اولین دایرةالمعارف دیجیتال از کتاب شریف «الغدیر» علامه امینی(ره)
۲۳ آذر ۱۴۰۳

اهانت به اهل بیت(ع) در کتاب «زندگانی محمد»

متن فارسی

«إِنَّ الَّذِینَ ارْتَدُّوا عَلی‌ أَدْبارِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَینَ لَهُمُ الْهُدَی الشَّیطانُ سَوَّلَ لَهُمْ وَ أَمْلی‌ لَهُمْ‏ / کسانی که با آشکار شدن راههای هدایت بعقب برمیگردند، شیطان آنها را به خیالات واهی میکشاند و زندگی را در نظرشان دراز مدت جلوه میدهد.» (آیه 25 سوره محمد)

محققی که در تألیفات مستشرقان تاریخ اسلامی به کاوش پردازد در بعضی اوقات، یکنوع بی‌نظری، عفت قلم، امانت در نقل، دوری از تحریف، دوری از تصرّف در مآخذ (هر چند ناموثق باشد)، اجتناب از بد دهنی و هتاکی در پاره‌ای از آثار این نویسندگان مشاهده میکند. اینها از محسنات نوشته و متناسب با شخصیت نویسنده است چنانکه هر پیش آهنگی بحکم «الرائد لا یکذب اهله «1» مرتکب دروغ و خلاف نمیشود.
ولی در میان همین قوم کسانی پیدا میشوند که مؤلف‏اند و در تألیف خود معرّف نابخردی خویش «اینان چه سودی از گوش و چشم و دلشان می‌برند وقتی منکر آیات حق باشند و همه چیز را به استهزاء گیرند» «2» با اینکه ابو جهل مرده است، گویا هنوز جهالت‏ها نمرده و با اینکه ابو لهب به لهیب آتش در افتاد، هنوز شعله گمراهی‌ها خاموش نشده است، مگر دنیا میخواهد به عقب باز گردد و خورشید جهان تاب از خیر و برکت باز ایستد؟!

[نگاهی به کتاب حیاة محمد]
در میان این گروه کسی پدید آمده است که پس از گذشت مدتی دراز میخواهد مردم را به جاهلیت نخستین، باز گرداند و به تعصّب‏های پوسیده فراخواند و جانبداری‌های جاهلانه ابراز دارد. قیام کرده تا مسیحی را مژده دهد که از دو طبیعت (خدائی و بشری) تلفیق شده باشد و با اینکار در تألیف خویش خود را خوشبخت میداند گمان میکند مطلب جدیدی ارائه داده و مثل کسانی که فلسفه دانی را به خود بندند با لکنت زبان و پشت هم اندازی، با تحریف کلمات از جای خود و تأویل آیات برأی ناقص خود و با استفاده از احادیث با فکر ضعیف خود میخواهد اظهار نظر نماید.

به زعم فاسد این مرد مسیحی، پیغمبر اسلام یکی از مبشران مسیحیت صحیح بوده است همان مسیحیت که در حقیقت چیزی جز گمراهی محض نیست. این نویسنده در عین حال نقلهایش مزوّرانه و روایاتش آمیخته با خیانت و در نصائحش سوء نیت دارد و عموما نوشته‌هایش کثیف و آلوده است. نسبت به مقام قدس رسول اکرم گستاخی نموده، از حق و حقیقت بدور افتاده و همه این مطالب را به اسم کتاب «زندگانی محمّد» تمام میکند. این مرد را بشناسید او استاد «امیل در منگام» است.

وقتی می‌بیند امروزه سر و صدای اسلام بالا گرفته و بر تمام نقاط جهان آوازه‌اش گسترش یافته، و آسمان فضیلت اسلام بر تمام روی زمین سایه افکنده، و نور اسلام حتی در ویرانه‌ها تابیده و پست و بلندیها را فرا گرفته و پرتو آن بر هر نو خواسته و کهن جامه‌ای نشسته است وقتی میشنود فریاد و غریو مدح و تحسین از حلقوم خود مسیحیان نسبت به اسلام عزیز و پیغمبر مقدسش بلند است و سراسر گیتی را پر کرده و همگان تحت تأثیر قرآن که هم قانون اساسی اجتماعی و هم دین و شریعت و هم دستور سیاسی و اصلاحی و هم راهنمای خیر و تمیز حق از باطل است، قرار گرفته‌اند، بر او گران می‌آید چنانکه بر پیشینیان سبکسرش قدرت عظیم اسلام از پیش سنگینی میکرد همان قدرتی که منتهی بر غلبه اسلام بر کفر شد و همان نظامی که به حمایت از ستمدیدگان شتافت و کسراها و پیروانشان و قیصرها و فرعونها را که بر افکار قبطی‌ها کشیش‏ها، پدران کلیسا، دیر نشینان و اصحاب کنیسه‌ها حاکم بودند همه را کوبید و منکوب کرد.

برای او سنگین است که در محیط غربی خود، طلوع اسلام شرقی را ببیند و افکار روشنگرایان ملتش را در پرتو درخشان قرآن عربی بنگرد. و از نزدیک ملاحظه کند معارف جاودان اسلام در پایتخت‏های اروپا مانند سیلی سهمگین ریشه‌های گمراهی، هواپرستی غربی، بدعت‏ها و ضلالت‏های عمومی را از بن میکند و برباد میدهد.
برای او قابل تحمل نیست که بگوش خود بشنود در قلب اروپا و زبان فلاسفه آن با بانگ رسا فریاد میزنند: محمّد با عزمی راسخ در تمام طول زندگی‌اش بابت پرستی سخت به مبارزه برخاست و لحظه‌ای را بحال تردید که آیا بت یا خدای یگانه را بپرستد، نگذرانید «1». یا از دیگری بشنود که اعلام میکند: قرآن کتابی جاودانی است هیچ چیز نه از پیش و نه از دنبال نمیتواند آنرا باطل سازد و صلاحیت بهره- برداری از آن برای هر وقت، و هر جا قطعی است «2»
و یا از شخص سومی از خود مسیحیان بشنود «3» در حالیکه دنیا را با صدای خود پر کرده است، میگوید: مقررات اسلامی بر بنیاد محکمی از آیات روشن متکی است که منظم، پی در پی نازل شده و در پایان کار این آیه آمده است «الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا«4»» و یا به گوش خود بشنود قرآن کریم را در فرستنده‌های جهان هر روز صبح و شام بخوانند و بآیاتش مردم جهان گوش فرا دهند ولی از کتاب ملت مسیح و یا هر ملت دیگر سخنی بمیان نیاید.

