اولین دایرةالمعارف دیجیتال از کتاب شریف «الغدیر» علامه امینی(ره)
۶ مرداد ۱۴۰۳

شبهات عبداللّه القصیمی درباره اعتقادات شیعه

متن فارسی

 دروغ های عبد اللّه علی القصیمی مقیم قاهره. مولف کتاب الصراع بین الاسلام و الوثنیة درباره شیعه

شاید در خود این اسم، نمودار واضحی از روحیات مؤلف باشد و این نام اهانتهائی را که او در کتابش آورده، بدست دهد. اولین جنایتش بر عموم مسلمین نامگذاری چند ملت اسلامی، به بت پرستی است که هر یک از آن ملتها، میلیونها از مسلمانان جهان را تشکیل میدهند و در بین آنان، امام، رهبر دانشمند، فیلسوف، مفسر، محدث و راهنمایان با اخلاص دین خدا، فراوان دیده می شوند و مقدم بر آنها همه، گروهی از صحابه و تابعین نیکوکار را باید نام برد.
آیا این نامگذاری، دیگر میتواند: هم بستگی، دوستی، و مهربانی ای بین مسلمین باقی گذارد؟ و آیا اگر اینگونه کلمات شایع شود، دیگر کلمه جامعی که مسلمین را در زیر سایه بلند پایه آن قرار دهد، میتوان یافت؟!
بلی این سخنان است که بذر تفرقه میان امت می باشد، و روح نفرت را در آنان پراکنده میسازد، و در نتیجه، اختلاف آراء بالا می گیرد و افکار مخالف پدید می آید و بسا که کار به جدال، خونریزی و کشتار کشد و خدا مسلمانان را از شر آن حفظ کند.
از مسلمانان همه با هم، به پیش به سوی امنیت و سلم و برادری و یگانگی، بدون توجه به جنجال های آشوبگرانه و دوستی برانداز، این شیطانی است که میخواهد بین شما دشمنی و خشم بیاندازد پیروی از گامهایش نکنید هرکس از گامهای شیطان پیروی کند، او را به فحشاء و اعمال ننگین وادار می سازد. «1»
اما میزان فحش های کوبنده این کتاب و هتاکی ها، نسبتهای ناروا، یاوه ها، دروغها و مجعولاتش شاید از تعداد صفحات آن که بالغ بر 1600 صفحه است تجاوز کند و اینک نمونه هائی چند از آن:

1- گوید: از داستانهای ظریف یکی حکایت پیرمردی از شیعه به نام «بیان» است که پندارد خداوند او را با این سخنش «هذا بیان للناس» «2» تأئید کرده است و دیگری بنام «کسف» که او و یارانش پندارند مقصود از کلمه کسف در آیه وَ إِنْ یَرَوْا کسْفاً مِنَ السَّماءِ»«3»، اوست صفحه 4 و 538.

پاسخ- این حرفها همان افسانه های نخستین است «4» که قلم ابن قتیبه در تأویل مختلف الحدیث ص 87 آن را نگاشته و جز نسبتهای ساختگی از فرقه هائی که وجود خارجی نداشته و ندارد و تنها خیالات پریشانی آن را پرداخته و زبان افراد متعصب کوردلی همچون ابن قتیبه، جاحظ و خیاط آن را بشیعه نسبت داده و صفحات تألیفات خود را به دروغ و افترای زننده، آلوده کرده اند چیز دیگر نیست.
تاریخ اینان را به جعل و تزویر معرفی کرده است. آنگاه بعد از گذشت ده قرن بر این یاوه ها و دروغ پردازیها، قصیمی آمده تا آنها را تجدید کند و مذهب امامیه را امروز با آنها مردود سازد. و از کسانی پیروی کند که «از پیش گمراه بودند و گروه بسیاری را گمراه ساختند، و خود از راه بدر رفتند «5» آنان را با افتراهایشان بخود بگذار» «6»
ما فرض می کنیم این دو مرد «بیان و کسف» وجود خارجی داشتند و به زعم او معتقد به تشیع هم بودند، هر چند اثبات این امر کار آسانی نیست، ولی آیا در قانون استدلال، و وظیفه انصاف، و میزان دادگری، این امر صحیح است که امت بزرگی را به گفتار نابخردانی که در وجودشان، و مذهبشان، و در گفتارشان تردید است، محکوم داشت؟ …

2- گوید: امیر بزرگوار شکیب ارسلان در کتاب «حاضر العالم الاسلامی» «1» آورده است که او با یکی از رجال دانشمند و مبرز شیعه مواجه شد و آن مرد شیعی به سختی دشمن عرب بود و از آنان به شدت عیبجوئی می کرد و درباره علی بن ابیطالب (ع) و فرزندانش بقدری غلو می ورزید و زیاده روی میکرد که اسلام و عقل زیر بار آن نمی رفت. کار او، امیر بزرگوار را به شگفت آورد و از او پرسید چگونه می توان میان دشمنی ای به این شدت نسبت به عرب، با محبت علی (ع) و فرزندانش تا این حد، جمع کرد؟
آیا نه اینست که علی (ع) و فرزندانش شاخص ترین فرزندان عربند؟ مرد شیعی ناگهان ناصبی شد؟ هیجان کرد و دشمن علی و فرزندانش گردید و سخنانی ننگین نسبت به اسلام و عرب ادا کرد. صفحه 14.

پاسخ- این نقل خرافی، امیر سخن را، از اوج عظمت به حضیض جهل و پستی فرو می اندازد، زیرا او، حکم به دانشمندی و شاخصیّت مردی کرده است که مردمی را دوست داشته و در محبت آنها دیر زمانی غلو هم میکرده در حالیکه معلوم شده آنها را از بن نمی شناسد یا آنها را از ترک و دیلم می پندارد؟ و آیا شما در بین مسلمین کسی را پیدا می کنید که نداند محمد و آل محمد (ص) از اشراف و بزرگان عربند؟ و امیر بر او منت نهاده که به او نگفته است کهافتخار بخش عترت، یعنی خود پیامبر گرامی اسلام (ص)، در قله افتخارات عرب قرار دارد تا مبادا مرد دانشمند، به دین مجوس باز گردد. من سرعت بازگشت این مرد دانشمند و مبرز را چیزی جز معجزه امیر در قرن بیستم (نه قرن چهاردهم) نمی بینم.
این سخن وقتی است که ما قصیمی صاحب الصراع … را در نقلی که کرده راستگو بدانیم، ولی کسی که بکتاب امیر «حاضر العالم الاسلامی» مراجعه کند عین عبارت جلد اول ص 164 را چنین می یابد:
من یکبار با مردی از فضلای آنها (شیعیان) که مقام عالی در دولت ایران داشت گفتگو می کردم، بحث ما به قضیه عرب و عجم کشیده شد. طرف صحبتم به حدی در تشیع غلو می کرد که دیدم کتابی چاپ کرده و این جمله را در آغازش نهاده بود (هو العلی الغائب) با خود گفتم: این شخص بی تردید، با غلوی که در آل البیت دارد و می داند آنها از عرب بودند، نمی تواند از عرب که اهل بیت از آنهایند، بدش بیاید، زیرا ممکن نیست بین دشمنی و محبت را در یک جا جمع کرد، خداوند برای یک انسان، دو دل نیافریده است، ولی پندارم در این مورد نیز خطا رفت، زیرا وقتی من بحث را به موضوع عرب و عجم کشاندم دیدم او عجم صرف شد، و آن همه غلو را درباره علی و آل علی (ع) فراموش کرد و در حالیکه به ترکی سخن میگفت با من چنین گفت:
«ایران بر حکومت اسلامیه دکلدر یا لکزدین اسلامی ایتمش بر حکومتدر» یعنی ایران حکومت اسلامی نیست، بلکه حکومتی است که دین اسلام را به خود گرفته است.
بخوانید و از جابجا کردن سخن بخندید، قصیمی کسی است که با سخنان هم مسلکانش چنین می کند تا چه رسد به مطالبی که به دست مخالفان عقیده اش نگاشته شده باشد.
خواننده عزیز بخوبی می داند که امیر شکیب ارسلان نیز در فهم آنچه ازشیعی فاضل در آغاز کتابش دیده غلو کرده زیرا آن جمله ها، (هو العلی الغالب) بوده است نه هو العلی الغائب که دلیل غلو در تشیع باشد و این جمله، کلمه معروفی است مانند: «هو الواحد الاحد» و اشباهش زیاد نوشته و گفته می شود و مقصود از آن اسماء الحسنی است و مانند بسم اللّه الرحمن الرحیم در آغاز سخن بدان تبرک می جویند.
شما در بین شیعه کسی که دشمن عرب باشد نمی یابید. شیعه به یک دین عربی عقیده دارد که پیامبر عربی اصیل آنرا ابلاغ کرده و کتابی به زبان عربی آشکار آورده و در ضمن آن کتاب گوید: أ اعجمی و عربی «1» و در کار دین و امت اسلامی، سادات و بزرگان عرب را جانشین خود ساخته است و احکام اسلامی را هیچگاه بدون روایات عربی که از آن پیشوایان طاهر، صلوات اله علیهم رسیده باشد. آنان که علومشان به مؤسس دعوت اسلامی (ص) می پیوندد، نمیتواند استنباط کند. شیعه در اوقات شب و روز دعاهای وارده را بزبان عربی می خواند و در رشته های مختلف، شیعه هزارها کتاب عربی طبع و نشر می دهد. شیعه دینش عربی است، عشق و جذبه اش عربی است، مذهبش عربی است، شور و شوقش، ولاء و علاقه اش، خوی و خلقش همه و همه عربی. عربی، عربی است.
بلی، شیعه، دشمن آرایشگرانی است که از حقوق خدا، مایه می گذارند و ارکان نبوت را متزلزل میسازند و نسبت به ائمه دین ستم روا می دارند، و عترت طاهر را، منکوب می کنند، و بدین وسیله بر عربیت خیانت میکنند. این آرایش گران، عرب باشند یا عجم، فرق نمیکنند و در این عقیده، شیعه عرب و عجم را با هم اختلافی نیست.
ولی هوا پرستی و کینه توزی افراد را وامیدارد به امت تلقین کنند، تشیع یک جنبش ایرانی است. و شیعه ایرانی، دشمن عرب است تا جامعه اسلامی را از هم بپاشند و تفرقه ایجاد کنند، من معتقدم قصیمی و قبل از او امیر، در سخناندیگرشان همین ها را می خواهند «من جز آنچه می بینم شما را نشان ندادم و جز براه راست شما را نمی خوانم» «1».

3- گوید: شیعیان ایران وقتی در جنگهای اخیر روس بر دولت عثمانی پیروز شد، طاق نصرتها زدند و در تمام شهرهای ایران پرچمهای سرور و شادی برافراشتند ص 18.

پاسخ- این سخن، از آلوسی که قبلا نام بردیم و تهمتش را با پاسخ آن نقل کردیم ص 267، گرفته شده، و قصیمی آن را رنگ دروغ داده است و چه بسیار مطالبی که متاخران از گذشتگان گرفته اند.

4- گوید: شیعیان درباره علی (ع) و یازده فرزندانش عینا عقیده مسیحیان را نسبت به عیسی بن مریم دارند از قبیل عقیده به حلول خدا در او، و تقدیس او و نسبت معجزات به او، و از قبیل پناه بردن به او، و او را در سختی و رفاه خواندن، و به او پیوستن، و از دیگران از شوق و ترس او بریدن و امثال این امور. و کسی که مقام علی (و زیارتگاه آنها) و مقام حسین یا دیگر اهل بیت پیغمبر (ص) و امثال آنان را در نجف و کربلا و سایر بلاد شیعه بنگرد و اعمالی را که در آنجا صورت میگیرد مشاهده کند، خواهد دانست آنچه ما ذکر کردیم، خیلی از آنچه واقع می شود کمتر است و هیچ بیانی قادر نیست اعمال این گروه را در این مشاهد توصیف کند، به همین سبب اینان همیشه، سر سخت ترین دشمنان توحید و اهل توحید بوده و خواهند بود ص 19.

پاسخ- اما غلو به معنی عقیده به الوهیت و حلول، قطعا از عقائد شیعه نیست این کتب شیعه است در عقائد که، مشحون به تکفیر معتقدان بدان، و حکم به ارتداد آنان است. و در تمام کتب فقهی، در نیم خورده آنان، حکم به نجاست شده است.اما تقدیس و معجزات به هیچوجه غلو نیست، زیرا قداست مربوط به طهارتمولد و پاکی نفس شریف آنان از معاصی و گناهان است و پاکی ذاتی از پلیدیها و پستی ها از لوازم منصب امامت و شرط ضروری خلافت است، چنانکه این شرط در پیامبر (ص) نیز لازم است.
اما معجزات، از اموری است که دعوا را ثابت و حجت را اتمام می کند. و هر کس ادعای رابطه با ما وراء طبیعت دارد، پیامبر باشد یا امام، باید معجزه داشته باشد. و در حقیقت معجزه امام، همان معجزه پیامبر است که او را بر دین خود جانشین ساخته، و کرامت بخشیده است. و بر خدای سبحان است که از باب لطفی که بر خلقش دارد، مدعی حق را با اجرای معجزات بدستش معرفی کند تا دلها نسبت به او آرام گیرد و برهانش بدو استوار گردد و در نتیجه مردم را به طاعت حق نزدیک، و از معصیت او دور سازد. و این همان کاری است که مدعی نبوت انجام می دهد و نیز بر خدا لازم است که ادعای باطل مدعیان دروغین را بشکند و آنها را مانند مسیلمه کذاب و دیگر دروغگویان، رسوا سازد.
و از مطالب مسلم علم کلام یکی کرامات اولیاء است. فلاسفه برای آن براهین قطعی که مقام را گنجایش ذکر آن نیست، آورده اند. وقتی این عمل برای هر ولی از اولیاء خدا صحیح باشد، چرا درباره حجتهای خدا بر خلقش غلو باشد؟
با وجود اینکه کتب اهل سنت و تالیفاتشان از کرامات اولیاء آکنده است، و کرامات مولانا امیر المؤمنین (ع) را همه پذیرفته اند؟
اما پناه بردن، و ندا کردن، و به آنان پیوستن، و از دیگران گسستن، و مطالبی از این قبیل، اینها همه بخاطر وسیله قرار دادن آنها نزد خدای سبحان و طلبیدن حاجات از خداوند بزرگ به واسطه آنهاست که آنان بخدا نزدیک، و نزد او مقرب اند، و بندگان با کرامت اویند، نه اینکه آنان بخویشتن خود، در برآوردن حاجات و مقاصد، مستقیما موثر باشند، بلکه واسطه فیض اند و پیوند اتصال و حلقه ارتباط بین مولی و بندگان او (چنانکه این مقام برای هر مقربی است که نزد عظیمی از عظما او را واسطه قرار دهند).
و این حکم کلی همه اولیا و صالحین است هر چند در مراحل نزدیکی به خدا متفاوت باشند، بدیهی است همه این مطالب با اعتقاد ثابت بر اینکه هیچ مؤثری در عالم وجود جز خدای سبحان نیست در مشاهد مشرفه با همه زائران فراوان چیزی جز توسل «1» که بدان اشارت رفت، دیده نمی شود. آنگاه آیا این مطالب با عقیده به توحید چه تضادی دارد! اینان چه دشمنی ای با توحید و اهل توحید دارند؟
«آنان را با تهمتشان رها کنید «2» جز این نیست کسانی مرتکب تهمت و دروغ می گردند که به آیات خدا ایمان نداشته باشند و آنان دروغگویانند». «3»

5- گوید: عقیده شیعه به پیروی از معتزله، انکار رؤیت خدا در روز قیامت و انکار صفات او و انکار خالقیت او نسبت به افعال بندگان است و این انکار برای شبهات باطل و واضحی است در حالی که اهل حدیث و سنت و اثر، مانند ائمه اربعه، اتفاق بر ایمان به همه این مطالب دارند و بین آنها اختلافی نیست در اینکه خداوند: خالق هر چیز حتی بندگان و افعال آنها است، و خلافی در این نیست که خداوند روز قیامت، دیده می شود.
جای شگفتی است که شیعه از ترس تشبیه، منکر اینها همه شده و معتقد به حلول، و تشبیه صریح، و خدائی بشر، و توصیف خدا به صفات نقص است. و اهل سنت، شیعه و معتزله را که منکر این صفات خدایند اهل بدعت می دانند در 68.

