اولین دایرةالمعارف دیجیتال از کتاب شریف «الغدیر» علامه امینی(ره)
۶ مرداد ۱۴۰۳

روایتی مشروح و جعلی درباره قتل عثمان

متن فارسی

روایتی مشروح و جعلی در قتل عثمان

از ابو امامه باهلی روایت می کنند که می گوید : ما با عثمان بودیم آن هنگام که وی در خانه اش به محاصره بود.  گفت:  به چه دلیل می خواهند مرا بکشند؟ در صورتی که از پیامبر خدا (ص) شنیده ام که می فرمود:  کشتن مسلمان جز در سه صورت روا نیست:  مردی که پس از مسلمان شدن کافر شود یا پس از ازدواج زنا کند یا کسی را به ناحق و بدون این که بخواهد به کیفر قتل برساند بکشد.  بخدا قسم من از آنگاه که خدایم هدایت فرموده دینی به جای دینم بر نگزیده ام و نه در جاهلیت یا در دوره اسلامی زندگیم زناکرده ام و نه کسی را به ناحق کشته ام . بنابراین مرا به چه مجوزی می خواهند بکشند؟ چون تشنگی او به شدت رسید از فراز خانه رو به مردم کرد که آیا علی در میان شما است گفتند:  نه.  پرسید:  سعد در میان شما است ؟ گفتند:  نه.  پس از لحظه ای سکوت گفت:  آیا می شود یکی از شما به علی اطلاع دهد که به ما آب برساند؟ خبر به علی رسید.  سه مشک پر آب برایش فرستاد، و در جریان رساندن آن عده ای از بنی هاشم و بنی امیه زخم برداشتند.  چون به علی خبر رسید که عثمان در محاصره قرار گرفته و می خواهند او را بکشند برخاسته در حالیکه عمامه رسول خدا (ص) بر سر نهاده شمشیرش را حمایل کرده بود از خانه بیرون آمد و پسرش حسن و عبد الله بن عمر را جلو انداخته همراه عده ای از اصحاب و مهاجران و انصار – رضی الله عنهم – رهسپار خانه عثمان گشت و در حالیکه محصور بود نزد او رفت.  علی – کرم الله وجهه – به عثمان گفت:  سلام بر تو ای امیرالمومنین تو پیشوای توده ای، و اینک این حوادث و گرفتاری ها برایت پیش آمده است.  من سه پیشنهاد برایت دارم باید که یکی را برگزینی.  یکی این که از خانه بیرون آمده با آنان بجنگی و ما تو را همراهی خواهیم کرد و تو بر حق خواهی بود و آنان بر باطل . دیگر این که درب دیگری جز دری که آن را تحت نظر گرفته اند بگشائی و سواره خود را به مکه برسانی زیرا اگرتو در مکه باشی آنها خون تو را در آنجا نخواهند ریخت.  سوم این که خود را به هشام برسانی زیرا آنها اهل شامند و معاویه همراه ایشان است.  عثمان گفت:  درباره رفتن به مکه، من از پیامبر خدا (ص) شنیدم که می گفت مردی از قریش در مکه کافر (یا مدفون) خواهد شد که نیمی از عذاب جهانیان دامن گیر او خواهد بود.  بنابراین نمی گذارم که من آن مرد باشم. اما این که به شام بروم، من از هجرتگاه و همجواری مزار پیامبر خدا (ص) دور نخواهم گشت.  علی گفت:  پس بگذار با آنها بجنگیم و آنها را از دور تو پراکنده سازیم گفت : نمی خواهم اولین کسی باشم که اجازه جنگیدن با امت محمد (ص) را صادر کرده باشد.

در این هنگام علی از آنجا بیرون آمد و در حالیکه رهسپار خانه خویش می شد به حسن و حسین دستور داد:  با شمشیر بر در خانه عثمان به پاسداری بایستید و نگذارید دست کسی به او برسد.  زبیر هم پسرش را فرستاد و طلحه پسرش را و عده ای از اصحاب محمد (ص) فرزندانشان را فرستادند تا مردم (محاصره کننده و انقلابی) را از دستیابی به عثمان باز دارند و از او بخواهند که مروان را از خانه اش بیرون فرستاده تحویل دهد.  محمد بن ابی بکر چون آن وضع را مشاهده کرد و دید مردم عثمان را مورد تیراندازی قرار داده اند تا جائی که حسن (بن علی) و دیگران بر در خانه اش خون آلود گشته اند و ترسید بنی هاشم بخاطر حسن (بن علی) به خشم آیند و بر آشوبند و مردم را از اطراف خانه عثمان پراکنده سازند دست دو تن از مصریان را گرفته از خانه همسایه عثمان راه به خانه او برد، زیرا همه مدافعان وی بر پشت بام اطاقها بودند و هیچکس در حیاط همراه عثمان نبود جزهمسرش.  پس از دیوار نقبی زده محمد بن ابی بکر وارد اطاق عثمان شد و دید قرآن می خواند. ریش او را گرفت.  عثمان به او گفت:  بخدا اگر پدرت تو را به این حال می دید سخت ناراحت می شد.  اوهم ریشش را ول کرد.  دو نفر وارد اطاق شده او را کشتند و از راهی که آمده بودند گریختند.  

