اولین دایرةالمعارف دیجیتال از کتاب شریف «الغدیر» علامه امینی(ره)
۶ مرداد ۱۴۰۳

برتری ابوبکر بر علی(ع) در جنگ بدر

متن فارسی

محاملی گفت: من نزد ابوالحسن بن عبدون بودم و او نویسنده بدر بود و گروهی نیز نزد او بودند که ابوبکر داودی و احمد بن خالد مادرایی نیز میان ایشان بود – پس داستان گفتگویش با داودی را در برتری علی و بوبکر یاد کرده تا آنجا که نوشته – پس داودی گفت به خدا ما نمی توانیم مقامات‌علی را با این عامه یاد کنیم. گفتم من‌بخدا جایگاه او را هم در بدر می شناسم و هم در احد و خندق و هم در روز حنین و هم در روز خیبر . گفت اگرمی شناسی این سود را برای من دارد که او را بر بوبکر و عمر پیشوا بداری؟ گفتم می شناسم و با توجه به همان ها است که بوبکر و عمر را بر اوپیشوا می دارم. گفت چگونه؟ گفتم از آنجا که بوبکر در روز بدر با پیامبر (ص) در هودج بود و آنجا جای مهتر و رییس شمرده می شد و اگر مهتر و رییس از میان برود لشگر شکست می خورد و علی مقام یک جنگجو را داشت که با از میان رفتن او لشگر از میان نمی رود . این گزارش را خطیب در تاریخ خود – ج 8 ص 21 – و نیز ابن جوزی در المنتظم 327 / 6آورده اند و به گمانم کسی که نخستین بار نوبر این سخن را آورده و با پیش کشیدن فرضیه هودج و دست آویز گرفتن آن، بوبکر را برتر شمرده جاحظ باشد که در فشرده کتاب عثمانیه می نویسد – ص 10- بزرگ ترین دلیل کسانی که علی را برتر شمرده اند فرو رفتن او است در کام جنگ ها و از میان بردن‌ همگنان و دلیران، که در این کار نیز برتری چندانی نیست، زیرا با شمشیر بر سر دلیران دویدن و نابود کردن آنان اگر از سخت ترین محنت ها و بزرگترین برتری ها باشد و نشانه ای بر ریاست وپیشوایی به شمار آید لازم می آید که زبیر و ابو دجانه و محمد بن مسلمه و ابن عفراء و براء بن مالک چنان فضیلتی داشته باشند که رسول خدا (ص) نداشته، زیرا او خود بجز یک مرد را نکشت و در روز بدر خود پای به میدان ننهاد و با صفوف تازندگان نیامیخت، بلکه بر کنار از ایشان در هودج به سرمی برد و ابو بکر هم با او بود و تو می دانی که مرد دلیر، همگنان را می کشد و پهلوانان را به خاک می افکند، ولی برتر از او در سپاه کسی هم هست که نمی کشد و نمی جنگد چرا که رییس یا همان کسی است که در کار جنگ باید از اندیشه و نظر او بهره گرفت، زیرا روسا را وظایفی هست که سایرین ندارند(رسیدگی به کارها، حل مشکلات، گرفتاری های بزرگانه، اداره امور، نظارت بر تشکیلات و پرداختن به دیگر وظایف خطیر) و نیز رییس کسی است که چشم همه در پی او و گردش کار به دست او است جنگجویان با نگریستن به او یاری و بینایی می یابند و دشمن با نام او شکست می خورد و اگر هیچ کاری هم نکند برای او همین بس که اگر او بگریزد همه سپاه هم پایداری کنند پایداری ایشان هیچ سودی ندارد وگناه عقب نشینی با او است و اگر همه سپاه کار را به تباهی کشانند و او موقعیت را نگاه دارد پیروز می شود و دولت از آن او است، این است که پیروزی‌و شکست را جز به او اسناد نمی دهند. پس روشن شد که روز بدر برتری بوبکر با ایستادن کنار رسول خدا در هودج بیشتر بوده است از تلاش و نبرد علی در آن روز که پهلوانان قریش را به خاک افکند . پایان .

