اولین دایرةالمعارف دیجیتال از کتاب شریف «الغدیر» علامه امینی(ره)
۲۱ مهر ۱۴۰۴

اسلام آوردن پدر و مادر ابوبکر

متن فارسی

 پدر هیچ کدام از مهاجران جز ابوبکر مسلمان نشد
ابن منده و ابن عساکر از زبان عایشه (ض) آورده اند که گفت پدر هیچکساز مهاجران، مسلمان نشد مگر ابوبکر تاریخ الخلفا از سیوطی ص 73
و محب طبری در ریاض خود ج 1 ص 47 از زبان واحدی- و البته بدون زنجیره ای درست و پیوسته- از زبان علی بن ابیطالب آورده است که درباره بوبکر گفت: پدر و مادر وی اسلام آوردند و جز او هیچیک از مهاجران صحابه را این فضیلت دست نداد که پدر و مادرش اسلام آرند. این گزارش را قرطبی در تفسیر خود- 16/194- آورده است.
گروهی از متأخران- مانند شبلنجی و امثال او- نیز این حدیث را گرفته و آن را از جمله مناقب بوبکر که مورد اتفاق است شمرده اند.
امینی گوید: ما زبان علی و عایشه را پاک تر از آن می شماریم که بگفتن چنین دروغی آشکار باز شود که تاریخ بر خلاف آن گواهی می دهد و سرگذشت صحابه مهاجر، آن را تکذیب می نماید و تنها دوستی پنهان در دل ها بوده که گزارشگران این دروغ را کور و کر کرد تا سخنی را که در لا به لای کتاب ها آمده نشنوند، در گفتار خود از میانه روی بدور افتند و بی آنکه پروائی از سرانجام سخن خویش بدارند در برتر خوانی ها به دنده گزافگوئی افتند آیا دانش ایشان به همین اندازه است یا دانسته و آگاهانه بر خدا دروغ می بندند؟
چنانچه در سیرة ابن هشام 2/79، 117 آمده: مظعونیان که تیره ای از جمحیان بودند و جحشیان رثاب زاده که هم پیمانان امویان بودند و بکیریان که تیره ای از بنی سعد بن لیث- هم پیمانان بنی عدی بن کعب- بودند همگان با دارائی ها و کسان خود به مدینه مهاجرت کردند و در خانه هاشان در مکه بسته شد و کوچیدن ایشان کار را به آنجا رساند که هیچکس در خانه هاشان نماند. اکنون آیا این همه خاندان های بزرگ و پر جمعیت، همه زنانشان بیوه و نازا بودند؟ یا هیچیک از فرزندانشان همسر و پدر و مادری نداشتند؟ یا همه پدرانشان مردانی بی فرزند بودند؟ خدا دوستی را از میان ببرد که چگونه آدمی را کور و کر می سازد.
اینک با من بیائید تا برگی چند از زندگی نامه مهاجران را بخوانیم: اینعمار بن یاسر از بزرگ ترین مهاجران است که پدر و مادرش در جرگه نخستین کسانی اند که در راه اسلام زیر شکنجه جان سپردند. بنابر آنچه در تهذیب التهذیب 7/408 آمده مسدد گوید: در میان مهاجران هیچکس نبود که پدر و مادرش هر دو مسلمان باشند مگر عمار بن یاسر و این گزارش نه تنها آن گزارش ساختگی را تکذیب می کند بلکه مسلمان شدن پدر و مادر بوبکر را نیز نفی می نماید.
و این عبد اللّه بن جعفر است که پدر وی کوچید و عبد اللّه و دو برادر او محمد و عون نیز همراه با مادرشان اسماء بنت عمیس با او بودند.
و این عمرو بن ابان بن سعید اموی از مهاجرین است که پدرش در خیبر با رسول خدا (ص) بود و مادرش فاطمه بنت صفوان نیز مسلمان شد.
و این هم خالد بن ابان اموی برادر عمرو بن ابان نامبرده است.
و این هم ابراهیم بن حارث بن خالد تمیمی است که با پدرش و مادرش ریطة بنت حارث بن جبله به هجرت پرداخت.
و این هم حاطب بن حارث جمحی از مهاجران است که پدرش و هم مادرش- فاطمه بنت مجلل- با او به هجرت پرداختند.
و این هم حطاب بن حارث جمحی است که با پدر و مادر و برادرش- حاطب- و همسر خود فکیهه بنت یسار- به مهاجرت دست زد.
و این هم حکیم بن حارث طائفی است که با زنش و فرزندانش هجرت کرد و پدر و مادر او که هر دو نیز مسلمان بودند با وی هجرت کردند.
و این خزیمة بن جهم بن قیس عبدری است که با پدرش و برادرش- عمرو- و مادرشان ام حرملة بنت عبد الاسود به هجرت دست زد.
و این هم جابر بن سفیان بن معمر جمحی است که خود و پدر و مادرش حسنه کوچیدند.
و این هم جنادة بن سفیان بن معمر جمحی است که خود و پدر و مادرش با برادرش جابر نامبرده کوچیدند.و این سلمة بن ابی سلمة بن عبد الاسود مخزومی است که پدرش هجرت کرد و پس از او هم مادرش- ام سلمة که بعدها همسر پیامبر (ص) شد- با پسر خود سلمه هجرت کرد.
و این هم جناب بن حارثة بن صخر عذری است که پدرش مسلمان شده خود بمدینه هجرت کرد.
و این هم حارث بن قیس سهمی است که با پسرانش- حارث و بشر و معمر- هجرت کرد. پس آنان از مهاجرانند و پدرشان حارث نیز از مسلمانان و مهاجران است.
و این هم سائب بن عثمان بن مظعون جمحی از مهاجران است که پدرش نیز از بزرگان مهاجران بوده
و این هم سلیط بن سلیط بن عمرو عامری است، که چون عمر گفت: جوانمردی را بمن بنمائید که خود و پدرش از مهاجران باشند او را بوی نمودند.
و این هم عبد الرحمن بن صفوان بن قدامه است که خود و پدرش از مهاجرانند
و این هم عبد اللّه بن صفوان بن قدامه است که خود و پدرش از مهاجرانند
و این هم عامر بن غیلان بن سلمة ثقفی است که خودش به سوی رسول خدا کوچید و پدرش نیز مسلمان بود.
و این هم عبد اللّه بن بدیل بن ورقاء خزاعی از مهاجران است که پدر او نیز از بزرگان صحابه بوده.
و این هم عبد اللّه بن ابی بکر بن ابی قحافه از مهاجران است که پدرش نیز از مهاجران بود و جدش و جده اش- ام الخیر- نیز مسلمان شدند.- البته به پندار خود اینان ولی درباره مسلمانی این جد و جده بعدا سخن خواهیم راند.
و این هم عبد اللّه بن عمر بن خطاب است که خود و پدرش هر دو از مسلمانان مهاجر بودند.
و این هم محمد بن عبد اللّه بن جحش از کسانی است که خود و پدر و مادرشاز مهاجران بودند.
و این هم عبد اللّه بن مطلب بن ازهر است که خود و پدرش از مهاجران بودند
و این هم معمر بن عبد اللّه بن نضلة است که خود و پدرش از مهاجران بودند
و این هم مهاجر بن قنفذ بن عمیر قرشی تیمی از پیشگامان در اسلام و مهاجران است که پدر وی هم از صحابه به شمار می آید.
و این هم موسی بن حرث بن خالد قرشی تیمی است که خود و پدرش هر دو از مهاجران بودند.
و این هم نعمان بن عدی بن نضلة قرشی تیمی است که خود و پدرش هر دو از مهاجران بودند.
برگردید به سیرة ابن هشام ج 1 و 2، طبقات ابن سعد، تاریخ طبری، استیعاب، اسد الغابة، کامل از ابن اثیر، تاریخ ابن کثیر، عیون الاثر از ابن سید الناس، الاصابة، تهذیب التهذیب، سیره حلبی.
و شاید کاوشگران در لابلای سرگذشت نامه ها و کتابهای تاریخ و زندگی نامه های گسترده، بسیاری همانند اینان را بیابند که خود از مهاجران بودند و پدرشان یا پدر و مادرشان هم مسلمان بودند پس آنچه محب طبری و سیوطی و دنباله روهای آندو آورده اند که از میان همه صحابه، تنها ابوبکر بوده که پدرش یا پدر و مادرش افتخار مسلمانی یافته اند و هم آنچه به مولانا امیر مؤمنان بسته اند جز دروغی برخاسته از ریشه نادانی نیست که آن هم از تندروی های آشکارشان در فضیلت بافی سرچشمه می گیرد.
مسلمان شدن پدر و مادر ابوبکر
اکنون با من بیائید تا مسلمان شدن پدر و مادر بوبکر را به بررسی گذاریم تا دریابیم که آیا به راستی آندو اسلام آوردند (گذشته از آنکه گفتیم آندو تن، تنها پدر و مادری نبودند که خود اسلام آوردند و فرزندشان از مهاجران بود) یاآنکه اصلا مسلمانی شان را نیز هیچکدام از آگهان گزارش نکرده و این گزارش نیز همانند مسلمان شدن پدر و مادر برخی دیگر از مهاجران، چون و چرا پذیر است که اعتقاد به آن را کسانی که در فضیلت تراشی تند می رفته اند در هم بافته اند.
درباره مسلمانی بوقحافه می گویند که او در روز فتح مکه مسلمان شد و پسرش بوبکر او را به نزد رسول خدا (ص) آورد و در تمام طول زندگی وی نیز جز یکبار در همین سال و همین روز نتوانسته بود او را به نزد رسول خدا (ص) بیارد و اکنون ما همه آنچه را که درباره آوردن او به نزد رسول رسیده یاد می کنیم و گزارش های رسیده در این باره را نیز به دو بخش می کنیم، نخست آنچه را که اشاره ای به مسلمان شدن ابوقحافه ندارد می آریم و سپس آنچه را اشاره به مسلمان بودن او دارد.
بخش نخست
1- حاکم در مستدرک 3/245 آورده است که ابو عبد اللّه محمد بن احمد، قاضی بن قاضی از زبان پدرش و او از زبان محمد بن شجاع و او از زبان حسین «1» ابن زیاد و او از زبان ابو حنیفه و او از زبان یزید بن ابی خالد گزارش کرده است که انس (ض) گفت گویا من ریش بوقحافه را می بینم که از شدت سرخی به هیزم ریزه درخت عرفج می ماند پس رسول خدا (ص) گفت اگر پیرمرد را در خانه اش رها می کردید ما خود به احترام بوبکر به نزد او می شدیم.
حاکم از نقطه ضعف هائی که در سند این روایت بوده سخنی نگفته و با آنکه بنابر عادتش در این کتاب، هنگام نگاشتن گزارش ها داوری خود را نیز درباره صحیح و غلط بودن آن ها می آرد ولی این جا چنان کاری نکرده و ذهبی نیز در فشرده کتاب او به راه وی رفته و همه این لاپوشانی ها نیز برای آنست که «احترام بوبکر» محفوظ بماند هر چند بر حق و حقیقت ستم شود و اینک حال و روز زنجیره آن و میانجیانش:
1- محمد بن شجاع بغدادی ابو عبد اللّه ابن ثلجی فقیه. امام حنبلیان احمد گوید: او بدعت گذار و هواپرست بوده و عبد اللّه بن احمد گوید ده روز پیش از آنکه قواریری بمیرد از وی شنیدم که هنگام یاد از ابن ثلجی می گفت او کافر است و هم گوید این سخن را برای اسماعیل قاضی باز گفتم او خاموش ماند و من باز گفتم لا بد این نسبت را بخاطر سخنی که از وی شنیده به وی داده او گفت آری.
و زکریا ساجی گوید: ابن ثلجی دروغ پرداز بوده و برای باطل کردن حدیث رسول خدا (ص) در پی راهی می گشته تا با رد آن، مذهب خویش را یاری دهد و در منتظم آمده: … تا بوحنیفه و عقیده وی را یاری دهد.
و ابن عدی گفته احادیثی در تشبیه خدا به انسان می بافته و به اصحاب حدیث می بسته و به این گونه آنان را می آزموده است.
و ازدی گفته: او دروغ پرداز است و روایت از زبان وی روا نیست چون بد کیش بوده و از دین روی گردان.
و جوزجانی گفته: موسی بن قاسم اشیب گفته وی دروغگوی و پلید بوده «1»
یکی دیگر از میانجیان زنجیره گزارش:
2- حسن بن لؤلؤی کوفی است که یحیی بن معین گوید او دروغ پرداز بوده
و ابن مدینی گوید: حدیث او را نباید نوشت.
و محمد بن عبد اللّه بن نمیر گوید وی بر ابن جریج دروغ می بسته
و ابو داود گوید: او دروغگو و غیر موثق است.
و ابو حاتم گفته: موثق نیست و دار قطنی گفته احادیث او ضعیف و متروک «2» است
و نضر بن شمیل به مردی که کتاب های حسن را نوشته بود نوشت: به سوی شهر خویش شری را کشانده ای.
و ابو ثور گفته: دروغگوتر از لؤلؤی ندیدم لغلغه زبانش این بود که من از ابن جریج شنیدم و او از عطاء که …
و احمد بن سلیمان گفته: روزی دیدمش در نماز بود و نوجوانی بیموی نیز کنار او در صف جای داشت و چون بسجده رفت دست خود را به سوی جوانک دراز کرد و گونه او را نیشگون گرفت من نیز احادیثش را بدور افکندم و از او روایت نمی کنم.
و ابن ابی شیبه گفته: ابو اسامه او را خبیث می نامیده
و یعقوب بن سفیان و عقیلی و ساجی گفته اند وی دروغ پرداز بوده
و نسائی گفته او نه موثق است و نه می توان وی را در نقل حدیث امین شمرد «1» این ها را بخوان و خود داوری کن و بگو آیا چنین نقطه ضعف ها در زنجیره حدیث یاد شده بر کسانی همچون حاکم و ذهبی پوشیده بوده؟ نه بخدا
3- حاکم در مستدرک 3/244 از زبان ابو العباس محمد بن یعقوب و او از زبان محمد بن اسحاق صغانی و او از زبان حسین بن محمد مروزی و او از زبان عبد اللّه بن عبد الملک فهری و او از زبان قاسم بن محمد بن ابی بکر و او از زبان پدرش آورده است که پدرش بوبکر (ض) گفت من پدرم بوقحافه را به نزد رسول خدا (ص) بردم او گفت چرا پیرمرد را رها نکردی تا ما به سراغ او رویم من گفتم بلکه او به آمدن نزد تو سزاوارتر است گفت: ما نیکی هائی را که از دست پسرش دیده ایم درباره او نگاه می داریم.
این گزارش را حافظ هیثمی در مجمع الزوائد 9/50 آورده و گفته: بزار آن را گزارش کرده و در میان میانجیان زنجیره آن عبد اللّه بن عبد الملک فهری است که نمی شناسمش و ذهبی در تلخیص المستدرک می نویسد گزارش های عبد اللّه نکوهیده است.
و ذهبی در میزان 2/55 و ابن حجر در لسان 2/311 می نویسند ابن حبان
گفته حدیث عبد اللّه به حدیث مردان موثق همانند نیست زیرا چیزهائی شگفت انگیز روایت می کند و عقیلی گفته: حدیث وی نکوهیده است و شایسته پیروی نیست و ابو زرعه گفته: حدیث وی سست است و باید بدیوار زد. و برقانی گفته از ابو الحسن درباره او بپرسیدم و گفتم آیا موثق است گفت نه هیچ ارزشی هم ندارد. پایان.
