اولین دایرةالمعارف دیجیتال از کتاب شریف «الغدیر» علامه امینی(ره)
۲۱ مهر ۱۴۰۴

احادیثی که معانی «مولیٰ» و «ولایت» را تفسیر نموده اند

متن فارسی

احادیثى که معانى مولى و ولایت را تفسیر نموده
پیش از اتمام این قرائن (باید توجه کرد) به تفسیرى که رسول خدا صلى اللّه علیه و آله شخصا درباره معناى لفظ (مبارک) خود فرموده، و پس از آن بآنچه که مولاى ما امیر المؤمنین علیه السّلام مطابق تفسیر پیغمبر علیه السّلام در این باره بیان فرموده.
علیّ بن حمید قرشى در «شمس الاخبار» ص 38 بنقل از «سلوة العارفین» تألیف: الموفّق باللّه، حسین بن اسمعیل جرجانى پدر- المرشد باللّه- باسنادش از پیغمبر صلى اللّه علیه و آله روایت نموده که: چون از رسول خدا صلى اللّه علیه و آله در معناى این فرموده:
«من کنت مولاه، فعلى مولاه»
سؤال شد، فرمود: خدا، مولاى من است، اولى (سزاوارتر) است بمن از خودم، امرى (میل و اراده) براى من با وجود ذات مقدس او نیست، و من مولاى مؤمنین هستم، بآنها از خودشان اولى (سزاوارتر) میباشم، و با وجود من امر (اراده و میلى) براى آنها نیست، و هر کس که من مولاى اویم، باو از خودش اولى هستم، امر (میل و اراده) براى او با وجود من نیست، على مولاى او است، باو از خودش اولى (سزاوارتر) است براى او امرى (میل و اراده) نیست با وجود او.
و در صفحه 65 همین مجلّد در حدیث استدلال و احتجاج عبد اللّه بن جعفر بر معاویه مذکور افتاد که باو گفت: اى معاویه، همانا من شنیدم از رسول خدا صلى اللّه علیه و آله بر منبر میفرمود، در حالیکه روبروى او بودم و عمر بن ابی سلمه، و اسامة بن زید، و سعد بن ابی وقاص، و سلمان فارسى، و ابوذر، و مقداد، و زبیر بن عوام نیز بودند، که میفرمود: آیا من بمؤمنین اولى (سزاوارتر) نیستم از خودشان؟ گفتیم:
بلى یا رسول اللّه فرمود: آیا زنان من مادران شما نیستند؟ گفتیم: بلى یا رسول اللّه. فرمود:
«من کنت مولاه، فعلیّ مولاه، اولى به من نفسه»
و با دست خود بشانه على زد و گفت: بار خدایا دوست بدار دوستان او را، و دشمن بدار دشمنانش را، اى مردم، من بمؤمنین اولى (سزاوارتر) هستم از خود آنها، براى آنها با وجود من امرى (میل و اراده) نیست، و على بعد از من بمؤمنین اولى (سزاوارتر) است از خود آنها، براى آنها با وجود او امرى (میل و اراده) نیست. تا آنجا که عبد اللّه بن جعفر گفت: و پیغمبر ما صلى اللّه علیه و آله بتحقیق برترین و سزاوارترین مردم و بهترین آنها را در روز غدیر خم و در غیر آنمورد براى امّتش نصب فرمود، و بسبب او بر آنها حجّت آورد و آنها را امر باطاعت او فرمود و خبر داد آنها را که او (على علیه السّلام) از آن جناب بمنزله هارون است از موسى، و همانا او ولیّ هر مؤمن است بعد از آنحضرت و اینکه، هر کس او (پیغمبر صلى اللّه علیه و آله) ولیّ او است على نیز ولیّ او است و هر کس او اولى باو است از خود او علی نیز اولى باو است، و اینکه او جانشین و وصیّ او است .. تا پایان حدیث مزبور.
