اولین دایرةالمعارف دیجیتال از کتاب شریف «الغدیر» علامه امینی(ره)
۲۳ آذر ۱۴۰۳

عثمان که کشته شد، عقل از سرم پرید و از خود بیخود شدم

متن فارسی

پاره ای از روایات جعلی در فضیلت عثمان :

18/ حاکم نیشابوری و ابن عساکر و دیگران روایتی ثبت کرده اند از طریق محمد بن یونس کدیمی – ابو العباس بصری – از هارون بن اسماعیل خزاز – ابو الحسن بصری – از قره بن خالد سدوسی بصری ، می گوید : حسن بصری از قیس بن عباد بصری شنیده که می گوید: “علی رضی الله عنه – را در جنگ جمل دیدم. چنین می گفت : خدایا از خون عثمان به درگاه تو برائت می جویم. روزی که عثمان کشته شد عقل از سرم پرید و بیخود گشتم. خواستند با من بیعت کنند گفتم : به خدا من از خدا خجالت می کشم با کسانی بیعت کنم که مردی را کشته اند که رسول خدا (ص) به او گفته است : آیا از کسی که فرشتگان از او در شرمند شرم ننمایم ؟ من از خدا خجالت می کشم در حالی بیعت کنم که عثمان کشته بر روی زمین افتاده و هنوز دفن نشده باشد. مردم راه خویش گرفته برفتند. وقتی عثمان خاک سپرده شد دوباره آمدند پیش من و تقاضای بیعت نمودند. گفتم : خدایا من از مبادرت به این کار ترسانم. بعد اراده ام محکم تر گشته بیعت کردم. در این هنگام به من گفتند : ای امیر المومنین تا مرا امیر المومنین خواندند قلبم فرو ریخت. گفتم: خدایا داد عثمان را از من بستان تا خنشود گردد.” ابن کثیر قسمت اخیر روایت را چنین آورده : وقتی به من گفتند: “امیر المومنین” قلبم فرو ریخت و خود را نگهداشتم .