یکی دیگر از میانجیان زنجیره این گزارش:
قاسم بن محمد است که آنرا از پدرش و او نیز از پدرش بوبکر آن را بازگو کرده با آنکه- چنانچه در صفة الصفوة از ابن جوزی 2/50 آمده- قاسم بن محمد در سال 108، 109 در 70 یا 72 سالگی در گذشته و پدرش محمد نیز در سال 38 درگذشته پس قاسم در همان سال که پدرش محمد مرده بدنیا آمده و اگر هم سخن ابن سعد را بپذیریم که قاسم در سال 112 از هجرت در 70 سالگی در گذشته پس هنگام مرگ پدرش 4 ساله بوده و با این کیفیت چگونه می توانسته از پدرش روایت کند؟
و تازه این هم صحیح نیست که بگوئیم محمد بن ابی بکر از پدرش چیزی روایت کرده زیرا محمد در حجة الوداع- سال 10 هجری- متولد شد و پدرش در جمادی الاخر از سال 13 هجری در گذشت پس کسی که این روایت را بر وی بسته کجا می تواند آن را درست بنماید؟ ذهبی در تلخیص المستدرک در دنباله این روایت می نویسد: نه قاسم روایتی از پدرش یافته است و نه پدرش از بوبکر.
3- حاکم در مستدرک 3/244 از زبان قاضی ابوبکر محمد بن عمر بن سالم جعابی حافظ و او از زبان ابو شعیب عبد اللّه بن حسن حرانی باسناد خود از انس آورده است که گفت: بوبکر (ض) پدرش ابوقحافه را در روز فتح مکه به نزد رسول خدا (ص) آورده رسول خدا (ص) گفت اگر پیرمرد را در خانه اش رها می کردی ما خود بنزد او می شدیم.
کاش می دانستم چه انگیزه ذهبی را بر آن داشته تا در برابر این گزارش جعابی تسلیم شود و نقطه ضعف آن را نگوید با آنکه خودش در میزان 3/113
زندگی نامه او را آورده و بدینگونه او را به باد دشنام می گیرد: مردی زشت کردار و سست کیش بوده، و به گفته خطیب، احادیثی که غریب می نماید بسیار روایت کرده و شیوه او در شیعیگری مشهور است و ابن جوزی چیزی به او بسته که از آن بری است و از حاکم حکایت کرده که گفت: به دار قطنی گفتم: چنان خبر یافته ام که ابن جعابی پس از ما دگرگونی یافته گفت: چه دگرگونی ای هم! گفتم این است فهم او در حدیث؟ گفت آری به خدا 20 حدیث از زبان خلیل بن احمد صاحب
دانش عروض گزارش کرده و آن هم با زنجیره هائی که هیچیک از آنها بنیادی ندارد- تا آخر آنچه حضرات در سرگذشت او آورده اند- بر گردید به تاریخ خطیب 3/26 منتظم از ابن جوزی 7/38 لسان المیزان 5/322
وانگهی مگر بر ذهبی و حاکم پوشیده مانده که به اتفاق مورخان، جعابی در سال 285 زاده شده و در سال 355 در گذشته در این هنگام چگونه درست است که بگوئیم او از ابو شعیب عبد اللّه بن حسن (که به گفته ذهبی در میزان الاعتدال در سال 292 در گذشته) حدیثی روایت کرده؟ و تازه این در صورتی است که زنجیره حدیث را با عبارت ذهبی در تلخیص المستدرک بپذیریم و گر نه بنابر عبارت حاکم، لفظ «او» در میان دو کلمه «حافظ و» و «از زبان ابو شعیب» در آغاز سند زائد است و بر بنیاد آن باید گفت خود حاکم که در سال 321 زاده شده از زبان ابو شعیب متوفی 292 حدیثی روایت کرده است!
و تازه ذهبی در میزان می نویسد:- 2/30- ما ابو شعیب را در نقل گزارش ها متهم نمی داریم ولی او برای روایت حدیث پول می گرفته و ابن حجر از گفته ابن حبان در لسان المیزان 3/271 آورده است که: او لغزش کار و پندار پرور است.
4- حاکم در مستدرک 3/244 از زبان ابو العباس محمد بن یعقوب و او از زبان حجر بن نصر و او از زبان عبد اللّه بن وهب و او از زبان ابن جریج و او از زبان ابو الزبیر آورده است که از زبان جابر رسیده که عمر بن خطاب دست بوقحافه را گرفت و او را به نزد پیامبر (ص) آورد و چون او را نزد پیامبر خدا (ص) بر پایداشت رسول خدا (ص) گفت: دیگر گونش سازید «1» و او را با ریش سیاه نزدیک نکنید.
همه اخباری که در روانه داشتن بوقحافه به محضر پیامبر (ص) رسیده متن این روایت را تکذیب می کند زیرا در همه آن ها آمده است که بوبکر وی را آورده- نه عمر- و تازه در حدیث انس گذشت که وی چون به ریش بوقحافه نگریست دید از شدت سرخی به ریزه هیزم های درخت عرفج می ماند پس چه معنی دارد که در این روایت رسیده است که رسول خدا (ص) گفت: دیگر گونش سازید و او را با ریش سیاه نزدیک نکنید؟
اما میانجیان زنجیره گزارش یکی عبد اللّه بن وهب است که ابن معین گفته:
ابن وهب او نیست و در عصر ابن جریج خرد شمرده می شده میزان الاعتدال 2/86
یکی دیگر هم ابو الزبیر محمد بن مسلم اسدی مکی است که در میزان 3/125 می نویسد: ابن حزم می گفته در هر یک از احادیث که ابو الزبیر بگوید: «از زبان جابر رسیده»- یا مانند این- مردود است زیرا او نزد محدثان از کسانی است که نامی از راوی رابط میان خود و جابر نمی برده و به این گونه کاستی های حدیث را پنهان می داشته ولی چون بگوید: خودم از او شنیدم یا او ما را گزارش داد، می توان سخن وی را زیر بنیاد روشنگری گرفت. امینی گوید: پس این حدیث به گفته ابن حزم مردود است چون در زنجیره آن می بینیم ابو الزبیر می گوید: «از زبان جابر رسیده».
و ابو زرعه و ابو حاتم گفته اند: گزارش ابو الزبیر را زیر بنیاد روشنگری نتوان ساخت و یونس بن عبد الاعلی گفته: مردی نزد شافعی به حدیث ابو الزبیر استدلال کرد و او خشمگین شد و خودم شنیدم که گفت: ابو الزبیر خود نیازمند پشتوانه است و از زبان ورقاء آورده اند که گفت: شعبه را گفتم تو چرا حدیث ابو الزبیر را رها کرده ای؟ گفت دیدمش که می سنجید و در میزان خود درستکارینمی نمود. و شعبه گفته بمکه در آمدم و از ابو الزبیر حدیث شنیدم و همان هنگام که نزد وی نشسته بودم روزی مردی به نزد او شد و پرسشی از وی کرد او وی را رد کرد گفتمش ای ابو الزبیر بر مردی مسلمان تهمت می بندی؟ گفت او مرا بخشم آورد، گفتمش هر که تو را به خشم آرد بر وی افترا می بندی؟ هرگز حدیثی از تو روایت نخواهم کرد. ابن حجر نیز در تهذیب التهذیب 9/440 او را یاد کرده و می نویسد که ایوب و احمد و جز آندو حدیث وی را سست می شمرده اند.
از زبان همین ابو الزبیر است که حاکم در مستدرک- 3/245- آورده که از زبان جابر رسیده که او گفت روز فتح مکه ابو قحافه را به نزد پیامبر (ص) آوردند و سر و ریش او همچون گیاه درمنه سفید بود و رسول خدا (ص) گفت ریشش را رنگین سازید.
5- ابن حجر از طریق محمد بن زکریا علائی «1» و او از زبان عباس بن بکار و او از زبان ابوبکر هذلی و او از زبان کلبی و او از زبان ابو صالح و او از زبان ابن عباس آورده است که گفت: بوقحافه پیرمردی کور بود که بوبکر وی را به نزد رسول خدا (ص) آورد و او (ص) گفت چرا پیرمرد را رها نکردی تا ما خود به نزد او رویم گفت خواستم که خدا او را پناه دهد، سوگند به آن کس که تو را براستی برانگیخت من بیش از مسلمان شدن پدرم به مسلمان شدن ابوطالب شادمان می شدم و می خواستم به آن وسیله چشم تو روشن شود اصابه 4/116.
و این هم از میانجیان زنجیره گزارش:
1- محمد بن زکریا غلابی بصری. ذهبی گوید: حدیث وی سست است و ابن حبان گفته حدیث وی در صورتی ارزش دارد که از مردان موثق نقل کند و ابن منده گفته در پیرامون او حرف است و دار قطنی گفته: حدیثساز بوده وصولی با اسناد خود حدیثی نقل کرده و آنگاه گوید این دروغی است از غلابی میزان الاعتدال 3/58
2- عباس بن بکار بصری: دار قطنی گفته: دروغ پرداز است و عقیلی گفته بیشتر احادیث وی نکوهیده و پندارهای بی پایه است. میزان الاعتدال 2/18
3- بوبکر هذلی بصری. دوری گفته او بی ارزش است و هم گوید: او غیر موثق است و ابن معین گوید او بی ارزش است و غندر گفته: دروغ می گفته و ابو زرعه گفته: حدیثش سست است و ابو حاتم گفته حدیثش را می نویسیم ولی سرمایه استدلال نمی گیریم و نسائی گفته: موثق نیست و حدیثش را نمی نویسیم و ابن جنید گفته: حدیثش متروک «1» است و ابن مدینی گفته، حدیثش سست و بی ارزش است، بسیار هم سست است سست سست است و جوزجانی گفته: حدیثش سست است و دار قطنی گفته حدیثش نکوهیده و متروک «2» است و یعقوب بن سفیان گفته: حدیثش سست و بی ارزش است و مروزی گفته ابو عبد اللّه کار او را در گزارش حدیث، سست می شمرده و ابن عمار گفته از بصری های سست حدیث است و ابو اسحاق گفته: حدیث او پشتوانه نتواند بود و ابو احمد حاکم گفته نزد محدثان گزارش او نیرومند نیست و ابن عدی گفته بیشتر آنچه گزارش کرده شایسته پیروی نیست.
و ذهبی گفته: احمد و دیگران گزارش های او را سست می شمارند و ابن معین و غندر گفته اند او غیر موثق است و یزید بن زریع گفته: آگاهانه از گزارش هایش رو گرداندم و نسائی گفته او غیر موثق است و بخاری گفته او نزد محدثان، حافظ به شمار نیامده.
بر گردید به میزان الاعتدال 3/345 تهذیب التهذیب 12/46 و هم ابن حجر در اصابه پس از یادی از حدیث مذکور گفته: زنجیره های آن بی پایه است.
6- ابن حجر در اصابه 4/117 می نویسد ابوقره موسی بن طارق از زبان موسی ابن عبیدة و او از زبان عبد اللّه بن دینار آورده است که ابن عمر گفت در روز فتح مکه بوبکر دست ابو قحافه را گرفت و آورد، رسول خدا (ص) گفت چرا پیرمرد را رها نکردی تا ما خود به نزد او شویم بوبکر گفت خواستم تا خدا او را پناه دهد
سوگند به آن که تو را براستی بر انگیخت اگر ابوطالب مسلمان می شد «1» من از مسلمان شدن ابوطالب بیشتر از مسلمانی پدرم خوشحال می شدم.
این حدیث نیز همچون آن پیشتری دلالت بر مسلمان شدن باوقحافه نمی کند و همچون گفتار عمر است به عباس: چون تو مسلمان شدی من از مسلمان شدن تو بیشتر خوشحال شدم تا از مسلمانی پدرم خطاب- یعنی در صورتی که اسلام میآورد «2»- اما میانجیان زنجیره گزارش از اینقرارند:
1- موسی بن طارق. به نوشته ذهبی در میزان 3/211 ابو حاتم گفته: حدیث او را می نویسند ولی آن را دلیل نمی گیرند.
2- موسی بن عبیدة به نوشته ذهبی: احمد گفته: حدیث او را نباید نوشت و نسائی و جز او گفته اند: احادیثش سست است و ابن عدی گفته نشانه های سست بودن بر گزارش هایش آشکار است و ابن معین گفته: او بی ارزش است و یکبار هم گفته:
حدیث وی را دلیل نباید آورد. و یحیی بن سعید گفته: ما از حدیث وی می پرهیزیدیم و یعقوب بن شیبه گفته هر چند او راستگو است ولی احادیثش بسیار سست است
میزان الاعتدال 3/214
3- عبد اللّه بن دینار. عقیلی گوید: موسی بن عبیده و همانندان او احادیثی نکوهیده از وی گزارش کرده اند که گناه به گردن ایشان است تهذیب التهذیب 5/202.
بخش دوم
در کتاب های حدیث و زندگی نامه های گسترده چیزی نتوان یافت که نشانه ای بر مسلمان شدن بوقحافه باشد مگر گزارشی که احمد در مسند خود ج 6 ص 349 از طریق پسر اسحاق و او از زبان اسماء دختر ابوبکر آورده که گفت چون رسول خدا (ص) در ذی طوی بایستاد ابوقحافه بدختری که از کوچکترین فرزندانش بود گفت: دخترکم مرا بر فراز ابو قبیس بر- چرا که به گفته اسماء، خودش کور بود پس وی را برفراز آن برد او گفت دخترکم چه می بینی گفت سیاهی فراهم آمده ای می بینم گفت آن سپاهی خواهد بود گفت و مردی را می بینم که میان آن سیاهی به پیش و پس می دود گفت دخترکم آن نیز سالار لشگر یا کسی است که فرمانده و پیشرو سپاه است او گفت به خدا سیاهی از هم بپاشید گفت بخدا که در این هنگام سپاه به پیش رانده شده زود مرا بخانه ام بر پس او را به زیر آورد و پیش از آنکه بخانه اش رسد سپاه به او برخوردند و در گردن دخترک گلوبندی از نقره بود که چون مردی او را دید آن را بدر آورد اسماء گفت چون رسول خدا (ص) به مکه در آمد به مسجد وارد شد و ابوبکر دست پدرش را گرفت و آورد چون رسول خدا (ص) او را دید گفت چرا پیرمرد را در خانه اش رها نکردی تا من خود به سراغ او روم ابوبکر گفت ای رسول خدا برای او سزاوارتر است که نزد تو آید تا تو به سراغ او روی. اسماء گفت پس او را در برابر خویش بنشاند سپس بر سینه اش دست کشید و آنگاه او را گفت: مسلمان شو او اسلام آورد و بوبکر (ض) بر رسول خدا (ص) درآمد و سر پدرش همچون درخت درمنه سپید بود رسول خدا (ص) گفت رنگ موی او را دیگرگون سازید سپس ابوبکر برخاست و دست خواهرش را گرفت و گفت همه را بحق خدا و اسلام سوگند می دهم که هر کس گردن بند خواهرم را برداشته بدهد کسی او را پاسخی نداد و او گفت خواهرکم! گردن بندت را بحساب خدا گذار.