و در ص 11 در روایتى که شیخ الاسلام حموینی در داستان احتجاج امیر المؤمنین در ایام خلافت عثمان آورده ذکر شد که: سپس رسول خدا صلى اللّه علیه و آله خطبه ایراد فرمود و گفت اى مردم آیا آگاه هستید که خداى عز و جل مولاى من است و من مولاى مؤمنین هستم و من بمؤمنین اولى (سزاوارتر) هستم از خودشان؟ گفتند: بلی یا رسول اللّه، فرمود: یا على، برخیز، (امیر المؤمنین علیه السّلام فرماید): پس من برخاستم فرمود:
«من کنت مولاه فعلیّ مولاه، اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه»
(پس از سخن پیغمبر) سلمان بپا خاست و گفت: یا رسول اللّه، چگونه ولائى؟ (على بر ما دارد) فرمود: ولائى مانند ولاى من، هر کس که من باو اولى هستم از خودش، پس على نیز باو اولى است از خودش.
و در ص 61 در داستان مناشده امیر المؤمنین در روز صفّین سخن آنجناب مذکور شد که: سپس، رسول خدا صلى اللّه علیه و آله فرمود: اى مردم، همانا خدا، مولاى منست، و من مولاى مؤمنین هستم، و اولى (سزاوارتر) بآنهایم از خودشان، هر که من مولاى اویم، پس از من علی علیه السّلام مولاى او است، خداوندا، دوست بدار دوستانش را و دشمن بدار دشمنانش را و یارى کن یاران او را، و خوار گردان خوار کنندگان او را، پس سلمان فارسى بپا خاست و نزد آنجناب آمد و گفت:
یا رسول اللّه، چگونه ولائى؟ فرمود: چون ولاى من، هر کس که من باو اولى هستم از خودش، پس از من على باو اولى است از خودش.
و حافظ عاصمى در «زین الفتى» گوید: روایت شده که: از علی بن ابی طالب علیه السّلام سئوال شد درباره فرموده پیغمبر صلى اللّه علیه و آله: من کنت مولاه، فعلى مولاه؟
فرمود: مرا منصب پیشوائى داد آنزمان که بپا خاستم.
مراد آنجناب از جمله (زمانى که من برخاستم) قیام او است در روز غدیر در آن مجمع، پس از آنکه رسول خدا صلى اللّه علیه و آله باو امر فرمود (که برخیزد) براى اینکه او را بلند کند و معرّفى فرماید، و او را به علمیّت (پیشوائى) بر امت نصب فرماید. و این معنى در صفحات 23 و 51 جلد 1 و ص 11 و 93 همین مجلد ذکر آن گذشت و حسان در آنروز اشاره بقیام آنحضرت نمود، آنجا که گوید:
فقال له: قم یا علىّ فاننى             رضیتک من بعدى اماما و هادیا
«1»
و در حدیثى که، سید همدانى در «مودة القربى» روایت کرده مذکور است که: رسول خدا صلى اللّه علیه و آله فرمود: اى گروه مردم آیا خداوند بمن اولى نیست از خودم؟ که مرا امر میکند و نهى میکند، براى من بر خداوند امر و نهى نیست؟
گفتند: بلى یا رسول اللّه، فرمود: هر کس که خدا و من مولاى او است، پس این، على مولاى او است، بشما امر و نهى مینماید، براى شما امر و نهى بر او نخواهد بود، پروردگارا دوست بدار دوستان او را و دشمن بدار دشمنان او را و یارى نما یاران او را، و خوار نما خوار کنندگان او را، پروردگارا، تو گواهى بر ایشان که من ابلاغ نمودم و پند دادم.
و امام، حافظ واحدى بعد از ذکر حدیث غدیر گوید: این ولایتى که پیغمبر صلى اللّه علیه و آله براى علی علیه السّلام بر قرار فرمود، در روز قیامت مورد پرسش قرار خواهد گرفت، در قول خداى تعالى: وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ‏
– روایت شده: یعنى از ولایت على رضى اللّه عنه، و معنى چنین میشود: همانا از آنان سؤال میشود آیا بر طبق سفارش پیغمبر صلى اللّه علیه و آله حق موالات او را ادا نمودند یا امر ولایت را ضایع و مهمل گذاردند؟!! تا بمقام مطالبه برآیند و بر کیفر اعمال خود برسند.