امینی گوید : عجیب است که حاکم نیشابوری چنین روایت مسخره و خنده آوری را ذکر می کند و در ردیف سایر روایاتی که از دو “صحیح ” بخاری و مسلم مورد تحقیق قرار داده می چیند و متن یاوه مانندش را زیر سبیلی در می کند و هیچ از سستی سندش به میان نمی اورد . شاید ” ذهبی ” به پوچی این روایت پی برده باشد ولی چون دیده در تمجید عثمان است خاموش مانده و از بی اعتباری آن دم نزده است، و همه علم و حدیث شناسی و فوت و فنش را نگاه داشته برای بررسی حدیث مسلم و درست و ثابت ” من شهر دانشم و علی دروازه اش ” و دیگر احادیث درست و مسلمی که در فضائل مولای متقیان وجود دارد، و هی زور زده که آن را بی اعتبار سازد و از ارزش بیندازد. همینطور ابن کثیر، که در تاریخش این روایت دروغین راوسیله قرار داده تا حقائق را پایمال نماید و باطل را به کرسی بنشاند و عثمان را صاحب فضائل گرداند. در جلد پنجم ” غدیر ” که سلسله ای از دروغ سازان و جاعلان روایت را معرفی نمودیم پاره ای از اظهار نظرهای حدیث دانان و علمای رجال را در نکوهش ” محمد بن یونس کدیمی – ” یکی از راویان آن روایت دروغین – به نظرتان رساندیم و این را که از قول پیامبر (ص) حدیث جعل می کرده و بیش از هزار حدیث جعل کرده است. اکنون به تفصیل سخن می گوئیم. “آجری میگوید: ابو داود – ابن الاشعث- درباره محمد بن سنان و محمد بن یونس (کدیمی) سخن می گفت و آن دو را دروغگو می خواند. ابن تمار می گوید : ابو داود سجستانی فقط دروغگوئی دو نفر را اعلام کرده که عبارتند از: کدیمی و غلام خلیل، ابو سهل قطان می گوید : موسی بن هارون مردم را از شنیدن روایات کدیمی بر حذر می داشت و می گفت : خود را به این طریق به من نزدیک ساخت که ادعا کرد احادیثی را که پدرم در مجلس درس محمد بن قاسم اسدی آموخته است ثبت کرده، در حالیکه پدرم هرگز حدیث از محمد بن قاسم اسدی روایت ننموده است. موسی بن هارون در حالیکه به پرده کعبه آویخته بوده می گفته است ” خدایا من شهادت می دهم و اعلام می دارم که کدیمی دروغ ساز است و حدیث جعل می کند . شاذ کونی می گوید : کدیمی و برادر کدیمی پسر کدیمی خانواده دروغ و دروغسازی اند. ابوبکر هاشمی می گوید : روزی در خدمت ” قاسم مطرز ” بودیم و مسند ابی هریره را برایمان تدریس می کرد . در آن کتاب به حدیثی از کدیمی رسید، ازخواندن آن خودداری کرد. محمد بن عبدالجبار برخاسته نزد وی رفت – و او بسیار از کدیمی روایت کرده بود – و گفت : استاد میل دارم آن روایت را بخوانی . نخواند و گفت : من در قیامت و پیشگاه خدا او را محاسبه و مواخذه کرده خواهم گفت : این از زبان پیامبرخدا (ص) و علماء دروغ می ساخت . دارقطنی می گوید : کدیمی متهم به جعل حدیث است. و می گوید : هیچکس از او تعریف نمی کند مگر کسی که او را نشناسد. ابن حبان می گوید : حدیث جعل می کرد . شاید بیش از هزار حدیث از زبان اشخاص مورد اعتماد جعل کرده باشد. ابن عدی می گوید : متهم به جعل حدیث است و ادعای شنیدن روایت از کسانی کرده که آنها را ندیده است. عموم اساتید حدیث ما از روایاتش خودداری کرده اند، و هر که از او روایتی نقل کرده آن را به جدش نسبت داده است مگر معلوم نباشد که از کیست . ابن عدی هم می گوید : کدیمی از ابوهریره از ابن عون از نافع از ابن عمر حدیثی بی اساس و باطل نقل کرده است. با اینکه حدیث جعل می کرده و ادعای شنیدن احادیث را که نشنیده بوده داشته برای خود شیوخ و اساتید حدیثی ساخته است، ابن صاعد و عبد الله بن محمد از نقل روایت از هر سست روایت خودداری نمی کنند جز از” کدیمی، “زیرا از بس روایات نادرست و مجهول داشته ایشان از او هیچ نقل ننموده اند. هر گاه بخواهم روایاتی از او را که دیگران رد و تقبیح کرده اند یا ادعاهای روائی بی اساس و جعلیات او را به شرح آورم سخن به درازا خواهد کشید. حاکم ابو احمد می گوید : کدیمی روایاتش بر باد است . ابن صاعد و ابن عقده او را ترک کرده اند .

خزیمه از او حدیث شنیده اما هیچ از او روایت نکرده است. و بسیاری از اساتید حدیث و پیشوایان این فن از او به بدی یاد کرده اند. سیوطی در ” اللئالی المصنوعه ” چند حدیث از طریق کدیمی در موضوعات مختلف آورده، سپس نظر حدیث دانان را درباره آنها نوشته دائر بر اینکه جعلی است و آفت آنها وجود ” کدیمی ” است که دروغ سازی جعل کننده روایت است. آنچه را در اینجا نوشته پنداری به هنگام نگارش ” تاریخ الخلفا ” از یاد برده که همین روایت دروغین تاریخی را درباره عثمان بدون ذکر سند ثبت کرده و می گوید : حاکم نیشابوری آن را ثبت کرده و ” صحیح ” شمرده است. آیا سیوطی وقتی فضیلت برای عثمان جور می کرد و ردیف می ساخت آن نظریات محکوم کننده کدیمی را که از پیشوایان فن حدیث قبلا ثبت کرده بود به یاد نداشت یا خود را به فراموشی زده بود ؟ مگر نمی دانست ” کدیمی ” آن دروغ ساز و جاعل از رجال سند آن روایت است، همان روایتی که ” حاکم نیشابوری آن را ثبت کرده و صحیح شمرده است؟ ” یا می دانست و چون بحث از فضائل عثمان بود جایز می دید که هر دروغ و روایت جعلی را بیاورد و سند اثبات فضیلت گرداند ؟ بعلاوه، حرفی هم که درباره حاکم نیشابوری و نظرش راجع به آن روایت می زند درست نیست . حاکم نیشابوری درست است که این روایت دروغین و جعلی را در ” مستدرک صحیحین ” ثبت کرده اما هرگز آن را ” صحیح” نشمرده و تصریحی در این باب ننموده است.

