و هم اوست که امیرالمؤمنین علیه السلام را میستاید و میگوید:
خرد فروغ است و تو مایهاش هستی رازی است و تو آغازش
همه آفریدگان که فراهم آیند همه بندهاند و تو سرورشان
تو آن سرپرست هستی که برجستگیها و برتریهای او را در میان آفریدگان همانندی نیست
ای نشانه توانائی خداوند در میان بندگان! و ای راز آن که خدائی به جز او نیست!
جهانیان درباره تو به ناسازگاری افتادند و با سرگردانی از راه راست به در شدند.
گروهی گفتند: البته او هم بشری است و دستهای گفتند: راستی که او خدا است
ای آن که بر میانگیزانی و پس از مرگ زندگی دوباره میبخشی! و ای آن که خداوندش فرمانروائی بندگان را به او سپرده است!
ای آن که فردا بهشت و دوزخ را میان مردم بخش میکنی! تو پناهگاه و مایه رستگاری امیدواران هستی
برسی چه هراسی از سوزش آتش دارد با این که در روز حساب تو فریادرس اوئی.
بنده شیر خدا را پروای آتش نیست زیرا هر کس او را دوست داشت در آتش نخواهد بود.
و این هم از گفتههای او است در ستایش سرور ما امیرالمؤمنین علیه السلام:
ای سرزنشگر مرا واگذار! و آن چه در دل دارم بشنو
هر گاه بر ستایشگری خود از او میافزایم گویند تندروی را کنار بگذار!
من اگر در راه راست چشم را گشوده و چیزی را باور داشته باشم پروایم از کسی نیست.
نشانه توانائی خداوند که سخن گوئی از منش او برای من رواست
ای سرزنشگر چند و چند – بگو مگو با مرا- دامن من زنی؟!
ای که مرا در دلدادگیام نکوهش میکنی! مرا به خویش گذار!
تو و کوی رهائی! مرا با گمراهیام بگذار!
آنکه پیامبر برگزیده سفارشهایش را با او کرد، مهرورزی من با وی برابر است با دست یافتن به رسائی خویش «1»
پس از مرگ که زنده شوم توشه من است و- هنگام بازگشت به جهان- پناهگاهم
پیرویام از کیش خود با دستیاری او رسائی مییابد «2» و سخنم را با یاد او به انجام میرسانم.
و از سرودههای او در ستایش امیرالمؤمنین علیه السلام اینها است که میگوید:
(7) «با نامهای نیکوی تو دل را خوشبوی میگردانم. همانگاه که نسیم آنها از پاک آستان بزرگیها وزیدن گیرد.
اگر جانم دردمند شود تو پزشک آنی و اگر بهرههای دلپسند را از دست بدهد تو به آن نیکی میکنی
خرسندم روز رستاخیز را هراسان و به گونهای دیدار کنم که خون پیکار کنندگان با تو بر گردن من باشد
(ای ابالحسن! اگر مهر تو مرا به دوزخ ببرد بازهم آن دوزخ -نزد من- رستگاری است
– با این همه- آن که باور دارد تو سرپرست اویی – و بخش کننده بهشت و دوزخ- چه باکی از آتش دارد؟) «3»
شگفتا از گروهی که امیدوارند خداوند آنان را بیامرزد و آن گاه تو را دشمن گرفتهاند!
و شگفتا که تو را- بیهیچ گناهی- پس زدند و دیگری را پیش انداختند با آنکه تو پیشوای آنان بودی!»
و باز در ستایش سرور ما -پدر سبطین علیهم السلام- گفته:
(8) «علی بر آسمان فر و شکوه برآمد و چون بازگشت با هر دو مشت گوهرهائی یگانه آورده بود
(9) به دریای برتریها که گام نهاد، ناچیزی آن را باز نمود و همه زمینهها و مرزهای آن بر وی تنگ آمد.
(10) فرخنده باد آن پایگاه و رسیدن گاه! و خجسته آن که پای به آنجا گذاشت! او را در همه دلها صله (پیوند) وعائدی «1» (بازگشتی) هست
از بزرگی پایگاهش آنان هم که بر وی رشگ میبردند برجستگیهای آن را گزارش کردند و چه برجستگیهای درخشانی که رشگبران نیز آنها را بازگو کنند «2»!
دوستدارانش از بیم و هراس برتریهای او را پوشیده داشتند – و رشگبران و کین توزان نیز از روی دشمنی-
با این همه- و در میان این دو گروه- چندان از منشهای برجسته او پراکنده شدکه از شمردن آن ناتوانیم.
پیشوائی که در پیشانی سپهر سرفرازی اخترانی دارد که چندان بالا رفتند تا نگاه هیچکس به آنها نتوانست رسید.
شاخکهای ستاره سماک را پایگاهی برای آواز دادن شناختند و همچون گلوبند به گردن جوزاء «1» آویختند
برتریهائی که چون بدرخشد هر دردی را درمان خواهد کرد، پاکیزه میشود و با بوی خوشش همه دیدگاهها را پاکیزه مینماید
رهبری که- هنگام سخن از او- اندیشه به سرگردانی میافتد. تا او را پرستیدن گیرد و مهر او را بر زبان آورده در این راه تلاش کند
پیشوائی بزرگ که گوهرش همه جوانمردیها را در بر میگیرد و نامه فرود آمده از آسمان که یاد خدا در آن است ستودگی او را گواهی میکند.
درود خدا بر او باد! تا آنگاه که کسی از دوستداران، نام او را بر زبان میراند- که این ویژگی در برسی جاودانه است-»
و هم او است که درباره سرور خاندان پیامبر امیرالمؤمنین علیه السلام گوید:
(11) «ای ماه ناآشنای رجب و ای با شکوه ماه رجب! «2»
– چنانکه گفتهاند- رازی پوشیده را هویدا ساختی و پردههائی را پس زده
و نهفته هایی را آشکار گردانیدی که از دیده بد کنشان پنهان است.
همان بود که چون در میان آفریدگان جای گرفت ناگاه نموده شد که درون آنها از سرب است و برون از سیم «1»
مگر اندکی از مردان که بنیاد ایشان پاکیزه و پیراسته بود
(12) سخنی نوشتی که بهری از آن را هم شاید با خامهای از روشنائی بر گونه سیه چشم زنان بهشتی نگاشت.
از آن روی بود که مردم، دیگر گونهای از نیروی نادانیهای آمیخته به هم گردیدند.
یکی دوستدار است و دیگری دشمن کینتوز و اینجا گروه وابسته به خداوند چیرهتر خواهد بود «2»
بینی گندهای هست که چون مرا در برابر خویش دید روی ترش کرد و برگشت
بیچون و چرا در پاکدامنی مادرش سخن است و اگر او راستکار میبود فرزند وی نیز پاکنژاد میگردید.
اگر داستانی درباره بزرگ فرمانروای ما بشنود بر میگردد
و اگر باز یادی از شیر تازان خداوند بکنی بر سر خشم میآید.»
و نیز چکامه شیوا و آهنگینی -با قافیه را- دارد که امیرالمؤمنین علیه السلام را در آن میستاید و ابن سبعی «3» بر سرهر بیت آن سه نیم بیت دیگر- با همان قافیه و آهنگ- نهاده و به گونهای درش آورده است که این جا یاد میکنیم:
(13) «منشهای تو خداوندان اندیشه و تیزنگری را درمانده ساخت و آنان را در گردابهای ناتوانی و سهمناکی سرنگون افکند.
(14) توئی آن کس که نگریستن در سرمایهی درونیاش دیدهای موشکاف میخواهد ای نشانه توانائی خداوند و ای افزار آزمایش بشر!
و ای روشنگر آئین خدا و ای برترین شاهکار سرنوشت!*
اندیشمندان باریک بین در نمودن لایه نهانیاش از پای میافتند و خداوندان خرد و برتری- هنگام سخن از تو- فریفته میشوند
ای فروغ خداوندی! زیرکان کجا میتوانند مرزهای تو را دریابند؟ ای آن که گفتار سربسته خردها به سوی او باز میگردد!
و خردمندان در پیشگاه او سنگینی ناتوانی و سهمناکی را در خود مینگرند!* «1»
در پیدایش تو گروهی از مهرورزان به گمراهی افتادند و چون از تو نمایشی دیدند که مانند آن نتوان نمود کارشان به تندروی انجامید
ای خداوند برتریها! مغزهای آنان را سرگردان ساختی تا گام بالا نهادند اندیشههای اندیشمندان را حیران گردانیدی
همانگاه که نشانههای جایگاهت را در روزگار بدیدند.*
فرمانهائی را که دگرگونی یافته بود بر مردم آشکار کردی و سخنان پیامبر را که دست خورده بود باز نمودی
توئی که گذشتگانت از همگان پیشروتر بودند. ای آن که- در روشنائی و بینش- آغاز و انجام همه هستی!
و ای آن که- در دیده و در نشان- آشکار و پنهان مینمائی!*
ای آن که خواهنده گرفتار را نان خورانیدی و با آن که- از روی بزرگواری- روز را با زبان روزه به شب رسانیدی
خود مزه خوراک را نچشیدی!
