اولین دایرةالمعارف دیجیتال از کتاب شریف «الغدیر» علامه امینی(ره)
۲۱ مهر ۱۴۰۴

اعتراض «جهجاه غفاری» به عثمان

متن فارسی

ابو حبیبه میگوید: عثمان برای مردم نطق میکرد. جهجاه غفاری برخاسته در حالیکه بطرف او میرفت فریاد زد آی عثمان این ستوری است با عبا! و دستبندی که آورده ایم. بیا پائین تا تو را در عبا بپیچیم و بند بر تو گذاریم و بر ستورنشانده ترا به کوه دخان (دماوند) بیندازیم. عثمان گفت: خدا تو را و آنچه را آورده ای بزوال آورد این، در برابر چشم همه مردم رخ داد. دور وبریها و طرفداران اموی عثمان برخاسته اطرافش را گرفته و او را برده تا به خانه رساندند.

عبد الرحمن بن حاطب میگوید: من به عثمان نگاه میکردم که بر عصای پیامبر (ص) تکیه کرده سخن میراند، عصائی که ابوبکر و عمر رضی الله عنهما نیز در موقع نطق بر آن تکیه میدادند. جهجاه غفاری به عثمان گفت: برخیز ای نعثل و از این منبر بیا پائین و عصا را گرفته و بر زانوی راستش نهاده شکست. پرزه ای از آن عصا به زانوی او فرو رفت و آنرا زخم کرده و چندان باقی ماند که تبدیل به خوره شد، و دیدم که کرم زده بود. عثمان از منبر پائین آمد و او را به خانه بردند. و دستور داد تا آن عصای شکسته را بسته ترمیم کردند. از آن روز بیش از یکی دوبار از خانه بیرون نیامده بود که محاصره و کشته شد.

بلاذری ماجرا را باین عبارت آورده است: روزی عثمان برای مردم نطق میکرد که جهجاه بن سعید غفاری به او گفت: آی عثمان بیا پائین تا عبا بر تنت پیچیده ترا بر ستوری نشانده به کوه دخان (دماوند) بفرستیم همانطور که مردان پاکدامن رابه آنجا تبعید کردی. عثمان به او گفت: خدا ترا و آنچه را آورده ای بزوال آورد. جهجاه اصولا از دست عثمان عصبانی بود. چون روز تسخیر خانه عثمان فرا رسید به خانه او درآمده عصای پیامبر (ص) را که به آن تکیه میداد از او گرفته بر زانوی خویش شکست، و بر اثر آن زانویش دچارخوره گشت.

امینی گوید: در پرتو روایات تاریخی فوق روشن میشود که جهجاه از کسانی است که زیر درخت با پیامبر اکرم (ص) پیمان بیعت بستند و بموجب آیه کریمه قرآن خدا از آنان خشنود گشته است، خلع عثمان و تبعید و اهانت او را روا می شمارد و میگوید باید او را در عبائی پیچیده بند بر او نهاده به کوه دماوند تبعید کرد. عصای پیامبر (ص) را که عصای او بوده از او میگیرد و میشکند و با این عمل نشان میدهد که عثمان ربطی به پیامبر (ص) نداشته حق انتساب به آنحضرت را ندارد. این کارها را در حضور مهاجران و انصار و همه صاحب نظران جامعه انجام میدهد و هیچکس از کارش جلوگیری نکرده اعتراض نمی نماید گوئی از ته دلشان سخن میگوید و به مقتضای اراده شان عمل میکند. این که میگوید پرزه ای از چوب عصا در موقع شکستن به زانوی جهجاه رفته تبدیل به خوره شد توسط علم پزشکی تکذیب میشود، زیرا پرزه چوب هرگز تولید خوره نمیکند. و اگر براستی زخم حادی ایجاد کرده باشد امری تصادفی بوده است نه از کرامات عثمان. چنانکه از اسب افتادن عبد الله مخزومی استاندار عثمان در یمن و مرگش بر اثر این حادثه نمی تواند ربطی به این داشته باشد که برای کمک به عثمان و نجاتش از دست محاصره کنندگان آمده است. ابو عمر وبعضی دیگر نوشته اند”: عبد الله مخزومی به کمک عثمان آمد به هنگامی که در محاصره بود ولی نزدیکی مکه از اسبش بزیر غلطید و بر اثر آن مرد ” بلاذری نیز مینویسد “: عبد الله مخزومی که استاندار عثمان بود برای کمک به عثمان آمد، ولی چون به بطن نخله رسید از اسبش بزیر افتاد و پایش شکست، و ناچار نزد خانواده اش برگشت.”

