اولین دایرةالمعارف دیجیتال از کتاب شریف «الغدیر» علامه امینی(ره)
۲۲ مهر ۱۴۰۴

شرم و حیای فرشتگان از عثمان

متن فارسی

اینک پاره ای از آن روایات جعلی:
1- مسلم و احمد بن حنبل از طریق عقیل اموی از لیث عثمانی از یحیی بن سعید اموی از سعید بن عاص پسر عموی عثمان از قول عثمان و عائشه چنین روایتی ثبت کرده اند: «رسول خدا (ص) در بستر آرمیده و جامه عائشه را بروی خود پوشیده بود.
در این حال ابو بکر اجازه ورود خواست. اجازه یافت. مطلب خود را بعرض رسانید و برفت. بعد عمر اجازه ورود خواسته و پیامبر (ص) در همان حال به او اجازه داد تا آمده مطلب خود را عرض کرده برفت. عثمان میگوید: در این هنگام من اجازه خواستم.
پیامبر (ص) بنشست و به عائشه گفت: لباست را جمع و جور کن. من مطالبم را با او در میان گذاشتم، و برفتم. عائشه به پیامبر (ص) گفت: چطور شد وقتی ابو بکر و عمر- رضی اللّه عنهما- آمدند نگران نشدی آنطور که بهنگام آمدن عثمان شدی؟ پیامبر خدا (ص) فرمود: عثمان مردی با حیا است، و ترسیدم اگر در آن حال به او اجازه دهم با من ملاقات کند مطلب خود را عرضه ندارد.» «1»
2- مسلم و دیگر محدثان از طریق عائشه چنین روایت کرده اند: «پیامبر خدا (ص) در خانه من آرمیده و ساق پا و قسمتی از بالای زانویش عریان بود. ابو بکر از او اجازه ورود خواست. اجازه داد و در همان حال بود، و با او گفتگو کرد. بعد عمر اجازه خواست. در همان حال به او اجازه داد و با او گفتگو کرد. آنگاه عثمان اجازه خواست. پیامبر خدا (ص) بنشست و لباسش را جمع و جور کرد. چون برفت عائشه- رضی اللّه عنها- گفت: ابو بکر وارد اطاق شد دست پاچه نشدی و اهمیتی به او ندادی.
عمر وارد شد دست پاچه نشدی و اهمیتی به او ندادی. اما وقتی عثمان وارد شد نشستی و لباسهایت را درست کردی؟ فرمود: من از مردی که فرشتگان از وی شرم مینمایند شرم مینمایم.» «2»
بخاری حدیثی در تمجید عثمان به ثبت رسانده و در حاشیه اش مینویسد:
«عاصم می افزاید که پیامبر (ص) در جائی که آب در آن بود نشسته و زانوها یا یکی از زانوهایش را عریان کرده بود. چون عثمان وارد شد زانوی خویش را پوشاند.» ابن حجر در «فتح الباری» مینویسد: «ابن التین میگوید: داودی این روایت را نامعلوم و نادرست دانسته و گفته که این روایت مربوط به این حدیث نیست و راویان آن حدیثی را در حدیث دیگری مخلوط کرده اند. آن حدیث چنین است: ابو بکر نزد پیامبر (ص) که در خانه اش بود و بالای زانویش را عریان کرده بود آمده نشست، بعد عمر آمد. سپس وقتی عثمان آمد پیامبر (ص) بالای زانوی خویش را پوشاند …» «1»
امینی گوید: شرم و حیا عبارتست از خویشتنداری و پرهیز از آنچه باشرافت- به مفهوم دینی یا انسانی آن- مغایرت داشته باشد. شرم ریشه فطری دارد، و کمال آن اکتسابی بوده و بوسیله ایمان تکامل پیدا میکند. بهمین جهت هر قدر ایمان و معرفت افزون گردد شرم و حیای انسان بیشتر خواهد گشت و به ملکه ای راسخ تبدیل خواهد شد که آدمی را بطور خودکار و ناخودآگاه از نزدیکی و آلایش به رسوائیها دور میدارد.