و ای آن که چون دریای تاریکی همه جا را فرا گرفت، گردی خورشید را باز گردانیدی! تو گفتارهائی شیوا را در سخن آوردی
چنانکه در آیهها و سورههای نامه خدا نیز سخنانی سربسته برای تو هست.*
فروغ برتریهای تو برای آنان خاموش نمیشود و از لابلای آنچه گمراهان پنهان داشتهاند روی مینماید
پیوسته اندیشههای مردم- در پیرامون تو- با هم ناساز بوده چه بسیار از مردمان که- درباره تو- تا ژرفای دریای بررسیها فرو رفتند
ولی سرمایه درونی تو بر آنان- و بر هر توانا- پوشیده ماند.*
اگر تو نبودی توده پاکان استواری نمییافت نه! هرگز! و راه روشن نیز بر مردم هویدا نمیگشت
و چون و چراها از دل کسانی که گرفتار آنند بیرون نمیرفت، آن کس را که دیده بینشش- در لا به لای دامهائی از سخنان و نگرشها- سرگردان شده تو راه مینمائی.*
به پایگاهی برآمدی که دست پندار به آن نتواند رسید در کام نبردهائی کشنده فرو رفتی
سرور من! ای دارنده و رها کننده گیتی! تو همان کشتی هستی که هر کس راستی خود را به آن آویخت رستگاری یافت
و هر که از آن بگشت در گرداب بدیها افتاد.*
اندیشمندان از فروغ برتری تو بر میگیرند و از نشانههای خدایگان دانش میربایند
اگر روشنگری تو نبود کارها همه به گونهای سر در گم کننده به هم میآمیخت نه پیش از تو برای اندیشهها خواهشی هست
و نه پس از تو برای نگرندگان پژوهشی.*
فرازها و نامههای آسمانی دستور فرمانروائی تو را آوردند برخی به آن گرویدند و برخی از باور داشتن باز ایستادند
و اگر تو نبودی هیچ روزی نه آن هماهنگی بود و نه این ناسازگاری «1» زیرا مردم در همه هنگام پراکندهاند جز به گاه سخن از تو که همداستان میگردند «2»
تا برخی در بهشت جای گرفتند و برخی در دوزخ*
بهترین آفریدگان گروهیاند که راه تو را پیش گرفتند و بدترینشان آنان که بر کاستن از جایگاه تو همداستان شدند
گروهی نیز- از نادانی- آنچه را شنیدند به گونهای نادرست باز گردانیدند پس مردم درباره تو سه دستهاند یکی آنان که به جائی والا رسیدند
و دیگر آنان که به نادانی و ناپاکی آلوده گردیدند*
وای بر آن گروه! چه انگیزهای از راه راست باز میداردشان؟! اگر پیروی تو را کنند چه بسیار سود میبرند
ای آن گروهی که جایگاه وی به نافرخندگی گمراهش کرده! و گروهی که چندان سرنگون شد تا نه روشنائی آن را برخواهد داشت
و نه دیدگان آن میتواند ژرفای راستی را بکاود!*
همه نامههای آسمانی، بزرگی جایگاهت را به زبان میآرند و خداوندان دانش از دانشهای تو بر میگیرند
اگر پای تو در میان نبود مردم نه با یکدیگر سر جنگ داشتند و نه راه آشتی میسپردند
چرا که- از یک دیدگاه- همه جا با هم به سازشاند و به تو که میرسند به کشمکش بر میخیزند و از- چشم دیگر- همه جا با هم ناسازگاری مینمایند مگر این برنامه به زیان تو پایان یابد که آن گاه همداستان میشوند پس اندیشه درباره تو است که کار را به جائی سهمناک میکشاند. «1»*
– برای بزرگ داشت تو- آیهها و سورهها آمد تا برخی به آن گرویدند و برخی حقپوشی کردند
برخی نیز از نادانی- در همانجا که بودند- ایستادند و به آزمایش نپرداختند چه اندازه سربسته سخن گفتند؟ و تا چه مرزی را هویدا ساختند؟ و تا کجا پنهانکاری نمودند؟
حقیقت از میان آشکار و نهان روی مینماید*
سوگندی سخت به آن خدای که ما را بیافرید! که اگر تو نبودی خدای والا، آسمان را به استواری نمیپرداخت
ای آن که در بالاترین جای- از تخت گاه جهان نهان- نامی به اندازهی سپهر داری! نامهای درخشان تو مانند ستارگان تابان است
و منشهای هفتگانهات به گردندههای گوی مانند جهان میماند*
آن گاه که خداوندان دانشها نادان گردند تو دانائی زیرا دانشی که میان مردم پراکنده شده از سوی تو بوده
تو اختر راهنما هستی که هر گمراه را راه مینمائی. فرزندان فروزانت همچون برجهائی هستند در سپهر معنی
و تو به خورشید و ماه میمانی*
پیشوایانی که سورههای قرآن، زبان به برتری ایشان گشوده و راه راست به دستیاریشان هموار گردیده
خنک کسی که به آنان- و نه دیگران- بپیوندد که آنان گروهیاند که دودمان پیامبر یا بگو تبار خداوندند
و هر که با هر دو دست در آنان آویخت از لغزش سهمناک رهائی یافت*
فرازهای استوار قرآن بر آنان فرود آمده و- با همه گستردگی- فشردهای از لایههای برتری آنان را در بردارد
راهنما آنانند، کسی را به جایشان برمگزین! در کرانه درستکاریاند و نردبان رستگاری و رسیدن به بالاترین پایگاه دانش.
آیا- در این کرانه- دیگران را هم توانی جست؟*
با دستیاری راز تو بود که موسی دل سنگ را شکافت و با خضر (پیامبر سبزپوش) که همراه گردید به راستی تو یار او بودی «1»
به فرخندگی تو بود که نوح رهائی یافت و کشتی وی روان گردید. ای راز همه پیامبران
– از نامور و ناشناس-!*
نادان بیخرد؛ مرا در مهر تو سرزنش میکند آن را که در راه راست باشد گفتار کسانی که درستی را با دروغ به هم
میآمیزند زیانی نمیرساند
ای آن که از داشتن همتا و همانند برکناری! و منش تو برتر از مرزبندیهای کسانی است که راهها را چنانکه باید نمیشناسند!
تو در دیدگان ما همچون چشم هستی در چهره مردمان»*
این گفتار او نیز در ستایش از امیرالمؤمنین علیه السلام است:
(15) «ای سرچشمه رازها و ای راز خدای نگاهبان در همه کشورها!
ای کسی که در پهنه هستی به آهنی میمانی که سنگ آسیا بر آن میچرخد!
ای سرچشمه آبشخور هستی! ای گوهر و رازی که فرشتگان از او آموزشها فرا گرفتند!
(16) در هیچ تاریک سرائی چهره بامداد آشکار نگردید مگر به راستی پرده از رخسار زیبای تو برگرفت «1»
ای زاده مردان پاک و پاک نهاد و نیکزنان پسندیده و بزرگوار و بازدارنده از گناه.
تو از نابودی زینهار میدهی و از پرتگاهها رهائی میبخشی
تو راه راست هستی و بهشتهائی را که بالشهای با شکوه دارد بخش میکنی
از آتش به تو باید پناه برد که کار دار دارندهاش توئی.
(17) ای آن که چون با زیبائیات پرتو افشاندی پیراهن همه تاریکیها را گریبان دریدی!
درود خداوند بر تو از سوی آن که به بهترین راهها راه مینماید
آنجا که تو در کنار حافظ برسی، باشی پروایش از چیزی نیست.»
درباره خاندان پیامبر- درود بر ایشان- نیز سرودههائی دارد که سخنسرای ورزیده، استاد احمد پسر حسن نحوی با افزودن سه نیم بیت بر سر هر بیت آن به این گونه درش آورده است:
(18) به خاندان پیامبر برگزیده و فرزندانشان مهر میورزم و به بستگان و دودمانشان که پاکترین آفریدگانند-
(19) از پدر و نیای خویش نشان دارند و گروهیاند که در چهره آنان فروغ پیامبری
می درخشد و نشانه های پیشوائی- پرتو میافشاند*
اختران سپهر سرفرازیاند و ماه دو هفته نشانیهای کیش خداوندند و کوههای بردباری او
فرود آمدن گاه یادنامه وی و فرمانروایان دستور او. گنجوران دانش ویاند که سخن خدا را به گونهای ناشناخته فرا میگیرند.
خداوندی که نگاهبان همه است راز خویش را به نزد آنان نهاده*
ستایش آنان در نامه استوار خداوند به استواری آمده و آن چه را آدم فرا گرفت «1» نزد آنان است
فرمان دیگر مردم را رها کن که از روشنگری تهی است. آن گاه که امامان برای داوری نشینند دیگران همه لال میشوند
و آن گاه که لب به سخن گشایند روزگار سراپا گوش میگردد*
فرمانبریهای ما از خدا با دوستی آنان پذیرفته مینماید و نامه فرود آمده از آسمان درباره برتریهای ایشان است-
جایگاه بلندشان از همه زمین برتر میرود و همه جا را زیر بال میگیرد یادشان همه جهان پیدایش را خوشبو میسازد
بوئی خوش دارند که از مشگ آنان خود مینماید*
موسی خدا را به فرخندگی آنان خواند تا- از رنج- رهائی یافت و پروردگارش از سوی آن کوه با او به سخن پرداخت
چون چیزی را بخواهند دشواریهایش آسان میگردد و آن گاه که آشکار شوند دل روزگار از شکوهشان میلرزد.
و شیران در بیشه به هراس میافتند*
اگر آنان نبودند نه هیچ کشتی روان میگردید و نه خداوند مردمان را میآفرید
بزرگ منشانی که چون به دیدارشان روی به میزبانی میشتابند و اگر یاد از نیکی و بخشش در میان آفریدگان برود
دریای بخشش ایشان سرشار است و پرریزش*
پدر آنان برادر پیامبر برگزیده- طه «1»- و جان او است و خود نیز شاخهای از آن درخت هستند که در سرزمین بزرگواریها کاشته شده
و مادر آنان- بانوی او- فاطمه زهراست پدرشان سپهر سرفرازی است و مادر؛ آفتاب
و خود اخترانیاند که برج بزرگواری جای رخ نمودنشان است*
نژادی تابناک دارند که با احمد -پیامبر ستوده- همچون درختی ریشهدار به همه جای زمین کشیده شده و از او تا دورترین جایگاهها بررفته است
از زیبائی و پرتو پاشی آستان پاک خدا، زیبائی و پرتو پاشیشان افزایش یافته ای آن نژادی که- همچون آفتاب- سپید و درخشان است!
و ای آن بزرگیهائی که از فراز سر اختران برتر میرود!*
بزرگ منشانی که پرورش ایشان با پاکی و پاکیزگی بوده و از احمد- ستودهترین پیامبران پاکدامن- گوهری در آنان به جای مانده
مادرشان فاطمه زهرا است- و پدر؛ شیر خدا- اگر سرافرازیهای مردم را بشماریم چه کسی مانند آنان خواهد بود؟
دوست من! اگر میشنوی یک بار دیگر در اینها بنگر!*
علی -امیرالمؤمنین- فرمانروای آنان است و حسن و حسین شالوده پرهیزگاریاند
زیرکانی روزهدار که بوی خوش آنان پراکنده است. فرخندگانی نمازگزار که مانندشان را کم توان یافت
راهنمایانی سرپرست که سرچشمههای پیامگذاریاند*
بازادگانی پاک که سایههای خدا در زمین سایههای آنان است ایشان- همگی- کان دانش و برتریاند
بزرگواری و بخشندگی آنان بوده که آفریدگان را زندگی بخشوده اگر خواهی از برتریها سخن برانی بایستی تنها آنان را به یاد آری
و دانش را در میان دانشهای والایشان سراغ بگیری*
گناهکاران با بزههای خویش به سوی آنان میگریزند تا در پیشگاه پروردگار برای بزهکاران میانجیگری کنند
فرمانبری از خدا جز از دوستان آنان پذیرفته نیست و فردا- همانگاه که در روز رستاخیز آفریدگان را گرد آرند-
به جز مهر آنان دستاویزی برای رستگاری نتوان یافت*
سوگند به آن که پای به مکه نهاد که هر کس برتری تبار پیامبر را نپذیرفت زیانکار است
گرچه همه زندگی پیشانیاش را در برابر خدا بر خاک بساید اگر بندهای دوستدار دودمان پیامبر نبود
خداپرستیهایش سودی برای او ندارد*
ای فرزندان ستودهترین پیامبران: احمد! آن گاه که فردا- گرفتار در زنجیر گناهان- بیایم جز شما کسی را ندارم.
