گونه ای نزد تو می آید که پاره ای از آنچه را انجام داده دوست می داری و در پیرامون پاره ای دیگر از کارهای آن خرده گیری ها است و آنگاه علی را می فرستی تا کارها را رو به راه کند.
پسر اسحاق گفته: سپس پیک خداوند- درود و آفرین خدا بر وی- علی پسر ابوطالب- خدا از او خشنود باد- را بخواند و گفت: علی! به سوی این گروه بیرون شو و در کار ایشان بنگر و کارهای بیدانشانه را که پیش از اسلام به کار می بستند زیر پایت لگدکوب کن. پس علی بیرون شد تا به نزد آنان آمد و با او دارائی هائی بود که پیک خدا- درود و آفرین خدا بر وی- فرستاده بود پس خونبهای همه کشتگان و تاوان زیان هائی که به دارائی هاشان رسیده بود بپرداخت و تا آنجا پیش رفت که تاوان چوبی تو گود را هم که برای آبخوری سگ می تراشند داد و هیچ خون و دارائی بر باد رفته بی تاوان نماند و چون این کار به انجام آمد و هنوز چیزی از آن چه پیامبر داد مانده بود علی- خدا از وی خشنود باد- از ایشان پرسید: آیا در میان شما هیچ دارائی یا خونی هست که بر باد رفته و بازیافت نشده باشد؟ پاسخ دادند نه. گفت پس من این مانده دارائی ها را نیز به شما می دهم تا از سوی پیک خداوند- درود و آفرین خدا بر وی- دوراندیشی و استوارکاری نموده باشم زیرا شاید هنوز از با بت هائی که نه شما می دانید و نه او- بستانکار باشید. پس چنان کرد و آنگاه به نزد پیک خدا- درود و آفرین خدا بر وی- برگشت و او را از گزارش، آگاهی داد، او گفت درست کردی و نیک نمودی. گفت که: سپس برانگیخته خدا- درود و آفرین خدا بر وی- برخاست و روی به خانه خدا آورد و ایستاد و چندان دو دستش را بلند کرد تا زیر هر دو بغلش هویدا شد و سه بار گفت: بار خدایا! من از آن چه خالد پسر ولید کرد در آستان تو بیزاریمی جویم.
در این باره میان خالد و عبد الرحمن پسر عوف نیز سخنی در گرفت که عبد الرحمن پسر عوف به وی گفت: در سرزمین اسلام چنان رفتار کردی که انگار، روزگار نادانی و پیش از اسلام است. «1» و هم در «الاصابة» آمده که عبد اللّه پسر عمر و سالم برده بو حذیفه این کار را از وی نکوهیده دانستند و البته- چنانکه در «الاصابة» ج 2 ص 81 آمده است- این رسوائی وی را نیز باید از تبهکاری های زبان کنانیان بشمار آورد!
پس آن ستم و آشوب و دست درازی که در روزگار بوبکر از شمشیر خالد نمایان شد از بازمانده های همان کشش های روانی اش در روزگار نادانی و پیش از اسلام بود، و از نخستین روز همین شیوه را پیش گرفت. پس ما کجا می توانیم او را شمشیری از شمشیرهای خدا بشماریم با این که به راستی پیامبر بزرگ اسلام چندین بار رو به خانه خدا و دست به سوی آسمان از وی بیزاری جست و بوبکر هم از نزدیک می دید؟

 

( الغدیر فی الکتاب و السنة و الادب ج 7 ص 218 )

متن عربی

نظرة فی القضیة:

قال الأمینی: یحقّ علی الباحث أن یمعن النظرة فی القضیّة من ناحیتین:

الأولی:

ما ارتکبه خالد بن الولید من الطامّات و الجرائم الکبیرة التی تُنزّه عنها ساحة کلّ معتنق للإسلام، و تضادّ نداء القرآن الکریم و السنّة الشریفة، و یتبرّأ منها و ممّن اقترفها من آمن باللَّه و رسوله و الیوم الآخر (أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ یُتْرَکَ سُدیً ) «1» (أَ یَحْسَبُ أَنْ لَنْ یَقْدِرَ عَلَیْهِ أَحَدٌ) «2» (أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ أَنْ یَسْبِقُونا ساءَ ما یَحْکُمُونَ ) «3».