سخن اسکافی در پاسخ جاحظ

امینی گوید: در پاسخ این افسانه های درهم بافته ما نیازی به لب تر کردن هم نمی بینیم و اکتفا می کنیم به پاسخی که ابوجعفر اسکافی معتزلی بغدادی متوفی 240 به وی داده و در رد او می نویسد: به راستی که ابو عثمان جاحظ از زبان آوری بهره ای یافته هر چند که از خرد بی بهره می نماید، البته اگر این سخنان را از روی اعتقاد و به جد گفته و تنها به آهنگ بازیگری و بیهوده پرانی نبوده ونخواسته باشد که با زور، سخنان شیواو رسا بر زبان آورده و نیرومندی و زبان درازی و شیوا گویی و تیز هوشی وتوانایی خود در بگو مگو کردن را نمایش دهد. آیا ابو عثمان نمی داند که‌رسول خدا (ص) دلیرترین مردم بود و خود در کام جنگ ها فرو رفت و در مواقعی پایداری نمود که خرد از کله ها پرید و دل ها سخت به تکان آمد؟ چنانکه در روز احد بایستاد و پس از آنکه همه مسلمانان گریختند و جز چهارتن – علی، زبیر، طلحه، ابو دجانه – کسی با وی نماند او به جنگ پرداخت و چندان تیراندازی کرد تا تیر دانش تهی شد و سرهای برگشته کمانش بشکست وزه آن گسیخت، پس عکاشه بن محصن را بفرمود زه آن را درست کند و او گفت ای رسول خدا زه نمی رسد. گفت هر طور می شود برسان. عکاشه گفت: بخدایی که او را بحق برانگیخت چندان کشیدم تا برسید و یک وجب از آن را دور سرهای برگشته کمان پیچیدم و سپس آن را بگرفت و همچنان تیر می انداخت تا دیدم کمانش درهم شکست، با ابی بن خلف که روبرو شد اصحاب گفتند اگر خواهی یکی از ما آهنگ او کند، ولی نپذیرفت و حربه را از حارث بن سمت گرفت و سپس اصحاب را چنان تکان سختی داد که گویی شتر را به تکان آورند . گفتند: پس ما از گرد او مانند مور ومگس پراکنده شدیم و پر کشیدیم، و حضرت او را با حربه چنان زد که مثل گاو به فریاد افتاد، و اگر هیچ نشانه ای بر پایداری او در هنگام گریز یارانش و رها کردن ایشان او را نبود مگر این آیه: آندم که دور می شدید وبه کسی توجه نداشتید و پیامبر از دنبالتان شما را می خواند. همین بس بود که برساند او پایدار مانده و نگریخته زیرا وی (ص)در پی آنان بوده و ایشان بی توجه دور می شدند و می گریختند. و هم در روز حنین با نه کس از بستگان و وابستگان نزدیکش پایدار ماند با آنکه همه مسلمین گریختند، و آن نه تن گرد او را گرفته بودند. عباس دهانه استرش را گرفته بودو علی پیشاپیش او با شمشیر کشیده گام بر می داشت و دیگران هم پیرامون استر وی در چپ و راست راه می سپردند. با آنکه همه مهاجر و انصار روی به هزیمت داشتند. هر گاه آنان می گریختند او خود (ص) پیش در می آمد و با سینه و گردن هم مصمم به پیشباز شمشیرها و تیرها می شتافت سپس یک مشت‌خاک از آبرفت شنی برگرفت و به روی مشرکان پاشید و گفت:  ” روی هاتان زشت باد “. خبری که از علی – دلیرترین‌مردمان – رسیده مشهور است که: هر گاه‌کار سخت می شد و آتش جنگ تند می گردید ما به پناه رسول خدا (ص) می شتافتیم و در کنار او سنگر می گرفتیم‌،چگونه جاحظ می گوید: او (ص) هیچگاه در کام جنگ ها فرو نرفت و در صف تازندگان در نیامد؟ چه تهمتی بزرگ تر از این که کسی بگوید رسول خدا (ص) خود از جنگ کناره میگرفته و با ترس و لرز از پیکار باز می ایستاده؟ و آنگاه چه مناسبت است میان بوبکر و رسول خدا از این جهت تاکسی او را با وی بسنجد و کار او را در ردیف کار رسول خدا بشمارد که خود صاحب سپاه و مکتب بود و سرپرست مسلمانان و دین، و همه یاران و دشمنانش او را به سروری می شناختند، چشم ها و انگشت ها برای اشاره به سوی‌او بر می گشت و او بود که کینه های تازیان و قریش را برانگیخت و با بیزاری جستن از خدایانشان و نکوهش کیش آنان و گمراه شمردن گذشتگانشان جگرهاشان را سوزاند، و آنگاه با نابودساختن بزرگان و سرانشان آنان را بیازرد، برای کسی که جای او باشد البته اگر هم خود از جنگ کنار بایستدو گوشه ای بگیرد سزاوار است و روش زمامداران و سران چنین بوده، چون هستی سپاه بسته به آنان و بر جای ماندن آنان است و هر گاه زمامدار از میان برود سپاه نابود خواهد شد و اگرزمامدار تندرست بماند ممکن است که کشورش بر او باقی بماند و هر گاه سپاهش هم هلاک شده سپاهی دیگر بیاراید و این است که حکما، زمامدار را نهی کرده اند از این که خود پای به میدان نهد و می گویند اسکندر که خود با فور پادشاه هند روبرو شد و دست و پنجه‌نرم کرد خطا کرده و از روش‌حکیمانه و دور اندیشانه و درست کناره‌گزیده است، ولی جاحظ بما بگوید این جریان را با ابوبکر چه ارتباط؟ کدام کس از دشمنان اسلام او را می شناخته تا برای کشتن وی خط و نشان بکشد، و مگر او بیش از یک تن از دیگر مهاجران‌همچون عبد الرحمن ابن عوف و عثمان بن‌عفان و دیگران اهمیتی داشت؟ بلکه عثمان هم از او معروف تر بود و هم پایگاهی برتر داشت، چشم ها او را بیشتر می دیدند و دشمن بیشتر در پی کین توزی با وی و گزیدن او بود، و اگربوبکر در یکی از آن گیر و دارها کشته‌می شد آیا قتل وی اسلام را ناتوان می‌ساخت؟ یا فتوری پدید می آورد یا بیم آن بود که اگر بوبکر در یکی از جنگ ها کشته شود آثار دین کهنه شود و چراغ‌آن خاموش گردد؟ جاحظ بگوید: ابوبکر در کنار کشیدن خود از میدان همان نقشی را دارد که پیامبر خدا (ص) داشته – پناه به خدا از این که ما را فرو گذارد – همه عقلا که با تاریخ آشنایند و در آثار و اخبار ورزیدگی یافته اند می دانند که جنگ های رسول خدا (ص) چگونه بوده و حال‌خود او (ص) در آنها چگونه بوده و آنجا که ایستاده و آنجا که جنگیده و روزی که در هودج نشسته معلوم است. زیرا ایستادن او (ص) برای سرداری وچاره جویی بوده و برای این که پشتوانه و پشتیبان یارانش باشد، امور آنان را بشناسد و خرد و بزرگشان‌را با ایستادن در پشت سر ایشان و با خودداری از پیش افتادن بر جلوداران پاسداری کند، زیرا آنان هنگامی که می دانستند او پشت سرشان است دل هاشان محکم می شد و دلواپس او نبودند این بود همه حواس خود را به کوبیدن دشمن مشغول می داشتند و دیگر پشتگرمی شان به گروهی سازمان یافته بود که (هنگام گریز) به آن پناه برند و به سوی آن باز گردند و می دانستند تا وقتی که او پشت سرشان است به کارشان رسیدگی می کند و موقعیتشان را می داند، و آن گاه هر کسی نیز جای خود رادر پشتیبانی و گزند رسانی و هنگام گرفتار بودن به حمله و هجوم پناه می دهد . پس آن گاه که او خود می ایستد بیشتر به صلاح آنان است – و برای نگهداری و پشتیبانی از پایگاه ایشان – زیرا از میان همه او را می جویند چرا که طراح کارهاشان و سرپرست‌گروهشان او است. نمی بینی که سمت پرچمدار سمتی سهمناک است و مصلحت جنگ ‌در آن است که او بایستد و در بیشتر مواقع برتر آن است که پیش نیفتد، پس‌سرپرست را حالاتی چند است یکی آنجا که پشت همه و در آخر می ایستد تا پشتوانه و نیرو بخش و پشتیبان آنان باشد، تدبیر جنگ بیاندیشد و جای رخنه دشمن را بشناسد. یکی هم آنجا که پیش می افتد و در میان صف ها جا میگیرد تا دل ضعیفان نیرو گیرد و سرافکندگان دلیر گردند. حالت سوم آنجاکه دو لشگر به هم می ریزند و شمشیرهابه هم می آویزند، که در آن هنگام باید به همان چه مقتضای وقت است عمل کند یعنی اگر صلاح می داند باز هم خود کنار بایستد وگرنه خود پیش بیفتدو بجنگد، زیرا آن هنگام آخرین مرحله است که دلیری یگانه دلیران و فرومایگی پهلوان پنبه های ترسو آشکارمی شو،د پس مقام بزرگترین سرپرستی ها را که رسول خدا (ص) داشته بنگر کجا است و سپس پایگاه ابوبکر را ببین کجا است تا بدانی آیا میان پایگاه این دو برابری و میان موقعیت آن دو هماهنگی وجود دارد؟ اگر بوبکردر پیامبری شریک رسول خدا بود و فضیلت نبوت را به او هم داده بودند وقریش و عرب همانگونه که محمد (ص) را می طلبیدند در طلب او بودند البته‌جاحظ می توانست چنان سخنی بگوید، ولی وقتی می بینیم او از همه مسلمانان کم‌دل تر بوده و کمتر از همگان به عرب ها گزند رسانیده و هرگز نه تیری انداخته و نه شمشیری کشیده و نه خونی‌ریخته و خود یکی از دنباله روهای نامعروف و غیر مشهور است که نه او درطلب کسی برآمده و نه کسی در طلب او، در این حال چگونه می توان مقام و منزلت او را در کنار مقام‌و منزلت رسول خدا (ص) نهاد؟ پسرش عبد الرحمن که در روز احد با مشرکان بیرون آمده بود، چون ابوبکر وی را دیدخشمناک برخاست و باندازه یک انگشت شمشیر را کشید و آهنگ روبرو شدن با او کرد و رسول خدا (ص) گفت ای ابوبکر شمشیر را در نیام کن و ما را با وجود خویش بهره‌مند گردان، این که به او گفت ما را با وجود خویش بهره مند گردان تنها برای این بود که‌می دانست او مرد جنگ و زد و خورد با پهلوانان نیست و اگر پای به میدان نهد کشته می شود . چگونه جاحظ می گوید گام نهادن در جنگ و زد و خورد با همگنان و نابودی پهلوانان مشرکان فضیلتی ندارد؟ آیا اسلام جز با همین‌برنامه ها بنیاد نهاده شد و آیا استقرار و پایداری دین جز با این کاربود . مگر او نشنیده است که خدای تعالی گوید: خدا دوست می دارد کسانی‌را که در راه او در صف جهاد پیکار میکنند و گویی بنیادی استوارند . دوستی خدای تعالی با آنان، همان خواست وی است در ثواب رساندن به آنان پس هر که در این صف پایداری بیشتری داشته و کارزار سخت تری کرده خدا او را بیشتر دوست می دارد، معنی فضیلت هم ثواب بیشتر بردن است. پس نزد خدا علی (ع) از همه مسلمانان دوست تر است زیرا او در صف استوار ازهمه ثابت قدم تر بوده و به اجماع امت‌هیچگاه نگریخته و هرگز با کسی روبرو نشده مگر او را کشته. گمان می کنی جاحظ این آیه را نشنیده که: خدا مجاهدان را بر کسانی که نشسته اند باپاداشی بزرگ برتری بخشیده و هم این آیه: ” خدا خرید از مومنان، جان هاو دارایی هاشان را (در برابر این) که بهشت از آن آنان باشد، در راه خدا پیکار می کنند، می کشند و کشته می شوند این وعده او است که در تورات‌و انجیل و قرآن به عهده او محقق است ” سپس خداوند در تاکید این خرید و فروش گوید: کیست که به پیمان خود بیشتر از خدا وفا کند پس مژده دهید خود را در این سوداگری که به راستی ورستگاری بزرگی است ” و خدا گفت ” چنین است زیرا در راه خدا تشنگی و رنج و گرسنگی به آنان نمی رسد و در جایی که کافران را بخشم آرد قدم نمی نهند و به دشمنی دستبردی نمی زنند مگربه عوض آن کاری شایسته بر ایشان نوشته می شود ” موقعیت مردم در جنگ ها متفاوت است و از این لحاظ برخی بر دیگران برتری دارند پس آن که به پیشواز شمشیرها و نیزه ها شتافت و دربرابر دلیران ایستاد بار سنگین تری بر دوش دشمنان نهاده چون به نسبت کسی که درگیر و دار نبرد ایستاده و به کمک به دیگران اکتفا کرده و خود شمشیر نزده، اولی گزند سخت تری به دشمن رسانیده است و به همین گونه کسی‌که در گیر و دار ایستاده و کمک رسانده و خود شمشیر نزده ولی در تیر رس دشمن ایستاده او رنج بیشتری برده، و برتر از کسی است که در جای امن تری‌ایستاده و اگر ناتوانان و ترسوها با عقب کشیدن دست و جنگ نکردن شایسته ریاست بشوند و در این کارشان همانند پیامبر (ص) رفتار کرده باشند پس حسان بن ثابت از همه مردم برای ریاست‌شایسته تر بوده، زیرا از این بابت بهره بیشتری دارد . و اگر فضیلت علی در جهاد راه به این دست آویز ندیده بگیریم که پیامبر (ص) خود از همه کمتر شمشیر زده – البته به پندار جاحظ – در آن صورت فضیلت بوبکر در انفاق هایش برای خدا نیز ناچیز می نماید چون رسول خدا (ص) از همه کم ثروت تر و (در نتیجه از دیگران کم انفاق تر) بوده.

