74- حافظ ابن عساکر در تاریخش روایتی از طریق شعبی ثبت کرده است.
می گوید: «معاویه برای مردم نطقی کرده گفت: اگر ابو سفیان پدر همه مردم می بود همه هوشمند و زیرک می بودند. صعصعة بن صوحان سخنش را قطع کرد که پدر همه مردم کسی است بهتر از ابو سفیان، و او آدم (ع) است و با این حال بعضی احمق درآمده اند و برخی هوشمند و زیرک. معاویه گفت: سرزمین ما نزدیک به محشر است. وی برخاسته گفت: محشر نه از مؤمنان دور است و نه به کافران نزدیک.
معاویه گفت: سرزمین ما سرزمین مقدسی است. صعصعه به او گفت: سرزمین را نه چیزی مقدس می گرداند و نه نجس و ناپاک، بلکه کارها هستند که آن را پاک و مقدس می گردانند. معاویه گفت: بندگان خدا! خدا را دوست و سرپرست خویش گردانید و خلفای او را سپر و محافظ خویش سازید و بوسیله ایشان بلا از خویشتن بگردانید.
صعصعه گفت: چطور؟ و چگونه؟! در حالیکه تو سنت را تعطیل کردی و پیمان شکستی و مردم را به سرگشتگی کشاندی تا در تاریکی جهل و بلا تکلیفی می لولند و بدعت ها از هر سو فرا گرفته شان و تعهدات دینی که در برابرشان وجود دارد زیر پا نهاده شده است. معاویه گفت: صعصعة! اگر زبان در کام کشی برایت بهتر از این است که اظهار نظر کنی و سست عقلی خویش ظاهر سازی. تو به اتکا و با اشاره به حسن بن علی به من حمله می کنی. این تصمیم برایم پیدا شده که او را احضار کنم.
صعصعه گفت: آری بخدا، تو دانسته ای که آنان دوده و تباری بزرگوارتر از همگان دارند و از همه تان در احیا و برقراری مقررات الهی کوشاترند و از همه تان وفادارتر به عهد و پیمان. اگر او را احضار کنی خواهی دید که در اندیشه و تدبیر و اتخاذ تصمیم بسیار دقیق و سنجیده کار است و در حکومت و فرماندهی استوار و در بخشندگی نجیب، و با سخن آتشینش ترا می گزد و تازیانه حقائقی
را که یارای انکارش را نداری بر صورتت می کوبد.
معاویه پرخاش کرد که بخدا ترا دور و در بدر خواهم کرد!
صعصعه گفت: بخدا زمین پهناور است و دوری تو مایه آسایش. تهدید کرد که حقوق و مستمریت را توقیف خواهم کرد! گفت: اگر آن به دست و در اختیار تو است بکن، اما حقوق و عطای مستمر و نعمت های ممتاز در ملکوت و اختیار کسی است که خزانه هایش کاستی نمی پذیرد و به انتها نمی رسد و بخشش هایش زوال نمی یابد و در اعطا و رقم زدن نعمت، حق کسی را پایمال نمی کند و زیاد و نقصان نمی یابد.
معاویه گفت: می خواهی خودت را به کشتن بدهی.
گفت: یواش تر! سخن از روی نادانی نگفتم و قتل کسی را روا نشمردم و «انسانی را که خدا قتلش را جز بحق و به موجب قانون اسلام روا نشمرده مکش، و هر که بناحق و مظلومانه کشته شود خدا به کیفر قاتلش بنشیند» و او را کیفری دردناک بچشاند و آتشی گدازان، و به دوزخ در اندازد.» «1»
می گوید: «معاویه برای مردم نطقی کرده گفت: اگر ابو سفیان پدر همه مردم می بود همه هوشمند و زیرک می بودند. صعصعة بن صوحان سخنش را قطع کرد که پدر همه مردم کسی است بهتر از ابو سفیان، و او آدم (ع) است و با این حال بعضی احمق درآمده اند و برخی هوشمند و زیرک. معاویه گفت: سرزمین ما نزدیک به محشر است. وی برخاسته گفت: محشر نه از مؤمنان دور است و نه به کافران نزدیک.