و به عبارت محب طبری در ریاض 1/45: گردن بندت را به حساب خدا گذار که به خدا سوگند درستکاری در میان مردم امروز اندک است.
امینی گوید این روایت درست نیست چون یکی از میانجیان زنجیره گزارش آن محمد بن اسحاق بن یسار بن خیار مدنی مقیم عراق است و این روایت هم جز از ساخته های او نیست و سلیمان تیمی گفته: ابن اسحاق دروغ پرداز است و هشام بنعروه گفته: او دروغ پرداز است.و مالک گفته دجالی از دجالان است.
و یحیی قطان گفته: گواهی می دهم که محمد بن اسحاق دروغ پرداز است.
و جوزجانی گفته: مردم حدیث او را دوست می دارند و خود به بیش از یک نوع از بدعت ها متهم بود.
و ابن نمیر گفته: از زبان گزارشگران ناشناس احادیثی یاوه نقل می کرد.
و ایوب بن اسحاق گفته: احمد را درباره او بپرسیدم و گفتمش ای ابو عبد اللّه:
اگر تنها گزارشگر حدیثی ابن اسحاق باشد از او می پذیری گفت نه بخدا، من دیدم که او از زبان گروهی، حدیثی واحد را بازگو می کرد و گفتار یکی را از دیگری جدا نمی ساخت.
و ابو داود گفته: از احمد شنیدم که چون محمد بن اسحاق را یاد کرد گفت او مردی بود که حدیث را دوست می داشت و کتاب های حدیث مرا می گرفت و مطالب آن را میان کتاب هایش جا می داد و کاستی زنجیره آن ها را پنهان می کرد و پروا نداشت که از چه کس حکایت کند از کلبی یا از دیگران.
و عبد اللّه بن احمد گفته: هرگز ندیدم پدرم حدیث او را استوار شمارد و در هر حدیث قلیل الواسطه و متصل الاسناد یا احادیث مخالف با آن، پی جوی او بود و چون وی را گفتند آیا حدیث او را می توان دلیل گرفت گفت در زمینه های مربوط به سنن نه.
و ابن معین گفته: او چنان نیست، ضعیف الحدیث است و گزارش او نیرومند نیست و نسائی گفته: گزارش او نیرومند نیست.
و ابن مدینی گفته سلیمان تمیمی و یحیی قطان و وهیب بن خالد او را دروغگو می شمرده اند.
و دار قطنی گفته: حدیث او را دلیل نباید گرفت و هم گفته: پیشوایان درباره او اختلاف دارند و سخن او حجت نیست و او را تنها ارزش می توان نهاد
و هشام بن عروه گفته ابن اسحاق از زبان زنم فاطمه بنت منذر گزارش میکرد با آنکه بخدا سوگند هرگز او را ندیده بود.
و وهیب گفته از مالک درباره او بپرسیدم و او را متهم به حدیثسازی کرد.
و احمد گفته راستی که او بسیار از کاستی های موجود در زنجیره حدیث ها را پوشیده می داشت «1».
و حاکم در ج 3 مستدرک از طریق چهارمین حدیثی که یاد شد از زبان عبد اللّه بن وهب و او از عمر بن محمد و او از زید بن اسلم (ض) آورده که رسول خدا (ص) بوبکر را به مسلمانی پدرش شادباش گفت:
و در زنجیره این حدیث نیز گذشته از نقطه ضعفی که برای حدیث چهارم شمردیم این عیب هم هست که زید بن اسلم در سال 136 در گذشته و از کسانی شمرده شده که ابن عمر را دیدار کرده اند «2» پس درست نیست که او شخصا چیزی از پیامبر (ص) روایت کند زیرا بسی پس از پیامبر متولد شده است.
و تازه ابن حجر در تهذیب التهذیب 3/397 می نویسد: ابن عبد البر در مقدمه التمهید سخنی گفته که می رساند او کاستی موجود در زنجیره های حدیث ها را پنهان می کرده و در جائی دیگر می نویسد: او از محمود بن لبید چیزی نشنیده و از ابن عیینه حکایت کرده که گفت زید مردی شایسته بوده ولی در حافظه او خللی راه یافته و از دیگران نیز نقل شده که گفته اند: عیبی در او نمی شناسیم مگر آن که قرآن را تفسیر به رأی می کرده و در این راه زیاده روی می نموده و در میزان الاعتدال 1/361 می نویسد: او قرآن را تفسیر به رأی می کرده.
این بود مسلمان شدن ابوقحافه و داستان آن که چنانچه می بینی، هیچ نیست مگر ادعاهائی تو خالی و متکی بر سخنانی بی پایه که اسلام هیچکس را نتوان با آن ثابت کرد و تازه از همان روایت احمد نیز بر می آید که آمدن او به نزدرسول خدا (ص)- اگر هم گرفتیم واقعیت داشته- فقط و فقط بخاطر آن بوده که گردن بندی را که مسلمانان از دخترش ستانده اند پس بگیرد و اگر مسلمانی او ثابت بود و راستی برای مسلمان شدن به نزد وی آمده بود باز هم پشت سر هم به دیدار وی (ص) می شتافت و در ایام اقامت وی (ص) در مکه در آن سفر، فرصت را غنیمت شمرده و از چشمه صافی و شیرین دانش او بهره می گرفت و نشانه های کیش خویش را از او می ستاند و سزاوار بود که در حجة الوداع بدیدار او آید، و نیز اگر مسلمان شده بود می باید که دست کم یک حدیث از او (ص) روایت کند یا دست کم از یکی از یاران او (ص) گزارشی نقل کند و اگر مسلمان شده بود یا یک کلمه درباره اسلام از او نقل می شد یا سخنی در دفاع از آن یا یک حرف در دعوت دیگران به سوی آن. یا لا اقل یادی از روزگار مسلمانی اش و گزارشی از نشانه های ایمان او به خدا و به رسول وی در تاریخ می آمد و دست کم داستان مسلمان شدنش را خود روایت می کرد.
و تازه اگر خبر یاد شده صحیح بود و پیامبر خدا (ص) او را باندازه ای احترام کرده بود که درباره او گفت: چرا پیرمرد را در خانه اش رها نکردید الخ و این را نیز چنانچه گذشت بخاطر احترام به بوبکر به انجام رساند پس چرا صحابه وساطت و خواهش مردی به این بزرگی را رد کردند؟ همان مردی که رسول خدا (ص) با گفتن چنان کلمه گرانبهائی درباره وی او را بزرگداشت که درباره هیچیک از صحابه و حتی درباره عموهای خودش (ص) نگفته بود با آنکه کسی همچون عباس در میان ایشان بود که به آبروی او از خدا باران می خواستند، و چرا با آنکه صحابه این همه بزرگداشت را از پیامبر درباره بوبکر دیدند باز هم وساطت و خواهش او را درباره پدرش نپذیرفتند و آن گردن بند را بوی برنگرداندند با آنکه پیرمردی کهنسال و نو مسلمان بود و می باید او را گرامی دارند؟ و چرا بوبکر که به پندار اینان بیشتر دارائی اش را در راه رسول خدا (ص) داد باید دست خواهرش را بگیرد و به میان انبوه گروه مردم از خاندان های پراکنده بکشاند و حاضران را
بحق خدا و اسلام سوگند دهد که گردن بند او را بوی پس دهند؟ آن گردن بند نقره چه بود و چه ارزشی داشت که صحابه وساطت کسی را درباره آن نپذیرفتند که آن روز پیرو ریش سفیدشان بود و فردایش خلیفه آنان؟ و چگونه بوبکر جریان گردن بند را مهم می شمارد و بخواهرش دستور می دهد که آن را بحساب خدا بگذارد و آنگاه آشکارا بر آن می رود که در آن روز در میان صحابه (با آنکه پیامبر هم میان ایشان هست) صفت درستکاری اندک است؟ و بر بنیاد گفته او پس از سه سال که از آن روز گذشت و پیامبر (ص) از میان آنان رخت بربست، آنان باید بچه پایه ای از درستکاری رسیده باشند؟ و چگونه پس از درگذشت پیامبرشان همه عادل از کار در آمدند؟ «1» من نمی دانم.
مسلمانی مادر بوبکر
مسلمانی مادر بوبکر- ام الخیر- هم بیش از اسلام پدرش- ابو قحافه- معلوم نیست، نه بر دلیلی استوار است و نه برهانی آن را بر پای می دارد.
حافظ ابو الحسن خیثمة بن سلیمان اطرابلسی از زبان عبید اللّه بن محمد بن عبد العزیز عمری قاضی مصیصه و او از زبان ابوبکر عبد اللّه بن عبید اللّه بن اسحاق بن محمد بن عمران بن موسی بن طلحة بن عبید اللّه و او از زبان پدرش عبید اللّه و او از زبان عبد اللّه بن محمد بن عمران بن ابراهیم بن محمد بن طلحه و او از زبان پدرش محمد بن عمران و او از زبان قاسم بن محمد بن ابی بکر آورده است که عایشه (ض) گفت چون یاران پیامبر که 38 مرد بودند فراهم آمدند ابوبکر به رسول خدا (ص) اصرار کرد که دعوت خود را آشکار کند او گفت ابوبکر ما گروهی اندک هستیم ولی ابوبکر همچنان پافشاری می کرد تا رسول خدا (ص) دعوت خدا را آشکار کرد و مسلمانان در گوشه و کنار مسجد الحرام پراکنده شده هر یک از آن ها میان گروه خود بدعوت پرداخت و ابوبکر در میان مردم به سخنرانی برخاست و رسولخدا (ص) نیز نشسته بود و بوبکر نخستین سخنگوئی بود که مردم را بخدا و رسولش خواند. مشرکان بر ابوبکر و بر مسلمانان بشوریدند و در گوشه و کنار مسجد کتک کاری سختی براه انداختند و ابوبکر را لگد کوب کرده به سختی کتک زدند و عتبة بن ربیعه بدکار به او نزدیک شد و با دو کفش دوخته شده آغاز بزدن او کرد و آن را به چهره او می زد و این ضربه ها چندان کاری بود که بینی اش در چهره او قابل تشخیص نبود و تیمیان نیز به کین کشی برخاستند تا مشرکان را از سر بوبکر دور کردند و بوبکر را در جامه ای برداشتند تا به خانه خودش رساندند و شک نداشتند که او خواهد مرد پس تیمیان بازگشتند و به مسجد در آمدند و گفتند بخدا سوگند اگر بوبکر بمیرد عتبه را خواهیم کشت پس نزد بوبکر بازگشتند. تیمیان و بوقحافه با بوبکر آغاز سخن کردند تا به پاسخ ایشان پرداخت و او در آخر روز بود که به سخن آمد و پرسید: رسول خدا (ص) چه کرد ایشان با زبان، او را بد گفتند و نکوهش کردند، سپس برخاستند و به ام الخیر بنت صخر گفتند بنگر که چیزی به او بخورانی و بنوشانی. ولی وی چون با او تنها شد و برای خوراندن به او پا فشرد او همه اش می گفت رسول خدا (ص) چه کرد او پاسخ داد بخدا نمی دانم دوستت چه شد گفت پس برو نزد ام جمیل دختر خطاب و از او بپرس. وی برفت تا به نزد ام جمیل رسید و گفت بوبکر می پرسد که محمد بن عبد اللّه چه شده او پاسخ داد من نه محمد بن عبد اللّه را می شناسم و نه بوبکر را و اگر خواهی با تو نزد پسرت بیایم خواهم آمد او گفت بیا پس با او برفت تا دید بیماری، بوبکر را بر زمین افکنده پس ام جمیل نزدیک او شد و آشکارا فریاد بر آورد و گفت کسانی که با تو چنین کرده اند از تبهکارانند و من امیدوارم که خدا انتقام تو را بگیرد او پرسید رسول خدا (ص) چه کرد پاسخ داد مادرت این جا است و می شنود گفت او را جاسوس بر خود مپندار گفت پس تندرست و نیکو است پرسید کجا است گفت در خانه ارقم گفت پس برای خدا این سوگند بر من است که چیزی نخورم و ننوشم تا به نزد رسول خدا (ص) شوم آندو با وی نرمی کردند تا مرد آرام گرفت و مردم آرامشدند و آنگاه وی را بدر برده زیر بازوهایش را گرفته بر پای بداشتند تا بر پیامبر (ص) در آمدند پس خود را بروی او (ص) افکند و او را ببوسید و مسلمانان نیز خود را بروی او افکندند و رسول خدا (ص) را به سختی دل بر او بسوخت و بوبکر گفت پدر و مادرم فدای تو من هیچ دردی ندارم مگر همان گزندی که آن فاسق به صورتم رسانده این مادر من است که به فرزندانش مهربان است و تو فرخنده هستی او را بسوی خدا بخوان و برای او بدرگاه خدای عز و جل دعا کن بسا که او را به یاری تو از دوزخ برهاند پس رسول خدا (ص) وی را به اسلام خواند و او مسلمان شد «1»
امینی گوید این حدیث را تنها عبید اللّه بن محمد عمری روایت کرده که بنقل ذهبی و ابن حجر «2» نسائی او را دروغگو می شمرده و دار قطنی درباره حدیثی دیگر که نیز تنها راوی آن عمری بوده گوید: صحیح نیست زیرا تنها راوی آن عمری است و گزارش های او سست است.
دیگر میانجیان زنجیره گزارش هم تمامی از تیمیان (خویشان و بازماندگان بوبکر) هستند و از آن میان عبد اللّه و عبید اللّه- از اولاد طلحة بن عبید اللّه- مجهول الحال و شناخته نشده اند و عبد اللّه و محمد دو پسر عمران از اولاد طلحة بن عبد اللّه بن عبد الرحمن بن ابی بکر یا از اولاد طلحة بن عبید اللّه نیز هر دو مانند دو تن سابق مجهول الحالند.
و تازه بوبکر هیچگاه از کسانی که در راه اسلام شکنجه دیده اند به شمار نیامده و اگر براستی در آن روز سخت او هم چنان جای پا و حال و روزی داشت و اگر در گزارش بالا کمترین نشانه ای از راستی بود البته در صفحات هر تاریخی یادآوری می شد و هیچ مورخی از آن چشم نمی پوشید آیا خردمندانه است که تاریخ در لابلای صفحات خود از شکنجه هائی که بردگان در راه اسلام دیده اند یاد کند ولی در هیچ صفحه آن از چنین گیرودار و رنجی که کسی همچون بوبکرداشته و دیده یادی نرود؟
و تازه اگر هم حافظان، این گزارش را از ساخته های عبید اللّه عمری نمی شمردند و اگر به میانجیان گزارش آن کمترین اطمینانی داشته و می توانستند هر چند با بستن آن به یک راوی مجهول هر طور شده چاره ای برایش بیاندیشند در آن صورت، در آن همه سده های گذشته از آن چشم نمی پوشیدند بلکه حافظان حدیث و پیشوایان آن- یکی از دیگری- آن را فرا می گرفتند و گزارش آن تنها ویژه محب طبری و ابن کثیر و دنباله روهای آن دو نمی شد زیرا این دو مرد متخصص اند در ذکر احادیث ساختگی و من در آورد که تازه در خود روایت از جهات مختلف نشانه هائی بر کذب آن توان یافت:
1- عایشه در سال 4 یا 5 پس از بعثت زاده شده «1» و داستان بالا- اگر هم گرفتیم پذیرفتنی باشد- در سال 6 بعثت روی داده پس عایشه در آن موقع کجا بوده که بعدها گزارش گیرودار را بدهد؟ آیا گیرودار پدرش را در همان حالی که دخترکی یک دو ساله و چسبیده به پستان مادر بوده دیده؟ اگر که نه پس چرا راوی اصلی- پدرش یا مادرش یا ام جمیل یا هر کس دیگر- را معرفی نکرده؟ چون شاید این گزارش، زائیده سده هائی پس از آنان بوده؟ که دست فضیلت تراشان آن را تراشیده است و آن هم پس از آنکه روزگار، نامه زندگی کسی را که این فضیلت برایش تراشیده شده در هم نوردیده.
2- در عبارت گزارش آمده که: «چون همه یاران پیامبر (ص)- که 38 مرد بودند- فراهم آمدند …» بر این بنیاد آن هنگام هنوز بوبکر مسلمان نشده بود زیرا پیامبر (ص) گوید: فرشتگان هفت سال بر من و علی درود فرستادند چون آن سال ها ما نماز می گزاردیم و هیچکس دیگر با ما نبود که نماز بگزارد «2» و باز به این دلیل که در روایت صحیحی از امیر مؤمنان (ع) گذشت که من هفت سال پیشاز مردم با پیامبر خدا (ص) نماز گزاردم «1» و به این دلیل که در روایت صحیح طبری دیدیم که بوبکر پس از بیشتر از 50 مرد اسلام آورده «2»
3- در گزارش آمده: «ابوبکر به رسول خدا اصرار می کرد که دعوت خود را آشکار کند و او می گفت ابوبکر ما گروهمان اندک است ولی بوبکر همچنان پافشاری می نمود تا رسول خدا (ص) دعوت خود را آشکار کرد …» این فراز را نیز اخباری که در سرگذشت نامه ها آمده تکذیب می کند زیرا بر بنیاد آن ها سه سال پیش از فرا رسیدن این روز ادعائی، رسول خدا (ص) دعوت خود را آشکار کرده بود.
و هم ابن سعد و ابن هشام و طبری و جز ایشان آورده اند که خدای عز و جل پیامبرش محمد (ص) را سه سال پس از بر انگیخته شدن بفرمود تا آنچه را از سوی او آورده است آشکار کند و مردم را آواز دهد که فرمان او را بپذیرند و ایشان را بسوی او بخواند پس این آیه نازل شد: آنچه را به تو دستور داده می شود آشکار کن و از بت پرستان روی بگردان «3» در سه سالی که از بعثت او تا نزول این آیه و رسیدن دستور خدا به آشکار کردن دعوت گذشت حضرت کار خود را پوشیده و پنهان می داشت، زیرا این آیه بر وی نازل شده بود: خویشان نزدیکت را (از کیفر بدکاری ها) پرهیز ده و در برابر کسانی از مؤمنان که پیرو تواند به فروتنی سر فرودآور و اگر از فرمان تو سرپیچند بگو من از آنچه شما می کنید بیزارم. (سوره شعراء 214- 217) «4»
پس این که پیامبر (ص) دعوت خود را آشکار کرده به دستور خدای پاکبوده بی آنکه پافشاری کسی- بوبکر یا دیگران- در این برنامه بر فرمان خدا پیشی گرفته باشد و بی آنکه بوبکر را در آن روز در جرگه مسلمانان ببینیم یا نه-.
و تازه بوبکر از کسانی شمرده شده که مدت ها پس از آن روز ادعائی و نیز مدت ها پس از آشکار شدن دعوت از سوی مسلمانان، او باز هم پیرو دعوت پنهانی بوده پس کسی که بر وی بسته است که: «او جلوتر از آن هنگام نیز اصرار داشته رسول خدا آشکارا دعوت کند» چگونه از نادرستی این سخن نیاندیشیده؟ ابن سعد در طبقات خود 1/185 می نویسد: بوبکر در گوشه ای پنهانی دعوت می کرد و سعد بن زید نیز مانند او و عثمان نیز مانند او ولی عمر بن خطاب و حمزة بن عبد المطلب آشکارا دعوت می کردند، پس پنهان کاری بوبکر در دعوت مردم به اسلام تا بسی پس از آن روز ادعائی و حتی پس از آن هم که عمر آشکارا دعوت می کرده طول کشیده زیرا عمر پس از خروج و مهاجرت 40 مرد به سرزمین حبشه بود که تازه اسلام آورد «1» حال آنکه آن روایت ساختگی می گوید که آن گیر و دار وقتی روی داد که همه مسلمانان تنها 38 تن بودند.
حافظ هیثمی در مجمع الزوائد 9/259 دو حدیث در مسلمان شدن مادر بوبکر آورده یکی از زبان ابن عباس که گفته مادر بوبکر و مادر عثمان و مادر طلحه و مادر زبیر و مادر عبد الرحمن بن عوف و مادر عمار اسلام آوردند ولی هیثمی گوید:
یکی از میانجیان زنجیره این گزارش خازم بن حسین است که گزارش های او سست است و ذهبی در میزان 1/315 می نویسد: ابن معین گوید خازم بی ارزش است و ابو داود گفته وی گزارش هائی نکوهیده آورده و ابن عدی گفته: عموم گزارش های او را شایسته پیروی ندانسته اند.
و حدیث دوم نیز از طریق هیثم بن عدی رسیده که بر بنیاد آن بوبکر بمرد و پدر و مادرش که هر دو مسلمان بودند از وی ارث بردند و هیثمی گوید زنجیرهگزارش آن گسسته است.
امینی گوید: گویا حافظ هیثمی با این گونه داوری خود می خواهد برساند که نقطه ضعف حدیث، تنها در گسستگی زنجیره آن است و خود دیگر میانجیان زنجیره گزارش را نام نبرده مبادا نگاه های کاوشگران به آن افتد و بشناسائی منجر شود ولی همین اندازه که هیثم بن عدی دروغ پرداز را یاد کرده بس است زیرا به گفته بخاری او غیر موثق است و دروغ می گفته و ابو داود گفته او دروغ پرداز است و نسائی و جز او گفته اند حدیث وی متروک «1» است و کنیز هیثم گفته: ارباب من همه شب را به نماز می ایستاد و چون بامداد می شد به دروغ بافی می نشست و باز نسائی گفته حدیث وی نکوهیده است و هم حدیثی را یاد کرده و آنرا از جمله دروغ هائی که هیثم بر هشام بن عروه بسته شمرده و ابو حاتم گفته حدیث او متروک است و ابو زرعه گفته او ناچیز است و عجلی گفته او را دیدم دروغ پرداز بود و ساجی گفته وی در مکه ساکن شد و دروغ می گفت و امام حنبلیان احمد گوید او صاحب گزارش ها بود و کاستی های موجود در زنجیره های آن ها را پنهان می داشت و حاکم نقاش گفته او از زبان مردان موثق احادیثی نکوهیده می آورد و هم بیهقی و نقاش و جوزجانی حدیث یاد شده را ساختگی شمرده اند چون در زنجیره میانجیان آن هیثم وجود دارد و ابو نعیم گفته در احادیث وی سخنان نکوهیده می یابیم «2».
پس مسلمان شدن مادر بوبکر نیز همچون مسلمانی پدرش بوقحافه است که هرگز ثابت نخواهد شد و کسانی از مورخان نیز- همچون ابن کثیر و دیار بکری و حلبی و جز آنان- که مسلمان شدن آندو را یاد کرده اند مدرک سخنانشان همان اخباری است که چگونگی آن را شناختی پس بر گفته ایشان اعتمادی نیست و هیچ ادعای تو خالی و گفتار بی دلیل را نباید ارزش نهاد.
یک نشانه بر نتیجه گیری آشکار ما آن است که ام الخیر- مادر ابوبکر-همچنان در همسری بوقحافه و در شهر مکه ماند با آنکه- بر بنیاد گفته مدعیان- وی در سال 6 بعثت مسلمان شده و آنگاه بوقحافه نیز- باز بر بنیاد گفته مدعیان که شنیدی- در سال هشتم هجرت که مکه فتح شد اسلام آورده و میان اسلام آوردن این زن و شوهر 13 سال فاصله بوده پس با کدام فرمان قرآن و سنت بوده که زنی مسلمان- آن هم مادر کسی همچون بوبکر- در این سال های دور و دراز در همسری بوقحافه ای باقی مانده که هنوز مسلمان نشده بود؟ چه عذری آندو را در کنار هم نگهداشت با آنکه جدائی میان آندو نخستین شعار مسلمانی بود. پس کجا اسلام آورده بود و با این برنامه او چگونه وی را مسلمان می شمارید؟
ابوبکر و پدر و مادرش در قرآن
دست های هوا پرستان، نامه خدا را هم به بازی گرفته و کلمه ها را از معانی آن می گردانند تا آنجا که کسانی از تفسیر نگاران که دوستی خلیفه آنان را کور و کر ساخته آمده اند بی هیچ بصیرتی به کار می پردازند و همچون کسی که در شب به جمع آوری هیزم برخیزد، در کتاب خود افسانه های خبرسازان از گذشتگان نخستین را روایت کرده و بی اینکه هیچ گونه بررسی و درنگی را روا دارند آن ها را از مسلمات انگاشته و می پندارند که به کاری نیکو پرداخته اند و با همه این ها خود را در دانش قرآن گرامی پیشوا و راهبر می انگارند و کارشان به جائی رسیده که می گویند این فراز از قرآن که آیه 15 از سوره احقاف است درباره بوبکر نازل شده: و انسان را به نیکی کردن با پدر و مادرش سفارش کرده ایم مادرش به سختی باردار او شد و او را بسختی بگذاشت، بار داشتن و شیر گرفتنش سی ماه بود و چون بقوت برسید و بچهل سال رسید گفت پروردگارا مرا ترغیب کن تا نعمت ترا که به من و به پدر و مادرم انعام کرده ای سپاس دارم و عملی شایسته کنم که پسند تو باشد و فرزندان مرا شایسته کن که من توبه به تو می آورم و از مطیعانم.
و بر امیر مؤمنان علی و ابن عباس نیز بسته اند که آیه درباره بوبکر صدیق نازل شده که بارداشتن و شیر گرفتن او سی ماه بوده مادرش 9 ماه باردار او شده و
21 ماه او را شیر داده پدر و مادرش هر دو مسلمان شدند و هیچیک از مهاجران را بجز او این فضیلت نبود که پدر و مادرش مسلمان شوند پس خداوند به او سفارش آندو را کرد و این دستور پس از آن بایسته شناخته شد و چون رسول خدا (ص) در چهل سالگی پیامبری یافت بوبکر (ض) که 38 ساله بود رسول خدا (ص) را تصدیق کرد و چون به 40 سالگی رسید گفت پروردگارا مرا ترغیب کن تا نعمت ترا که بر من و بر پدر و مادرم انعام کرده ای سپاس دارم خدا نیز دعای او را مستجاب کرد تا پدر و مادر و همه فرزندانش مسلمان شدند.
کشاف 3/99 تفسیر قرطبی 16/193، 194، الریاض النضرة 1/47 مرقاة الوصول ص 121، تفسیر خازن 4/132، تفسیر نسفی که در حاشیه خازن چاپ شده 4/132 تفسیر شوکانی 5/18.