شما را- ای بهترین کسانی که آنان را آواز دهند- آوا میدهم ای خاندان پیامبر برگزیده و ای درفش راهنمائی!
فردا- در آنجا که میایستم- به سوی شما مینگرم.*
به خدا سوگند من فردا هراسی از آتش ندارم زیرا شما- ای دودمان ستودهترین پیامبران، احمد!- سرپرستان کارید
و اکنون دست برداشته شما را میخوانم که- ای تبار محمد!- دست مرا بگیرید و جز شما کیست
که در روز رستاخیز به میانجیگری گنهکاران برخیزد؟»*
چنانکه گفتیم استاد احمد نحوی با نهادن سه نیم بیت بر سر هر بیت از چکامه برسی، آنها را در سرودههای پنج پارهای خویش گنجانده که خود چکامه و افزونیها را آوردیم؛ پسر نحوی- استاد هادی در گذشته در 1235- نیز با سرودههای برسی کاری همانند پدر کرده و این هم بند نخست از فر آورد تلاشش:
(20) «هر کس فرزندان ستودهترین پیامبران -احمد- را خشنود بدارد رستگار است. همان پیشوایان راستینی را که برای رهائی به آنان خرسندی دادهایم-
(21) خنک آنکه در راهنمائی خویش از آنان وام بخواهد. آنانند گروهی که در چهره ایشان فروغ پیامگزاری
می درخشد و نشانههای پیشوائی پرتو افشانی میکند.»*
و هم برسی است که درباره خاندان پاک پیامبر- درودهای خدا بر ایشان- گوید:
: (22) «بایستهها و شایستهها و داستان من شمائید و همه هر چه دارم از شما است
آن گاه که نماز میگزارم رو به سوی شما دارم و چون بر آستان شما میایستم پیشوائی مییابم
خیال شما همیشه در برابر دیده من است و مهر شما سرشته در دلم
ای سروران و پیشروان من! با مژههای چشمم خاک آستان شما را میروبم و میبوسم
زندگی خود را ویژه ستایشگری و بازگوگری داستان شما گردانیدم. بپذیرید و مهربانی کنید!
از برتری خویش بر حافظ ببخشائید بر وی نیکوکاری نمائید و فردا رهائی ارزانیاش دارید.»
و هم از او است که درباره خاندان پاک پیامبر- درود خدا بر آنان گوید:
(23) «ای خاندان طه «1»! شما امید من و- در روز برانگیخته شدن- پشتوانه منید.
اگر گناه زمینه را بر من تنگ گردانیده دوستی شما در روز حساب آن را فراخی میبخشد
با مهر شما و با ستایشگری خوشبوی شما امیدوارم خدا از من خشنود شود و از لغزشهایم درگذرد.
رجب حدیث خوان -حافظ برسی- پیوسته بنده بنده شما است
در روز حشر از داغی آتش نمیهراسد زیرا محمد و علی دو سرور اویند
در ترازوی او بر سنگینی کارهای نیکویش خواهند افزود و نامه کردار او را سپید میگردانند
راه جدائی نرفته است تا از گمراهیهای رگه رگه توده بر کنار بماند.»
و هم یک مسمط «1» درباره آنان- درودهای خدا بر ایشان- دارد و گوید:
(24) «اندیشه به راز شما دست نمییابد کار شما در میان آفریدگان سهمناک است
پیچیده مینماید و گشودن راز آن سهمگین. هیچ کس تاب بازنمائی منشهاتان را ندارد
سورههای قرآن با ستایشگری شما آرایش یافته.*
هستی شما پدید آرنده هستی است و فروغ شما نشانه آشکار شدنها
هستی روی نیایش به سوی شما دارد و مهر شما کعبه دوستداران است.
که در پیرامون آن به طواف «2» و سعی «3» و عمره «4» میپردازند*
اگر شما نبودید ستارههای گوی مانند نمیگردید و آفتاب و ماه پرتو نمیپاشید
و هیچ شاخه و میوهای از فراز به نشیب نمیخرامید و برگ و سبزه از آب بر نمیخورد
و آذرخش و باران به گردش در نمیآمد.*
هنگام آمدن، نزد شما فراهم میآئیم و در روز شمار به پناه شما میشتابیم
بر پل صراط به گفتار شما باز میگردیم و هنگام پراکنده شدن مهر شما به ما سود میرساند
و گناهان دوستداران را آمرزیده میگرداند*
ای سرورانی که فرهنگ ایشان پاکیزه است و بنیادشان پاک و شناسای آنان سرور!
هر که با ایشان ناسازگاری کرد- هنگام برانگیخته شدن- در بیم خواهد بود. آن گاه که ارزیابها بخواهند آفریدگان را بیازمایند
بنیاد آنان را با دوستی شما به آزمایش مینهند*
شما آرزوی منید و مهرتان امید من – و هنگام بازگشت پس از مرگ پشتوانهام-
یک دوستدار؛ چگونه از داغی آتش هراس دارد؟ با این که میانجی او علی است و محمد؟
آیا هیچ گزندی او را فرو تواند گرفت؟*
بنده شما حافظ مستمند بر آستان شما به خواهندگی آمده
ای سروران من! امیدش را بر باد مدهید و- روز بازگشت به جهان-
او را در سایهای پر شاخسار- که بادش بوی مشگ میپراکند- جای ببخشید.*
پروردگار آسمان بر شما درود فرستد – همچنانکه شما را پاکیزه گردانید و از سر بزرگواری، شما را برگزیده داشت-
و نیکی خود را بر بنده دوستدار شما بیافزاید. تا آن گاه که پرندهای هنوز بر فراز شاخساران ترانه میخواند
و کبوتران به سرودن سوگنامه شما سرگرمند، و درختان به برگ آوردن-»*
و هم از گفتههای او است درباره خاندان پیامبر و سرور آنان- درودهای خدا بر وی و ایشان باد!:
(25) «اگر خواهی در روز رستاخیز از آتش رهائی یابی و کیش تو و کارهای بایسته و شایستهات پذیرفته آید
باید علی و پیشوایان پس از او را- که اختران راهنمایند- دوست بداری تا از تنگی و گرفتاری برهی
آنان دودمانیاند که خدا کار (آئینش) را به دست آنان سپرده و- به این گونه- نیکیهای ویژهای درباره آنان روا داشته است
رهبران راستیناند که خداوند، حق آنان را بر گردن ما بایسته گردانیده باید از آنان فرمان برد و به این سان آزمایش پس داد
تو را اندرز میدهم که مبادا درباره آنان دو دل شوی و به سوی دیگری باز گردی. دیگری کیست؟ هان؟!
مهر علی توشهای است برای دوستدارانش که هنگام درگذشتن و به گور رفتن و جامه مرگ پوشیدن خواهیمشیافت
و- به این گونه- در روز رستاخیز هیچکس گام به جلو نمینهد که از آتش برهد مگر مهر علی را در دل بپرورد.»
و هم از گفتههای اوست در سوک پیشوای شهید- نوه پیامبر درودهای خدا بر وی:
(26) «ای سرود خوان کاروان! سوگند میخورم که اگر راه روشن پدیدار شود رنجور دردمند نیز دلیر و زورآور میگردد.
بایست و درنگ کن که چه بسا دلسوختگان بهبود یابند دلباختگی دلدادگان؛ مایه درونیاش همچو آتش سوزان است
مرا به راهی برکه گلههای آهو بچگان از آن جا میگذرد مرا به آنجا بر که از تلاش بارانها در آغاز بهار نشانهای در آن مانده باشد.
مرا به سراغ آن شب بر تا در میان فضای گشادهاش باد سرد و نمناک آن را ببویم و خاکی را سیراب کنم که بوی خوش؛ همزاد آن است.
هان! ای نیکبخت! بایست و درنگ کن تا من در بیشهای با آن درختان در هم پیچیده آواز در دهم شاید یار را ببینم.
(27) در آن سراها از روزگار جیرون «1» همسایگانی دارم که اگر کسی از ستم روزگار به دامن آنان گریزد پناهش میدهند
وابستگان به آنجایند و در دیده من به ماه نو میمانند آنان را میجویم و بندگی مینمایم
ارجمندانی که بهار زندگیام در سرای ارجمندیشان سپری گردید نه از چیزی باک داشتم و نه تکاپوئی نمودم
(28) خانهام سرسبز بود و زندگیام شاداب چهرهام سپید و موهای سرم سیاه
بستگان من همداستان و جامه جوانیام نو و پاکیزه از خنکی دلپذیر زندگی چیزی کم نداشتم
نشانههائی که درفشهای برافراشته را به یاد میآرند
(یا: همان گونه که سنگ چینهای کوه، راه را مینمایند، نشانههای بر جا مانده از خانهها نیز سرای پیشین دلدار را نشان میدهند).
جویهای آن روان و پرندگانش سرودخوان
و اکنون پیشآمدهای روزگار، نامه زیبائیاش را در هم پیچیده
همان گونه که باد شمال- چون میوزد- جای پایش را بر آن مینهد
به روزی افتاده که رویدادها دامن خود را بر سر آن میکشند
و آنجا نه سراغی از کرباسگ «1» توان گرفت نه از گله صد شتر و افزونتر «2»
(29) پس شگفت نیست که ستم کند و گردش آن چون لرزش آب دریا بنماید
به یغما ببرد، آزمند گرداند، دشمنی اندازد، به نادرستی گراید و شب را سرود خوانان به روز برساند
چرا که از خیلی پیش با خاندان محمد نیرنگ باخت
و با سپاه خود- در کرانههای فرات- گرداگرد آنان را گرفت
لشگری بسیار و تیزتک و برخوردار از سازمانی رسا را پیرامونشان به جوشش وا داشت
که شیران در پیرامون یحموم «3» آن میچرخیدند
و همگان از بد کنشانی که چشمشان از دیدن راه راست ناتوان بود
آیا کران میتوانند آوا و آواز کسی را بشنوند؟
ای آن گروه که چون روی میآرد، پشت به رستگاری میکند!
نافرخندگیها با آن هماهنگ است و خجستگیها ناسازگار!
– چون بیامد- از پذیرفتن راستی سرباز زد و دور شد و مردم را از زندگی خردمندانه باز داشت «1»
و چون بخت به او روی آورد او پشت نمود و راه خود را کج کرد.
با گردنکشی به گردش پرداخت تا فرمانده تبهکارش را شادمان گردانید
– همان تبهکار که چون با آئین راستی در افتادند آنان را به سوی خویش خواند-
گروهی که چون به کوشش افتد در پهن دشت لغزشها در بدر میشود
و سرودگوی تیرهبختیها او را همچون شتری به پیش میراند
بر شوراندند و در برابر ماه دو هفته به خونخواهی برخاستند
و به نبرد با ماههائی کمر بستند که از پرتو آنها راه راست را توان یافت
آگاهانه و دلخواهانه به تبهکاری پرداختند و با سالار خویش در نبرد شدند.