آورده اند که عمرو بن حمق روی سینه عثمان نشسته و او را زده تا کشته است، و عمیر بن ضابی با لگد بر شکمش کوفته و دو دنده اش را شکسته است، و همسرش فریاد کشیده ولی صدایش در همهمه و غوغای مردم در اطراف خانه محو گشته و ناشنیده مانده، و آنگاه به بالای خانه رفته و داد کشیده که امیرالمومنین کشته شد.  پس مردم واردشده و او را کشته یافته و دیده اند خون بر قرآنش ریخته بر این آیت که خدا به دادخواهی تو به حسابشان خواهد رسید و او شنوای دانا است.  خبر به علی و طلحه و زبیر و سعد (بن ابی وقاص) و کسانی که در مدینه بودند رسید، و در حالیکه هوششان از آن خبر پریده بود رهسپار گشتند تا به اطاق عثمان درآمده دیدند کشته شده است.  پس از آنجا بیرون آمدند و علی به دو فرزندش گفت:  چگونه در حالیکه بر در خانه اش پاس می دادید امیر المومنین کشته شد؟ و دست برده بر صورت حسن زد و بر سینه حسین، و محمد بن طلحه و عبد الله بن زبیر را دشنام داد، و خشمناک به خانه برگشت، و مردم شتابان به خانه اش آمدند که با تو بیعت می کنیم، دست پیش آر که چاره ای نیست جز این که امیری داشته باشیم. علی گفت:  من شرم دارم با جماعتی که عثمان را کشته اند بیعت کنم ، و از خدای تعالی شرم دارم که پیش از دفن عثمان با من بیعت شود.  در نتیجه از او کناره گرفتند، بعد برگشته تقاضا کردند حاضر به بیعت شود.  گفت:  خدایا من از این کار متاثر و متاسفم.  و افزود:  این کار به شما نمی رسد، و فقط از اختیارات مجاهدان بدر است و هر که مجاهدان بدر بپسندند خلیفه خواهد بود.  در این هنگام همه بدریان بدون استثنا به خدمت علی آمده گفتند:  جز تو هیچکس را شایسته تر برای خلافت نمی بینیم.  دست خود را پیش آر تا با تو بیعت کنیم.  و با او بیعت کردند.  پس مروان و فرزندانش گریختند.  علی آمده از همسر عثمان پرسید چه کسی عثمان را کشت ؟ جواب داد: نمی دانم، محمد بن ابی بکر وارد اطاقش شد و دو مرد دیگر که نمی شناسمشان .  آنگاه محمد (بن ابی بکر) را احضار کرده از او درباره توضیحات همسر عثمان پرسید.  گفت:  او به خدا دروغ نگفته است و من به قصد کشتن عثمان وارد اطاقش شدم ، اما وقتی نام پدرم را به میان آورد دست از او برداشته برخاستم در حالیکه به خدای تعالی توبه برده بودم، به خدا قسم من نه او را کشتم و نه گرفتمش.  همسر عثمان گفت:  راست می گوید ولی او آن دو مرد را وارد اطاق عثمان کرد”.

( الغدیر فی الکتاب و السنة و الادب ج 9 ص 329 )

متن عربی

صورة مفصلة

عن أبی أُمامة الباهلی رضی الله عنه، قال: کنّا مع عثمان رضی الله عنه و هو محصور فی الدار، فقال: و بم یقتلوننی؟

و قد سمعت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم یقول: «لا یحلّ دم امرئٍ مسلم إلّا بإحدی ثلاث: رجل کفر بعد إسلام، أو زنی بعد إحصان، أو قتل نفساً بغیر حقّ فیقتل بها»

، فو اللَّه ما أحببت لدینی بدلًا منذ هدانی اللَّه تعالی، و لا زنیت فی جاهلیّة و لا إسلام، و لا قتلت نفساً بغیر حقّ، فبم یقتلوننی؟ فلمّا اشتدّ عطشه أشرف علی الناس فقال: أ فیکم علیّ؟ فقالوا: لا. فقال: أ فیکم سعد؟ فقالوا: لا. فسکت ثمّ قال: ألا أحد یبلغ علیّا فیسقینا ماءً؟ فبلغ ذلک علیّا، فبعث إلیه بثلاث قرب مملوءة ماءً، فما وصل إلیه حتی جرح بسببها عدّة من بنی هاشم و بنی أُمیّة، فلمّا بلغ علیّا أنّ عثمان محاصر یراد قتله قام خارجاً من منزله معتّماً بعمامة رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم متقلّداً سیفه و أمامه ابنه الحسن و عبد اللَّه بن عمر فی نفر من الصحابة و المهاجرین و الأنصار رضی الله عنهم، و دخلوا علی عثمان و هو محصور فقال له علیّ کرّم اللَّه وجهه: السلام علیک یا أمیر المؤمنین، إنّک إمام العامّة و قد نزل بک ما تری، و إنّنی أعرض علیک خصالًا ثلاثاً

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 9، ص: 330

اختر إحداهنّ: إمّا أن تخرج فتقاتلهم و نحن معک و أنت علی الحقّ و هم علی الباطل، و إمّا أن تخرق باباً سوی الباب الذی هم علیه، فترکب رواحلک و تلحق بمکة فإنّهم لن یستحلّوک و أنت بها، و إمّا أن تلحق بالشام فإنّهم أهل الشام و فیهم معاویة، فقال عثمان: أمّا أن أخرج إلی مکة

فإنّی سمعت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم یقول: «یُلحد رجل من قریش بمکة یکون علیه نصف عذاب العالم».