بأیّ کتاب أم بأیّة سنّة ساغ للرجل سفک تلکم الدماء الزکیّة من الذین آمنوا باللَّه و رسوله و اتّبعوا سبیل الحقّ و صدّقوا بالحسنی، و أذّنوا و أقاموا و صلّوا و قد علت عقیرتهم بأنّا مسلمون، فما بال السلاح معکم؟ (لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ یَفْرَحُونَ بِما أَتَوْا

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 219

وَ یُحِبُّونَ أَنْ یُحْمَدُوا بِما لَمْ یَفْعَلُوا فَلا تَحْسَبَنَّهُمْ بِمَفازَةٍ مِنَ الْعَذابِ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ ) «1».

ما عذر الرجل فی قتل مثل مالک الذی عاشر النبیّ الأعظم، و أحسن صحبته، و استعمله صلی الله علیه و آله و سلم علی صدقات قومه، و قد عُدّ من أشراف الجاهلیّة و الإسلام، و من أرداف الملوک (مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِی الْأَرْضِ فَکَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعاً) «2»، (وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِیها) «3».

و ما ذا أحلّ للرجل شنّ الغارة علی أهل أولئک المقتولین و ذویهم الأبریاء و إیذائهم و سبیهم بغیر ما اکتسبوا إثماً، أو اقترفوا سیّئة، أو ظهر منهم فساد فی الملأ الدینیّ؟ (وَ الَّذِینَ یُؤْذُونَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ بِغَیْرِ مَا اکْتَسَبُوا فَقَدِ احْتَمَلُوا بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبِیناً) «4».

ما هذه القسوة و العنف و الفظاظة و التزحزح عن طقوس الإسلام، و تعذیب رءوس أمّة مسلمة، و جعلها إثفیةً للقدر و إحراقها بالنار؟ (فَوَیْلٌ لِلْقاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ ) «5» (فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْ عَذابِ یَوْمٍ أَلِیمٍ ) «6».

ما خالد و ما خطره بعد ما اتّخذ إلهه هواه، و سوّلته له نفسه، و أضلّته شهوته، و أسکره شبقه؟ فهتک حرمات اللَّه، و شوّه سمعة الإسلام المقدّس، و نزا علی زوجة مالک قتیل غیّه فی لیلته «7» (إِنَّهُ کانَ فاحِشَةً وَ مَقْتاً وَ ساءَ سَبِیلًا) «8»، و لم یکن قتل

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 220

الرجل إلّا لذلک السفاح، و کان أمراً مشهوداً و سرّا غیر مستسرّ، و کان یعلمه نفس مالک و یخبر زوجته بذلک قبل وقوع الواقعة بقوله إیّاها: أقْتَلْتِنی. فقُتل الرجل مظلوماً غیرةً و محاماةً علی ناموسه.

و فی المتواتر: «من قتل دون أهله فهو شهید» «1».

و فی الصحیحة: «من قتل دون مظلمته فهو شهید» «2».

و العذر المفتعل من منع مالک الزکاة لا یُبرّئ خالداً من تلکم الجنایات، أ یصدّق جحد الرجل فرض الزکاة و مکابرته علیها و هو مؤمن باللَّه و کتابه و رسوله و مصدّق بما جاء به نبیّه الأقدس، یقیم الصلاة و یأتی بالفرائض بأذانها و إقامتها، و ینادی بأعلی صوته: نحن المسلمون، و قد استعمله النبیّ الأعظم علی الصدقات ردحاً من الزمن؟ لاها اللَّه.

أ یوجب الردّة مجرّد امتناع الرجل المسلم الموحّد المؤمن باللَّه و کتابه عن أداء الزکاة لهذا الإنسان بخصوصه و هو غیر منکر أصل الفریضة؟ أو یُحکم علیه بالقتل عندئذٍ؟

و قد صحّ عن المشرّع الأعظم قوله: «لا یحلّ دم رجل یشهد أن لا إله إلّا اللَّه، و أنّی رسول اللَّه، إلّا بإحدی ثلاثة: النفس بالنفس، و الثیّب الزانی، و التارک لدینه المفارق للجماعة» «3».

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 221

و قوله صلی الله علیه و آله و سلم: «لا یحلّ دم امرئ مسلم إلّا باحدی ثلاث: رجل کفر بعد إسلامه، أو زنی بعد إحصانه، أو قتل نفساً بغیر نفس»»

و قوله صلی الله علیه و آله و سلم: «أمرت أن أقاتل الناس حتی یقولوا: لا إله إلّا اللَّه، فإذا قالوها منعوا منّی دماءهم و أموالهم، و حسابهم علی اللَّه» «2».

