اولین دایرةالمعارف دیجیتال از کتاب شریف «الغدیر» علامه امینی(ره)
۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۳

لعن و نفرین پیامبر(ص) بر معاویه

متن فارسی

[خدا، شکم معاویه را سیر نکند!]
. 27) «احمد» و «مسلم» و «حاکم» و دیگران از طریق «ابن عباس» نقل کرده اند که گفته است: «با کودکان بازی می کردم که ناگاه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله آمدند. پس گفتم که نیامده اند مگر بخاطر من. پس وارد دری شدم پیامبر بطرف من چند قدم برداشته، فرمودند، برو و معاویه را بگو نزد من بیاید رفته و او را دعوت کردم. گفتند که دارد غذا می خورد، آمدم و عوض کردم یا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله او غذا می خورد. فرمود: برو و صدایش کن. من هم رفتم و او را دعوت کردم. گفتند که غذا می خورد پس جریان را به پیامبر صلّی اللّه علیه و آله عرض کردم بار سوم فرمود: خدا شکم او را سیر نکند» می گوید که پس از آن او هرگز سیر نشد «1»
این حدیث را «ابن کثیر» در ضمن بر شمردن فضایل «معاویه» آورده و گفته است:
«معاویه از این دعای پیغمبر در دنیا و آخرت بهره مند بوده است. اما در دنیا بجهت آنکه وقتی که فرمانروای شام شد، هر روز هفت مرتبه پیش او کاسه ای پر از گوشت و پیاز می آوردند و صرف می کرد و هر روز هفت بار غذایگوشتی می خورد و پس از آن بسیار شیرینی و میوه صرف می کرد و می گفت بخدا سوگند که سیر نمی شوم و از خوردن خسته می شد. و این نعمتی است که همه فرمانروایان و ملوک آرزوی آن را دارند که نعمتی و معده ای چنین داشته باشند.
و امام در آخرت، مسلم این حدیث را با حدیث بخاری و دیگران صحابه نقل کرده اند، یکجا آورده و بموجب آن پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله فرموده است: «خدایا من همانا بشر هستم. هر آن بنده ای را که من نفرین یا دعا کرده ام و او شایستگی آن را نداشته، آن را در روز قیامت کفاره و موجب تقرب او قرار بده.» پس مسلم از حدیث اول و این حدیث، نوعی فضیلت برای معاویه ساخته است و این در جای دیگر نقل نشده است».
«امینی» می گوید: اینجا شایسته است از طرفداران «پسر هند» و کسانی که برای او فضیلت می تراشند، فضیلت آمیخته با رذیلت و دروغ و افترا بر ساحت قدس صاحب رسالت نقل می کنند، پرسیده شود که آیا معنی سودمند و زیانبار را می دانند که اینچنین قلمداد می کنند، که با آن دعای پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله «معاویه» در دنیا و آخرت بهره مند بوده است؟ و آیا مرزهای انسانیت و کمال نفس را شناخته اند؟
من گمان نمی کنم. وگرنه کسی که این را نعمت می شمارد و می پندارد که امیران و فرمانروایان آرزومند آن هستند که رسیدن به حدّ برابری انسان با چهار پایان، نعمتی است که فقط «پسر هند جگر خواره» می تواند از آن نصیب برد و این به برکت دعای پیغمبر معصوم صلّی اللّه علیه و آله است، کسی که چنان ادعا می کند، سعادت زندگی را جز در انباشتن شکم و انبانها به منظور رفع گرسنگی در چیز دیگر نمی شناسد و آدمی هیچ ظرفی را بدتر از شکم خود پر نمی کند و این آدمیزاد فقط این را می شناسد که بخورد و این خوردنها در صلب او فرو ریزد، خوردنی که لا محاله ثلثی از آن طعام و ثلث دیگر آشامیدنی و ثلث دیگر برایتقویت نفس او است «1».
اما آنچه از فحوای روایات و ویژگیهای موقعیت حدیث آشکار می شود، این است که مورد، مورد نقمت است نه مورد رحمت، و این دعای پیغمبر بر علیه «معاویه» بوده نه به نفع او. «ابن کثیر» چگونه می تواند مردم را بفریبد، در حالی که «أبوذر غفاری» در نکوهش این مرد گفته است: «پیغمبر خدا بر تو لعنت کرده و بر علیه تو دعا فرموده که هرگز سیر نشوی» «2» و این نقیصه «معاویه» چنان مشهور شده است که به مرحله مثل رسیده و در باب او این شعر را گفته اند:
«و صاحب لی بطنه کالهاویة کأنّ فی احشائه معاویة»