فلن أکون أنا، و أمّا أن ألحق بالشام فلن أُفارق دار هجرتی و مجاورة رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم، قال: فأذن لنا أن نقاتلهم و نکشفهم عنک، قال: فلا أکون أوّل من یأذن فی محاربة أُمّة محمد صلی الله علیه و آله و سلم، فخرج علیّ و هو یسترجع و قال للحسن و الحسین: اذهبا بسیفکما حتی تقوما علی باب عثمان فلا تدعا أحداً یصل إلیه، و بعث الزبیر ابنه، و بعث طلحة ابنه، و بعث عدّة من أصحاب محمد أبناءهم یمنعون الناس أن یدخلوا علی عثمان و یسألونه إخراج مروان. فلمّا رأی ذلک محمد بن أبی بکر و قد رمی الناس عثمان بالسهام حتی خضب الحسن بالدماء علی بابه و غیره، فخشی محمد بن أبی بکر أن یغضب بنو هاشم لحال الحسن و یکشفوا الناس عن عثمان، فأخذ بید رجلین من أهل مصر فدخلوا من بیت کان بجواره، لأنّ کلّ من کان مع عثمان کانوا فوق البیوت و لم یکن فی الدار عند عثمان إلّا امرأته، فنقبوا الحائط فدخل علیه محمد بن أبی بکر فوجده یتلو القرآن فأخذ بلحیته، فقال له عثمان: و اللَّه لو رآک أبوک لساءه فعلک، فتراخت یده و دخل الرجلان علیه فقتلاه، و خرجوا هاربین من حیث دخلوا، قیل: جلس عمرو بن الحمق علی صدره و ضربه حتی مات، و وطئ عمیر بن ضابئ علی بطنه فکسر له ضلعین من أضلاعه، و صرخت امرأته فلم یسمع صراخها لما کان حول الدار من الناس، و صعدت امرأته فقالت: إنّ أمیر المؤمنین قد قُتل، فدخل الناس فوجدوه مذبوحاً، و انتشر الدم علی المصحف علی قوله تعالی: (فَسَیَکْفِیکَهُمُ اللَّهُ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ ) «1»، و بلغ الخبر علیّا و طلحة

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 9، ص: 331

و الزبیر و سعداً و من کان بالمدینة، فخرجوا و قد ذهبت عقولهم للخبر الذی أتاهم، حتی دخلوا علی عثمان فوجدوه مقتولًا فاسترجعوا، و قال علیّ لابنیه: کیف قُتل أمیر المؤمنین و أنتما علی الباب؟ و رفع یده فلطم الحسن، و ضرب علی صدر الحسین، و شتم محمد بن طلحة و عبد اللَّه بن الزبیر، و خرج و هو غضبان حتی أتی منزله، و جاء الناس یهرعون إلیه فقالوا له: نبایعک فمدّ یدک فلا بدّ لنا من أمیر. فقال علیّ: و اللَّه إنّی لأستحی أن أبایع قوماً قتلوا عثمان، و إنّی لأستحی من اللَّه تعالی أن أُبایع و عثمان لم یُدفن بعد، فافترقوا ثمّ رجعوا فسألوه البیعة، فقال: اللّهمّ إنّی مشفق ممّا أقدم علیه، ثم قال «1» لهم: لیس ذلک إلیکم، إنّما ذلک لأهل بدر فمن رضی به أهل بدر فهو خلیفة، فلم یبق أحد من أهل بدر حتی أتی علیّا، فقالوا: ما نری أحداً أحقّ بها منک، مدّ یدک نبایعک. فبایعوه، فهرب مروان و ولده، و جاء علیّ و سأل امرأة عثمان، فقال لها: من قتل عثمان؟ قالت: لا أدری دخل علیه محمد بن أبی بکر و معه رجلان لا أعرفهما، فدعا محمداً فسأله عمّا ذکرت امرأة عثمان، فقال محمد: لم تکذب، و اللَّه دخلت علیه و أنا أرید قتله، فذکر لی أبی فقمت عنه و أنا تائب إلی اللَّه تعالی، و اللَّه ما قتلته و لا أمسکته. فقالت امرأته: صدق و لکنّه أدخلهما علیه.

راجع أخبار الدول للقرمانی «2»- هامش الکامل لابن الأثیر- (1/210- 213).