از همه بالاتر، نظریه امیر المومنین علی ابن ابیطالب درباره عثمان کاملا محرز و مسلم و روشن است درست مثل نظریات بقیه اصحاب پیامبر (ص). و نظریه اش این نسبت ساختگی را ابطال و رد می نماید . آیا خنده آور نیست که به او نسبت دهند که گفته: “روزی که عثمان کشته شد عقل از سرم پرید؟” اگر چنین گفته پس چرا قدمی در جهت حفظ احترام و کرامت عثمان بر نداشت و به فرزندان و خویشاوندانش دستور نداد کفن و دفنش کنند و جنازه اش را از زباله دان بردارند و نماز میت بر آن بگذارند و در گورستان مسلمانان دفنش کنند ؟ لااقل باید مجلس عزائی برایش ترتیب می داد و به سوگواری می نشست و ذکر خیری از او می کرد یا وقتی به خلافت نشست ذکر خیری از او به عمل می اورد یا به مزارش رفته فاتحه ای برایش می خواند و تعالیمی را که در مورد زیارت گورستان مسلمانان و قبر مومن هست به کار می بست. عثمان چگونه مسلمانی بود که مرده و زنده اش هیچگونه احترام و کرامت و بزرگداشتی نداشت؟ پس چرا در نطق هایش به رویه و سیاست عثمان حمله می کرد و به باد انتقادش می گرفت و در برابر همه می گفت “: سومین نفر از آن دسته (به حکومت) برخاست و با شکمی انباشته میان چراگاه و اصطبلش می لولید و همراهش خویشاوندان و قبیله اش مال خدا را چنان می چریدند که شتر سبزه نورسته بهاران را. تا آنگاه که ارکان حکومتش به تزلزل درآمد و کارش گریبان گیرش گشت و دار و دسته اش او را از پای در انداخت”، یا دو روز پس از بیعت در نطقی گقت: “هان هر قطعه زمینی که عثمان به تیول کسی داده و به انحصارش درآورده و هر مالی که از مال خدا به کسی بخشیده به خزانه عمومی باز گردانده می شود . زیرا حق (یا قانون) قدیمی را هیچ چیز باطل نمی گرداند . حتی اگر ببینم با آن ازدواجی صورت رفته یا در شهرستانها پراکنده گشته به جا و حال نخستین آن باز می گردانم  “…

به عثمان می گفت “: مروان از تو و تو از او فقط به این طریق راضی می شوید که او عقل و دینت را برباید . تو شتر بارکشی را می مانی که به هر جا بکشندش کشیده می شود. “