بدینسان آدمی در کارها و خودداریها یا در گرایش نفسانی و تمایل یک نوع «خودبندی» پیدا میکند پنداری بندها و حدودی بر اعضا و دستگاههای فیزیولوژیک او و بر روان و خردش نهاده است بطوریکه هیچیک تاب گسستن آن یا بدر شدن از محدوده اش را نمیآرند.
پیامبر عالیقدر (ص) میفرماید: از خدا براستی شرم کردن این است که سر و دستگاه ادراک را و شکم و محتویاتش را نگاهداری کنی و مرگ و بلا (یا آزمایش) را بیاد داشته باشی». «2» بنابر این، هر کاری که از حدود دین و انسانیت بیرون باشد با شرم و حیا مغایرت دارد و حیا عاملی است که از کارهای زشت و ناپسند و هر گناه کوچک و بزرگی که دامن انسانیت و عفت و ایمان را بیالاید باز می دارد. باز بهمین جهت هر کس شرم نداشته باشد
هر کاری بخواهد و هوس کند انجام میدهد. در حدیثی از پیامبر (ص) آمده است که «هرگاه شرم نداشتی هر کار میخواهی بکن». «1» بنابر این، فحش و بددهنی، خیانت.
فریب، حیله، پیمان شکنی، هرزگی، شهوترانی، و امثال آن ضد شرم و حیا است.
به تضاد آنها پیامبر گرامی (ص) اشاره فرموده است، از جمله در این احادیث شریفه:
شرم از ایمان است و ایمان در بهشت. بد زبانی از خشونت است و خشونت در دوزخ «2»
شرم و کم روئی از ایمان است و (آدمی) را به بهشت نزدیک و از دوزخ دور میسازند. فحش و بد زبانی از شیطان است و به دوزخ نزدیک و از بهشت دور میسازند. «3»
ای عائشه! شرم اگر بصورت مردی در میآمد مردی صالح میبود، و بدکاری و بدگوئی اگر مردی می شد مردی بد میبود «4».
بدکاری و بد زبانی در هر چیز که باشد باعث زشتی آن میشود، و شرم و حیا در هر چیز باشد مایه آراستگی آن میگردد. «5»
خدای عز و جل هرگاه بخواهد بنده ای را گمراه سازد شرم و حیا را از او میگیرد. وقتی حیا را از او گرفت آدم کینه توز و مورد کینه خواهد شد. چون چنین شد امانت را نیز از دست خواهد داد. وقتی امانت دار نبود خائنی خواهد شد که به او خیانت نیز میشود. چون چنین شد حس ترحم و شفقت را از دست خواهد داد. در این حال مطرود و ملعون خواهد بود. وقتی مطرود و ملعون گشت پیوند اسلام از او گسسته خواهد بود و از مسلمانی بیرون. «6»
شرم و حیا ثمری جز خیر و نیکی ندارد. «1»
مناوی در شرح این حدیث میگوید: «زیرا کسی که از مردم خجالت بکشد که در برابرشان کار زشتی انجام دهد به این حال کشانده خواهد شد که از پروردگارش بیش از مردم خجالت بکشد. در نتیجه هیچیک از وظایفش را فرو نمیگذارد و دست به خطا و گناه نمیزند. ابن عربی میگوید: شرم و حیا این است که انسان کاری نکند که اگر دیگران بفهمند چنان کاری انجام داده خجالت بکشد. مؤمن میداند که خدا هر کاری را که او بکند می بیند، بهمین جهت از او خجالت میکشد کاری انجام دهد که مایه شرمساری است، و نیز چون میداند در قیامت کارش را کیفر خواهد داد خجالت میکشد و آنچه را مایه شرمندگی است ترک مینماید. این است شرم و حیا. بهمین سبب است که شرم و حیا ثمری جز خیر و نیکی ببار نمی آورد. شرم و حیا در حقیقت خوئی است که انسان را به ترک کار ناپسند و امیدارد و نمیگذارد در حق دیگران کوتاهی نماید. یکی از حکیمان گفته است: هر که جامه شرم پوشید هیچکس عیبش ندید.» «2»

    الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 9، ص: 372

متن عربی

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 9، ص: 372

و إلیک نبذة من تلکم الموضوعات:

1- أخرج مسلم و أحمد من طریق عُقیل الأمویّ، عن اللیث العثمانی «1»، عن یحیی بن سعید الأمویّ، عن سعید بن العاص ابن عمّ عثمان، عن عائشة و عثمان قالا: إنّ أبا بکر استأذن علی رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم و هو مضطجع علی فراشه، لابس مِرْط «2» عائشة، فأذن لأبی بکر و هو کذلک، فقضی إلیه حاجته ثمّ انصرف، ثمّ استأذن عمر، فأذن له و هو علی تلک الحال فقضی إلیه حاجته ثمّ انصرف، قال عثمان: ثمّ استأذنت علیه فجلس و قال لعائشة: اجمعی علیک ثیابک. فقضیت إلیه «3» حاجتی ثمّ انصرفت، فقالت عائشة: یا رسول اللَّه؟ ما لی لم أرک فزعت لأبی بکر و عمر کما فزعت لعثمان؟ قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم: إنّ عثمان رجل حیی «4» و إنّی خشیت إن أذنت له علی تلک الحال أن لا یبلغ إلیّ فی حاجته «5».

2- أخرج مسلم و غیره من طریق عائشة قالت: کان رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم مضطجعاً فی بیتی کاشفاً عن فخذیه أو ساقیه، فاستأذن أبو بکر فأذن له و هو علی تلک الحال فتحدّث. ثمّ استأذن عمر فأذن له و هو کذلک فتحدّث. ثمّ استأذن عثمان فجلس رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم و سوّی ثیابه، فلمّا خرج قالت عائشة: دخل أبو بکر فلم تهتش له و لم تُباله، ثمّ دخل عمر فلم تهتش له و لم تُباله، ثمّ دخل عثمان فجلست

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 9، ص: 373

و سوّیت ثیابک.

فقال: ألا أستحیی من رجل تستحی منه الملائکة «1».

و أخرج البخاری «2» فی مناقب عثمان حدیثاً، و قال فی ذیله: زاد عاصم: أنّ النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم کان قاعداً فی مکان فیه ماء، قد کشف «3» عن رکبتیه أو رکبته- فلمّا دخل عثمان غطّاها. قال ابن حجر فی فتح الباری «4» (7/43): قال ابن التین: أنکر الداودی هذه الروایة و قال: هذه الروایة لیست من هذا الحدیث بل دخل لرواتها حدیث فی حدیث، و إنّما ذلک الحدیث: إنّ أبا بکر أتی النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم و هو فی بیته قد انکشف فخذه فجلس أبو بکر ثمّ دخل عمر ثمّ دخل عثمان فغطّاها. الحدیث.

قال الأمینی: الحیاء هو انقباض النفس عمّا لا یلائم خطّة الشرف من الناحیة الدینیّة أو الإنسانیّة، و أصله فطریّ للإنسان، و کماله اکتسابیّ یتأتّی بالإیمان، فهو یتدرّج فی الرقیّ بتدرّج الإیمان و المعرفة، فتنتهی إلی ملکة راسخة تأبی لصاحبهما التورّط فی المخازی کلّها، فیکون بها الإنسان محدوداً فی أفعاله و تروکه و شهواته و میوله، و تنبسط تلکم الحدود علی الأعضاء و الجوارح و علی النفس و العقل فلا یسع أیّا منها الخروج عن حدّه،

قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم: «الاستحیاء من اللَّه حقّ الحیاء أن تحفظ الرأس و ما وعی، و البطن و ما حوی، و تذکر الموت و البلی» «5».