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 9، ص: 179 و 180

متن عربی

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 9، ص: 179

13- حدیث جهجاه بن سعید الغفاری

ممّن بایع تحت الشجرة «1»

ورد من طریق أبی حبیبة أنّه قال: خطب عثمان الناس، فقام إلیه جهجاه الغفاری: فصاح: یا عثمان ألا إنّ هذه شارف»

 قد جئنا بها، علیها عباءة و جامعة، فانزل فلندرّعک العباءة، و لنطرحک فی الجامعة و لنحملک علی الشارف، ثمّ نطرحک فی جبل الدخان. فقال عثمان: قبّحک اللَّه و قبّح ما جئت به. قال أبو حبیبة: و لم یکن ذلک منه إلّا عن ملأً من الناس، و قام إلی عثمان خیرته و شیعته من بنی أُمیّة فحملوه فأدخلوه الدار.

و جاء من طریق عبد الرحمن بن حاطب قال: أنا أنظر إلی عثمان یخطب علی عصا النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم التی کان [یخطب ] «3» علیها و أبو بکر و عمر، فقال له جهجاه: قم یا نعثل فانزل عن هذا المنبر. و أخذ العصا فکسرها علی رکبته الیمنی، فدخلت شظیّة منها فیها، فبقی الجرح حتی أصابته الأکلة فرأیتها تدود، فنزل عثمان و حملوه و أمر بالعصا فشدّوها فکانت مضبّبة، فما خرج بعد ذلک الیوم إلّا خرجة أو خرجتین حتی حُصر فقتل.

و فی لفظ البلاذری: خطب عثمان فی بعض أیّامه فقال له جهجاه بن سعید الغفاری: یا عثمان انزل ندرّعک عباءة و نحملک علی شارف من الإبل إلی جبل الدخان کما سیّرت خیار الناس، فقال له عثمان: قبّحک اللَّه و قبّح ما جئت به، و کان جهجاه متغیّظاً علی عثمان، فلمّا کان یوم الدار دخل علیه و معه عصاً کان النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم یتخصّر

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 9، ص: 180

بها فکسرها علی رکبته فوقعت فیها الأکلة.

راجع «1»: الأنساب للبلاذری (5/47)، تاریخ الطبری (5/114)، الاستیعاب فی ترجمة جهجاه، الکامل لابن الأثیر (3/70)، شرح ابن أبی الحدید (1/165)، الریاض النضرة (2/123)، تاریخ ابن کثیر (7/175)، الإصابة (1/253)، تاریخ الخمیس (2/260).

قال الأمینی: جهجاه من أهل بیعة الشجرة الذین رضی اللَّه عنهم و رضوا عنه بنصّ الذکر الحکیم و هو یستبیح خلع عثمان و نفیه و تشهیره ملفوفاً بعباءة مکبّلًا بالحدید إلی جبل الدخان، و لا یتحرّج من هتکه و کسر مخصرته، و إنّما قال ما قاله و فعل ما فعل بمحضر من المهاجرین و الأنصار، فلم یؤاخذه علی ذلک أحد منهم و لا ردّ علیه رادّ، فکأنّه کان یُخبر عن صمیم أفئدتهم، و أظهر ما أضمروه، و جاء بما أحبّوه حتی قضی ما کان مقتضیاً.

إنّ حدوث الجرح فی رکبة جهجاه لولوج شی ء من کسرات العصا فیها المتحوّل أُکلة إن صحّ فمن ولائد الاتفاق و لیس بکرامة للقتیل، کما أنّ وقوع عبد اللَّه ابن أبی ربیعة المخزومی والی عثمان علی الیمن من مرکبه و موته و قد جاء لنصرة عثمان لم یکن نقمة و لا نکبة له. قال أبو عمر و غیره: جاء عبد اللَّه المخزومی لینصره لمّا حُصر فسقط عن راحلته بقرب مکة فمات «2».

و قال البلاذری فی الأنساب «3» (5/87): أقبل عبد اللَّه المخزومی و کان عامله

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 9، ص: 181

علی مخالیف الجند لینصره، فلمّا انتهی إلی بطن نخلة سقط عن راحلته فانکسرت رجله فانصرف إلی أهله.