اولین دایرةالمعارف دیجیتال از کتاب شریف «الغدیر» علامه امینی(ره)
۶ مرداد ۱۴۰۳

دومین سفر معاویه براى گرفتن بیعت برای یزید

متن فارسی

دومین سفر و تلاش برای بیعت گیری
ابن اثیر می نویسد: چون مردم عراق و شام با او بیعت نمودند، معاویه با هزار سوار جنگی رهسپار حجاز گشت. نزدیک مدینه، حسین بن علی پیشاپیش مردم باستقبالش آمد. وقتی چشم معاویه به او افتاد گفت: نه سلام و نه علیک! خودت را آخرش به کشتن خواهی داد. گفت: مواظب حرف زدنت باش! شایسته نیست چنین حرفی بمن بزنی. گفت: شایسته است و بدتر از این هم.
ابن زبیر به استقبالش آمد، به او گفت: نه سلام و نه علیک! حیوانی را می- ماند که سرش را به سوراخ فرو می برد و با دمش می جنگد و چیزی نمانده که دمش را گرفته کمرش را بشکنند. او را دور کنید از برابرم ماموران تازیانه بر پیشانی اسبش زدند تا برفت.
عبد الرحمن بن ابی بکر در رسید. به او هم گفت: نه سلام و نه علیک! پیره مردی است که خرف شده و عقلش را از دست داده و دستور داد تا بر پیشانی اسبش زده براندندش. با عبد اللّه بن عمر نیز همین گونه رفتار کرد. معذالک همراهش آمدند و هیچ به آنان اعتنا نمی کرد تا به مدینه رسیدند، به درگاهش ایستادند اجازه ورود نداد و نه روی خوش نشان داد. در نتیجه، به مکه رفته آنجا ماندند.
معاویه در مدینه نطق کرد از یزید تمجید و تعریف نمود و گفت: از او با فضل و فهم و موقعیتی که دارد چه کسی برای خلافت شایسته تر است؟! و فکر نمی کنم بعضی دست از مخالفتشان بردارند تا آنکه بلائی بر سرشان در آید که ریشه کنشان کند، و من اخطارم را کردم اگر نصیحت و اخطار فایده و اثری در آنها داشته باشد.
سپس به ملاقات عائشه رفت، و او قبلا شنیده بود که معاویه، حسین و دوستانش را تهدید کرده که اگر بیعت نکنند می کشمشان. معاویه از آنان به عائشه شکایت برد.
عائشه او را اندرز داد و گفت: شنیده ام آنها را تهدید به قتل کرده ای؟ گفت: ای ام المؤمنین! آنها برایم عزیزتر از این حرفهایند. اما جریان این است که من با یزید بیعت کرده ام و دیگران همه با او بیعت کرده اند. به نظر تو می شود بیعتی را که به انجام رسیده نقض کنم؟! گفت: با آنان به مهربانی و ملایمت
رفتار کن شاید انشاء اللّه وضعی خوشایند تو پیدا کنند. گفت: همین کار را خواهم کرد. عائشه همچنین به او گفت: چطور اطمینان کردی و نترسیدی مردی را به کمینت بنشانم تا ترا به انتقام آنچه در حق برادرم- منظورش محمد بن ابی بکر بود- بکشد. گفت: نه، هرگز چنین کاری ممکن نیست، چون من در خانه امن و حریمی هستم. حرفش را تصدیق نمود. معاویه مدتی در مدینه ماند. سپس رهسپار مکه گشت. مردم به استقبالش آمدند. آن چند نفر با خود گفتند: به استقبالش برویم شاید از کرده خویش پشیمان شده باشد. و در «بطن مر» به استقبالش رفتند و اولین کسی که به دیدارش رسید حسین بود. معاویه گفتش: خوش آمدی ای پسر پیامبر خدا! و ای سرور جوانان بهشتی! سپس دستور داد اسبی برایش زین کنند و همراهش روان گشت. با آن دیگران همین گونه رفتار کرد و آنان نیز همراهش روان شدند و هیچکس جز ایشان در کنارش نمی راند، تا به مکه رسیدند.
روزی نبود که برای آنان خلعت و انعامی نفرستد و دستوری به عطا ندهد تا مراسم حج را به پایان رساند و بار سفر بربست و حرکتش نزدیک گشت. یکی از آن چند نفر به دیگران گفت: از رفتارش فریب نخورید. چون این را نه از روی دوستی و دلبستگیش به شما، بلکه به منظور خاصی انجام داده است. بنابر این خود را آماده مقابله او کنید و جوابی برایش تهیه نمائید. تصمیم گرفتند سخنگوشان ابن زبیر باشد.
اندکی بعد، معاویه احضارشان کرد و گفت: رفتارمان را با خودتان دیدید و ملاحظه کردید که حق خویشاوندی بجای آوردم و بر خورد سوءتان را با بردباری تحمل کردم. یزید برادر و پسر عموی شما حساب می شود. می خواهم او را به نام خلیفه جلو بیندازید و خودتان به عزل و نصب فرماندهان و استانداران و به جمع مالیات و توزیع و خرج آن بپردازید و هیچکس در این امور مانعتان نباشد. آنها خاموش ماندند و دم نزدند. گفت: جواب نمی دهید؟- و دو بار تکرار کرد- آنگاه رو به ابن زبیر کرده گفت: بگو، فکر می کنم تو سخنگوشان هستی. گفت:
آری. ما ترا میان سه کار مخیر می کنیم تا یکی را برگزینی و عمل کنی. گفت:
بگو. گفت: یا چنان که رسول خدا (ص) عمل کرد عمل کن یا آن طور که ابو بکر