معاویه گفت: سرزمین ما سرزمین مقدسی است. صعصعه به او گفت: سرزمین را نه چیزی مقدس می گرداند و نه نجس و ناپاک، بلکه کارها هستند که آن را پاک و مقدس می گردانند. معاویه گفت: بندگان خدا! خدا را دوست و سرپرست خویش گردانید و خلفای او را سپر و محافظ خویش سازید و بوسیله ایشان بلا از خویشتن بگردانید.
صعصعه گفت: چطور؟ و چگونه؟! در حالیکه تو سنت را تعطیل کردی و پیمان شکستی و مردم را به سرگشتگی کشاندی تا در تاریکی جهل و بلا تکلیفی می لولند و بدعت ها از هر سو فرا گرفته شان و تعهدات دینی که در برابرشان وجود دارد زیر پا نهاده شده است. معاویه گفت: صعصعة! اگر زبان در کام کشی برایت بهتر از این است که اظهار نظر کنی و سست عقلی خویش ظاهر سازی. تو به اتکا و با اشاره به حسن بن علی به من حمله می کنی. این تصمیم برایم پیدا شده که او را احضار کنم.
صعصعه گفت: آری بخدا، تو دانسته ای که آنان دوده و تباری بزرگوارتر از همگان دارند و از همه تان در احیا و برقراری مقررات الهی کوشاترند و از همه تان وفادارتر به عهد و پیمان. اگر او را احضار کنی خواهی دید که در اندیشه و تدبیر و اتخاذ تصمیم بسیار دقیق و سنجیده کار است و در حکومت و فرماندهی استوار و در بخشندگی نجیب، و با سخن آتشینش ترا می گزد و تازیانه حقائقی
را که یارای انکارش را نداری بر صورتت می کوبد.
معاویه پرخاش کرد که بخدا ترا دور و در بدر خواهم کرد!
صعصعه گفت: بخدا زمین پهناور است و دوری تو مایه آسایش. تهدید کرد که حقوق و مستمریت را توقیف خواهم کرد! گفت: اگر آن به دست و در اختیار تو است بکن، اما حقوق و عطای مستمر و نعمت های ممتاز در ملکوت و اختیار کسی است که خزانه هایش کاستی نمی پذیرد و به انتها نمی رسد و بخشش هایش زوال نمی یابد و در اعطا و رقم زدن نعمت، حق کسی را پایمال نمی کند و زیاد و نقصان نمی یابد.
معاویه گفت: می خواهی خودت را به کشتن بدهی.
گفت: یواش تر! سخن از روی نادانی نگفتم و قتل کسی را روا نشمردم و «انسانی را که خدا قتلش را جز بحق و به موجب قانون اسلام روا نشمرده مکش، و هر که بناحق و مظلومانه کشته شود خدا به کیفر قاتلش بنشیند» و او را کیفری دردناک بچشاند و آتشی گدازان، و به دوزخ در اندازد.» «1»
76- حارث بن مسمار بهرانی می گوید: معاویه، صعصعة بن صوحان عبدی و عبد اللّه بن کواء یشکری و تنی چند دیگر از اصحاب علی را با جمعی از رجال قریش زندانی کرد. روزی به دیدن آنها رفت و گفت: شما را بخدا قسم
می دهم که راست و درست بگوئید: به نظر شما من چگونه خلیفه ای هستم؟
ابن کواء گفت: اگر ما را قسم نمی دادی که راست بگوئیم نمی گفتیم چون تو دیکتاتوری بدخواه و لجبازی که خدا را در نظر نگرفته و مردان پاکدامن و خوب را می کشی. لکن اکنون قسم دادی می گوئیم: تا آنجا که اطلاع داریم تو در دنیا آسوده ای و در آخرت در تنگنا، نعمت دنیا ترا است و نعمت آخرت از تو بدور، تاریکی را نور جلوه می دهی و روز را شب.