و شیخ الاسلام حموینى در «فراید السمطین» در باب چهاردهم، و جمال الدین زرندى در «نظم درر السمطین» و ابن حجر در «صواعق» ص 89، و حضرمى در «الرشفه» ص 24 این حدیث را با بررسى در طریق روایت و ذکر نموده‏اند.
و حموینى، از طریق حاکم ابی عبد اللّه ابن البیّع و او، از محمّد بن مظفّر با بررسى طریق آن روایت نموده که روایت کرد بما عبد اللّه بن محمّد بن غزوان، از علی بن جابر، از محمّد بن خالد حافظ ابن عبد اللّه، از محمّد بن فضیل، از محمّد بن سوقه، از ابراهیم، از اسود، از عبد اللّه بن مسعود که وى گفت: رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: فرشته نزد من آمد و گفت: یا محمّد سل من ارسلنا قبلک من رسلنا على ما بعثوا؟؟- یعنى اى محمّد از پیغمبران پیش از خود سئوال کن؟ بر چه امرى مبعوث شدند؟ آنها (پیغمبران پیشین) گفتند: بر ولایت تو و ولایت علی بن ابی طالب.
و گفته که از علی علیه السّلام روایت شده که فرمود:
«جعلت الموالاة اصلا من اصول الدین»
، یعنى: قرار داده شده است موالات، اصلى از اصول دین، و نیز وى از طریق حاکم ابن البیّع با بررسى طریق روایت نموده از حدیث محمّد بن على، از احمد بن حازم، از عاصم بن یوسف یربوعى، از سفیان بن ابراهیم حرنوى از پدرش، از ابی صادق که او گفت: علی علیه السّلام فرمود: اصول الاسلام ثلاثة، لا ینفع واحد منها دون صاحبه: الصلاة، و الزکاة، و الموالاة یعنى اصول اسلام سه چیز است که هیچیک از آنها بدون آندیگرى سود ندهد، نماز، و زکات، و موالات و در ص 360 همین مجلد گذشت که: عمر بن خطاب نفى ایمان نمود از کسیکه امیر المؤمنین علیه السّلام مولاى او نباشد. و آلوسى در جزء 23 تفسیرش ص 74 در قول خداى تعالى: وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ‏
بعد از تعداد اقوالى که در تفسیر آن رسیده، گوید: و بهترین (مقدم ترین) این اقوال اینست که: سؤال از عقاید و اعمال است و سرآمد آنها: لا إلاه الّا اللّه است و از بزرگترین آنها ولایت على کرّم اللّه تعالى وجهه میباشد.
و از طریق بیهقى از حافظ حاکم نیشابورى باسنادش از رسول خدا صلى اللّه علیه و آله (روایت شده) که: هنگامى که خداى (متعال) اولین و آخرین را در روز قیامت جمع فرماید و صراط بر جسر جهنّم نصب شود، احدى از آن عبور نمى‏کند، مگر با او براءت (ایمنى از آتش) بسبب ولایت علیّ بن ابی طالب علیه السّلام باشد، و این روایت را محبّ الدین طبرى در جلد 2 «ریاض» صفحه 172 با بررسى در طریق آورده.
مجال آنقدر وسعت ندارد که آنچه از مصادر بسیاریرا که بر آنها آگهى و وقوف یافته‏ایم و در آنها روایات وارده در (تفسیر) قول خداى تعالى: وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ‏
: وَ سْئَلْ مَنْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رُسُلِنا
ذکر شده و همچنین آنچه را که حفاظ (حدیث) با بررسى در طریق از رسول خدا صلى اللّه علیه و آله در مورد حدیث براءت و گذر کردن از پل صراط روایت کرده‏اند ذکر نمائیم، بنابر (آنچه ذکر شد) گمان ندارم وجدان آزاد تو خواننده عزیز حکم نماید باینکه تمام این (دلایل و قرائن) مناسبت و ملایمتى داشته باشد با معنائى که از (مدلول) خلافت و اولویت بر مردم از خود آنها بیگانه باشد و معذلک آنمعنى را اصلى از اصول دین، و ایمان با نبودن آن معنى را منتفى، و عمل هیچ عمل کننده را بدون آن درست بداند؟!