عمل کرد یا آن گونه که عمر. معاویه پرسید: چگونه عمل کردند؟ گفت: رسول خدا (ص) بدون اینکه کسی را به جانشینی تعیین کند در گذشت و مردم ابو بکر را برگزیدند. معاویه گفت: در میان شما کسی مثل ابو بکر نیست و می ترسم اختلاف پیش بیاید. گفتند: راست می گوئی. بنابر این مثل ابو بکر عمل کن که نه از فرزندان و عشیره خود، بلکه از دورترین شاخه های قریش یکی را به جانشینی تعیین کرد. و اگر هم می خواهی مثل عمر عمل کن که تعیین حاکم را به شورای شش نفره ای واگذاشت که هیچیک از پسران یا افراد عشیره اش در آن عضویت نداشتند. معاویه پرسید: پیشنهادی غیر از این داری؟ گفت: نه. رو به آنها کرد که شما چطور؟ گفتند:
حرف ما همان است که او گفت. معاویه گفت: من خواستم قبلا به شما نصیحت و اخطار کنم فایده نکرد. سابقا من نطق می کردم و یکی از شما برخاسته پیش روی مردم مرا دروغگو می کرد و من تحمل نموده صرفنظر و گذشت می کردم. اکنون من می خواهم نطقی ایراد کنم و بخدا قسم اگر در اثنای نطقم یکی از شما کلمه ای در تکذیب من بزبان آورد هنوز کلمه دوم را نگفته شمشیری بر فرق سرش فرود خواهد آمد. بنابر این هر کس مسؤول حفظ جان خویش است. بعد فرمانده گاردش را احضار کرده در برابر آنان دستور داد: بالای سر هر یک از اینها دو مرد مسلح میگماری تا هر کدامشان رفت که کلمه ای به تصدیق یا تکذیب بر زبان آورد هر دو با شمشیر بر فرقش بکوبند.
آنگاه از خانه بیرون آمد و آنان نیز همراهش تا رفت به منبر و پس از حمد و ستایش پروردگار گفت: این جماعت چند نفره، سران مسلمین و نیکمردان آنند و هیچ کار مهمی بدون نظر و موافقتشان و بی مشورتشان صورت نمی گیرد. اینک آنان موافقت نموده و برای ولایتعهدی یزید بیعت کرده اند، بنابراین شما هم بنام خدا شروع به بیعت کنید. و مردم بیعت کردند و منتظر بودند آن چند نفر آمده بیعت نمایند. آنگاه معاویه سوار شده عازم مدینه گشت. مردم به سراغ آن چند نفر آمده پرسیدند: شما که ادعا می کردید بیعت نخواهید کرد چطور شد موافقت نمودید و بیعت کردید؟! گفتند: بخدا قسم بیعت نکرده ایم. گفتند: پس چرا حرفش را تکذیب نکردید؟! گفتند: ترسیدیم کشته شویم.
مردم مدینه نیز بیعت کردند و معاویه پس از آن رهسپار شام شد و با بنی هاشم بنای بدرفتاری را گذاشت و ابن عباس آمده به او گفت: چرا با ما بد رفتاری میکنی؟ گفت رفیقتان- یعنی حسین (ع)- با یزید بیعت نکرد و شما او را به این خاطر نکوهش ننمودید. تهدید کرد که ای معاویه! حقش این است که به یکی از سواحل و کناره های کشور بروم و در آنجا اقامت کنم و سپس حرف هائی را بزنم که خودت می دانی تا همه مردم را علیه تو بشورانم و به قیام بکشانم. گفت:
نه، مواجبتان را خواهم داد و انعام و اکرام خواهم کرد. «1»
ابن قتیبه به این عبارت نوشته است: «معاویه از منبر فرود آمد و به خانه رفت و به جمعی از افراد پلیس و گاردش دستور داد چند نفری را که از بیعت خودداری کرده بودند احضار نمایند و آنان عبارت بودند از: حسین بن علی، عبد اللّه بن عمر، عبد اللّه بن زبیر، عبد اللّه بن عباس، و عبد الرحمن بن ابی بکر. معاویه به آنان گوشزد کرد که من امشب نزد شامیان رفته به آنان اطلاع خواهم داد که این چند نفر بیعت کرده و تسلیم شده اند. اگر یکی از آنها کلمه ای به تصدیق یا تکذیبم بر زبان آورد سرش را از پیکرش بپرانید. و آن چند نفر را تهدید کرد و بر حذر داشت.
و چون شب در آمد با همان چند نفر به راه افتاده در حالیکه می خندید و با آنان گفتگو می کرد روانه شد و قبلا به آنان خلعت داده و عبد اللّه بن عمر را جامه ابریشمینی سرخ رنگ پوشانده و حسین را جامه ای زرد و عبد اللّه بن عباس را جامه ای سبز و ابن زبیر را جامه ابریشمینی یمنی، و خود در میان آنان حرکت می کرد و برای شامیان این طور وانمود می کرد که از آنها راضی و خرسند است و آنان بیعت کرده اند.
به شامیان گفت: اینها را دعوت کردم و دیدم با من که خویشاوندشان هستم رفتاری مطابق خویشاوندی دارند و سر بفرمان منند و بیعت کردند. و آن جماعت خاموش بودند و از ترس کشته شدن هیچ نمی گفتند. برخی از شامیان به جلو پریده به معاویه گفتند: اگر به آنها شکی داری یا ناراحتی یی اجازه بده گردنشان را بزنیم. گفت:
پناه بر خدا! شما شامی ها چطور کشتن قریش را جایز می دانید؟! نبینم کسی حرف