تو اگر در کار عرب و قریش بیاندیشی و اخبار را بخوانی و سرگذشت نامه ها را بنگری می‌دانی که آنان محمد (ص) را می جستندو در طلب او بودند و آهنگ کشتن او راداشتند و چون در این کار در می ماندند و دستشان به او نمی رسید، درطلب علی بر می آمدند و به کشتن او کمر می بستند زیرا هم موقعیت او از دیگران به رسول شبیه تر بود، هم نزدیکی بیشتری با او داشت و هم سخت تر از دیگران از او دفاع می کرد، و آنان هر گاه علی را جسته و می کشتند کار محمد (ص) را به ناتوانی کشانده‌ و شوکت او را درهم می شکستند، چون بالاترین کسی که در گرفتاری ها با نیرو و دلیری و دلاوری و همت خود او را یاری می رساند علی بود. نمی بینی که در روز بدر چون عتبه بن ربیعه با برادرش شیبه و پسرش ولید از سوی مشرکان بیرون شدند رسول گروهی از انصاررا به مقابله ایشان فرستاد و آنان چون در پاسخ پرسش مشرکان نسب خود را باز گفتند شنیدند که می گویند برگردید سراغ قبیله تان آنگاه فریاد کشیدند محمد همگنان ما را که از قبیله خود مانند به سراغ ما فرست پس پیامبر (ص) به خویشان نزدیکش گفت: ” هاشمیان برخیزید و حق خویش را که خداوند به شما داده در برابر باطل اینان یاری کنید، علی برخیز حمزه برخیز عبیده برخیز ” و باز نمی بینی پاداشی را که هند دختر عتبه در روز احد برای کسی نهاد که علی را بکشد؟ زیرا وی و حمزه در روز بدر در کشتن پدرش شریک بودند نشنیدی که هند در رثاء قوم خود گوید: ” من از اندوه عتبه صبرندارم پدرم، عمویم و برادرم همان برادر که مانند نور خورشید بود علی تو با کشتن آنان پشتم‌را شکستی ” و این از آن روی بود که علی برادر وی ولید بن عتبه را کشت و در قتل پدرش عتبه نیز شریک بود، اماعمویش شیبه را حمزه به تنهایی کشت و جبیر بن مطعم به غلامش وحشی در روز احد گفت اگر محمد یا علی یا حمزه را کشتی آزادی و او پاسخ داد محمد را که یارانش مواظبند علی هم درجنگ ها بسیار به دور و بر خود می نگرد ولی من حمزه را می کشم. این بود برایش کمین نشست و با حربه ای که به سوی او افکند وی را کشت . آنچه از همسانی و هماهنگی حال علی از این جهت‌با حال رسول خدا (ص) گفتیم گواهش همان ها است که در خبرها و سرگذشت نامه ها یافته ایم که رسول خدا (ص) بسیار بر علی دل می سوزاندو او را از مهالک پرهیز می داد و برای حفظ و سلامتی او دعا می کرد . در روز خندق که علی در برابر عمرو ایستاد رسول خدا (ص) دو دست به آسمان برداشت و در پیش روی یارانش گفت: خدایا تو در روز احد حمزه را از من گرفتی و در روز بدر عبیده را، امروز علی را برای من نگاهدار، خدایا مرا تنها مگذار که تو بهتر از همه بازماندگانی . و از همین روی بود که دریغش می آمد او به مبارزه عمرو برودو پس از آن که عمرو بارها مردم را به‌مبارزه خویش خواند و آنان عقب زده تنها علی برخاست و دستوری خواست تا به میدان شتابد پیامبر خدا (ص) گفت‌او عمرو است گفت من هم علی هستم، پس او را به خویش نزدیک کرد و ببوسید و عمامه خویش بر سر وی نهاد و چند گام به دنبال او رفت که گویی وی را بدرودمی گوید و آنگاه با دلی پریشان چشم براه نشست تا چه پیش آید و همچنان نیز او (ص) دست به سوی آسمان و روی‌به سوی آن داشت و مسلمانان پیرامون وی چنان خاموش و بیحرکت بودند که گفتی مرغ بر سرشان نشسته، تا گرد و خاک به هوا رفت و از لابه لای آن بانگ ” الله اکبر ” برخاست و این هنگام دانستند که علی عمرو را کشته و رسول خدا (ص) نیز تکبیر گفت و مسلمانان هم چنان تکبیری گفتند که سپاهیان مشرکان از پشت خندق شنیدند، وهمین بود که حذیفه بن یمان گفت اگر فضیلت علی در کشتن عمرو در روز خندق را بر تمامی مسلمانان بخش کنند همه آنان را بسنده است. و ابن عباس درباره‌این آیه ” و خداوند مومنان را از پیکار بی نیاز کرد ” گفت این بی نیازساختن با دست علی پسر ابوطالب ‌بود . پایان

