«إِنَّ الَّذِینَ ارْتَدُّوا عَلی أَدْبارِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَینَ لَهُمُ الْهُدَی الشَّیطانُ سَوَّلَ لَهُمْ وَ أَمْلی لَهُمْ / کسانی که با آشکار شدن راههای هدایت بعقب برمیگردند، شیطان آنها را به خیالات واهی میکشاند و زندگی را در نظرشان دراز مدت جلوه میدهد.» (آیه 25 سوره محمد)
محققی که در تألیفات مستشرقان تاریخ اسلامی به کاوش پردازد در بعضی اوقات، یکنوع بینظری، عفت قلم، امانت در نقل، دوری از تحریف، دوری از تصرّف در مآخذ (هر چند ناموثق باشد)، اجتناب از بد دهنی و هتاکی در پارهای از آثار این نویسندگان مشاهده میکند. اینها از محسنات نوشته و متناسب با شخصیت نویسنده است چنانکه هر پیش آهنگی بحکم «الرائد لا یکذب اهله «1» مرتکب دروغ و خلاف نمیشود.
ولی در میان همین قوم کسانی پیدا میشوند که مؤلفاند و در تألیف خود معرّف نابخردی خویش «اینان چه سودی از گوش و چشم و دلشان میبرند وقتی منکر آیات حق باشند و همه چیز را به استهزاء گیرند» «2» با اینکه ابو جهل مرده است، گویا هنوز جهالتها نمرده و با اینکه ابو لهب به لهیب آتش در افتاد، هنوز شعله گمراهیها خاموش نشده است، مگر دنیا میخواهد به عقب باز گردد و خورشید جهان تاب از خیر و برکت باز ایستد؟!
[نگاهی به کتاب حیاة محمد]
در میان این گروه کسی پدید آمده است که پس از گذشت مدتی دراز میخواهد مردم را به جاهلیت نخستین، باز گرداند و به تعصّبهای پوسیده فراخواند و جانبداریهای جاهلانه ابراز دارد. قیام کرده تا مسیحی را مژده دهد که از دو طبیعت (خدائی و بشری) تلفیق شده باشد و با اینکار در تألیف خویش خود را خوشبخت میداند گمان میکند مطلب جدیدی ارائه داده و مثل کسانی که فلسفه دانی را به خود بندند با لکنت زبان و پشت هم اندازی، با تحریف کلمات از جای خود و تأویل آیات برأی ناقص خود و با استفاده از احادیث با فکر ضعیف خود میخواهد اظهار نظر نماید.
به زعم فاسد این مرد مسیحی، پیغمبر اسلام یکی از مبشران مسیحیت صحیح بوده است همان مسیحیت که در حقیقت چیزی جز گمراهی محض نیست. این نویسنده در عین حال نقلهایش مزوّرانه و روایاتش آمیخته با خیانت و در نصائحش سوء نیت دارد و عموما نوشتههایش کثیف و آلوده است. نسبت به مقام قدس رسول اکرم گستاخی نموده، از حق و حقیقت بدور افتاده و همه این مطالب را به اسم کتاب «زندگانی محمّد» تمام میکند. این مرد را بشناسید او استاد «امیل در منگام» است.
وقتی میبیند امروزه سر و صدای اسلام بالا گرفته و بر تمام نقاط جهان آوازهاش گسترش یافته، و آسمان فضیلت اسلام بر تمام روی زمین سایه افکنده، و نور اسلام حتی در ویرانهها تابیده و پست و بلندیها را فرا گرفته و پرتو آن بر هر نو خواسته و کهن جامهای نشسته است وقتی میشنود فریاد و غریو مدح و تحسین از حلقوم خود مسیحیان نسبت به اسلام عزیز و پیغمبر مقدسش بلند است و سراسر گیتی را پر کرده و همگان تحت تأثیر قرآن که هم قانون اساسی اجتماعی و هم دین و شریعت و هم دستور سیاسی و اصلاحی و هم راهنمای خیر و تمیز حق از باطل است، قرار گرفتهاند، بر او گران میآید چنانکه بر پیشینیان سبکسرش قدرت عظیم اسلام از پیش سنگینی میکرد همان قدرتی که منتهی بر غلبه اسلام بر کفر شد و همان نظامی که به حمایت از ستمدیدگان شتافت و کسراها و پیروانشان و قیصرها و فرعونها را که بر افکار قبطیها کشیشها، پدران کلیسا، دیر نشینان و اصحاب کنیسهها حاکم بودند همه را کوبید و منکوب کرد.