و نادی لسان الکون فی الارض رافعا                        عقیرته فی الخافقین و منشدا
اعبّادی عیسی، انّ عیسی و حزبه                        و موسی جمیعا یخدمون محمّدا«5»

بدین ترتیب مردک را عصبیت داغ میکند، بگوشه چشم مینگرد نگاهی دزدانه به اسلام و کتاب و پیامبرش افکنده، سخت خیره میشود، آنگاه خود را برای دفاع از ملتش آماده میسازد و بالاخره از عقیده باطل خود به دفاع پرداخته، آوازش را با سینه‌ای آکنده از بد خواهی بلند میکند، در حالیکه او فساد میکند نه اصلاح، شروع کرده به اسم معرفی اسلام و زندگی محمّد به مسیحیت دعوت کردن.

او میگوید: محمّد بعنوان یکنفر مسیحی کتابش را به عربی آورد زیرا او یکی از پیغمبرانی بود، که تحت تأثیر مسیحیت واقع گردید و (بزعم او) مسیحیان احساسات دینی او را قبل از بعثتش بر انگیختند و بگمان او اصول مسیحیت را در قرآن میتوان یافت و بنا به اظهار او: تأیید روح القدس مستقیما برای عیسی بوده نه برای موسی و محمّد و برای عیسی مقامی از عصمت بر طبق قرآن «1» میباشد که برای محمّد نیست

او می‌پندارد: مسیحیت شامل اسلام و چیزهای دیگری است که در اسلام وجود ندارد.

او گمان کرده است: مسیح فرزند خدای یگانه میباشد ولی به یک معنی عرفانی که متناسب با ذوق خرافی باشد.

و بزعم او: قرآن مردم را به مسیحیت صحیح دعوت میکند و مسیحیت صحیح عقیده به الوهیت و بشریت مسیح است و این که هر دو طبیعت در یک شخص جمع شده است.

کلیه آراء سخیف و نا معقول خود را به قرآن نسبت داده میگوید: قرآن به تمام حقائق مسیحیت احاطه نداشته است.

و نظر میدهد: آخرین قرآنی که مورد اعتماد است بدست حجاج بن یوسف ثقفی ساخته شده و میتوان قرآن را به غیر از سبک موجود قرائت کرد.

و معتقد است: علمای توحید قائل به الوهیت مسیح‏اند.

و میگوید: شکاف موجود میان مسلمانان و مسیحیان چیزی جز سوء تفاهم نیست.

و می‌پندارد: فاصله موجود میان دو ملت، از اندیشه مفسران قرآن و علمای اسلام است.

و گمان میکند: بدار نیاویختن مسیح بر خلاف منطق عقل و نقل است.

و میگوید: اعتقاد مسلمین مبنی بر اینکه مسیح را بدار نزدند، باطل است و آیه‌ای را که دلیل برای آن می‌آورند پیچیده و مبهم است. و آیه «وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لکنْ شُبِّهَ لَهُمْ‏» «1» را متناسب با تعالیم مسیحیت تأویل کرده است.

و میگوید: یکی از گمراهی‌های جزیرة العرب، انکار الوهیت مسیح و جنبه بشریت محض باو دادن است.

از پیغمبر اسلام به «بیابانی خشک» تعبیر می‌کند.

این‏ها پاره‌ای از خرافات مربوط به تبشیر و دعوت مسیحیت است و بدین وسیله هر فرد محققی می‌تواند به هدف نویسنده و ارزش نوشته او آگاه گردد و بداند چگونه این شخص در وادی هوای نفس، سقوط کرده و بسود خود در قضاوتهایش گام بر می‌دارد غافل از اینکه طرفداران این دین، دین همان «مرد بیابانی خشک» بیدارند و برای حمایت از دین او کشیک می‌دهند.

اینان مقاصد زیر پرده صلیبیان را خوب می‌شناسند و در مقابل هر گونه جنجال و هیاهو، یاوه گوئی و ژاژخایی، دروغ و تهمتی نسبت بساحت مقدس اسلام، آرام ننشسته به دفاع می‌پردازند و پلیدیهای جاهلیت و کثافتهای آن را از دامن پاک اسلام میزدایند. إِنَّما یفْتَرِی الْکذِبَ الَّذِینَ لا یؤْمِنُونَ بِآیاتِ اللَّهِ وَ أُولئِک هُمُ الْکاذِبُونَ‏«1»

اگر بخواهید حقیقت آنچه را این مردک به دروغ و تهمت‏های بدخواهانه بهم بربافته است، دریابید، لازم است به کتاب‏های: «الهدی الی دین المصطفی» و «الرحلة المدرسیه» و کتاب‏های دیگر حجة الاسلام استاد مجاهد ما آیت علم و عمل «شیخ محمّد جواد بلاغی» و کتاب‏های دیگر علمای ملت اسلامی توجه فرمائید.