(الغدیر فی الکتاب و السنة و الادب ج 7 ص 279 – 287)

 

متن عربی

حجاج بالعریش:

قال المحاملی: کنت عند أبی الحسن بن عبدون و هو یکتب لبدر، و عنده جمع فیهم أبو بکر الداودی و أحمد بن خالد المادرائی، فذکر قصّة مناظرته مع الداودی فی التفضیل. إلی أن قال: فقال الداودی: و اللَّه ما نقدر نذکر مقامات علیّ مع هذه العامّة. قلت: أنا و اللَّه أعرفها: مقامه ببدر، و أُحد، و الخندق، و یوم حنین، و یوم خیبر. قال:

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 280

فإن عرفتها ینفعنی أن تقدّمه علی أبی بکر و عمر؟ قلت: قد عرفتها و منه قدّمت أبا بکر و عمر علیه. قال: من أین؟ قلت: أبو بکر کان مع النبی صلی الله علیه و آله و سلم علی العریش یوم بدر مقامه مقام الرئیس و الرئیس ینهزم به الجیش، و علیّ مقامه مقام مبارز، و المبارز لا ینهزم به الجیش.

ذکره الخطیب فی تاریخه (8/21)، و ابن الجوزی فی المنتظم «1» (6/327)، و أحسب أنّ مبتدع هذه الباکورة، و مؤسّس فکرة العریش و الاستدلال بها فی التفضیل هو الجاحظ، قال فی خلاصة کتاب العثمانیّة (ص 10): و الحجّة العظمی للقائلین بتفضیل علیّ علیه السلام قتله الأقران، و خوضه الحروب، و لیس له فی ذلک کبیر فضیلة، لأنّ کثرة القتل و المشی بالسیف إلی الأقران لو کان من أشد المحن و أعظم الفضائل و کان دلیلًا علی الرئاسة و التقدّم، لوجب أن یکون للزبیر و أبی دجانة و محمد ابن مسلمة و ابن عفراء و البراء بن مالک من الفضل ما لیس لرسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم! لأنّه لم یقتل إلّا رجلًا واحداً و لم یحضر الحرب یوم بدر و لا خالط الصفوف، و إنّما کان معتزلًا عنهم فی العریش و معه أبو بکر.

و أنت تری الرجل الشجاع قد یقتل الأقران، و یجندل الأبطال، و فوقه من العسکر من لا یقتل و لا یبارز و هو الرئیس، أو ذو الرأی و المستشار فی الحرب، لأنّ للرؤساء من الاکتراث و الاهتمام و شغل البال و العنایة و التفقّد ما لیس لغیرهم، و لأنّ الرئیس هو المخصوص بالمطالبة و علیه مدار الأمور، و به یستبصر المقاتل و یستنصر، و باسمه ینهزم العدوّ، و لو لم یکن له إلّا أنّ الجیش لو ثبت و فرّ هو لم یغن ثبوت و کانت الدولة له، و لهذا لا یضاف النصر و الهزیمة إلّا إلیه. ففضل أبی بکر بمقامه فی العریش مع رسول اللَّه یوم بدر أعظم من جهاد علیّ ذلک الیوم و قتله أبطال قریش. انتهی.