آری سینه این گردنکشان از کینه او مالامال بود
آئین عداوت (دشمنی) را با روش خویش بنیاد نهادند بازگشت پس از مرگ را از یاد بردند
و راستی که بایستی آنان را- هنگام سرشماری- از گروه عاد «1» دانست
ای زیر بنیاد کیش ما در روزی که روی آوردند تا نماینده آرزوهای ما- آن یگانه مرد برجسته- را بکشند
ستون راهنمائی را درهم شکستند و بالای سرافرازی را ویران کردند و از بن به در آوردند
کمر به هوس بازی بستند و راه را بر پرهیزگاری گرفتند.
گویا سرورم حسین- و گروه او- را مینگرم که سرگردانند،
نه یاوری دارند و نه کسی دست و بازویش را به پشتیبانیشان میگشاید
با کرب بلا (رنج گرفتاری) در کربلا دچار کینتوزیها گردیدهاند
و به خانهشان که در میان سپاه افتاده دستدرازی میشود
آن گاه که گروهی بیشمار- از دشمنان سرکش- پیرامون آنان را گرفتند.
گفتی که مرگ و نابودی دیده خود را بر آنان دوخته است
چون بر ایشان درآمدند هر ستمی را روا شناختند
چرا که هیچ گونه آئین و پیمانی را پیش چشم نمیداشتند
او که آواز برداشت یکی هم به سهمناکی بانگ مرگ در داد
مرغ نیستی ترانه میساخت و سرودگوی نابودی به خوانندگی پرداخت
با سرشک دیدگانش که بر روی گونه سرازیر بود
از آنان پرسید: مرا میشناسید؟
گفتند آری تو حسین پسر فاطمهای و نیای تو را بهترین فرستادگان خدا باید شمرد.
تو- در خردسالی و سالخوردگی- زاده گردن فرازیهائی
و آنگاه که سربلندیها را به شمار آرند تو در بالاترین جایگاه آنی
ایشان را گفت اگر اینها را میدانید
چه انگیزه شما را ناگزیر به کشتن من داشته است؟
گفتند اگر خواهی از مرگ برهی
باید- چنانچه میخواهیم- دست فرمانبری به یزید دهی.
و گرنه اینک دریای مرگ پرآشوب شده
و تو باید با لب تشنه در آن فرو روی و دست و پا بزنی
پس گفت: ننگ باد بر آنچه شما آوردهاید
که بوسه بر لب شمشیر آبدار و بر سر نیزه کوبنده را بر آن پیش باید افکند.
پس زخمهائی که استخوان سرها را میشکند پی در پی فرود میآید
با گرهی که میزند میگشاید و با گشودن خود بر هم میبندد
آیا آن سروری که دودمان او کاخ سرافرازی را ساختهاند
از بیم مرگ برای بردهای که بنده او است خود را زبون میدارد؟
اگر شیر مردان از هراس مرگ بر خود بلرزند چه پاسخی برای خرده- گیران خواهند داشت؟
آیا با اینکه شیران از دلیری آنان میهراسند باید تن به خواری دهند؟
اگر- یک روز- روزگار پیشنهاد کرد خوار شویم
بسی دور است که پروردگار ستوده چنین منشی را از ما بپذیرد
– و به همین گونه- جانهای پاک و آن سرورانی که کلهی دلیران نیام شمشیرشان است از پذیرفتن سرباز میزنند
(30)- در نبرد با دشمنان- خون (مانند گل آنان یا) همچون آبی شادیبخش
است که در آن شنا میکنند، روانها را شکار خویش میشمارند،
پیشتازی به سوی جانبازی را سرافرازی میدانند و جانها را سپاه خود.
شیران پیکار گاه که سایه شمشیرها را جای آرامش یافتن میشناسند
و تا زندگانی که مزه مرگ را با انگبین برابر میخوانند «1»
پنداری که در روزی ناگوار از شیر بچگان خود پاسداری میکنند
ماههای درخشان تاریکیها که در خردسالی بر سالخوردگان سروری یافتهاند
چون بر خویشتن ببالند در میان مردم کمتر کسی مانندشان توان یافت
شاهانیاند که سرافرازیها بر آستانشان سر بر خاک مینهد
نه دستهاشان را هنگام بخشندگی با ابر میشود برابر نهاد «2»
و نه میتوان شکوه و برتریهای آنان را نپذیرفت.
مهمان را خوراک میخورانند و هماوردان رزمجوی را با نیزه پاسخ میگویند.
چون به سخن آیند فرمان روایند و روشنگریهائی کوبنده دارند
خواننده (راه راست) را کلید (رستگاری) اند و چراغهای راهنما
راهروان را نشانههای رهنمو نگرند که راهبران ورزیده را هم به کار میآیند.
میهمانانشان همچون کبوتر حرم از دستدرازی دیگران برکنار است و
آنکه در رزمگاه در برابرشان درآید خود را در پرتگاه افکنده،
سرایهاشان جای زینهار خواستن است و به دستیاری آنان میتوان به خواستهها رسید
برتریهاشان شکوهمند است و برجستگیهاشان تابناک
ستایشهاشان به شیرینی انگبین است و بخششهاشان مشگ آلود
مرغزارهاشان سیراب میشود و سراهای بهاریشان جای دیدار است
هر که آنان را از چگونگی روزگارش آگاه کند او را در مییابند و ستاره بختشان بسی روشن است
با میهمان و روزی خواهندهای که هر چه داشته از دست داده و آه ندارد تا با ناله سودا کند جوانمردی مینمایند.
هر که آرزوئی از آنان خواست به نیکو جائی امید بسته
و چون به انجمن آنان پا نهاد کمک و یاری دلخواه را مییابد.
در میان همه آفریدگان پدر و مادر و نیای پاک و پاکیزهای دارند
و خود نیز به این گونهاند
به فرخندگی نام ایشان خرسندی و نیکی میخواهیم
و با یاد آنان رنج و زیان را از خود دور میداریم
به سوی جوانان و مردانش برگشت و گفت:
هان! مرگ بر ما آسان شده! سخت بکوشید!
پس همچون سنگ و آهنی که به یکدیگر رسد آتش جنگ از میانه جستن کرد
و هر جوان چالاک به خونخواهی رهسپار گردید
و به این سان- دلیر مردان خوشخوی- که همه برتریها را در خود گرد آورده
و جائی به کاستی و کژی نداده و هیچ چیز، آنان را از راهی که پیش گرفته بودند نمیتوانست برگرداند-
کوس جنگ که زده شود، دشمن را گرفتار میکنند
و گاه بخشندگی مهار نوید را رها میدارند.
شیران روز رزم و بارانهای فرو ریزنده،
رهروانی همچون شیر بیشه- نه بگو شیر، آناناند-
چون از آنان چیزی بخواهند میپذیرند و چون خود خواستی دارند آهنگ آن میکنند
اگر تیغی به سویشان بلند شود درهم میشکنند و چون زخمی بزنند از بن برمیاندازند
شهسوارانی که شیران بیشه را شکارشان میشمارند
و جوانمردانی راسترو که کارشان زد و خورد با جنگاوران است
با چهرههائی سپید و درخشان، چمنزارهائی سرسبز و خرم
که چون گرد و خاک در نبردگاه همه جا را سیاه کند شمشیرهای
سپیدشان از خون کینتوزان سرخ مینماید.
اگر روزی برای در افتادن با پیش آمدی دشوار نامزد کردند،
مرگ و سرنوشت؛ دلخواهانه رشته بندگیشان را به گردن میگیرد
در آن جا است که هر تاخت برندهی به سوی برتریها تکاپوی اسبش از به هم خوردن پلکها نیز تندتر مینماید
نیک مرد را میبینی که شتابان بر پشت اسب نیکش میجهد.
بر فراز زینها به نهالهای برآمده از زمین میمانند
که میان را- به جای کمربند- با دوراندیشی و استوار کاری، سخت بستهاند.
این سرداران را که در استواری به کوه میمانند اسبانی تیزتک بر میدارد
و چون آشکار شوند میبینی جامههاشان از آهن بافته شده
آنگاه که دلهای خود را بالا پوش زرهها گردانند و بتازند
گرمای تاخت و تاز همچون خنکی دلپذیری در کام ایشان است
با لب تشنه در دریای پر آشوب مرگ فرو میروند
زیرا آب این دریا را با مرگ میتوان افزود و به بالا روی وا داشت
(31) رسیدن به مرگ را برترین آرزوها میشناسند
و- هنگام جانبازی- تلخی نیستی را با شیرینی انگبین برابر میگیرند «1»
اگر در رویدادی ناگوار تیغهاشان آسیب ببیند و کند شود
فردا با کوبیدن آن بر سر خود به سران تیزش میکنند
و اینک سپید روئی را بنگر که با شمشیر سپید و درخشانش با دشمن روبرو میشود
و گندم گونی که نیزهای سخت را در مشت میفشرد
از دخترزاده پیامبر- محمد- پشتیبانی میکنند،
گرد و خاک برخاسته و آتش پیکار، هیابانگی سخت به راه انداخته است
درخشش شمشیرها آذرخشی را مینماید
که بارانی تند از خون دلیران را همراه دارد و فریاد آنان نیز تندر آن است.
تا زندگی به سر میرسد و مرگ نزدیک میشود
چرا که روزگار، همیشه با یک برنامه کار نمیکند
روانهائی را برای نیستی آماده کردند، به ناسزا از مرز خویش پای فراتر ننهادند
خنک ایشان که با آنچه به جا آوردند به جاودانگی پیوستند
پیکر خود را برای زخم شمشیرها روا شناختند، گوئی جامه دیدار از خانه خدا را پوشیدند
و به این گونه پای در بهشت جاودان نهادند که جاودانه بمانند
در پیشگاه پیشوای ما- دختر زاده پیامبر- جانفشانیها نمودند،
روان خود را بخشیدند و در یاری او کوشیدند.
کالائی بس گران خریدند و جان خویش در بهای آن پرداختند
زیرا با جدائی از جان به جانان میپیوندند و در این راه بها را که دادند بیدرنگ به خواسته خود خواهند رسید
چون حق حسین بگزاردند در گذشتند، روی از جهان برتافتند و پراکندگی نیانداختند
چرا که- ای نیکبختان!- آنان با خوشبختی هماهنگ گردیدند
سرور ما حسین که دید: مردان و جوانان وابسته به او کشته آمدند و سرود گوی مرگ سرگرم خوانندگی است.
به سان شیری خشمگین- که به پاسداری از بچگان خود پردازد و دشمن کارش را دشوار گرداند-
با سختسری جویای مرگ گردید.
که اگر هفتاد هزار تن نیز در کشتن او همداستان میشدند
یک تنه به میان آنان تاخت میبرد
چون میتازد همه میگریزند، برخی زخمی میشوند و دیگران میافتند،
یکی را گلو میدرد و دومی را درهم میشکند، بیآن که راه گریزی بگذارد.
آواز میدهد: ای گروهی که راهبران را نافرمانی کردید
نادرستی نمودید و هیچ پیمان و آئینی را نگاه نداشتید!