معاویه گفت: خدا این حکومت (یا اسلام) را به وسیله مردم شام به عزت و قدرت رسانید به وسیله مردمی که از قلمروش دفاع می کنند و آنچه را حرام شمرده ترک می نمایند و مثل عراقیان نیستند که مقدسات خدا را هتک کنند و حرام خدا را روا بشمارند و حلالش را حرام نمایند. عبد اللّه بن کواء گفت: پسر ابو سفیان! هر حرفی جوابی دارد، اما ما از دیکتاتور منشی تو بیمناکیم، اگر اجازه و آزادی گفتار بدهی از مردم عراق با زبانی قاطع و رسا و بران دفاع خواهیم کرد که در راه خدا، تحت تأثیر سرزنش سرزنشگر قرار نمی گیرد، و اگر اجازه آزادی گفتار ندهی مقاومت و شکیبائی خواهیم ورزید تا آن وقت که خدا وضع دیگری پیش آورد و گشایشی برایمان.
گفت: بخدا اجازه و آزادی گفتار به تو نخواهم داد.
آنگاه صعصعه زبان به سخن گشود: تو ای پسر ابو سفیان! سخن گفتی و برسائی و هر چه را می خواستی گفتی و کوتاهی ننمودی، اما حقیقت چنان نیست که تو گفتی. کسی که مردم را بزور و با قوه قهریه زیر حکومت خویش در آورده و آنها را از سر خود بزرگ گیری خوار نموده و با وسایل و روش های ناروا و با دروغ و مکر و حیله بر خلق چیره گشته کجا خلیفه خوانده می شود؟! بخدا در جنگ «بدر» تو هیچ گونه شرکتی نداشتی، بلکه بعکس تو و پدرت در اردوی کسانی بودید که علیه پیامبر خدا (ص) لشکر کشیده بودند، و تو آزاد شده ای فرزند آزاد شده ای که پیامبر خدا (ص) شما دو نفر را آزاد کرد و بند اسارت از پایتان فرو گذاشت، بنابر این چگونه آزاد شده فتح مکه را خلافت سزا است؟!
معاویه گفت: اگر این نبود که من بگفته ابو طالب عمل می کنم که گفت:
سبکسریشان را با بردباری و گذشت مقابله می نمایم
و گذشت و بخشش بگاه توانائی از جوانمردی است شما را می کشتم.» «1»
77- ابو مزروع کلبی می گوید: «صعصعة بن صوحان نزد معاویه رفت.
معاویه به او گفت: تو اعراب را می شناسی و از حال و اخلاقشان اطلاع داری …
بگو ببینم مردم حجاز چگونه اند؟ گفت: بیش از دیگر مردمان در پیوستن به آشوب و اقدام به آن سرعت بخرج می دهند و در برابر آشوب از همه سست ترند و در آن کمتر از دیگران تحمل رنج می نمایند، و در ازای این صفات منفی در دینداری پایمردند و به یقین پایبند و علاقمند، و پیشوایان نیکرو را پیروی می نمایند و حکام زشتکار بد کردار را خلع و عزل می کنند.
معاویه گفت: نیکروان کیستند و زشتکاران که؟
گفت: ای پسر ابو سفیان! هر که پرده از خویش برگیرد دست از فریب و دوروئی برداشته است. علی و یارانش در شمار پیشوایان نیکروند و تو و همدستانت از جماعت اخیر (یعنی زشتکاران).
سرانجام معاویه گفت: راجع به مردم شام بگو.
گفت: بیش از همه مردمان مطیع و سر بفرمان مخلوق (یا انسان) اند و بیش از همه نافرمان در برابر خالق، از خدای جبار سر می پیچند و در برابر اشرار گردن می گذارند، به همین سبب نصیبشان ویرانی است و بد فرجامی.
معاویه گفت: بخدا تو ای پسر صوحان! دیرگاهی است که کارد سر بریدن خودت را همراه می کشی، فقط بردباری پسر ابو سفیان است که مانع کشتنش می شود.
