هیچ مایل نبودم نامی از این کتاب به میان آید و کمترین آوائی از آن بگوش برسد، زیرا بیش از آنکه آن را نام تألیف نهیم، شایسته است نام رسوائی و فضیحت بر آن اطلاق گردد، ولی چاپ و انتشار...

این مطلب را نباید از یاد برد که نویسنده این کتاب علاقه مفرطی به افتراء و خلافگوئی دارد و تا سر حد انتحار در راه نسبت‏های دروغین و فحش‏ها و طنزهای بی‌دلیلش اصرار میورزد و لبه تیز همه این نسبتها...

راستی که طبری روی تاریخ خود را سیاه کرده است و با چه؟ با نامه‌های سری. همان دروغگوی خبر ساز که به وساطت شعیب مجهول الهویه و ناشناس از زبان سیف یا همان گزارشگری روایت می‌کند که هم خبرساز است...

در مورد گواه سوم (ابن حجر) نیز باید گفت: ای کاش هیأت داوران، سخن او را به همان صورت اصلی بازگو می‌کرد و سر و ته آن را نمی‌زد زیرا در همان چه در «فتح الباری» 213/3 نگاشته است و...

ابن حجر به تقلید از پیشینیانش کار توجیه جنایات و گناهان معاویه را ادامه داده و در بهانه‌ تراشی و تصحیح خلافت معاویه بس پر گفته و تلاش ورزیده و حقه بازی را به پرروئی کشانده است و همه آنچه...

«سمعانی» نقل می‌کند: «از ابو بکر زاهد سمرقندی» شنیدم که می‌گفت: شبی با امام لامشی، حسین بن علی ابی علی حنفی متوفی 522، در یکی از باغهایش بودم. دیدم که به راه افتاد و من نیز بی‌آنکه او متوجه باشد،...

«ابو المعالی بغدادی» متوفی سال 496 از پارسایان و زهاد بود. نقل کرده که در ماه رمضان، گرفتار فقر شدیدی شد. خواست که برای گرفتن قرض نزد یکی از دوستان برود. می‌گوید من در این اندیشه بودم، که پرنده‌ای بر...

684- ابن زباله، که حافظ احمد بن صالح، گفته است: از او صد هزار حدیث نوشتم، آنگاه برایم معلوم شد که او حدیث می‌ساخته، از این رو حدیثش را ترک کردم «5» 685- ابن شوکر، با سند حدیث می‌ساخته است...

از ابن عباس آمده که: زنی پیش رسول خدا آمد و چیزی از آن حضرت پرسید رسول خدا به او فرمود: بعدا بیا، او گفت: یا رسول اللّه اگر بعدا بیایم و شما نباشید و فوت کرده باشید چه کنم؟ فرمود:...

«عبد اللّه بن حنیف» که رحمت خدا بر او باد، گوید: «به قصد حج وارد بغداد شدم، در حالی که چهل روز بود نان روز نخورده و جنید را ندیده بودم و طهارت داشتم. کفتاری را بر لب چاهی دیدم...

از «حسن بصری» روایت شده که گفت: «در روزگار خلافت عثمان، هرم بن حیان در یک روز سخت گرم وفات یافت. از قبر او که بلند شدند ابری بالای قبر رسید، که نه کوتاهتر از قبر بود و نه بلندتر...

از «ربعی بن خراش عبسی» نقل شده که گفت: «برادرم ربیع بن خراش بیمار شد و با همان بیماری درگذشت. وقتی آمدیم که جامه را از رویش بکشیم، گفت: سلام بر شما. گفتم: و سلام بر تو. آیا دوباره آمدی؟...