زشتی به آنها بگوید، چون آنها بیعت کرده و تسلیم شده اند، و با من موافقت نموده اند و منهم از آنها خرسند گشته ام خدا از ایشان خرسند باشد. آنگاه به مکه برگشت، و قبلا به مردم بخشش و انعام کرده و جوائزی داده بود و به هر قبیله ای جوائز و عطایائی ولی به بنی هاشم نه جایزه داده بود و نه بخشش. به همین جهت، عبد اللّه بن عباس از پی او روان شد تا در «روحاء» باو رسید و بر در منزلش نشست.
معاویه هی می پرسید: چه کسی دم در منتظر اجازه است؟ و می گفتند: عبد اللّه بن عباس. و اجازه ورود نمی داد و نه بهیچ کس دیگر. چون از خواب برخاست پرسید:
چه کسی منتظر ملاقات است؟ گفتند: عبد اللّه بن عباس. دستور داد قاطرش را به درون منزل آوردند و سوار شده بیرون آمد. عبد اللّه بن عباس پرید و افسار قاطر را گرفت و گفت: کجا می روی؟ گفت: به مکه. گفت: به همه قبائل جائزه و انعام دادی مال ماکو؟ معاویه در حالی که بعنوان تشدد با دست به او اشاره می کرد گفت:
تا رئیستان بیعت نکرده جائزه و انعامی نخواهید داشت. ابن عباس گفت: ابن زبیر هم از بیعت خودداری کرد، ولی جوائز قبیله بنی اسد را دادی. عبد اللّه بن عمر هم خودداری کرد، اما جوائز بنی عدی را دادی. اگر رئیس ما خودداری کرده که دیگران هم خودداری کرده اند به ما چه ربطی دارد! گفت: شما با دیگران فرق دارید. بخدا قسم یک درهم به شما نخواهم داد تا رئیستان بیعت کند. ابن عباس گفت: بخدا اگر حقمان را ندهی به یکی از سواحل شام رفته آنچه را می دانی خواهم گفت تا علیه تو بشورند و قیام کنند. معاویه گفت: نه، جوائز و انعام شما را خواهم پرداخت. و از «روحاء» آن جوائز را ارسال داشت و به شام برگشت. «1»
از مطالعه ماجرای آن بیعت ننگین و انحرافی روشن می شود که در محیطی خفقان آور و با تهدید و ارعاب و تطمیع و رشوه و با تهمت و افترا و دروغ و حیله صورت گرفته است. معاویه برای انجام بیعت ولایتعهدی یزید یکی را تهدید می کند و دیگری را بقتل می رساند و آن یک را استاندار می سازد و استانی را تیول و ملکش می گرداند و پول بر دامن آدمهای ضعیف النفس و فرومایه و دنیاپرست می پاشد،
معذالک کسانی هستند که هیچیک از اینها در اراده استوار و ایمان تزلزل ناپذیرشان نمی گذارد، اما چه فایده که عامه پیرو این چند تن نیستند. اما حسین (ع) پیشوای هدایتگر و راهنما، نواده پاک پیامبر گرامی، و رمز شهادت و فداکاری و ستم ناپذیری پیوسته در تقبیح آن کار ننگین می کوشد و خلق را آگاه می سازد و به مخالفت برمی انگیزد و هشدار می دهد که مصالح عمومی اسلام با ولایتعهدی و مخصوصا ولایتعهدی یزید به خطر افتاده و باید با آن مبارزه و ستیزه کرد، و اهمیتی به این نمی دهد که مردم سخنش را بگوش می گیرند و اطاعت می کنند یا نه، او وظیفه اش را در این می بیند که وضع و مصلحت را برای آنان روشن سازد و آنان را با وظیفه شان آشنا گرداند. به تهمت معاویه که می گوید او با ولایتعهدی یزید موافقت نموده و بیعت کرده اعتنائی نمی نماید و نه به تهدیدات مکرر و پیاپی اش، و نه در راه خدا سرزنش طعنه زنان را بچیزی می شمارد و باین رویه ادامه می دهد تا معاویه با ننگ و گناهکاری می میرد و به درک و اصل می شود، حسین (ع) در حالی از دنیا می رود و رو به رحمت خدا می آورد که وظیفه اش را به تمامی و به نیکوترین وجه بپایان برده و رمز جاودانگی و بهره مندی از خشنودی ایزدی گشته است. آری حسین (ع) در حالی به دیدار رحمت پروردگارش نائل می آید که قربانی بیعت یزید است، همان گونه که حسن مجتبی (ع) قربانی گشت و او را برای تحقق بیعت پلید و شوم یزیدی زهر دادند، برای بیعتی که هزاران بدبختی و فلاکت برای امت اسلام بوجود آورد و باعث ویران کردن کعبه گشت و هجوم بر حریم هجرت بر مدینه- در جنگ معروف «حره»- که در آن دختران مهاجران و انصار به معرض بی ناموسی در افتادند و باعث سهمناک ترین صحنه های تاریخی، صحنه کربلا، که در آن خاندان گهربار پیامبر (ص) تار و مار و ریشه کن گشتند و بانگ عزا و شیون از تمام خانه های آنان برآمد و از هر خانه هر دینداری و هر دوستدار پیامبری، و سیل اشک روان شد و هیچ کس دیگر روی خوش ندید و هیچ لب به خنده گشوده نگشت و بلاها و مصیبت ها پیاپی رو آورد. انا للّه و انا الیه راجعون. و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون.
کسی ولیعهد گشت که نه تنها هیچگونه صلاحیتی برای تصدی چنین مقام