سقوط مشرق زمین یا انحطاط مسلمین

من باور نمی‌دارم بر افراد ساده لوح -تا چه رسد به فضلا و دانشمندان اسلامی- هدف اینگونه نوشته‌های مزوّرانه مخفی بماند و نتوانند حدس بزنند که اینگونه قلم‏های مزدور در حقیقت هدفی جز آراستن و پرداختن افکار جاهلیت ندارند. کسیکه کمترین آزرم اخلاقی در خود سراغ داشته باشد از خود می‌پرسد آیا هدف این گونه تألیفات و فائده آنها برای شرق اسلامی چیست؟ مشرق زمین که خود گاهواره علم و تمدن جهان و مرکز فضیلت و اخلاق بوده است، آیا اگر شرق از اینگونه نشریات دستش کوتاه گردد چه اتفاقی رخ خواهد داد.
آیا هیچ عاقلی میتواند باور کند اینان با این مطالب میخواهند بحق باز گردند؟!؟
و یا این اساتید مستشرق، فکر صالح و نظریه جدیدی برای اصلاح جامعه در زمینه‌های اجتماعی، اخلاقی، سیاسی، ادبی، و روانی آورده‌اند که پیامبر اسلام در کتاب و سنتش از آن غافل بوده است؟ حاشا پیغمبر اسلام را از این نسبت ناروا، آنهم پیامبری که برای اصلاح و تکمیل مکارم اخلاق آمده است.
ما نمی‌دانیم ملت اسلامی که راه خود را بسوی کمال در جبهه مقدم شرق در پیش گرفته، چه نیازی برای خود به این تألیفات پوچ و عاری از ادب و تربیت دینی، علمی، پاکی و پاکدامنی، راستی و درستی و حق و حقیقت طلبی احساس میکند تا برای او ترجمه شود؟!

جای شگفتی است که این چه انحطاط و سقوط حتمی برای ملل اسلامی است که باید او را به اینگونه نوشته‌های مسموم با مطالبی سست و پوسیده و بی اساس سرگرم کرد، آنهم با دست کسانی که از هر خیری تهی و به اشاعه هر شری آماده‌اند، کسانیکه مقصودی جز گمراه ساختن در آنها نمیتوان دید.
ملت اسلامی چه نیازی به این کتابها دارد (که نیاز نداشته و ندارد) با وجود کتاب عربی (گویا) و مقدس اجتماعی‌اش که هر باطلی را می‌شکند و هیچ باطلی نه از پیش و نه از دنبال آنرا نخواهد شکست! کتابی که بی‌شک مایه هدایت پرهیزگاران است، کتابیکه از آداب اجتماعی و مصالح عمومی بر اساسی استوار و بنیادی از عدل و احسان متین، سخن میگوید و مطالبش را در عفت، پاکی و مهربانی می‌توان خلاصه کرد.

ملت اسلامی تا وقتی حامل سنت پیغمبر خود باشد، چگونه حاضر می‌شود به این کتابها دست نیاز دراز کند، سنتی که از حکم و اندرزهای نغز اجتماعی، احکام حقوقی و جزائی و مدنی، و از قوانین دفاعی و انتظامی در راه ریشه‌کن ساختن ظلم و حفظ حقوق مردم و راهنمائی مردم به مصالح دنیا و آخرتشان، آکنده است و نیز سنتی که مملو از قوانین بهداشتی و مصالح عمومی و پایه‌ریزی ترقیات علمی است و انسان را از چنگال عفریت نادانی و گمراهی می‌رهاند و در راه رشد و فلاح رهبری می‌کند.
سنتی که زندگی سیاسی را بنیاد می‌نهد و به یگانگی و همبستگی جامعه بشریت و فضائل اخلاقی او روح می‌بخشد و کلیه حقوق نوعی و شخصی انسان را زنده میکند.
چگونه ملت اسلامی می‌تواند دست نیاز به این نوشته‌ها دراز کند که خود برنامه اصلاحی زنده‌ای مشتمل بر همه موجبات امن و راحت و سلامت و اتحاد و گرایش به نیکی‌ها و دوری از بدیها، دارد. برنامه‌ای که در آن از هر چه رشته تمدن و ترقی صحیح را میگسلد، نهی شده و به هر چه او را به راه استوار رهبری کند امر شده، چیست این برنامه؟ این برنامه همان «نهج البلاغه» امام امیر المؤمنین علیه السّلام تألیف شریف سید رضی است که فلاسفه دنیا آنرا از سخن خدا فروتر و از سخن مخلوق فراتر میدانند.

ای مام میهن اسلامی، سرشگ بیفشان

با من ای شرقی مسلمان، بیا، با من بیا تا از استاد فلسطینی «محمّد عادل زعیتر» درباره گفتار زشت و عمل نابجایش در ترجمه عربی کتاب «حیات محمّد» بنقد و تحلیل بپردازیم:
از او می‌پرسیم این چه جنایتی بود که بر ملت اسلامی روا داشتی؟!

جائی که بقول خودش در مقدمه ترجمه میگوید: «بدون تردید مستشرقین نسبت به حقایق سیرت پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم جنایت روا می‌دارند، جنایتهای آنان، نویسندگان عرب را بر آن داشته تا در نقل تألیفاتشان بزبان عربی دریغ ورزند، از طرفی تعطیل زبان عرب از اینگونه آثار نیز نقصی در نهضت علمی ما بحساب می‌آید»

ما می‌پرسیم چه نقصی بر نهضت علمی ما بر مبنای کتاب و سنت پیغمبر وارد میشود وقتی از چنگال جنایتکار جاهلیت، محفوظ بماند؟ کتاب و سنتی که خود نقطه مرکزی علوم جهان و روشنی بخش روشنفکران است، کتاب و سنتی که هر متفکری را بخود جلب کرده گمشده دانشمندان و مطلوب فیلسوفان در شرق و غرب است! تا جائیکه خود مؤلف در مقدمه کتابش گوید: «مهمترین مأخذ برای شرح زندگانی محمّد، قرآن و کتابهای حدیث و سیرت میباشد و قرآن هر چند از همه مصادر فشرده‌تر است ولی از همه آنها صحیح‏تر می‌باشد».