و این اولویت، که از اصول دین بشمار آمده، و مولویتى که ایمان با نبودن آن منتفى است، بطوریکه در کلام عمر (در ص 360) گذشت، در کلام دیگر او (عمر) بابن عباس تصریح بآن شده و راغب آنرا در جلد 7 محاضراتش در ص 213 ذکر نموده که ابن عباس گفت: شبى با عمر براهى میرفتم، و عمر بر قاطرى و من بر اسبى سوار بودیم، در اینموقع (عمر) آیه‏اى را قراءت کرد که در آن از على بن ابی طالب علیه السّلام یاد شده، سپس گفت: سوگند بخدا اى اولاد عبد المطلب، بطور تحقیق على در میان شما اولى (سزاوارتر) باین امر (خلافت) بود از من و ابى بکر. ابن عباس گوید: من با خود گفتم: خدا مرا نبخشد اگر من او را ببخشم (خدا مرا رها نکند اگر دست از او بدارم)، پس باو گفتم: یا امیر المؤمنین آیا تو چنین سخنى را میگوئى؟ در حالیکه تو و رفیقت برجستید و امر خلافت را شما از ما سلب نمودید، نه سایر مردم!! عمر گفت: دور شوید (یا- از این سخن خود دارى کنید) اى اولاد عبد المطلب: همانا شما یاران عمر بن خطاب هستید، (ابن عباس گوید) پس از این سخن او، من خود را بعقب افکندم و او زمانى اندک جلو افتاد سپس (چون تعلل مرا در طى راه احساس نمود) مرا (با تعرّض و نکوهش امر به همراهى در روش نمود) گفت: راه بیا از راه و امانى، و گفت: سخن خود را بر من تکرار کن، گفتم: مطلبى را یادآور شدى، و من پاسخ آنرا رد نمودم، و اگر تو سکوت مى‏کردى، ما نیز ساکت بودیم.
عمر گفت: بخدا قسم ما نکردیم آنچه را که کردیم از روى عداوت و لیکن ما او را کوچک شمردیم و ترسیدیم که عرب بسبب کشتارهائى که (در غزوات) از آنها کرده بخلافت او تن ندهند و با او هم داستان و متحد نشوند، (ابن عباس گوید) خواستم (در پاسخ او) بگویم: رسول خدا صلى اللّه علیه و آله او را اعزام مینمود (بقبائل عرب و میدانهاى جنگ) و او بزرگان و رؤساى آنها را در هم میشکست و زبون میساخت و پیغمبر صلى اللّه علیه و آله در آن مأموریت‏ها على را کوچک نمى‏شمرد، مع الوصف تو و رفیقت (ابو بکر) او را کوچک میشمارید؟! سپس عمر گفت: شد آنچه شد، در عین حال تو چگونه میبینى؟ بخدا قسم، ما در هیچ امرى بدون او (على علیه السّلام) تصمیم نمیگیریم و هیچ کارى بدون اذن او انجام نمیدهیم. و در شرح نهج البلاغه جلد 2 ص 20 (در ذکر این داستان) چنین مذکور است: عمر گفت: اى ابن عباس سوگند بخدا همانا، این رفیق تو (یعنى علی علیه السلام) اولى (سزاوارترین) مردم است بامر (خلافت) بعد از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم جز اینکه ما درباره او (تصدى او بامر خلافت) از دو چیز ترسیدیم، .. تا آنجا که ابن عباس گوید: گفتم یا امیر المؤمنین، آن دو چیز کدام است؟ گفت: ترس و اندیشه ما از جوانى او، و علاقه و محبت او نسبت باولاد عبد المطلب بود.
و در جلد 2 ص 115 (همان کتاب) چنین مذکور است: بى میلى ما نسبت باو بجهت جوانى او و محبّت او نسبت باولاد عبد المطلب بود.