ای پیروان نیرنگ دور باشید از مهربانی خدا!
با کیش راستین ناسازگاری کردید و در دل شما هیچ گونه نرمی و دوستی راه نیافت
پذیرفتن فرمان ما- بر هر مسلمان- بایسته است
نافرمانی از ما، به در شدن از کیش است و فرمانبری از ما؛ بودن در راه راست.
آیا کسی هست که از زبانه کشیدن آتش دوزخ بهراسد
و ما را به امید رستگاری یاری دهد و از خدا پروا کند؟
آرام به آبها مینگرد و به امیدی که خود را به آن برساند
ولی چون به راه میافتد جلوی او را میگیرند.
مانند علی در میانشان به تاخت میپردازد
که گوئی خواهد با نیزهاش سر و سینه دشمنان را یکباره درهم بکوبد.
– همچون رفتار پدرش، شیر مرد روز خیبر و نیز بدر و سپس احد
شمشیر برندهاش که میان سینه شیران فرو میرود
– از سرهای بریده- دریای خون به راه میاندازد و از جزر (کشتار) آنان آب این دریا را میافزاید و مد پدید میآرد. «1»
به سوی کودکان و خانوادهاش بر میگردد
ولی افسوس که تیغ آهن شکاف مرگ، لبهاش کند نمیشود و خراش برنمیدارد
میگوید: درود بر شما که برای بدرود آمدهام
اینک زندگی به پایان آمده و نوید پیوستن به آستان خداوند نزدیک شده.
خواهرم بشنو که اگر مرگ، مرا دریافت
سیلی بر چهره مزن و گونه را مخراش.
اگر کشته شدن من بار رویدادی سهمناک را بر دل تو نهاد.
و اندوه و داغ از دست دادن من بسی گرانی نمود
بر آن چه خدای تو به آن خشنود است خرسندی ده و شکیبائی کن
که پاداش و نوید شکیبایان از میان نخواهد رفت.
تو را سفارش میکنم که سجاد (پیشوای سجده کار) را نیکو پرستاری کنی
که پس از من رهبر راه راست است و پیمان فرمانبری را با او باید بست.
خانواده پیامبر برگزیده شیون برآوردند، به دامنش آویختند و خاندان و فرزندان وی با نالههای خویش در جستجوی پناهی برآمدند.
رنجهای گران و بر هم انباشته مرگ بالا میگرفت
و تشنگی سخت تاب و توان او را میربود که گفت:
هنگام کوچ کردن از جهان رسیده و اینک خدا، شما را بسنده است
که بهترین شمارشگر کارها برای آفریدگان همان یگانه بینیاز است
به پیکار گردنکشان بازگشت و به تلاش پرداخت؛
نیزهها و شمشیرها، درخت بالا و اندام او را از بن برکندند
تا به رو و برهنه بر زمین افتاد و گونهاش به خاک سوده شد
شمر کمر بست تا سر او را از تن ببرد – که بریده باد بند دست و انگشتانش!
اندوه دلم بر آن بزرگوار که سرش بر سنان سنان جای گرفت و اندامش پایمال ستورانی تیزتک گردید «1»
هفت آسمان که یکی بر فراز دیگری بود با از دست رفتن او به لرزه درآمد
و بسی نماند که بالاترین گردنههای کوهها فرو ریزد
تخت گاه خداوندی- در جهان نهان- از بیم لرزیدن گرفت،
فرشتگان برای او به شیون آمدند و جایگاههای سرسخت درهم شکافت
پرندگان و وحشیان از وحشت به سوکنامه خوانی پرداختند
و جهان که با پردهای تاریک پوشیده شد پریان از خود بیخود گردیدند
خورشید بامداد- با دردمندی- خود را به شب رساند
و بالای چهره آن- هنگام آمد و شد- زردفام مینمود
ای آن کشته که آسمان بر او خون گریست!
و با مرگ او تختگاه ارجمندیها ارج خود را از دست داد و پایگاه سرافرازیها ویران گردید!
ای جان باخته دور از میهن که چشمه خانهاش به مردم آب مینوشانید
و با تشنه کامی سرش را بریدند و از خونش گلهای سرخ به دست دادند!
(یا از رگ گلگون گردنش او را سیراب گردانیدند).
جانم فدای آن کشتهای که با خون خود شستندش
برهنه بود و بادهای وزنده جامه بر او پوشید.
سپاه چندگانه پرستی- با کینهورزی- ستوران خود را بر اندام او رانده و سینهاش را درهم کوفتند
و با سم اسبها و تاخت بردنهاشان کالبد او را خرد کردند.
اسب او نیز به سوی خانواده وی برگشت
و چون با پشت تهی از سوار میدوید زمین را با گونهاش میشکافت
زنان با ناله و سرگردانی «1» از سراپرده به در آمدند
– و با دلی که هیچ نمانده از بسیاری اندوه آتش بگیرد-
یکی آن زن اندوهگین است که چهره خود را با آستین میپوشاند
آتش، روسری او است و سرشگ، بخشش وی.
دیگری آن است که سختی رویدادها همه چیز را از یادش برده، نمیداند
آن که به او ارجمندی میبخشید کجا رفته
همه راهها بر او بسته و پهنه زمین بر او تنگ مینماید.
زینب ماتمزده شیون میکند
و اندوه چنانش نزار کرده که نتوان گفت.
آوا برمیدارد که برادرم! و ای یگانه کس و اندوختهی روانم!
و ای یاور و پناه و امید و خواستهام!
ای که برای پدر مردگان همچون باران بهاری پر از بخشش بودی
ای حسین! و ای سرپرست بیوه زنان! پس از دوری از شما ما را به جائی دور افکندند
برادرم! پس از آن پوشیدگیها و پردهنشینیها و ارجمندیها
دراز گوشانی به جنگ ما آمدهاند و فرومایگان جامههای ما را به یغما میبرند
ای زاده طاهای «1» پاک! دخترانت ماتمزدهاند
بارو کالای توبه تاراج میرود و سپاهیان آن را میان خود بخش میکنند
امید و آرزوها بر باد رفت
و با مرگ تو دانش و پارسائی و دین نیز نابود گردید
بیدینی شادمانه لب به خنده گشود
و دیده سرفرازی چندان گریست تا گونهها را بشکافت
چمنزار برتریها پس از سرسبزی و شادابی خشک شد
و ماه دو هفته چهره در گور نهفت
برای ربودن چادرهائی که مانده دست دشمنان به کشمکش با ما سرگرم است
که پنداری بهترین آفریدگان نیای ما نبوده است
کجا شد آن باروهای من و با شیر مردان نخستین که آنجا بودند؟
که چون به دویدن میپرداختند بر پیش آمدهای روزگار تاخت میبردند؟
ای زاده پیامبر! شما ماههای دو هفته که روی نهفتید
دیگر نه خورشید رخ نمود و نه به گونهای نیک در گردش آمد
نه ابرها دامن خود را برفراز و نشیب زمین گسترد
نه شکوفههای سپید لب به خنده گشود و نه همراه با غرش تندرها رگبار فرو ریخت.
خانواده و تبار پیامبر برگزیده را به راه انداختند
– آن هم با سرگردانی- و بی آنکه از نوید و کیفر خداوند پروائی دارند
با ستوران سرزمینها را درهم مینوردند
آن هم با شتابی که شترمرغها بیابان دور و دراز را با گامهای تند پشتسر میگذارند.
آهنگ پیشوای خود- یزید زاده هند- را دارند.
که نفرین بر هند باد و بر زادگان هند!
ای تلخکامی بزرگی که اندوهش دل را میشکافد و گونه را میلرزاند!
آیا حسین در کربلا با لب تشنه کشته شود؟
و شمشیرهای سپید و آبداده با خون او سیراب گردد؟
بانوان ارجمند حسینی ماتمزده گردند؟
و هر برده و آزاد به هنگام راه رفتن چشم بر آنها بدوزد؟
برای خونخواهی او هیچکس نیست جز یک جانشین
که امید میداریم پس از او بیاید و نمونهای همچون درفش یگانه باشد
اوست قائم (بر پای خاسته) و مهدی (راه یافته) و سروری که چون به راه افتد فرشتگان آسمان سپاه اویند
چون آشکار شود ستون کیش ما را هر چه برتر خواهد افراشت
و ستون چندگانه پرستی و بیدینی را درهم خواهد کوفت
آنگاه شاخسار درخت راهنمائی پر برگ خواهد شد و نهال آن زیبا میگردد
و در برابر کسی که مردم را به راه راست میخواند هیچ آوائی به ناسازگاری بر نمیخیزد.
شاید دیدگان رنجور، از نگریستن به او بهرهای ببرند.
و چشمهای بیمار روشن شوند و بهبود یابند.
همه پیامبران رازشان در تو انجام میپذیرد
و آنگاه که جانشینان ایشان را بر شمرند تو در پایان همه جای داری
ای فرزندان وحی! ای بنیاد نامه خداوند!
ای آنان که هر چه در شمردن برتریهاشان پیش رویم به سرانجام آن نمیرسیم
(32) سرودههایم را همچون دلبری آراستهام که اندوه و داغ دلم آنها را روان گردانیده
و چون دلباختهای اندوهناک، آنها را برخواند به سوکنامهسرائی میپردازند
در دهه عاشورا سرشک خود را فرو میفرستند
همانگاه که سرود گوی اشگها آنها را به پیش میراند.
رجب امیدوار است که فردا به فرخندگی آنها در فراخنای بهشت جای گیرد.
همانگاه که بیاید و جای برانگیخته شدن مردم را بنگرد که بر همگان تنگ آمده است.
در ستایش شما هر چه در توان داشتم به کار انداختم
ولی ستایشگری مرا چه ارج و ارزش؟ که خود ستایش؛ شما را میستاید
در پیرامون شما، سرودهها و سخنانی دارم که اگر نیکی آن به جائی بینیاز کننده نیز برسد باز ناچیز مینماید.
و این خود تلاش کسی است که به تکاپو نتواند برخاست
تلخکامی و سرشک من برای شما همی نو و تازه میشود
و شکیبائیام که داروئی برای آرامش یافتن اندوهم است به یاری رنجها جامهای کهنه بر خویشتن میپوشد
پسر پیامبر! فردا مرا به یاد دار!
که فردا هر بنده به پناه سرور خویش میشتابد
شما بهرهای برای ستایشگرانید و من شما را ستودم و فرداست که نویدهای رسیده درباره شما انجام پذیرد
آنگاه که امیدواران در سراهای شما فرود آیند
خواستههای خویش را مییابند.
ای زادگان برتریها! هر که از شما بگشت دچار کسی میگردد که به پیرایه دل و خرد آراسته نیست
ای آنانکه- در روز برانگیخته شدن و هنگام سختیها- توشهی منید!
و آتشی که درد و بیماری به جانم افکنده با دست شما فرو مینشیند!