پاسخ- این مرد، درباره خدا و صفات او از ابن تیمیه و شاگردش ابن القیم تقلید می کند. و مذهب آنان را در این مورد چنانکه زرقانی مالکی در شرح المواهب 5/12 آورده اثبات جهت و جسمیت برای خداوند است. وی گوید مناوی گفته است: اما اینکه آن دو (ابن تمیه و ابن القیم) بدعت گذارند، جای تردید نیست. و قصیمی آندو را و آرائشان را تقدیس می کند و جهت داشتن را برای خدا تصریح کرده و آنرا تعیین مینماید، و در طی کتابش سخنان بسیاری در اینباب دارد. ما او را در این نظر فاسد انتقاد نمی کنیم، و اطلاع بر فسادش را حواله به کتب کلامی فریقین می دهیم. چیزی که در اینجا برای ما مهم است اینکه خواننده را بر دروغ قصیمی در گفتار و نسبتهای مجعولش واقف سازیم.
شیعه در انکار دیدن خدا در قیامت پیرو معتزله نیست، بلکه از برهان عقلی و نقلی پیروی می کند و شیعه از عقیده به حلول و تشبیه، مبرّا و از اینکه بشری را سمت خدائی دهد و خدا را به صفات نقص توصیف کند و منکر صفات ثبوتیه او گردد، بدور است، بلکه شیعیان عموما معتقدند اگر یکی از این مطالب را کسی قائل باشد، کافر است و گواه آن کتب کلامی قدیم و جدید آنان است.
و این مرد نخواهد توانست دلیلی بر افتراهایش بیاورد. بجانم سوگند! که هر گاه یک مورد پیدا کرده بود جنجال و سر و صدا بپا می کرد.
بلی، شیعه می گوید: صفات ثبوتیه خداوند چیزهائی زائد بر ذاتش نیست، بلکه این صفات عین ذات خداوند است. و قدیمان دیگری را در برابر خدا قائل نیستند و با زبان حال چنانکه در این شعر آمده است از مخالفان خود می خواهند تا به راه حق باز گردند:
برادران نزدیک ما، قدری به ما نزدیک شوید!
شما بر جایگاه بلند و سختی، تکیه زده اید!
اگر مسیحیان عقیده به اقانیم ثلاثه دارند
شما خدایتان را هشت قسمت کرده اید!
بحث کامل این موضوع، با توجه به همه جوانب آن، در کتب کلام است.
اما افعال عباد هر گاه مخلوق خدا به صورت تکوینی و جبری باشد، وعد و وعید و پاداش و کیفر مفهومی نخواهد داشت و عذاب کردن معصیت کار بر معصیت با اینکه او را بدان عمل مجبور کرده اند، زشت خواهد بود. و این مسئله از مسائل بسیار مشکل کلامی است و در مبحث خود به حد کافی متعرض آن شده اند. کسی که این چنین افعال عباد را مخلوق داند، بی توجه، نسبت کار زشت و ستم بخدا داده است.
و در مقابل برهان صریح عقلی و منطقی، استدلال قصیمی به اجماع و اقوال مردم، دارای ارزشی نیست.
اما اینکه اهل سنت، شیعه و معتزله را نسبت کفر داده و آنان را از بدعت گزاران خوانده اند، این امر تازه ای نیست و سابقه اش را از دیگران باید دانست.

6- در شمار معتقدات شیعه گوید: فرزندان پیغمبر (ص) همه بر آتش حرامند و از هر بدی معصوم. در ج 2/328 کتاب «منهاج الشریعه»، که مولف او پندارد خداوند همه اولاد فاطمه، دخت پیامبر (ص) را بر آتش حرام کرده است و کسی که این فضیلت (نجات از آتش) از او در آغاز فوت شود، قبل از وفات موفق بدان خواهد شد گوید: آنگاه پس از اینها همه، شفاعت خواهد بود.
و در اعیان الشیعه 3/65 گوید: فرزندان پیامبر (ع) گناه نمی کنند و تا روز قیامت به کار گناه و معصیت نمی پردازند 2/20.

پاسخ- شیعیان لباس عصمت را بر قامت احدی جز بر قامت خلفای دوازده گانه پیامبر (ص) از عترت و ذریه او، و بر قامت پاره جگرش صدیقه طاهره (ع)، نمی پوشانند، زیرا خداوند این خلعت بلند بالا را، به نص «آیه تطهیر» در مورد پنج تن که یکی از آنها خود پیامبر اعظم (ص) بوده بر آنها پوشانیده و در مورد سایرین از روی ملاک قطعی آیه، و براهین عقلی فراوان و نصوص متواتر عصمت را اثبات می کند و بر این امر، اجماع علمای اهل سنت، و همه فرق شیعه، در نسلها و ادوار مختلف منعقد شده است. و هر تعبیری به نظر رسد که به طور مطلق یا عموم در امر عصمت اداء شده، مقصود از آن، تنها همین گروهند، هر چند در شخصیتهای خاندان پیامبر (ص)، مردانی صدیق و پاک که هیچگونه گناهی مرتکب نشده اند، یافت شود، ولی شیعه عصمت آنان را واجب نمی داند.
اما استنادی که این مرد به کلام صاحب «منهاج الشریعة» جسته، در آن کمتراشاره ای به موضوع عصمت نیست، بلکه گفتار او مخالف صریح آن است، زیرا اثبات می کند در اهل بیت کسانی هستند که این فضیلت از آنها فوت شود، و آنگاه قبل از مرگ به وسیله توبه جبران کند و آنگاه به شفاعت بخشوده شوند. بدیهی است کسی که گناهی مرتکب شود آنگاه موفق به توبه گردد و سپس به وسیله شفاعت از او، در گذرند، او را معصوم نمی نامند، بلکه این امتیاز برای هر مومنی است که کارش را با توبه جبران کند آنچه ویژه ذریه پیغمبر (ص) است اینکه در هر حال به توبه دست خواهند یافت.
قسطلانی در «المواهب» و زرقانی در شرح آن 3/203 گوید: چنانچه از ابن مسعود روایت شده است (اینکه فاطمه را فاطمه نامیدند) از طریق الهام از خدا به رسولش بوده، اگر تولد او قبل از زمان نبوت باشد و از طریق وحی بوده اگر تولدش بعد از آن صورت گرفته باشد، زیرا خدا او و ذریه او را روز قیامت از آتش باز گرفته است.
«فطمها» از فطم یعنی منع و فطم الصبی از همان معنا گرفته شده (یعنی کودک را از شیر باز گرفتن)، اما نسبت به خود فاطمه (ع) و دو فرزندش (ع)، این بازگیری از آتش، به طور مطلق است و اما نسبت به دیگر فرزندان او آنچه از آنان جلوگیری شده، جاودان بودن در آتش است و این امر مانع آن نیست که برخی به خاطر تطهیر در آتش داخل شوند. و این امر بشارتی به اهل بیت پیامبر (ص) است که آنها همه با مسلمانی، بدرود زندگی گویند و هیچ کدام از آنها سرانجام کارشان به کفر منتهی نشود، شبیه آنچه شریف « سمهودی » در روایت شفاعت نسبت به کسانی که در مدینه بمیرند، گفته است با اینکه عقیده به شفاعت برای هر کس مسلمان بمیرد، قطعی است یا بگوئیم خداوند برای احترام فاطمه (ع) گنهکاران را خواهد آمرزید و آنان را موفق به توبه نصوح (بدون بازگشت بگناه) خواهد کرد. و تا هنگام مرگ هم که باشد، توبه آنها را می پذیرد (این روایت را حافظ دمشقی یعنی ابن عساکر نقل کرده است).
و غسّانی و خطیب روایت کرده اند (و گوید: در اسناد آن افراد مجهول هستند) که: فاطمه را به این دلیل فاطمه خوانده اند، که خداوند او را و دوستانش را از آتش قطع کرده است.
و در این روایت مژده عمومی برای هر مسلمانی است که او را دوست دارد و تأویلاتی که در بالا ذکر شد در این روایت نیز هست و اما روایتی که ابو نعیم و خطیب نقل کرده اند که از علی بن موسی الرضا (ع) پرسیدند از حدیث:
ان فاطمة احصنت فرجها فحرمها اللّه و ذریتها علی النار.«فاطمه که اندامش را حفظ کرد، خداوند او و فرزندانش را بر آتش حرام ساخت».
پس او فرمود: مقصود از ذریه، حسن و حسین (ع) است. و آنچه اخباریین از آن حضرت نقل کرده اند که برادرش زید را توبیخ کرده، که چرا بر مامون خروج نموده است و فرموده.
تو به رسول خدا چه خواهی گفت؟
آیا تو را مغرور ساخت آنچه فرمود: ان فاطمة احصنت … تا آخر، بدانکه این حدیث مخصوص کسی است که از شکم فاطمه خارج شده باشد نه برای من و تو.
بخدا سوگند! به این مقام نرسیدند مگر به وسیله طاعت خدا و تو اگر بخواهی با معصیت خداوند به همان مقامی برسی که آنان به وسیله طاعتش بدان مقام رسیده اند، پس باید تو نزد خدا از آنها گرامی تر بوده باشی!، این سخنان همه از باب تواضع است و ترغیب به اطاعت. و مغرور نشدن به فضائل، هر چند فضائل بسیار هم باشد، چنانکه اصحاب پیغمبر (ص) که قطعا اهل بهشت بودند به نهایت درجه خوف و مراقبت بسر می بردند، و گرنه لفظ «ذریه» در زبان عرب مخصوص به کسی نیست که از بطن او خارج شده باشد. و من ذریته داود و سلیمان … تا آخر با اینکه فاصله میان آدم و داود و سلیمان، قرنهای بسیاری است پس مقصود علی الرضا با مقام فصاحت و آشنائی به لغت عرب انحصار ذریه در فرزند بلا واسطه نیست. گذشته از اینکه تقید به مطیع بودن، خصوصیت ذریه و دوستدارانش را، باطل می سازد. مگر اینکه گفته شود خدا می تواند مطیع را عذاب کند، و خصوصیت در این است که او را به احترام فاطمه (ع) عذاب نمی کند. «1»
«م» و حافظ دمشقی به اسنادش از علی رضی اللّه عنه روایت کرده، گوید: رسول خدا (ص) به فاطمه- رضی اللّه عنها- گفت: ای فاطمه! آیا می دانی چرا فاطمه نامیده شدی؟ علی رضی اللّه عنه گوید: چرا فاطمه نامیده شد؟ فرمود: زیرا خدای بزرگ او و ذریه اش را روز قیامت از آتش محفوظ داشته است. و امام علی بن موسی الرضا (ع) به اسناد خود آن را از رسول خدا به این لفظ نقل کرده است که فرمود:
خدای دخترم فاطمه و اولادش و آنها که ایشان را دوست دارند از آتش باز داشت. «2»
با این ترتیب آیا قصیمی باز هم معتقد است شیعه به تنهائی چیزی را گفته اند که بزرگان قوم او نگفته اند؟ یا حدیثی نقل کرده اند که حافظان حدیث اهل مذهبش آن را نقل نکرده اند؟ یا چیزی گفته اند که مخالف مبادی دین حنیف است؟ آیا او می تواند ابن حجر، زرقانی و امثال آن دو از بزرگان و حافظان مذهب خود را که همراه شیعه برتری ذریه رسول خدا را بر دیگران گفته اند، متهم سازد؟! و بگوید این گروه نیز عقیده به عصمت آن ها دارند؟ و همان حمله هائی را که به شیعه می کند به آنان نیز بکند؟.
و این امر از خدای سبحان عجیب نیست که تفضل بر قومی نموده آنان را قدرت مبارزه با گناه و پشیمانی از عملی که موجب افراط درباره او شود، عنایت فرماید و با این همه شفاعت را شامل حالشان گرداند، این امر با هیچ کدام از قوانین عدل و اصول مسلم دین مخالف نیست، زیرا او رحمتش بر خشمش پیشی گرفته و رحمتش بر همه چیز گسترده است. «1»

این سخن که از طریق نصوص فراوان، تایید شده عجیب تر از عقیده به عدالت همه اصحاب پیغمبر نیست. با اینکه خداوند در کتابش عده ای از اصحاب را به نفاق و ارتداد معرفی کرده در آیات بسیاری که بازگشت و مضمون همه یکی است و روایاتی هم که در کتب صحاح و مسانید حدیث در این باره رسیده قابل توجه است: از آنجمله در صحیح بخاری است که: گروهی از اصحاب پیامبر (ص) را در قیامت به سمت چپ می برند رسول خدا (ص) گوید: اصحابم، اصحابم گفته می شود: اینها از روزی که مفارقتشان گفتی، به عقب باز گشتند و مرتدّ شدند.
در صحیح دیگر: عده ای از رجال شما را برداشته و از من جدا می سازند می گویم:
پروردگارا اصحاب من اند؟ گفته می شود: تو نمی دانی که پس از تو چه چیزها در آوردند.
و در صحیح سومی: می گویم: اصحاب من اند؟ می گویند: نمی دانی بعد از تو چه چیزها پدید آوردند.
و در صحیح چهارم: می گویم آنها از من اند گفته می شود: تو نمی دانی پس از تو چه چیزها پدید آوردند، می گویم: وای وای بر کسی که پس از من تغییر داد (دستورم را).
و در صحیح پنجم: پس من می گویم: پروردگارا اصحاب و یارانم! خدا می گوید:
تو خبر نداری آنان چه کردند، آنان مرتد شده و به عقب به سمت قهقرا بازگشتند.
و در صحیح ششمی است که: همان وقتی که من ایستاده ام، ناگاه گروهی به مجرد این که آنان را شناختم، مردی از میان من و آنان بیرون شده گفت: زود باش بیا، گفتم:کجا؟ گفت: بخدا سوگند به سوی آتش، گفتم: چرا آنان باید بسوی آتش بروند؟ گفت:اینان پس از تو به عقب بازگشته، مرتدّ شدند. آنگاه همچنانکه ایستاده بودم گروهیظاهر شدند و چون آنان را شناختم مردی از آن میان بیرون شده، گفت: زود باش بیا، گفتم: کجا؟ گفت: به خدا سوگند به سوی آتش باید برود، گفتم: چرا؟ گفت: اینان بعد از تو، به عقب بازگشته، مرتد شدند من نپندارم از آنان کسی نجات یابد الّا مثل همل النعم (مانند اشترانی که شب و روز پراکنده به چرا روند) «1»
قسطلانی در شرح صحیح بخاری 9/325 در این حدیث گوید: همل به فتح ها و میم اشتران گم شده را گویند و مفردش هامل یعنی شتری که راعی نداشته باشد و این لغت را در مورد گوسفند بکار نمی برند، مقصود این است: نجات یابندگان بسیار کم اند، به کمی اشتران گمشده، و این امر، نشان می دهد آنان که منحرف شده اند دو صنف اند: کفار و معصیت کاران … تا آخر.
گذشته از اینها همه شما بخوبی متوجه اختلافات موجود بین صحابه که باعث دشمنی ها، کینه ها، و کتک کاری ها، و جنگ و جدال ها شد، و منجر به خروج یکی از دو طرف از مقام عدالت گردید، شده اید تا چه رسد به آنچه در تاریخ درباره افرادی از ایشان رسیده از احوال که مرتکب گناهان و اعمال زشت شدند!.
از این رو هر گاه این گونه انحرافات در مورد این اشخاص، مستلزم توبیخی نیست و باعث نابخردی آنان نمی شود، آیا چه ایرادی در بیان این فضیلت است که خود یکی از سنن الهی در مورد بندگانش از نظر فضل و عنایت او می باشد؟ «و در سنت الهی هیچ گونه تغییری نخواهی یافت». «2»
اما آنچه در استناد به کلام سیّد ما «امین عاملی» در اعیان الشیعه 3/65 ردیف کرده، من نظر خواننده را به عین عبارت او متوجه می سازم تا میزان صدق و امانت این مرد در نقل قول، معلوم گردد و خواننده تحریکات او را بشناسد و بداند چگونه مردی بزرگ از بزرگان امت را، به فاحشه مبینه ای نسبت می دهد و او را تهمت می زند که عقیده به عصمت همه ذریه پیغمبر (ص) دارد، در حالی که او خود بر خلاف آن تصریحمی کند. بعد از ذکر حدیث ثقلین «1» به تعبیر مسلم و احمد و غیر آن ها از حافظان، چنین تصریح می کند:
این احادیث دلالت بر عصمت اهل بیت از گناه و خطا دارد، زیرا نشان می دهد همان طور که قرآن یکی از دو ثقل و دو چیز گرانقدری است که بین مردم بجای نهاده شده، اهل بیت نیز با قرآن در عصمت برابرند و تمسک بدانها مانند تمسک به قرآن است، و هر گاه خطائی از آن ها سر میزد، امر به تمسک به آنها صحیح نبود زیرا لازمه اش حجت قرار دادن گفتار و کردار آنان است.
و در اینکه تمسک بدانها موجب گمراهی نخواهد بود، چنانکه تمسک به قرآن گمراهی نیست و هر گاه از آنها گناه و اشتباهی صادر می شد، لازم می آمد تمسک به آنها گمراه کننده باشد. و در اینکه در پیروی از آنها، هدایت و نورانیت است، چنانکه در پیروی از قرآن این گونه است. و اگر آنان معصوم نبودند باید در پیروی آنها گمراهی صورت گیرد. و آنان ریسمان کشیده ای از آسمان به زمین اند چنانکه قرآن این طور است و اگر معصوم نبودند این پایگاه را نداشتند.
و در اینکه آنان از قرآن جدا نشده اند و قرآن از آنها در تمام مدت عمر دنیا جدا شدنی نیست. اگر خطائی و گناهی مرتکب شوند از قرآن جدا شوند و قرآن از آنها جدا گردد. و در اینکه مفارقت آنها، جائز نیست، چه اینکه کسی که خود را از آنان جلو انداخته و امام آنها بداند، یا از آنها کوتاهی کرده به دیگری به عنوان امامت بگرود، چنانکه تقدم بر قرآن و اظهار نظری غیر از آنچه در آن است، یا تقصیر نسبت به آن، بر اثر پیروی از سخنان مخالفانش جائز نیست. و در اینکه آموختن چیزی به آنان و ردّ سخنانشان را مجاز ندانسته و حال آنکه اگر نادان بودند باید آنان را بیاموزند و ردّ سخنانشان ممنوع نباشد.
و این احادیث نیز نشانه آن است که در بین آنها کسانی یافت می شوند که درهر زمان و دورانی چنین صفتی داشته باشند به دلیل گفتار پیامبر (ص) که فرمود انّهما لن یفترقا حتی یردا علیّ الحوض «این هر دو از هم جدا نخواهند شد تا در حوض کوثر بر من وارد شوند» و نشانه آنست که این خبر را خدای لطیف و خبیر گفته است.
و وارد شدن نزد حوض کوثر، کنایه از پایان عمر دنیا است.
پس هر گاه زمانی وجود داشته باشد که از یکی از این دو خالی باشد این جمله صادق نبود: «این هر دو از هم جدا نمی شوند تا در حوض کوثر بر من وارد شوند».
وقتی این مطلب دانسته شد، بخوبی معلوم می شود، ممکن نیست مقصود از اهل بیت همه بنی هاشم باشند، بلکه غرض از این تعبیر عام ویژه کسانی است که به فضیلت و دانش و زهد و پاکدامنی و پاکی امتیاز آورده و ائمه اهل البیت طاهر یعنی همان دوازده امام پاک که مادرشان زهرای بتول است، باشند، زیرا این امر، اجماعی و اتفاقی مسلمین است که غیر از آنان، کسی معصوم نیست و عصمت دیگران، خلاف مشاهده احوال آنها است، زیرا از غیر از اینان از سایر بنی هاشم گناه صادر شده و بسیاری از احکام را ندانسته اند، و امتیازی با دیگر مردمان نداشته اند از این رو ممکن نیست آنان را شریک قرآن در امور یاد شده قرار داد بنا بر این قطعی است که باید مقصود از آن برخی از بنی هاشم باشد، نه همه آنها، و این بعض کس جز ائمه طاهرین نخواهد بود.
امّا آنچه «زید بن أرقم» گوید: که مقصود از آن همه بنی هاشم باشد، «1» اگر چنین نقلی از قول زید بن ارقم صحیح باشد، متابعت زید بن ارقم با وجود دلیل بر بطلانش واجب نیست.
بخوانید و نظر دهید، زنده باد امانت و راستی، این است نمونه عصر نور!