و عهد أبو بکر نفسه لسلمان بقوله: من صلّی الصلوات الخمس فإنّه یصبح فی ذمّة اللَّه و یمسی فی ذمّة اللَّه تعالی، فلا تقتلنّ أحداً من أهل ذمّة اللَّه فتخفر اللَّه فی ذمّته فیکبّک اللَّه فی النار علی وجهک «3».

أ یسلب امتناع الرجل المسلم عن أداء الزکاة حرمة الإسلام عن أهله و ماله و ذویه و یجعلهم أعدال أولئک الکفرة الفجرة الذین حقّ علی النبیّ الطاهر شنّ الغارة علیهم؟ و یحکم علیهم بالسبی و القتل الذریع و غارة ما یملکون، و النزو علی تلکم الحرائر المأسورات؟

و أمّا ما مرّ من الاعتذار بأنّ خالداً قال: ادفئوا أسراکم و أراد الدف ء و کانت فی لغة کنانة: القتل. فقتلوهم فخرج خالد و قد فرغوا منهم. فلا یفوه به إلّا معتوه استأسر هواه عقله، و سفه فی مقاله، لما ذا قتل ضرار مالکاً بتلک الکلمة و هو لم یکن من کنانة و لا من أهل لغتها؟ بل هو أسدیّ من بنی ثعلبة، و لم یکن أمیره یتکلّم قبل ذلک الیوم بلغة کنانة.

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 222

و إن صحّت المزعمة فلما ذا غضب أبو قتادة الأنصاری علی خالد و خالفه و ترکه یوم ذاک و هو ینظر إلیه من کثب، و الحاضر یری ما لا یراه الغائب؟

و لما ذا اعتذر خالد بأنّ مالکاً قال: ما إخال صاحبکم إلّا قال کذا و کذا؟ و هذا اعتراف منه بأنّه قتله غیر أنّه نحت علی الرجل مقالًا، و هو من التعریض الذی لا یجوّز القتل- بعد تسلیم صدوره منه- عند الأمّة الإسلامیّة جمعاء، و الحدود تُدرأ بالشبهات.

و لما ذا رآه عمر عدوّا للَّه، و قذفه بالقتل و الزنا؟ و إن لم یفتل ذلک ذؤابة «1» أبی بکر.

و لما ذا هتکه عمر فی ملأ من الصحابة بقوله إیّاه: قتلت امرأً مسلماً ثمّ نزوت علی امرأته، و اللَّه لأرجمنّک بأحجارک؟

و لما ذا رأی عمر رَهَقاً فی سیف خالد و هو لم یقتل مالکاً و صحبه و إنّما قتلتهم لغة کنانة؟

و لما ذا سکت خالد عن جوابه؟ و ما أخرسه إلّا عمله، (بَلِ الْإِنْسانُ عَلی نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ* وَ لَوْ أَلْقی مَعاذِیرَهُ ) «2».

و لما ذا صدّق أبو بکر عمر بن الخطّاب فی مقاله و وقیعته علی خالد و ما أنکر علیه غیر أنّه رآه متأوّلًا تارةً، و نَحَت له فضیلةً أخری؟

و لما ذا أمر خالد بالرؤوس فنصبت إثفیةً للقدور، و زاد وصمة علی لغة کنانة؟

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 223

و لما ذا نزا علی امرأة مالک، و سبی أهله، و فرّق جمعه، و شتّت شمله، و أباد قومه، و نهب ماله؟ أ کلّ هذه معرّة لغة کنانة؟

و لما ذا ذکر المؤرّخون أنّ مالکاً قُتل دون أهله محاماةً علیها؟

و لما ذا أثبت المترجمون ذلک القتل الذریع علی خالد دون لغة کنانة، و قالوا فی ترجمة ضرار و عبد «1» بن الأزور: إنّه هو الذی أمره خالد بقتل مالک بن نویرة «2». و قالوا فی ترجمة مالک: إنّه قتله خالد. أو: قتله ضرار صبراً بأمر خالد «3». هذه أسئلة توقف المعتذر موقف السَّدِر «4»، و لم یحر جواباً.

ما شأن أبناء السلف و قد غرّرت بهم سکرة الشبق، و غالتهم داعیة الهوی، و جاؤوا لا یرقبون فی مؤمن إلّا و لا ذمّة و أولئک هم المعتدون؟ فتری هذا یقتل مثل مالک و یأتی بالطامّات رغبةً فی نکاح أمّ تمیم.