برای او سنگین است که در محیط غربی خود، طلوع اسلام شرقی را ببیند و افکار روشنگرایان ملتش را در پرتو درخشان قرآن عربی بنگرد. و از نزدیک ملاحظه کند معارف جاودان اسلام در پایتختهای اروپا مانند سیلی سهمگین ریشههای گمراهی، هواپرستی غربی، بدعتها و ضلالتهای عمومی را از بن میکند و برباد میدهد.
برای او قابل تحمل نیست که بگوش خود بشنود در قلب اروپا و زبان فلاسفه آن با بانگ رسا فریاد میزنند: محمّد با عزمی راسخ در تمام طول زندگیاش بابت پرستی سخت به مبارزه برخاست و لحظهای را بحال تردید که آیا بت یا خدای یگانه را بپرستد، نگذرانید «1». یا از دیگری بشنود که اعلام میکند: قرآن کتابی جاودانی است هیچ چیز نه از پیش و نه از دنبال نمیتواند آنرا باطل سازد و صلاحیت بهره- برداری از آن برای هر وقت، و هر جا قطعی است «2»
و یا از شخص سومی از خود مسیحیان بشنود «3» در حالیکه دنیا را با صدای خود پر کرده است، میگوید: مقررات اسلامی بر بنیاد محکمی از آیات روشن متکی است که منظم، پی در پی نازل شده و در پایان کار این آیه آمده است «الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا«4»» و یا به گوش خود بشنود قرآن کریم را در فرستندههای جهان هر روز صبح و شام بخوانند و بآیاتش مردم جهان گوش فرا دهند ولی از کتاب ملت مسیح و یا هر ملت دیگر سخنی بمیان نیاید.
و نادی لسان الکون فی الارض رافعا عقیرته فی الخافقین و منشدا
اعبّادی عیسی، انّ عیسی و حزبه و موسی جمیعا یخدمون محمّدا«5»
بدین ترتیب مردک را عصبیت داغ میکند، بگوشه چشم مینگرد نگاهی دزدانه به اسلام و کتاب و پیامبرش افکنده، سخت خیره میشود، آنگاه خود را برای دفاع از ملتش آماده میسازد و بالاخره از عقیده باطل خود به دفاع پرداخته، آوازش را با سینهای آکنده از بد خواهی بلند میکند، در حالیکه او فساد میکند نه اصلاح، شروع کرده به اسم معرفی اسلام و زندگی محمّد به مسیحیت دعوت کردن.
او میگوید: محمّد بعنوان یکنفر مسیحی کتابش را به عربی آورد زیرا او یکی از پیغمبرانی بود، که تحت تأثیر مسیحیت واقع گردید و (بزعم او) مسیحیان احساسات دینی او را قبل از بعثتش بر انگیختند و بگمان او اصول مسیحیت را در قرآن میتوان یافت و بنا به اظهار او: تأیید روح القدس مستقیما برای عیسی بوده نه برای موسی و محمّد و برای عیسی مقامی از عصمت بر طبق قرآن «1» میباشد که برای محمّد نیست
او میپندارد: مسیحیت شامل اسلام و چیزهای دیگری است که در اسلام وجود ندارد.
او گمان کرده است: مسیح فرزند خدای یگانه میباشد ولی به یک معنی عرفانی که متناسب با ذوق خرافی باشد.
و بزعم او: قرآن مردم را به مسیحیت صحیح دعوت میکند و مسیحیت صحیح عقیده به الوهیت و بشریت مسیح است و این که هر دو طبیعت در یک شخص جمع شده است.
کلیه آراء سخیف و نا معقول خود را به قرآن نسبت داده میگوید: قرآن به تمام حقائق مسیحیت احاطه نداشته است.