و گواهى بولایت أمیر المؤمنین علیه السّلام بمعناى مقصود ما (اولویت مطلق) نور و حکمتى است که در دلهاى دوستان آنجناب نهاده شده است که در برابر آن بار سفر بسته میشود «1» و براى تعیین (و تشخیص) حامل بار سنگین آن (ولایت) رسولان اعزام میشوند، چنانکه در آنچه بیهقى در «المحاسن و المساوى» ج 1 ص 30 ضمن حدیث طولانى که بین ابن عباس و مردى از اهالى (حمص) از توابع شام جریان یافته وارد شده، ضمن آن چنین مذکور است: آنمرد شامى بابن عباس گفت: همانا طایفه و قبیله من خرج سفر براى من گرد آوردند و من فرستاده آنهایم که بعنوان امین خود مرا نزد تو فرستاده‏اند و تو را نمیسزد که مرا بدون برآوردن حاجتم برگردانى، زیرا قبیله و قوم من در امر على علیه السّلام (و براى محبت او) در معرض هلاکت هستند، تو آنها را از این تنگى و مشکل برهان، تا خداوند تو را از تنگى برهاند، در نتیجه ابن عباس باو گفت: اى برادر شامى همانا على علیه السّلام در این امّت از حیث فضیلت و علمش همانند آن عبد صالح است که موسى علیه السّلام با او ملاقات نمود. سپس حدیث ام سلمه را ذکر نموده که متضمن فضایل بسیارى است براى على علیه السّلام و آن مرد شامى بابن عباس گفت: سینه مرا از نور و حکمت پر نمودى و مرا از تنگى و مشقّت رهاندى خداى تو را از تنگى برهاناد، گواهى میدهم باینکه على رضى اللّه عنه مولاى من و مولاى هر مرد و زن مؤمنى است.
هذا صِراطُ رَبِّکَ مُسْتَقِیماً قَدْ فَصَّلْنَا الْآیاتِ لِقَوْمٍ یَذَّکَّرُونَ‏ سوره انعام آیه 136.

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏1، ص: 671

متن عربی

                        الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏1، ص: 671
الأحادیث المُفَسِّرة لمعنى المولى و الولایة
و قبل هذه القرائن کلّها تفسیر رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم نفسه معنى لفظه و بعده مولانا أمیر المؤمنین علیه السلام حذو القذّة بالقذّة.
أخرج القرشیّ علیّ بن حمید فی شمس الأخبار «1» (ص 38)، نقلًا عن سلوة العارفین- للموفّق باللَّه الحسین بن إسماعیل الجرجانی، والد المرشد باللَّه- بإسناده عن النبیّ صلى الله علیه و آله و سلم أنَّه لمّا سُئل عن معنى قوله: «من کنتُ مولاه فعلیّ مولاه»، قال:
 «اللَّه مولای؛ أَولى بی من نفسی لا أمرَ لی معه، و أنا مولى المؤمنین؛ أَولى بهم من أنفسهم لا أمرَ لهم معی، و من کنتُ مولاه أَولى به من نفسه لا أمرَ له معی، فعلیٌّ مولاه أَولى به من نفسه لا أمرَ له معه».
و مرّ فی صفحة (200)
فی حدیث احتجاج عبد اللَّه بن جعفر على معاویة قوله: یا معاویة إنّی سمعتُ رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم یقول على المنبر و أنا بین یدیه، و عمر بن أبی سلمة، و أُسامة بن زید، و سعد بن أبی وقّاص، و سلمان الفارسی، و أبو ذرّ، و المقداد، و الزبیر بن العوّام، و هو یقول:
 «أ لستُ أَولى بالمؤمنین من أنفسهم؟ فقلنا: بلى یا رسول اللَّه.
                        الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏1، ص: 672
قال: ألیس أزواجی أمّهاتکم؟ قلنا: بلى یا رسول اللَّه.