(من یاری دارم که شکمش بمانند جهنم است، تو گویی که معده معاویه دارد).
و حدیث مسلم که نشانه های دروغ و بهتان در سراپای آن آشکار است، فقط بخاطر این هدف و تاویل ساخته شده تا مگر کلام پیغمبر اقدس صلّی اللّه علیه و آله را که در طعن و لعن و نفرین و دعا درباره کسانی که شایسته آنها هستند صادر شده، بنوعی تفسیر کنند و بدین وسیله از طرفداران شیطان که در پیشاپیش همه آنها «پسر ابو سفیان» قرار دارد دفاع کنند و از فحش و ناسزا بر «معاویه» مردم را باز دارند.
بدینگونه، در پیروی از پیامبر حیله های شگفتی بکار بسته اند و در دلالت الفاظ و نصوصی که از پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله رسیده، گفته اند که پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله از روی قصد نفرموده یا سخنانی است که به مقتضی فطرت بشری از او صادر شده است. اینان غفلت دارند که پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله «از هوی نفس سخن نمی گوید و کلام او جز وحی
خدا چیز دیگری نیست» و او «اخلاق بزرگی دارد» و همچنین در کتابی که از جانب خدای تعالی بر او نازل شده خدا فرموده است: «کسانی که مردان و زنان مؤمن را در غیر آنچه انجام داده اند می آزارند، بهتان و گناه آشکاری را متحمل می شوند « (احزاب: 58).
و در روایت صحیحی است از پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله که فرمود: «مسلمان، کسی است که مسلمانان از زبان و از دستش در امان باشند» «1».
و فرموده است: «مؤمن هرگز نفرین کن نیست» «2».
و هم فرموده است: «من برای نفرین کردن مبعوث نشده ام بلکه برای رحمت برانگیخته شده ام» «3».
و فرموده است: «لعنت کردن بر مؤمن فسق است» «4».
و فرموده است: «دو نفر که به هم دشنام می دهند، دو شیطانی هستند که همدیگر را تکذیب کرده و دروغ می گویند» «5».
و فرموده است: «هر کس نسبتی را بر مردی بدهد که در او نیست و قصدش عیبجوئی باشد، خدا او را چندان در آتش جهنم نگه می دارد تا آنچه گفته است پایان پذیرد» «6».
آیا این مردم، پیامبری را توصیف می کنند که حدیث «مسلم» درباره او آمده است که: «عایشه رضی اللّه عنها یک بار خشم گرفت و رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله
به او گفت: چه شده است که شیطانت پیش تو حاضر شده؟ او گفت: مگر تو شیطان نداری؟ فرمود: بلی، لکن من از خدا خواستم و خدا مرا بر او پیروز گرداند و او اسلام آورد و تسلیم شد و جز خیر مرا به چیزی امر نمی کند» «1».
آیا اینان از پیغمبری سخن می گویند که به «عبد اللّه بن عمرو بن عاص» فرمود: «بهنگام خشم و رضا و به هر حال از من بنویس. پس به خدایی سوگند که مرا به حق مبعوث کرده که از این جز حق خارج نمی شود»- و اشاره به زبانش کرد- «2».
«عبد اللّه بن عمرو» گفته است: «من هر چیزی که از رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله می شنوم و می نویسم و می خوانم که آنرا حفظ کنم، قریش مرا از این کار باز می دارند.
و می گویند تو هر چه از پیغمبر می شنوی، می نویسی، در حالیکه پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله هم بشری است بمانند ما که در حال خشم و رضا سخن می گوید. من از نوشتن خود داری کردم و این موضوع را با رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله در میان گذاشتم، با انگشت به دهانش اشاره کرد و فرمود: بنویس، بخدایی که جان من به دست او است، سوگند می خورم که از این دهان جز حق بیرون نمی آید» «3».
و بر اساس توصیف «أمیر مؤمنان» علیه السّلام: «رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله بخاطر دنیا هرگز خشمگین نمی شد. و آنجا که بخاطر حق خشم می گرفت، کسی آن را تشخیص نمی داد و بخاطر این خشم، چیزی از او بروز نمی کرد تا آنگاه که بر آن پیروز می شد» «4».