کاش او نیز مانند دیگر نویسندگان عرب از نقل و ترجمه این سند گمراهی به عربی، دریغ می‌ورزید، و بدون هر گونه پاورقی و توضیح، قلم خود را از نشر این اعلامیه فساد در جامعه اسلامی حفظ میکرد. این چه تذکری درباره مفاسد کتاب است که میگوید «خواننده نباید گمان برد من باتمام آنچه مؤلف در این نوشته آورده که غالبا هم مخالف واقع است، همراه و موافقم» ای مام میهن اسلامی در سوک این مرد گریه کن که او با چه مبلغ گران یا ثمن بخسی شرف ملت خود، عزت مذهب، عظمت ملت، قداست کتاب و سنتش را فروخته است؟!

او مگر چه مقصد مهمّی داشت که خود را با «امیل در منگام» در اینکار شریک کرد و این اباطیل و گمراهی‌های مخالف مذهب را منتشر ساخت، و با انتشار مطالب بی‌اساس و گمراه کننده از چاپخانه‌هائی که جای تأسف و نگرانی بر هزینه‌های سنگین آنست آبروی خود و مصر عزیز و جامع الازهر و اساتید پاک و نویسندگان مقتدر آنرا بر باد داد. در حالیکه خود در مقدمه گوید: «با وجود حسن نیتی که بر نوشته‌های مؤلف حاکم است حوادث تاریخی و آرائی که ابراز داشته خالی از لغزش نیست».

کاش من و ملتم میدانستیم؛ ما چه نیازی به حسن نیت کسی داریم که مسیح بن مریم را خدا و پسر خدا میداند؟! و آیا چه چیز میتواند حسن نیت اینگونه کسان را نشان دهد، با اینکه هر صفحه کتابش بیک وادی گم سر میکشد و کمتر برگی از این کتاب را میتوان ورق زد که از آن نوائی از بدبینی، بدخواهی و بد اندیشی برنخیزد.

بلی، بعقیده من- و مؤمن را بصیرتی خدائی است- آقای مترجم از مطلب دروغ و ساختگی کتاب که معرف انگیزه‌ها و تمایلات اموی است، خوشش آمده، از این رو گرگ با کفتار دوست شده تا محاسن اسلام را نادیده بگیرد، و مساوی بنی امیه را زنده کند. از اخلاق و صفات نیک رو گردان و بصفات زشت توجه کرده به نظام شوم طبقاتی گرائیده است.

بلی، از این خوشش آمده که نویسنده نسبت به اهل بیت طاهر پیغمبر با جوش و خروش ژاژخایی کرده دروغ می‌بندد، و تاریخ را علیه کرامت و شخصیت پیغمبر و خاندان با عظمتش، بصورتی که با روح خبیث اموی سازگار باشد، میسازد و خاندان پیغمبر را در انظار بصورت زننده‌ای کوچک و از لحاظ بد اخلاقی، سوء معاشرت و ناسازگاری با مردم، بی‌آبرو جلوه میدهد که نه با ناموس طبیعت وفق میدهد و نه با شرافت انسانی.

میگوید: فاطمه قیافه‌اش گرفته بود و از نظر زیبائی رقیه بر او ترجیح داشت چنانکه هوش زینب از او افزون بود، هنگامیکه فاطمه از پشت پرده شنید علی بن ابیطالب از او نام میبرد ناسازگاری نشان داد، فاطمه علی را مردی زشت رو و با همه دلیریش کم مایه میدانست و در عین حال علی علاقه‌اش به فاطمه بیشتر از علاقه فاطمه به او نبود. علی چهره‌اش زیبا نبود، در چشمان درشتش سستی مشاهده میشد و تیره بینی‌اش شکستگی داشت. شکمش فربه و جلو سرش خالی از مو بود، گذشته از اینها علی مردی شجاع، پرهیزگار، راستگو وفادار، با اخلاص و با یکنوع سستی و تردید مرد صالحی بود.
علی ناله‌کنان برای آبیاری درخت‏های خرمای یکی از یهودیان در مقابل مشتی خرما، آب میکشید، وقتی بخانه باز میگشت با تندروئی بهمسرش میگفت: بخور و بفرزندانت بخوران ….
علی معمولا بعد از هر اختلاف و مشاجره‌ای، عصبانی میشد و میرفت تا در مسجد بخسبد. پدر زنش به دنبالش می افتاد و او را با موعظه و اندرز برای مدتی با فاطمه آشتی میداد، روزی اتفاق افتاد که پیغمبر دخترش را دید از ضرب مشت علی گریه میکند.
با اینکه محمّد، بخاطر راضی کردن دخترش، قدمت اسلام علی را میستود، توجه کمتری به او ابراز میکرد. دو داماد دیگر پیغمبر از بنی امیه: عثمان با شخصیت، و ابو العاص بیش از علی با پیغمبر سازگار بودند. و علی از اینکه پیغمبر برای خوشبختی و رفاه حال دخترش اقدامی نمیکرد رنج میبرد و از اینکه در کارهای بزرگ او را بحساب نمی‌آورد نگران بود زیرا پیغمبر هر چند گردن زدن اشخاصی را به او واگزار میکرد ولی هیچگاه فرماندهی به او واگزار نمیکرد.
از این زننده‌تر کتک کاری علی و فاطمه با دشمنان خود از زنان پیغمبر و بجان هم افتادن این دو دسته است. فاطمه سخت بر پدرش می‌شورید که چرا از دخترانش جانبداری نمیکند.

و خیلی چیزهای دیگر از جنایات تاریخی که این مرد صفحات کتابش را بدانها سیاه و تباه کرده است.