مهمی نداشت، بلکه به پست ترین رذائل آلوده بوده و بی عفت و بی آرزم و همنشین کنیزکان مطرب و آوازه خوان، سگبازی می کرد و دیگر کارهای زشت و احمقانه.
اینها را مردم می دانستند و در افکار عمومی کاملا رسوا بود. بسیاری اشخاص او را با ذکر همین خصوصیات معرفی کرده بودند. کافی است به شهادت هیئت نمایندگی مدینه توجه کنیم، هیئتی که از طرف مردم آن سامان به دمشق نزد یزید رفته بود و در میان آن شخصیت هائی چون عبد اللّه بن حنظله غسیل الملائکه، عبد اللّه بن ابی عمرو مخزومی، منذر بن زبیر، و دیگر اعیان مدینه قرار داشتند. یزید آنان را گرامی داشت و بسیار احترام کرد و هدایای گرانبها داد. از نزدیک ناظر کارهایش بودند و او را به خوبی شناختند و همگی جز «منذر» به مدینه باز گشتند. چون این هیئت وارد مدینه شد یکایک اعضایش در میان خلق بنطق ایستاده شروع کردند به شرح کارهای زشت یزید و بدگوئی او. گفتند: ما از پیش کسی می آئیم که دین ندارد، شراب می خورد، ساز می زند، و در حضورش کنیزان ساز می نوازند، سگبازی می کند، و با اوباش نشست و برخاست دارد و آنها راهزنان و گردن کلفت ها هستند.
ما شما را شاهد می گیریم که او را بر کنار و بی اعتبار می نمائیم. در نتیجه، مردم به پیروی از ایشان، یزید را خلع کردند. «1»
عبد اللّه بن حنظله- صحابی عالیقدر- که او را پارسا نامیده اند و در قیام «حره» شهید گشت در نطقش گفت: هموطنان! از خدای یگانه بیشریک بترسید و پرهیزگاری کنید. بخدا قسم از قیام علیه یزید آنقدر خودداری کردیم که ترسیدیم از آسمان سنگ بر سرمان فرو ریزد. او کسی است که مادر و دختر و چند خواهر را با هم بازدواج خویش در می آورد و شراب می خورد و نماز را ترک می کند. بخدا اگر از مردم کسی با من نبود باز در راه خدا و علیه او به نیکوترین وجهی قیام و مبارزه می کردم. «2»
وقتی به مدینه رسید و مردم از او پرسیدند که او را چگونه دیدی؟ گفت: من از نزد کسی می آیم که بخدا اگر همراهی جز همین فرزندانم نیابم با آنان علیه او جهاد
خواهم کرد. «1»
منذر بن زبیر چون به مدینه وارد شد گفت: یزید به من جایزه ای بمبلغ یکصد هزار داده است و این سبب نمی شود که ماهیت او را به اطلاع شما برسانم. بخدا او شراب می خورد، بخدا آنقدر مست می کند که نمازش را ترک می نماید. «2»
عتبة بن مسعود به ابن عباس گفت: با یزید که شراب می خورد و با کنیزان مطرب سرگرم هوسبازی می شود و با خونسردی و گستاخی دست به کارهای زشت می زند بیعت می کنی؟ گفت: به، مگر فراموش کردی که چه گفتم؟ بسیار شرابخوار و بدتر از شرابخوار خواهد آمد که شما با شتاب با او بیعت خواهید کرد. هان! بخدا من شما را از آن منع می کنم و پرهیز می دهم در عین حالی که می دانم شما مرتکب خواهید شد، تا آنکه آن قرشی بدار آویخته را در مکه بدار آویزند- و مقصودش عبد اللّه بن زبیر بود. «3»
کارهای زشت یزید مخفیانه صورت نمی گرفت تا از کسی هر چند دور باشد پنهان بماند یا کسی بتواند ندیده بگیرد. با این وصف نزدیکترین کسان یعنی پدرش همه آنها را ندیده و نبوده انگاشت، و در برابر افکار عمومی و برجسته ترین شخصیت های جامعه خواست پرده پوشی کند و بنا کرد به تعریف از فضل و کمالاتش و از سیاستدانیش، تا سخنگوی دین و نماینده حق و فضیلت، حسین بن علی (ع) بر دهانش کوبید و پرده از رسوائی های یزید بر گرفت و عریان نمایانش ساخت. خود معاویه در نامه پسرش را توبیخ می کند و زشتکاریش را برون از حد و غیر قابل تحمل می داند.
می نویسد: بدان ای یزید اولین چیزی که مستی از تو سلب می کند شناخت هنگام و موارد شکرگزاری خدا بر نعمت های پیاپی او است و این سلب معرفت، بزرگترین آسیب است و مصیبتی سهمناک است که آدمی نمازی را که باید در اوقات معین بجای آورد ترک کند. و ترک نماز از بزرگترین آفت های مستی و میگساری است و پس از آن این آفت که آدمی کارهای بد را خوب می پندارد و مرتکب گناه می شود و چیزها
و امور پنهان کردنی را بیرون می اندازد و راز را افشا می نماید. بنابراین خود را از این که در پنهان کاری انجام می دهی در امان و بی مخاطره مپندار، و بکار خود ادامه مده … «1»
با توجه به همین رذائل و رسوائیهای شهره یزید بوده که حسن بصری- چنانکه پیشتر گذشت تعیین او را به حکومت، یکی از چهار گناه سهمگین و تبهکاری معاویه شمرده است.