قال: من کنتُ مولاه فعلیٌّ مولاه، أَولى به من نفسه»، و ضرب بیده على منکب علیّ، فقال: «اللّهمّ والِ من والاه، و عادِ من عاداه، أیُّها الناس أنا أَولى بالمؤمنین من أنفسهم لیس لهم معی أمر، و علیّ من بعدی أولى بالمؤمنین من أنفسهم لیس لهم معه أمر…»
– إلى أن قال عبد اللَّه-:
و نبیّنا صلى الله علیه و آله و سلم قد نصب لأُمّته أفضل الناس و أَولاهم و خیرهم بغدیر خُمّ و فی غیر موطن، و احتجّ علیهم به، و أمرهم بطاعته، و أخبرهم أنَّه منه بمنزلة هارون من موسى، و أنَّه ولیّ کلّ مؤمن من بعده، و أنَّه کلُّ من کان هو ولیّه فعلیّ ولیّه، و من کان أَولى به من نفسه فعلیّ أَولى به، و أنَّه خلیفته فیهم و وصیّه. الحدیث.
و مرّ (ص 165) فیما
أخرجه شیخ الإسلام الحمّوئی فی حدیث احتجاج أمیر المؤمنین علیه السلام أیّام عثمان قوله: «ثمّ خطب رسول اللَّه صلى الله علیه و سلم فقال:
أیّها الناس أ تعلمون أنَّ اللَّه عزّ و جلّ مولای، و أنا مولى المؤمنین، و أنا أَولى بهم من أنفسهم؟ قالوا: بلى یا رسول اللَّه.
قال: قم یا علیُّ، فقمت، فقال: من کنتُ مولاهُ فعلیٌّ مولاه، اللّهمّ والِ من والاه، و عادِ من عاداه.
فقام سلمان، فقال: یا رسول اللَّه ولاءٌ کمَا ذا؟ قال: ولاءٌ کَوِلای؛ من کنتُ أَولى به من نفسه فعلیٌّ أَولى به من نفسه».
و سبق (ص 196)
فی حدیث مناشدة أمیر المؤمنین علیه السلام یوم صفِّین قوله: ثمّ قال رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم: «أیّها الناس إنَّ اللَّه مولای و أنا مولى المؤمنین و أَولى بهم من أنفسهم، من کنتُ مولاه فعلیٌّ مولاه، اللّهمّ والِ من والاه، و عادِ من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله.
                        الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏1، ص: 673
فقام إلیه سلمان الفارسی، فقال: یا رسول اللَّه ولاءٌ کما ذا؟ فقال: ولاءٌ کَوِلای؛ من کنت أَولى به من نفسه فعلیّ أَولى به من نفسه».
و روى الحافظ العاصمی فی زین الفتى قال: سُئل علیُّ بن أبی طالب عن قول النبیِّ صلى الله علیه و سلم: «من کنت مولاه فعلیٌّ مولاه». فقال: «نصبنی عَلماً إذ أنا قمت، فمن خالفنی فهو ضالٌّ».
یرید علیه السلام بالقیام قیامه فی ذلک المشهد- یوم الغدیر- لمّا أمره به رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم لیرفعه فیعرِّفه، و ینصبه عَلَماً للأُمّة، و قد مرّ ذلک (ص 15، 23، 165، 217)، و أشار إلیه حسّان فی ذلک الیوم بقوله:
          فقال له قم یا علیُّ فإنّنی             رضیتُکَ من بعدی إماماً و هادیاً

و فی حدیث رواه السیّد الهمدانی فی مودّة القربى «2»: فقال- رسول اللَّه-: «معاشر الناس ألیس اللَّه أَولى بی من نفسی یأمرنی و ینهانی، ما لی على اللَّه أمر و لا نهی؟ قالوا: بلى یا رسول اللَّه.
قال: من کان اللَّه و أنا مولاه فهذا علیٌّ مولاه؛ یأمرکم و ینهاکم ما لکم علیه من أمر و لا نهی، اللّهمّ والِ من والاه، و عادِ من عاداه، و انصُر من نصره، و اخذُل من خذله، اللّهمّ أنت شهید علیهم، أنِّی قد بلّغت و نصحت».