7- گوید: یکی از آفات شیعه عقیده آنان به اینکه علی، روز تشنگی محشر مردم را از آب دور ساخته، دوستانش را سیراب می سازد و او قسمت کننده آتش است
و آتش از او اطاعت می کند و هر که را بخواهد از آن بیرون می آورد 2/21.

پاسخ- در جلد دوم صفحه 321 سندهای حدیث اول را از امامان و حافظان حدیث آوردیم و شما را آگاه ساختیم که بسیاری از طرق اسناد این حدیث را ائمه و حفاظ تصحیح کرده اند و بقیه طرق آن را تأئید و تأکید آن پنداشته اند، بنا بر این چنین حدیثی تنها از پندارهای شیعیان نیست و با آنان در این حدیث، حاملان علوم و احادیث از هم مذهبان آن مرد، شریک اند، ولی قصیمی از آنجا که آنها را نمی داند و از روایاتشان بی خبر است و یا از روی کینه ای که بر هر کس حدیثی درباره امیر المؤمنین (ع) روایت کند، دارد، آنها را از آفات شیعه پنداشته است.
اما حدیث دوم مثل حدیث اول از آفات شیعه نیست بلکه از برجسته ترین فضائل آنها نزد همه اهل اسلام است از اینرو حافظ ابو اسحاق ابن دیزیل متوفی 280 یا 281 هجری از اعمش از موسی بن ظریف از عبایه روایت کرده که گوید: شنیدم علی می گفت: أنا قسیم النار یوم القیامة اقول خذی ذا و ذری ذا «من قسمت کننده آتشم روز قیامت گویم بگیر این را و رها کن آن را»
ابن ابی الحدید در شرحش 1/200 و حافظ ابن عساکر در تاریخش از طریق حافظ ابی بکر خطیب بغدادی، آن را روایت کرده اند.
و درباره این حدیث چنانچه «محمد بن منصور طوسی» گوید: از امام احمد به این شرح سؤال شد: ما نزد احمد بن حنبل بودیم. مردی به او گفت: یا ابا عبد اللّه درباره این حدیث که روایت شده: علی گوید، من قسمت کننده آتش ام، چه می گوئی؟
احمد گفت: مگر چه چیز این حدیث را منکرید؟ آیا نه اینست که برای ما روایت کرده اند که پیغمبر (ص) به علی فرمود: لا یحبک الا مؤمن و لا یبغضک الا منافق؟ «1» گفتیم: بلی، گفت: پس مؤمن در کجا خواهد بود؟ گفتیم: در بهشت، گفت: و منافق در کجا؟ گفتیم: در آتش گفت: پس علی قسمت کننده آتش است. و چنین در طبقات اصحاب احمد آمده است. و حافظ کنجی در کفایة/ 22 از او نقل کرده است. کاش قصیمی سخن امامش را می دانست.
این تعبیر را امیر المؤمنین (ع) از بیان رسول خدا (ص) گرفته در آنجا که عنتره از او (ص) روایت کرده که فرمود: انت قسیم الجنة و النار یوم القیامة تقول للنار هذا لی و هذا لک، «1» و به همین لفظ ابن حجر در صواعق 75 روایت کرده است.
و اشتهار این حدیث نبوی را بین اصحاب از احتجاج امیر المؤمنین (ع) روز شوری می توان یافت که گفت: انشدکم الله هل فیکم احد قال له رسول اللّه (ص)
«یا علی! انت قسیم الجنة یوم القیامة»
غیری؟ قالوا: اللهم لا. «2»
بزرگان معتقدند این جمله حدیث احتجاج قطعا صحیح است. و دارقطنی بنا بر آنچه در اصابه/ 75 آمده آن را روایت کرده است و ابن ابی الحدید معتقد است. هر دو حدیث نبوی و احتجاج علوی به نقل مستفیض (فراوان) نقل شده است. وی در شرحش بر نهج البلاغه 20/448 گوید:
«در حق او (یعنی علی بن ابیطالب) خبر مشهور و مستفیض آمده است که او:
قسمت کننده بهشت و دوزخ است».
و ابو عبید هروی در «الجمع بین الغریبین» گوید: گروهی از پیشوایان ادبیات عرب آن را تفسیر کرده گفته اند! «زیرا وقتی دوستدارش اهل بهشت باشد و دشمن اهل جهنم، او به این اعتبار قسمت کننده بهشت و دوزخ خواهد بود» ابو عبید گوید: غیر از کسانی که نام بردیم دگران گفته اند: علی خود قسمت کننده بهشت و دوزخ است، واقعا گروهی را به بهشت و گروهی را به دوزخ وارد کند. مطلبی که ابو عبید اخیرا در اینجا یاد کرده، مطابق روایات وارده است که در آنها آمده علی (ع) می گوید به آتش: این، از آن من، پس تو او را رها کن، و این از آن تو بگیر او را.
م- و قاضی در الشفاء روایت را«انّه قسیم النار»ذکر کرده و خفاجی در شرح خود 3/163 گوید: ظاهر کلامش نشان می دهد «این امر چیزی است که پیغمبر (ص) بدان خبر داده، ولی گویند: کسی از محدثان جز ابن اثیر آن را نقل نکرده است. وی در نهایه گوید: مگر اینکه علی رضی اللّه عنه گفته است:
انا قسیم النار یعنی مقصودش اینکه مردم بر دو دسته اند دسته ای با من اند و آنها براه هدایت من می روند، و دسته ای علیه من اند که به گمراهی از راه من می روند، پس نیمی از مردم با من در بهشت، و نیمی به مخالفت با من در آتش اند پایان (سخن ابن اثیر).
من (خفاجی) می گویم: ابن اثیر، مرد مورد وثوقی است و آنچه علی گفته است از پیش خود نمی گوید و حکمی است که بدست او رسیده، زیرا جای اجتهاد نیست و معنی اش اینکه: من و هر کس با من باشد قسیم اهل آتش خواهیم بود، یعنی در مقابل اهل دوزخیم، زیرا علی (و هر کس با اوست) از اهل بهشت است. و بعضی گویند قسیم به معنی قسمت کننده است مانند جلیس و سمیر (به معنی جالس و سامر «قصه گو») و بعضی گفته اند مقصود از آنها خوارج، و کشندگان اویند چنانکه در نهایه آمده است.

8- گوید: روایات فراوانی در کتب آن ها (یعنی شیعیان) آمده است که او (یعنی امام منتظر) همه مساجد را ویران خواهد کرد و شیعه پیوسته دشمن مسجد است. از این رو کسی که سراسر بلاد شیعه و طول و عرض آنرا به پیماید کمتر اتفاق می افتد مسجدی ببیند. 2/23

پاسخ- هر آنچه در قوطی مکر و نیرنگ این مرد، از نسبت های مجعول و باطل بود، او را قانع نساخت و در نسبت مجعولاتش تنها بیک روایت در پاسخ منکرانش که دلیلی بر آن نیافته اند، قناعت نکرده تا این که آن را به روایات فراوانی در کتب شیعه نسبت داد. کاش اگر راست می گفت (و او کی، و کجا می تواند راست گو درآید) اسمی از این کتب می آورد یا اشاره به یکی از این روایات می نمود، ولی هیچ گونه بهاین امر توجهی نداشت که اسمهائی هم می توان ساخت و اسنادی تراشید تا در کتاب از آن ها نام برد.
حجت منتظر، پیشوا و آقای هر مؤمنی است که به خدا و روز جزا ایمان آورده باشد. همان کسانی که مساجد خدا را آباد می سازند «1» تا چه رسد که آن را ویران کند و آن شیعه ای که چنین نسبتی به او داده شود هنوز آفریده نشده است.
و اما آنچه از بلاد شیعه یاد کرده من نمی دانم آیا او از بلاد شیعه عبور کرده است و به آن ها سری زده و سپس این مطالب را نوشته و این دروغ ها را بافته، یا از غیب سخن می گوید یا استنادش مانند صاحب «المنار» به یک جهانگرد سنّی مجهول یا یک کشیش مسیحی است که هنوز به دنیا پا ننهاده.
در هر صورت این دروغ بدخواهانه اش مکافات دارد. هر کس در بلاد شیعه به فحص و کاوش پردازد و بر طبقات متوسط و شهر نشین فرود آید، حتی از شهرهای کوچک و دهات و قصبات عبور کند، مساجد مجلل کوچک و بزرگی را با آنچه در آن ها از انواع فرشها، و اثاث و چراغها است، مشاهده خواهد کرد و خواهد دید چگونه در آنها اقامه جمعه و جماعت می شود و کسی را نمی رسد، منکر محسوس گردد و مشاهدات خود را تکذیب کند و با سخنان بی پایه ی این مرد به یاری برخیزد.

9- گوید: یکی از شیعیان در مسئله ای، از یکی از امامانش اظهار نظر و فتوا می خواهد، نمی دانم آن امام آیا صادق یا دیگری بوده، او فتوای خود را اظهار می کند آنگاه سال بعد می آید و دوباره درباره همان مسئله از او نظر می خواهد، این بار او بخلاف فتوای سال قبل نظر می دهد در این دو نوبت شخص سومی هم در کار نبوده است. این شخص درباره امامش مشکوک می شود و از مذهب شیعه خارج می گردد.
می گوید: اگر امام، این فتوا را از روی تقیه داده است که کسی در دو نوبت با ما نبوده و من با کمال اخلاص به گفته های امام عمل می کردم، و اگر آنچه گفته، غلط و از روی اشتباه بوده، پس أئمه در این صورت معصوم نخواهند بود و شیعه ادعای عصمت می کند، از این رو دست از مذهب شیعه برداشت و به مذهب دیگر گروید. این روایت در کتب آنان یاد شده است (جلد 2 ص 38).

پاسخ- من با این مرد جز آنچه خودش می گوید، سخنی ندارم:
نسبت می دهد به امامی از ائمه شیعه، که نمی داند کدام یک از امامان است.
مسئله ی زننده مجهولی را مطرح می کند، که نمی داند چه مسئله ای است. این سؤال را از کسی پرسیده که او خود یکی از ناشناخته ها است و با هفتاد گونه وسیله تعریف، قابل شناسائی نیست. آنچه را می گوید استناد به کتابی داده، که هنوز تألیف نشده است. آنگاه بر این بنیاد محکم! شروع می کند حمله شدید خود را به آن امام، و شیعه اش می کند ما ایرادی به تصمیمی جز ایرادی که او خود به این مرد گرفته، نداریم. بجانم سوگند اگر قصیمی امامی که از او سؤال شده یا سؤال کننده و یا عین سؤال را می دانست و یا کمترین اطلاعی از آن کتاب ها می داشت آن را با شور و جنجال ذکر می کرد، ولی هیچ کدام را نمی داند و بلکه می دانیم در این باره همه اش را دروغ بافته، و بر خواننده اشارات و بدگوئی هایش پوشیده نیست.

10- گوید: کسی که در کتب این قوم (شیعه) بنگرد، می داند اینان برای کتاب خدا ارزشی قائل نیستند، زیرا کمتر اتفاق می افتد به آیه ای از آیات قرآن استشهاد کنند که صحیح و بی غلط درآید و تنها کسی از آنها موفق به ایراد آیات به درستی می شود، که با اهل سنت معاشرت داشته و بین آنها زندگی کند. و در حقیقت این هم از درستی اهل سنت است، ولی کسانی که با اهل سنت فاصله داشته باشند بعید است یکی از آن ها بتواند آیه ای بیاورد که از تحریف و غلط، بر حذر باشد، کسانی که در بلاد گردش کرده اند می گویند حافظ قرآن بین آن ها پیدا نمی شود و می گویند قرآن در میان آن ها خیلی کمیاب است.

پاسخ- چه گرفتاری سختی است، دشمن نانجیب و بی دین، که براستی گرفتاری و بلائی چنین نیست.
شخص بی آبرو آبروی نبودیش را بتو می فروشد و بر آبروی تو می تازد. «1»
کاش می دانستم این قسمت را او چه موقع، و در چه حالی نوشته است؟ آیا در حال مستی یا در حال هشیاری؟ و در چه وضع روحی بوده. آیا با مغزی آشفته و مجنون، یا با دلی بیدار و هشیار، و آیا این دروغ ساز با کاوش در کتابهای شیعه آن را نوشته، و در نتیجه کاوشهایش دیده است که این کتابها از آیات صحیح و بی غلط قرآن خالی است، یا برای اینکه آنها را ساکت کرده باشد، خبری، به مضمون فوق جعل کرده است؟ و آیا این مرد دروغگو می تواند در رأس پیشوایان ادبیات عرب، کسی جز بزرگان شیعه را بیابد که در تفسیر قرآن، کتب گرانبهائی تألیف کرده باشند و در زبان عربی کتب گرانقدری به عنوان مأخذ زبان عربی بوجود آورده، و در ادبیات آن کتابهای نهادی ای به عنوان مراجع، برای جوامع علمی و ادبی ساخته، و در دستور زبان عربی (نحو) مجموعه هائی از کتب وزین علمی، نوشته باشند؟.
شما با مراجعه به کتابهای امامیه، آنها را، از استشهاد به آیات کریمه قرآن آکنده می یابید، به طوری که گویا کتب امامیه افلاکی هستند که بر گرد اختران آیات قرآنی، بدون پوشش غلط و اشتباه، نور افشانی می کنند.
ما تا امروز نمی دانستیم مقیاس تلاوت صحیح یا غلط قرآن هم، می تواند، انگیزهای مذهبی قرار گیرد. انگیزه های مذهبی پیوندهای قلبی است و هیچگونه ارتباطی با زبان و لهجه و ایراد کلمات و ساختمان سخن و حکایت آنچه از قرآن یا غیر قرآن ترتیب داده شده و کیفیت عقاید مذهبی، ندارد.
و کاش می دانستم شیعه چه نیازی برای درست خواندن قرآن، و تلاوت صحیحش به غیر شیعه دارد؟ آیا این نیاز مربوط به کمبود از ناحیه زبان عربی است، یا مربوط به نادانی روش های قرائت قرآن است؟ نه سوگند بخدا کسی در میان شیعهکه بتوان این دروغ را به او نسبت داد، وجود ندارد. اما شیعیات عرب که تشیع، آنان را از زبان، فطریات و نژادشان، دور نساخته است آیا شما فکر می کنید عراق و جبل عامل یا بلاد دیگر شیعه که پر از بزرگان و علماء و نوابغ و برجسته گان است، بهره آنان از زبان عربی، کمتر از عربهای بیابانی نجد و حجاز، یعنی عربهای سوسمارخور و کفتارکش است؟
اما شیعیان غیر عرب چه بسیارند پیشوایان عرب و بزرگان و نویسندگان و شعرائی که از میان آنها برخاسته اند. کسی که تاریخ را بررسی کند، بخوبی می داند ادبیت از شیعه گرفته شده و فن خطابه از شیعه است، نویسندگی را از شیعه باید فرا گرفت و تجوید و قرائت قرآن کار شیعیان است، از این رو ابن- خلّکان در تاریخش در شرح حال علی بن جهم 1/38 گوید: وی با وجود انحرافی که از علی بن ابیطالب علیه الصلاة و اسلام داشت. و اظهار تسنن می کرد طبع سرشاری داشته و بر سرودن اشعار با الفاظ شیرینی توانا بود، گویا معتقد بود که طبع شعر و قدرت شاعری با الفاظ شیرین، ویژه شیعیان است و درباره آنان غالبا قطعیت دارد.
و این قرآنهای چاپ شده در ایران و عراق و هند است که در تمام اقطار عالم منتشر گردیده. و این قرآن های خطی آنها است که تقریبا به تعداد کسانی که نوشتن می دانستند قبل از ظهور چاپ نوشته شده و محفوظ مانده است. و هنوز از شیعیان کسانی هستند که به قصد تبرک قرآن را بدست خود می نگارند.
پس در کدام یک از آنها غلط فاحش یا خللی در نوشتن، یا ناموزونی در اسلوب، یا بی توجهی به فنون آن، می توان یافت؟ مگر اشتباهات ناچیزی که چشم نویسنده نمی تواند به دقت آن را رعایت کند و این امر لازمه هر انسان اعم از شیعه یا سنی، عرب یا عجم است. به گمان می رسد کسی که به قصیمی خبر گردشش در بلاد شیعه را داده، هنوز از مادر نزاده است و قصیمی در عالم تخیل تصویری از و ساخته و پنداشته، با او سخن می گوید. و یا وقتی به بلاد شیعه سفر می کردهجز کوچه ها و راههائی که از آنها عبور می کرده، جای دیگری را ندیده و معلوم است در آنجاها قرآنهائی که در راه افتاده باشد و در پشت در خانه ها باشد نبوده لذا او هم ندیده است، هر گاه به خانه ها وارد می شد قرآن ها را در صندوقها و جایگاههای مخصوصش می یافت و می دید روی هر رف و طاقچه ای غالبا به مقدار نفوس اهل خانه، قرآن نهاده شده و گاهی از این تعداد افزون تر است و در اوقات مختلف شب و روز قرائت می گردد.
اینها غیر از قرآن های کوچکی است که شیعیان برای محافظت و به عنوان حرز برای مردان و زنان استفاده می کنند، و غیر از قرآنهائی است که مسافران برای خواندن و محفوظ ماندن از حوادث سفر با خود همراه می برند. و غیر از قرآنهائی است که روی قبور اموات برای خواندن در هر صبح و شام و هدیه کردن ثوابش، بروح آنها، می نهند، و غیر از قرآنهائی است که کودکان برای آموزش از آغاز کودکی به مدرسه می برند، و غیر از قرآنی است که همراه عروس ها، قبل از هر چیز به خانه شوهر می فرستند، و بعضی این قرآن را برای تیمن و تبرک در زندگی جدید، بخشی از مهریه قرار می دهند. و غیر از قرآنی است که به خانه های جدید مسکونی خود قبل از فرستادن اثاث البیت، می فرستند، و غیر از قرآنهائی است که پهلوی زنها برای جن و شیاطین متعدی می نهند، شیاطینی که به اولیاء خود وحی می فرستند (و یکی از آنها قصیمی دروغ- ساز است) و آنان را به سخنان زشت و غرور آمیز می فریبند.
آیا اینان اند که برای کتاب خدا ارزشی قائل نیستند؟ اینان اند که قرآن در بینشان کمیاب است؟ اما آنچه برای این مرد، شیطان جهان گردش، از بلاد شیعه خبر آورده که حافظ قرآن بین آنها وجود ندارد، داستان این دروغ را از کتب شرح حال و فهرست های تاریخی باید پرسید و مراجعه به کتاب «کشف الاشتباه «1» فی رد موسی جار اللّه»/ 444، 532 باید کرد در آنجا حافظان و قاریان شیعه یکصد وسی و چهار نفر نام برده شده است.