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 10، ص: 354

متن عربی

رحلة معاویة الثانیة و بیعة یزید فیها:

قال ابن الأثیر: فلمّا بایعه أهل العراق و الشام، سار معاویة إلی الحجاز فی ألف فارس، فلمّا دنا من المدینة لقیه الحسین بن علیّ أوّل الناس، فلمّا نظر إلیه قال:

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 10، ص: 354

لا مرحباً و لا أهلًا، بدنة یترقرق دمها و اللَّه مهریقه، قال: «مهلًا فإنّی و اللَّه لست بأهل لهذه المقالة». قال: بلی و لشرّ منها.

و لقیه ابن الزبیر فقال: لا مرحباً و لا أهلًا، خبّ ضب «1» تلعة، یدخل رأسه و یضرب بذنبه، و یوشک و اللَّه أن یؤخذ بذنبه، و یدقّ ظهره، نحیّاه عنّی. فضُرِب وجه راحلته. ثم لقیه عبد الرحمن بن أبی بکر، فقال له معاویة: لا أهلًا و لا مرحباً، شیخ قد خرف و ذهب عقله، ثم أمر فضُرِب وجه راحلته، ثم فعل بابن عمر نحو ذلک، فأقبلوا معه لا یلتفت إلیهم حتی دخل المدینة، فحضروا بابه فلم یؤذن لهم علی منازلهم، و لم یروا منه ما یحبّون، فخرجوا إلی مکة فأقاموا بها، و خطب معاویة بالمدینة، فذکر یزید فمدحه، و قال: من أحقّ منه بالخلافة فی فضله و عقله و موضعه؟! و ما أظنّ قوماً بمنتهین حتی تصیبهم بوائق تجتثّ أصولهم، و قد أنذرت إن أغنت النذر. ثم أنشد متمثّلًا:

          قد کنتُ حذّرتکَ آل المصطلقْ             و قلت: یا عمرو أطعنی و انطلقْ

             إنَّک إن کلّفتنی ما لم أطقْ             ساءک ما سرّک منّی من خلقْ

 

دونک ما استسقیته فاحسُ و ذقْ ثم دخل علی عائشة و قد بلغها أنّه ذکر الحسین و أصحابه، فقال: لَأَقتلنّهم إن لم یبایعوا فشکاهم إلیها، فوعظته و قالت له: بلغنی أنّک تتهدّدهم بالقتل؟ فقال: یا أمّ المؤمنین هم أعزّ من ذلک، و لکنّی بایعت لیزید و بایعه غیرهم، أ فترین أن أنقض بیعة تمّت؟ قالت: فارفق بهم فإنّهم یصیرون إلی ما تحبّ إن شاء اللَّه، قال: أفعل. و کان فی قولها له: ما یؤمنک أن أُقعِد لک رجلًا یقتلک و قد فعلت بأخی ما فعلت- تعنی أخاها محمداً-؟ فقال لها: کلّا یا أمّ المؤمنین إنّی فی بیت أمن. قالت: أجل. و مکث بالمدینة ما شاء اللَّه.