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج‏3، ص: 23

[divider]

و آیا مجعولات او درباره امام علی صلوات اللّه علیه و نازیبائی چهره‌اش و اینکه فاطمه او را زشت و عبوس میپنداشت، با روایات بسیاری که درباره شمایل بی‌مثالش آمده
از قبیل: او بقدری چهره تابناکش زیبا بود که گویا ماهی در شب چهاردهم است، گردنش مانند صراحی ای از نقره بود «1» و دندانهایش پیوسته، خندان «2» هر گاه تبسّم می‌کرد رشته مروارید را میماند «3»- سازگار است؟
این حرف‏ها را با سخن ابو الاسود دؤلی در شعرش چطور میتوان جمع کرد:

اذا استقبلت وجه ابی تراب                  رایت البدر حار النّاظرینا. «4»

بلی باید گفت:

حسدوا الفتی إذ لم ینالوا فضله                فالنّاس اعداء له و خصوم‏
کضرائر الحسناء قلن لوجهها                  حسدا و بغضا إنّه لدمیم‏«5»

اصولا آیا وجدان آزاد شما میتواند مطالبی را که از قلبی پرکینه درباره سستی و دودلی علی گفته است، بپذیرد، و حال آنکه علی همان کسی است که همیشه در کارهای بزرگ مقدم و پیش آهنگ بود، در جنگها مقدم بر دیگران به میدان میآمد و شمشیر میزد. او کسی است که از آغازیکه پیغمبر دست بکار تبلیغ دین شد، تا روزیکه علی در بستر پیغمبر بیتوته کرده، خود را فدائی او ساخت تا روزیکه پیغمبر به قرارگاه ابدیش میشتافت در تمام این مدت از پیغمبر فاصله نگرفت و پیوسته تیرگیهای غم و اندوه را از چهره مبارکش میزدود.

آیا علی آن یگانه مرد مبارزی نیست که این آیه درباره او نازل شد:
أَ جَعَلْتُمْ سِقایةَ الْحاجِّ وَ عِمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ کمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْیوْمِ الْآخِرِ وَ جاهَدَ فِی سَبِیلِ اللَّه‌«1». و نیز آیه: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّه‌ «2». درباره او نازل گردید؟!

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج‏3، ص: 34

متن عربی

نعرات الجاهلیة الأولى

 (إِنَّ الَّذِینَ ارْتَدُّوا عَلى‏ أَدْبارِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُمُ الْهُدَى‏ الشَّیْطانُ سَوَّلَ لَهُمْ وَ أَمْلى‏ لَهُمْ‏) «1»

ربّما یجد الباحث فی بعض تآلیف المستشرقین فی التاریخ الإسلامی رمزاً من النزاهة فی الکتابة و الأمانة فی النقل، و خلوّ کلّ محکیٍّ عن أیِّ مصدر- هبه غیر وثیق- من التحریف و التصرُّف فیه، و تجرّده عن سوء صنیع الکتبة، و بعده من الاستهتار، و هذا جمال کلّ تألیف و شأن کلّ مؤلّف مهما کان شریف النفس، و هو حقُّ کلّ رائد، و الرائد لا یکذب أهله.

غیر أنّ فی القوم من ألَّف و سخف، (فَما أَغْنى‏ عَنْهُمْ سَمْعُهُمْ وَ لا أَبْصارُهُمْ وَ لا أَفْئِدَتُهُمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِذْ کانُوا یَجْحَدُونَ بِآیاتِ اللَّهِ وَ حاقَ بِهِمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ‏) «2». فکأنّ الجهل لم یمت بعد و قد مات أبو جهل، و لهب الضلال لم یخمد بعدُ و قد اتّقد أبو لهب فی درک الجحیم، و کأنّ الدنیا ترجع إلى ورائها القهقرى، و عاد الإسلام کشمس کادت تکون صلاءً «3».

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏3، ص: 24

جاء من القوم بعد لأی من الدهر من یدعو الناس إلى الجاهلیّة الأولى، و إلى حمیّتها البائدة، و لا بُقیا للحمیّة بعد الحرائم «1»، نهض یبشِّر عن مسیح مرکّب من طبیعتین: إلهیّة و بشریّة، و یحسب نفسه قد أبهر فی تألیفه و أتى بأمر جدید، فأخذ کالمتفلسف یتتعتع و یتلعثم، و یحرِّف الکلم عن مواضعه، و یؤوِّل الکتاب الکریم برأیه الضئیل، و یتحکّم فی الحدیث بفکرته الخائرة، و یرى النبیّ الأعظم من المبشِّرین بنصرانیّته الصحیحة التی لیست هی إلّا الضلال المحض، و هو مع ذلک مائن «2» فی نقله، خائنٌ فی حکایته، غاشٌّ فی نصحه، مدلّس فی کتابته، مهاجم قدس صاحب الرسالة، مجانب عن الحقّ و الحقیقة، کلّ ذلک باسم کتاب: حیاة محمد.

ألا و هو الأستاذ إمیل درمنغم.

إنَّ الرجل لمّا شاهد أنّ الإسلام علا هتافه الیوم، و دوّخ أرجاء العالم صیته، و أطلّت سماؤه على الأرض کلّها شرقاً و غرباً، و شعّ نوره فی کلّ طلل و وهد، و عمّت أشعّته کلّ طارف و تلید، و ملأ الکون صراخ قومه بالثناء البالغ على الإسلام المقدّس و نبیّه الأقدس، و کثر إعجابهم بکتابه السماوی، و قانونه الاجتماعی، و شرعه السوی، و حکمه السیاسی، و دستوره الإصلاحی، و مشعبه الحقّ المشعب.

عزّ علیه کما عزّ على سلفه الغوغاء أن یشاهد هذا السلطان العالمی العظیم، و هذه السیطرة الباهرة، و هذه الشرعة العادلة الجبّارة القاهرة للأکاسرة، و التبابعة، و القیاصرة، و الفراعنة الحاکمة على آراء الأقباط، و الأقسّة، و آباء الکنائس، و زعماء البِیَع و معتقداتهم.

عزّ علیه أن یرى فی بیئته الغربیّة بزوغ الإسلام الشرقی، و تنوّر أفکار المثقّفین من قومه بلمعات القرآن العربی المجید، و انتشار معارف الإسلام الخالدة فی عواصم

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏3، ص: 25

أوربا کالسیل الجارف لأصول الضلال، و أهواء الغرب، و ما هناک من فساد الخلائق، و مضلّات البدع.

عزّ علیه أن یسمع بأذنیه من قلب العالم الأوربی بألسنة فلاسفتها نداء: أنّ محمداً قاوم الوثنیّة بعزم واحد طول الحیاة، و لم یتردّد لحظة واحدة بینها و بین عبادة الواحد الأحد «1».