11- گوید: آیا می تواند یکنفر (شیعی) یک حرف از قرآن بیاورد که دلالت بر قول شیعه به تناسخ ارواح و حلول خدا در جسم امامانشان داشته باشد و یا دلالت بر عقیده به رجعت امامان و عصمتشان کند، و یا دلالت بر مقدم بودن علی بر ابا بکر و عمر و عثمان داشته باشد، یا وجود علی در ابرها را، ثابت کند و یا آیه بیاورد که بر طبق آن بگوید برق تبسم و لبخند علی، و رعد صدای اوست، چنانکه شیعه امامیه بدان ها معتقد است، ص 1/72.

پاسخ- جای شگفتی است که این مرد و همکاران دروغسازش، شیعه امامیه را با وجود روابط بین فرق اسلامی، و پیوند همبستگی، و سادگی رفت و آمد به بلاد و شهرهای آنان، یا وسایل سریع السیر ماشینی امروزه در کمترین مدت، به تهمت- هائی نسبت داده که از آنها بیزارند و اگر محال نباشد، بسیار بعید به نظر می آید که مذاهب امروزه هنوز از آراء و عقاید هم بیخبر مانده باشند.با این وضع امروز کسی که تهمت زند و نسبتی بر خلاف واقع بخواهد بهر فرقه ای از مذاهب بدهد، قبل از تحقیق و بررسی که به سادگی برایش فراهم است، بی آزرمی و جلفی او را نشان می دهد و کسی که در کتابش بنگرد، او را بسیار دروغزن، گناهکار و بی پروا می یابد مگر اینکه از گفتار خود بر گردد و توبه کند.

اگر این مرد در سخن خدای بزرگ، می اندیشید آنجا که گوید: «انسان سخنی بر زبان نراند مگر فرشته رقیب و عتید نزد او حاضرند» «1» و یا وعید خدا را در مورد: «هر دروغگوی گنه کار که عیبجو و تلاشگر در راه سخن چینی و افساد بین مردم» «2» می پذیرفت، از دروغ و بهتان، خودداری میکرد و مصلحت خود را می شناخت او شیطانش را او خود پاسخ میداد به اینکه شیعه امامیه چه وقت قائل به تناسخ بوده و چه موقع قائل به حلول خدا در جسم ائمه اش بوده؟ و کدام یک از آنها در قدیم و جدید عقیده به وجود علی در میان ابرها داشته اند … تا آخر، تا حرفی از قرآن را بر آن شاهد آورند!.
بلی (علی در ابرها است) این جمله ای از شیعه است. اقتدا به پیغمبر اعظم (ص) به همان معنی که در جلد اول ص 292 «1» گذشت، ولی گوینده کینه توز آنها را از جای خود تحریف و تأویل کرده تا شهرت و آبروی شیعه امامیه را لکه دار کند.
آیا برای این مرد و قومش عار و ننگ نیست بر یکی از فرق بزرگ اسلامی، دروغ ببندد و از تهمت زدن آنها باکی نداشته باشد. و آنان را به آراء زننده و بی پایه ای نسبت دهد؟ و از رفتار زشت خود در معامله با آنها تحاشی نکند؟ آیا کتب شیعه امامیه که در قرون گذشته و امروز تألیف شده و زبان گویای عقاید آنان است مشتمل بر بیزاری از اینگونه نسبت های مختلفی که از زبان بدخواهانشان گفته می شود نیست؟ او اگر این مطالب را نمی داند مصیبتی بزرگ است و اگر می داند و عمدا چنین می کند مصیبت اعظم است. «2»
بلی او می تواند در نسبت های دروغینش به سخن اشخاصی از همقطارانش مانند طه حسین، احمد امین و موسی جار اللّه از رجال تهمت و افترا، استناد جوید.
و اما عقیده امامیه به رجعت را قرآن گفته است، ولی نادانی، دیده این مرد را مانند بصیرتش، نابینا ساخته، آن را ندیده و در قرآن، نیافته است.
از این رو بعهده اوست که به کتب امامیه مراجعه کند، و گروهی از علماء تألیفات خود را بدان اختصاص داده اند، چه خوب بود اگر به یکی از این کتابها مراجعه می کرد.
چنانکه آیه تطهیر، به عصمت گروهی از کسانی که امامیه عقیده به عصمتشاندارند تصریح می کند و در مورد بقیه معصومین، از روی قاعده وحدت ملاک و روایات صریح و قاطع، استدلال می توان کرد.
و در این آیه شریفه، روایتی که امام مذهبش، احمد بن حنبل در مسند خود آورده 1/331، 3/385، 4/107، 6/296، 298، 304، 323 قانع کننده و بسنده است.
و چگونه قرآن، علی را بر دیگران مقدم ندارد و حال آنکه خداوند ولایت خود و ولایت نبی اش را در این آیه، با ولایت او مقرون فرموده: إِنَّما وَلِیُّکمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکعُونَ.«1»
و در همین مجلد ص 156- 162 اجماع و اتفاق علماء و محدثین و متکلمین را بر نزول این آیه درباره علی امیر المؤمنین (ع) متعرض شدیم.
م- و هر محققی اگر حق انصاف را رعایت کند ده ها آیه، در کتاب خدا خواهد یافت که درباره علی امیر المؤمنین (ع) نازل شده و نشان تقدم او بر دیگران است. و این امر چیز تازه ای نیست، زیرا به تصریح قرآن، او نفس پیامبر (ص)، معرفی شده و به ولایت او، خداوند دینش را کامل گردانیده، و نعمتش را بر ما، تمام ساخته و اسلام را به عنوان دین برای ما، رضایت داده است. «2»
یا همان سؤال را در اینجا بر «قصیمی» تکرار کرده می گوئیم: آیا او و قومش می توانند یک حرفی از قرآن که دلالت بر تقدم ابی بکر، عمر و عثمان بر ولی اللّه طاهر، امیر المؤمنین (ع) داشته باشد، بیاورند؟!.

12- گوید: و این قوم (یعنی امامیه) در دین خود به اخبار نبوی صحیح اعتماد ندارند، ولی به نامه های مزوّر و بی بنیاد که به زعم خود منسوب به ائمه معصومین است اعتماد می کنند ص 1/83.

پاسخ- شما به وضع نامه ها و توقیعات صادره از ناحیه مقدسه، آشنا شدید. واین مرد را شیطانش وحی جدیدی فرود آورده معتقد است نامه های سایر امامان را نیز، به دروغ به آنها نسبت داده اند و گمان کرده تنها شیعیان اند که عقیده به عصمت آنها دارند، زیرا در طومار خیالاتش این آیه را که: «هر گاه در امری بین شما اختلاف روی داد باید آن را به خدا و پیامبر (ص) باز گردانید» «1» پیدا نکرده است.

13- متعه (ازدواج موقت) که رافضیان آن را دست بدست می دهند، اقسامی کوچک و بزرگ دارد، یکی از اقسامش آن است که مرد و زن مورد علاقه، توافق می کنند که مرد مقداری مال یا غذا یا اشیاء دیگر هر چند خیلی ناچیز باشد به زن بپردازد برای آنکه از او بهره مند شود و شهوتش را یک روز یا بیشتر بر طبق قرارداد، ارضاء کند آنگاه مثل اینکه هیچ گونه آشنائی با هم ندارند و در جائی جمع نشده و همدیگر را نمی شناسند، هر کدام راه خود را گرفته می روند، و این ساده ترین اقسام ازدواج موقت است.
نوع دیگری از این زننده تر وجود دارد که آن را متعه دوریه نامند بدین ترتیب که گروهی از مردان، زنی را در اختیار گرفته، یکنفر از آن ها از صبح تا چاشت با او بسر می برد، آنگاه به دیگری می سپارد تا از وقت چاشت تا ظهر با او بگذراند سپس دیگری از ظهر تا عصر از او تحویل می گیرد، و آنگاه دیگری از عصر تا مغرب، او را تصاحب می کند و بعد دیگری از مغرب تا عشاء با او بسر می برد و بعد نیز نفر دیگر از عشاء تا نیمه شب با او خواهد بود و از آن پس دیگری تا صبح از او بهره می برد، و این عمل را آنان به حساب دین می گذارند که ثواب هم از آن عایدشان می شود و این از بدترین انواع محرمات است ج 1/119.
پاسخ- متعه (ازدواج موقت) که شیعه می گوید، همان است که پیامبر اسلام آن را آورده و برای آن حدود و مقرراتی قرار داده و در عصر پیامبر اعظم و بعد از او تا زمان حرام کردن خلیفه عمر بن الخطاب، ثابت بوده است، و بعد از تحریم خلیفه، به عقیده کسانی که چنین حقی را به خلیفه می دهند که در قبال قرآن و آنچه پیامبر اسلام آورده اظهار نظر کند و رأی او را ارزش و اهمیتی می دهند، محقق بوده است و تمام فرق اسلامی بر اصول ازدواج موقت و مقرراتش که در کتابهای خود آورده اند، اتفاق نظر دارند و هیچ گونه اختلافی در آن نیست و آن اصول عبارتست از:
1- اجرت (مهر).
2- مدت.
3- عقد مشتمل بر ایجاب و قبول.
4- جدائی پس از پایان یا بخشش مدت.
5- عده، چه کنیز باشد یا آزاد، باردار باشد یا نه.
6- نبردن میراث.
این ها مقرراتی است که اهل سنت و شیعیان همه بر آن تصریح کرده اند مراجعه کنید به تألیفات دسته اول (اهل سنت): صحیح مسلم، سنن دارمی، سنن بیهقی، تفسیر طبری، احکام القرآن جصاص، تفسیر بغوی، تفسیر ابن کثیر، تفسیر فخر رازی، تفسیر خازن، تفسیر سیوطی و کنز العمال. «1»
و از تألیفات دسته دوم (شیعیان): من لا یحضره الفقیه جلد سوم/ 149، و المقنع هر دو از صدوق، الهدایه نیز از صدوق، الکافی 2/44، الانتصار از شریف علم الهدی مرتضی، المراسم از ابی یعلی سلّار دیلمی، النهایه از شیخ طوسی، المبسوط نیز از شیخ، التهذیب هم از او 2/189 و الاستبصار از او 2/29، الغنیه از سید ابی المکارم، الوسیله از عماد الدین ابی جعفر، نکت النهایه از محقق حلی، تحریر العلامة الحلی 2/27،
شرح اللمعة 2/82، المسالک ج 1، الحدائق 6/156، الجواهر 5/165.
و متعه یا ازدواج موقت معمول بین شیعیان، چیزی جز آنچه ذکر کردیم نیست و یک قسم بیشتر هم ندارد و شیعه را درباره متعه غیر از آنچه یاد شده، عقیده دیگری نیست. و گوش جهان اقسامی برای ازدواج موقت که یکی از فرقه های شیعه آن را بگوید، نشنیده است، و هیچ شیعه ای سابقه آشنائی با اقسام کوچک و بزرگ آن ندارد. و برای هیچ فقیهی از فقهای شیعه و یا هیچ عوامی از توده های آن، از روز نخست تا امروز، که روز دروغ، جعل، و تهمت (یعنی روز قصیمی) است.
کمترین رابطه ای با این فقه جدید و نو ظهور، فقه قرن بیستم نه قرون هجرت نبوی نداشته است.
ولی قصیمی (و هم طرازانش در این جهل مرکب) را نمی دانم از چه کسی این اقسام خیالی را شنیده است و در چه کتابی از کتب شیعه آن را یافته، و به فتوای کدام عالم از علمای شیعه استناد می کند و از کدام امام از امامان شیعه روایت می کند. و در کدام شهر از شهرهای آنان، یا دهی از دهات آنان، یا سرزمینی از سرزمینهای آنان چنین ازدواج دست بدستی را که به دروغ بر آنها نسبت می دهد، یافته است. سوگند بخدا! که هیچ کدام اینها واقع نشده است، ولی شیاطین به اولیاء خود سخنان باطل را از روی غرور، وحی می فرستند. «1»

14- گوید: کودن ترین نادان ها و ساده لوح ترین مردم کسانی هستند که گوسفند بی نوائی را می آورند، پشمهایش را می کنند و به گونه های مختلف شکنجه اش می دهند تا این گمراهی و گناه آنان را الهام بخش این باشد که آن گوسفند، عایشه همسر پیامبر گرامی اسلام است، آن هم محبوبترین همسران او. و یا کسانی هستند که دو رأس قوچ آورده پشم های آنها را می کنند و به اقسام شکنجه، آنها را می آزارند تا به وسیله آندو به دو خلیفه پیامبر ابو بکر و عمر، اشاره کرده باشند و این کار شیعیان افراطی است. و همانا نادان ترین نادانان و ساده لوح ترین ساده ها کسانی هستند که امام خود را در سرداب زیر زمین غایب کرده و قرآن و مصحفشان را با او پنهان کرده اند و نیز کسانی که با اسب ها و الاغ های خود بسوی سردابی که امامشان در آن غایب گردیده می روند و در انتظار او بسر می برند و او را صدا می کنند تا نزد آنها بیرون آید و بیش از هزار سال است پیوسته کارشان همین است. و همانا از همه نادان تر و از همه خشگ تر، کسانی هستند که پندارند قرآن تحریف شده، و زیاد و کم، در آن صورت گرفته است از جلد 1 صفحه 374.