و قال الإمام الحافظ الواحدی بعد ذکر حدیث الغدیر: هذه الولایة التی أثبتها النبیّ صلى الله علیه و سلم لعلیٍّ مسؤولٌ عنها یوم القیامة، رُوی فی قوله تعالى: (وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ‏
 مسؤُولُون) «3» أی عن ولایة علیّ علیه السلام و المعنى: أنَّهم یُسألون هل والوه حقّ الموالاة کما أوصاهم النبیُّ صلى الله علیه و سلم أم أضاعوها و أهملوها فتکون علیهم المطالبة و التبعة؟
                        الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏1، ص: 674
و ذکره و أخرج حدیثه شیخ الإسلام الحمّوئی فی فرائد السمطین فی الباب الرابع عشر «1»، و جمال الدین الزرندی فی نظم درر السمطین «2»، و ابن حجر فی الصواعق «3» (ص 89)، و الحضرمی فی الرشفة (ص 24).
و أخرج الحمّوئی «4» من طریق الحاکم أبی عبد اللَّه بن البیِّع «5» عن محمد بن المظفّر قال: حدّثنا عبد اللَّه بن محمد بن غزوان، حدّثنا علیّ بن جابر، حدّثنا محمد بن خالد بن عبد اللَّه، حدّثنا محمد بن فضیل، حدّثنا محمد بن سوقة عن إبراهیم عن الأسود عن عبد اللَّه بن مسعود قال: قال رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم:

 «أتانی ملک فقال: یا محمد سَلْ من أرسلنا قبلک من رسلنا على ما بُعثوا؟
 [قال: قلت: على ما بعثوا؟ قال‏] «6»: على ولایتک و ولایة علیّ بن أبی طالب».
و قال «7»: و رُوی عن علیّ علیه السلام أنَّه قال: «جُعلت الموالاة أصلًا من أصول الدین»،
و أخرج «8» من طریق الحاکم ابن البیِّع: حدّثنا محمد بن علیّ، حدّثنا أحمد بن حازم، حدّثنا عاصم بن یوسف الیربوعی، عن سفیان بن إبراهیم الحرنوی، عن أبیه، عن أبی صادق، قال: قال علیّ:

 «أصول الإسلام ثلاثة لا ینفع واحد منها دون صاحبه: الصلاة، و الزکاة، و الموالاة».
و مرّ (ص 382) عن عمر بن الخطّاب نفی الإیمان عمّن لا یکون أمیر المؤمنین مولاه.
                        الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏1، ص: 675
و قال الآلوسی فی تفسیره «1» (23/74) فی قوله تعالى (وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ‏
) بعد عدّ الأقوال فیها:
و أَولى هذه الأقوال أنَّ السؤال عن العقائد و الأعمال، و رأس ذلک لا إله إلّا اللَّه، و من أجلّه ولایة علیٍّ کرّم اللَّه تعالى وجهه.
و من طریق البیهقی عن الحافظا لحاکم النیسابوری بإسناده عن رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم:
 «إذا جمع اللَّه الأوّلین و الآخرین یوم القیامة، و نصب الصراط على جسر جهنّم لم یَجُزها أحدٌ إلّا من کانت معه براءة بولایة علیّ بن أبی طالب». و أخرجه محبّ الدین الطبری فی الریاض «2» (2/172).
و لا یسعنا المجال لذکر ما وقفنا علیه من المصادر الکثیرة المذکور فیها ما ورد فی قوله تعالى: (وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ‏
)، و قوله: (وَ سْئَلْ مَنْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رُسُلِنا
) «3»، و ما أخرجه الحفّاظ عن النبیّ صلى الله علیه و آله و سلم من حدیث البراءة و الجواز، فلا أحسب أنَّ ضمیرک الحرّ یحکم بملاءمة هذه کلّها مع معنىً أجنبیٍّ عن الخلافة و الأولویّة على الناس من أنفسهم، و یراه مع ذلک أصلًا من أصول الدین، و یُنفى الإیمان بانتفائه، و لا یرى صحّة عمل عامل إلّا به.