آیا اینان بخاطر پاک ساختن دامن امثال «پسر هند»، با این نسبتهای
دروغ، ساحت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله را می خواهند آلوده کنند؟ در حالی که او فرموده است: «هرگاه بنده ای چیزی را نفرین کند این نفرین به آسمان میرود و درهای آسمان به روی آن بسته می شود. آنگاه آن لعنت به زمین برمی گردد، درهای زمین هم به روی آن بسته می شود. سپس به راست و چپ می رود و چون جای رفتن نمی یابد، به کسی برمی گردد که او را نفرین کرده و هرگاه او شایسته آن نباشد به نفرین کننده باز می گردد» «1».
و آیا می توانند با آن دروغها، قداست پیغمبر را آلوده کنند؟ پیغمبری که امت خود را به آداب الهی پرورش داد و اصحاب خود را از لعن هر چیزی، حتی از نفرین چهار پایان و بهایم و خروس و کبک و باد بر حذر می داشت و می فرمود:
«هر کس بر چیزی نفرین کند که شایسته آن نیست، آن لعنت به خودش بر می گردد» «2».
و به آن مردی که با او حرکت می کرد و شترش را لعنت کرد، فرمود:
«ای بنده خدا با شتری که لعنت کردی همراه ما حرکت مکن» «3» و نیز وقتی کنیزی بر شترش لعنت کرد، فرمود: «نباید شتری که لعنت شده با ما بیاید».
و در حدیث «معمر» آمده: «شما را بخدا آن کاروانی که مشمول لعنت خدا است با ما همراهی نکند» «4» و رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله در این باره خیلی مبالغه و تأکید داشت و مردم را از لعنت کردن باز می داشت، تا آنجا که «سلمة بن اکوع» می گوید: «هنگامی که مردی برادرش را لعنت می کرد، در نظر ما دری از گناهان بزرگ مجسم می شد» «5».
پس ادعاهای باطل را ترک و سخنان پریشان را رها باید کرد و هر که را پیغمبر لعنت کند، او بواقع ملعون است و هر که را سب بگوید، شایسته آن. و هر که را تازیانه بزند، از روی شرع مبین زده است. هر که را پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله دعا کند، این دعا شامل حال او می شود. و آیا هیچ فرد آگاهی می توان یافت که آن پندار خواری آور را بپذیرد و بتواند قبول کند که رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله کسی از نیکان امت را که شایسته نفرین نیست نفرین کرده باشد یا بر علیه او دعا فرماید؟ حاشا، پیغمبری که بر مکارم اخلاق مبعوث شده، از این افترای ساختگی منزه و بدور است.
هرگاه این توهّم صحت داشت، وهن و ناهماهنگی در کردار و گفتار و در قضاوت و حدود پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله راه می یافت و دیگر کسی حاضر نبود که یک رادع و دفع کننده الهی را درک کند، و مقام معصوم پیامبر را در مبارزه با شهوت و نشاندن آتش خشم بپذیرد. و سرانجام با چنان توهّمی، چگونه می توانستند از سنّت او پیروی کنند و آثار رسالتش را سر مشق قرار دهند و پیغمبر در کدامیک از این دو حالت خشم و رضا، مقتدای بشر و حجت مخلوقات و پیشوای امّتها شناخته می شد. و با آن تصور باطل بین پیغمبر و امت او که غضب گریبانگیر آنها و هوی نفس بر آنها مستولی است، چه امتیازی می ماند؟ و هرگاه پیغمبر چنان سخنی می فرمود، چه کسی می توانست رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله را اسوه خویش قرار دهد؟
و در این صورت، مسلمانانی که دشنام و نفرین از آنها صادر می شد و یکدیگر را لعنت می کردند، با آن دعای پیغمبر، در واقع معصیت آنها نوعی طاعت و نکوکاری و کفاره و تقرب بخدا محسوب می شد.
گزافه گویی و لافزنی «ابن حجر» بجائی رسیده که به ذیل حدیث «مسلم»- حدیثی که هرگز با عقل و منطق و اصول مسلم دینی سازگار نیست- تمسک کند تا بدان وسیله بتواند از فرومایگی و ملعنت کسی که رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله او را نفرین
کرده و از پیش خود رانده و هم از لعن پسرش «فرومایه، فرومایه زاده» جلوگیری کند «1».