آیا کسی نیست از این بزرگان بی خبر بپرسد مگر محدود بودن مدت بارداشتن و شیر گرفتن در سی ماه تنها مخصوص بوبکر است تا به یاد آوری آن در نامه خدا اختصاص یابد؟ مگر این قانون در میان همه آفریدگان خدا جاری نیست؟
که یا مدت بارداشتن کودک 6 ماه است و مدت شیر گرفتن دو سال تمام یا این که مدت بارداشتن 9 ماه است و مدت شیر گرفتن 21 ماه؟ که آنچه شایسته ذکر است اولی است که به نسبت با آنچه معمول است کمتر پیش می آید.
تازه اگر قانون یاد شده؛ تنها ویژه بوبکر و گزارشگر بارداشتن و شیر گرفتن او است چگونه درست بوده که مولانا امیر مؤمنان آیه را بضمیمه آنچه در سوره لقمان آمده دلیل بگیرد بر آن که کمترین مدت برای بارداشتن 6 ماه است؟ (که در ج 6 ص 93- 95 ط 2 گزارش آن را آوردیم) پس این یکی آیه کریمه نیز تنها باید نشاندهنده وضعیتی باشد که با یکی از دو صورت مذکور میان همه انسان ها رایج و معمول است زیرا فقط در این هنگام می توانست زمینه استدلال برای علی قرار گیرد و ابن کثیر نیز در تفسیر خود- 4/157- در این باره می نویسد: برداشت درست و نیرومند همین است و عثمان و گروهی از صحابه (ض )نیز آن را پذیرفته اند. ابن کثیر با همه زیاده روی هایش در نقل احادیث ساختگی در این جا دیگر اشاره ای به نزول آیه درباره بوبکر نکرده زیرا می دانسته که با این نقل، خودش را رسوا می کند.
وانگهی در آنچه آشکارا از آیه بر می آید می بینیم که آن انسان؛ آنچه را گفته پس از آن بوده که بقوت رسیده و گام به چهلمین سال از زندگی نهاده با آنکه نه بوبکر در آن هنگام مسلمان بوده و نه پدر و مادرش، زیرا خودش بر بنیاد گزارش هائی که درستی آن ها آشکار است و در ج 3 ص 220- 223 از چاپ دوم گذشت در سال هفتم از بعثت اسلام آورده.
و پدرش هم- اگر اسلام آورده باشد- در سال هشتم هجری در روز فتح مکه اسلام آورده و آن هنگام بوبکر 56 سال یا بیشتر داشته.
مادرش نیز- اگر اسلام آورده باشد- تازه در سال ششم بعثت مسلمان شده که در آن روز بوبکر 44 سال یا بیشتر داشته است.
پس خداوند با چه چیز بر وی و پدر و مادرش انعام کرده بود که آن روز گفت پروردگارا مرا ترغیب کن تا نعمت ترا که به من و پدر و مادرم انعام کرده ای سپاس دارم؟ مگر نه آن روز هیچیک از این سه مسلمان نبودند و این جمله نیز یا دعائی است که گوینده آن درخواست می کند خداوند سپاسگزاری از خود را در برابر نعمتی که تنها به او و پدر و مادرش داده الهام کند یا خبری است که می رساند هر سه تن مزبور از کسانی اند که به ایشان انعام شده و بر بنیاد آن بایستی نعمت مزبور پیش از گذشتن این دعا بر زبان، داده شده باشد. ولی این که بگوئیم خدای پاک بعدها این دعا را مستجاب کرده تا پدر و مادر و همه فرزندانش مسلمان شدند سخنی خنده آور است که هیچ گواهی را پشتوانه خود ندارد.
و تازه گزارش هائی که درباره مسلمان شدن پدر و مادرش رسیده- اگر هم آن ها را بپذیریم و نقطه ضعف هایش را ندیده بگیریم- دلالت بر آن دارد که مسلمان شدن مادرش در نتیجه آن بوده که رسول خدا (ص) برای او دعا کرده استکه مسلمان شود و مسلمان شدن پدرش هم از برکت دست کشیدن او (ص) بر سینه وی بوده. پس دیگر دعای بوبکر چه نقشی در این میان داشته؟
آنچه نیز در ذیل روایت به امیر مؤمنان (ع) بسته اند که فرموده جز ابوبکر هیچ یک از مهاجران را این برتری دست نداد که پدر و مادرش اسلام آرند از امیر مؤمنان بسی دور است که چنین سخنی بر زبان آرد زیرا ما در ص 224 تا 226 ترا از نام و نشان گروه هائی از مهاجران که خود و پدر و مادرشان همه مسلمان بودند آگاه کردیم که خود امیر (ع) از این لحاظ نیز بر همه ایشان برتری و پیشگامی داشت.
آیه ای دیگر درباره بوبکر و پدرشدرباره این فراز از قرآن که آیه 22 از سوره مجادله است: گروهی که به خدا و روز جزا ایمان دارند نبینی که با مخالفان خدا و رسول وی و گرچه پدران یا پسران یا برادران یا خویشاوندانشان باشند دوستی کنند آنها، خدا ایمان را در دل هایشان رقم زده است و به روحی از جانب خویش نیرومندشان کرده است و به بهشت هایشان در آرد که جوی ها از زیر آن روان است در آن جاوید باشند خدا از آنان خشنود باشد و آنها نیز از او خشنود باشند، آنان گروه خدایند بدانید که گروه خدا رستگارانند. از راه پسر جریج چنان رسیده است که بوقحافه پیامبر (ص) را دشنام داد و پسرش بوبکر، او را چنان به سختی کتک زد که به رو بر زمین افتاد و سپس خود به نزد پیامبر (ص) شد و داستان را برای او باز گفت او گفت آیا چنین کردی؟ دیگر به نزدش باز مگرد پاسخ داد سوگند به آنکه تو را براستی به پیامبری فرستاد اگر تیغ نزدیک دستم بود او را کشته بودم پس این آیه نازل شد: گروهی که به خدا و …
تفسیر قرطبی 17/307، تفسیر زمخشری 3/172، مرقاة الوصول که در حاشیه نوادر الاصول چاپ شده ص 121، تفسیر آلوسی 28/36.
امینی گوید: همه تفسیر نگاران بر آنند که سوره احقاف که دیدید نخستین
از دو آیه ای که به بوبکر بسته اند در آن است در مکه نازل شده و سوره مجادله هم در مدینه و نیز بر آنند که این آیه پس از روزگاری چند که از نازل شدن احقاف گذشت نازل شده و از تفسیر قرطبی و ابن کثیر و رازی بر می آید که نزول آن پس از بدر واحد بوده بر این بنیاد بایستی تقریبا در سال چهارم هجرت نازل شده باشد، پس اگر فرض کنیم که هر دو آیه مذکور درباره بوبکر فرود آمده چگونه می توانیم تضادی را که در میانه هست بر طرف کنیم؟ مگر آیه نخست آشکارا نمی رساند که وقتی بوبکر 40 ساله بوده بوقحافه از کسانی به شمار می رفته که خداوند بر ایشان انعام فرموده تا آنجا که چون بوبکر بقوت رسیده و پا بچهل سالگی گذاشته گفته است: پروردگارا مرا، ترغیب کن تا نعمتی را که بر من و پدر و مادرم انعام کردی سپاس بدارم. ولی این آیه دوم چنانچه می بینی به روشنی دلالت می کند که در روز نازل شدن آن که بوبکر در آن هنگام تقریبا 53 ساله بوده ابوقحافه از کسانی به شمار می رفته که با خدا و رسول او مخالفت می کنند.
آنچه مشکل را حل می کند این است که متن گزارش مذکور- همچون گزارش سابق که در تفسیر نخستین آیه رسیده بود- دروغ بودن خود را آشکار می سازد زیرا آیه اخیر چنانچه شنیدی در مدینه نازل شده و از روایت نیز بر میآید که داستان مزبور در همان شهر روی داده با آنکه بوقحافه در آن روز در مکه بوده پس کی و کجا بوبکر در آن هنگام کنار پدرش بوده که با او کتک کاری بکند؟
تازه کسی که رسول خدا (ص) را دشنام می دهد آیا شرط وجوب کشتن او آن است که شمشیر جلو دست شنونده باشد؟ یا شرط نبودن آن پس از این رویداد مقرر گردیده؟ یا اختصاصا دلیلی بر شرط بودن آن در مورد بوقحافه یافته اند؟ این ها را از کسی باید پرسید که گزافگوئی در فضیلت تراشی او را کور و کر ساخته، راستی را که آنان سخن نکوهیده و دروغ و بیهوده می گویند، می گویند آن از نزد خدا است ولی از نزد خدا نیست بر خدا دروغ می بندند و خود نیز می دانند
هدف از بگو مگو
من گمان نمی کنم که این دار و دسته، دروغ مزبور را تنها در کارگاه بافندگی بی خبری از زندگی نامه های مردمان بافته باشند و نه نیازی به مسلمان انگاشتن و نیانگاشتن پدران مهاجران داشته و مقصودی از مسلمان شمردن پدر و مادر بوبکر داشته باشند بلکه این نغمه را از آن رو ساز کرده اند که همیشه در کافر شمردن سرور مکه و سر دودمان امامان، ابو طالب پدر امیر مؤمنان (ع) به هوچی گری و عربده- کشی سرگرم باشند و این پس از آن بوده که نتوانستند به زشت گوئی در پیرامون فرزند پردازند و از این روی تیرهای نکوهش را به سوی پدر روانه کرده و بلکه- مانند حافظ عاصمی در «زین الفتی»- پدر و مادر هر دو را به باد تهمت گرفتند و یکی از شاهکارهاشان برای هموار کردن این راه نیز آن بوده که زبان درازی به پدر و مادر پیامبر بزرگ (ص) را نیز روا شمردند تا جائی که حافظ عاصمی که در «زین الفتی» به روشنگری وجوه همانندی میان پیامبر و مرتضی (ع) پرداخته، مینویسد:
از جهت پدر و مادر- در حکم و در نامگذاری- باید گفت که پیامبر با همه نعمت هائی که خدای تعالی ارزانی او داشت- و با فراوانی نیکوئی هایش درباره او- باز هم قسمت او نکرد که پدر و مادرش مسلمان شوند، که توده مسلمانان بر همین عقیده اند «1» مگر گروهی ناچیز که قابل توجه نیستند. به همین گونه مرتضی نیز با
آن همه خوی ها و منش ها و انواع نعمت ها و برتری ها که خدا ارزانی او داشت قسمت وی نکرد که پدر و مادرش مسلمان شوند. پایان