پاسخ- نزدیک است قلم از اتهامات این مرد، هنگام تعرض بطلانش، به لرزه در آید اینها ادعاهای حسی نسبت به اموری است که نه آسمان بر فرازش سایه افکنده، و نه زمین آن را تحمل کرده است، زیرا شیعه از روزی که در عهد نبوی بوجود آمد، روزی که صاحب رسالت شیعه علی (ع) را به زبان آورد و گروهی از صحابه به نام شیعیان علی (ع) خوانده شدند تا به امروز حدیث گوسفند و دو قوچ را نشنیده و چشمانش ندیده که کسی به این حیوانات بی آزار، چنین ظلم و آزار خشنی را مرتکب شود و این گونه دستهای تجاوز کار به سوی آنها دراز گردد؟!
ولی قصیمی را دیده اند، که به پیروی از ابن تیمیه، جامه پاک آنان را که از این کثافات پاکیزه است، آلوده سازد. کاش این مرد ما را به یک شاهدی از بین شیعیان که چنین کاری مرتکب شده باشند رهنمون می ساخت یا یکی از مجامع شیعه که این عادت را دارند، نشان می داد، یا حتی در جائی که برای یک مرتبه چنین اتفاقی افتاده باشد در سراسر جهان هر کجا که باشد، نام می برد.
کاش من خودم و شیعیان دیگر می دانستیم آیا تا کنون یکنفر شیعه، این عمل شنیع را جائز دانسته است؟ و آیا کسی هست که آن را نیکو پنداشته باشد و یا اشاره ای به خوبی آن کرده باشد، هر چند یکنفر قصه گو در نقالی اش باشد؟ بلی این دروغ شاخدار را در کتاب قصیمی و استادش ابن تیمیه که پر از این گونه اتهامات است می یابیم. تهمت سرداب (زیر زمین) از این زننده تر است. و هر چند مؤلفان دیگر
اهل سنت این نسبت دروغ را داده اند، ولی او نغمه های تازه ای ساز کرده و الاغ را نیز بر اسب افزوده، و ادعا می کند هر شب این عادت از بیش از هزار سال به این طرف، جاری است. و حال آنکه شیعه، غیبت امام را در سرداب نمی داند. و شیعیان او را در سرداب پنهان نکرده اند، و او از سرداب ظاهر نخواهد شد، بلکه عقیده آنان که از احادیثشان اتخاذ شده اینست که او در مکه معظمه در مقابل خانه کعبه ظهور خواهد کرد. و کسی نگفته آن نور، در سرداب مخفی شده، بلکه آنجا زیر زمین خانه أئمه در سامراء بوده و چون معمول بود برای حفظ از گرمای شدید در خانه ها زیر زمین تعبیه کنند و این زیر زمین بخصوص شرافت افتخارآمیزی بر اثر انتساب به أئمه دین کسب کرده است و از آن رو که جایگاه سه تن از امامان بوده، مانند سایر اماکن، این خانه مبارک شرافت پیدا کرده است، و این شرافت و تکریم در سایر خانه های أئمه علیهم السلام، و خانه شرف بخششان، پیامبر اعظم (ص) در هر شهری که باشد، جاری است، زیرا «خدا خواسته است این خانه ها بلند پایه، و محل ذکر او باشد». «1»
کاش صحنه سازان سرداب بر یک رأی ثابت، در دروغ گوئی خود اتفاق می کردند تا آثار جعل و ساختگی اش آشکار نگشته آنان را رسوا نسازد مثلا ابن بطوطه «2» در رحله اش 2/197 نمی گفت: این سرداب مورد بحث، در حله قرار دارد، و قرمانی در «اخبار الدول» نمی گفت در بغداد واقع است، و دیگری نمی گفت در سامراء است و قصیمی بعد از آنها همه آمده، نمیداند این سرداب کجا است، از اینرو تنها به لفظ سرداب اکتفاء کرده تا نادانی اش پوشیده بماند.
و من از قصیمی خواهش می کنم زمان این عادت را کوتاه تر از (بیش از هزار سال) قرار دهد تا شامل عصر حاضر و سالهای پیوسته به آن نشود، زیرا نبودن چنین عادتی در این اعصار، مقابل چشم و گوش همه مردم و همه مسلمانان است، و چهخوب بوده که آن را به برخی قرون، از قرون وسطی نسبت می داد تا شنونده بتواند اجمالا وجود آن را احتمال دهد، ولی دروغگو را حافظه نیست و بدین جهات بی توجه است.
و اما درباره تحریف قرآن، حق مطلب را در ص 85 و جاهای دیگر ادا کرده ایم. این بود پاره ای از یاوه های قصیمی و صدها نمونه دیگر از این قبیل کسی که مراجعه به کتابش کند، جایگاه او را از راستی در گفتار، و مقام امانت را نزد او، و میزان علم او، و ارزش دین را نزد او، سطح نزاکت و ادب او را خواهد شناخت.
«کسانی که در آیات خدا با نداشتن دلیل و برهان به جدال و کشمکش پردازند نزد خدا و مردم با ایمان، دشمنی بزرگی را مرتکب شده اند و خدا این چنین بر دل های متکبران حیّار، مهر می زند» «1»

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 3، ص: 397

متن عربی

 الصراع بین الإسلام و الوثنیّة  تألیف  عبد اللَّه علی القصیمیّ نزیل القاهرة

لعلّ فی نفس هذا الاسم دلالة واضحة علی نفسیّات مؤلّفه و روحیّاته و ما أودعه فی الکتاب من الخزایات؛ فأوّل جنایته علی المسلمین عامّة تسمیته بالوثنیّة أُمَماً من المسلمین یُعدّ کلّ منها بالملایین، و فیهم الأئمّة و القادة و العلماء و الحکماء و المفسّرون و الحفّاظ و الأدلّاء علی دین اللَّه الخالص، و فی مقدّمهم أمّة من الصحابة

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 3، ص: 398

و التابعین لهم بإحسان.فهل تری هذه التسمیة تدع بین المسلمین أُلفة؟ و تذر فیهم وئاماً؟ و تبقی بینهم مودّة؟ و هل تجد لو اطّردت أمثالها کلمة جامعة تتفیّأ الأمّة بظلّها الوارف؟ نعم؛ هی التی تبذر بین الملأ الدینی بذور الفرقة، و تبثّ فیهم روح النفرة، تتضارب من جرّائها الآراء، و تتباین الفِکَر، و ربّما انقلب الجدال جِلادا، کفی اللَّه المسلمین شرّها.

فإلی الدعة و السلام، و إلی الإخاء و الوحدة أیّها المسلمون جمیعاً من غیر اکتراث لصخب هذا المعکّر للصفو و المقلِق للسلام (إِنَّما یُرِیدُ الشَّیْطانُ أَنْ یُوقِعَ بَیْنَکُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ) «1» (لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ وَ مَنْ یَتَّبِعْ خُطُواتِ الشَّیْطانِ فَإِنَّهُ یَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ) «2».

و أمّا ما فی الکتاب من السباب المقذع و التهتّک و القذائف و الطامّات و الأکاذیب و النسب المفتعلة، فلعلّها تربو علی عدد صفحاته البالغة (1600)، و إلیک نماذج منها:

1- قال: من الظرائف أنّ شیخاً من الشیعة اسمه بیان کان یزعم أنَّ اللَّه یعنیه بقوله: (هذا بَیانٌ لِلنَّاسِ ) «3»، و کان آخر منهم یلقّب بالکسف، فزعم هو و زعم له أنصاره أنَّه المعنیّ بقول اللَّه: (وَ إِنْ یَرَوْا کِسْفاً مِنَ السَّماءِ …) «4». 1/ع [من المقدمة و 538).

الجواب: إن هی إلّا أساطیر الأوّلین التی اکتتبها قلم ابن قتیبة فی تأویل مختلف الحدیث «5» (ص 87)، و إن هی إلّا من الفرق المفتعلة التی لم یکن لها وجودٌ و ما وجدت بعدُ، و إنَّما اختلقتها الأوهام الطائشة، و نسبتها إلی الشیعة ألسِنة حملة العصبیّة العمیاء

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 3، ص: 399

نظراء ابن قتیبة و الجاحظ و الخیّاط، ممّن شُوِّهت صحائف تآلیفهم بالإفک الفاحش، و عرّفهم التاریخ للمجتمع بالاختلاق و القول المزوّر، فجاء القصیمی بعد مضیِّ عشرة قرون علی تلک التافهات و النسب المکذوبة یجدِّدها و یردُّ بها علی الإمامیّة الیوم، و یتّبع الذین (قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَ أَضَلُّوا کَثِیراً وَ ضَلُّوا عَنْ سَواءِ السَّبِیلِ) «1» (فَذَرْهُمْ وَ ما یَفْتَرُونَ ) «2».

هب أنَّ للرجلین- بیان و کسف- وجوداً خارجیّا و معتقداً کما یزعمه القائل، و أنَّهما من الشیعة- و أنّی له بإثبات شی ءٍ منها- فهل فی شریعة الحِجاج، و ناموس النصفة، و میزان العدل، نقد أمّة کبیرةٍ بمقالة معتوهین یُشکُّ فی وجودهما أوّلًا، و فی مذهبهما ثانیاً، و فی مقالتهما ثالثاً …؟

2- قال: ذکر الأمیر الجلیل شکیب أرسلان فی کتاب حاضر العالم الإسلامی «3»، أنَّه التقی بأحد رجال الشیعة المثقّفین البارزین، فکان هذا الشیعیُّ یمقت العرب أشدَّ المقت، و یُزری بهم أیّما إزراء، و یغلو فی علیِّ بن أبی طالب و ولده غلوّا یأباه الإسلام و العقل، فعجب الأمیر الجلیل لأمره، و سأله: کیف تجمع بین مقت العرب هذا المقت و حبّ علیٍّ و ولده هذا الحبّ؟ و هل علیٌّ و ولده إلّا من ذروة العرب و سنامها الأشمّ؟ فانقلب الشیعیُّ ناصبیّا، و اهتاج و أصبح خصماً لعلیٍّ و بنیه، و قال ألفاظاً فی الإسلام و العرب مستکرهة (1/14).

الجواب: هذا النقل الخرافیُّ یسفُّ بأمیر البیان إلی حضیض الجهل و الضعة، حیث حکم بثقافة إنسان و بروزه والی أناساً و غَلا فی حبِّهم ردحاً من الزمن و هو

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 3، ص: 400

لا یعرف عنصرهم، أَ وَ کان یَحسب أنّهم من الترک أو الدیلم؟ و هل تجد فی المسلمین جاهلًا لا یعرف أنَّ محمداً و آله- صلوات اللَّه علیه و علیهم- من ذروة العرب و سنامها الأشمّ؟ و قد منَّ علیه الأمیر حیث لم یخبره بأنَّ مشرِّف العترة الرسول الأعظم هو المحتبی علی تلک الذروة و ذلک السنام لئلّا یرتدَّ المثقّف إلی المجوسیة، و لا أری سرعة انقلاب المثقّف البارز إلّا معجزة للأمیر فی القرن العشرین- لا القرن الرابع عشر.

هذا عند من یصدِّق القصیمیَّ- المصارع- فی نقله، و أمّا المراجع کتاب الأمیر- حاضر العالم الإسلامی- فیجد فی الجزء الأوّل (ص 164) «1» ما نصّه:

کنت أحادث إحدی المرار رجلًا من فضلائهم- یعنی الشیعة- و من ذوی المناصب العالیة فی الدولة الفارسیة، فوصلنا فی البحث إلی قضیة العرب و العجم، و کان محدِّثی علی جانب عظیم من الغلوِّ فی التشیّع إلی حدّ أنّی رأیت له کتاباً مطبوعاً مصدّراً بجملة: هو العلیُّ الغالب، فقلت فی نفسی: لا شکَّ أنَّ هذا الرجل لشدّة غلوِّه فی آل البیت، و لعلمه أنّهم من العرب، لا یمکنه أن یکره العرب الذین آل البیت منهم، لأنّه یستحیل الجمع بین البغض و الحبِّ فی مکان واحدٍ (ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ ) «2»، و لقد أخطأ ظنّی فی هذا أیضاً، فإنّی عندما سُقت الحدیث إلی مسألة العربیّة و العجمیّة وجدته انقلب عجمیّا صرفاً، و نسی ذلک الغلوّ کلّه فی علیّ علیه السلام و آله، بل قال لی هکذا و کان یحدِّثنی بالترکیّة: إیران بر حکومت إسلامیّة دکلدر یالکزدین إسلامی اتخاذ ایتمش بر حکومتدر. أی إیران لیست بحکومة إسلامیّة و إنّما هی حکومةٌ اتخذت لنفسها دین الإسلام.

إقرأ و أعجب من تحریف الکلم عن مواضعه، هکذا یفعل القصیمیُّ بکلمات قومه، فکیف بما خطّته ید من یضادّه فی المبدأ.

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 3، ص: 401

و القارئ جِدُّ علیم بأنّ الأمیر شکیب أرسلان قد غلط أیضاً فی فهم ما صدَّر الشیعیُّ الفاضل به کتابه من جملة- هو العلیُّ الغالب- و اتّخاذه دلیلًا علی الغلوِّ فی التشیّع، فإنّها کلمةٌ مطّردة تُکتب و تُقال کقولهم: هو الواحدُ الأحد- و ما یجری مجراه- تُقصد بها أسماء اللَّه الحسنی، و هی کالبسملة فی التیمّن بافتتاح القول بها.

و أنت لا تجد فی الشیعة من یبغض العروبة، و هو یعتنق دیناً عربیّا صدع به عربیّ صمیم، و جاء بکتاب عربیٍّ مبینٍ و فی طیِّه: (ءَ أَعْجَمِیٌّ وَ عَرَبِیٌ ) «1» و قد خلفه علی أمر الدین و الأمّة سادات العرب، و لا یستنبط أحکام الدین إلّا بالمأثورات العربیّة عن أولئک الأئمّة الطاهرین- صلوات اللَّه علیهم- المنتهیة علومهم إلی مؤسِّس الدعوة الإسلامیّة صلی الله علیه و آله و سلم، و هو یدعو اللَّه فی آناء اللیل و أطراف النهار بالأدعیة المأثورة عنهم بلغة الضاد، و یطبع و ینشر آلافاً من الکتب العربیّة فی فنونها؛ فالشیعیُّ عربیٌّ فی دینه، عربیٌّ فی هواه، عربیٌّ فی مذهبه؛ عربیٌّ فی نزعته، عربیٌّ فی ولائه، عربیٌّ فی خلائقه، عربیٌّ عربیٌّ عربیٌّ ….

نعم؛ یبغض الشیعیّ زعانفةً بخسوا حقوق اللَّه، و ضعضعوا أرکان النبوّة، و ظلموا أئمّة الدین، و اضطهدوا العترة الطاهرة؛ و خانوا العروبة- عرباً کانوا أو أعاجم- و هذه العقیدة شرعٌ سواءٌ فیها الشیعیُّ العربیُّ و العجمیُّ.

و لکن شاء الهوی، و دفعت الضغائن أصحابه إلی تلقین الأمّة بأنَّ التشیّع نزعة فارسیّة، و الشیعیُّ الفارسیُّ یمقت العرب، شقّا للعصا و تفریقاً للکلم و تمزیقاً لجمع الأمّة، و أنا أری أنَّ القصیمیّ و الأمیر قبله فی کلمات أخری یریدان ذلک کلِّه، و (ما أُرِیکُمْ إِلَّا ما أَری وَ ما أَهْدِیکُمْ إِلَّا سَبِیلَ الرَّشادِ) «2».

3- قال: إنَّ الشیعة فی إیران نصبوا أقواس النصر، و رفعوا أعلام السرور

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 3، ص: 402

و الابتهاج فی کلِّ مکان من بلادهم لمّا انتصر الروس علی الدولة العثمانیّة فی حروبها الأخیرة (1/18).

الجواب: هذه الکلمة مأخوذةٌ من الآلوسی الآنف ذکره، و ذکر فریته و الجواب عنها (ص 267)، غیر أنَّ القصیمیّ کساها طلاءً مبهرجةً، و کم ترک الأوّل للآخر!

4- قال: الشیعة قائلون فی علیٍّ و بنیه قول النصاری فی عیسی بن مریم سواءً مثلًا؛ من القول بالحلول و التقدیس و المعجزات و من الاستغاثة به و ندائه فی الضرّاء و السرّاء و الانقطاع إلیه رغبةً و رهبةً و ما یدخل فی هذا المعنی، و من شاهد مقام علیٍّ أو مقام الحسین أو غیرهما من آل البیت النبوی و غیرهم فی النجف و کربلاء و غیرهما من بلاد الشیعة، و شاهد ما یأتونه من ذلک هنالک، علم أنّ ما ذکرناه عنهم دُوَین الحقیقة، و أنّ العبارة لا یمکن أن تفی بما یقع عند ذلک المشاهد من هذه الطائفة، و لأجل هذا فإنّ هؤلاء لم یزالوا و لن یزالوا من شرِّ الخصوم للتوحید و أهل التوحید. (1/19).

الجواب: أمّا الغلو بالتألیه و القول بالحلول فلیس من معتقد الشیعة، و هذه کتبهم فی العقائد طافحة بتکفیر القائلین بذلک و الحکم بارتدادهم، و الکتب الفقهیّة بأسرها حاکمة بنجاسة أسآرهم.

و أمّا التقدیس و المعجزات فلیسا من الغلوِّ فی شی ءٍ؛ فإنّ القداسة بطهارة المولد، و نزاهة النفس عن المعاصی و الذنوب، و طهارة العنصر عن الدنایا و المخازی، لازمةُ منصّة «1» الأئمّة و شرط الخلافة فیهم کما یُشترط ذلک فی النبیِّ صلی الله علیه و آله و سلم.

و أمّا المعجزات فإنّها من مثبتات الدعوی و متّمات الحجّة، و یجب ذلک فی کلِّ مدَّعٍ للصلة بینه و بین ما فوق الطبیعة نبیّا کان أو إماماً، و معجز الإمام فی الحقیقة معجزٌ للنبیِّ الذی یخلفه علی دینه و کرامةٌ له، و یجب علی المولی سبحانه فی باب

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 3، ص: 403

اللطف أن یحقّق دعوی المحقِّ بإجراء الخوارق علی یدیه، تثبیتاً للقلوب، و إقامةً للحجّة؛ حتی یقرِّبهم إلی الطاعة و یبعِّدهم عن المعصیة، لدة ما فی مدّعی النبوّة من ذلک، کما یجب أیضاً أن ینقض دعوی المبطل إذا تحدّی بتعجیزه، کما یؤثر عن مسیلمة و أشباهه.

و إنَّ من المفروغ عنه فی علم الکلام کرامات الأولیاء، و قد برهنت علیها الفلاسفة بما لا معدل عنه و یضیق عنه المقام، فإذا صحَّ ذلک لکلِّ ولیٍّ، فلما ذا یُعدُّ غلوّا فی حجج اللَّه علی خلقه؟ و کتب أهل السنّة و تآلیفهم مفعمة بکرامات الأولیاء، کما أنَّها معترفة بکرامات مولانا أمیر المؤمنین- صلوات اللَّه علیه.