فکلّ عمل خارج عن حدود الدین و الإنسانیّة منافٍ للحیاء، و هو الرادع الوحید عن الفحشاء

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 9، ص: 374

و المنکر، و عن کلّ ما یلوّث ذیل الإنسانیّة و العفّة و الإیمان من صغیرة أو کبیرة، و من لم یستح فله أن یفعل ما یشاء، و

جاء فی النبویّ علی المحدّث به و آله السلام: «إذا لم تستح فاصنع- فافعل- ما شئت» «1».

و علی هذا فکلّ من الفحش و البذاء و الکذب و الخیانة و الغدر و المکر و نقض العهد و التخلّع و المجون و ما یجری مجراها أضداد للحیاء، و قد وقع التقابل بینها و بینه فی لسان المشرّع الأعظم منها

قوله صلی الله علیه و آله و سلم: «الحیاء من الإیمان و الإیمان فی الجنّة، و البذاء من الجفاء و الجفاء فی النار» «2».

و قوله صلی الله علیه و آله و سلم: «الحیاء و العیّ من الإیمان و هما یقرّبان من الجنّة و یباعدان من النار، و الفحش و البذاء من الشیطان و هما یقرّبان من النار و یباعدان من الجنّة».

أخرجه الطبرانی «3» کما فی الترغیب و الترهیب (3/165).

 

و قوله صلی الله علیه و آله و سلم: «یا عائشة لو کان الحیاء رجلًا کان رجلًا صالحاً، و لو کان الفحش رجلًا کان رجل سوء».

رواه «4» الطبرانی و أبو الشیخ کما فی الترغیب و الترهیب (3/166).

 

و قوله صلی الله علیه و آله و سلم: «ما کان الفحش فی شی ء إلّا شانه، و ما کان الحیاء فی شی ء إلّا زانه».

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 9، ص: 375

أخرجه «1» ابن ماجة فی سننه (2/546)، و الترمذی فی الصحیح.

 

و قوله صلی الله علیه و آله و سلم: «إنّ اللَّه عزّ و جلّ إذا أراد أن یهلک عبداً نزع منه الحیاء، فإذا نزع منه الحیاء لم تلقه إلّا مقیتاً ممقّتاً، فإذا لم تلقه إلّا مقیتاً ممقّتاً نُزِعت منه الأمانة، فإذا نُزِعت منه الأمانة لم تلقه إلّا خائنا مخوّناً، فإذا لم تلقه إلّا خائناً مخوّناً نزعت منه الرحمة، فإذا نزعت منه الرحمة لم تلقه إلّا رجیماً مُلَعّناً، فإذا لم تلقه إلّا رجیماً مُلَعّناً نزعت منه ربقة الإسلام».

أخرجه «2» ابن ماجة کما فی الترغیب و الترهیب (2/167).

 

و قال صلی الله علیه و آله و سلم: «الحیاء لا یأتی إلّا بخیر» «3».

و قال المناوی فی شرحه فی فیض القدیر (3/427): لأنّ من استحیا من الناس أن یروه یأتی بقبیح دعاه ذلک إلی أن یکون حیاؤه من ربّه أشدّ فلا یضیع فریضة، و لا یرتکب خطیئة، قال ابن عربی: الحیاء أن لا یفعل الإنسان ما یخجله إذا عرف منه أنّه فعله، و المؤمن یعلم بأنّ اللَّه یری کلّ ما یفعله، فیلزمه الحیاء منه لعلمه بذلک، و بأنّه لا بدّ أن یقرّره یوم القیامة علی ما عمله فیخجل فیؤدّیه إلی ترک ما یخجل منه، و ذلک هو الحیاء فمن ثمّ لا یأتی إلّا بخیر.

و قال: حقیقة الحیاء خلق یبعث علی ترک القبیح، و یمنع من التقصیر فی حقّ الغیر، و قال بعض الحکماء: من کسا «4» الحیاء ثوبه لم یر الناس عیبه.