به مصریان می نویسد: “به مردمی که بخاطر خدا به خشم آمدند و آن هنگام که در کشور و سرزمین خدا سر از فرمان و قانونش پیچیده شد و حق و قانونش پایمال گشت، و انحراف از اسلام بر همه جا سیاهی گسترد بر نیکوکار و بر بدکار، بر مقیم و بر مسافر به طوری که (قانون و رویه و عقیده) معروف و پسندیده ای نبود که به سایه اش پناه جویند و نه (قانون و رویه و عقیده) باطل و ناپسندی که از آن نهی گردد، و در آن دوره حکومت عثمان اشاره دارد. درباره کشته شدنش می گوید “: نه مایل به کشته شدنش بودم و نه از آن بدم می آمد، نه دستورش را دادم و نه از آن منع نمودم ” یا “نه دستورش را دادم و نه از آن منع نمودم، نه (از کشته شدنش) خوشحال شدم و نه ناراحت. ” در نطقی می گوید “: هر که عثمان را یاری کرده نمی تواند بگوید : کسانی او را یاری نکردند که من بر آنان برتری دارم. هر که او را یاری نکرد و خوارگذاشته نمی تواند بگوید : کسانی که او را یاری کردند از من بهترند و بر من برتری دارند. ” از فراز منبر پیروانش را برای بسیج و رفتن به جنگ خون خواهان عثمان اینطور تهییج می کند “: مهاجر زادگان آماده نبرد کسانی شوید که در راه خون خواهی کسی که از گناه و خطا گرانبار بود می جنگند  “… در جواب حبیب و شرحیل که می پرسند : آیا شهادت می دهی که عثمان به ناحق و مظلومانه کشته شده است؟ می فرماید “: چنین چیزی نمی گویم “. و امثال این سخنان… خیلی شگفت آور است که به گوینده این فرمایشات تهمت بزنند که فرموده “: وقتی به من گفتند امیرالمومنین، قلبم فرو ریخت” چرا با شنیدن این لقب و خطا قلبش فرو بریزد ؟ مگر تازگی داشته یا اولین دفعه بوده که او را با این لقب خوانده اند ؟ خیلی پیش تر رسول خدا (ص) او را ” امیر المومنین ” خوانده و این لقب را به نقل از خداوند متعال و از فرشته وحی به او داده است . علی بن ابیطالب (ع) به موجب نص صریح و ثابت از نخستین روز ” امیر المومنین ” بوده است و هر آیه ای که از راه وحی فرود آمده و خطاب ” یا ایها الذین آمنوا ” داشته پیش از همه وی را که در راس مومنان و امیرشان بوده منظور داشته است.

( الغدیر فی الکتاب و السنة و الادب ج 9  ص 426 )

متن عربی

18- أخرج الحاکم و ابن عساکر «1» و غیرهما من طریق محمد بن یونس الکدیمی أبی العباس البصری، عن هارون بن إسماعیل الخزّاز أبی الحسن البصری، عن قرّة بن خالد السدوسی البصری، قال: سمع الحسن البصری، عن قیس بن عباد البصری، قال: شهدت علیّا رضى الله عنه یوم الجمل یقول کذا: اللّهمّ إنّی أبرأ إلیک من دم عثمان، و لقد طاش عقلی یوم قتل عثمان و أنکرت نفسی و أرادونی على البیعة، فقلت: و اللَّه إنّی لأستحیی من اللَّه أن أُبایع قوماً قتلوا رجلًا قال له رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم: ألا أستحیی ممّن تستحیی منه الملائکة. و إنّی لأستحیی من اللَّه أن أُبایع و عثمان قتیل على الأرض لم یُدفن بعد فانصرفوا، فلمّا دفن رجع الناس إلیّ فسألونی البیعة، فقلت: اللّهمّ إنّی مشفق لما أُقدم علیه ثمّ جاءت عزیمة فبایعت، فلقد قالوا: یا أمیر المؤمنین فکأنّما صدع قلبی، فقلت: اللّهمّ خذ منّی لعثمان حتى ترضى. و فی لفظ ابن کثیر: فلمّا قالوا: أمیر المؤمنین. کان صدع قلبی و أمسکت «2».
قال الأمینی: ألا تعجب من الحاکم یذکر مثل هذه الأضحوکة و یعدّها ممّا استدرک به على الصحیحین و یمرّ بما فیها من اللغو کریماً؟ و لعلّ الذهبی عرف بطلانها، غیر أنّه لمّا وجدها فی منقبة عثمان سکت عنها نهائیّا و لم یلخّصها و لم ینبس فیها ببنت