و أمّا الاستغاثة و النداء و الانقطاع و ما أشار إلیها فلا تعدو أن تکون توسّلًا بهم إلی المولی سبحانه، و اتِّخاذهم وسائل إلی نُجح طلباتهم عنده جلّت عظمته، لقربهم منه و زلفتهم إلیه و مکانتهم عنده لأنَّهم عبادٌ مکرمون، لا لأنَّ لذواتهم القدسیّة دخلًا فی إنجاح المقاصد أوّلًا و بالذات، لکنّهم مجاری الفیض و حلقات الوصل و وسائط بین المولی و عبیده کما هو الشأن فی کلِّ متقرِّب من عظیم یُتوسَّل به إلیه، و هذا حکم عامّ للأولیاء و الصالحین جمیعاً و إن کانوا متفاوتین فی مراحل القرب، کلّ هذا مع العقیدة الثابتة بأنَّه لا مؤثّر فی الوجود إلّا اللَّه سبحانه، و لا تقع فی المشاهد المقدَّسة کلّها من وفود الزائرین إلّا ما ذکرناه من التوسّل «1»، فأین هذه من مضادّة التوحید؟ و أین هؤلاء من الخصومة معه و مع أهله؟ (فَذَرْهُمْ وَ ما یَفْتَرُونَ) «2»، (إِنَّما یَفْتَرِی الْکَذِبَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِآیاتِ اللَّهِ وَ أُولئِکَ هُمُ الْکاذِبُونَ ) «3».

5- قال: تذهب الشیعة- تبعاً للمعتزلة- إلی إنکار رؤیة اللَّه یوم القیامة، و إنکار صفاته، و إنکار أن یکون خالقاً أفعال العباد لشبهات باطلة معلومة، و قد

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 3، ص: 404

أجمع العلماء من أهل الحدیث و السنّة و الأثر کالأئمّة الأربعة علی الإیمان بذلک کلِّه، لیس بینهم خلافٌ فی أنَّ اللَّه خالقُ کلِّ شی ءٍ، حتی العباد و أفعالهم، و لا فی رؤیة اللَّه یوم القیامة.

و من عجب أن تنکر الشیعة ذلک خوف التشبیه، و هم یقولون بالحلول و التشبیه الصریح، و بتألیه البشر، و وصف اللَّه بصفات النقص، و أهل السنّة یعدُّون الشیعة و المعتزلة مبتدعین غیر مهتدین فی جحدهم هذه الصفات (1/68).

الجواب: إنَّ الرجل قلّد فی ذات اللَّه و صفاته ابن تیمیّة و تلمیذه ابن القیِّم، و مذهبهما فی ذلک کما قال الزرقانی المالکی فی شرح المواهب (5/12): إثبات الجهة و الجسمیّة، و قال: قال المناوی: أمّا کونهما من المبتدعة فمسلّم. و القصیمیّ یقدّسهما و رأیهما و یصرِّح بالجهة و یعیِّنها، و له فیها کلمات کثیرة فی طیِّ کتابه، و نحن لا نناقشه فی هذا الرأی الفاسد، و نحیل الوقوف علی فساده إلی الکتب الکلامیّة من الفریقین، و الذی یهمّنا إیقاف القارئ علی کذبه فی القول، و اختلاقه فی النسب.

إنّ الشیعة لم تتّبع المعتزلة فی إنکار رؤیة اللَّه یوم القیامة، بل تتّبع برهنة تلک الحقیقة الراهنة من العقل و السمع، و حاشاهم عن القول بالحلول، و التشبیه، و تألیه البشر، و توصیف اللَّه بصفات النقص، و إنکار صفات اللَّه الثابتة له. بل إنَّهم یقولون جمعاء بکفر من یعتقد شیئاً من ذلک، راجع کتبهم الکلامیّة قدیماً و حدیثاً، و لیس فی وسع الرجل أن یأتی بشی ءٍ ممّا یدلُّ علی ما باهتهم، و لعمری لو وجد شیئاً من ذلک لصدح به و صدع.

نعم؛ تنکر الشیعة أن تکون للَّه صفات ثبوتیّة زائدة علی ذاته و إنَّما هی عینها، فلا یقولون بتعدّد القدماء معه سبحانه، و إنّ لسان حالهم لیناشد من یخالفهم بقوله:

إخواننا الأدنین منّا ارفقوا             لقد رقیتمْ مرتقیً صعبا

إن ثلّثت قومٌ أقانیمهمْ             فإنَّکم ثمّنتمُ الربّا

 

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 3، ص: 405

و للمسألة بحثٌ ضافٍ مترامی الأطراف تتضمّنه کتب الکلام.

و أمّا أفعال العباد فلو کانت مخلوقةً للَّه سبحانه خلق تکوین لبطل الوعد و الوعید و الثواب و العقاب، و إنَّ من القبیح تعذیب العاصی علی المعصیة و هو الذی أجبره علیها، و هذه من عویصات مسائل الکلام، قد أُفیض القول فیها بما لا مزید علیه، و إنَّ من یقول بخلق الأفعال فقد نسب إلیه سبحانه القبیح و الظلم غیر شاعر بهما، و ما استند إلیه القصیمیّ من الإجماع و قول القائلین لا یکاد یجدیه نفعاً تجاه البرهنة الدامغة.

و أمّا قذف أهل السنّة الشیعة و المعتزلة بما قذفوه و عدُّهم من المبتدعین، فإنَّها شِنْشِنَةٌ أعرفها من أخزم «1».

6- قال فی عدّ معتقدات الشیعة: و ذرّیة النبیِّ جمیعاً محرّمون علی النار، معصومون من کلِّ سوء. فی الجزء الثانی (ص 327) من کتاب منهاج الشریعة زعم مؤلِّفه أنّ اللَّه حرّم جمیع أولاد فاطمة بنت النبیِّ علی النار، و أنَّ من فاته منهم أوّلًا فلا بدَّ أن یوفَّق إلیه قبل وفاته. قال: ثمّ الشفاعة من وراء ذلک.

و قال فی أعیان الشیعة الجزء الثالث (ص 65): إنَّ أولاد النبیِّ- علیه الصلاة و السلام- لا یخطئون و لا یذنبون و لا یعصون اللَّه إلی قیام الساعة (2/20).

الجواب: إنَّ الشیعة لم تکسُ حلّة العصمة إلّا خلفاء رسول اللَّه الاثنی عشر من ذرّیته و عترته و بضعته الصدّیقة الطاهرة، بعد أن کساهم اللَّه تعالی بتلک الحلّة الضافیة بنصِّ آیة التطهیر فی خمسةٍ أحدهم نفس النبیِّ الأعظم، و فی البقیّة بملاک الآیة و البراهین العقلیّة المتکثّرة و النصوص المتواترة، و علی هذا أصفق علماؤهم و الأمّة الشیعیّة جمعاء فی أجیالهم و أدوارهم، و إن کان هناک ما یوهم إطلاقاً أو عموماً فهو

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 3، ص: 406

منزَّل علی هؤلاء فحسب، و إن کان فی رجالات أهل البیت غیرهم أولیاء صدّیقون أزکیاء لا یجترحون السیّئات إلّا أنَّ الشیعة لا توجب لهم العصمة.

و أمّا ما استند إلیه الرجل من کلام صاحب منهاج الشریعة، فلیس فیه أیّ إشارة إلی العصمة بل صریح القول منه خلافها، لأنَّه یثبت أنَّ فیهم من تفوته ثمَّ یتدارک بالتوبة قبل وفاته ثمّ الشفاعة من وراء ذلک، فرجل یقترف السیّئة، ثمّ یوفّق للتوبة عنها، ثمّ یُعفی عنها بالشفاعة لا یُسمّی معصوماً، بل هذه خاصّة کلّ مؤمن یتدارک أمره بالتوبة، و إنّما الخاصّة بالذرّیة التمکّن من التوبة علی أیّ حال.

قال القسطلانی فی المواهب «1»، و الزرقانی فی شرحه (3/203): رُوی عن ابن مسعود رفعه: «إنّما سُمِّیت فاطمة»

بإلهام من اللَّه لرسوله إن کانت ولادتها قبل النبوّة، و إن کانت بعدها فیحتمل بالوحی

 «لأنّ اللَّه قد فطمها»

من الفطم و هو المنع و منه فطم الصبیّ

 «و ذرّیتها من النار یوم القیامة»

أی منعهم منها، فأمّا هی و ابناها فالمنع مطلق، و أمّا من عداهم فالممنوع عنهم نار الخلود فلا یمتنع دخول بعضهم للتطهیر، ففیه بشری لآله صلی الله علیه و سلم بالموت علی الإسلام، و أنَّه لا یختم لأحد منهم بالکفر، نظیره ما قاله الشریف السمهودی فی خبر الشفاعة لمن مات بالمدینة مع أنَّه یشفع لکلّ من مات مسلماً، أو أنَّ اللَّه یشاء المغفرة لمن واقع الذنوب منهم إکراماً لفاطمة و أبیها صلی الله علیه و سلم، أو یوفّقهم للتوبة النصوح و لو عند الموت و یقبلها منهم. أخرجه الحافظ الدمشقی هو ابن عساکر «2».

و روی الغسّانی «3» و الخطیب «4» و قال: فیه مجاهیل مرفوعاً: «إنَّما سُمِّیت فاطمة لأنَّ اللَّه فطمها و محبّیها عن النار»

ففیه بشری عمیمة لکلّ مسلم أحبّها، و فیه التأویلات المذکورة.

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 3، ص: 407

و أمّا ما رواه أبو نعیم و الخطیب «1»: أنَّ علیّا الرضا بن موسی الکاظم بن جعفر الصادق سُئل عن حدیث: «إنَّ فاطمة أحصنت فرجها فحرّمها اللَّه و ذرّیتها علی النار». فقال: «خاصٌّ بالحسن و الحسین»

و ما نقله الأخباریّون عنه من توبیخه لأخیه زید حین خرج علی المأمون،

و قوله: «ما أنت قائل لرسول اللَّه؟ أغرّک قوله: إنَّ فاطمة أحصنت …؟ إنّ هذا لِمن خرج من بطنها لا لی و لا لک، و اللَّه ما نالوا ذلک إلّا بطاعة اللَّه، فإن أردت أن تنال بمعصیته ما نالوه بطاعته، إنَّک إذاً لأکرم علی اللَّه منهم».

فهذا من باب التواضع و الحثّ علی الطاعات و عدم الاغترار بالمناقب و إن کثرت، کما کان الصحابة المقطوع لهم بالجنّة علی غایةٍ من الخوف و المراقبة، و إلّا فلفظ ذرّیة لا یختصُّ بمن خرج من بطنها فی لسان العرب (وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَیْمانَ) «2». الآیة. و بینه و بینهم قرون کثیرة، فلا یرید بذلک مثل علیِّ الرضا مع فصاحته و معرفته لغة العرب، علی أنَّ التقیید بالطائع یبطل خصوصیّة ذرّیتها و محبّیها، إلّا أن یُقال: للَّه تعذیب الطائع فالخصوصیّة أن لا یُعذِّبه إکراماً لها. و اللَّه أعلم «3».

و أخرج الحافظ الدمشقی بإسناده عن علیٍّ رضی الله عنه قال: «قال رسول اللَّه صلی الله علیه و سلم لفاطمة: یا فاطمة تدرین لِمَ سُمِّیتِ فاطمة؟ قال علیٌّ رضی الله عنه: لِمَ سُمِّیت؟ قال: إنَّ اللَّه عزَّ و جلَّ قد فطمها و ذرّیتها عن النار یوم القیامة».

و قد رواه الإمام علیّ بن موسی الرضا فی مسنده «4» و لفظه: «إنَّ اللَّه فطم ابنتی فاطمة و ولدها و من أحبّهم من النار» «5».

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 3، ص: 408

أ یری القصیمیّ بعدُ أنَّ الشیعة قد انفردوا بما لم یقله أعلام قومه؟ أو رووا بحدیث لم یروه حفّاظ مذهبه؟ أو أتوا بما یخالف مبادئ الدین الحنیف؟ و هل یسعه أن یتّهم ابن حجر و الزرقانی و نظراءهما من أعلام قومه، و حفّاظ نِحلته المشارکین للشیعة فی تفضیل الذرّیة؟ و یرمیهم بالقول بعصمتهم؟ و یتحامل علیهم بمثل ما تحامل علی الشیعة؟

و لیس من البدع تفضّل المولی- سبحانه- علی قوم بتمکینه إیّاهم من النزوع عن الآثام، و الندم علی ما فرّطوا فی جنبه، و الشفاعة من وراء ذلک، و لا ینافی شیئاً من نوامیس العدل و لا الأصول المسلّمة فی الدین، فقد سبقت رحمته غضبه و وسعت کلّ شی ء.

و لیس هذا القول المدعوم بالنصوص الکثیرة بأبدع من القول بعدالة الصحابة أجمع، و اللَّه سبحانه یعرِّف فی کتابه المقدّس أناساً منهم بالنفاق و انقلابهم علی أعقابهم بآیات کثیرة رامیة غرضاً واحداً، و لا تنس ما ورد فی الصحاح و المسانید و منها ما

فی صحیح البخاری من أنَّ أناساً من أصحابه صلی الله علیه و سلم یؤخذ بهم ذات الشمال، فیقول: «أصحابی أصحابی، فیقال: إنَّهم لم یزالوا مرتدّین علی أعقابهم منذ فارقتهم».

و فی صحیح آخر: «لیُرفَعَنَّ رجالٌ منکم ثمَّ لَیختلجُنَّ دونی، فأقول: یا ربّ أصحابی، فیقال: إنَّک لا تدری ما أحدثوا بعدک!».

و فی صحیح ثالث: «أقول: أُصَیْحابی، فیقول: لا تدری ما أحدثوا بعدک!».

و فی صحیح رابع: «أقول: إنَّهم منّی، فیقال: إنَّک لا تدری ما أحدثوا بعدک! فأقول سحقاً سحقاً لمن غیَّر بعدی».

و فی صحیح خامس: «فأقول: یا ربّ أصحابی، فیقول: إنّک لا علم لک بما أحدثوا بعدک، إنَّهم ارتدّوا علی أدبارهم القهقری!».

و فی صحیح سادس: «بینا أنا قائم إذا زمرة حتی إذا عرفتهم، خرج رجل من

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 3، ص: 409

بینی و بینهم، فقال: هلمَّ. فقلت: أین؟ قال: إلی النار و اللَّه.

قلت: و ما شأنهم؟ قال: إنَّهم ارتدّوا علی أدبارهم القهقری. ثمَّ إذا زمرة حتی إذا عرفتهم خرج رجلٌ من بینی و بینهم فقال: هلمَّ. قلت: أین؟ قال: إلی النار و اللَّه. قلت: ما شأنهم؟ قال: إنَّهم ارتدّوا بعدک علی أدبارهم القهقری، فلا أراه یخلص منهم إلّا مثل هَمَل النعم» «1».

قال القسطلانی فی شرح صحیح البخاری «2» (9/325) فی هذا الحدیث: هَمَل بفتح الهاء و المیم: ضوالُّ الإبل، واحدها: هامل. أو: الإبل بلا راعٍ. و لا یقال ذلک فی الغنم، یعنی: أنّ الناجی منهم قلیلٌ فی قلّة النعم الضالّة، و هذا یشعر بأنّهم صنفان: کفّار و عصاة. انتهی.

و أنت من وراء ذلک کلّه جِدُّ علیم بما شجر بین الصحابة من الخلاف الموجب للتباغض و التشاتم و التلاکم، و المقاتلة القاضیة بخروج إحدی الفریقین عن حیّز العدالة، و دع عنک ما جاء فی التاریخ عن أفراد منهم من ارتکاب المآثم و الإتیان بالبوائق.

فإذا کان هذا التعدیل عنده و عند قومه لا یستتبع لوماً و لا یعقب هملجة، فأیّ حزازةٍ فی القول بذلک التفضّل الذی هو من سنّة اللَّه فی عباده؟ (فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِیلًا) «3».

و أمّا ما أردفه فی الاستناد إلی کلام سیّدنا الأمین فی أعیان الشیعة «4» (3/65) فإنّی ألفت نظر القارئ إلی نصّ عبارته حتی یعرف مقدار الرجل من الصدق و الأمانة

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 3، ص: 410

فی النقل، و یری محلّه من الإرجاف و قذف رجل عظیم من عظماء الأمّة بفاحشة مبیَّنة، و اتِّهامه بالقول بعصمة الذرّیة و هو ینصُّ علی خلافه، قال بعد ذکر حدیث الثقلین «1» بلفظ مسلم «2» و أحمد «3» و غیرهما من الحفّاظ ما نصّه:

دلّت هذه الأحادیث علی عصمة أهل البیت من الذنوب و الخطإ، لمساواتهم فیها بالقرآن الثابت عصمته فی أنَّهم أحد الثقلین المخلَّفَین فی الناس، و فی الأمر بالتمسّک بهم کالتمسّک بالقرآن، و لو کان الخطأ یقع منهم لما صحَّ الأمر بالتمسّک بهم الذی هو عبارة عن جعل أقوالهم و أفعالهم حجّةً، و فی أنَّ المتمسِّک بهم لا یضلُّ کما لا یضلُّ المتمسِّک بالقرآن، و لو وقع منهم الذنب أو الخطأ لکان المتمسِّک بهم یضلُّ، و أنَّ فی اتِّباعهم الهدی و النور کما فی القرآن، و لو لم یکونوا معصومین لکان فی اتِّباعهم الضلال، و أنَّهم حبل ممدود من السماء إلی الأرض کالقرآن، و هو کنایةٌ عن أنَّهم واسطة بین اللَّه تعالی و بین خلقه، و أنَّ أقوالهم عن اللَّه تعالی، و لو لم یکونوا معصومین لم یکونوا کذلک، و فی أنَّهم لن یفارقوا القرآن و لن یفارقهم مدّة عمر الدنیا، و لو أخطأوا أو أذنبوا لفارقوا القرآن و فارقهم، و فی عدم جواز مفارقتهم بتقدّمٍ علیهم بجعل نفسه إماماً لهم أو تقصیر عنهم و ائتمام بغیرهم، کما لا یجوز التقدّم علی القرآن بالإفتاء بغیر ما فیه أو التقصیر عنه باتِّباع أقوال مخالفیه، و فی عدم جواز تعلیمهم و ردِّ أقوالهم، و لو کانوا یجهلون شیئاً لوجب تعلیمهم و لم یُنهَ عن ردِّ قولهم.