و طایفه ای در این مقام تعبیرات و تاویلات گوناگون ابراز داشته اند، و نمونه آن برداشتی است که یکی «2» از آنان از ظاهر این حدیث دارد و بر اساس آن این محظورات را فقط بر پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله مباح می داند. و «سیوطی» در ذکر خصایص رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله بابی را به این اختصاص داده که پیغمبر می تواند کسی را که بخواهد بی جهت نفرین کند «3» و «قسطلانی» در «المواهب» 1: 395 روایت می کند که پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله می توانست پس از امان دادن هم بکشد، و هر کس را خواهد بی جهت لعن کند، اما خدا لعن و دشنام او را وسیله تقرب لعنت شده و دشنام داده شده قرار می دهد».
آیا بر خرد صاحب این طرز تفکر نمی خندند؟ این شخص چگونه فرض می کند لعنت این ملعون مستوجب رحمت و بخشایش خدا باشد، با آن دعایی که پیغمبر کرده است وانگهی چه مجوّزی می توان پیدا کرد که مطابق آن، پیامبر رحمت آنها را در مقابل انظار مردم رسوا کند و حرمتشان را بباد دهد، بی آنکه خود آنها استحقاق این عمل را داشته باشند؟ و آیا دعای اخیر پیغمبر، لکه ننگ را از آنها که مشمول دعای اول او بودند، بر می دارد؟ و آیا مطابق این پندار، مباح شمردن این گناهان بر پیغمبر- گناهانی که ذاتا گناه و عقلا قبیح شمرده می شوند- در ساحت صاحب رسالت می تواند معنی خردمندانه ای داشته باشد؟
و اصولا آیا شکستن حرمت مؤمنان با آن اوصافی که در قرآن آمده، می تواند بر احدی- خواه پیغمبر یا غیر او- مباح شمرده شود؟
من که نمی توانم این برداشت را توجیه کنم و برآنم که هر کس چنین برداشت و تاویلی داشته باشد، در غایت نادانی است. هرگاه بپذیریم که حال پیغمبر آنگونه بوده که ایشان می پندارند، چرا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله پس از نفرین کسی که شایسته آن نبود و پس از آنکه بر علیه او دعا فرموده هنگامی که حالت خشم فرو نشست و آتش غضب خاموش شد و ملاحظه کرد که نفرین نابجا بوده، نخواسته است که آنرا تلافی کند تا ساحت بی گناهی در طول حیات به لکه ننگ و عار و گوش شنوندگان در طول روزگار به ذکر آنها آلوده نشود؟
و چرا صحابه از پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله در چنین مواردی نخواسته اند که آنان را روشن کند تا از وجه لعنت پیغمبر آگاه شوند و آیا این نفرین و دعا درست درباره مستحقّان و در محل واقعی خود نبوده است که مدرک مورد اتفاقی درباره لعنت آنان باشد و دیگر کسی بی جهت کسی را لعنت نکند و پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله را سرمشق قرار بدهد.
در اینجا نکته دقیق دیگری هست و آن اینکه این همه لعنت و طعنی که در قرآن کریم به وسیله پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله متوجه کسانی شده است، آیا باز می تواند به روش اینان تاویل به مدح و رحمت و تقرب گردد؟ این لعنتها بهترین دلیل است که این گروه مردم از ساحت رحمت پروردگار رانده شده اند و آیا خدای سبحان پیمانی و حکمی را صادر می کند و سپس آنرا تبدیل به رحمت و قربت و پاکی می کند یا اینکه آیات الهی در همان مدلول خود همیشگی می ماند؟ من نمی دانم این گروه درباره این استدلال چه دارند بگویند؟ آیا حقایق را از الفاظ قرآنی- به همان گونه که از الفاظ پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله سلب کرده اند- سلب می کنند؟
و اینجاست که باب هرگونه فهمی باز و راه هر سخنی بسته می شود، و دیگر دلالات سخن هرگز حقوقی را نگه نمی دارد و دروغزنان و گزافه گویان هر چه می خواهند می گویند، و این یاوه گو است که هر چه هوی دل اقتضا کند بر زبانمی آورد، و به خدا پناه می بریم از سخنی که بی اندیشه بر زبان آید.
الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 11، ص: 116