صعصعه گفت: نه، در حقیقت حکم خدا و قدرت او است که مانع می شود، زیرا حکم خدا تقدیری تعیین گشته و رقم خورده است». «2»
78- ابراهیم بن عقیل بصری می گوید: روزی معاویه نشسته بود و صعصعه
– که نامه علی را برایش آورده بود- و اعیان شام در حضورش بودند. گفت: زمین مال خدا است و من خلیفه خدا هستم، بنابر این هر مقدار از مال خدا برگیرم حق من است و هر مقدار را که واگذارم برایم روا است. صعصعه گفت:
این که نبوده را (یا آنچه را حق نداری) آرزو کنی از نادانی است معاویه! گناه مورز.
معاویه گفت: صعصعه! سخنوری آموخته ای. گفت: دانستن از آموختن بود و هر که نداند نادان باشد. معاویه گفت: تو خیلی احتیاج داری که کیفر کارت را به تو بچشانم. گفت: این از قدرت و اختیارت بیرون است و به اراده کسی است که مرگ هیچ انسانی را چون اجلش فرا رسد به تأخیر نمی اندازد. گفت: چه چیز مرا از آسیب رسانی به تو باز می دارد؟ گفت: همان که میان انسان و دلش مانع می شود و آنها را از هم باز میدارد. «1» گفت: شکمت چنان برای حرف گشاده و مایل گشته که شکم ستور برای جو. صعصعه گفت: شکم کسی گشاده گشته که سیری ناپذیر است و پیامبر بر او نفرین فرستاده …» «2»
79- از صعصعه بن صوحان درباره معاویه پرسیدند، گفت: با دنیا ساخت و دنیا خویشتن به وی آویخت. آخرت را تباه کرد و آن را بدور افکند. و با ریزه خواران خوان و با مرعوب شدگانش دمساز گشت. «3»
می دهم که راست و درست بگوئید: به نظر شما من چگونه خلیفه ای هستم؟
ابن کواء گفت: اگر ما را قسم نمی دادی که راست بگوئیم نمی گفتیم چون تو دیکتاتوری بدخواه و لجبازی که خدا را در نظر نگرفته و مردان پاکدامن و خوب را می کشی. لکن اکنون قسم دادی می گوئیم: تا آنجا که اطلاع داریم تو در دنیا آسوده ای و در آخرت در تنگنا، نعمت دنیا ترا است و نعمت آخرت از تو بدور، تاریکی را نور جلوه می دهی و روز را شب.
معاویه گفت: خدا این حکومت (یا اسلام) را به وسیله مردم شام به عزت و قدرت رسانید به وسیله مردمی که از قلمروش دفاع می کنند و آنچه را حرام شمرده ترک می نمایند و مثل عراقیان نیستند که مقدسات خدا را هتک کنند و حرام خدا را روا بشمارند و حلالش را حرام نمایند. عبد اللّه بن کواء گفت: پسر ابو سفیان! هر حرفی جوابی دارد، اما ما از دیکتاتور منشی تو بیمناکیم، اگر اجازه و آزادی گفتار بدهی از مردم عراق با زبانی قاطع و رسا و بران دفاع خواهیم کرد که در راه خدا، تحت تأثیر سرزنش سرزنشگر قرار نمی گیرد، و اگر اجازه آزادی گفتار ندهی مقاومت و شکیبائی خواهیم ورزید تا آن وقت که خدا وضع دیگری پیش آورد و گشایشی برایمان.
گفت: بخدا اجازه و آزادی گفتار به تو نخواهم داد.
آنگاه صعصعه زبان به سخن گشود: تو ای پسر ابو سفیان! سخن گفتی و برسائی و هر چه را می خواستی گفتی و کوتاهی ننمودی، اما حقیقت چنان نیست که تو گفتی. کسی که مردم را بزور و با قوه قهریه زیر حکومت خویش در آورده و آنها را از سر خود بزرگ گیری خوار نموده و با وسایل و روش های ناروا و با دروغ و مکر و حیله بر خلق چیره گشته کجا خلیفه خوانده می شود؟! بخدا در جنگ «بدر» تو هیچ گونه شرکتی نداشتی، بلکه بعکس تو و پدرت در اردوی کسانی بودید که علیه پیامبر خدا (ص) لشکر کشیده بودند، و تو آزاد شده ای فرزند آزاد شده ای که پیامبر خدا (ص) شما دو نفر را آزاد کرد و بند اسارت از پایتان فرو گذاشت، بنابر این چگونه آزاد شده فتح مکه را خلافت سزا است؟!