و نظر میدهد: آخرین قرآنی که مورد اعتماد است بدست حجاج بن یوسف ثقفی ساخته شده و میتوان قرآن را به غیر از سبک موجود قرائت کرد.
و معتقد است: علمای توحید قائل به الوهیت مسیحاند.
و میگوید: شکاف موجود میان مسلمانان و مسیحیان چیزی جز سوء تفاهم نیست.
و میپندارد: فاصله موجود میان دو ملت، از اندیشه مفسران قرآن و علمای اسلام است.
و گمان میکند: بدار نیاویختن مسیح بر خلاف منطق عقل و نقل است.
و میگوید: اعتقاد مسلمین مبنی بر اینکه مسیح را بدار نزدند، باطل است و آیهای را که دلیل برای آن میآورند پیچیده و مبهم است. و آیه «وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لکنْ شُبِّهَ لَهُمْ» «1» را متناسب با تعالیم مسیحیت تأویل کرده است.
و میگوید: یکی از گمراهیهای جزیرة العرب، انکار الوهیت مسیح و جنبه بشریت محض باو دادن است.
از پیغمبر اسلام به «بیابانی خشک» تعبیر میکند.
اینها پارهای از خرافات مربوط به تبشیر و دعوت مسیحیت است و بدین وسیله هر فرد محققی میتواند به هدف نویسنده و ارزش نوشته او آگاه گردد و بداند چگونه این شخص در وادی هوای نفس، سقوط کرده و بسود خود در قضاوتهایش گام بر میدارد غافل از اینکه طرفداران این دین، دین همان «مرد بیابانی خشک» بیدارند و برای حمایت از دین او کشیک میدهند.
اینان مقاصد زیر پرده صلیبیان را خوب میشناسند و در مقابل هر گونه جنجال و هیاهو، یاوه گوئی و ژاژخایی، دروغ و تهمتی نسبت بساحت مقدس اسلام، آرام ننشسته به دفاع میپردازند و پلیدیهای جاهلیت و کثافتهای آن را از دامن پاک اسلام میزدایند. إِنَّما یفْتَرِی الْکذِبَ الَّذِینَ لا یؤْمِنُونَ بِآیاتِ اللَّهِ وَ أُولئِک هُمُ الْکاذِبُونَ«1»
اگر بخواهید حقیقت آنچه را این مردک به دروغ و تهمتهای بدخواهانه بهم بربافته است، دریابید، لازم است به کتابهای: «الهدی الی دین المصطفی» و «الرحلة المدرسیه» و کتابهای دیگر حجة الاسلام استاد مجاهد ما آیت علم و عمل «شیخ محمّد جواد بلاغی» و کتابهای دیگر علمای ملت اسلامی توجه فرمائید.
سقوط مشرق زمین یا انحطاط مسلمین
من باور نمیدارم بر افراد ساده لوح -تا چه رسد به فضلا و دانشمندان اسلامی- هدف اینگونه نوشتههای مزوّرانه مخفی بماند و نتوانند حدس بزنند که اینگونه قلمهای مزدور در حقیقت هدفی جز آراستن و پرداختن افکار جاهلیت ندارند. کسیکه کمترین آزرم اخلاقی در خود سراغ داشته باشد از خود میپرسد آیا هدف این گونه تألیفات و فائده آنها برای شرق اسلامی چیست؟ مشرق زمین که خود گاهواره علم و تمدن جهان و مرکز فضیلت و اخلاق بوده است، آیا اگر شرق از اینگونه نشریات دستش کوتاه گردد چه اتفاقی رخ خواهد داد.
آیا هیچ عاقلی میتواند باور کند اینان با این مطالب میخواهند بحق باز گردند؟!؟
و یا این اساتید مستشرق، فکر صالح و نظریه جدیدی برای اصلاح جامعه در زمینههای اجتماعی، اخلاقی، سیاسی، ادبی، و روانی آوردهاند که پیامبر اسلام در کتاب و سنتش از آن غافل بوده است؟ حاشا پیغمبر اسلام را از این نسبت ناروا، آنهم پیامبری که برای اصلاح و تکمیل مکارم اخلاق آمده است.