(الغدیر فی الکتاب و السنة و الادب  ج 7 ص 418)

متن عربی

27- ما أسلم أبو مهاجر إلّا أبو أبی بکر

أخرج ابن مندة و ابن عساکر «1» عن عائشة «2» قالت: ما أسلم أبو أحد من المهاجرین إلّا أبو أبی بکر. تاریخ الخلفاء للسیوطی «3» (ص 73).

و روی المحبّ الطبری فی ریاضه «4» (1/47) عن الواحدی مرسلًا بلا إسناد عن علیّ بن أبی طالب أنّه قال فی أبی بکر: أسلم أبواه جمیعاً و لم یجتمع لأحد من الصحابة المهاجرین أسلم أبواه غیره. و ذکره القرطبی فی تفسیره () (16/194).

و أخذ غیر واحد من المتأخرین کالشبلنجی و نظرائه هذین الحدیثین فعدّوهما من فضائل أبی بکر المتسالم علیها.

قال الأمینی: نحن نقدّس ساحة علیّ و عائشة عن مثل هذا الکذب الفاحش الذی ینادی التاریخ بخلافه، و تکذّبه سیرة الصحابة المهاجرین، و إنّما الحبّ الدفین قد أعمی رواة هذه الأفیکة و أصمّهم عمّا فی غضون الکتب، فأسرفوا فی القول و تغالوا فی الفضائل غیر مکترثین لمغبّة قیلهم، أ هذا مبلغهم من العلم؟ أم یقولون علی اللَّه الکذِب و هم یعلمون؟

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 418

هاجر بنو مظعون من بنی جمح، و بنو جحش بن رئاب حلفاء بنی أُمیّة، و بنو البکیر من بنی سعد بن لیث حلفاء بنی عدی بن کعب بأهلیهم و أموالهم، و غلقت دورهم بمکة هجرةً لیس فیها ساکن کما فی سیرة ابن هشام «1» (2/79، 117) أ کانت نساء تلکم الأُسَرِ الکبیرة أرامل أو عقائم؟ أو کانت أبناؤها أیتاماً من الأبوین أیامی؟ أو کانت آباؤها رجالًا بلا أعقاب؟ قاتل اللَّه الحبّ کیف یُعمی و یُصمّ.

و هلمّ معی نقرأ صحیفة من تراجم المهاجرین:

هذا عمّار بن یاسر، مهاجر عظیم و أبواه فی الرعیل الأوّل من المعذّبین فی الإسلام. قال مسدّد کما فی تهذیب التهذیب «2» (7/408): لم یکن فی المهاجرین من أبواه مسلمان غیر عمّار بن یاسر. فهذا ینفی إسلام والدَی أبی بکر و یکذّب ذلک المختلق.

و هذا عبد اللَّه بن جعفر، هاجر أبوه و معه عبد اللَّه و أخواه محمد و عون و معهم أمّهم أسماء بنت عمیس.

و هذا عمرو بن أبان بن سعید الأموی، من المهاجرین و أبوه شهد خیبراً مع رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم و أُمّه فاطمة بنت صفوان مسلمة.

و هذا خالد بن أبان الأموی أخو عمرو بن أبان المذکور.

و هذا إبراهیم بن الحارث بن خالد التمیمی، هاجر مع أبیه و أمّه ریطة بنت الحارث بن جبلة.

و هذا الحاطب بن الحارث الجمحی، من المهاجرین و هاجر معه أبوه و أُمّه فاطمة بنت المجلّل.

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 419

و هذا الحطّاب بن الحارث الجمحی، هاجر مع أبیه و أُمّه و أخیه الحاطب و معه امرأته فکیهة بنت یسار.

و هذا حکیم بن الحارث الطائفی، هاجر مع امرأته و بنیه و معه أبواه و هما مسلمان.

و هذا خزیمة بن جهم بن قیس العبدری، هاجر مع أبیه و أخیه عمرو و معهم أُمّهما أُمّ حرملة بنت عبد الأسود.

و هذا جابر بن سفیان بن معمر الجمحی، هاجر هو و أبوه و أُمّه حسنة.

و هذا جنادة بن سفیان الجمحی، هاجر و معه أُمّه حسنة و أخوه جابر المذکور.

و هذا سلمة بن أبی سلمة بن عبد الأسد المخزومی، هاجر أبوه و هاجرت بعده أُمّه أُمّ سلمة زوج النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم مع ابنها سلمة.

و هذا جناب بن الحارثة بن صخر العذری، هاجر إلی المدینة و أبوه قد أسلم.

و هذا الحارث بن قیس السهمی، هاجر مع بنیه الحارث و بشر و معمر، فهم مهاجرون و أبوهم الحارث قد أسلم و هاجر.

و هذا السائب بن عثمان بن مظعون الجمحی، من المهاجرین و أبوه مهاجر عظیم.

و هذا سلیط بن سلیط بن عمرو العامری، قال عمر: دلّونی علی فتی مهاجر هو و أبوه. فدلّوه علیه.

و هذا عبد الرحمن بن صفوان بن قدامة، هاجر هو و أبوه.

و هذا عبد اللَّه بن صفوان بن قدامة، هاجر هو و أبوه.

و هذا عامر بن غیلان بن سلمة الثقفی، هاجر إلی رسول اللَّه و أبوه قد أسلم.

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 420

و هذا عبد اللَّه بن بدیل بن ورقاء الخزاعی، من المهاجرین و والده صحابیّ عظیم.

و هذا عبد اللَّه بن أبی بکر بن أبی قحافة، مهاجر و هاجر أبوه و أسلم جدّه و جدّته أمّ الخیر علی زعم القوم، و سیأتی الکلام فی إسلامهما.

و هذا عبد اللَّه بن عمر بن الخطّاب، مهاجر و أبوه قد أسلم و هاجر.

و هذا محمد بن عبد اللَّه بن جحش، أحد المهاجرین و معه أبوه و أُمّه.

و هذا عبد اللَّه بن المطّلب بن أزهر، أحد المهاجرین و أبوه مهاجر.

و هذا معمر بن عبد اللَّه بن نضلة، أحد المهاجرین و والده مهاجر.

و هذا مهاجر بن قنفذ بن عمیر القرشی التیمی، من المهاجرین السابقین إلی الإسلام و أبوه له صحبة.

و هذا موسی بن الحرث بن خالد القرشی التیمی، مهاجر ابن مهاجر.

و هذا النعمان بن عدی بن نضلة، مهاجر هو و والده.

راجع «1» سیرة ابن هشام (ص 21)، طبقات ابن سعد، تاریخ الطبری، الاستیعاب، أُسد الغابة، کامل ابن الأثیر، تاریخ ابن کثیر، عیون الأثر لابن سیّد الناس، الإصابة، تهذیب التهذیب، السیرة الحلبیّة.

و لعلّ الباحث یقف فی غضون السیر و کتب التاریخ و معاجم التراجم کثیراً من نظراء هؤلاء من المهاجرین الذین أسلم آباؤهم أو آباؤهم و أُمّهاتهم. فما جاء به المحبّ

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 421

الطبری و السیوطی و من لفّ لفّهما من فضیلة إسلام والد أبی بکر أو والدیه دون سائر الصحابة و عزوه إلی مولانا أمیر المؤمنین لیس إلا مجهلة و مخرقة نشأت من الغلوّ الفاحش فی الفضائل.

إسلام والدی أبی بکر:

هلمّ معی نحاسب إسلام والدی أبی بکر أحقّا هما أسلما؟ فضلًا عن أن یخصّ بهما الإسلام من بین آباء المهاجرین و أُمّهاتهم، أم لم ینبّأ به خبیر؟ بل هو نبأ کنبإ إسلام والدَی غیره من المهاجرین یناقش فیه و إنّما ولّده الغلوّ فی الفضائل. أمّا إسلام أبی قحافة فیقال: إنّه أسلم یوم الفتح و قد أتی به ابنه أبو بکر إلی رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم و لم یؤثر إتیانه إلی رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم طیلة حیاته غیر مرّة واحدة فی تلک السنة یوم ذاک. و ها نحن نذکر جمیع ما ورد فی إتیانه ذاک، و نجعل تلکم الروایات المرویّة فیه قسمین: الأوّل ما لم یذکر فیه إیعاز إلی إسلامه. و الثانی ما یوعز فیه إلی إسلامه.

القسم الأوّل:

1- أخرج الحاکم فی المستدرک «1» (3/245) عن أبی عبد اللَّه محمد بن أحمد القاضی ابن القاضی، قال: حدّثنی أبی، حدّثنا محمد بن شجاع، حدّثنا الحسین «2» بن زیاد عن أبی حنیفة، عن یزید بن أبی خالد، عن أنس رضی الله عنه قال: کأنّی أنظر إلی لحیة أبی قحافة کأنّه ضرام عرفج من شدّة حمرته، فقال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم: لو أقررت الشیخ فی بیته لأتیناه تکرمةً لأبی بکر.

