اولین دایرةالمعارف دیجیتال از کتاب شریف «الغدیر» علامه امینی(ره)
۶ مرداد ۱۴۰۳

مهارت سید حمیری در علم و تاریخ

متن فارسی

هر کس را وقوفى بر موارد احتجاج سید حمیرى و مضامینی که به شعر کشیده است و گفتگوهائى که با شخصیت‏هاى شیعه و سنى روزگار خود داشته است، باشد به خوبى به وسعت دامنه و عمق آگاهى وى در فهم معانى قرآن کریم و درک سنت شریف، پى می‌برد. و می‌فهمد که کوشش پى گیر سید در راه ولاء اهل بیت بر اساس بصیرتى است که از علمى بسیار و معرفتى سرشار مایه می‌گیرد و آن چنان کسى نیست که اعتقادش بر پایه تقلید محض و دریافت ساده بوده و ناآگاهى و نافهمى بر اندیشه‌اش غالب باشد.

نمونه‌اى از علم وی صفحه 258 این کتاب آنجا که در مجلس منصور با قاضى سوّار: در پیرامون عقیده به رجعت به گفتگو نشسته و وى را با قرآن و حدیث، عاجز و ساکت کرده است، و نیز در صفحه 264 گذشت.

مرزبانى، در اخبار السید گفته است: آورده‌اند که سید، در روزگار هشام، به حج رفت و کمیت شاعر را دید، بر او سلام کرد و گفت توئى گوینده این ابیات:
و لا اقول اذا لم یعطیا فدکا بنت الرّسول و لا میراثه کفرا
اللّه یعلم ماذا یاتیان به یوم القیامة من عذر اذا حضرا

«من نمی‌گویم، عمر و ابوبکرى که فدک و میراث دختر پیغمبر را به وى ندادند، کافر شده‌اند.
خداى داند که در روز رستاخیز که در پیشگاه خدا حاضر می‌آیند، چه عذرى خواهند آورد.

کمیت گفت: آرى من گفته‌ام و از بنى امیه تقیه کرده‌ام و در گفتار من این گواهى نیز هست که آنها آنچه را در تصرف فاطمه بوده است، گرفته‌اند.
سید گفت: اگر دلیل نمی‌آوردى، جا داشت که ساکت بمانم، امّا بدان که تو درباره حق کوتاه آمده‌اى، چه پیغمبر خدا (ص) می‌فرماید: فاطمه، پاره تن من است، آنچه او را پریشان کند مرا پریشان کرده است. براستى که خدا از خشم زهرا به خشم می‌آید و از خشنودى وى خشنود می‌شود. پس تو اى کمیت! با پیغمبر که فدک را به امر خداوند به زهرا بخشید و امیر مؤمنان و حسن و حسین و امّ ایمن که نسبت به واگذارى پیغمبر فدک را به فاطمه گواهى دادند، مخالفت کرده‌اى. چه عمر و ابوبکر درباره زهرا چنین حکم درستى نکردند. حال آنکه خداوند می‌فرماید:
یرِثُنِی وَ یرِثُ مِنْ آلِ یعْقُوبَ.

و نیز فرماید:
وَ وَرِثَ سُلَیمانُ داوُدَ.

آنها سبب به خلافت رسیدن خود را نماز ابوبکر می‌دانند و شهادتى را که آن زن (عایشه) درباره پدر خود داد و گفت: رسول خدا (ص) فرموده است: فلانى را به نماز با مردم بگمارید. آنها گفتار عایشه را درباره پدرش تصدیق می‌کنند، امّا گفتار فاطمه و على و حسن و حسین را در امرى چون فدک تصدیق ندارند و از بانوئى چون فاطمه در دعویش نسبت به پدر بینه می‌خواهند و شاعرى چون تو هم آن چنان شعرى می‌سراید؟

گذشته از این، چه می‌گوئى درباره مردى که در حقانیت خواسته فاطمه و شهادت على و حسن و حسین و امّ ایمن قسم به طلاق می‌خورد. طلاق چنین مردى چگونه است؟ کمیت گفت: بر او طلاقى نخواهد بود. سید گفت اگر بر عدم حقانیت آنان، قسم به طلاق بخورد؟ کمیت گفت طلاق واقع خواهد شد، زیرا آنها سخنى جز به حق نگفته‌اند.
سید گفت: پس نیک در کار خویش نظر کن! کمیت گفت: خدا را از گفتار خویش تائبم و تو اى ابا هاشم از ما داناتر و فقیه‌ترى.