و دلّت هذه الأحادیث أیضاً علی أنَّ منهم من هذه صفته فی کلِّ عصر و زمانٍ، بدلیل

قوله صلی الله علیه و آله و سلم: «إنَّهما لن یفترقا حتی یردا علیَّ الحوض»

، و أنَّ اللطیف الخبیر أخبره بذلک، و ورود الحوض کنایة عن انقضاء عمر الدنیا، فلو خلا زمانٌ من أحدهما لم یصدق أنَّهما لن یفترقا حتی یردا علیه الحوض.

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 3، ص: 411

إذا عُلم ذلک ظهر أنَّه لا یمکن أن یراد بأهل البیت جمیع بنی هاشم، بل هو من العامّ المخصوص بمن ثبت اختصاصهم بالفضل و العلم و الزهد و العفّة و النزاهة من أئمّة أهل البیت الطاهر، و هم الأئمّة الاثنا عشر و أمّهم الزهراء البتول، للإجماع علی عدم عصمة من عداهم، و الوجدان أیضاً علی خلاف ذلک؛ لأنَّ من عداهم من بنی هاشم تصدر منهم الذنوب، و یجهلون کثیراً من الأحکام، و لا یمتازون عن غیرهم من الخلق، فلا یمکن أن یکونوا هم المجعولین شرکاء القرآن فی الأمور المذکورة، بل یتعیّن أن یکونوا بعضهم لا کلّهم لیس إلّا من ذکرنا، أمّا تفسیر زید بن أرقم لهم بمطلق بنی هاشم «1»- إن صحّ ذلک عنه- فلا تجب متابعته علیه بعد قیام الدلیل علی بطلانه.

إقرأ و احکم، حیّا اللَّه الأمانة و الصدق، هکذا یکون عصر النور!!

7- قال: من آفات الشیعة قولهم: إنَّ علیّا یذود الخلق یوم العطش، فیسقی منه أولیاءه و یذود عنه أعداءه، و إنَّه قسیم النار و إنّها تطیعه یخرج منها من یشاء (2/21).

الجواب: لقد أسلفنا فی الجزء الثانی (ص 321) أسانید الحدیث الأوّل عن الأئمّة و الحفّاظ، و أوقفناک علی تصحیحهم لغیر واحد من طرقه، و بقیّتها مؤکِّدة لها، فلیس هو من مزاعم الشیعة فحسب، و إنّما اشترک معهم فیه حَمَلة العلم و الحدیث من أصحاب الرجل، لکنَّ القصیمیّ، لجهله بهم و بما یروونه أو لحقده علی من رُوی الحدیث فی حقِّه، یحسبه من آفات الشیعة.

و أمّا الحدیث الثانی فکالأوّل لیس من آفات الشیعة بل من غرر الفضائل عند أهل الإسلام،

فأخرجه الحافظ أبو إسحاق بن دیزیل المتوفّی (280، 281) عن الأعمش، عن موسی بن طریف، عن عبایة، قال: سمعت علیّا و هو یقول: «أنا قسیم النار یوم القیامة، أقول: خذی ذا، و ذری ذا».

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 3، ص: 412

و ذکره ابن أبی الحدید فی شرحه «1» (1/200)، و الحافظ ابن عساکر فی تاریخه «2» من طریق الحافظ أبی بکر الخطیب البغدادی.و هذا

الحدیث سُئل عنه الإمام أحمد، کما أخبر به محمد بن منصور الطوسی، قال: کنّا عند أحمد بن حنبل فقال له رجلٌ: یا أبا عبد اللَّه ما تقول فی هذا الحدیث الذی یُروی: أنَّ علیّا قال: «أنا قسیم النار»؟

فقال أحمد: و ما تنکرون من هذا الحدیث؟ ألیس رُوینا أنَّ النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم قال لعلیّ: «لا یحبّک إلّا مؤمن و لا یبغضک إلّا منافق»؟ قلنا: بلی. قال: فأین المؤمن؟ قلنا فی الجنّة. قال: فأین المنافق؟ قلنا: فی النار. قال: فعلیٌّ قسیم النار. کذا فی طبقات أصحاب أحمد و حکی عنه الحافظ الکنجی فی الکفایة «3» (ص 22)،

فلیت القصیمیّ یدری کلام إمامه.هذه اللفظة أخذها- سلام اللَّه علیه- من قول رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم له، فیما

رواه عنترة [عن الرضا علیه السلام ] عنه صلی الله علیه و آله و سلم أنّه قال: «أنت قسیم الجنّة و النار فی یوم القیامة، تقول للنار: هذا لی و هذا لک». و بهذا اللفظ رواه ابن حجر فی الصواعق «4» (ص 75).

و یعرب عن شهرة هذا الحدیث النبویِّ بین الصحابة احتجاج أمیر المؤمنین علیه السلام به یوم الشوری،

بقوله: «أنشدکم باللَّه هل فیکم أحدٌ قال له رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم: یا علیُّ أنت قسیم الجنّة یوم القیامة غیری؟» قالوا: اللهمَّ لا.

و الأعلام تری هذه الجملة من حدیث الاحتجاج صحیحاً. و أخرجه الدارقطنی کما فی الصواعق (ص 75)، و یری ابن أبی الحدید استفاضة کلا الحدیثین

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 3، ص: 413

النبویّ و المناشدة العلویّة، فقال فی شرحه «1» (2/448):

فقد جاء فی حقّه الخبر الشائع المستفیض: أنّه قسیم النار و الجنّة، و ذکر أبو عبید الهروی فی الجمع بین الغریبین: أنّ قوماً من أئمّة العربیّة فسّروه فقالوا: لأنّه لَمّا کان محبّه من أهل الجنّة و مبغضه من أهل النار، کان بهذا الاعتبار قسیم النار و الجنّة. قال أبو عبید: و قال غیر هؤلاء: بل هو قسیمها بنفسه فی الحقیقة، یدخل قوماً إلی الجنّة و قوماً إلی النار، و هذا الذی ذکره أبو عبید أخیراً هو ما یطابق الأخبار الواردة فیه: یقول للنار: هذا لی فدعیه، و هذا لکِ فخذیه.

و ذکره القاضی فی الشفا «2»: أنَّه قسیم النار. و قال الخفاجی فی شرحه (3/163): ظاهر کلامه أنَّ هذا ممّا أخبر به النبیّ صلی الله علیه و سلم إلّا أنّهم قالوا: لم یروه أحد من المحدِّثین إلّا

ابن الأثیر، قال فی النهایة «3»: إلّا أنَّ علیّا رضی الله عنه قال: «أنا قسیم النار»

، یعنی أراد أنّ الناس فریقان: فریق معی فهم علی هدی، و فریق علیَّ فهم علی ضلال، فنصف معی فی الجنّة، و نصف علیَّ فی النار. انتهی. قلت: ابن الأثیر ثقة، و ما ذکره علیٌّ لا یُقال من قبل الرأی فهو فی حکم المرفوع، إذ لا مجال فیه للاجتهاد، و معناه: أنا و من معی قسیم لأهل النار، أی مقابل لهم، لأنّه من أهل الجنّة، و قیل: القسیم: القاسم کالجلیس و السمیر، و قیل: أراد بهم الخوارج و من قاتله، کما فی النهایة.

8- قال: جاءت روایات کثیرة فی کتبهم- یعنی الشیعة- أنَّه- یعنی الإمام المنتظر- یهدم جمیع المساجد، و الشیعة أبداً هم أعداء المساجد؛ و لهذا یقلّ أن یشاهد الضارب فی طول بلادهم و عرضها مسجداً (2/23).

الجواب: لم یقنع الرجل کلّ ما فی علبة مکره من زور و اختلاق، و لم یقنعه

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 3، ص: 414

إسناد ما یفتعله إلی روایةٍ واحدةٍ یسعه أن یُجابه المنکِر علیه بأنّه لم یقف علیه حتی عزاه إلی روایات کثیرة جاءت فی کتب الشیعة، و لیته- إن کان صادقاً، و أنّی و أین؟- ذکر شیئاً من أسماء هاتیک الکتب، أو أشار إلی واحدةٍ من تلک الروایات، لکنَّه لم تسبق له لفتة إلی أن یفتعل أسماء و یضع أسانید قبل أن یکتب الکتاب فیذکرها فیه.

إنّ الحجّة المنتظر سیِّد من آمن باللَّه و الیوم الآخر، الذین یعمرون مساجد اللَّه، و أین هو عن هدمها؟ و إنَّ شیعیّا یعزو إلیه ذلک لم یُخلق بعدُ.

و أمّا ما ذکره عن بلاد الشیعة، فلا أدری هل طرق هو بلاد الشیعة، فکتب ما کتب، و کذب ما کذب، أو أنَّه کان رجماً منه بالغیب؟ أو استند- کصاحب المنار- إلی سائح سنِّی مجهولٍ، أو مبشِّرٍ نصرانی لم یُخلقا بعدُ؟ و أیّا ما کان فهو مأخوذ بإفکه الشائن، و قد عرف من جاس خلال دیار الشیعة، و حلَّ فی أوساطهم و حواضرهم و حتی البلاد الصغیرة و القری و الرساتیق، ما هنالک من مساجد مشیَّدة صغیرة أو کبیرة، و ما فی کثیر منها من الفرش و الأثاث و المصابیح، و ما تُقام فیها من جمعة و جماعة، و لیس من شأن الباحث أن ینکر المحسوس، و یکذب فی المشهود، و ینصر المبدأ بالتافهات.

9- قال: قد استفتی أحد الشیعة إماماً من أئمّتهم- لا أدری أهو الصادق أم غیره؟- فی مسألة من المسائل فأفتاه فیها، ثمَّ جاءه من قابلٍ و استفتاه فی المسألة نفسها فأفتاه بخلاف ما افتاه عام أوّل، و لم یکن بینهما أحد حینما استفتاه فی المرّتین، فشکَّ ذلک المستفتی فی إمامه و خرج من مذهب الشیعة، و قال: إن کان الإمام إنّما أفتانی تقیّة، فلیس معنا من یُتّقی فی المرّتین، و قد کنتُ مخلصاً لهم عاملًا بما یقولون، و إن کان مأتیُّ هذا هو الغلط و النسیان، فالأئمّة لیسوا معصومین إذن، و الشیعة تدّعی لهم العصمة، ففارقهم و انحاز إلی غیر مذهبهم، و هذه الروایة مذکورة فی کتب القوم (2/38).

الجواب: أنا لا أقول لهذا الرجل إلّا ما یقوله هو لمن نسب إلی إمام من أئمّته

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 3، ص: 415

لا یشخّص هو أنّه أیٌّ منهم مسألةً فاضحةً مجهولةً لا یعرفها، عن سائل هو أحد النکرات، لا یُعرَّف بسبعین (ألف لام)، و أسند ما یقول إلی کتب لم تؤلَّف بعدُ، ثمَّ طفق یشنُّ الغارة علی ذلک الإمام و شیعته علی هذا الأساس الرصین، فنحن لسنا نردُّ علی القصیمیِّ إلّا بما یردُّ هو علی هذا الرجل. و لعمری لو کان المؤلِّف- القصیمیّ- یعرف الإمام أو السائل أو المسألة أو شیئاً من تلک الکتب لذکرها بهوس و هیاج، لکنّه لا یعرف ذلک کلّه، کما أنّا نعرف کذبه فی ذلک کلِّه، و لا یخفی علی القارئ همزه و لمزة.

10- قال: من نظر فی کتب القوم علم أنَّهم لا یرفعون بکتاب اللَّه رأساً، و ذلک أنّه یقلُّ جدّا أن یستشهدوا بآیة من القرآن فتأتی صحیحةً غیر ملحونةٍ مغلوطةٍ، و لا یصیب منهم فی إیراد الآیات إلّا المخالطون لأهل السنّة، العائشون بین أظهرهم، علی أنَّ إصابة هؤلاء لا بدَّ أن تکون مصابة، أمّا البعیدون منهم عن أهل السنّة فلا یکاد أحدٌ منهم یورد آیةً فتسلم عن التحریف و الغلط، و قد قال من طافوا فی بلادهم: إنّه لا یوجد فیهم من یحفظون القرآن، و قالوا: إنّه یندر جدّا أن توجد بینهم المصاحف.

الجواب:

بلاءٌ لیس یُشبهُهُ بلاءُ             عداوةُ غیرِ ذی حسبٍ و دینِ

یبیحک منه عِرضاً لم یَصُنْهُ             و یرتعُ منک فی عِرضٍ مصونِ

 

لیتنی کنت أعلم أنّ هذه الکلمة متی کُتبت؟ أفی حال السکر أو الصحو؟ و أنَّها متی رُقمت؟ أعند اعتوار الخبل أم الإفاقة؟ و هل کتبها متقوِّلها بعد أن تصفّح کتب الشیعة فوجدها خلاءً من ذکر آیة صحیحة غیر ملحونة؟ أم أراد أن یصمهم فافتعل لذلک خبراً؟ و هل یجد المائن فی الطلیعة من أئمّة الأدب العربیّ إلّا رجالًا من الشیعة ألّفوا فی التفسیر کتباً ثمینة، و فی لغة الضاد أسفاراً کریمةً هی مصادر اللغة، و فی الأدب زبُراً قیّمة هی المرجع للملإ العلمیّ و الأدبیّ، و فی النحو مدوَّنات لها وزنها العلمیّ،

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 3، ص: 416

و إنَّک لو راجعت کتب الإمامیّة لوجدتها مفعمة بالاستشهاد بالآیات الکریمة، کأنّها أفلاک لتلک الأنجم الطوالع، غیر مغشّاة بلحن أو غلط.

و ما کنّا نعرف حتی الیوم أنّ مقیاس التلاوة صحیحةً أو ملحونةً هو النزعات و المذاهب التی هی عقودٌ قلبیّة لا مدخل لها فی اللسان و ما یلهج به، و لا أنّ لها مساساً باللغة، و سرد الکلمات، و صیاغة الکلام، و حکایة ما صیغ منها من قرآن أو غیره.

و لیت شعری ما حاجة الشیعة فی إصابة القرآن و تلاوته [تلاوة] «1» صحیحة إلی غیرهم؟ أ لإعواز فی العربیة؟ أو لجهل بأسالیب القرآن؟ لاها اللَّه لیس فیهم من یتّسم بتلک الشیة، أمّا العربیُّ منهم فالتشیّع لم ینتأ بهم عن لغتهم المقدّسة، و لا عن جبلّیّات عنصرهم، أ وَ هل تری أنَّ بلاد العراق و عاملة و ما یشابههما، و هی مفعمةٌ بالعلماء الفطاحل و العباقرة و النوابغ، أقلّ حظّا فی العربیّة من أعراب بادیة نجدٍ و الحجاز أکّالة الضبِّ، و مساورة الضباع؟! و أمّا غیر العربیّ منهم فما أکثر ما فیهم من أئمّة العربیة و الفطاحل و الکتّاب و الشعراء، و من تصفّح السِّیَر علم أنّ الأدب شیعیّ، و الخطابة شیعیة، و الکتابة شیعیة، و التجوید و التلاوة شیعیّان. و من هنا یقول ابن خلّکان فی تاریخه فی ترجمة علیّ بن الجهم «2» (1/38): کان مع انحرافه عن علیّ بن أبی طالب- علیه الصلاة و السلام- و إظهاره التسنّن مطبوعاً مقتدراً علی الشعر عذب الألفاظ. فکأنَّه یری أنَّ مطبوعیّة الشعر و قرضه بألفاظ عذبة خاصّة للشیعة و أنّه المطّرد نوعاً.

و هذه المصاحف المطبوعة فی إیران و العراق و الهند منتشرة فی أرجاء العالم، و المخطوطة منها التی کادت تُعَدُّ علی عدد من کان یحسن الکتابة منهم قبل بروز الطبع،

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 3، ص: 417

و فیهم من یکتبه الیوم تبرّکاً به، ففی أیٍّ منها یجد ما یحسبه الزاعم من الغلط الفاشی؟ أو خلّة فی الکتابة؟ أو رکّة فی الأسلوب؟ أو خروج عن الفنّ؟ غیر طفائف یزیغ عنه بصر الکاتب الذی هو لازم کلِّ إنسان شیعیّ أو سنّی، عربیّ أو عجمیّ.

و أحسب أنَّ الذی أخبر القصیمیّ بما أخبر من الطائفین فی بلاد الشیعة لم یولد بعدُ، لکنَّه صوّره مثالًا و حسب أنَّه یحدِّثه، أو أنّه لمّا جاس خلال دیارهم لم یزد علی أن استطرق الأزقّة و الجوادّ «1» فلم یجد مصاحف ملقاةً فیما بینهم و فی أفنیة الدور، و لو دخل البیوت لوجدها موضوعة فی عیاب و علب، و ظاهرة مرئیّة فی کلِّ رفٍّ و کوّة علی عدد نفوس البیت فی الغالب، و منها ما یزید علی ذلک، و هی تُتلی آناء اللیل و أطراف النهار.