سکت الحاکم عمّا فی سند هذه الروایة و لم یصحّحه علی عادته فی الکتاب،

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 422

و تبعه فی ذلک الذهبی فی تلخیصه «1»، کلّ ذلک تکرمةً لأبی بکر، و إن بخسا الحقّ و الحقیقة. فیه:

1- محمد بن شجاع البغدادی أبو عبد اللَّه بن الثلجی الفقیه: قال أحمد إمام الحنابلة: مبتدع صاحب هوی. و قال عبد اللَّه بن أحمد: سمعت القواریری قبل أن یموت بعشرة أیّام و ذکر ابن الثلجی فقال: هو کافر. فذکرت ذلک لإسماعیل القاضی فسکت، فقلت: ما أکفره إلّا بشی ء سمعه منه. قال: نعم.

و قال زکریا الساجی: فأمّا ابن الثلجی فکان کذّاباً احتال فی إبطال حدیث رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم و ردّه نصرة لمذهبه، و فی المنتظم «2»: نصرةً لأبی حنیفة و رأیه.

و قال ابن عدی «3»: کان یضع أحادیث فی التشبیه و ینسبها إلی أصحاب الحدیث یبلیهم «4» بذلک.

و قال الأزدی: کذّاب لا تحلّ الروایة عنه لسوء مذهبه، و زیغه عن الدین.

و قال الجوزجانی: قال موسی بن القاسم الأشیب: کان کذّاباً خبیثاً «5». و فیه:

2- الحسن ابن اللؤلؤی الکوفی: قال یحیی بن معین: کذّاب.

و قال ابن المدینی: لا یکتب حدیثه.

و قال محمد بن عبد اللَّه بن نمیر: یکذب علی ابن جریج.

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 423

و قال أبو داود: کذّاب غیر ثقة.

و قال أبو حاتم «1»: لیس بثقة. و قال الدارقطنی «2»: ضعیف متروک.

و قال نضر بن شمیل لرجل کتب کُتب الحسن: لقد جلبت إلی بلدک شرّا.

و قال أبو ثور: ما رأیت أکذب من اللؤلؤی، کان علی طرف لسانه: ابن جریح عن عطاء.

و قال أحمد بن سلیمان: رأیته یوماً فی الصلاة و غلام أمرد إلی جانبه فی الصفّ، فلمّا سجد مدّ یده إلی خدّ الغلام فقرصه فلا أحدّث عنه.

و قال ابن أبی شیبة: کان أبو أُسامة یسمّیه الخبیث.

و قال یعقوب بن سفیان، و العقیلی، و الساجی: کذّاب.

و قال النسائی «3»: لیس بثقة و لا مأمون «4». إقرأ و احکم. أتخفی هذه کلّها علی مثل الحاکم و الذهبی؟ لاها اللَّه.

2- أخرج الحاکم فی المستدرک «5» (3/244) عن أبی العبّاس محمد بن یعقوب، قال: حدّثنا محمد بن إسحاق الصغانی، حدّثنا حسین بن محمد المروزی، حدّثنا عبد اللَّه بن عبد الملک الفهری، حدّثنا القاسم بن محمد بن أبی بکر، عن أبیه، عن أبی بکر قال: جئت بأبی أبی قحافة إلی رسول اللَّه، فقال: هلّا ترکت الشیخ

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 424

حتی آتیه. فقلت: بل هو أحقّ أن یأتیک. قال: إنّا لنحفظه لأیادی ابنه عندنا.

و ذکره الحافظ الهیثمی فی مجمع الزوائد (9/50) فقال: رواه البزّار و فیه عبد اللَّه ابن عبد الملک الفهری و لم أعرفه. و قال الذهبی فی تلخیص المستدرک «1»: عبد اللَّه منکر الحدیث.

و قال الذهبی فی المیزان «2» (2/55)، و ابن حجر فی لسانه «3» (2/311): قال ابن حبّان «4»: عبد اللَّه لا یشبه حدیثه حدیث الثقات یروی العجائب. و قال العقیلی «5»: منکر الحدیث لا یتابع علیه، و قال أبو زرعة: هو ضعیف یضرب علی حدیثه. و قال البرقانی: سألت أبا الحسن عنه قلت: ثقة؟ قال: لا و لا کرامة. انتهی ما فی المیزان و لسانه. و فی السند: القسام بن محمد عن أبیه عن أبی بکر، توفّی القاسم بن محمد سنة (108، 109) و هو ابن (70- 72) سنة کما فی صفة الصفوة لابن الجوزی»

 (2/50) و توفّی والده محمد سنة (38) فتکون ولادة القاسم سنة وفاة أبیه محمد، و إن أخذنا قول ابن سعد «7» من أنّ القاسم توفّی سنة (112) و هو ابن سبعین سنة فیکون القاسم عند وفاة والده ابن أربع سنین فأنّی له الروایة عن أبیه؟!!

و أمّا روایة محمد عن أبیه أبی بکر فلا یصحّ؛ إذ محمد ولد عام حجّة الوداع سنة عشرة من الهجرة و توفّی والده فی جمادی الآخرة عام ثلاثة عشر، فأین یکون مقیل هذه الروایة من الصحّة؟ قال الذهبی فی تلخیص المستدرک فی تعقیب هذه

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 425

الروایة: القاسم لم یدرک أباه و لا أبوه أبا بکر «1».

3- أخرج الحاکم فی المستدرک «2» (3/244) عن القاضی أبو بکر محمد بن عمر ابن سالم بن الجعابی الحافظ الأوحد، حدّثنا أبو شعیب عبد اللَّه بن الحسن الحرّانی، بإسناده عن أنس قال: جاء أبو بکر رضی الله عنه یوم فتح مکة بأبیه أبی قحافة إلی رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم، فقال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم: لو أقررت الشیخ فی بیته لأتیناه.

لیت شعری ما الذی دعا الذهبی إلی تسلیم روایة الجعابی هذه و ترک الغمز فیها و قد ترجمه فی میزانه «3» (3/113) و قذفه بقوله: إنّه فاسق رقیق الدین، و قال الخطیب: کثیر الغرائب، و مذهبه فی التشیّع معروف، و نسب إلیه ابن الجوزی ما هو بری ء منه، و حکی عن الحاکم أنّه قال: قلت للدارقطنی: بلغنی أنّ ابن الجعابی تغیّر بعدنا. فقال: و أیّ تغیّر؟ فقلت: هذا فهمه فی الحدیث. قال: إی و اللَّه حدّث عن الخلیل بن أحمد صاحب العروض بعشرین حدیثاً بأسانید لیس له فیها أصل. إلی آخر ما أتی به القوم فی ترجمته. راجع: تاریخ الخطیب (3/26)، المنتظم لابن الجوزی «4» (7/38)، لسان المیزان «5» (5/322).

ثمّ کیف خفی علیه و علی الحاکم أنّ الجعابی ولد سنة (285) و توفّی (355) باتفاق المؤرّخین، فأنّی تصحّ روایته عن أبی شعیب عبد اللَّه بن الحسن المتوفّی (292)؟ کما أرّخه الذهبی فی میزان الاعتدال، هذا أخذاً بما فی لفظ الذهبی فی تلخیصه من حذف حرف (ألا وَ) من السند و أمّا علی ما فی لفظ الحاکم من (ألا وَ) فیکون

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 426

الراوی عن أبی شعیب المتوفّی (292) هو نفس الحاکم المولود سنة (321) «1».

علی أنّ الذهبی قال فی المیزان «2» (2/30): کان أبو شعیب غیر متّهم لکنه أخذ الدراهم علی الحدیث؛ و حکی ابن حجر عن ابن حبّان «3» فی لسان المیزان «4» (3/271) أنّه قال: کان یخطئ، و یهم.

4- أخرج الحاکم فی المستدرک «5» (3/244) عن أبی العبّاس محمد بن یعقوب، حدّثنا بحر بن نصر، حدّثنا عبد اللَّه بن وهب، أخبرنی ابن جریج عن أبی الزبیر عن جابر أنّ عمر بن الخطّاب أخذ بید أبی قحافة فأتی به النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم، فلمّا وقف به علی رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم: غیّروه «6» و لا تقرّبوه سوادا.

متن هذه الروایة یکذّبه کلّ ما ورد فی إتیان أبی قحافة إلی النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم، فإنّ فی الجمیع أنّ الآتی به هو أبو بکر. ثمّ مرّ فی حدیث أنس أنّه نظر إلی لحیة أبی قحافة کأنّها ضرام عرفج من شدّة حمرتها، فما معنی ما ورد فی هذا الروایة من قول رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم: غیّروه و لا تقرّبوه سوادا؟

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 427

و أمّا سندها ففیها عبد اللَّه بن وهب؛ قال ابن معین: ابن وهب لیس بذاک. و فی ابن جریج کان یستصغر. میزان الاعتدال «1» (2/86).

و فیها أبو الزبیر محمد بن مسلم الأسدی المکی، ففی المیزان «2» (3/125): یردّ ابن حزم من حدیث أبی الزبیر ما یقول: عن جابر و نحوه، لأنّه عندهم ممّن یدلّس، فإذا قال: سمعت و أخبرنا احتُجّ به.

قال الأمینی: هذا الحدیث ممّا قال فیه أبو الزبیر: عن جابر فهو یُردّ علی ما قاله ابن حزم.

و قال أبو زرعة و أبو حاتم: أبو الزبیر لا یحتجُّ به. و قال یونس بن عبد الأعلی: سمعت الشافعی و احتجّ علیه رجل بحدیث عن أبی الزبیر فغضب و قال: أبو الزبیر محتاج إلی دعامة. و عن ورقاء قال: قلت لشعبة: مالک ترکت حدیث أبی الزبیر؟ قال: رأیته یزن و یسترجح فی المیزان، و قال شعبة: قدمت مکة فسمعت من أبی الزبیر، فبینا أنا جالس عنده إذ جاءه رجل یوماً فسأله عن مسألة فردّ علیه، فقلت له: یا أبا الزبیر تفتری علی رجل مسلم، قال: إنّه أغضبنی. قلت: من یغضبک تفتری علیه؟! لا رویت عنک حدیثاً أبداً. و ذکره ابن حجر فی تهذیب التهذیب «3» (9/440) و حکی تضعیف أیّوب و أحمد و غیرهما إیّاه.

و عن أبی الزبیر هذا أخرج الحاکم فی المستدرک «4» (3/245) عن جابر أنّه قال: أُتی النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم یوم الفتح بأبی قحافة و رأسه و لحیته کالثغامة «5» فقال

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 428

رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم: اخضبوا لحیته.

5- أخرج ابن حجر من طریق محمد بن زکریا العلائی «1» عن العبّاس بن بکّار، عن أبی بکر الهذلی، عن الکلبی، عن أبی صالح، عن ابن عبّاس قال: جاء أبو بکر بأبی قحافة و هو شیخ قد عمی، فقال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم: ألا ترکت الشیخ حتی آتیه؟ قال: أردت أن یؤجره اللَّه، و الذی بعثک بالحقّ لأنا کنت أشدّ فرحاً بإسلام أبی طالب منّی بإسلام أبی، ألتمس بذلک قرّة عینک. الإصابة (4/116).

رجال الإسناد:

1- محمد بن زکریّا الغلابی البصری: قال الذهبی: ضعیف. و قال ابن حبّان «2»: یعتبر بحدیثه إذا روی عن ثقة. و قال ابن مندة: تکلّم فیه. و قال الدارقطنی «3»: یضع الحدیث. و ذکر الصولی بإسناده حدیثاً فقال: هذا کذب من الغلابی. میزان الاعتدال «4» (3/58).

2- العباس بن بکّار البصری: قال الدارقطنی «5»: کذّاب. و قال العقیلی «6»: الغالب علی حدیثه الوهم و المناکیر. میزان الاعتدال «7» (2/18).

3- أبو بکر الهذلی البصری: قال الدوری: لیس بشی ء، و قال أیضاً: لیس بثقة. و قال ابن معین «8»: لیس بشی ء. و قال غندر: کان یکذب. و قال أبو زرعة:

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 429

ضعیف. و قال أبو حاتم «1»: لیّن الحدیث یکتب حدیثه و لا یحتجّ بحدیثه. و قال النسائی «2»: لیس بثقة و لا یُکتب حدیثه. و قال ابن الجنید: متروک الحدیث. و قال ابن المدینی: ضعیف لیس بشی ء، ضعیف جدّا، ضعیف ضعیف. و قال الجوزجانی: یضعف حدیثه. و قال الدارقطنی «3»: منکر الحدیث متروک. و قال یعقوب بن سفیان: ضعیف لیس حدیثه بشی ء. و قال المروزی: کان أبو عبد اللَّه یضعّف أمره. و قال ابن عمّار: بصریّ ضعیف. و قال أبو إسحاق: لیس بحجّة. و قال أبو أحمد الحاکم: لیس بالقویّ عندهم. و قال ابن عدی «4»: عامّة ما یرویه لا یُتابع علیه.

و قال الذهبی «5»: ضعّفه أحمد و غیره. و قال غندر و ابن معین «6»: لم یکن بثقة. و قال یزید بن زریع: عدلت عنه عمداً. و قال النسائی: لیس بثقة. و قال البخاری»

: 7/318 لیس بالحافظ عندهم.

راجع: میزان الاعتدال «8» (3/345)، تهذیب التهذیب (12/46)، و قال ابن حجر فی الإصابة بعد ذکر الحدیث: إسناد واهٍ.

6- قال ابن حجر فی الإصابة (4/117): أخرج أبو قرة موسی بن طارق، عن موسی بن عبیدة، عن عبد اللَّه بن دینار، عن ابن عمر قال: جاء أبو بکر بأبی قحافة یقوده یوم فتح مکة فقال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم: ألا ترکت الشیخ حتی نأتیه؟ قال أبو بکر: أردت أن یؤجره اللَّه، و الذی بعثک بالحقّ لأنا کنت أشدّ فرحاً بإسلام أبی

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 430

طالب لو کان أسلم «1» منّی بأبی.

هذا الحدیث کسابقه لا یدلّ علی إسلام أبی قحافة و هو نظیر قول عمر للعبّاس: أنا بإسلامک إذا أسلمت أفرح منّی بإسلام الخطّاب، یعنی لو کان أسلم «2».

و أمّا رجال إسناده ففیه:

1- موسی بن طارق. قال أبو حاتم «3»: یُکتب حدیثه و لا یُحتجّ به کما قاله الذهبی فی المیزان «4» (3/211).

2- موسی بن عبیدة: قال الذهبی: قال أحمد «5»: لا یُکتب حدیثه، و قال النسائی «6» و غیره «7»: ضعیف. و قال ابن عدی «8»: الضعف علی روایته بیّن. و قال ابن معین: لیس بشی ء. و قال مرّة: لا یُحتجّ بحدیثه. و قال یحیی بن سعید: کنّا نتّقی حدیثه. و قال یعقوب بن شیبة: صدوق ضعیف الحدیث جدّا. میزان الاعتدال «9» (3/214).

3- عبد اللَّه بن دینار: قال العقیلی «10»: روی عنه موسی بن عبیدة و نظراؤه أحادیث مناکیر، الحمل فیها علیهم. تهذیب التهذیب «11» (5/202).