سید گذشته از آنکه در علم کتاب و سنت، و در استدلال و احتجاج دینى و مذهبى و اقامه حجت در برابر مخالفان عقیده خود، صاحب معرفت و بصیرت بوده، در علم تاریخ نیز، ید طولائى داشت. کتاب «تاریخ الیمن» ازوست که «صفدى» در صفحه 49 جلد 1 «وافى الوفیات» از آن کتاب یاد کرده است.

در شعر سرشار از معانی کتاب و سنّت او نیز، گواه راستینى است بر اینکه وى به مقاصد و اشارات و نصوص و تصریحات سنّت احاطه داشته است. و هر چه فضیلتى قوی‌تر، و برهانى آشکارتر و حجّتى رساتر بوده، سید در به شعر کشیدن آن توجه بیشترى داشته است، مثل حدیث «غدیر» و «منزلت» و «تطهیر» و «طیر» و امثال آن.

و از آن جمله است، حدیث عشیره‌اى که درباره این کلام خداى تعالى:
وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَک الْأَقْرَبِینَ.

که در سر آغاز دعوت نبوت پیغمبر نازل گردیده، وارد شده است، سید در قصائدى چند به این حدیث اشاره دارد، و از آن جمله است:
اى امیر مؤمنان! پدر و مادرم! آرى پدر و مادر و خاندان و خانواده و دارائى و دختران و پسران و جانم همه فدایت باد، اى امام متقیان! و امین خدا! و وارث علم اوّلین!
ای وصىّ بهترین پیغمبران: احمد مصطفى! اى سرپرست حوض و نگهدار آن از بیگانگان! تو از خود مردم به آنان اولی‌تر و از همه آنان بهدین ترى.
تو در آن روز که پیغمبر خویشاوندانش را که چهل تن و همه عموزاده‌ها و از اشراف بودند، فرا خواند، تا دعوت خدا را پذیرا شوند، برادر و وارث علم و کتاب مبین او، شدى.
تو در میانسالى و جوانى و شیر خوارگى و روزگار جنینى و در روز خلقت سرشتها و پیمان‏گیرى از آنها، مأمون و آبرومند، زنده و پاک و پاکیزه در حجابى از نور در پیشگاه خداوند ذو العرش جاى داشتى.

ابیات زیر نیز از قصیده دیگرى از سید است، که بر تمام آن دست نیافتم:
یکى از فضائل على آن است که در روزگارى که دیگران در کفر بسر می‌بردند، او نخستین نمازگزار و مؤمن به خداى مهربان بود.
و هفت سال در آن روزگار دشوار و پر خوف و خطرى که دیگران خبرى از آن نداشتند، با پیغمبر گذراند و روزى که جبرئیل به پیغمبر گفت: خویشاوندانت را بترسان که اگر بینا باشند، سخنت را در می‌یابند.
پیغمبر بی‌آنکه از همه مردم دعوت کند، تنها خویشاوندانش را فرا خواند و تمام آنها بی‌کم و کاست آمدند.
و در حضور حضرتش از خوراک گوشت و شیرى که فراهم فرموده بود، خوردند و نوشیدند.
و او همه آنها را با کاسه‌اى که صاعى گوشت و حبوبات داشت، سیر فرمود و گفت: اى خویشاوندان! براستى که خدا مرا برسالت به سوى شما فرستاده است.
پس دعوت خدا را پذیرا شوید و او را بیاد داشته باشید.
اینک کدام یک از شما گفتار مرا می‌پذیرد و مرا به نبوت و رسالت، باور دارد.
آن فریبکار (ابو لهب) اظهار بیزارى کرد و گفت مرگ بر تو، که ما را به دست برداشتن از آئین خویش می‌خوانى. سپس همه برخاستند و زود رفتند و تنها على که از همه آنان جوان‏تر و خوش نام‏تر بود گفت:
من بخدا ایمان آوردم و به خیرى رسیدم که جن و انس نرسیده‌اند و نیز ایمان دارم که گفتار تو بر حق است و آنان که سخن تو را نپذیرفتند خائب و خاسرند.
آرى على پیش از همه کامیاب شد و خدا او را گرامى داشت و این على است که در مسابقه، بر همگان پیشى گیرنده و برنده است.

و این ابیات نیز از قصیده دیگر وى است که تمام آن را نیافتم:
على است آنکه، یکبار در روز وحى، آفتاب غروب کرده، برایش برگشت.
و بار دیگر، خورشید بابل که می‌رفت در افق فرو افتد و غروب کند، برایش بر آمد.
و در آن روز که به پیغمبر وحى آمد که خویشاوندان نزدیکت را انذار کن و او به چهل تن پیر و جوانى که فراهم آمده بودند، فرمود: من رسول خدا به سوى شمایم و می‌دانید که دروغگو نیستم و از پیش گاه پروردگار توانا، بهترین عطاها و بخششها را براى شما به همراه دارم.
پس کدام یک از شما گفتار مرا پذیرا می‌شوید، و آنها سخن پیغمبر را نپذیرفتند و بار دیگر فرمود:
آیا کسى این گوینده را اجابت نمی‌کند، على به این کامیابى رسید، و با ایمان آوردن به پیغمبر بر همگان سرورى یافت و این از عادات على بدور نبود.