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 10، ص: 355

ثم خرج إلی مکة، فلقیه الناس، فقال أولئک النفر: نتلقّاه فلعلّه قد ندم علی ما کان منه. فلقوه ببطن مرّ، فکان أوّل من لقیه الحسین، فقال له معاویة: مرحباً و أهلًا یا بن رسول اللَّه و سید شباب المسلمین. فأمر له بدابّة فرکب و سایره، ثم فعل بالباقین مثل ذلک، و أقبل یسایرهم لا یسیر معه غیرهم حتی دخل مکة، فکانوا أوّل داخل و آخر خارج، و لا یمضی یوم إلّا و لهم صلة، و لا یذکر لهم شیئاً، حتی قضی نسکه، و حمل أثقاله، و قرب مسیره، فقال بعض أولئک النفر لبعض: لا تخدعوا فما صنع بکم هذا لحبّکم و ما صنعه إلّا لما یرید، فأعدّوا له جواباً. فاتّفقوا علی أن یکون المخاطب له ابن الزبیر.

فأحضرهم معاویة و قال: قد علمتم سیرتی فیکم، وصلتی لأرحامکم، و حملی ما کان منکم، و یزید أخوکم و ابن عمّکم، و أردت أن تقدّموه باسم الخلافة، و تکونوا أنتم تعزلون و تأمرون و تجبون المال و تقسمونه، لا یعارضکم فی شی ء من ذلک. فسکتوا، فقال: ألا تجیبون؟ مرّتین، ثم أقبل علی ابن الزبیر فقال: هات لعمری إنّک خطیبهم، فقال: نعم نخیّرک بین ثلاث خصال، قال: اعرضهنّ. قال: تصنع کما صنع رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم أو کما صنع أبو بکر، أو کما صنع عمر، قال معاویة: ما صنعوا؟ قال: قبض رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم و لم یستخلف أحداً فارتضی الناس أبا بکر، قال: لیس فیکم مثل أبی بکر، و أخاف الاختلاف. قالوا: صدقت فاصنع کما صنع أبو بکر، فإنّه عهد إلی رجل من قاصیة قریش لیس من بنی أبیه فاستخلفه، و إن شئت فاصنع کما صنع عمر، جعل الأمر شوری فی ستّة نفر لیس فیهم أحد من ولده و لا من بنی أبیه. قال معاویة: هل عندک غیر هذا؟ قال: لا. ثم قال: فأنتم؟ قالوا: قولنا قوله. قال: فإنّی قد أحببت أن أتقدّم إلیکم أنّه قد أعذر من أنذر، إنّی کنت أخطب منکم «1» فیقوم إلیّ القائم منکم فیکذّبنی علی رءوس الناس فأحمل ذلک و أصفح، و إنّی قائم بمقالة فأُقسم باللَّه لئن ردّ علیّ أحدکم کلمة فی مقامی هذا، لا ترجع إلیه کلمة غیرها حتی یسبقها

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 10، ص: 356

السیف إلی رأسه، فلا یُبقِیَنَّ رجل إلّا علی نفسه. ثم دعا صاحب حرسه بحضرتهم، فقال: أقم علی رأس کلّ رجل من هؤلاء رجلین، و مع کلّ واحد سیف، فإن ذهب رجل منهم یردّ علیّ کلمة بتصدیق أو تکذیب فلیضرباه بسیفیهما.

ثم خرج و خرجوا معه حتی رقی المنبر، فحمد اللَّه و أثنی علیه، ثم قال: إنّ هؤلاء الرهط سادة المسلمین و خیارهم، لا یُبتَزّ أمر دونهم، و لا یقضی إلّا عن مشورتهم، و إنّهم قد رضوا و بایعوا لیزید، فبایعوا علی اسم اللَّه. فبایع الناس، و کانوا یتربّصون بیعة هؤلاء النفر، ثم رکب رواحله و انصرف إلی المدینة، فلقی الناس أولئک النفر، فقالوا لهم: زعمتم أنّکم لا تبایعون، فلم رضیتم و أعطیتم و بایعتم؟ «1» قالوا: و اللَّه ما فعلنا. فقالوا: ما منعکم أن تردّوا علی الرجل؟ قالوا: کادنا و خفنا القتل. و بایعه أهل المدینة، ثم انصرف إلی الشام و جفا بنی هاشم، فأتاه ابن عبّاس فقال له: ما بالک جفوتنا؟ قال: إنّ صاحبکم- یعنی الحسین علیه السلام- لم یبایع لیزید فلم تنکروا ذلک علیه. فقال: یا معاویة إنّی لخلیق أن أنحاز إلی بعض السواحل فأقیم به، ثم أنطق بما تعلم حتی أدع الناس کلّهم خوارج علیک. قال: یا أبا العبّاس تعطون، و ترضون، و ترادون «2».

و جاء فی لفظ ابن قتیبة: إنّ معاویة نزل عن المنبر و انصرف ذاهباً إلی منزله، و أمر من حرسه و شرطته قوماً أن یُحضروا هؤلاء النفر الذین أبوا البیعة و هم: الحسین بن علیّ، و عبد اللَّه بن عمر، و عبد اللَّه بن الزبیر، و عبد اللَّه بن عبّاس، و عبد الرحمن بن أبی بکر، و أوصاهم معاویة قال: إنّی خارج العشیّة إلی أهل الشام فأُخبرهم أنّ هؤلاء النفر قد بایعوا و سلّموا، فإن تکلّم أحد منهم بکلام یصدّقنی أو یکذّبنی فیه فلا ینقضی کلامه حتی یطیر رأسه. فحذر القوم ذلک، فلمّا کان العشیّ