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 281

قال الأمینی: نحن لا ننبس فی الجواب عن هذه الأساطیر المشمرجة «1» ببنت شفة، و إنّما نقتصر فیه بما أجاب به عنها أبو جعفر الإسکافی المعتزلی البغدادی المتوفّی (240)، قال فی الردّ علیها «2»:

لقد أعطی أبو عثمان مقولًا و حرم معقولًا، إن کان یقول هذا علی اعتقاد و جدّ، و لم یذهب به مذهب اللعب و اللهو، أو علی طریق التفاصح و التشادق و إظهار القوّة و السلاطة و ذلاقة اللسان و حدّة الخاطر و القوّة علی جدال الخصوم. أ لم یعلم أبو عثمان أنّ رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم کان أشجع البشر و أنّه خاض الحروب و ثبت فی المواقف التی طاشت فیها الألباب، و بلغت القلوب الحناجر؟

فمنها یوم أحد و وقوفه بعد أن فرّ المسلمون بأجمعهم و لم یبق معه إلّا أربعة: علیّ، و الزبیر، و طلحة، و أبو دجانة، فقاتل و رمی بالنبل حتی فنیت نبله و انکسرت سِیة «3» قوسه، و انقطع وتره، فأمر عکاشة ابن محصن أن یوترها، فقال: یا رسول اللَّه لا یبلغ الوتر، فقال: أوتر ما بلغ. قال عکاشة: فوالذی بعثه بالحقّ لقد أوترت حتی بلغ و طویت منه شبراً علی سِیة القوس، ثمّ أخذها فما زال یرمیهم حتی نظرت إلی قوسه قد تحطّمت، و بارز أُبیّ بن خلف، فقال له أصحابه: إن شئت عطف علیه بعضنا فأبی، و تناول الحربة من الحارث بن الصمّة ثم انتفض بأصحابه کما ینتفض البعیر، قالوا: فتطایرنا عنه تطایر الشعاریر «4» فطعنه بالحربة فجعل یخور کما یخور الثور، و لو لم یدلّ علی ثباته حین انهزم أصحابه و ترکوه إلّا قوله تعالی: (إِذْ تُصْعِدُونَ وَ لا تَلْوُونَ عَلی أَحَدٍ وَ الرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ فِی أُخْراکُمْ) «5» فکونه صلی الله علیه و آله و سلم فی أُخراهم و هم یصعدون و لا یلوُون هاربین؛

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 282

دلیل علی أنّه ثبت و لم یفرّ. و ثبت یوم حنین فی تسعة من أهله و رهطه الأدنین، و قد فرّ المسلمون کلّهم و النفر التسعة محدقون به، العبّاس آخذ بحَکَمَةِ «1» بغلته، و علیّ بین یدیه مصلت سیفه، و الباقون حول بغلته یمنةً و یسرةً، و قد انهزم المهاجرون و الأنصار، و کلّما فرّوا أقدم هو صلی الله علیه و آله و سلم و صمّم مستقدماً یلقی السیوف و النبال بنحره و صدره، ثمّ أخذ کفّا من البطحاء و حصب المشرکین و

قال: «شاهت الوجوه»، و الخبر المشهور عن علیّ و هو أشجع البشر: «کنّا إذا اشتدّ البأس و حمی الوطیس اتّقینا برسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم و لذنا به».

فکیف یقول الجاحظ: إنّه ما خاض الحروب و لا خالط الصفوف؟ و أیّ فریة أعظم من فریة من نسب رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم إلی الإحجام و اعتزال الحرب؟ ثمّ أیّ مناسبة بین أبی بکر و رسول اللَّه فی هذا المعنی لیقیسه و ینسبه إلی رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم صاحب الجیش و الدعوة و رئیس الإسلام و الملّة، و الملحوظ بین أصحابه و أعدائه بالسیادة، و إلیه الإیماء و الإشارة، و هو الذی أحنق قریشاً و العرب، و وری أکبادهم بالبراءة من آلهتهم، و عیب دینهم و تضلیل أسلافهم، ثمّ وترهم فیما بعد بقتل رؤسائهم و أکابرهم، و حقّ لمثله إذا تنحّی عن الحرب و اعتزلها أن یتنحّی و یعتزل، لأنّ ذلک شأن الملوک و الرؤساء إذ کان الجیش منوطاً بهم و ببقائهم، فمتی هلک الملک هلک الجیش، و متی سلم الملک أمکن أن یبقی علیه ملکه، و إن عطب جیشه فإنّه یستجدّ جیشاً آخر، و لذلک نهی الحکماء أن یباشر الملک الحرب بنفسه، و خطّئوا الإسکندر لمّا بارز فوسر ملک الهند و نسبوه إلی مجانبة الحکمة و مفارقة الصواب و الحزم، فلیقل لنا الجاحظ: أیّ مدخل لأبی بکر فی هذا المعنی؟ و من الذی کان یعرفه من أعداء الإسلام لیقصده بالقتل؟ و هل هو إلّا واحد من عرض المهاجرین حکمه حکم عبد الرحمن بن عوف و عثمان بن عفّان و غیرهما؟ بل کان عثمان أکثر منه صیتاً، و أشرف منه مرکباً، و العیون إلیه أطمح، و العدوّ علیه أحنق و أکلب. و لو قُتل أبو بکر فی بعض تلک المعارک هل کان یؤثّر قتله فی الإسلام ضعفاً؟ أو یحدث فیه وهناً؟ أو یخاف علی الملّة لو قُتل أبو بکر فی بعض تلک الحروب أن تندرس و تُعفّی آثارها و تنطمس منارها؟ لیقول الجاحظ: إنّ أبا بکر کان حکمه حکم

