«محمّد بن علی حبّاک» خدمتکار «شیخ جلال الدین سیوطی» متوفی 911 نقل کرده است: «یک روز شیخ، هنگام قیلوله، آنگاه که در زاویه شیخ عبد اللّه جیوشی در مصر در ناحیه قرافه بود، گفت: آیا میل داری که نماز عصر را در مکه بخوانی، بشرطی که تا من نمرده ام، این موضوع را به کسی نگوئی؟ عرض کردم بلی. آنگاه دست مرا گرفت و گفت: چشمانت را ببند و من بستم. با من حدود بیست و هفت قدم راه رفت، سپس به من گفت: چشمت را باز کن، ناگاه خود را در باب معلاة یافتم. در آنجا، مادرمان خدیجه و فضل بن عیاض و سفیان بن عیینه و دیگران را زیارت کردیم. سپس وارد حرم شده و طواف کردیم و از آب زمزم خوردیم و در پشت مقام نشستیم، تا اینکه نماز عصر را خواندیم. سپس طواف کرده از آب زمزم خوردیم. آنگاه به من گفت: ای فلانی، طی الارض برای ما تعجبی ندارد. عجب این است که احدی از مردم مصر که با ما همسایه اند، ما را نمی شناسند. سپس به من گفت: هرگاه بخواهی با من بروی، بیا و اگر خواستی اینجا بمان، تا وقتی که حجاج بیایند. عرض کردم: با سید خودم می روم. به باب معلاة رفتیم. به من گفت: چشمانت را ببند. من هم بستم وی با من هفت قدم هروله کرد. سپس به من گفت: چشمانت را باز کن. ناگاه خود را در نزدیک محله جیوشی دیدیم. در آنجا به حضور سید خود عمر بن فارض فرود آمدیم».
(الغدیر فی الکتاب و السنة و الادب ج 11 ص 243)