هذه غیر ما تتحرّز به الشیعة من مصاحف صغیرة الحجم فی تمائم الصبیان و أحراز الرجال و النساء، غیر ما یحمله المسافر للتلاوة و التحفّظ عن نکبات السفر، غیر ما یوضع منها علی قبور الموتی للتلاوة بکرةً و أصیلا و إهداء ثوابها للمیِّت، غیر ما تحمله الأطفال إلی المکاتب لدراسته منذ نعومة الأظفار، غیر ما یُحمل مع العروس قبل کلِّ شی ء إلی دار زوجها، و منهم من یجعل ذلک المصحف جزءً من صداقها تیمّناً به فی حیاتها الجدیدة، غیر ما یؤخذ إلی المساکن الجدیدة المتّخذة للسکنی قبل الأثاث کلِّه، غیر ما یوضع منها إلی جنب النساء لتحصینها عن عادیة الجنِّ و الشیاطین الذین یوحون إلی أولیائهم- و منهم القصیمیّ مخترع الأکاذیب- زخرف القول غروراً.

أ فهؤلاء الذین لا یرفعون بالقرآن رأساً؟ أ فهؤلاء الذین یندر جدّا أن توجد بینهم المصاحف؟ و أمّا ما أخبر به الرجل شیطانه الطائف بلاد الشیعة من عدم وجود من یحفظ القرآن منهم، فسل حدیث هذه الأکذوبة عن کتب التراجم و معاجم السِّیَر،

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 3، ص: 418

و راجع کتاب کشف الاشتباه «1» فی ردّ موسی جار اللَّه (ص 444- 532) تجدهناک من حفّاظ الشیعة و قرّائهم مائة و ثلاثة و أربعین.

11- قال: هل یستطیع أن یجی ء- الشیعیُّ- بحرف واحد من القرآن یدلُّ علی قول الشیعة بتناسخ الأرواح، و حلول اللَّه فی أشخاص أئمّتهم، و قولهم بالرجعة و عصمة الأئمّة، و تقدیم علیٍّ علی أبی بکر و عمر و عثمان؟ أو یدلُّ علی وجود علیٍّ فی السحاب، و أنَّ البرق تبسّمه و الرعد صوته کما تقول الشیعة الإمامیّة؟ (1/72).

الجواب: إن تعجب فعجبٌ أنَّ الرجل و من شاکله من المفترین بهتوا الشیعة الإمامیّة بأشیاء هم براء منها علی حین تداخل الفرق، و تداول المواصلات، و سهولة استطراق الممالک و المدن بالوسائل النقلیّة البخاریّة فی أیسر مدّةٍ، و من المستبعد جدّا إن لم یکن من المتعذِّر جهل کلِّ فرقةٍ بمعتقدات الأخری، فمحاول الوقیعة الیوم و الحالة هذه علی أیِّ فرقة من الفرق قبل الفحص و التنقیب المتیسِّرین بسهولة مستعمل للوقاحة و الصلافة، و هو الأفّاک الأثیم عند من یطالع کتابه، أو یصیخ إلی قیله.

و لو کان الرجل یتدبّر فی قوله تعالی: (ما یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلَّا لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ) «2»، أو یصدِّق ما أوعد اللَّه به کلَّ أفّاکٍ أثیمٍ همّاز مشّاء بنمیم، لکفَّ مَدّته عن البهت، و عرف صالحه، و لکان هو المجیب عن سؤال شیطانه بأنَّ الشیعة الإمامیّة متی قالت بالتناسخ و حلول اللَّه فی أشخاص أئمّتهم؟ و من الذین ذهب منهم قدیماً و حدیثاً إلی وجود علیٍّ فی السحاب. إلخ. حتی یوجد حرف واحد منها فی القرآن؟

نعم؛ علیّ فی السحاب کلمةٌ للشیعة تأسِّیاً بالنبیّ الأعظم صلی الله علیه و آله و سلم بالمعنی الذی مرّ فی الجزء الأوّل (ص 292) غیر أنّ قوّالة الإحنة حرّفتها عن موضعها، و أوّلتها بما یشوِّه الشیعة الإمامیّة.

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 3، ص: 419

ألیس عاراً علی الرجل و قومه أن یکذب علی أمّةٍ کبیرةٍ إسلامیّةٍ و لا یبالی بما یباهتهم، و ینسبهم إلی الآراء المنکرة أو التافهة، و لا یتحاشی عن سوء صنیعه؟ أ لیست کتب الشیعة الإمامیّة المؤلّفة فی قرونها الماضیة و یومها الحاضر و هی لسانهم المعرب عن عقائدهم مشحونة بالبراءة من هذه النسب المختلقة بألسنة مناوئیهم؟

فإن کان لا یدری فتلک مصیبةٌ             و إن کان یدری فالمصیبة أعظمُ

 

نعم؛ له أن یستند فی أفائکه إلی شاکلته طه حسین، و أحمد أمین، و موسی جار اللَّه، رجال الفریة و البذاءة.

و قول الإمامیّة بالرجعة نطق به القرآن، غیر أنَّ الجهل أعشی بصر الرجل کبصیرته، فلم یره و لم یجده فیه، فعلیه بمراجعة کتب الإمامیّة، و قد أفردها بالتألیف جماهیر من العلماء، فحبّذا لو کان الرجل یراجع شیئاً منها.

کما أنّ آیة التطهیر ناطقة بعصمة جمع ممّن تقول الإمامیّة بعصمتهم، و فی البقیّة بوحدة الملاک و النصوص الثابتة، و فیما أخرجه إمام مذهبه أحمد بن حنبل فی الآیة الشریفة فی مسنده «1» (1/331 و 3/285 و 4/107 و 6/296، 298، 304، 323) مقنعٌ و کفایةٌ.

و کیف لم یقدِّم القرآن علیّا علی غیره؟ و قد قرن اللَّه ولایته بولایته و ولایة نبیِّه بقوله العزیز: (إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ). و قد مرَّ فی هذا الجزء (ص 156- 162): إطباق الفقهاء و المحدِّثین و المتکلّمین علی نزولها فی علیٍّ أمیر المؤمنین علیه السلام.

و الباحث إن أعطی النصفة حقّها یجد فی کتاب اللَّه آیاً تُعَدُّ بالعشرات نزلت فی

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 3، ص: 420

علیٍّ أمیر المؤمنین علیه السلام، و هی تدلّ علی تقدیمه علی غیره، و لا بدع و هو نفس النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم بنصّ القرآن، و بولایته أکمل اللَّه دینه، و أتمَّ علینا نعمه، و رضی لنا الإسلام دیناً.

و نحن نعید السؤال هاهنا علی القصیمیِّ فنقول: هل یستطیع أن یجی ء هو و قومه بحرف واحدٍ من القرآن یدلُّ علی تقدیم أبی بکر و عمر و عثمان علی ولیّ اللَّه الطاهر أمیر المؤمنین علیه السلام؟

12- قال: و القوم- یعنی الإمامیّة- لا یعتمدون فی دینهم علی الأخبار النبویّة الصحیحة، و إنّما یعتمدون علی الرقاع المزوَّرة المنسوبة کذباً إلی الأئمّة المعصومین فی زعمهم وحدهم (1/83).

الجواب: عرفت الحال فی التوقیعات الصادرة عن الناحیة المقدّسة، و الرجل قد أتی من شیطانه بوحی جدید، فیری توقیعات بقیّة الأئمّة أیضاً مکذوبة علی الأئمّة، و یری عصمتهم مزعومةً للشیعة فحسب، إذ لم یجدها فی طامور أوهامه.

 (فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَیْ ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللَّهِ وَ الرَّسُولِ) «1».

13- المتعة التی تتعاطاها الرافضه أنواع: صغری و کبری. فمن أنواعها: أن یتّفق الرجل و المرأة المرغوب فیها علی أن یدفع إلیها شیئاً من المال أو من الطعام و المتاع- و إن حقیراً جدّا- علی أن یقضی وطره منها، و یشبع شهوته یوماً أو أقل أو أکثر حسب ما یتّفقان علیه، ثمَّ یذهب کلٌّ منهما فی سبیله کأنَّما لم یجتمعا و لم یتعارفا، و هذا من أسهل أنواع هذه المتعة.

و هناک نوع آخر أخبث من هذا یسمّی عندهم بالمتعة الدوریّة و هی أن یحوز جماعة امرأة واحدة فیتمتّع بها واحد من الصبح إلی الضحی، ثمّ یتمتّع بها آخر من

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 3، ص: 421

الضحی إلی الظهر، ثمّ یتمتّع بها آخر من الظهر إلی العصر، ثمّ آخر إلی المغرب، ثمّ آخر إلی العشاء، ثمّ آخر إلی نصف اللیل، ثمّ آخر إلی الصبح، و هم یعدّون هذا النوع دیناً للَّه یُثابون علیه، و هو من شرِّ أنواع المحرّمات (1/119).

الجواب: إنّ المتعة عند الشیعة هی التی جاء بها نبیُّ الإسلام، و جعل لها حدوداً مقرّرة، و ثبتت فی عصر النبیّ الأعظم و بعده إلی تحریم الخلیفة عمر بن الخطاب، و بعده عند من لم یرَ للرأی المحدَث فی الشرع تجاه القرآن الکریم و ما جاء به نبیُّ الإسلام قیمةً و لا کرامةً، و قد أصفقت فِرَق الإسلام علی أصول المتعة و حدودها المفصَّلة فی کتبها، و لم یختلف قطُّ اثنان فیها، ألا و هی:

1- الأجرة.

2- الأجل.

3- العقد المشتمل للإیجاب و القبول.

4- الافتراق بانقضاء المدّة أو البذل.

5- العدّة: أمةً و حرّة، حائلًا و حاملًا.

6- عدم المیراث.

و هذه الحدود هی التی نصَّ علیها أهل السنّة و الشیعة.

راجع من تآلیف الفریق الأوّل: صحیح مسلم، سنن الدارمی، سنن البیهقی، تفسیر الطبری، أحکام القرآن للجصّاص، تفسیر البغوی، تفسیر ابن کثیر، تفسیر الفخر الرازی، تفسیر الخازن، تفسیر السیوطی، کنز العمّال «1».

و من تآلیف الفریق الثانی «2»: من لا یحضره الفقیه (3/149)، المقنع للصدوق

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 3، ص: 422

کسابقه، الهدایة له أیضاً، الکافی (2/44)، الانتصار للشریف علم الهدی المرتضی، المراسم لأبی یعلی سلّار الدیلمی، النهایة للشیخ الطوسی، المبسوط للشیخ أیضاً، التهذیب له أیضاً (2/189)، الاستبصار له (2/29)، الغنیة للسیّد أبی المکارم، الوسیلة لعماد الدین أبی جعفر، نکت النهایة للمحقِّق الحلّی، تحریر العلّامة الحلّی (2/27)، شرح اللمعة (2/82)، المسالک ج 1، الحدائق (6/152)، الجواهر (5/165).

و المتعة المعاطاة بین الأمّة الشیعیّة لیست إلّا ما ذکرناه، و لیس إلّا نوعاً واحداً، و الشیعة لم ترَ فی المتعة رأیاً غیر هذا، و لم تسمع أذن الدنیا أنواعاً للمتعة تقول بها فرقة من فرق الشیعة، و لم تکن لأیِّ شیعیٍّ سابقة تعارف بانقسامها علی الصغری و الکبری، و لیس لأیِّ فقیه من فقهاء الشیعة و لا لعوامّهم من أوّل یومها إلی هذا العصر، عصر الکذب و الاختلاق، عصر الفریة و القذف- عصر القصیمیّ- إلمامٌ بهذا الفقه الجدید المحدَث، فقه القرن العشرین لا القرون الهجریّة.

و أمّا القصیمیُّ- و من یشاکله فی جهله المطبق- فلا أدری ممّن سمع ما تخیّله من الأنواع؟ و فی أیّ کتابٍ من کتب الشیعة وجده؟ و إلی فتوی أیِّ عالم من علمائها یستند؟ و عن أیِّ إمام من أئمّتها یروی؟ و فی أیِّ بلدة من بلادها أو قریة من قراها أو بادیة من بوادیها وجد هذه المعاطاة المکذوبة علیها؟ ایم اللَّه کلُّ ذلک لم یکن. لکنَّ الشیاطین یوحون إلی أولیائهم زخرف القول غروراً.

14- قال: إنَّ أغبی الأغبیاء و أجمد الجامدین من یأتون بشاة مسکینة و ینتفون شعرها و یعذِّبونها أفانین العذاب، موحیاً إلیهم ضلالهم و جرمهم أنَّها السیّدة عائشة زوج النبیّ الکریم و أحبُّ أزواجه إلیه.

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 3، ص: 423

و من یأتون بکبشین و ینتفون أشعارهما و یعذِّبونهما ألوان العذاب، مشیرین بهما إلی الخلیفتین أبی بکر و عمر، و هذا ما تأتیه الشیعة الغالیة.

و إنَّ أغبی الأغبیاء و أجمد الجامدین هم الذین غیّبوا إمامهم فی السرداب، و غیّبوا معه قرآنهم و مصحفهم، و من یذهبون کلَّ لیلة بخیولهم و حمیرهم إلی ذلک السرداب الذی غیّبوا فیه إمامهم ینتظرونه و ینادونه لیخرج إلیهم، و لا یزال عندهم ذلک منذ أکثر من ألف عام.

و إنَّ أغبی الأغبیاء و أجمد الجامدین هم الذین یزعمون أنَّ القرآن محرّف مزید فیه و منقوص منه (1/374).

الجواب: یکاد القلم أن یرتج علیه القول فی دحض هذه المفتریات، لأنّها دعاوی شهودیّة بأشیاء لم تظلّ علیها الخضراء و لا أقلّتها الغبراء؛ فإنّ الشیعة منذ تکوّنت فی العهد النبویّ یوم کان صاحب الرسالة یلهج بذکر شیعة علیّ علیه السلام، و الصحابة تسمّی جمعاً منهم بشیعة علیّ إلی یومها هذا، لم تسمع بحدیث الشاة و الکبشین، و لا أبصرت عیناها ما یُفعل بهاتیک البهائم البریئة من الظلم و القساوة، و لا مدّت إلیها تلک الأیادی العادیة، غیر أنَّهم شاهدوا القصیمیّ متّبعاً لابن تیمیّة یدنِّس برودهم النزیهة من ذلک الدَرَن.

و لیت الرجل یعرِّفنا بأحدٍ شاهد شیعیّا یفعل ذلک، أو بحاضرة من حواضر الشیعة اطّردت فیها هذه العادة، أو بصقع وقعت فیه مرّة واحدة و لو فی العالم کلّه.

و لیتنی أدری و قومی هل أفتی شیعیّ بجواز هذا العمل الشنیع؟ أو استحسن ذلک الفعل التافه؟ أو نوّه به و لو قصِّیص فی مقاله؟ نعم یوجد هذا الإفک الشائن فی کتاب القصیمیّ و شیخه ابن تیمیّة المشحون بأمثاله.

و فریة السرداب أشنع و إن سبقه إلیها غیره من مؤلِّفی أهل السنّة، لکنّه زاد فی

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 3، ص: 424

الطنبور نغمات بضمِّ الحمیر إلی الخیول، و ادِّعائه اطِّراد العادة فی کلِّ لیلة و اتِّصالها منذ أکثر من ألف عام، و الشیعة لا تری أنَّ غیبة الإمام فی السرداب، و لا هم غیّبوه فیه و لا أنَّه یظهر منه، و إنَّما اعتقادهم المدعوم بأحادیثهم أنَّه یظهر بمکّة المعظّمة تجاه البیت، و لم یقل أحدٌ فی السرداب إنَّه مغیب ذلک النور، و إنّما هو سرداب دار الأئمّة بسامرّاء، و إنَّ من المطّرد إیجاد السرادیب فی الدور وقایةً من قائظ الحرّ، و إنَّما اکتسب هذا السرداب بخصوصه الشرف الباذخ لانتسابه إلی أئمّة الدین، و أنَّه کان مبوّأً لثلاثة منهم کبقیّة مساکن هذه الدار المبارکة، و هذا هو الشأن فی بیوت الأئمّة علیهم السلام و مشرِّفهم النبیُّ الأعظم فی أیّ حاضرة کانت، فقد أذن اللَّه أن تُرفع و یذکر فیها اسمه.

و لیت هؤلاء المتقوّلین فی أمر السرداب اتّفقوا علی رأی واحد فی الأکذوبة، حتی لا تلوح علیها لوائح الافتعال فتفضحهم، فلا یقول ابن بطّوطة «1» فی رحلته «2» (2/198): إنَّ هذا السرداب المنوّه به فی الحلّة، و لا یقول القرمانی فی أخبار الدول «3»: إنّه فی بغداد. و لا یقول الآخرون: إنّه بسامرّاء، و یأتی القصیمیّ من بعدهم فلا یدری أین هو، فیطلق لفظ السرداب لیستر سوأته.

و إنّی کنت أتمنّی للقصیمیّ أن یحدِّد هذه العادة بأقصر من- أکثر من ألف عام- حتی لا یشمل العصر الحاضر و الأعوام المتّصلة به، لأنَّ انتفاءها فیه و فیها بمشهدٍ و مرأیً و مسمع من جمیع المسلمین، و کان خیراً له لو عزاها إلی بعض القرون الوسطی حتی یجوِّز السامع وجودها فی الجملة، لکنَّ المائن غیر متحفِّظ علی هذه الجهات.

و أمّا تحریف القرآن فقد مرّ حقُّ القول فیه (ص 85) و غیرها.هذه نبذٌ من طامّات القصیمیّ و له مئاتٌ من أمثالها، و من راجع کتابه عرف

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 3، ص: 425

موقفه من الصدق، و مبوّأه من الأمانة، و مقیله من العلم، و محلّه من الدین، و مستواه من الأدب.(الَّذِینَ یُجادِلُونَ فِی آیاتِ اللَّهِ بِغَیْرِ سُلْطانٍ أَتاهُمْ کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ وَ عِنْدَ الَّذِینَ آمَنُواکَذلِکَ یَطْبَعُ اللَّهُ عَلی کُلِّ قَلْبِ مُتَکَبِّرٍ جَبَّارٍ) «1»