ما نمیدانیم ملت اسلامی که راه خود را بسوی کمال در جبهه مقدم شرق در پیش گرفته، چه نیازی برای خود به این تألیفات پوچ و عاری از ادب و تربیت دینی، علمی، پاکی و پاکدامنی، راستی و درستی و حق و حقیقت طلبی احساس میکند تا برای او ترجمه شود؟!
جای شگفتی است که این چه انحطاط و سقوط حتمی برای ملل اسلامی است که باید او را به اینگونه نوشتههای مسموم با مطالبی سست و پوسیده و بی اساس سرگرم کرد، آنهم با دست کسانی که از هر خیری تهی و به اشاعه هر شری آمادهاند، کسانیکه مقصودی جز گمراه ساختن در آنها نمیتوان دید.
ملت اسلامی چه نیازی به این کتابها دارد (که نیاز نداشته و ندارد) با وجود کتاب عربی (گویا) و مقدس اجتماعیاش که هر باطلی را میشکند و هیچ باطلی نه از پیش و نه از دنبال آنرا نخواهد شکست! کتابی که بیشک مایه هدایت پرهیزگاران است، کتابیکه از آداب اجتماعی و مصالح عمومی بر اساسی استوار و بنیادی از عدل و احسان متین، سخن میگوید و مطالبش را در عفت، پاکی و مهربانی میتوان خلاصه کرد.
ملت اسلامی تا وقتی حامل سنت پیغمبر خود باشد، چگونه حاضر میشود به این کتابها دست نیاز دراز کند، سنتی که از حکم و اندرزهای نغز اجتماعی، احکام حقوقی و جزائی و مدنی، و از قوانین دفاعی و انتظامی در راه ریشهکن ساختن ظلم و حفظ حقوق مردم و راهنمائی مردم به مصالح دنیا و آخرتشان، آکنده است و نیز سنتی که مملو از قوانین بهداشتی و مصالح عمومی و پایهریزی ترقیات علمی است و انسان را از چنگال عفریت نادانی و گمراهی میرهاند و در راه رشد و فلاح رهبری میکند.
سنتی که زندگی سیاسی را بنیاد مینهد و به یگانگی و همبستگی جامعه بشریت و فضائل اخلاقی او روح میبخشد و کلیه حقوق نوعی و شخصی انسان را زنده میکند.
چگونه ملت اسلامی میتواند دست نیاز به این نوشتهها دراز کند که خود برنامه اصلاحی زندهای مشتمل بر همه موجبات امن و راحت و سلامت و اتحاد و گرایش به نیکیها و دوری از بدیها، دارد. برنامهای که در آن از هر چه رشته تمدن و ترقی صحیح را میگسلد، نهی شده و به هر چه او را به راه استوار رهبری کند امر شده، چیست این برنامه؟ این برنامه همان «نهج البلاغه» امام امیر المؤمنین علیه السّلام تألیف شریف سید رضی است که فلاسفه دنیا آنرا از سخن خدا فروتر و از سخن مخلوق فراتر میدانند.
ای مام میهن اسلامی، سرشگ بیفشان
با من ای شرقی مسلمان، بیا، با من بیا تا از استاد فلسطینی «محمّد عادل زعیتر» درباره گفتار زشت و عمل نابجایش در ترجمه عربی کتاب «حیات محمّد» بنقد و تحلیل بپردازیم:
از او میپرسیم این چه جنایتی بود که بر ملت اسلامی روا داشتی؟!
جائی که بقول خودش در مقدمه ترجمه میگوید: «بدون تردید مستشرقین نسبت به حقایق سیرت پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم جنایت روا میدارند، جنایتهای آنان، نویسندگان عرب را بر آن داشته تا در نقل تألیفاتشان بزبان عربی دریغ ورزند، از طرفی تعطیل زبان عرب از اینگونه آثار نیز نقصی در نهضت علمی ما بحساب میآید»
ما میپرسیم چه نقصی بر نهضت علمی ما بر مبنای کتاب و سنت پیغمبر وارد میشود وقتی از چنگال جنایتکار جاهلیت، محفوظ بماند؟ کتاب و سنتی که خود نقطه مرکزی علوم جهان و روشنی بخش روشنفکران است، کتاب و سنتی که هر متفکری را بخود جلب کرده گمشده دانشمندان و مطلوب فیلسوفان در شرق و غرب است! تا جائیکه خود مؤلف در مقدمه کتابش گوید: «مهمترین مأخذ برای شرح زندگانی محمّد، قرآن و کتابهای حدیث و سیرت میباشد و قرآن هر چند از همه مصادر فشردهتر است ولی از همه آنها صحیحتر میباشد».