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 10، ص: 357

خرج معاویة و خرج معه هؤلاء النفر و هو یضاحکهم و یحدّثهم و قد ألبسهم الحلل، فألبس ابن عمر حلّة حمراء، و ألبس الحسین حلّة صفراء، و ألبس عبد اللَّه بن عبّاس حلّة خضراء، و ألبس ابن الزبیر حلّة یمانیّة، ثم خرج بینهم و أظهر لأهل الشام الرضا عنهم- أی القوم- و أنّهم بایعوا، فقال: یا أهل الشام إنّ هؤلاء النفر دعاهم أمیر المؤمنین فوجدهم واصلین مطیعین، و قد بایعوا و سلّموا ذلک، و القوم سکوت لم یتکلّموا شیئاً حذر القتل، فوثب أُناس من أهل الشام فقالوا: یا أمیر المؤمنین إن کان رابک منهم ریب فخلّ بیننا و بینهم حتی نضرب أعناقهم. فقال معاویة: سبحان اللَّه ما أحلّ دماء قریش عندکم یا أهل الشام! لا أسمع لهم ذاکراً بسوء، فإنّهم قد بایعوا و سلّموا، و ارتضونی فرضیت عنهم رضی اللَّه عنهم، ثم ارتحل معاویة راجعاً إلی مکة، و قد أعطی الناس أعطیاتهم، و أجزل العطاء، و أخرج إلی کلّ قبیلة جوائزها و أُعطیاتها، و لم یخرج لبنی هاشم جائزة و لا عطاء، فخرج عبد اللَّه بن عبّاس فی أثره حتی لحقه بالروحاء، فجلس ببابه، فجعل معاویة یقول: من بالباب؟ فیقال: عبد اللَّه ابن عبّاس، فلم یأذن لأحد. فلمّا استیقظ قال: من بالباب؟ فقیل: عبد اللَّه بن عبّاس. فدعا بدابّته فأدخلت إلیه ثم خرج راکباً، فوثب إلیه عبد اللَّه بن عبّاس فأخذ بلجام البغلة، ثم قال: أین تذهب؟ قال: إلی مکة. قال: فأین جوائزنا کما أجزت غیرنا؟ فأوما إلیه معاویة فقال: و اللَّه ما لکم عندی جائزة و لا عطاء حتی یبایع صاحبکم. قال ابن عبّاس: فقد أبی ابن الزبیر فأخرجت جائزة بنی أسد، و أبی عبد اللَّه بن عمر فأخرجت جائزة بنی عدیّ، فما لنا إن أبی صاحبنا و قد أبی صاحب غیرنا. فقال معاویة: لستم کغیرکم، لا و اللَّه لا أُعطیکم درهماً حتی یبایع صاحبکم، فقال ابن عبّاس: أما و اللَّه لئن لم تفعل لألحقنّ بساحل من سواحل الشام ثم لأقولنّ ما تعلم، و اللَّه لأترکنّهم علیک خوارج. فقال معاویة: لا بل أعطیکم جوائزکم، فبعث بها من الروحاء، و مضی راجعاً إلی الشام. الإمامة و السیاسة «1» (1/156).

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 10، ص: 358

قال الأمینی: إنّ المستشفّ لحقیقة الحال من أمر هذه البیعة الغاشمة جدّ علیم أنّها تمّت برواعد الإرهاب، و بوارق التطمیع، و عوامل البهت و الافتراء، فیری معاویة یتوعّد هذا، و یقتل ذاک، و یولّی آخر علی المدن و الأمصار و یجعلها طعمة له، و یدرّ من رضائخه علی النفوس الواطئة ذوات الملکات الرذیلة، و فی القوم من لا یؤثّر فیه شی ء من ذلک کلّه، غیر أنّه لا رأی لمن لا یُطاع، لکنّ إمام الهدی، و سبط النبوّة، و رمز الشهادة و الإباء لم یفتأ بعد ذلک کلّه مصحراً بالحقیقة، و مصارحاً بالحقّ، و داحضاً للباطل مع کلّ تلکم الحنادس المدلهمّة، أصغت إلیه أُذن أم لا، و صغی إلی قیله أحد أو أعرض، فقام بواجب الموقف رافعاً عقیرته بما تستدعیه الحالة، و یوجبه النظر فی صالح المسلمین و لم یثنه اختلاق معاویة علیه و علی من وافقه فی شی ء من الأمر، و لا ما أعدّه لهم من التوعید و الإرجاف بهم، و لم تک تأخذه فی اللَّه لومة لائم، حتی لفظ معاویة نفسه الأخیر رمزاً للخزایة و شیة العار، و لقی الحسین علیه السلام ربّه و قد أدّی ما علیه، رمزاً للخلود و مزید الحبور فی رضوان اللَّه الأکبر، نعم، لقی الحسین علیه السلام ربّه و هو ضحیّة تلک البیعة- بیعة یزید- کما لقی أخوه الحسن ربّه مسموماً من جرّاء تلکم البیعة الملعونة التی جرّت الویلات علی أُمّة محمد صلی الله علیه و آله و سلم و استتبعت هدم الکعبة، و الإغارة علی دار الهجرة یوم الحرّة، و أبرزت بنات المهاجرین و الأنصار للنکال و السوأة، و أعظمها رزایا مشهد الطفّ التی استأصلت شأفة أهل بیت الرحمة- صلوات اللَّه علیهم-، و ترکت بیوت الرسالة تنعق فیها النواعب، و تندب النوادب، و قرّحت الجفون، و أسکبت المدامع، إنّا للَّه و إنّا إلیه راجعون (وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ

) «1».