أو أن یسمع عن آخر منهم و هو ینادی: إنّ القرآن هو القانون العام لا یأتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه، فهو صالحٌ لکلِّ مکان و زمان «2».

أو أن یسمع عن ثالث من قومه، و قد ملأ الدنیا صوته، و هو یقول: استقرّت قواعد الإسلام على أساس مکین من الآیات البیِّنات التی أُنزلت تباعاً و کان ختامها: (الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً) «3».

أو أن یسمع بأذنیه القرآن العزیز و هو یُتلى فی الإذاعات کلّ یوم بکرةً و عشیّا، و تقرع آیه مسامع خلق الدنیا دون کتاب قومه و کتاب أیّ ملّة.

و نادى لسانُ الکونِ فی الأرض رافعاً             عقیرتَهُ فی الخافقین و منشدا

أَعُبّادَ عیسى إنّ عیسى و حزبَهُ             و موسى جمیعاً یخدمونَ محمدا «4»

 

فهناک تعصّب الرجل و تشزّر، و شزر إلى الإسلام و کتابه و نبیّه، و نظر إلیها بصدر عینه «5» و تشذّر «6» للدفاع عن نحلته، و الذبِّ عن مبدئه الباطل؛ فعلا

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏3، ص: 26

نحیمه «1» بصدرٍ واغرٍ على الحقِّ، و هو یشوب و لا یروب «2» و شرع یدعو إلى النصرانیّة باسم الإسلام و حیاة محمد «3»، و یرى النبیّ محمداً جاء بکتاب عربیّ کما لو کان نصرانیّا، ذاکراً أنَّه واحد من الأنبیاء (ص 100).

و یرى للنصرانیّة أثراً فی محمد، و یزعم أنّ النصارى قد أیقظت شعور النبیِّ الدینیَّ قبل بعثه (ص 100)، و یجد فی القرآن أصول النصرانیّة (ص 106).

و یرى تأیید روح القدس لعیسى ذاتیّا دون موسى و محمد.

و یعتقد لعیسى من العصمة ما لم تکن لمحمد، و یراه قد جاء فی القرآن «4».

و یرى النصرانیّة تشمل الإسلام و تضیف إلیه بعض الشی‏ء (ص 118).

و یرى المسیح ابن اللَّه الوحید بمعنىً عرفانیٍّ یلائم الذوق الخرافیّ (ص 110).

و یرى القرآن یدعو إلى النصرانیّة الصحیحة، و هو القول بألوهیّته و بشریّته، و کون الطبیعتین فی شخص واحد (ص 107، 112).

و یعزو آراءه السخیفة جلّها إلى القرآن المقدّس، و یرى القرآن لم یُحط بکلّ ما هو حقٌّ فی الأمر (ص 109).

و یرى آخر مصحف اعتُمِدَ علیه صنع الحجّاج بن یوسف الثقفی، و إمکان تلاوة المصحف الشریف على غیر ما هو علیه.

و یرى علماء التوحید قائلین بأُلوهیّة المسیح (ص 109).

و یرى الهوّة بین المسلمین و النصارى نتیجة سوء التفاهم.

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏3، ص: 27

و یرى التباعد بین الملّتین من فکرة مفسِّری القرآن و علماء الإسلام.

و یرى العقل و التاریخ یستغربان عدم صلب المسیح.

و یرى اعتقاد المسلمین بعدم صلب المسیح باطلًا، و الآیة الدالّة علیه غامضة (ص 111).

و یؤوّل قوله تعالى: (وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لکِنْ شُبِّهَ لَهُمْ)

 «1» بما یلائم تعالیم النصرانیّة (ص 112).

و یعدّ من ضلال جزیرة العرب إنکار ألوهیّة المسیح و القول ببشریّته فحسب (ص 113)، و یرى النبیّ قد وضع نفسه فوق جمیع المعتقدات مادام على غیر علم بالنصرانیّة الصحیحة (ص 114).

و یعبّر عن النبیّ الأعظم بالبدوی الحَمِس «2»! (ص 115).

فهذه جملةٌ من خرافاته الراجعة إلى التبشیر و الدعوة إلى النصرانیّة، و بها یقف الباحث على غایة الکاتب و قیمة کتابه، و یعرف أ نّه یحطّ فی هواه، و یحطب فی حبله «3»، جاهلًا بأنّ حماة الدین- دین البدویّ الحَمِس- نابهون یحومون حول الحِمى، و یعرفون حول الصلبان الزمزمة «4» و یدافعون عن بیضة الإسلام المقدّسة کلّ سَخَبٍ «5»، و صخبٍ، و لغطٍ، و کذبٍ، و إفکٍ، و قول زور؛ و ینزّهون ساحته عن أرجاس الجاهلیّة و أنجاسها (إِنَّما یَفْتَرِی الْکَذِبَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِآیاتِ اللَّهِ وَ أُولئِکَ هُمُ الْکاذِبُونَ‏) «6».

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏3، ص: 28

و لو أردت الوقوف على الحقیقة فی کلّ ما لفّقه الرجل من إفک شائن، فعلیک بکتاب الهدى إلى دین المصطفى، و کتاب الرحلة المدرسیّة و غیرهما، من تألیف شیخنا العلم المجاهد الحجّة الشیخ محمد جواد البلاغی النجفی، و ما ألَّفه غیره من أعلام الأمّة.

تسافل الشرق أو انحطاط العرب

لا أحسب أنّ بسطاء الأمّة الإسلامیّة، فضلًا عن أعلامها، تخفى علیهم الغایات المتوخّاة فی أمثال هذه الکتب المزوّرة، و لا تأمرهم أحلامهم قطُّ بنشر ما خطّته تلکم الأقلام المستأجرة لزعانفة الجاهلیّة، و لا یحسب أیُّ حامل حساسات الحیا بین جنبیه أنّ فی تلکم التآلیف فائدة طائلة قصرت عنها ید الشرق التی هی عاصمة علم الدنیا و مرتکز لواء کلّ فضیلة و محمدة اجتماعیّة.