برسی بنده ناچیز شما است و برده سرافرازیهاتان و این سربلندی او را بس که بنده شما باشد
درود خدا بر شما باد! تا آنگاه که دیدگان ابر، باران سرشک را بر رخسار گلزارها فرو میریزد و بوی خوش آن را میپراکند»
و هم از او است در سوک پیشوای ما سبط شهید پیامبر صلوات الله علیه که میگوید:
(33) «یاری که تاکنون در برم بوده آهنگ سفر دارد
و مرا در اشگی خونین شناور ساخته است
اگر چشم به اشگ نشیند
همچون زمینی که از هم بشکافد چشمههائی بخشنده را روان میسازد.
اندوههای نهفته را آشکار گردانیدی
که هر گاه شتر زورمند، بیابان را پیمود، چارپای رام نشده و سرکش ناله خود را بلند میکند
افسوس من دمبدم تازه میشود
و فراخنای ماتمسرایم هر روز پهناورتر مینماید «1»
گواهان خواری من همراه با بستانکار دلدادگیام، شیفتگیام و آن بیماری را که دلم را پاره گردانیده به نگارش در آوردند
پلکهایم همچون ابر بارنده، و فرو رفته و شناور در دریای اشگ است
و دلم تفتیده از آتشی سوزان که زبانه میکشد «2»
سرشگ گرمی که فرو میچکد گونهام را چاک چاک زده و آن شوخی کننده جد پیشه، بیخودی را نو نموده است
(34) به روزی افتادهام که بالا گرفتن اندوه، شادابیام را کاسته؛ تن، دردمند است و نمونهای آشکار «3»
جامههائی از نزاری بر آن پوشانیده و پیراهن آن پیراهن پژمردگی است که شمشیرهای پهناور در آن جای گرفته
سخنگوی بیخودی من بر منبر هر اسم از جدائی آنان با شیوائی و رسائی به گفتار میپردازد
اندوهم محرم است و رنجم شوال جشن من سراسر دلسوختگی و سوکنامه سرائی است
(35) شکیبائی مدید و گسترده من در اندیشه بسیط و پهناورم هزج و سرودگوی است
و سرشکم نیز فراوان و شتابان «1» رفتند و نشان سرایهاشان که در آن زیسته و سپس کوچ کرده بودند ناپدید گردید
و امروز تنها فریاد سوکنامه سرایان را از آن جا میتوان شنید
مرگ و پیشآمدهای تازه، سرزمین آنرا کهنه نمود، تا رنگی ناآشنا به آن زد
و برای رویدادی سهمناک، نگاه خود را برداشت و خیره به آن نگریست
آری زیبائی بخش آن، جامه پوسیدگیاش را نیز در هم بافت
و گرد و خاک بیامد و همه نشانهها را زیر خود گرفت و از میان برد
در گرو دلدادگی آغاز به زاری کردم که نه یاری بود و نه اندرزگوئی دلسوز.
آتش آههای سوزان در میان سینهام زبانه میکشید و میگفتم:
چه جای شگفتی است که روزگار با مردم نیرنگ ببازد؟
ستم کند، به گمراهی افتد، و با چشم بر هم زدن خود نادرستی نماید؟
در بیدادگری بر خاندان محمد گمراهیاش آشکار شد
سگان پارس کننده را بر سر راهشان فرستاد،
زاغ سیاه را به ستم بر مرغان شکاری وا داشت
و زنگی هر دم یک رنگ را بر شیر بچگان چیره گردانید.
سگ گزنده به دست درازیهای بیدادگرانه پرداخت
و به سوی شیر شکارشکن تاخت برد و شگفتا از گرانی این رویداد!
کفتارهای لنگ به گونهای هراسانگیز جستن کردند.
و شیر برای شیران به نبرد و برابری برخاست
تبار پیامبر و فرزندان جانشین او و سرچشمه بزرگواریهای برجسته و کلیدهای دانش،
گنجوران دانش خداوند که وحی او بر ایشان فرود میآید،
و دریاهای دانش که مردم در برابر آن به یک چاله آب کم ژرفا میمانند
بازگشتگان به سوی خدا، و پرستندگان و ستایندگان او،
یاد آرندگان وی- و کی؟ همانگاه که پرده شب همه جا را میپوشاند-
مردان روزه و نماز که گرسنگان را خوراک میدهند،
نیاز دیگران را از خود بایستهتر میشمارند و دست بخشندگیشان باز است
هنگام بخشش ابر بارندهاند و گاه رهبری، راه روشن
و در روز نبرد سرورانی که به سوی برتریها میشتابند
راههای رهبری و کشتیهای رستگاری که دوستدار ایشان در روز رستاخیز با ترازوئی پر از کار نیک به پا میایستد
سرایندگان نتوانند چنانکه باید در ستایش ایشان داد سخن دهند
چرا که ستایشگر آنان خداست در نامه آسمانیاش.
نژادی همچون بامداد تابان دارند و پرورشگاهی پاکیزه که ستاره نیزهدار سماک در برابر آن سر فرود میآرد
نیای آنان بهترین فرستادگان خدا محمد همان راهنمای درستکار و پیروز است که نامه پیامآوری به نام او سرانجام یافته
او خاتم و به پایان برنده است- و فاتح و گشاینده و فرمانروا نیز-
و میانجی و گواهی که از لغزشها چشم میپوشد
او نخستین فروغها است بلکه برگزیده خدای توانا و همان بوی خوشی که پراکنده میشود.
سرور دو جهان است و به راستی برترین نمونه از دو ثقل «1»
و همان اندرزگوی و بیم دهنده مردم از کیفر بدکاریها
اگر نبودی نه روزگار آفریده میشد و نه برای جهانیان، پرستشگاهها و چراغها آشکار میگردید.
مادر اینان فاطمه بتول است – جگر گوشه برانگیخته راهنما که خداوند نگاهبان همه بر او ببخشوده-
با آنکه از میان آدمیان برخاسته به سیه چشم زنان بهشتی میماند
و نامه فرود آمده از آسمان گزارشگر شکوه و زیبائی او است
پدر پاکشان هم مرتضی جانشین پیامبر است
همان درفش راهنما و مشعل آشکار
و همان سرور که (نبأ عظیم) گزارش سترک از آن او «2»
و دوستی وی برنامهای استوار است که سوداگر راستیها سودها از آن تواند برد.
سرپرستی است که مردم در غدیر خم دست فرمانبری به او داده
و- بر سر این کار- گردنهای بالا داشته خویش را فرود آوردند «1»
او همان شیر دلاور است که- در روز پیکار- سر از تن یاغیان جدا میکند،
پیکرشان را در هم میشکند و خونشان را میریزد.
شیر خدا و شمشیر او و دوستدار وی و برادر ستودهترین پیامبران احمد و جانشین دلسوز او.
راستی به زور بازو و تیغ بران و خواست او بود
که بد کیشان به سوکنامه خوانی نشستند
ای یاور اسلام وای دروازه راهنما!
ای شکننده بتهائی با گردنهای برافراشته! «2»
ای کاش دیده بر حسین میگشودی که در کربلا میان گردنکشان از سراپردههایش پاسداری میکند
اسبهای دونده شیهه میکشند و خود مینماند
و همراه با جنگیان سخت کوش شتابان در دریائی از خون سیه فام فرو میروند
تیغها و نیزهها همچون آذرخشها نمایان میگردند
برق میزنند و بر کله گردان کوبیده میشوند.
دریای بخشش، مرگ را میان کینه توزان میافکند
تا خود بر روی میافتد و هیچ پاسداری نمیماند
جانم برخی او باد که رگ گردنش بریده، خونین افتاده و خاک بر او نشسته
رود از آب لبریز است و او لب تشنه در کناری افتاده
تنها، دور از میهن و به دور از خانواده که در زیر شکنجهای سخت ستم میبیند
بانوان پاکدامن- ماتمزده و داغدیده- میان دشمنان به زاری و سوکنامهسرائی میپردازند
در کربلا با افسردگی «1» دامن بر زمین میکشند
و روزگار، نیزه و تیر نیرنگ خود را به سوی آنان میافکند
فروغ زیبائیهاشان را با گوشه آستین میپوشانند
تا خود را از نگاه خیره دشمنان بر کنار دارند
بر زینب دریغ میخورم که زاری میکند
و باران اشگ بر چهره او سرازیر است
آواز میدهد: (برادرم! ای تنها کس و امید من!
اگر روزگار ترشروئیاش را به من بنماید چه کسی را دارم؟
کیست بر پدر مردگان دل بسوزاند و بیوه زنان را سرپرستی کند و بیدادگران را اندرز بدهد؟)
بر فاطمه اندوه میبرم که از سختی گرفتاری بر دو گونه خود سیلی میزند
و سخت رنجور و اندوهگین است
پلکهایش زخم شده و اشگهایش خونین است
و شکیبائی از دلش رخت بر بسته
خواهد تا کشته را ببوسد و در برکشد
و با باریکهای از روسریاش آن همه خون را پاک کند.
بر آن گلوی گلگون خم میشود
و با دلی سوزان بوسه بر آن لب و دندان خاک آلود میزند.
بر پردگیان پیامبر افسوس میخورم که آنها را میرانند
و با نکوهش به راهپیمائی وا میدارند
و ایشان نیز بر آن ماه دو هفته زاری میکنند که در سپهر خاک روی نهفت
و بر آن شیر بیشهها که در میان گور نهان گردید
یکی پدر را میخواند و دیگری برادر را
درد دلها دارند و هیچ دوستدار و دلسوزی نیست
رنج مرگ نیز چنان پاکمرد را بیخویشتن نموده
که به پاسخگوئی نمیپردازد زیرا مرگ را چنگالی دراز است که پوست را هم میکند
فاطمه کوچک نیز گریهای دلخراش دارد
که سینه را زخم میزند و به آتش میسوزاند.
جانوری به کشمکش با او برخاسته تا زیورهایش را برباید.
و او پاکدامنانه میکوشد که ایستادگی کند و از وی دور شود
چهره را با گوشه آستین میپوشاند
و آن نفرین شده را از یغمای جامهاش باز میدارد و با او میجنگد.
نیای خود همان سرور پیشوا را به فریاد رسی میخواند
و پس از آن شادمانی گذشته یک باره دلش از جای کنده میشود.
(ای نیای ما! دشمنان به آرزوی خود رسیدند
و آنان که دشمنی ما را پنهان میداشتند اکنون زبان به سرزنش گشودهاند
ای نیای ما! سرپرست و پشتیبان ما رفت
و یار و نگهدار و دلسوز ما نماند
مردم! شما ما را از میان بردید،
سفارشهائی را که درباره ما شده بود تباه کردید و اینک تیر مرگ روان و نشانهگیر است
ای فاطمه زهرا! برخیز و چهرهی حسین را بنگر که بر زمین میساید
جامه مرگ او تار و پودش از گرد و خاک است،
با خون رگ گردن، شتشویش دادهاند و کسی هم در سوک او زاری نمیکند
شیر بچگان او را شمشیرها به یغما بردهاند
و در کرانههای فرات، کفتار بچهها و سگان شکاری به دیدار آنان شتافتهاند.