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج 9، ص: 427

شفة، و یدّخر ما فی علبة علمه أو فی کنانة جهله إلى تزییف
حدیث «أنا مدینة العلم و علیّ بابها»
و أمثاله من الصحیح الوارد فی فضائل مولانا أمیر المؤمنین فیجابهها بکلّ جلبة و لغط، و لا تقصر عن أشواطهما خُطى ابن کثیر فی تاریخه فیستند إلیها مستدلّا على ما یرومه من دحض الحقّ و ترصیف الباطل، و نحن أسلفنا فی الجزء الخامس (ص 266) فی سلسلة الکذّابین و الوضّاعین نزراً من أقوال الحفّاظ فی جرح محمد بن یونس الکدیمی و أنّه کان یضع الحدیث على النبیّ صلى الله علیه و آله و سلم و قد وضع أکثر من ألف حدیث، و هاهنا نبسط القول فیها:
قال الآجری: سمعت أبا داود بن الأشعث یتکلّم فی محمد بن سنان و فی محمد ابن یونس یطلق فیهما الکذب. و قال ابن التمّار: ما أظهر أبو داود السجستانی تکذیب أحد إلّا فی رجلین: الکدیمی و غلام خلیل. و قال أبو سهل القطّان: کان موسى بن هارون ینهى الناس عن السماع من الکدیمی و یقول: قد تقرّب إلیّ بأنّی کتبت عن أبیک فی مجلس محمد بن القاسم الأسدی و ما حدّث أبی قطّ عن محمد بن القاسم الأسدی. و عن موسى بن هارون أنّه کان یقول- و هو متعلّق بأستار الکعبة-: اللّهمّ إنّی أُشهدک أنّ الکدیمی کذّاب یضع الحدیث. و قال الشاذکونی: الکدیمی و أخو الکدیمی و ابن الکدیمی بیت الکذب. و قال أبو بکر الهاشمی: کنّا یوماً عند القاسم المطرّز و کان یقرأ علینا مسند أبی هریرة فمرّ فی کتابه حدیث عن الکدیمی فامتنع عن قراءته، فقام إلیه محمد بن عبد الجبّار- و کان قد أکثر عن الکدیمی- فقال: أیّها الشیخ أُحب أن تقرأه فأبى و قال: أنا أُحاسبه «1» بین یدی اللَّه یوم القیامة و أقول: إنّ هذا کان یکذب على رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم و على العلماء. و قال الدارقطنی «2»: الکدیمی یُتّهم بوضع الحدیث و قال: ما أحسن القول فیه إلّا من لم یخبر حاله. و قال ابن حبّان «3»: کان یضع

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج 9، ص: 428

الحدیث لعلّه قد وضع على الثقات أکثر من ألف حدیث. و قال ابن عدی «1»: قد اتّهم بالوضع و ادّعى الروایة عمّن لم یرهم، ترک عامّة مشایخنا الروایة عنه، و من حدّث عنه نسبه إلى جدّه لئلّا یُعرف «2» و قال ابن عدی «3» أیضاً: روى الکدیمی عن أزهر، عن ابن عون، عن نافع، عن ابن عمر حدیثاً باطلًا، و کان- مع وضعه الحدیث و ادّعائه ما لم یسمع- علّق لنفسه شیوخاً «4». و کان ابن صاعد و عبد اللَّه بن محمد لا یمتنعان من الروایة عن کلّ ضعیف کتبا عنه إلّا عن الکدیمی فإنّهما کانا لا یرویان عنه لکثرة مناکیره، و لو ذکرت کلّ ما أُنکِر علیه و ادّعاءه و وضعه لطال ذلک. و قال الحاکم أبو أحمد: الکدیمی ذاهب الحدیث ترکه ابن صاعد و ابن عقدة و سمع منه خزیمة و لم یحدّث عنه، و قد حفظ فیه سوء القول عن غیر واحد من أئمّة الحدیث «5».
و ذکر السیوطی فی اللآلئ المصنوعة «6» عدّة أحادیث فی شتّى الأبحاث من طریق الکدیمی، فحکى فیها عن الحفّاظ الحکم بوضعها و قولهم: إنّ آفتها الکدیمی و إنّه کذّاب وضّاع. و کأنّه نسی کلّ ما ذکره هنالک فأورد هذه الأکذوبة فی تاریخ الخلفاء «7» (ص 110) محذوفة الإسناد و قال: أخرجه الحاکم و صحّحه. أ لم تکن تلک الأقوال الجارحة فی الکدیمی نصب عینه عند عدّ فضائل عثمان؟ أم أنّ فضائل الرجل لها حساب آخر یسوّغ الغلوّ فیها کلّ کذب و اختلاق؟ على أنّ الحاکم سکت عن هذه الأکذوبة و لم یصحّحها، فنسبة التصحیح إلیه لمحض إخراجه إیّاها فی مستدرک الصحیحین و إلّا فلا صراحة فیه بالتصحیح.