متن عربی

27-

أخرج أحمد «1» و مسلم و الحاکم و غیرهم من طریق ابن عبّاس، قال: کنت ألعب مع الغلمان فإذا رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم قد جاء فقلت: ما جاء إلَّا إلیَّ، فاختبأت علی باب فجاءنی فخطانی خطاة أو خطاتین «2» ثم قال: «اذهب فادعُ لی معاویة»، قال: فذهبت فدعوته له فقیل: إنَّه یأکل، فأتیت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم فقلت: إنَّه یأکل، فقال: «اذهب فادعه»، فأتیته الثانیة فقیل: إنّه یأکل فأخبرته، فقال فی الثالثة: «لا أشبع اللَّه بطنه» قال: فما شبع بعدها «3».

هذا الحدیث ذکره ابن کثیر فی عدّ مناقب معاویة فقال: قد انتفع معاویة بهذه الدعوة فی دنیاه و أخراه، أمّا فی دنیاه فإنّه لمّا صار إلی الشام أمیراً، کان یأکل فی الیوم سبع مرّات یجاء بقصعة فیها لحم کثیر و بصل فیأکل منها، و یأکل فی الیوم سبع أکلات بلحم، و من الحلوی و الفاکهة شیئاً کثیراً و یقول: و اللَّه ما أشبع و إنّما أعیا، و هذه نعمةٌ و معدةٌ یرغب فیها کلُّ الملوک.

و أمّا فی الآخرة فقد أتبع مسلم هذا الحدیث بالحدیث الذی رواه البخاری «4»

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 11، ص: 116

و غیرهما من غیر وجه عن جماعة من الصحابة؛ أنّ رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم قال: اللّهمّ إنَّما أنا بشرٌ فأیّما عبد سببته أو جلدته أو دعوت علیه و لیس لذلک أهلًا فاجعل ذلک کفّارة و قُربة تقرّبه بها عندک یوم القیامة. فرکّب مسلم من الحدیث الأوّل و هذا الحدیث فضیلة لمعاویة، و لم یورد له غیر ذلک «1».

قال الأمینی: هنا یرتج علیَّ القول فی مساءلة هذا المدافع عن ابن هند و الناحت له فضیلة مرکّبة من رذیلة ثابتة لمعاویة، و أفیکة مفتراة علی قدس صاحب الرسالة، أنّه هل عرف النافع من الضارِّ، فحکم بانتفاع معاویة بالدعوة المذکورة فی دنیاه و أُخراه؟ و أنَّه هل عرف حدود الإنسانیّة و کمال النفس؟ و لا أظنّه، و إلّا لما حکم بأنّ الذی کان یرغب فیه معاویة و حسب أنّه یرغب فیه الملوک من کثرة الأکل و قوّة المعدة إلی ذلک الحدّ الممقوت المساوق حدّ البهائم نعمة من اللَّه أتت ابن آکلة الأکباد ببرکة دعوة النبیِّ المعصوم صلی الله علیه و آله و سلم، و لم یعرف من سعادة الحیاة إلّا أن یملأ أکراشاً جوفاً و أجربة سغباً، و ما ملأ آدمیٌّ وعاءً شرّا من بطنه، بحسب ابن آدم أکلات یقمن صلبه، فإن کان لا محالة فثلثٌ لطعامه، و ثلثٌ لشرابه، و ثلثٌ لنفسه «2».