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 431

القسم الثانی:

لا یوجد فی کتب الحدیث و معاجم التراجم ما یدلّ علی إسلام أبی قحافة إلّا ما أخرجه أحمد فی مسنده «1» (6/349) من طریق ابن إسحاق عن أسماء بنت أبی بکر قالت: لمّا وقف رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم بذی طوی قال أبو قحافة لابنة له من أصغر ولده: أی بنیّة اظهری بی علی أبی قبیس. قالت: و قد کفّ بصره، قالت: فأشرفت به علیه، فقال: یا بنیّة ما ذا ترین؟ قالت: أری سواداً مجتمعاً. قال: تلک الخیل. قالت: و أری رجلًا یسعی بین ذلک السواد مقبلًا و مدبراً. قال: یا بنیّة ذاک الوازع یعنی الذی یأمر الخیل و یتقدّم الیها. ثمّ قالت: قد و اللَّه انتشر السواد. فقال: قد و اللَّه إذا دفعت الخیل فاسرعی بی إلی بیتی، فانحطّت به و تلقّاه الخیل قبل أن یصل إلی بیته و فی عنق الجاریة طوق لها من ورِق فتلقّاها رجل فاقتلعه من عنقها. قالت: فلمّا دخل رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم مکة و دخل المسجد أتاه أبو بکر بأبیه یقوده. فلمّا رآه رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم قال: هلّا ترکت الشیخ فی بیته حتی أکون أنا آتیه فیه. قال أبو بکر: یا رسول اللَّه هو أحقّ أن یمشی إلیک من أن تمشی أنت إلیه. قال: فأجلسه بین یدیه ثمّ مسح صدره ثمّ قال له: أسلم، فأسلم و دخل به أبو بکر رضی الله عنه علی رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم و رأسه کأنّه ثغامة، فقال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم: غیّروا هذا من شعره. ثمّ قام أبو بکر فأخذ بید أُخته فقال: أنشد باللَّه و بالإسلام طوق أُختی فلم یجبه أحد، فقال: یا أُخیّة: احتسبی طوقک.

و فی لفظ المحبّ الطبری فی الریاض «2» (1/45): احتسبی طوقک، فو اللَّه إنّ الأمانة فی الناس الیوم قلیل.

قال الأمینی: هذه الروایة لا تصحّ لمکان محمد بن إسحاق بن یسار بن خیار

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 432

المدنی نزیل العراق، و لیست هی إلّا من موضوعاته. قال سلیمان التیمی: ابن إسحاق کذّاب. و قال هشام بن عروة: کذّاب.

و قال مالک: دجّال من الدجاجلة.

و قال یحیی القطّان: أشهد أنّ محمد بن إسحاق کذّاب.

و قال الجوزجانی: الناس یشتهون حدیثه، و کان یرمی بغیر نوع من البدع.

و قال ابن نمیر: یحدّث عن المجهولین أحادیث باطلة.

و قال أیّوب بن إسحاق: سألت أحمد فقلت له: یا أبا عبد اللَّه إذا انفرد ابن إسحاق بحدیث تقبله؟ قال: لا و اللَّه إنّی رأیته یحدّث عن جماعة بالحدیث الواحد و لا یفصل کلام ذا من کلام ذا.

و قال أبو داود: سمعت أحمد ذکر محمد بن إسحاق فقال: کان رجلًا یشتهی الحدیث فیأخذ کتب الحدیث فیضعها فی کتبه، و کان یدلّس، و کان لا یبالی عمّن یحکی عن الکلبی و غیره.

و قال عبد اللَّه بن أحمد: ما رأیت أبی أتقن حدیثه قطّ، و کان یتتبّعه بالعلوّ و النزول، قیل له: یحتجّ به؟ قال: لم یکن یحتجّ فی السنن.

و قال ابن معین «1»: لیس بذاک، ضعیف، لیس بقویّ.

و قال النسائی «2»: لیس بقویّ.

و قال ابن المدینی: کذّبه سلیمان التمیمی، و یحیی القطّان، و وهیب بن خالد.

و قال الدارقطنی: لا یحتجّ به. و قال: اختلفت الأئمّة فیه و لیس بحجّة إنّما یعتبر به.

و قال هشام بن عروة: یحدّث ابن إسحاق عن امرأتی فاطمة بنت المنذر، و اللَّه إن رآها قطّ.

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 433

و قال وهیب: سألت مالکاً عنه، فاتّهمه.

و قال أحمد: هو کثیر التدلیس جدّا «1».

و أخرج الحاکم فی المستدرک «2» (ج 3): من طریق الحدیث الرابع المذکور عن عبد اللَّه بن وهب، عن عمر بن محمد، عن زید بن أسلم رضی الله عنه: أنّ رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم هنّأ أبا بکر بإسلام أبیه.

و فیه- مضافاً إلی ما أسلفناه فی الحدیث الرابع- أنّ زید بن أسلم توفّی سنة (136) و عُدّ ممّن لقی ابن عمر «3»، فلا تصحّ روایته عن النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم و قد ولد بعده بکثیر.

علی أنّ ابن حجر قال فی تهذیب التهذیب «4» (3/397): ذکر ابن عبد البرّ فی مقدّمة التمهید ما یدلّ علی أنّه کان یدلّس. و قال فی موضع آخر: لم یسمع من محمود ابن لبید و حکی عن ابن عیینة أنّه قال: کان زید رجلًا صالحاً و کان فی حفظه شی ء. و نقل عن غیره قوله: لا أعلم به بأساً إلّا أنّه یفسّر برأیه القرآن و یکثر منه، و فی میزان الاعتدال «5» (1/361): إنّه کان یفسّر القرآن برأیه.

هذا إسلام أبی قحافة و حدیثه و لیس إلّا دعوی مجرّدة مدعومة بالواهیات، و لا یثبت بها إسلام أیّ أحد، و یظهر من نفس روایة أحمد أنّ إتیانهُ إلی رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم- علی فرض تسلیمه- لم یکن إلّا لاسترداد ما أخذه المسلمون من ابنته من الطوق، و لو کان له إسلام ثابت و کان إتیانه للإسلام لکان یعید زیارته صلی الله علیه و آله و سلم

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 434

مرّة بعد أُخری، و کان ینتهز الفرص أیّام إقامته تلک فی مکة و یستفید من نمیر علمه، و یأخذ منه معالم دینه، و کان حقّا علیه أن یزوره فی حجّة الوداع، و لو کان له إسلام لکان یروی عنه صلی الله علیه و آله و سلم و لو حدیثاً واحداً، أو کان یروی عن أصحابه و لو عن واحد منهم، و لو کان قد أسلم لکان تُنقل عنه کلمة فی الإسلام، أو قول فی الذبّ عنه، أو حرف واحد فی الدعوة إلیه أو کان له فی التاریخ ذکر عن أیّام إسلامه، و نبأ عن آثار إیمانه باللَّه و برسوله، و لا أقلّ من روایته هو لحدیث إسلامه.

ثمّ إن صحّ الخبر و قد أکرمه رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم بقوله: هلّا ترکت الشیخ فی بیته. إلی آخر. و کان ذلک- کما مرّ- تکرمةً لأبی بکر فما بال الصحابة تردّ شفاعة مثل هذا الرجل العظیم؟ الذی عظّمه رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم بتلک الکلمة القیّمة التی لم تُؤثر عنه صلی الله علیه و آله و سلم فی أحد من الصحابة حتی فی أعمامه صلی الله علیه و آله و سلم و فیهم العبّاس الذی یستسقی به الغمام، و هم یسمعونها منه صلی الله علیه و آله و سلم، ما بالهم یصفحون عن شفاعته فی والده بإعادة الطوق إلیه و هو شیخ کبیر حدیث العهد بالإسلام حریّ بأن یُکرَم؟ و ما بال أبی بکر الذی أنفق جلّ ماله لرسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم علی زعم القوم یأخذ بید أُخته و یأتی بها إلی مجتمع الثویلة «1» و ینشد الحضور باللَّه و بالإسلام و یسألهم ردّ طوقها إلیها؟ و ما الطوق و ما قیمته و الصحابة لم تقبل فیه شفاعة شیخهم یوم ذاک و خلیفتهم فی الغد؟ و کیف یستعظم أبو بکر أمر الطوق و یأمر أُخته بالاحتساب و یری الأمانة قلیلة فی الصحابة یوم ذاک مع حضور نبیّهم فیهم؟ فما کان محلّهم من الأمانة بعد یومهم ذاک بثلاث سنین و قد ارتحل النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم من بین ظهرانیهم؟ و کیف صاروا بعد فقدهم نبیّهم عدولًا؟ أنا لا أدری!

إسلام أمّ أبی بکر:

لیس إسلام أمّ الخیر أُمّ أبی بکر إلّا کإسلام أبیه أبی قحافة، لا یُدعم بدلیل و لا تقوّمه البرهنة.

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 435

أخرج الحافظ أبو الحسن خیثمة بن سلیمان الأطرابلسی قال: حدّثنا عبید اللَّه ابن محمد بن عبد العزیز العمری قاضی المصیصة، حدّثنا أبو بکر عبد اللَّه بن عبید اللَّه ابن إسحاق بن محمد بن عمران بن موسی بن طلحة بن عبید اللَّه، حدّثنی أبی عبید اللَّه، حدّثنی عبد اللَّه بن محمد بن عمران بن إبراهیم بن محمد بن طلحة، قال: حدّثنی أبی محمد بن عمران عن القاسم بن محمد بن أبی بکر عن عائشة قالت: لمّا اجتمع أصحاب النبیّ و کانوا ثمانیة و ثلاثین رجلًا ألحّ أبو بکر علی رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم فی الظهور، فقال: یا أبا بکر إنّا قلیل. فلم یزل أبو بکر یلحّ حتی ظهر رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم و تفرّق المسلمون فی نواحی المسجد، کلّ رجل فی عشیرته، و قام أبو بکر فی الناس خطیباً، و رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم جالس، فکان أوّل خطیب دعا إلی اللَّه و إلی رسوله، و ثار المشرکون علی أبی بکر و علی المسلمین فضُرِبوا فی نواحی المسجد ضرباً شدیداً، و وُطئ أبو بکر و ضُرب ضرباً شدیداً، و دنا منه الفاسق عتبة بن ربیعة فجعل یضربه بنعلین مخصوفین و یحرّفهما لوجهه، و أثّر ذلک حتی ما یُعرف أنفه من وجهه، و جاءت بنو تیم تتعادی فأجلوا المشرکین عن أبی بکر، و حملوا أبا بکر فی ثوب حتی أدخلوه بیته و لا یشکّون فی موته، و رجع بنو تیم فدخلوا المسجد و قالوا: و اللَّه لئن مات أبو بکر لنقتلنّ عتبة. و رجعوا إلی أبی بکر فجعل أبو قحافة و بنو تیم یکلّمون أبا بکر حتی أجابهم فتکلّم آخر النهار: ما فعل رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم؟ فنالوه بألسنتهم و عذلوه ثمّ قاموا و قالوا لأُمّ الخیر بنت صخر: انظری أن تطعمیه شیئاً أو تسقیه إیّاه، فلمّا خلت به و ألحّت جعل یقول: ما فعل رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم؟ قالت: و اللَّه ما أعلم بصاحبک. قال: فاذهبی إلی أُمّ جمیل بنت الخطّاب فاسألیها عنه، فخرجت حتی جاءت إلی أُمّ جمیل فقالت: إنّ أبا بکر یسألک عن محمد بن عبد اللَّه. قالت: ما أعرف أبا بکر و لا محمد بن عبد اللَّه، و إن تحبّی أن أمضی معک إلی ابنک فعلت. قالت: نعم. فمضت معها حتی وجدت أبا بکر صریعاً دنفاً، فدنت منه أُمّ جمیل و أعلنت بالصیاح، و قالت: إنّ قوماً نالوا منک هذا لأهل فسق و إنّی لأرجو أن ینتقم اللَّه لک. قال: ما فعل رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم؟ قالت: هذه أُمّک تسمع.

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 436

قال: فلا عین علیک منها. قالت: سالم صالح. قال: فأنّی هو؟ قالت: فی دار الأرقم. قال: فإنّ للَّه علیّ آلیت لا أذوق طعاماً و لا شراباً أو آتی رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم فأمهلتاه حتی إذا هدأت الرِّجل و سکن الناس خرجتا به یتّکئ علیهما حتی دخلتا علی النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم قال: فانکبّ علیه فقبّله و انکبّ علیه المسلمون و رقّ له رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم رقّةً شدیدة، فقال أبو بکر: بأبی أنت و أمّی لیس بی إلّا ما نال الفاسق من وجهی، هذه أُمّی برّة بوالدیها، و أنت مبارک، فادعها إلی اللَّه و أدع اللَّه عزّ و جلّ لها عسی أن یستنقذها بک من النار. فدعاها رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم فأسلمت «1».

قال الأمینی: تفرّد بهذا الحدیث عبید اللَّه بن محمد العمری، رماه النسائی بالکذب، و حکاه عنه الذهبی و ابن حجر «2»، و قال الدارقطنی فی حدیث آخر تفرّد به العمری أیضاً: لیس بصحیح تفرّد به العمری و کان ضعیفاً.

و بقیّة رجال السند کلّهم تیمیّون، فیهم عبد اللَّه و عبید اللَّه من أولاد طلحة بن عبید اللَّه مجهولان لا یعرفان. و عبد اللَّه و محمد بن عمران من أولاد طلحة بن عبد اللَّه بن عبد الرحمن بن أبی بکر، أو: من أولاد طلحة بن عبید اللَّه أیضاً و هما مجهولان کسابقیهما، علی أنّ أبا بکر لا یعدّ من المعذّبین فی الإسلام، و لو کان له هذا الموقف فی ذلک الیوم العصبصب و کانت علی النبأ مسحة من الصحّة لکان یُذکر فی صفحة کلّ تاریخ، و لم یکن یهمله أیّ مؤرّخ، أ من المعقول أن یحفظ التاریخ فی طیّاته تعذیب الموالی و لم یکن فی صفحته ذکر عن مثل هذا الموقف لمثل أبی بکر؟

ثمّ لو لم یکن الحفّاظ عدّوا هذه الروایة من موضوعات عبید اللَّه العمری و کان عندهم ثقة برجالها و لو بالعلاج و لو بقیل قائل، لما أعرضوا عنها فی تلکم القرون

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 437

الخالیة کلّها، و کان یتلّقاها حافظ عن حافظ و إمام عن إمام و لم تکن تخصّ روایتها بالمحبّ الطبری و ابن کثیر المتخصّصین لذکر الموضوعات و الأحادیث المفتعلة أو من یحذو حذوهما. و فی نفس الروایة ما یکذّبها من شتّی النواحی:

1- إنّ عائشة ولدت فی السنة الرابعة أو الخامسة من البعثة «1»، و القضیّة علی تسلیم قبولها قد وقعت فی السادسة من البعثة، فأین کانت عائشة یوم ذاک؟ أ شاهدت موقف أبیها و هی علی ثدی أُمّها بنت سنة أو سنتین؟ لما ذا لم یُرو ذلک عن أبیها أو عن أُمّها أو عن أُمّ جمیل؟ لعلّ الروایة من ولائد القرون المتأخّرة عنهم، ولدتها أمّ الفضائل بعد قضاء الدهر علی حیاة من خُلقت لأجله.