و هذا یقتل سیّد العترة أمیر المؤمنین شهوةً فی زواج قطام.

و آخر «5» شنّ الغارة علی حیّ من بنی أسد، فأخذ امرأة جمیلة فوطأها بهبة من أصحابه، ثمّ ذکر ذلک لخالد فقال: قد طیّبتها لک- کأنّ تلکم الجنود کانت مجنّدة لوطء النساء و فضّ ناموس الحرائر- فکتب إلی عمر، فأجاب برضخه بالحجارة «6».

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 224

و هذا یزید بن معاویة یدسّ إلی زوجة ریحانة رسول اللَّه الحسن السبط الزکیّ السمّ النقیع لتقتله و یتزّوجها «1»، أو فعله معاویة لغایة له کما یأتی.

و وراء هؤلاء المعتدین قوم ینزّهون ساحتهم بأعذار مفتعلة کالتأویل و الاجتهاد- و لیتهما لم یکونا- و تخطئة لغة کنانة، و اللَّه یعلم ما تکنّ صدورهم و ما یعلنون، (وَ إِنْ حَکَمْتَ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ ) «2».

الناحیة الثانیة:

الثانیة من الناحیتین التی یهمّنا أن نولّی شطرها وجه البحث؛ تسلیط الخلیفة أوّلًا أمثال خالد و ضرار بن الأزور شارب الخمور و صاحب الفجور «3» علی الأنفس و الدماء، علی الأعراض و نوامیس الإسلام، و عهده إلی جیوشه فی حرق أهل الردّة و قد عرفت النهی عنه فی السنّة الشریفة (ص 155). و صفحه ثانیاً عن تلکم الطامّات و الجنایات الفاحشة کأن لم تکن شیئاً مذکوراً، فما سمعت أُذن الدنیا منه حولها رکزاً، و ما حُکیت عنه فی الإنکار علیها ذأمة، و ما رأی أحد منه حولًا.

لِم لَم یؤاخذ الخلیفة خالداً بقتل مالک و صحبه المسلمین الأبریاء، و قد ثبت عنده کما یلوح ذلک عن دفاعه عنه و محاماته علیه؟

لِمَ لم یقتصّ منه قصاص القاتل؟ و لم یُقم علیه جلدة الزانی؟ و لم یضربه حدّ المفتری؟ و لم یعزّره تعزیر المعتدی علی ما ملکته أیدی أولئک المسلمین؟

لِمَ لم یرَ عزل خالد و قد کره ما فعله، و عرض الدیة علی متمّم بن نویرة أخی

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 225

مالک؟ و أمر خالداً بطلاق امرأة مالک کما فی الإصابة (1/415).

دع هذه کلّها و لا أقلّ من الأمر بالمعروف و النهی عن المنکر، و توبیخ الرجل و عتابه علی تلکم الجرائم، و أقلّ الإنکار کما

قال أمیر المؤمنین علیه السلام: «أن تلقی أهل المعاصی بوجوه مکفهرّة».

ما للخلیفة یتلعثم و یتلعذم فی الدفاع عن خالد و جنایاته؟ فیری تارة أنّه تأوّل و أخطأ، و یعتذر أُخری بأنّه سیف من سیوف اللَّه، و ینهی عمر بن الخطّاب عن الوقیعة فیه، و یأمره بالکفّ عنه و صرف اللسان عن مغایظته، و یغضب علی أبی قتادة لإنکاره علی خالد کما فی شرح ابن أبی الحدید «1» (4/187).

و نحن نقتصر فی البحث عن هذا الجانب علی توجیه القارئ إلیه، و لم نذهب به قصاه، و لم نبتغ فیه مداه، إذ لم نر حداً تخفی علیه حزازة أیّ من العذرین، هلّا یعلم متشرّع فی الإسلام أنّ تلکم الطامّات و الجرائم الخطیرة لا یتطرّق إلیها التأوّل و الاجتهاد؟ و لا یسوغ لکلّ فاعل تارک أن یتترّس بأمثالهما فی معرّاته، و یتدرّع بها فی أحناته، و لا تُدرأ بها الحدود، و لا تطلّ بها الدماء، و لا تحلّ بها حرمات الحرائر؛ و لا یرفض بها حکم اللَّه فی الأنفس و الأعراض و الأموال، و لم یُصخ الحاکم لمدّعیها کما ادّعی قدامة بن مظعون فی شربه الخمر بأنّه تأوّل و اجتهد فأقام عمر علیه الحدّ و جلده و لم یقبل منه العذر. کما فی سنن البیهقی (8/316) و غیره.