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج 9، ص: 429

و بعد هذه کلّها فإنّ المعلوم من نظریّة مولانا أمیر المؤمنین فی عثمان کآراء بقیّة الصحابة فیه یفنّد نسبة هذه الأقاویل المختلقة إلیه، ألیس من المضحک ما ینسب إلیه صلوات اللَّه علیه من قول: و لقد طاش عقلی یوم قتل عثمان. إلخ؟ لیته علیه السلام بدل هذه الکلمة کان یخطو خطوة فی التحفّظ على حرمة الرجل و کرامته، و یأمر ولده و ذویه بتجهیزه و تکفینه و الصلاة علیه و دفنه فی مقابر المسلمین، و لیته کان یقیم له مأتماً و یؤبّنه و یذکره بالخیر بعد ما تسنّم منصّة الخلافة، أو کان یحضر عند تربته و یقوم على قبره و یقرأ له الفاتحة و یأتی بسنّة اللَّه التی جاءت فی زیارة قبور المسلمین، و أیّ مسلم لم تکن له معاظم واجبة المراعاة «1»؟
و لیته کان یسکت عنه یوم قام به و قعد «2» و
قال على رءوس الأشهاد: «قام ثالث القوم نافجاً حضنیه بین نثیله و معتلفه، و قام معه بنو أبیه یخضمون مال اللَّه خضمة الإبل نبتة الربیع، إلى أن انتکث فتله، و أجهز علیه عمله، و کبت به بطنته».
و قال فی الیوم الثانی من بیعته فی خطبة له: «ألا إنّ کلّ قطیعة أقطعها عثمان، و کل مال أعطاه من مال اللَّه فهو مردود فی بیت المال، فإنّ الحقّ القدیم لا یبطله شی ء و لو وجدته قد تُزوّج به النساء، و فُرّق فی البلدان، لرددته إلى حاله». إلخ.
و لیته کان لم یجابهه
بقوله: «ما رضیت من مروان و لا رضی منک إلّا بتحرّفک عن دینک و عقلک، و إنّ مثلک مثل جمل الظعینة سار حیث یُسار به».
و لیته کان لم یکتب إلى المصریّین
بقوله: «إلى القوم الذین غضبوا للَّه حین عُصی فی أرضه و ذهب بحقّه، فضرب الجور سرادقه على البرّ و الفاجر، و المقیم و الظاعن، فلا معروف یُستراح إلیه، و لا منکر یُتناهى عنه».

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج 9، ص: 430

و لیته کان لم یقل:
 «ما أحببت قتله و لا کرهته، و لا أمرت به و لا نهیت عنه».
أو کان لم یقل:
 «ما أمرت و لا نهیت، و لا سرّنی و لا ساءنی».
و لیته کان لم یخطب
بقوله: «من نصره لا یستطیع أن یقول: خذله من أنا خیر منه، و من خذله لا یستطیع أن یقول: نصره من هو خیر منّی».
و لیته کان لم ینفر أصحابه إلى قتال طالبی دم عثمان
بقوله على صهوة المنبر: «یا أبناء المهاجرین انفروا إلى من یقاتل على دم حمّال الخطایا».
و لیته لمّا قال له حبیب و شرحبیل: أتشهد أنّ عثمان قُتل مظلوماً؟ کان لم یجب
بقوله: «لا أقول بذلک» «1».
و لیته و لیته…
و العجب کلّ العجب من قول علیّ صلوات اللَّه علیه: فلمّا قالوا: أمیر المؤمنین صدع قلبی. لما ذا صدع قلبه صلوات اللَّه علیه و لم تکن لهذه التسمیة جدّة؟ و إنّما سمّاه رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم بذلک و حکاه عن اللَّه تعالى و عن جبرئیل علیه السلام و ما صدع قلبه یوم ذاک، فعلیّ من أوّل یومه هو أمیر المؤمنین بنصّ من الصادع الأمین، و ما أنزل اللَّه آیة فیها (یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا) إلّا و علیّ رأسها و أمیرها «2»