نعم؛ تمّت تلک البیعة المشومة مع فقدان أیّ جدارة و حنکة فی یزید، تؤهّله لتسنّم عرش الخلافة علی ما تردّی به من ملابس الخزی و شیة العار، من معاقرة

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 10، ص: 359

الخمور، و مباشرة الفجور، و منادمة القیان ذوات المعازف، و مهارشة الکلاب، إلی ما لا یتناهی من مظاهر الخزایة، و قد عرفته الناس بذلک کلّه منذ أولیاته و عرّفه به أُناس آخرون، و حسبک شهادة وفدٍ بعثه أهل المدینة إلی یزید، و فیهم: عبد اللَّه بن حنظلة غسیل الملائکة، و عبد اللَّه بن أبی عمرو المخزومی، و المنذر بن الزبیر، و آخرون کثیرون من أشراف أهل المدینة، فقدموا علی یزید فأکرمهم، و أحسن إلیهم، و أعظم جوائزهم، و شاهدوا أفعاله، ثم انصرفوا من عنده و قدموا المدینة کلهم إلّا المنذر، فلمّا قدم الوفد المدینة قاموا فیهم، فأظهروا شتم یزید و عتبة «1»، و قالوا: إنّا قدمنا من عند رجل لیس له دین، یشرب الخمر، و یعزف بالطنابیر، و یضرب عنده القیان، و یلعب بالکلاب، و یُسامر الحُرّاب- و هم اللصوص و الفتیان- و إنّا نُشهدکم أنّا قد خلعناه، فتابعهم الناس «2».

و قال عبد اللَّه بن حنظلة، ذلک الصحابیّ العظیم المنعوت بالراهب، قتیل یوم الحرّة یومئذٍ: یا قوم اتّقوا اللَّه وحده لا شریک له، فو اللَّه ما خرجنا علی یزید حتی خفنا أن نرمی بالحجارة من السماء، إنّ رجلًا ینکح الأُمّهات و البنات و الأخوات، و یشرب الخمر، و یدع الصلاة، و اللَّه لو لم یکن معی أحد من الناس لأبلیت للَّه فیه بلاءً حسناً «3».

و لمّا قدم المدینة أتاه الناس، فقالوا: ما وراءک؟ قال: أتیتکم من عند رجل، و اللَّه لو لم أجد إلّا بنیّ هؤلاء لجاهدته بهم «4».

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 10، ص: 360

و قال المنذر بن الزبیر لمّا قدم المدینة: إنّ یزید قد أجازنی بمائة ألف، و لا یمنعنی ما صنع بی أن أُخبرکم خبره، و اللَّه إنّه لیشرب الخمر، و اللَّه إنّه لیسکر حتی یدع الصلاة «1».

و قال عتبة بن مسعود لابن عبّاس: أ تبایع یزید و هو یشرب الخمر، و یلهو بالقیان، و یستهتر بالفواحش؟ قال: مه فأین ما قلت لکم؟ و کم بعده من آتٍ ممّن یشرب الخمر، أو هو شرّ من شاربها، أنتم إلی بیعته سراع، أما و اللَّه إنّی لأنهاکم و أنا أعلم أنّکم فاعلون، حتی یصلب مصلوب قریش بمکة- یعنی عبد اللَّه بن الزبیر «2».

نعم: لم یک علی مخازی یزید من أوّل یوم حجاب مسدول یُخفیها علی الأباعد و الأقارب، غیر أنّ أقرب الناس إلیه- و هو أبوه معاویة- غضّ الطرف عنها جمعاء، و حسب أنّها تخفی علی الملأ الدینیّ بالتمویه، و طفق یذکر له فضلًا و علماً بالسیاسة، فجابهه لسان الحقّ، و إنسان الفضیلة، حسین العظمة، بکلماته المذکورة فی صفحة (248 و 250) و معاویة هو نفسه یندّد بابنه فی کتاب کتبه إلیه، و منه قوله: اعلم یا یزید: إنّ أوّل ما سلبکه السکر معرفة مواطن الشکر للَّه علی نعمه المتظاهرة، و آلائه المتواترة، و هی الجرحة العظمی، و الفجعة الکبری: ترک الصلوات المفروضات فی أوقاتها، و هو من أعظم ما یحدث من آفاتها، ثم استحسان العیوب، و رکوب الذنوب، و إظهار العورة، و إباحة السرّ، فلا تأمن نفسک علی سرّک، و لا تعتقد علی فعلک «3».

فنظراً إلی ما عرفته الأُمّة من یزید، من مخازیه و ملکاته الرذیلة، عدّ الحسن البصری استخلاف معاویة إیّاه من موبقاته الأربع، کما مرّ حدیثه فی صفحة (225).