ثم إنّ الذی یتبیّن من تضاعیف الروایات و خصوصیّات المقام أنَّ المورد مورد نقمة لا مورد رحمة، و إنّما الدعاء علیه لا له کیفما تمحّل ابن کثیر، فقد طعن علی الرجل أبو ذر الغفاری بقوله: لعنک رسول اللَّه و دعا علیک مرّات أن لا تشبع «3» و اشتهرت عنه هذه المنقصة حتی جرت مجری المثل و قیل فیها:

          و صاحبٌ لی بطنه کالهاویه             کأنَّ فی أحشائه معاویه

 

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 11، ص: 117

و حدیث مسلم «1» الذی یلوح علیه لوائح الافتعال إنّما اختلق لمثل هذه الغایة و تأویل ما إلیها ممّا صدر عن النبیّ الأقدس صلی الله علیه و آله و سلم من طعن و لعن و سبّ و جلد و دعوة علی من یستحق کلّها، و للدفاع عن أولیاء الشیطان و فی الطلیعة منهم ابن أبی سفیان و المنع عن الوقیعة فیهم و غمزهم تأسِّیاً برسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم، لفّقوا مکابرات عجیبة فی دلالة الألفاظ و النصوص و أنَّ ذلک صدر منه صلی الله علیه و آله و سلم لا عن قصد، أو أنّه صدر عن نزعات نفسیّة تقتضیها فطرة البشر، و قد ذهب علی المغفّلین أنَّه صلی الله علیه و آله و سلم لا ینطق عن الهوی إن هو إلَّا وحیٌ یوحی، و أنَّه لعلی خلق عظیم، و أنّ فی کتابه الذی جاء به من ربّه قوله تعالی: (وَ الَّذِینَ یُؤْذُونَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ بِغَیْرِ مَا اکْتَسَبُوا فَقَدِ احْتَمَلُوا بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبِیناً

) «2».

و قد صحّ عنه قوله صلی الله علیه و آله و سلم: «المسلم من سلم المسلمون من لسانه و یده» «3».

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 11، ص: 118

و قوله صلی الله علیه و آله و سلم: «المؤمن لا یکون لعّاناً» «1».

و قوله صلی الله علیه و آله و سلم: «سباب المسلم فسوق» «2».

و قوله صلی الله علیه و آله و سلم: «إنّی لم أُبعث لعّاناً و إنّما بُعثت رحمة» «3».

و قوله صلی الله علیه و آله و سلم: «المستبّان شیطانان یتهاتران و یتکاذبان» «4».

و قوله صلی الله علیه و آله و سلم: «من ذکر امرأً بشی ء لیس فیه لیعیبه به حبسه اللَّه فی نار جهنم حتی یأتی بنفاد ما قال فیه» «5».

هل هؤلاء القوم یصفون نبیّا صحّ عندهم من حدیث مسلم: أنّه غضبت عائشة مرّة، فقال لها رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم: ما لکِ جاءکِ شیطانکِ؟ فقالت: و ما لکَ شیطان؟ قال: بلی و لکنّی دعوت اللَّه فأعاننی علیه فأسلم فلا یأمرنی إلّا بخیر «6»؟

و هل یتکلّمون عن نبیّ

قال لعبد اللَّه بن عمرو بن العاص: «اکتب عنّی فی الغضب و الرضا، فوالذی بعثنی بالحقّ نبیّا ما یخرج منه إلّا حقّ». و أشار إلی لسانه «7»؟

و قال عبد اللَّه بن عمرو: أکتب کلّ شی ء أسمعه من رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم أرید حفظه

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 11، ص: 119

فنهتنی قریش و قالوا: تکتب کلّ شی ء سمعته من رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم و رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم بشر یتکلّم فی الغضب و الرضا؟ فأمسکت عن الکتاب، فذکرت ذلک لرسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم فأومأ بإصبعه إلی فیه و قال: «أُکتب، فوالذی نفسی بیده ما خرج منه إلّا حقٌّ» «1».