سر والای او را بر سنان سنان «1» جای دادهاند
و ستوران دشمن، پیکر و سینه او را لگدکوب کردهاند.)
وحشیان بیابان از وحشت جدائیاش زاری میکنند «2»
و پرده تاریکی که همه جا را پوشاند پریان به سوکنامه خوانی میپردازند
زمین به لرزه در میآید و آسمان برای او میگرید
و مرغان در هر شامگاه و بامداد در رفت و آمدند.
روزگار بر او افسوس میخورد و از سرسختی گرفتاریاش گریبان چاک میدهد
و پلکهای خشک نشدنیاش اشک میبارد.
هان مردان! در این ستم که بر تبار محمد رفت فریادرسی کنید!
کجا است آنکه برای خونخواهی آنان به کوشش و تلاش برخیزد؟
حسین- با پیکری خونین- برهنه در کربلا افتاده
و خاک آن ریگزار همچون جامهای پیکر او را پوشانده
خانواده او سرگردان و ماتمزده
با چهرههائی افسرده و نمایان «3» گرفتار آمدهاند و- دشمنان کینه توز-
آنان را بر فراز پالان شتران به سوی بدترین آفریدگان رهسپار گردانیدهاند
زیور پرستندگان (زین العابدین) را در بند و زنجیر کشیده و هیچ کس را دل بر او نمیسوزد.
این اندوه را هیچ چیز از دل ما به در نخواهد برد مگر بوئی خوش
که همچون بادی آرام بوزد و مردگان را زندگی بخشد،
نشانهای از پیامبر و علی و مهدی داشته باشد
و بیماران گرفتار را درمان کند
جارچی او بانگ بردارد که کجایند
کشندگان حسین؟ آن گاه روزی شادی بخش فرا رسد
و پریان و فرشتگان پیرامون درفشش را بگیرند.
هراس پیشاهنگ است و مرگ رو در رو
… و … را بر دو تنه درخت میآویزند
تا پستیشان نمودار شود و این بر پا کردن دار، سرافرازی و گشایشی خواهد بود «1»
… و .. و گناه و کینتوزی
در خواری زبونی سخت کوشایند.
برای گناهانی که کردند بر آنان نفرین میفرستیم
و آتش همه لغزشها از گور آنان بر میخیزد
ای زاده پیامبر! شیفتگی پردرد من پایانپذیر نیست
و اندوه در همه پیکرم جایگیر شده.
با چنان سرشکی بر شما میگریم
که اگر ابرهای آسمان از باریدن دریغ کنند، جای آنها تهی نماند.
(این ارمغان ناچیز را) از بنده مهرت و از رهی خویش بزرگ بدار وش بپذیر که اگر تو نمیبودی ذوق او به این نیکوئی نمیگردید.
سرودههائی از برسی حلی است
که گرههای رشته آن خوش و رسامی نماید
و همچو گلوبند آراسته به گوهر، زیبا است.
دستی به آستانت دراز کرده
که تو- ای فرزند پیامبر!- بخشندهای و از لغزش او چشم میپوشی
رجب امید دارد که چون بیاید
به دستیاری آنها در پیشگاهت پذیرفته گردد که ستایشگر تو است و پشتگرمی به تو دارد.
پس از مرگ که باز گردد تو پناهگاهی
و آنگاه که پهنه زمین بر او تنگ شود تو او را به فراخنای آسایش میرسانی
درود خدا بر تو باد و تاکی؟ تا آنگاه که ابر، باران سرشگ را فرو میریزد
و نرم بادها میوزد و بوی خوش را میپراکند»
هم از او است:
(36) «نه یاد از سرائی پر نهال و نشانهها مرا بر سر شور میآرد «1»
و نه درود بر آن دلبر سلمی که در گوشهی ذی سلم (سرزمینی با یک گونه درخت) است
نه برای دلدادهای که- از سر دلباختگی- سرشگ وی- به سان رگبارهای جدا نشدنی از تندر- سرازیر است شیفتگی مینمایم
– نه بر ویرانههائی که یک روز در آنجا درنگی دراز داشتم
و با چادرنشینان و مردم آن تیره به گفتگو پرداختم-
(37) نه به دامان سرود گوی کاروان میآویزم و میگویم
(اگر به آن شکاف کوه رسیدی از همسایگان پرس و جوئی کن «2»)
بلکه سرورم حسین را به یاد آوردم
که در کربلا با کرببلا (رنج گرفتاری) تشنه افتاده است
شکیبائیام نماند، سرشکم روان گردید
خواب از دیدگانم برفت و بیداری با بیماری در آمیخت
کار دل به سرگردانی کشید و اشگها سرازیر شد
و نتوانستم از ریختن و آمیختن خون خود با آنها جلوگیری کنم
او را فراموش نمیکنم که سپاهیان بد کیش همچون دریائی پر آشوب پیرامونش را گرفتند،
لشگر به امید پیروزی بودند و کیش ما دردمند
سوارکاران گمراه گرداگرد او در کربلا چرخ میخوردند
خداوند میشنید و گوشهای آنان کر شده بود
مرگ شتابان به سوی شهسواران آرزوها میتاخت
و نیستی با زانوئی بی گام به سویشان میشتافت
او- که آنچه را میان خامه و نامه خداوندی گذشته بود میدانست-
با چشمی که سرشک آن روان بود پرسید
ای مردم! این خاک را چه نام است؟
و آنان در پاسخ پیشی گرفته و سخن را به سخن پیوند زدند.
: اینجا را کربلا میخوانند، گفت: هان!
مرگ ما نیز در میان این زمینهای پست و پشتههای بلند روی خواهد داد
بارها را فرود آرید که مرگ با ما دست به گریبان شده است.
جاودانگی چشم به راه ما نیست و جز خدا هیچ چیز پایدار نخواهد ماند
ای مردان! در رویدادی سهمناک به فریاد برسید
که مرگهائی ناگهانی را ستمکارانه به ارمغان آورد- آن هم در ماهی که پیکار در آن ناروا بود-
این جا است که جگرها از تشنگی میگدازد
و پیکرها با روان شدن خون سیراب میگردد.
این جا است که ماههای درخشان روی نهان میکنند
خورشید میگیرد و ماه دو هفته به تاریکی میگراید
این جاست که بردگان ستمکارانه سروران خویش را دربند میافکنند
و سران در دست پرستاران گرفتار میآیند
این جا است که پیکرها بر روی خاک سرنگون میشود
و خوراک جغد و کرکس میگردد.
و این جا است خانهای که ما را در آن به خاک میسپارند.
و هنگامی که نوید داده شده با دشمن در پیشگاه یگانه داور میایستیم
سپس بانگ برداشت که یاران! اینک مرگ!
پس شیران شیر شکار گام پیش نهادند.
هر جوانمرد سپید روی که بود- با پیشانی درخشان- در کام آتش جنگ فرو رفت و از شرار آن نهراسید
چه آنان که خدا را پاسخ داده و جانبازیهایشان را برای خدا میشمردند
و چه برگزیدگانی که چنگ در آئین خداوند زدند
آنانکه بنیاد یلان را برکندند خود با پنجه مرگ ریشه کن شدند
و کسانی که برآوردن آرزوها را از ایشان میخواستند خود به دستبوس نیستی شتافتند
و سپس نیک اسب دخترزاده پیامبر بر او زاری کرد
و با شیههای بلند و با پشتی تهی از سوار به سوی چادرها برگشت
و چون بانوان پاک نهاد، آن را دیدند
سرو چهرهاش را بر خاک مالیدن گرفت
آنان زاری کنان و داغدار و ماتمزده نمایان شدندبا دلی دردمند و دیدهای که اشک آن سرازیر بود
آمدند و دخترزادهی پیامبر را دیدند بر بستری از نیزهها و پیکانهای شکسته خفته
– از آندستش که بر سنگ خانه خدا نهاد و از آن لبش که بوسه بر آن داد-
شمر از آن کینه سر از پیکر وی جدا میکرد
زمین از هراس کردارشان بر خویش میلرزید
خواهر و بانوی خردمندش چهره را با آستین میپوشانید
و با دلی ریش و سرگشته پیاپی خم میشد
برادر ستمدیده و دور از میهنش را میخواند: برادر!
ای کاش مرگ دیده بر تو نمیگشود.
بانوان را به پشتگرمی چه کس رها کردهای؟
ما را به که سپردهای؟ کیست که بر پردگیانت دل بسوزاند؟
این سکینه است که سکینه (آرام دلی) خود را از کف داده
و این فاطمه است که با دیده خونین بر تو میگرید
خواهد که با اشک روان بر او بوسه زند
– و دختر زاده پیامبر از رنج مرگ به او نمیپردازد-
جلوی خون را میگیرد و خواهد ناوک تیری را که در پیکر او شکسته بیرون کشد و نمیتواند.
از شوریدگی، او را به خویشتن میچسباند، میبوسد
و گلوی خونین وی سینهاش را رنگین میسازد
سهمناکی گرفتاری و سوخته دلیاش – با آن اندوه جدائی ناپذیر و سپری نشدنی- بر آن میداردش که بگوید:
برادرکم! تو فروغی بودی که از آن پرتو میگرفتیم
چه شد که فروغ راهنمائی و کیش ما در تاریکی روی نهفت؟
برادرکم! تو پناهگاهی برای بیوه زنان بودی
ای پناهگاه پدر مردگان و دریای بخشندگی و بزرگواری!
ای سرپرست من! آیا میبینی که پس از تو پدر مردگان گرفتار درد و نزاری و بیماریاند «1»؟
ای یگانه کس من! ای فرزند مادرم! ای حسین!
دشمنان به خواستهها و آرزوهاشان رسیدند
دلهاشان که از کینه میجوشید خنک شد
و آنچه را در درون پنهان میداشتند آشکار کردند
دلسوز ما کجا است؟ برادر که از ما جدائی گزید
همراهان بیدادگری مینمایند و روزگار در پریشان کردن ما به یکدندگی افتاده.
سرپرست ما درگذشت و شیرمرد روی نهان داشت
و کفتارهای لنگ پیش افتادهاند و با گرسنگی بر سر شیر بچگان میتازند
– فریاد بر میدارد و از برانگیخته خدا پناه میخواهد:-
(ای نیای ما! کجا رفت آن سفارشها که درباره نزدیکانت کردی؟
ای نیای ما! چه شود که اندوهناکانه دیده بگشائی
و خاندان تابناکت را بنگری که پس از آن ارجمندی و آبروداری
از میهن خویش در بدر شدهاند، به آنان زور میگویند
و همه داغدار و گرفتار و سرگردان و خون آلود.
پس از آن همه شکوه، بردهوار به بالای اشتران سوارشان کردهاند که گوئی پرستاران یابندیان رومیاند
این بازمانده خاندان خداوند و سرور مردمان زمین و زیور همه خداپرستان است.