کاش او نیز مانند دیگر نویسندگان عرب از نقل و ترجمه این سند گمراهی به عربی، دریغ میورزید، و بدون هر گونه پاورقی و توضیح، قلم خود را از نشر این اعلامیه فساد در جامعه اسلامی حفظ میکرد. این چه تذکری درباره مفاسد کتاب است که میگوید «خواننده نباید گمان برد من باتمام آنچه مؤلف در این نوشته آورده که غالبا هم مخالف واقع است، همراه و موافقم» ای مام میهن اسلامی در سوک این مرد گریه کن که او با چه مبلغ گران یا ثمن بخسی شرف ملت خود، عزت مذهب، عظمت ملت، قداست کتاب و سنتش را فروخته است؟!
او مگر چه مقصد مهمّی داشت که خود را با «امیل در منگام» در اینکار شریک کرد و این اباطیل و گمراهیهای مخالف مذهب را منتشر ساخت، و با انتشار مطالب بیاساس و گمراه کننده از چاپخانههائی که جای تأسف و نگرانی بر هزینههای سنگین آنست آبروی خود و مصر عزیز و جامع الازهر و اساتید پاک و نویسندگان مقتدر آنرا بر باد داد. در حالیکه خود در مقدمه گوید: «با وجود حسن نیتی که بر نوشتههای مؤلف حاکم است حوادث تاریخی و آرائی که ابراز داشته خالی از لغزش نیست».
کاش من و ملتم میدانستیم؛ ما چه نیازی به حسن نیت کسی داریم که مسیح بن مریم را خدا و پسر خدا میداند؟! و آیا چه چیز میتواند حسن نیت اینگونه کسان را نشان دهد، با اینکه هر صفحه کتابش بیک وادی گم سر میکشد و کمتر برگی از این کتاب را میتوان ورق زد که از آن نوائی از بدبینی، بدخواهی و بد اندیشی برنخیزد.
بلی، بعقیده من- و مؤمن را بصیرتی خدائی است- آقای مترجم از مطلب دروغ و ساختگی کتاب که معرف انگیزهها و تمایلات اموی است، خوشش آمده، از این رو گرگ با کفتار دوست شده تا محاسن اسلام را نادیده بگیرد، و مساوی بنی امیه را زنده کند. از اخلاق و صفات نیک رو گردان و بصفات زشت توجه کرده به نظام شوم طبقاتی گرائیده است.
بلی، از این خوشش آمده که نویسنده نسبت به اهل بیت طاهر پیغمبر با جوش و خروش ژاژخایی کرده دروغ میبندد، و تاریخ را علیه کرامت و شخصیت پیغمبر و خاندان با عظمتش، بصورتی که با روح خبیث اموی سازگار باشد، میسازد و خاندان پیغمبر را در انظار بصورت زنندهای کوچک و از لحاظ بد اخلاقی، سوء معاشرت و ناسازگاری با مردم، بیآبرو جلوه میدهد که نه با ناموس طبیعت وفق میدهد و نه با شرافت انسانی.
میگوید: فاطمه قیافهاش گرفته بود و از نظر زیبائی رقیه بر او ترجیح داشت چنانکه هوش زینب از او افزون بود، هنگامیکه فاطمه از پشت پرده شنید علی بن ابیطالب از او نام میبرد ناسازگاری نشان داد، فاطمه علی را مردی زشت رو و با همه دلیریش کم مایه میدانست و در عین حال علی علاقهاش به فاطمه بیشتر از علاقه فاطمه به او نبود. علی چهرهاش زیبا نبود، در چشمان درشتش سستی مشاهده میشد و تیره بینیاش شکستگی داشت. شکمش فربه و جلو سرش خالی از مو بود، گذشته از اینها علی مردی شجاع، پرهیزگار، راستگو وفادار، با اخلاص و با یکنوع سستی و تردید مرد صالحی بود.