و کان صلی الله علیه و آله و سلم کما وصفه أمیر المؤمنین علیه السلام: «لا یغضب للدنیا فإذا أغضبه الحقُّ لم

یعرفه أحد و لم یقم لغضبه شی ء حتی ینتصر له» «2»

 

. و هل یُدنّسون بهذا العزو المختلق- لتبریر ذیل أمثال ابن هند- ساحة نبیّ

صحَّ عنه صلی الله علیه و آله و سلم قوله: «إنّ العبد إذا لعن شیئاً صعدت اللعنة إلی السماء فتغلق أبواب السماء دونها، ثم تهبط إلی الأرض فتغلق أبوابها دونها، ثم تأخذ یمیناً و شمالًا، فإن لم تجد مساغاً رجعت إلی الذی لُعِن، فإن کان أهلًا و إلّا رجعت إلی قائلها» «3»؟

و هل یشوّهون بها سمعة قداسة نبیّ کان یؤدِّب أُمّته بآداب اللَّه، و ینهی أصحابه عن لعن کلّ شی ء حتی الدوابّ و البهائم والدیک و البرغوث و الریح؟

و کان یقول: «من لعن شیئاً لیس له بأهل رجعت اللعنة علیه» «4».

و قال لرجل کان یسیر معه فلعن بعیره: «یا عبد اللَّه لا تسر معنا علی بعیر ملعون» «5»

 

. و قال لمّا لعنت جاریة ناقتها: «لا تصاحبنا ناقة علیها لعنة»

. و فی حدیث المعتمر: «ایم اللَّه لا تصاحبنا راحلة علیها لعنة من اللَّه» «6».

و کان صلی الله علیه و آله و سلم یبالغ فی الأمر و یحذّر الناس عنه حتی قال سلمة بن الأکوع: کنّا إذا رأینا الرجل یلعن أخاه رأینا أن قد أتی باباً من الکبائر «7».

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 11، ص: 120

دع الأباطیل و لا تشطط فی القول فمن لعنه صلی الله علیه و آله و سلم فهو ملعون، و من سبّه فهو مستأهل لذلک، و من جلده فإنَّ ذلک من شرعه المبین، و من دعا علیه أخذته الدعوة، و هل یجد ذو خبرة مصداقاً لتلک المزعمة المخزیة و یسع له أن یستشهد بسب رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم أحداً من صلحاء أُمّته کائناً من کان ممّن لا یستحقُّ السبَّ أو بلعنه و جلده إیّاه و دعوته علیه؟ حاشا النبی المبعوث لتتمیم مکارم الأخلاق من هذه الفریة الشائنة.

و إن صحّت هذه المزعمة لتطرّق الوهن فی أفعاله و أقواله و فی قضائه و حدوده، فلا یعلم الإنسان أنّها بحافز إلهیّ، أو اندفاع إلی شهوة و إطفاء ثورة الغضب، و أیّ نبیّ معصوم هذا؟ و کیف تُتّبع سنّته؟ و یُقتفی أثره عندئذٍ؟ و فی أیٍّ من حالتیه هو مقتدی البشر و حجّة الخلق و قدوة الأُمم؟ و ما المائز بینه و بین أُمّته و کلٌّ یستحوذ علیه الغضب، و یقوده الهوی، و کان لأیّ أحد أسوة برسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم أن یقول مثل ذلک حین یقع فی المسلمین بالسباب و ینال منهم باللعن فتنقلب المعصیة بتلک الدعوة اللاحقة طاعة و برّا و کفّارة و قربة.

و من هنا بلغت القحّة و الصلف من ابن حَجر إلی أن تمسّک بذیل حدیث مسلم المثبت ما لا یقبله العقل و المنطق و تأباه الأُصول الدینیّة المسلّمة، فمنع بذلک عن لعن الحَکم لعین رسول اللَّه و طریده و ابنه الوزغ ابن الوزغ «1».