و أخرج ابن أبی شیبة «2» و ابن المنذر عن محارب بن دثار: أنّ ناساً من أصحاب النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم شربوا الخمر بالشام و قالوا: شربنا لقول اللَّه (لَیْسَ عَلَی الَّذِینَ

 

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 226

آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جُناحٌ فِیما طَعِمُوا) «1» الآیة. فأقام عمر علیهم الحدّ «2».

و جلد أبو عبیدة أبا جندل العاصی بن سهیل و قد شرب الخمر متأوّلًا لقوله تعالی: (لَیْسَ عَلَی الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جُناحٌ فِیما طَعِمُوا) الآیة. کما فی الروض الأُنف للسهیلی «3» (2/231).

و هل یرتاب أحد فی أنّ سیفاً سلّه المولی سبحانه لا یکون فیه قطّ رهق و لا شغب، و لا تسفک به دماء محرّمة، و لا تُهتک به حرمات اللَّه، و لا یُرهف لنیل الشهوات، و لا یُنضی للشبق، و لا یُفتک به ناموس الإسلام، و لا یحمله إلّا ید أناس طیّبین، و رجال نزیهین عن الخنابة «4» و العیث و الفساد؟

فما خالد و ما خطره حتی یهبه الخلیفة تلک الفضیلة الرابیة و یراه سیفاً سلّه اللَّه علی أعدائه، و هو عدوّ اللَّه بنصّ من الخلیفة الثانی کما مرّ (ص 159). أ لیست هذه کلّها تحکّماً و سرفاً فی الکلام، و زوراً فی القول، و اتّخاذ الفضائل فی دین اللَّه مهزأةً و مجهلةً؟

کیف یسعنا أن نعدّ خالداً سیفاً من سیوف اللَّه سلّه علی أعدائه؟ و قد ورد فی ترجمته و هی بین أیدینا: أنّه کان جبّاراً فاتکاً، لا یراقب الدین فیما یحمله علیه الغضب و هوی نفسه، و لقد وقع منه فی حیاة رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم مع بنی جذیمة بالغمیصاء «5» أعظم ممّا وقع منه فی حق مالک بن نویرة، و عفا عنه رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم بعد أن غضب علیه مدّة و أعرض عنه، و ذلک العفو هو الذی أطمعه حتی فعل ببنی یربوع ما فعل بالبطاح «6».

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 227

إن کان عفو النبیّ الأعظم عن الرجل بعد ما غضب علیه و أخذه بذنبه، و أعرض عنه ردحاً من الزمن أطمعه حتی فعل ما فعل، فانظر ما ذا یصنع صفح الخلیفة عنه من دون أیّ غضب علیه و إعراض عنه، و ما الذی یؤثّر دفاعه عنه من الجرأة و الجسارة، فی نفس الرجل و نفوس مشاکلیه من أناس العیث و الفساد، و شعب الشغب و الفتن؟

أنّی لنا أن نری خالداً سیفاً سلّه اللَّه علی أعدائه و فی صفحة التاریخ کتاب أبی بکر إلیه و فیه قوله: لعمری یا ابن أمّ خالد إنّک لفارغ تنکح النساء و بفناء بیتک دم ألف و مائتی رجل من المسلمین لم یجفف بعدُ «1»؟ کتبه إلیه لمّا قال خالد لمجاعة: زوّجنی ابنتک فقال له مجاعة: مهلًا إنّک قاطع ظهری و ظهرک معی عند صاحبک. قال: أیّها الرجل زوّجنی. فزوّجه، فبلغ ذلک أبا بکر. فکتب إلیه الکتاب، فلمّا نظر خالد فی الکتاب جعل یقول: هذا عمل الأعیسرة- یعنی عمر بن الخطّاب.