علی نالهکنان برای آبیاری درختهای خرمای یکی از یهودیان در مقابل مشتی خرما، آب میکشید، وقتی بخانه باز میگشت با تندروئی بهمسرش میگفت: بخور و بفرزندانت بخوران ….
علی معمولا بعد از هر اختلاف و مشاجرهای، عصبانی میشد و میرفت تا در مسجد بخسبد. پدر زنش به دنبالش می افتاد و او را با موعظه و اندرز برای مدتی با فاطمه آشتی میداد، روزی اتفاق افتاد که پیغمبر دخترش را دید از ضرب مشت علی گریه میکند.
با اینکه محمّد، بخاطر راضی کردن دخترش، قدمت اسلام علی را میستود، توجه کمتری به او ابراز میکرد. دو داماد دیگر پیغمبر از بنی امیه: عثمان با شخصیت، و ابو العاص بیش از علی با پیغمبر سازگار بودند. و علی از اینکه پیغمبر برای خوشبختی و رفاه حال دخترش اقدامی نمیکرد رنج میبرد و از اینکه در کارهای بزرگ او را بحساب نمیآورد نگران بود زیرا پیغمبر هر چند گردن زدن اشخاصی را به او واگزار میکرد ولی هیچگاه فرماندهی به او واگزار نمیکرد.
از این زنندهتر کتک کاری علی و فاطمه با دشمنان خود از زنان پیغمبر و بجان هم افتادن این دو دسته است. فاطمه سخت بر پدرش میشورید که چرا از دخترانش جانبداری نمیکند.
و خیلی چیزهای دیگر از جنایات تاریخی که این مرد صفحات کتابش را بدانها سیاه و تباه کرده است.
الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج3، ص: 23
[divider]
و آیا مجعولات او درباره امام علی صلوات اللّه علیه و نازیبائی چهرهاش و اینکه فاطمه او را زشت و عبوس میپنداشت، با روایات بسیاری که درباره شمایل بیمثالش آمده
از قبیل: او بقدری چهره تابناکش زیبا بود که گویا ماهی در شب چهاردهم است، گردنش مانند صراحی ای از نقره بود «1» و دندانهایش پیوسته، خندان «2» هر گاه تبسّم میکرد رشته مروارید را میماند «3»- سازگار است؟
این حرفها را با سخن ابو الاسود دؤلی در شعرش چطور میتوان جمع کرد:
اذا استقبلت وجه ابی تراب رایت البدر حار النّاظرینا. «4»
بلی باید گفت:
حسدوا الفتی إذ لم ینالوا فضله فالنّاس اعداء له و خصوم
کضرائر الحسناء قلن لوجهها حسدا و بغضا إنّه لدمیم«5»
اصولا آیا وجدان آزاد شما میتواند مطالبی را که از قلبی پرکینه درباره سستی و دودلی علی گفته است، بپذیرد، و حال آنکه علی همان کسی است که همیشه در کارهای بزرگ مقدم و پیش آهنگ بود، در جنگها مقدم بر دیگران به میدان میآمد و شمشیر میزد. او کسی است که از آغازیکه پیغمبر دست بکار تبلیغ دین شد، تا روزیکه علی در بستر پیغمبر بیتوته کرده، خود را فدائی او ساخت تا روزیکه پیغمبر به قرارگاه ابدیش میشتافت در تمام این مدت از پیغمبر فاصله نگرفت و پیوسته تیرگیهای غم و اندوه را از چهره مبارکش میزدود.
آیا علی آن یگانه مرد مبارزی نیست که این آیه درباره او نازل شد:
أَ جَعَلْتُمْ سِقایةَ الْحاجِّ وَ عِمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ کمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْیوْمِ الْآخِرِ وَ جاهَدَ فِی سَبِیلِ اللَّه«1». و نیز آیه: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّه «2». درباره او نازل گردید؟!
الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج3، ص: 34