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 283

رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم فی مجانبة الحروب و اعتزالها. نعوذ باللَّه من الخذلان. و قد علم العقلاء کلّهم ممّن له بالسیر معرفة و بالآثار و الأخبار ممارسة حال حروب رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم کیف کانت، و حاله علیه الصلاة و السلام فیها کیف کان، و وقوفه حیث وقف و حربه حیث حارب، و جلوسه فی العریش یوم جلس، و أنّ وقوفه صلی الله علیه و آله و سلم وقوف رئاسةٍ و تدبیر، و وقوف ظهر و سند، یتعرّف أُمور أصحابه و یحرس صغیرهم و کبیرهم بوقوفه من ورائهم و تخلّفه عن التقدّم فی أوائلهم، لأنّهم متی علموا أنّه فی أُخراهم اطمأنّت قلوبهم و لم تتعلّق بأمره نفوسهم، فیشتغلوا بالاهتمام به عن عدوّهم، و لا یکون لهم فئة یلجئون إلیها و ظهر یرجعون إلیه، و یعلمون أنّه متی کان خلفهم تفقّد أُمورهم و علم مواقفهم و آوی کلّ إنسان مکانه فی الحمایة و النکایة و عند المنازلة فی الکرّ و الحملة، فکان وقوفه حیث وقف أصلح لأمرهم، و أحمی و أحرس لبیضتهم، و لأنّه المطلوب من بینهم، إذ هو مدبّر أُمورهم و والی جماعتهم، ألا ترون أنّ موقف صاحب اللواء موقف شریف؟ و أنّ صلاح الحرب فی وقوفه، و أنّ فضیلته فی ترک التقدّم فی أکثر حالاته، فللرئیس حالات:

الأولی: حالة یتخلّف و یقف آخراً لیکون سنداً و قوّة و ردأً و عُدّة، و لیتولّی تدبیر الحرب و یعرف مواضع الخلل.

و الحالة الثانیة: یتقدّم فیها فی وسط الصفّ لیقوی الضعیف و یُشجّع الناکس.

و حالة ثالثة: و هی إذا اصطدم الفیلقان، و تکافح السیفان، اعتمد ما یقتضیه الحال من الوقوف حیث یستصلح، أو من مباشرة الحرب بنفسه فإنّها آخر المنازل، و فیها تظهر شجاعة الشجاع النجد و فسالة «1» الجبان المموّه.

فأین مقام الرئاسة العظمی لرسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم؟ و أین منزلة أبی بکر لیسوّی بین المنزلتین، و یناسب بین الحالتین؟

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 284

و لو کان أبو بکر شریکاً لرسول اللَّه فی الرسالة و ممنوحاً من اللَّه بفضیلة النبوّة، و کانت قریش و العرب تطلبه کما تطلب محمداً صلی الله علیه و آله و سلم لکان للجاحظ أن یقول ذلک، فأمّا و حاله حاله، و هو أضعف المسلمین جناناً، و أقلّهم عند العرب ترةً «1»، لم یَرمِ قَطّ بسهمٍ، و لا سلّ سیفاً، و لا أراق دماً، و هو أحد الأتباع، غیر مشهور و لا معروف، و لا طالب و لا مطلوب، فکیف یجوز أن یجعل مقامه و منزلته مقام رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم و منزلته؟ و لقد خرج ابنه عبد الرحمن مع المشرکین یوم أُحد فرآه أبو بکر، فقام مغیظاً علیه، فسلّ من السیف مقدار إصبع یروم البروز إلیه

فقال له رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم: «یا أبا بکر شِم سیفک و أمتعنا بنفسک».

و لم یقل له: «و امتعنا بنفسک»، إلّا لعلمه بأنّه لیس أهلًا للحرب و ملاقاة الرجال و أنّه لو بارز لقُتل.

و کیف یقول الجاحظ: لا فضیلة لمباشرة الحروب و لقاء الأقران و قتل أبطال الشرک؟ و هل قامت عمد الإسلام إلّا علی ذلک؟ و هل ثبت الدین و استقرّ إلّا بذلک؟ أ تراه لم یسمع قول اللَّه تعالی (إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الَّذِینَ یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِهِ صَفًّا کَأَنَّهُمْ بُنْیانٌ مَرْصُوصٌ) «2»؟ و المحبَّة من اللَّه تعالی هی إرادة الثواب، فکلّ من کان أشد ثبوتاً فی هذا الصفّ و أعظم قتالًا، کان أحبّ إلی اللَّه، و معنی الأفضل هو الأکثر ثواباً، فعلیّ علیه السلام إذ هو أحبّ المسلمین إلی اللَّه لأنّه أثبتهم قدماً فی الصفّ المرصوص، لم یفرّ قطّ بإجماع الأمّة، و لا بارزه قرن إلّا قتله، أ وَ تراه لم یسمع قول اللَّه تعالی: (وَ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدِینَ عَلَی الْقاعِدِینَ أَجْراً عَظِیماً) «3»؟ و قوله: (إِنَّ اللَّهَ اشْتَری مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَیَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَیْهِ حَقًّا فِی التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِیلِ وَ الْقُرْآنِ) «4»؟

