52. ادعاهای «سهل بن عبد اللّه تستری»
«شعرانی» در «طبقات الاخیار» 1: 158 بنقل از کتاب «جواهر» سهل بن عبد اللّه تستری متوفی 283 روایت می کند که او گفته است: «خداوند تعالی در حالی که شش ساله بودم، هر چه در جهان بالا است به من نشان داد و در سن هشت سالگی به لوح محفوظ نگاه کردم و در نه سالگی طلسم آسمان را شکستم و در سبع مثانی قرآن، حرفی معجم دیدم که انس و جن در معنی آن حیران بودند و من آن را فهمیدم و خدای را بر معرفتش سپاس گفتم و من چیزهای ساکن را حرکت دادم و چیزهای متحرک را ساکن گرداندم و اینهمه به اذن خدای تعالی بود، در حالی بود که چهارده سال داشتم».
«امینی» می گوید: کاش می دانستم که خدا چه وقت عالم علوی را بر پیغمبر بزرگ صاحب رسالت ختم کننده، نشان داده است و کی پیغمبر طلسم آسمان را شکسته و در لوح محفوظ نظر کرده است؟ و آیا به اذن پروردگار، او حرف معجمی را که جن و انس در فهم معانی آن حیرانند، دیده است و ساکن را متحرک و متحرک را ساکن کرده است؟ بخدا سوگند که این اساطیر بی اساس، فقط از کسی سر میزند که شیطان او را فریفته باشد و اینها فقط زهر کشنده ای هستند که کالبد اسلام را مسموم می کند و کرامت اولیا را در نظرها زشت و گوش مسلمین را مشوه می کند، و برگهای تاریخ اسلام را پیش ملتها سیاه می دارد و عامه مردم بر عقل این مصنفان که با قلم خود گوشه های تاریخ اسلام را تدوین کرده اند، می خندد.
53. «سهل» و کوه قاف از «سهل بن عبد اله» روایت شده که گفت: «از کوه قاف بالا رفتم. دیدم که کشتی نوح در بالای آن افتاده است و به ابو یزید رضی اله عنه گفتند: آیا کوه قاف را دیده ای؟ گفت کوه قاف رسیدنش آسان است، این کوه کاف و کوه صاد و کوه عین است که بر زمین احاطه دارند و پیرامون هر زمینی کوهی است که همچون دیواری آنرا در بر گرفته. کوه قاف، کوه این زمین است که کوچکترین کوهها است و کوهی است که از زمرد سبز تشکیل یافته و گفته اند کبودی آسمان از اوست. و گفته اند که تمام دنیا یک قدم ولی است و حکایت است که ولیی از اولیاء خدای تعالی به آتش نیازمند شد، دستش را بسوی ماه بلند کرد و از او بوسیله پاره لباسی که داشت پاره آتشی دریافت کرد» «1».
«امینی» می گوید: حقا راست گفته اند که: الجنون فنون (دیوانگی هم انواعی دارد) و بخدا سوگند که با تباه شدن تاریخ اسلام بدست این دروغزنان که صفحه تاریخ را با این ترهات آلوده اند، ترهاتی که نظیر آن در اساطیر گذشتگان نیز یافته نمی شود، دل انسان به درد می آید و اندوه سراپای وجود آدمی را در بر می گیرد.
54. یک حیوان وحشی، آب وضو می آورد
«سهل بن عبد اللّه» رضی اللّه عنه می گوید: «اول چیزی که از عجائب و کرامات مشاهده کردم، این بود که یک روز به جای خلوتی رسیدم که خیلی خوشم آمد. در آنجا اقامت کردم و در دل خود نزدیکی به خدای تعالی را حس کردم. آماده نماز شده و خواستم وضو بگیرم. از دوران کودکی عادت داشتم کهبرای هر نمازی تجدید وضو می کردم. مثل اینکه در آنجا بخاطر نبودن آب غمگین شدم. در این اندوه بودم که ناگهان خرسی دیدم که با دو پایش راه می رود و همچون انسانی سبوی سبزی را هم به دست گرفته، از دور خیال کردم که آدمی است. به من نزدیک شد و بر من سلام کرد و به من سوال علمی عارض شد که با خود گفتم: این کوزه و آب از کجا است؟ خرس به سخن آمد و گفت: ای سهل، ما گروهی از حیوانات وحشی هستیم که به عزم محبت الهی و توکل بر او از دنیا قطع رابطه کردیم و هنگامی که با یاران خود درباره موضوعی صحبت می کردیم، ناگاه ندایی بر ما رسید که آگاه شوید سهل آب می خواهد تا وضو بگیرد، و من هم صرای شرشر آب را می شنیدم …» تا پایان قصه. «روض الریاحین» ص 104 و 105.
«امینی» می گوید: این عجائب را از آن خرس گویا و سخنور بپرس که سبوی سبز بر دست گرفته و از دیگر حیوانات که به عزم محبت خدا و با توکل بر او از خویش بریده اند، باید سؤال کرد، یا از آن دو ملک بپرس هرگاه بتوانی بر آنها راه یابی و هرگاه برایت میسر نیست که این سؤالات را از اینها بپرسی، از عقل سؤال کن و خرد را حکم قرار بده و از این خیالات تباه کننده به خدا پناه ببر.
الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 11، ص: 190