و لا یهجس فی خلد أیّ محنّک أنّ فی طیِّ تلکم الکلم مقیلًا من ظلِّ الحقیقة، أو أنّ أحداً من أولئک الأساتذة المستشرقین قد أتى بفکرة صالحة جدیدة فی إصلاح المجتمع من شئون اجتماعیّة، و أخلاقیّة، و سیاسیّة، و أدبیّة، و روحیّة لم یأت بها نبیُّ الإسلام فی کتابه و سنّته، حاشا نبیّ الإصلاح المبعوث لتتمیم مکارم الأخلاق.

فما حاجة الأمّة العربیّة الآخذة بناصیة الشرق إلى ترجمة هذه التآلیف الفارغة عن أدب الدین، و أدب العلم، و أدب النزاهة، و أدب العفّة، و أدب الصدق و الأمانة، و أدب الحقّ و الحقیقة؟!

و ما هذا الانحطاط و التسافل البالغ فی العروبة، و قد أصبحت- و العیاذ باللَّه- فی مسیس الحاجة إلى هذه الکتب المخزیة، تألیف کلّ خائرٍ بائرٍ، تألیف من صَفِرت یداه عن کلّ خیر، و الضلال سجیّته و قرواه «1»؟!

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏3، ص: 29

کیف تفتقر الأمّة الإسلامیّة- و لا تفتقر و لن تفتقر- إلى تلک الکتب و لها کتابها العربیّ المقدّس، کتابها الاجتماعیّ الذی لا یأتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه، کتابها الذی لا ریب فیه، هدىً للمتّقین، کتابها الباحث عن الآداب الاجتماعیّة و شؤون الصالح العام التی قوامها الحکمة، و أساسها العدل و الإحسان، و جامعها العفّة و القداسة و الحنان؟!

و کیف تفتقر و هی حاملة السنّة النبویّة؟! تلک السنّة الطافحة بغرر الحکم الاجتماعیّة، و الأحکام الحقوقیّة، و الجزائیّة، و المدنیّة، و الدفاعیّة، و ما به انتظام الکون فی قمع المظالم، و صیانة الحقوق، و دستور المعاش و المعاد، و حفظ الصحّة، و المصالح العامّة، و مبانی الترقّی، و منقذات البشر من مخالب الجهل و الضلال، و دروس التقدّم فی عالم الرشد و الصلاح.

تلک السنّة المؤسِّسة للحیاة السیاسیّة، و روح الوحدة الاجتماعیّة، و الجوامع الأخلاقیّة، و الفضائل النفسیّة، و الحقوق النوعیّة و الشخصیّة التی علیها مدار نظام حیاة النوع الإنسانی، و تدبیر شئون المجتمع البشریّ فی جمیع أدوار الدنیا و قرونها المتکثّرة.

و کیف تفتقر؟! و بین یدیها برنامج الإصلاح الحیویّ المشتمل لموجبات الأمن، و الدعة، و السلام، و الوئام، و النزوع إلى کلّ صالح، و الانحیاز عن کلّ ما یفکّک عُرى المدنیّة الصحیحة، و الحضارة الراقیة، و الدین المبین، ألا و هو کتاب نهج البلاغة للإمام أمیر المؤمنین تألیف الشریف الرضی، الذی تراه فلاسفة الدنیا دون کلام الخالق و فوق کلام المخلوق.

یا أمَّهُ اثکلیه

هلمّ معی أیّها الشرقیُّ الإسلامیُّ نسائل أستاذ فلسطین محمد عادل زعیتر و هو

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏3، ص: 30

یدبُّ مع القراد «1»، و قد أساء القول و أساء العمل عن ترجمة هذا الکتاب- حیاة محمد- الطافح بالضلال.

نسائله عن جنایته الکبیرة على الأمّة العربیّة بقوله فی مقدّمة ترجمته: قد تجنّى المستشرقون على الحقائق فی سیرة الرسول الأعظم لا ریب، و قد کان تجنّیهم هذا عاملًا فی زهد کتّاب العرب عن نقل ما ألَّفوه إلى العربیّة على ما یحتمل، و لکنّ عطل اللغة العربیّة من ذلک یُعدُّ نقصاً فی حرکتنا العلمیّة على کلّ حال.

کیف أنّ عطل اللغة العربیّة ممّا جنته ید الجاهلیّة- و قد تجنّت على الحقائق- یُعدّ نقصاً فی حرکتنا العلمیّة التی تدور مع الکتاب و السنّة؟ و هما مدار علم العالم، و بصیرة کلّ متنوّر، و مرمى کلّ مثقّف، و ضالّة کلّ حکیم، و مقصد کلّ فیل سوف شرقیّ أو غربیّ. و هذا نفس المؤلّف یقول فی مقدّمة الکتاب: و أهمّ المصادر لتبیان حیاة محمد هو القرآن و کتب الحدیث و السیرة، و القرآن أصحّ هذه المصادر و إن کان أوجزها.

لیته کان یتبع کتّاب العرب فی زهدهم عن نقل ما ألَّفته ید الضلال إلى العربیّة، و یتوقّى قلمه عن نشر کَلِم الفساد فی المجتمع الإسلامیّ من دون أیّ تعلیق علیها، و أیّ تنبیه للقارئ بفسادها و هو یقول: لا یظنّ القارئ أنَّنی أشاطر المؤلّف جمیع ما ذهب إلیه من الأمور التی أرى الحقیقة غابت عنه فی کثیر منها.

اثکلیه یا أمّه؛ بأیّ ثمن بخس أو خطیر باع شرف أمّته، و عزّ نِحلته، و عظمة قومه، و قداسة کتابه و سنّته؟!