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏2، ص: 389

متن عربی

تضلُّعُه فی العلم و التاریخ:

إنَّ من یقف على موارد حِجاج السیِّد الحمیری و المعانی التی طرقها فی شعره و محاوراته مع من عاصره من رجال الفریقین، جدّ علیم بما له من الخطوات الواسعة

و الشوط البعید فی فهم مغازی الکتاب الکریم و فقه السنّة الشریفة، و أنَّ تهالکه فی

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏2، ص: 390

ولاء أهل البیت علیهم السلام کان على بصیرة من أمره عن علم متدفّق و معرفة ناضجة لا کمَن یتلقّى المبدأ عن تقلید بحت و مدرک بسیط، و یغلب على فکره الجلبة و الصخب.

فمن نماذج علمه ما مرَّ (ص 258) من حِجاجه مع القاضی سوّار فی مجلس المنصور حول القول بالرجعة و إفحامه إیّاه بالکتاب و السنّة. و ما مرّ (ص 264).

قال المرزبانی فی أخبار السیِّد «1»: قیل: إنَّ السیِّد حجَّ أیام هشام فَلَقی الکمیت فسلَّم علیه، و قال: أنت القائل:

و لا أقولُ إذا لم یُعطیا فدَکاً             بنتَ الرسول و لا میراثه کَفَرا

اللَّه یعلمُ ما ذا یأتیانِ به             یومَ القیامة من عُذرٍ إذا حضرا

 

قال: نعم قلته تقیّة من بنی أمیّة، و فی مضمون قولی شهادةٌ علیهما أنّهما أخذا ما کان فی یدها.

فقال السیِّد: لو لا إقامة الحُجّة لوسِعَنی السکوت، لقد ضَعُفتَ یا هذا عن الحقِّ. یقول رسول اللَّه صلى الله علیه و سلم: «فاطمة بضعةٌ منّی یریبنی ما رابها، و إنَّ اللَّه یغضب لغضبها و یرضى لرضاها» فخالفت رسول اللَّه صلى الله علیه و سلم. وهب لها فدکاً بأمر اللَّه له، و شهد لها أمیر المؤمنین و الحسن و الحسین و أمُّ أیمَن، بأنّ رسول اللَّه صلى الله علیه و سلم أقطَع فاطمة فَدَکاً فلم یحکما لها بذلک، و اللَّه تعالى یقول: (یَرِثُنی و یَرِثُ من آل یعقوب) «2». و یقول: (و ورِثَ سلیمانُ داودَ) «3»). و هم یجعلون سبب مصیر الخلافة إلیهم الصلاة و شهادة المرأة لأبیها؛ أنّ رسول اللَّه صلى الله علیه و سلم قال: «مروا فلاناً بالصلاة بالناس» فصُدِّقت المرأة لأبیها و لا تصدّق فاطمة و علیٌّ و الحسن و الحسین و أمُّ أیمن فی مثل فَدَک، و تُطالبُ مثل فاطمة بالبیِّنة على ما ادَّعت لأبیها، و تقول أنت مثل هذا القول.

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏2، ص: 391

و بعد: فما تقول فی رجل حَلَف بالطلاق أنّ الذی طلبت فاطمة علیها السلام هو حقٌّ، و أنّ علیّا و الحسن و الحسین و أمّ أیمن ما شهدوا إلّا بحقّ، ما تقول فی طلاقه؟ قال: ما علیه طلاق. قال: فإن حَلَف بالطلاق إنّهم قالوا غیر الحقّ؟ قال: یقع الطلاق لأنّهم لم یقولوا إلّا الحقّ. قال: فانظر فی أمرک. فقال الکمیت: أنا تائبٌ إلى اللَّه ممّا قلت، و أنت یا أبا هاشم أعلم و أفقه منّا.

و هو- مع تضلّعه فی علمَی الکتاب و السنّة و معرفته بالحجج الدینیّة و بصیرته بمناهج الحِجَاج فی المذهب و إقامة الحجّة على من یُضادُّه فی المبدإ- کان له یدٌ غیر قصیرة فی التاریخ، و له کتاب تاریخ الیمن، ذکره له الصفدی فی الوافی بالوفیات (1/49).