معاویه گفت: اگر این نبود که من بگفته ابو طالب عمل می کنم که گفت:
سبکسریشان را با بردباری و گذشت مقابله می نمایم
و گذشت و بخشش بگاه توانائی از جوانمردی است شما را می کشتم.» «1»
77- ابو مزروع کلبی می گوید: «صعصعة بن صوحان نزد معاویه رفت.
معاویه به او گفت: تو اعراب را می شناسی و از حال و اخلاقشان اطلاع داری …
بگو ببینم مردم حجاز چگونه اند؟ گفت: بیش از دیگر مردمان در پیوستن به آشوب و اقدام به آن سرعت بخرج می دهند و در برابر آشوب از همه سست ترند و در آن کمتر از دیگران تحمل رنج می نمایند، و در ازای این صفات منفی در دینداری پایمردند و به یقین پایبند و علاقمند، و پیشوایان نیکرو را پیروی می نمایند و حکام زشتکار بد کردار را خلع و عزل می کنند.
معاویه گفت: نیکروان کیستند و زشتکاران که؟
گفت: ای پسر ابو سفیان! هر که پرده از خویش برگیرد دست از فریب و دوروئی برداشته است. علی و یارانش در شمار پیشوایان نیکروند و تو و همدستانت از جماعت اخیر (یعنی زشتکاران).
سرانجام معاویه گفت: راجع به مردم شام بگو.
گفت: بیش از همه مردمان مطیع و سر بفرمان مخلوق (یا انسان) اند و بیش از همه نافرمان در برابر خالق، از خدای جبار سر می پیچند و در برابر اشرار گردن می گذارند، به همین سبب نصیبشان ویرانی است و بد فرجامی.
معاویه گفت: بخدا تو ای پسر صوحان! دیرگاهی است که کارد سر بریدن خودت را همراه می کشی، فقط بردباری پسر ابو سفیان است که مانع کشتنش می شود.
صعصعه گفت: نه، در حقیقت حکم خدا و قدرت او است که مانع می شود، زیرا حکم خدا تقدیری تعیین گشته و رقم خورده است». «2»
78- ابراهیم بن عقیل بصری می گوید: روزی معاویه نشسته بود و صعصعه
– که نامه علی را برایش آورده بود- و اعیان شام در حضورش بودند. گفت: زمین مال خدا است و من خلیفه خدا هستم، بنابر این هر مقدار از مال خدا برگیرم حق من است و هر مقدار را که واگذارم برایم روا است. صعصعه گفت:
این که نبوده را (یا آنچه را حق نداری) آرزو کنی از نادانی است معاویه! گناه مورز.
معاویه گفت: صعصعه! سخنوری آموخته ای. گفت: دانستن از آموختن بود و هر که نداند نادان باشد. معاویه گفت: تو خیلی احتیاج داری که کیفر کارت را به تو بچشانم. گفت: این از قدرت و اختیارت بیرون است و به اراده کسی است که مرگ هیچ انسانی را چون اجلش فرا رسد به تأخیر نمی اندازد. گفت: چه چیز مرا از آسیب رسانی به تو باز می دارد؟ گفت: همان که میان انسان و دلش مانع می شود و آنها را از هم باز میدارد. «1» گفت: شکمت چنان برای حرف گشاده و مایل گشته که شکم ستور برای جو. صعصعه گفت: شکم کسی گشاده گشته که سیری ناپذیر است و پیامبر بر او نفرین فرستاده …» «2»
79- از صعصعه بن صوحان درباره معاویه پرسیدند، گفت: با دنیا ساخت و دنیا خویشتن به وی آویخت. آخرت را تباه کرد و آن را بدور افکند. و با ریزه خواران خوان و با مرعوب شدگانش دمساز گشت. «3»
الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 10، ص: 248