و آنچه را طبری در ج 5 ص 665 از تاریخ خود از راهی که میانجیان زنجیره گزارشی آنرا در ص… شناساندیم و نادرستی و ناشایستگی آنرا برای پشتوانه گرفتن آشکار کردیم آورده و بر بنیاد آن: چون ابن سوداء «1» به شام در آمد ابوذر را دیدار کرد و به او گفت: ابوذر! آیا به شگفت نمیایی از معاویه که میگوید: «دارایی، دارایی خداست، هان! راستی که همه چیز از آن خداست»؟ که گویی او به این بهانه میخواهد همه دارائیها را برای خود -و نه مسلمانان- فراهم آرد و نام مسلمانان را قلم بگیرد. پس ابوذر به نزد معاویه شد و گفت: چه انگیزهای تو را بر آن داشته که مال مسلمانان را دارایی خدا بنامی گفت: ابوذر! خدا تو را بیامرزد مگر ما بندگان خدا نیستیم و دارایی، دارایی خدا و آفریدگان، آفریدگان خدا و فرمان، فرمان او نیست گفت: این را نگو، سپس گفت البته من نمیگویم که این دارایی از آن خدا نیست ولی میگویم دارایی مسلمانان است.
که این گزارش پس از چشم پوشی از زنجیره نادرست و زمینه بیخردانه آن و پس از چشم پوشی از اینکه کسی همچون ابوذر که از پیمانههای برتریها و سرچشمه های دانش و دارندگان برداشت استوار است، کسی نیست که ابن سوداء یهودی او را به تکان آرد تا گوشی سخن پذیر به او عاریه دهد و سپس بپردازد به پیاده کردن برنامهای که نیرنگبازانه به او تلقین کرده و بدین سان محیط را آشفته گرداند و سرچشمه زلال جامعه را تیره سازد پس از همه اینها نهایت آنچه از گزارش بالا بر میآید آنستکه ابوذر دید معاویه اینگونه نامگذاری را سرپوشی گردانیده است برای حیف و میل کردن در دارائیهای مسلمانان و زیرورو کردن آنها مطابق خواستهها و دلبخواه خویش به دستاویز این سخن دو پهلو که دارایی، دارایی خداست پس روا خواهد بود که هر یک از بندگان او به هر گونه که خواهد در آن دست ببرد و هر چه را از آن بخواهد به ملکیت خود در آرد و با آن همانگونه رفتار کند که با چیزهایی که تملک آن از بنیاد جایز است. و ابوذر خواست پنبه دلیل نادرست و برداشت ناچیز او را با این پاسخ بزند که دارایی همه مسلمانان است آن هم به دستور مالک اصلی آن- که بزرگ است بخششهای او- پس هیچکس را نمیرسد که چیزی از آن را خودسرانه و بی در نظر گرفتن منافع دیگران مورد استفاده قرار دهد و با بی بهره کردن ایشان از آن بهرهمند گردیده و در حالی گنجینههای سیم و زر فراهم آرد که در میان ایشان کسانی هستند که نیازمندیشان به حقوقی که برای ایشان تعیین شده بسیار بیشتر است.
آنچه پرده از اندیشه معاویه بر میدارد ماجرائی است که میان او و صعصعة بن صوحان در گرفت که مسعودی در مروج الذهب ج 2 ص 79 از زبان ابراهیم بن عقیل بصری گزارش کرده که او گفت: یکروز که صعصعه با نامهای از علی برای معاویه به نزد او آمده و بزرگان مردم نیز نزد وی بودند معاویه گفت: زمین از آن خداوند است و من جانشین خداوندم هر چه را از دارایی خدا بگیرم از آن من است و هر چه را از آن رها کنم برای من روا خواهد بود صعصعه گفت:
ای معاویه! نفس تو از سر نادانی تو را در آرزویی میافکند که نشدنی است. بزهکاری مکن.
پس گفتگوئی که در میان ابوذر و معاویه در گرفته نه کوچکترین ارتباطی با مساله مالکیت و نفی و اثبات آن دارد و نه هیچ گوشه چشمی به بنیادهای مسلک اشتراکی. و دیگر گزارشی که پرده از اندیشه معاویه بر میدارد سخنرانی ارحبی است که در ص یاد شد.
و این هم از سخنان ابوذر است که چون معاویه سیصد دینار زر برای او فرستاد گفت: اگر این پول از مستمری امسالم است که مرا از آن بیبهره نمودهاید میپذیرم و اگر از خود بخشش کردهاید مرا نیازی به آن نیست.
که در اینجا میبینیم ابوذر دارایی را تقسیم میکند به:
1- مستمری واجب که در آن سال- به جرم فرمانهای او به نکوکاری و جلوگیریهایش از زشتکاریها- او را از آن بیبهره گردانیدهاند
2- دارایی قابل تملکی که دارنده با میل و دلخواه خود آن را به صورت بخشش از ملکیت خود بدر میکند زیرا بخشش کاری است که از سر کمال مردانگی صورت میگیرد و نمیتواند باشد مگر از دارایی خالص انسانی و از چیزی که، نه از حقوق واجبه خدایی است و نه از دارائیهای دزدیده شده از دیگران. آنگاه این کجا و الغاء مالکیت که سنگ زیر بنیاد در مسلک اشتراکیهاست کجا؟ زیرا در نزد ایشان نه بخششی در کار است و نه دیگر حقوق انسانی و آنچه نزد ایشان توان یافت دستمزدهایی است به تناسب کارهایی که مردم میکنند.
الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج8، ص: 487