و فی شعره الطافح بمعانی الکتاب و السنّة شهادة صادقة على إحاطته بما فیها من مرامٍ و إشارات و نصوص و تصریحات. و کلّما ازدادت الفضیلة قوّةً و البرهان وضوحاً، و کانت الحجّة بالغة کان اعتناؤه بسرد القریض فیها أکثر کحدیث الغدیر و المنزلة و التطهیر و الرایة و الطیر و أمثالها، و منها: حدیث العشیرة الوارد فی قوله تعالى: (و أَنْذِرْ عَشیرَتَکَ الأَقْرَبِینَ) «1» فی بدء الدعوة النبویّة، فقد أشار إلیه فی عدّة قصائد منها قوله:

بأبی أنت و أمِّی             یا أمیر المؤمنینا

بأبی أنت و أُمّی             و برهطی أجمعینا

و بأهلی و بمالی             و بناتی و البنینا

و فدتکَ النفسُ منّی             یا إمامَ المتّقینا

و أمینَ اللَّه و الوا             رثَ علم الأوّلینا

و وصیَّ المصطفى             أحمدَ خیرِ المرسلینا

 

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏2، ص: 392

و ولیَّ الحوضِ و الذا             ئدَ عنه المُحدِثینا

أنت أولى الناس بالنا             سِ و خیرُ الناس دینا

کنتَ فی الدنیا أخاه             یوم یدعو الأقربینا

لیُجیبوهُ إلى اللّ             هِ فکانوا أربعینا

بین عمٍّ و ابن عمٍّ             حوله کانوا عرینا

فورثت العلمَ منه             و الکتابَ المُستَبِینا

طِبْتَ کهلًا و غلاماً             و رضیعاً و جَنِینا

و لدى المیثاق طیناً             یوم کان الخلقُ طینا

کنت مأموناً وجیهاً             عند ذی العرشِ مَکینا

فی حجاب النور حیّا             طیِّباً للطاهرینا «1»

 

و قوله من قصیدة لم نقف على تمامها:

من فضلِهِ أنّهُ قد کان أوّل من             صلّى و آمن بالرحمنِ إذ کفروا

سنین سبعاً و أیّاماً محرّمةً             مع النبیِّ على خوفٍ و ما شعروا

و یومَ قالَ له جبریلُ قد علموا             أنذِرْ عشیرتَکَ الأدنَیْنَ إن بَصرُوا

فقامَ یدعوهمُ من دون أمّتهِ             فما تخلّفَ عنهُ منهمُ بَشَرُ

فمنهم آکلٌ فی مجلس جَذَعاً             و شاربٌ مثل عُسٍّ «2» و هو مُحْتَضَرُ

فَصَدَّهم عن نواحی قَصْعةٍ شُبُعاً             فیها من الحَبِّ صاعٌ فوقه الوَذَرُ «3»

فقال یا قوم إنَّ اللَّهَ أرسلنی             إلیکمُ فأجیبوا اللَّهَ و ادَّکِروا

فأیُّکمْ یجتبی قولی و یؤمنُ بی             أنِّی نبیٌّ رسولٌ فانبرى غُدَرُ

فقال تبّا أ تدعونا لتَلفِتَنا             عن دیننا ثمّ قام القومُ فاشتمروا

 

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏2، ص: 393

من الذی قال منهمْ و هو أحدثُهمْ             سِنّا و خیرهم فی الذِّکْر إذ سُطِروا

آمنتُ باللَّه قد أُعطیتَ نافلةً             لم یُعطَها أحدٌ جِنٌّ و لا بشرُ

و إنَّ ما قلتَهُ حقٌّ و إنّهمُ             إن لم یُجیبوا فقد خانوا و قد خسروا

ففاز قِدْماً بها و اللَّه أکرَمهُ             و کان سبّاقَ غایاتٍ إذا ابتدروا «1»

 

و قوله من قصیدة لم توجد بتمامها:

علیٌّ علیهِ رُدَّتِ الشمسُ مرّةً             بِطَیْبَةَ یومَ الوحی بعدَ مغیبِ‏

و رُدَّت له أخرى ببابلَ بعدَ ما             عفت و تدلّت عینُها لغرُوبِ‏

و قیلَ لهُ أنْذِر عشیرتَکَ الأولى             و هم من شبابٍ أربعین و شِیبِ‏

فقال لهم إنّی رسولٌ إلیکمُ             و لست أرانی عندکمْ بکَذوبِ‏

و قد جئتُکم من عند ربٍّ مُهیْمنٍ             جزیلِ العطایا للجزیلِ وَهوبِ‏

فأیُّکمُ یقفو مقالی فأمسَکوا             فقال: ألا من ناطقٍ فمجیبی‏

ففاز بها منهم علیٌّ و سادَهُمْ             و ما ذاک من عاداتهِ بغریب