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 285

ثمّ قال سبحانه مؤکّداً لهذا البیع و الشراء: (وَ مَنْ أَوْفی بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بایَعْتُمْ بِهِ وَ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ) «1»، و قال اللَّه تعالی: (ذلِکَ بِأَنَّهُمْ لا یُصِیبُهُمْ ظَمَأٌ وَ لا نَصَبٌ وَ لا مَخْمَصَةٌ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ لا یَطَؤُنَ مَوْطِئاً یَغِیظُ الْکُفَّارَ وَ لا یَنالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَیْلًا إِلَّا کُتِبَ لَهُمْ بِهِ عَمَلٌ صالِحٌ) «2»، فمواقف الناس فی الجهاد علی أحوال، و بعضهم فی ذلک أفضل من بعض، فمن دلف إلی الأقران و استقبل السیوف و الأسنّة، کان أثقل علی أکتاف الأعداء لشدّة نکایته فیهم، ممّن وقف فی المعرکة و أعان و لم یقدم، و کذلک من وقف فی المعرکة، و أعان و لم یقدم؛ إلّا أنّه بحیث تناله السهام و النبل أعظم عناءً، و أفضل ممّن وقف حیث لا یناله ذلک، و لو کان الضعیف و الجبان یستحقّان الرئاسة بقلّة بسط الکفّ و ترک الحرب، و أنّ ذلک یشاکل فعل النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم، لکان أوفر الناس حظّا فی الرئاسة و أشدّهم لها استحقاقاً حسّان بن ثابت. و إن بطل فضل علیّ فی الجهاد؛ لأنّ النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم کان أقلّهم قتالًا- کما زعم الجاحظ- لیبطلنّ علی هذا القیاس فضل أبی بکر فی الإنفاق، لأنّ رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم کان أقلّهم مالًا، و أنت إذا تأمّلت أمر العرب و قریش، و نظرت السیر، و قرأت الأخبار، عرفت أنها تطلب محمداً صلی الله علیه و آله و سلم و تقصد قصده، و تروم قتله، فإن أعجزها وفاتها طلبت علیّا و أرادت قتله، لأنّه کان أشبههم بالرسول حالًا، و أقربهم منه قرباً، و أشدّهم عنه دفعاً، و أنّهم متی قصدوا علیّا فقتلوه أضعفوا أمر محمد صلی الله علیه و آله و سلم و کسروا شوکته، إذ کان أعلی من ینصره فی البأس و القوّة و الشجاعة و النجدة و الإقدام و البسالة. ألا تری إلی قول عتبة بن ربیعة یوم بدر و قد خرج هو و أخوه شیبة و ابنه الولید بن عتبة فأخرج إلیهم الرسول نفراً من الأنصار، فاستنسبوهم فانتسبوا لهم، فقالوا: ارجعوا إلی قومکم، ثمّ نادوا: یا محمد أخرج إلینا أکفاءنا من قومنا،

فقال النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم لأهله الأدنین: «قوموا یا بنی هاشم فانصروا حقّکم الذی آتاکم اللَّه علی

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 286

باطل هؤلاء، قم یا علیّ قم یا حمزة قم یا عبیدة»

ألا تری ما جعلت هند بنت عتبة لمن قتله یوم أُحد لأنّه اشترک هو و حمزة فی قتل أبیها یوم بدر؟ أ لم تسمع قول هند ترثی أهلها:

ما کان لِی عن عُتبةٍ من صبر             أبی و عمّی و شقیق صدری «3»

أخی الذی کان کضوءِ البدرِ             بهم کَسرتَ یا علیُّ ظهری

 و ذلک لأنّه قتل أخاها الولید بن عتبة، و شرک فی قتل أبیها عتبة، و أمّا عمّها شیبة فإنّ حمزة تفرّد بقتله.

و قال جبیر بن مطعم لوحشی مولاه یوم أُحد: إن قتلت محمداً فأنت حرّ، و إن قتلت علیّا فأنت حرّ، و إن قتلت حمزة فأنت حرّ. فقال: أمّا محمد فسیمنعه أصحابه، و أمّا علیّ فرجل حذِر کثیر الالتفات فی الحرب، و لکنّی سأقتل حمزة. فقعد له و زرقه بالحربة فقتله.

و لِما قلنا من مقاربة حال علیّ فی هذا الباب لحال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم و مناسبتها إیّاه ما وجدناه فی السیر و الأخبار، من إشفاق رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم و حذره علیه، و دعائه له بالحفظ و السلامة،

قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم یوم الخندق، و قد برز علیّ إلی عمرو، و رفع یدیه إلی السماء بمحضر من أصحابه: «اللّهمّ إنّک أخذت منّی حمزة یوم أُحد، و عبیدة یوم بدر، فاحفظ الیوم عَلیَّ علیّا، ربّ لا تذرنی فرداً و أنت خیر الوارثین».

و لذلک ضنّ به عن مبارزة عمرو حین دعا عمرو الناس إلی نفسه مراراً، فی کلّها یُحجمون و یقدم علیّ، فیسأل الإذن له فی البراز حتی

قال له رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم: «إنّه عمرو!» فقال: «و أنا علیّ».

فأدناه و قبّله و عمّمه بعمامته و خرج معه خطوات کالمودّع له، القلق لحاله، المنتظر لما یکون منه. ثمّ لم یزل صلی الله علیه و آله و سلم رافعاً یدیه إلی السماء

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 287

مستقبلًا لها بوجهه و المسلمون صموت حوله کأنّما علی رءوسهم الطبر، حتی ثارت الغبرة، و سمعوا التکبیر من تحتها فعلموا أنّ علیّا قتل عمراً. فکبّر رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم و کبّر المسلمون تکبیرة سمعها مَنْ وراء الخندق من عساکر المشرکین. و لذلک قال حذیفة بن الیمان: لو قُسمت فضیلة علیّ بقتل عمرو یوم الخندق بین المسلمین بأجمعهم لوسعتهم. و قال ابن عبّاس فی قوله تعالی: (وَ کَفَی اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ الْقِتالَ) «1»؛ قال: بعلیّ بن أبی طالب. انتهی.