و للقوم فی هذا المقام تصعیدات و تصویبات، أو قل: خرافات و مخازٍ مثل ما حکی عن بعضهم «2»: أنَّ ظاهر هذا الحدیث یُعطینا إباحة تلکم المحظورات للنبیّ صلی الله علیه و آله و سلم فحسب، و عدّ السیوطی «3» من خصائص رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم- باب

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 11، ص: 121

اختصاصه صلی الله علیه و آله و سلم بجواز لعن من شاء بغیر سبب-، و قال القسطلانی «1» (1/395): کان له صلی الله علیه و آله و سلم أن یقتل بعد الأمان، و أن یلعن من شاء بغیر سبب، و جعل اللَّه شتمه و لعنه قربة للمشتوم و الملعون لدعائه علیه السلام. ألا یضحک ضاحکٌ علی عقلیّة هذا الأرعن؟ و أنّه کیف یکون ذلک و قد فرض أنَّ مصبَّ هاتیک الطعون مستوجبٌ للرحمة و الحنان بالدعوة اللاحقة إیّاها؟ فما المجوِّز لنبیِّ الرحمة هتک ستار أُولئک و فضحهم علی ملًا من الأشهاد من غیر استحقاق علی مرِّ الدهور؟ و هل الدعاء الأخیر یرفع عنهم شیة العار الملحقة بهم من الدعوة الأولی؟ و هل لإباحة تلکم الفواحش التی هی بذاتها فاحشة و قبائح عقلیّة لا تقبل التخصیص لصاحب الرسالة معنی معقول؟ و هل هتک حرمات المؤمنین مع حفظ الوصف لهم و المبدأ فیهم ممّا یُستباح لأحد نبیّا کان أو غیره؟! أمّا أنا فلا أعرفه، و أحسب أنَّ من ذهب إلی ذلک أیضاً مثلی فی الجهل.

و هلّا کان لرسول اللَّه و الحالة هذه أن ینصَّ بعد ما سبَّ من لا یستحقُّ أو لعنه أو جلده أو دعا علیه، و بعد ما هدأت ثورة غضبه و أطفأ نیران سخطه علی أنّ ذلک وقع فی غیر محلّه، حتی لا یدنّس ساحة الأبریاء طیلة حیاتهم بشیة العار و وسمة الشنار، و لا یُشوّه سُمعة أُناس نزهین فی الملأ الدینیِّ أبد الدهر؟

و هلّا کان للصحابة أن یستفهموا رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم جلیّة الحال فی کلِّ تلکم الموارد لیعرفوا وجه ما أتی به من الهتیکة: هل وقع فی أهله و محلّه؟ حتی لا یتّخذوا فعله مدرکاً مطّرداً فی الوقیعة و التحامل، و لا یزری أحدٌ أحداً جهلًا منه بالموضوع اقتفاءً لأثره صلی الله علیه و آله و سلم.

و هلّا کان لمثل أبی سفیان و معاویة و الحَکم و مروان و بقیّة ثمرات الشجرة الملعونة فی القرآن و نظرائهم الملعونین بلسان النبیّ الأقدس أن یحتجّوا بروایة مسلم

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 11، ص: 122

علی من یعیّرهم بلعن رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم إیّاهم کعائشة أمّ المؤمنین و أمیر المؤمنین و أبی ذر و وجوه الصحابة غیرهم؟

و هاهنا دقیقةٌ أخری و هی: أنَّ اللعنات و الطعون المتوجّهة فی القرآن الکریم إلی أُناس عناهم الذکر الحکیم و نوّه بذلک الصادع الکریم صلی الله علیه و آله و سلم هل هی من اللَّه تعالی کما زعموه فی النبیّ الأقدس و مؤوّلة بمدائح و رحمات و قرب؟! فهی إلی جلالة أُولئک القوم و قداستهم أدلُّ من کونهم ملعونین مطرودین من ساحة رحمة اللَّه تعالی، و هل اللَّه سبحانه أعطی عهداً بذلک و آلی علی نفسه أن یجعلها رحمةً و زکاةً و قربةً؟ أم أنّها باقیةٌ علی مدالیلها التی هی ناصّة علیها؟! لا أدری ما ذا یقول القوم، هل یسلبون الحقائق عن الألفاظ القرآنیّة کما سلبوها عن الألفاظ النبویّة؟! و فی ذلک ارتاجٌ لباب التفاهم و سدٌّ لطریق المحاورة، غیر أنَّ أحمال الکلام لم تراقبها دائرةُ المکوس، فللمُتحذلق أن یقول ما شاء، و للثرثار أن یلهج بما حبّذه الهوی و لا یکترث. نعوذ باللَّه من التقوّل بلا تعقّل.