و لأیّ مرمىً بعید جعل نفسه مع إمیل درمنغم فی بُردة أخماس «2»؟! و جاء یعاند الإسلام بنشر تلکم الأباطیل و الأضالیل المضادّة مع نحلته، و یشوّه سمعة مصره

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏3، ص: 31

العزیزة، و جامعها الأزهر، و أساتذتها النزهاء، و کتّابها القادرین، بنشر تلک التافهات المضلّة فی مطابعها المأسوف علیها، و هو یقول فی المقدّمة: المؤلّف مع ما ساده من حسن النیّة لم تخلُ سوانحه و آراؤه من زلّات.

لیتنی أدری و قومی: ما حاجتنا إلى حسن نیّة مؤلّه المسیح- عیسى بن مریم- و جاعله ابن اللَّه الوحید؟! و ما الذی یعرب عن حسن نیّته و کلّ صحیفة من کتابه أهلک من ترّهات البسابس «1»؟! و قلّت صحیفة لیست فیها هنات تنمّ عن سوء طویّته، و فساد نیّته، و خبث رأیه.

نعم و الذی أراه- و المؤمن ینظر بنور اللَّه- أنّ المترجم راقه ما فی الکتاب من الأکاذیب و المخاریق المعربة عن النزعات و الأهواء الأمویّة، فبذلک غدا الذئب للضبع «2»، و جاء و قد أدبر غریره و أقبل هریره «3»، و وافق شنٌّ طَبَقة.

نعم راقه سلقه أهل بیت النبیّ الطاهر بسقطات القول، و کذب الحدیث، و سرد تاریخ مفتعل یمسُّ کرامة النبیّ الأقدس، و ناموس عترته، ممّا یلائم الروح الأمویّة الخبیثة، و یمثّل آل اللَّه للملإ بصورة مصغّرة، و یشوّه سمعتهم بما لا یتحمّله ناموس الطبیعة و شرف الإنسانیّة من شراسة الخلق، و سیّئ العشرة، و قبح المداراة. قال:

کانت فاطمة عابسةً، دون رقیّة جمالًا، و دون زینب ذکاءً، و لم تدر فاطمة حینما أخبرها أبوها من وراء الستر أنّ علیّ بن أبی طالب ذکر اسمها، و کانت فاطمة تعدُّ

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏3، ص: 32

علیّا دمیماً محدوداً، مع عظیم شجاعته، و ما کان علیٌّ أکثر رغبة فیها من رغبتها فیه مع ذلک (ص 197).

و کان علیٌّ غیر بهیّ الوجه لعینیه الکبیرتین الفاترتین، و انخفاض قصبة أنفه، و کبر بطنه و صلعه، و ذلک کلّه إلى أنّ علیّا کان شجاعاً، تقیّا، صادقاً، وفیّا، مخلصاً، صالحاً مع توانٍ و تردّد….

و کان علیٌّ ینهت «1» فیستقی الماء لنخیل أحد الیهود فی مقابل حفنة تمر، فکان إذا ما عاد بها قال لزوجته عابساً: کُلی و أطعمی الأولاد….

و کان علیٌّ یحرد بعد کلّ منافرة و یذهب لینام فی المسجد، و کان حموه یُربِّته على کتفه و یعظه، و یوفّق بینه و بین فاطمة إلى حین، و ممّا حدث أن رأى النبیّ ابنته فی بیته ذات مرّة و هی تبکی من لکم علیّ لها.

إنّ محمداً مع امتداحه قدم علیّ فی الإسلام إرضاءً لابنته کان قلیل الالتفات إلیه، و کان صهرا النبیّ الأمویّان- عثمان الکریم و أبو العاصی- أکثر مداراة للنبیّ من علیّ.

و کان علیٌّ یألم من عدم عمل النبیّ على سعادة ابنته، و من عدّ النبیّ له غیر قوّام بجلیل الأعمال، فالنبیّ و إن کان یفوّض إلیه ضرب الرقاب کان یتجنّب تسلیم قیادة إلیه (ص 199).

و أسوأ من ذلک ما کان یقع عند مصاقبة علیٍّ و فاطمة لعدوّاتهما أزواج النبیّ، و تنازع الفریقین، فکانت فاطمة تعتب على أبیها متحسّرة لأنّه کان لا ینحاز إلى بناته.

إلى غیر ذلک من جنایات تاریخیّة سوّد بها الرجل صحیفة کتابه.

[divider]

و هل توافق مخاریقه فی الإمام علیّ- صلوات اللَّه علیه- و عدم بهاء وجهه، و عدُّ فاطمة له دمیماً و کونه عابساً، مع ما جاء فی جماله البهیّ: أنّه کان حسن الوجه کأنّه قمر لیلة البدر، و کأنّ عنقه إبریق فضّة «5»، ضحوک السنِّ «6» فإن تبسّم فعن مثل

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏3، ص: 35

اللؤلؤ المنظوم «1»؟!

و أین هی من قول أبی الأسود الدؤلی من أبیات له:

إذا استقبلتَ وجه أبی ترابِ             رأیتَ البدر حار الناظرینا «2»

نعم:

حسدوا الفتى إذ لم ینالوا فضلَهُ             فالناسُ أعداءٌ له و خصومُ‏

کضرائرِ الحسناءِ قلنَ لوجهها             حسداً و بغضاً إنّه لدمیمُ‏

 

أ وَ یخبرک ضمیرک الحرّ فی علیّ ما سلقه الرجل به من التوانی و التردُّد؟ و علیٌّ ذلک المتقحّم فی الأهوال، و الضارب فی الأوساط و الأعراض فی المغازی و الحروب، و هو الذی کشف الکرب عن وجه رسول اللَّه فی کلّ نازلة و کارثة منذ صدع بالدین الحنیف إلى أن بات على فراشه و فداه بنفسه إلى أن سکن مقرّه الأخیر.

ألیس علیٌّ هو ذلک المجاهد الوحید الذی نزل فیه قوله تعالى: (أَ جَعَلْتُمْ سِقایَةَ الْحاجِّ وَ عِمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ کَمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ جاهَدَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ‏) «3»، و قوله تعالى: (وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ) «4» «5» ارجاع دارد؟