و هذه الأولویّة المعدودة من أصول الدین و المولویّة التی یُنفى الإیمان بانتفائها- کما مرّ فی کلام عمر (ص 382)- صرّح بها عمر لابن عبّاس فی کلامه الآخر، ذکره الراغب فی محاضراته «4» (2/213) عن ابن عبّاس قال:
کنت أسیر مع عمر بن الخطّاب فی لیلة و عمر على بغل و أنا على فرس، فقرأ
                        الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏1، ص: 676
آیة فیها ذکر علیّ بن أبی طالب، فقال: أما و اللَّه یا بنی عبد المطّلب لقد کان علیٌّ فیکم أَولى بهذا الأمر منّی و من أبی بکر.
فقلت فی نفسی: لا أقالنی اللَّه إن أَقَلْته، فقلت: أنت تقول ذلک یا أمیر المؤمنین، و أنت و صاحبک وَثَبْتُما و أفرغتما «1» الأمر منّا دون الناس.
فقال: إلیکم یا بنی عبد المطّلب، أما إنَّکم أصحاب عمر بن الخطّاب، فتأخّرتُ و تقدّم هنیهة، فقال: سِر، لا سرتَ، و قال: أعد علیّ کلامک.
فقلت: إنَّما ذکرتَ شیئاً فرددتُ علیک جوابه، و لو سکتَّ سکتنا.
فقال: إنَّا و اللَّه ما فعلنا الذی فعلنا عن عداوة، و لکن استصغرناه، و خشینا أن لا یجتمع علیه العرب و قریش لِمَا قد وترها.
قال: فأردتُ أن أقول: کان رسول اللَّه صلى الله علیه و سلم یبعثه، فینطح کبشها، فلم یستصغره، أ فتستصغره أنت و صاحبک؟
فقال: لا جرم، فکیف ترى؟ و اللَّه ما نقطع أمراً دونه، و لا نعمل شیئاً حتى نستأذنه.
و فی شرح نهج البلاغة «2» (2/20) قال عمر: یا ابن عبّاس أما و اللَّه إنَّ صاحبک هذا لأَولى الناس بالأمر بعد رسول اللَّه صلى الله علیه و سلم إلّا أنَّا خفناه على اثنین ….- إلى أن قال ابن عبّاس-: فقلت: و ما هما یا أمیر المؤمنین؟
قال: خفناه على حداثة سنِّه، و حبِّه بنی عبد المطّلب، و فی (2/115): کرهناه على حداثة السنِّ و حبِّه بنی عبد المطّلب.
و الشهادة بولایة أمیر المؤمنین بالمعنى المقصود هی نور و حکمة مودوعة فی
                        الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏1، ص: 677
قلوب موالیه علیه السلام و دونها کانت تُشَدُّ الرحال، و لتعیین حامل عبئها کانت تبعث الرسل، کما ورد فیما أخرجه البیهقی فی المحاسن و المساوئ «1» (1/30) فی حدیث طویل جرى بین ابن عبّاس و رجل من أهل الشام من حمص ففیه:
قال الشامیّ: یا ابن عبّاس إنَّ قومی جمعوا لی نفقة، و أنا رسولهم إلیک و أمینهم، و لا یسعک أن تردّنی بغیر حاجتی، فإنّ القوم هالکون فی أمر علیّ، ففرّج عنهم فرّج اللَّه عنک.
فقال ابن عبّاس: یا أخا أهل الشام إنَّ مَثَل علیٍّ فی هذه الأمّة فی فضله و علمه کمثل العبد الصالح الذی لقیه موسى علیه السلام- ثمّ ذکر حدیث أمّ سلمة، و فیه لعلیٍّ فضائل جمّة- فقال الشامیّ یا ابن عبّاس ملأتَ صدری نوراً و حکمةً، و فرّجتَ عنّی فرّج اللَّه عنک، أشهد أنَّ علیّا رضى الله عنه مولای و مولى کلّ مؤمن و مؤمنة.
 (وَ هذا صِراطُ رَبِّکَ مُسْتَقِیماً قَدْ فَصَّلْنَا الْآیاتِ لِقَوْمٍ یَذَّکَّرُونَ‏
) «2»
                        الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏1، ص: 679