فرزندی است که از حسین مانده و وارث او و سروری است که پرستش خدا و به خاک افتادن در برابر او را در
تاریکیها کار خویش شناخته
وی را به بند کشیده و میان دشمنانی گریان و خندان بیدادگرانه به سوی شام گسیلش داشتهاند.
پیامبر کجا است تا دندانهای دخترزادهاش را بنگرد
که یزید- از سر کینتوزی با بهترین آفریدگان- بر آن چوب میزند؟
آیا این پلید همان دندانهائی را با چوب میکوبد
که بهترین کس- از تازیان و جز آنان- از سر مهر بوسیده بود؟
و سپس بیخردانه لاف مسلمانی میزند؟
او که از عاد وارم «1» هم بدکیشتر است!
وای بر او از آنگاه که فاطمه پاک بیاید
و آنجا که تودههای مردم پس از برانگیخته شدن در روز شمار میایستند
آوا به دادخواهی بلند کند.
بیاید و همه کسانی که گرد آمدهاند
از شرمندگی سر به زیر افکنند و چهره زمین از گرد و خاک سیاهرنگ شود.
او در سمت راست از پایگاه تخت جهان نهان بایستد، فریاد به گلهگذاری بردارد
و از خدای توانائی که خون ستمدیدگان را باز میجوید داد خویش بخواهد.
آن جا فرمان خداوند در پیش روی مردمی آشکار میشود که همچون مار گزیدند و نادرستی نمودند، که کردارشان دور از آمرزش باد!
پیراهن حسین را که از سر تا پای آن خون آلود است به دو دست گرفته
ای زادگان وحی و یادنامهی خدای فرزانه!
و ای آنان که مهرشان امید من و مایه بهبودیام از دردها است!
اندوه من بر شما جاودانه است و رنج آن سپری نمیشود
تا کی؟ تا بمیرم و سپس جان به استخوانهای پوسیدهام بازگردد
مگر دولت شما که نویدش را دادهاند و بر راه راست خواهد بود فرا رسد
و سراسر گیتی را از نیکوئیها پر کند
کیش ما هیچگونه یاور و پاسداری ندارد
جز آن پیشوای جوانمرد که بیدادگری را ریشه کن میسازد
همان قائم (بر پای خیزنده) و مهدی (راه یافته) و جانشین نیکوی،
سرور پاکیزه و برجسته ما و زاده پاک نهادی برجسته
در دل تاریکیهای شب، ماه دو هفته است، در بخشندگی به موج دریاهای پر آشوب میماند،
سپاهیانش از همه سو یاری میشوند و او خود پاسدار بیرون و درون خانه خداست
ای فرزند عسکری!- پیشوای پاک-
و ای جوان هادی نقی (راهنمای برگزیده) علی پاکیزه خوشبوی!
ای زاده جواد (بخشنده) و ای نواده رضا (خرسند به خواسته خدا)
و ای نبیره کاظم (فرو خورنده خشم)- سرچشمه بزرگواریها-!
و جانشین صادق- همان سروری که
با هویدا ساختن دانشهایش دل سیاه تاریکیها را روشن ساخت!
و جانشین سرور ما باقر، جانشین زیور پرستندگان (زین العابدین)
که نامش علی و سراپردههایش پاکیزه بود
همان زاده حسین- سرور ما جانباخته در کربلا
که خنک این سرفرازیهای براینده بر بالای همه مردمان!
و فرزند حسین- پسر فاطمه پاک و پور علی- جانشین پیامبر و شکننده بتها- «1»
ای نبیره پیامبر و ای نواده شیر پاک خدا
ای زاده بتول و ای فرزند درون و برون خانه خدا!
سرفرازی توئی، تو مایه و چهره آنی
تو نقطه دستور و دستخط فرزانگیها هستی
روزگار سپید و درخشانت شاداب و سرسبز است گیتی با آن به انجام میرسد
و فرجام خوشبختی تودهها و کیش آنان در آن است
آنگاه که ترا بینیم نه ظلمت در کار خواهد بود نه ظلم
روز خوش دین فرا میرسد و سختی به بد کیشان روی مینماید.
روی بنما که راههای دین و راهبری ناپدید شده و به دشواری و بدی افتاده و درستی نابود گردیده
ای خاندان طاها «2» و ای کسانی که مهرورزی به ایشان آبروی من است
و آن را- میان همه چیز- از بزرگترین نیکیها میشمارم
اکنون ستایشهای فرخنده و در رشته کشیدهای را به آستان شما آوردهام
که از گوهر واژهها بنیاد نهادهام
با گستردگیاش مشگ اندود است
و چون خوانده شود با ستایش از شما بوی خوش را میپراکند و به زمینه گلزار میماند
دلبری دوشیزه ولی داغدار است که دست اندوه؛ آن را بیاراسته و گسیل داشته
– آن هم از سر پلکانهائی که جز اشک نامی ندارد-
رجب امیدوار است که به دستیاری آن، فردا به فراخنای بهشت رود
و پس از این رنجها به گنجهائی پایانناپذیر دست یابد
ای سروران راستین! مرا جز شما به کسی امید نیست
مهر شما توشه من است و ستایشگری از شما دستآویز رستگاریام.
ستایشهای مرا چه ارج و ارزش؟ خدای بخشایشگر؛ ستایشگر شما است
و کجا؟ در سوره هل اتی «1» و نون و القلم «2».
دور است که امیدواران از جوانمردیهای شما بیبهره مانند
و پناه خواهان، ناارجمندانه از آستان شما باز گردند
آیا برسی از لغزشهایش بهراسد؟
با اینکه دوستی شما را برتر از نزدیکان و خویشان خود میشمارد؟
ارمغانی از درودها به سوی شما پیوسته باد!
که به یاری شما و از دست شما از گرفتاریها رهائی مییابم
درود خدا بر شما باد! و تا کی؟ تا یک جاندار میجنبد
و نرم بادهای بامداد در وزیدن است
و هم از او است که گوید:
(38) «سوگند به آن کس که ریختن خونم را روا شناخت و گرفتاری را ویژه دوستداران گردانید «1»
(39) که اگر در راه او باده مرگ بنوشم دل من هرگز به پیاله گردانش «نه» نخواهد گفت «2»
آنجا مرگ برای من زندگی است «1». و در راه دوستیاش رسوائیام میان مردم، گوارا مینماید
کیست او را از یاد ببرد؟ از دل خواهند او را فراموش کند که هرگز و برای یک چشم به هم زدن نیز به آرزوشان نمیرسند
این آئینی است که خداوند میان آفریدگانش نهاده: دوستدار باید گرفتار باشد!»
و هم از او است که گوید:
(40) «ای حافظ! رازی نهفته را آشکار گردانیدی
و فروغی پوشیده و درهم پیچیده را هویدا نمودی
به دستیاری آن- در نزد خدا و سروران- به پایگاهی بلند دست یافتی.
پذیرفته و نیکبخت آمدی، از تو خرسندند و دیگران به تو رشگ میبرند
دل خوشدار و تنها زندگی کن، مرغی آسمانی باش
که از آشیان به دور افتاده، با تنهائی خو میکند و به هیچ کس نزدیک نمیشود
با گوشه نشینی و تنهائی چنان کن که از یاد مردم بروی
اگر به روزی افتادهای که تو را میرانند
و نشانهی تیر کینه میگردانند
هیچکس با تو دشمنی نمیکند مگر پدرش از زنگیان بصره باشد «1»
و از مردم عمان «2» و مرادی «3» و گبر و جهود
و این است که با سرشت خویش هم وابستگان به کوفه را دشمن میدارد
و هم آنان را که زادگاه و بنیادشان از برس و حله «4» باشد»
این سرودههای نمایشگر دلدادگی هم از او است که گوید:
(41) دلباختگی من به دلدار- لیلی- زبان زد مردم شده
و اینکه با آزمندی فریفته او گردیدهام و از شیفتگی اشگ میریزم
میان تیرهی او مرا سرور مینامند
همچنانکه در میان ایشان بنده او به شمار میآیم
مردم را که دیدار میکنم دوستی او را ناپسند میانگارند
یکی بر آن است تا مرا از وی روگردان سازد و یکی هم خودخواهانه
از زیر چشم مرا مینگرد و دهانش را کج میکند
یکی دیگر هم چهره بینی گندهاش را بر من ترش مینماید
که پنداری فرزندش را کشتهام.
مرا چه گناه که از آنان دوری گزیدهام و به پریشان گوئی افتادهاند؟
جز این که در مهرورزی به او یگانه هستم؟
اگر آنچه من میدانم میدانستند و به همان جایگاهی که روی به سوی آن دارم روی میآوردند
البته این مرز را برای ستایشگری میپذیرفتند
(42) پنداشتهاند- و برخی از پندارها گناه است «1»- و مرا نکوهش میکنند
که ستایشگریهایم از مرز و اندازه شایسته گذشته.
(43) به خدا سوگند گزارشهائی که از منش دلدار دادهام از مرز خود نگذشته
ولی زیبائی آنها پای از اندازه و مرز بیرون نهاده است.»
این بود بخشی از سرودههای استاد و پیشوای ما حافظ برسی که بر آن دست یافتیم که بر روی هم به 540 بیت میرسد و چنانکه میبینی از تندرویها و گزاف- گوئیهائی که به او بستهاند نشانی در آن نیست بلکه به گفته خودش:
«پنداشتهاند- و برخی از پندارها گناه است- و مرا نکوهش میکنند
که ستایشگریهایم از مرز و اندازهی شایسته گذشته
به خدا سوگند گزارشهائی که از منش دلدار دادهام از مرز خود نگذشته
ولی زیبائی آنها پای از اندازه و مرز بیرون نهاده است.»
زندگینامه او را در این نگاشتهها میتوان جست: «امل الامل آرزوی آرزومندان»، «ریاض العلماء گلزارهای دانشوران»، الروضة الرابعه (روضه و گلزار چهارم) از «ریاض الجنة گلزارهای بهشت»، «روضات الجنات گلستانهای بهشتی»، «تتمیم الامل دنباله آرزوی آرزومندان» از سید بن ابی شبانه، «الکنی و الالقاب کنیهها «2» و لقبها» و «اعیان الشیعة» و «الطلیعة» و «البابلیات».
سال زادن و در گذشتن این سراینده را ندانستیم مگر اینکه سال نگارش یکی از نگاشتههایش را چنین آورده که: «میان زادن مهدی- درود بر او- و میان گردآوری این نگاشته 518 سال میگذرد» که خود سال 773 میشود. زیرا زادن پیشوای پیروز ما -درودهای خدا بر او- را در سال 255 میدانیم، در هنگام یاد از نگارشهایش نیز دیدیم که یکی از آنها را در 813 نگاشته و شاید همان نزدیکیها در گذشته باشد که خدا دانا است.
الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج7، ص: 58