و لیست هذه بأوّل قارورة کسرت فی الإسلام بید خالد، و قد صدرت منه لدة هذه الفحشاء المنکرة علی عهد رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم و تبرّأ صلی الله علیه و آله و سلم من صنیعه. قال ابن إسحاق: بعث رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم فیما حول مکة السرایا تدعو إلی اللَّه، و لم یأمرهم بقتال، و کان ممّن بعث خالد بن الولید، و أمره أن یسیر بأسفل تهامة داعیاً، و لم یبعثه مقاتلًا، و معه قبائل من العرب فوطأوا بنی جذیمة بن عامر، فلمّا رآه القوم أخذوا السلاح، فقال خالد: ضعوا السلاح فإنّ الناس قد أسلموا.

قال: حدّثنی بعض أصحابنا من أهل العلم من بنی جذیمة قال: لمّا أمرنا خالد أن نضع السلاح قال رجل منّا یقال له جحدم «2»: ویلکم یا بنی جذیمة إنّه خالد، و اللَّه

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 228

ما بعد وضع السلاح إلّا الإسار، و ما بعد الإسار إلّا ضرب الأعناق، و اللَّه لا أضع سلاحی أبداً، قال: فأخذه رجال من قومه فقالوا: یا جحدم أ ترید أن تسفک دماءنا إنّ الناس قد أسلموا، و وضعوا السلاح، و وضعت الحرب، و أمن الناس، فلم یزالوا به حتی نزعوا سلاحه، و وضع القوم السلاح لقول خالد، فلمّا وضعوا السلاح أمر بهم خالد عند ذلک فکتّفوا، ثم عرضهم علی السیف، فقتل من قتل منهم، فلما انتهی الخبر إلی رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم رفع یدیه إلی السماء ثمّ قال: «اللّهمّ إنِّی أبرأ إلیک ممّا صنع خالد ابن الولید». قال أبو عمر فی الاستیعاب «1» (1/153): هذا من صحیح الأثر. 

قال ابن هشام «2»: حدّث بعض أهل العلم عن إبراهیم بن جعفر المحمودی قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم: «رأیت کأنّی لقمتُ لقمة من حَیسْ «3» فالتذذت طعمها، فاعترض فی حلقی منها شی ء حین ابتلعتها، فأدخل علیّ یده فنزعه» فقال أبو بکر الصدّیق رضی الله عنه: یا رسول اللَّه، هذه سریّة من سرایاک تبعثها فیأتیک منها بعض ما تحبّ، و یکون فی بعضها اعتراض، فتبعث علیّا فیسهّله.

قال ابن إسحاق: ثمّ دعا رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم علیّ بن أبی طالب رضوان اللَّه علیه فقال: «یا علیّ اخرج إلی هؤلاء القوم، فانظر فی أمرهم، و اجعل أمر الجاهلیّة تحت قدمیک». فخرج علیّ حتی جاءهم و معه مال قد بعث به رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم فودی لهم الدماء و ما أُصیب لهم من الأموال حتی إنّه لیدی لهم میلغة «4» الکلب، حتی إذا لم یبق شی ء من دمٍ و لا مال إلّا وداه، بقیت معه بقیة من المال. فقال لهم علیّ رضوان اللَّه علیه حین فرغ منهم: هل بقی لکم بقیّة من دم أو مال لم یودَ لکم؟ قالوا: لا. قال:

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 229

فإنّی أعطیکم هذه البقیة من هذا المال احتیاطاً لرسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم ممّا لا یعلم و لا تعلمون، ففعل، ثمّ رجع إلی رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم فأخبره الخبر، فقال: «أصبت و أحسنت» قال: ثمّ قام رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم فاستقبل القبلة قائماً شاهراً یدیه حتی إنّه لیری ما تحت منکبیه یقول: «اللّهمّ إنّی أبرأ إلیک ممّا صنع خالد بن الولید» ثلاث مرّات.

و قد کان بین خالد و بین عبد الرحمن بن عوف کلام فی ذلک، فقال له عبد الرحمن بن عوف: عملت بأمر الجاهلیة فی الإسلام «1». و فی الإصابة: أنکر علیه عبد اللَّه بن عمر و سالم مولی أبی حذیفة. و قد تُعدّ هذه الفضیحة أیضاً من جنایات لغة کنانة کما فی الإصابة (2/81).

فهذا الرهق و السرف فی سیف خالد علی عهد أبی بکر من بقایا تلک النزعات الجاهلیّة، و هذه سیرته من أوّل یومه، فأنّی لنا أن نعدّه سیفاً من سیوف اللَّه و قد تبرّأ منه نبیّ الإسلام الأعظم غیر مرّة، مستقبل القبلة شاهراً یدیه و أبو بکر ینظر إلیه من کثب؟