«معاویه به سعد بن ابى وقاص گفت: چرا به ابو تراب فحش نمی دهى؟ گفت:چون سه سخن از پیامبر (ص) در حق او شنیده ام هرگز به او بد نخواهم گفت، سه سخنى که اگر یکى از آنها متعلق به من می بود بهتر از آن بود که گرانبهاترین نعمتهاى مادى را می داشتم. آنگاه سه حدیث «منزلت» و «رایت» و «مباهله» را باز گفت.» حاکم نیشابورى پس از ثبت آن می افزاید: معاویه دیگر کلمه اى بد نگفت تا از مدینه بیرون رفت. «1»
الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج10، ص: 361
[divider]
درباره واقعه «مباهله» درست است که معاویه چون کافر بوده نمی توانسته شاهد گفتار پیامبر (ص) باشد و از آن محروم مانده است، لکن اگر پسر ابو سفیان از قرآن وسنت به دور نبود می توانست آن واقعه عظیم را در قرآن مجید بیابد و بخواند و بداند.
تازه، واقعه «مباهله» آنقدر پراهمیت است که در سطح جهان نشر و پخش گشته و هیچ کس نمی تواند ادعا کند نشنیده است.
در اینجا با پسر ابو سفیان راه می آئیم می گوئیم فرض می کنیم تا آن روز که سعد بن ابى وقاص آن احادیث را به گوشت خواند و ترا از فضائل و مقامات مولاى متقیان باخبر ساخت خبر نداشتى و از روى جهل با حضرتش جنگیدى، لکن تو خود این آیه کریمه را خواندى که چون دو دسته از مؤمنان با هم به جنگ پرداختند میانشان را به صلح و آشتى آرید … و خود می دانستى و پیش از جنگ صفین روایت می کردى که پیامبر (ص) به عمار یاسر فرموده: ترا دار و دسته تجاوزکار مسلح خواهند کشت.
پس چرا به تجاوز مسلح به مؤمنان دست زدى؟! و چرا پس از این که سعد بن ابى وقاص- صحابی یى که آن جماعت وى را از ده نفرى می شمارند که می گویند مژده بهشت یافته اند- به تو اطلاع داد که پیامبر گرامى چنان سخنانى در حق على (ع) گفته است و شهودى- از جمله ام سلمه- بر آن اقامه شهادت نمودند، دست از دشمنى با على (ع) و لعنت فرستادن بر او بر نداشتى؟! پس معلوم می شود دروغى دیگر می گوئى که ادعا می کنى اگر آن احادیث از پیامبر (ص) در حق على (ع) شنیده بودى تا آخر عمر نوکرش می بودى.
آرى، معاویه حتى پس از شنیدن آن احادیث از زبان سعد بن ابى وقاص و ام سلمه و دیگران به تبهکارى ادامه داد به على (ع) لعنت می فرستاد و به استانداران و مأمورانش می گفت لعنت بفرستند و مردم را مجبور به شنیدنش کنند، و دست از این کار برنداشت تا مرد و گناهش گریبانگیرش گشت. اینکه وقتى سعد، حدیث پیامبر (ص) را به او گوشزد کرد آن حرکت رکیک را انجام داد آیا براى اهانت به فرستاده خدا بود؟ یا تحقیر سعد که چرا گفته پیامبر (ص) را باور داشته؟ یا مسخره کردن سعد که چرا در تبهکارى و دشنامگوئى به مولاى متقیان با او همداستان نمی شود؟
من نمی دانم. لکن با توجه به کفر مزمن معاویه هر یک از این منظورها را می توان به او نسبت داد. آیا او که شاه بود و در محضرش طبعا مردان مهم و اعیانى نشسته بودند خجالت نکشید که این حرکت زشت و هرزگى را کرد؟! امویان پرروئى که شهوت رانى آب رویشان را بریخته و شرمشان بزدوده از چه خجالت بکشند!
الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج10، ص: 365