2- إنّ فی لفظ الروایة: لمّا اجتمع أصحاب النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم و کانوا ثمانیة و ثلاثین رجلًا. فعلی هذا لم یکن أبو بکر یوم ذاک مسلماً أخذاً

بقول النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم «صلّت الملائکة علیّ و علی علیّ سبع سنین لأنّا کنا نصلّی و لیس معنا أحد یصلّی غیرنا» «2».

و ما مرّت من الصحیحة عن أمیر المؤمنین علیه السلام: «لقد صلّیت مع رسول صلی الله علیه و آله و سلم قبل الناس بسبع سنین» «3».

و ما أسلفنا من صحیحة الطبری: أنّ أبا بکر أسلم بعد أکثر من خمسین رجلًا «4».

3- فی الروایة: ألحّ أبو بکر علی رسول اللَّه فی الظهور، فقال: یا أبا بکر إنّا قلیل، فلم یزل أبو بکر یلحّ حتی ظهر رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم. إلخ. یکذّبه ما فی السیر من أنّ رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم أظهر الدعوة قبل ذلک الیوم بثلاث سنین.

و روی ابن سعد و ابن هشام و الطبری و غیرهم: أنّ اللَّه عزّ و جلّ أمر نبیّه

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 438

محمداً صلی الله علیه و آله و سلم بعد مبعثه بثلاث سنین أن یصدع بما جاءه منه، و أن ینادی الناس بأمره و یدعو إلیه فقال له: (فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکِینَ

) «1» و کان قبل ذلک فی السنین الثلاث من مبعثه إلی أن أُمر بإظهار الدعوة إلی اللَّه مستسرّا مخفیاً أمره صلی الله علیه و آله و سلم و أنزل علیه: (وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ* وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ* فَإِنْ عَصَوْکَ فَقُلْ إِنِّی بَرِی ءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ

) «2» «3».

فإظهار النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم دعوته کان بأمر من المولی سبحانه من دون سبق أیّ إلحاح من أیّ أحد علیه من أبی بکر أو غیره سواء کان أسلم أبو بکر یوم ذاک أو لم یسلم.

علی أنّ أبا بکر عُدّ ممّن کان یدعو سرّا بعد ذلک الیوم بعد ظهور الدعوة من المسلمین، فأین مقیل إلحاحه علی رسول اللَّه فی الظهور من الصحّة یوم ذاک؟ قال ابن سعد فی طبقاته»

 (1/185): کان أبو بکر یدعو ناحیة سرّا، و کان سعد بن زید مثل ذلک، و کان عثمان مثل ذلک، و کان عمر یدعو علانیة و حمزة بن عبد المطلب. فإسرار أبی بکر فی الدعوة یوم إعلان عمر کان بعد ذلک الیوم، إذ أسلم عمر بعد خروج المهاجرین إلی أرض الحبشة بعد أربعین رجلًا «5». و قد مرّ فی الروایة أنّ القضیّة وقعت و المسلمون ثمان و ثلاثون نسمة.

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 439

و ذکر الحافظ الهیثمی فی مجمع الزوائد (9/259) حدیثین فی إسلام أمّ أبی بکر؛ أحدهما عن ابن عبّاس قال: أسلمت أمّ أبی بکر و أُمّ عثمان و أُمّ طلحة و أُمّ الزبیر و أُمّ عبد الرحمن بن عوف و أُمّ عمّار. فقال:

فیه: خازم بن الحسین و هو ضعیف. و قال الذهبی فی المیزان «1» (1/315): قال ابن معین «2»: خازم لیس بشی ء. و قال أبو داود: روی مناکیر. و قال ابن عدی «3»: عامّة ما یرویه لا یُتابَع علیه.

و الحدیث الثانی للهیثمی عن طریق الهیثم بن عدی قال: هلک أبو بکر فورثاه أبواه جمیعاً و کانا أسلما. ثمّ قال: إسناده منقطع.

قال الأمینی: کأنّ الحافظ الهیثمی یوهم بکلمته الأخیرة أنّ علّة الحدیث هی انقطاعه فحسب، و لم یذکر بقیّة رجاله حتی تقف علیها نظّارة التنقیب، غیر أنّ فی ذکر الهیثم بن عدی الکذّاب کفایة. قال البخاری: لیس بثقة کان یکذب. و قال أبو داود: کذّاب. و قال النسائی «4» و غیره: متروک الحدیث. و قالت جاریة الهیثم: کان مولای یقوم عامّة اللیل یصلّی فإذا أصبح جلس یکذب، و قال النسائی أیضاً: منکر الحدیث. و ذکر حدیثاً و عدّه من افتراء الهیثم علی هشام بن عروة. و قال أبو حاتم «5»: متروک الحدیث. و قال أبو زرعة: لیس بشی ء. و قال العجلی «6»: کذّاب و قد رأیته. و قال الساجی: سکن مکة و کان یکذب. و قال إمام الحنابلة أحمد: کان صاحب أخبار و تدلیس. و قال الحاکم النقّاش: حدّث عن الثقات بأحادیث منکرة. و عدّ

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 440

البیهقی و النقّاش و الجوزجانی الحدیث من الموضوعات لکون الهیثم فیه. و قال أبو نعیم: یوجد فی حدیثه المناکیر «1».

فإسلام أُمّ أبی بکر کإسلام والده أبی قحافة قطّ لا یثبت. و الذی ذکر إسلامهما من المؤرّخین کابن کثیر و الدیاربکری و الحلبی و غیرهم لا یعوّل علی قولهم بعد ما عرفت الحال فی مستند أقوالهم، فلا قیمة للدعوی المجرّدة و التقوّل بلا دلیل.

و یُعرب عن جلیّة الحال بقاء أُمّ الخیر- أُمّ أبی بکر- فی حبالة أبی قحافة فی مکة، و قد أسلمت هی علی قول من یقول بإسلامها فی السادسة من البعثة، و أسلم أبو قحافة فی الثامنة من الهجرة سنة الفتح کما سمعت، فتخلّل بین إسلامهما خمسة عشر عاماً، فبأیّ کتاب أم بأیّة سنّة بقیت تلک المسلمة أُمّ مثل أبی بکر تلک السنین المتطاولة فی نکاح أبی قحافة الذی لم یسلم بعد؟ و ما الذی جمع بینهما؟ و الفراق بینهما کان أوّل شعار الإسلامیّة. فأین إسلامها؟ و بما ذا یثبت و الحال هذه؟

28- أبو بکر و أبواه فی القرآن

لعبت أیدی الهوی بکتاب اللَّه، و حرّفت الکلم عن مواضعها، و جاء من یؤلّف فی التفسیر و قد أعماه الحبّ و أصمّه، یخبط خبط عشواء، فتراه کحاطب لیل یروی فی کتابه أساطیر السلف الأوّلین من الوضّاعین مرسلًا إیّاها إرسال المسلّم من دون أیّ تحقیق و تثبّت و هم یحسبون أنّهم یحسنون صنعاً، و مع ذلک یرون أنفسهم أئمّة و قادة فی علم القرآن العزیز. حتی یروون أنّ قوله تعالی فی الأحقاف (15): (وَ وَصَّیْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَیْهِ إِحْساناً حَمَلَتْهُ أُمُّهُ کُرْهاً وَ وَضَعَتْهُ کُرْهاً وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً حَتَّی إِذا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعِینَ سَنَةً قالَ رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَیَ

 

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 441

و علی والِدَیَّ وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ وَ أَصْلِحْ لِی فِی ذُرِّیَّتِی إِنِّی تُبْتُ إِلَیْکَ وَ إِنِّی مِنَ الْمُسْلِمِینَ

) نزلت فی أبی بکر.

و یروون عن علیّ أمیر المؤمنین و ابن عبّاس أنّ الآیة نزلت فی أبی بکر الصدّیق، و کان حمله و فصاله ثلاثین شهراً، حملته أُمّه تسعة أشهر و أرضعته واحداً و عشرین شهراً، أسلم أبواه جمیعاً و لم یجتمع لأحد من المهاجرین أن أسلم أبواه غیره، فأوصاه اللَّه بهما و لزم ذلک من بعده. فلمّا نُبّئ رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم و هو ابن أربعین سنة صدّق أبو بکر رضی الله عنه رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم و هو ابن ثمانٍ و ثلاثین سنة، فلمّا بلغ أربعین سنة قال: (رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَیَّ وَ عَلی والِدَیَ

)، و استجاب اللَّه له فأسلم والداه و أولاده کلّهم.

الکشّاف (3/99)، تفسیر القرطبی (16/193، 194)، الریاض النضرة (1/47)، مرقاة الوصول (ص 121)، تفسیر الخازن (4/132)، تفسیر النسفی هامش الخازن (4/132)، تفسیر الشوکانی (5/18) «1».

ألا مسائل هؤلاء الأعلام المغفّلین عن أنّ کون مدّة الحمل و الفصال ثلاثین شهراً هل یخصّ بأبی بکر فحسب حتی یُخصّ بالذکر؟ أم هو مطّرد فی خلق اللَّه، إمّا بکون مدّة الحمل ستة أشهر و مدّة الإرضاع حولین کاملین، و إمّا بکون الحمل تسعة أشهر و الإرضاع واحداً و عشرین شهراً؟ و إنّ الحریّ بالذکر هو الأوّل لشذوذه عن العادة المطّردة.

ثمّ إن کان هذا من خاصّة أبی بکر و حکایة لحمله و فصاله فکیف یصحّ لمولانا أمیر المؤمنین و ابن عبّاس الاستدلال بالآیة مع ما فی سورة لقمان علی کون أقل الحمل

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 442

ستة أشهر؟ کما مرّ فی الجزء السادس (ص 93- 95)، فالآیة الکریمة لا تبیّن إلّا ما هو السائر الدائر بین البشر بأحد الوجهین المذکورین و بهذا یتمّ الاستدلال. و فیه قال ابن کثیر فی تفسیره (4/157): و هو استنباط قویّ صحیح و وافقه علیه عثمان و جماعة من الصحابة. و ابن کثیر مع إکثاره بنقل الموضوعات لم یوعز إلی نزول الآیة فی أبی بکر لما یری فی نقله من الفضیحة علی نفسه.

ثمّ إنّ فی نصّ الآیة أنّ ذلک الانسان قال ما قاله و قد بلغ أشدّه و بلغ من عمره أربعین عاما. و أبو بکر لم یکن مسلماً یوم ذاک لا هو و لا أبوه و لا أُمّه، أمّا هو فقد قدّمنا أنّه أسلم بعد سبع من البعثة بنصوص مرّت فی الجزء الثالث (ص 220- 223).

و أمّا أبوه فقد أسلم- إن أسلم- یوم الفتح فی السنة الثامنة من الهجرة، و کان لأبی بکر یومئذ ستّ و خمسون سنة أو أکثر.

و أمّا أُمّه فقد أسلمت- إن أسلمت- فی السنة السادسة من البعثة، و أبو بکر یوم ذاک ابن أربع و أربعین سنة أو أکثر منها.

فبما ذا أنعم اللَّه علیه و علی والدیه یوم قال: ربّ أوزعنی أن أشکر نعمتک التی أنعمت علیّ و علی والدیّ، و کلّهم غیر مسلمین؟ و الجملة دُعائیّة بالنسبة إلی إلهام الشکر علی ما أنعم اللَّه به علیه و علی والدیه فحسب، و أمّا بالنسبة إلی کونهم من المنعم علیهم فخبریّة تقتضی سبق تلک النعمة علی ظرف الدعاء، فالقول بأنّ اللَّه سبحانه استجاب له فأسلم والداه و أولاده کلّهم، مهزأة غیر مدعومة بشاهد.

علی أنّ أخبار إسلام والدیه- بعد تسلیمها و الغضّ عمّا فیها- تدلّ علی أنّ إسلام أُمّه کان بدعاء رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم لها بالإسلام، و إسلام أبیه من برکة مسحه صلی الله علیه و آله و سلم یده علی صدره، فأین دعاء أبی بکر؟.

و أمّا ما فی ذیل الروایة ممّا عزی إلی أمیر المؤمنین علیه السلام من أنّه لم یجتمع لأحد

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 443

من المهاجرین أن أسلم أبواه غیر أبی بکر. فحاشا أمیر المؤمنین یقول مثل ذلک، و قد عرّفناک (ص 310- 312) زرافات من المهاجرین أسلموا هم و آباؤهم و أُمّهاتهم و یقدّمهم هو سلام اللَّه علیه بالأوّلیّة و الأولویّة.

آیة أخری فی أبی بکر و أبیه:

وردت فی قوله تعالی من سورة المجادلة (22) (لا تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ یُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ کانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشِیرَتَهُمْ أُولئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ وَ یُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ أُولئِکَ حِزْبُ اللَّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ

).

من طریق ابن جریج: أنَّ أبا قحافة سبّ النبی صلی الله علیه و آله و سلم فصکّه أبو بکر ابنه صکّة فسقط منها علی وجهه، ثمّ أتی النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم فذکر ذلک له، فقال: أو فعلته لا تعد إلیه، فقال: و الذی بعثک بالحقّ نبیّا لو کان السیف منّی قریباً لقتلته. فنزلت قوله: لا تجد قوماً. الآیة.

تفسیر القرطبی «1» (17/307)، تفسیر الزمخشری «2» (3/172)، مرقاة الوصول حاشیة نوادر الأصول (ص 121)، تفسیر الآلوسی (28/36).

قال الأمینی: أصفق رجال التفسیر علی أنّ سورة الأحقاف التی مرّت فیها الآیة الأولی مکیّة، و علی أنّ سورة المجادلة مدنیّة، و علی أنّ هذه الآیة نزلت بعد ردح من الزمن من نزول الأحقاف، و یظهر من تفسیر القرطبی و ابن کثیر «3» و الرازی «4» أنّها

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 444

نزلت بعد بدر و أحد فیقع نزولها علی هذا فی السنة الرابعة من الهجرة تقریباً، فما وجه الجمع بین الآیتین علی تقدیر تسلیم نزولهما فی أبی بکر؟ و الأولی منهما کما مرّ نصّ علی أنّ أبا قحافة ممّن أنعم اللَّه علیه یوم کان لأبی بکر أربعون سنة، و لمّا بلغ أشدّه و بلغ أربعین سنة قال: (رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَیَّ وَ عَلی والِدَیَ

)، و هذه الآیة کما تری نصّ فی أنّ أبا قحافة یوم نزولها- و کان یوم ذاک لأبی بکر ثلاث و خمسون سنة تقریباً- کان ممّن حادّ اللَّه و رسوله.

و الذی یهوّن الخطب أنّ متن هذه الروایة- کالروایة السابقة الواردة فی الآیة الأولی- یکذّب نفسها. إذ الآیة کما سمعت نزلت بالمدینة، و ظاهر الروایة وقوع القصّة بها، و یوم ذاک کان أبو قحافة بمکّة، فأین و أنّی اجتمع أبو بکر مع أبیه و صکّه؟

ثمّ هل یشترط وجوب قتل من سبّ رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم بقرب السیف ممّن سمعه؟ أو شُرّع هذا الحکم بعد القضیّة؟ أو خُصّ أبو قحافة منه بالدلیل؟ سل من أعماه الغلوّ فی الفضائل و أصمّه: (إِنَّهُمْ لَیَقُولُونَ مُنْکَراً مِنَ الْقَوْلِ وَ زُوراً) «1»، (وَ یَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ ما هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ یَقُولُونَ عَلَی اللَّهِ الْکَذِبَ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ ) «2».