اولین دایرةالمعارف دیجیتال از کتاب شریف «الغدیر» علامه امینی(ره)
۲۱ مهر ۱۴۰۴

ای معاویه! هر گاه به سلطنت رسیدى خوب رفتار کن

متن فارسی

روایت سوم «هر گاه به سلطنت رسیدى نیک رفتارى کن»

این روایت و دیگر روایاتى که به همین معنا هست مثل آن که می گوید: «چون عهده دار حکومت گشتى از خدا بترس و بعدالت باش» «2» و «هان! تو پس از من عهده دار حکومت بر امتم خواهى گشت، و هر گاه چنین شد عذر نیکوکاران بپذیر و از خطا کاران در گذر» همگى سندش منتهى به خود معاویه می شود و در نقلش هیچیک از اصحاب شرکت نکرده اند. بنابراین استناد کردن به آنها براى اثبات فضیلت و افتخارى براى معاویه بدان می ماند که روباهى دم خویش را به شهادت گیرد.
وانگهى وى به شهادت تمام کسانى که معاصر و شاهد رفتار و زندگانیش بوده اند- و در میانشان شخصیت‏هائى چون مولاى متقیان و جمعى از اصحاب عادل و نیکرو هستند «3»- فاسقى بدکار و منافقى دروغساز و بى آزرم و بى آبرو است و به همین سبب روایتش غیر قابل قبول و ناپسند است. یکى از این شهادت‏ها که توسط رجالى صالح و پرهیزگار و خدا ترس و درستکار صورت گرفته براى خدشه دار ساختن روایتى کافى است تا چه رسد به فراهم آمدن همه آنها و همداستانى جمعى از بزرگترین شخصیت‏هاى اسلامى در موردش! بعلاوه شهادت‏هاى یاد شده با تبهکاری هاى مکرر و متنوع خود وى مؤید و مستحکم گشته است با قتل و غارتهایش با ترتیب شهادت‏هاى دروغین و ساختگى و نوشتن نامه هاى جعلى از زبان اصحاب و دادن نسبت‏هاى ناروا به منظور لجن مال کردن اعتبار و حیثیت على بن ابیطالب (ع)
در اینجا اگر سخن خود ابن حجر را ملاک قرار دهیم باز نخواهیم توانست به روایت معاویه نه تنها اعتماد، بلکه حتى اعتنا کنیم، آنجا که در «تهذیب التهذیب» از زبان یحیى بن معین می گوید: «هر که به عثمان یا طلحه یا یکى از اصحاب رسول خدا (ص) دشنام دهد دجال و حقه باز است و روایتش قابل نوشتن نیست و لعنت خدا و فرشتگان و همه مردمان بر او خواهد بود» «1» و سخنان دیگرى که در همین جلد بر نوشتیم. به استناد این گفته ها معاویه سر آمد دجالها و حقه بازها است و روایتش قابل نوشتن نیست و لعنت خدا و فرشتگان و همه مردمان بر او است، چون هم او مرتکب این کار ناروا گشته و به شخصیتى چون مولاى متقیان امیر مؤمنان و دو فرزند بزرگوارش امام مجتبى و امام سید الشهدا دشنام داده است و به علامه امت عبد اللّه بن عباس و قیس بن سعد که درخشان‏ترین چهره هاى اصحابند و پرافتخارترینشان، و با این وصف معاویه به آنان ناسزا گفته و به ایشان و هر صحابی یى که دوستدار امیر المؤمنین على (ع) بوده اهانت می کرده و بهمین اکتفا ننموده، بلکه در نماز در دعاى دست به آنان لعنت فرستاده است و بر سر هر منبر و در هر مجلس و انجمن، و دستور شفاهى و کتبى داده به مأمورانش تا پیوسته به ایشان بد بگویند و لعنتشان کنند و این بدعت را تا آخرین لحظه زندگى ادامه داده و سنتى ننگین و برقرار گردانیده که تا پایان دولت باطل امویان دوام یافته است!
آیا از چنین ناسزاگوى بدزبان فحاشى که به مقدسات و افتخارات امت اهانت می کند می توان روایت کرد یا حدیث پذیرفت و به آنچه درباره امور دینى یا دنیوى می گوید استناد و اعتماد نمود؟!
بعلاوه در سند روایت «هرگاه به سلطنت رسیدى نیکرفتارى کن» نام عبد الملک بن عمر هست. احمد حنبل می گوید: او روایتش بسیار مشوش است با اینکه کم روایت کرده است. من پانصد حدیث از او سراغ ندارم و در بسیارى از آنها خطا کرده است. ابن منصور می گوید: احمد حنبل او را به شدت تضعیف کرده است. و ابن معین می گوید: حواس پرت بوده است. عجلى می گوید:
قبل از مردن حافظه اش مختل شده است. ابن حبان می گوید: تدلیس می کرده است. «1»
همچنین نام اسماعیل بن ابراهیم مهاجر هست که ابن معین و نسائى و ابن جارود «ضعیف» و سست روایتش خوانده اند، و ابو داود می گوید: خیلى «ضعیف» و سست روایت است، و من حدیثش را نمی نویسم. و ابو حاتم می گوید:
قوى نیست. ابن حبان می گوید: اشتباهات فاحش از او سر میزده است. بالاخره ساجى می گوید: درباره اش باید تأمل کرد. «2»
چون نام این دو نفر در سند روایت آمده حدیثشناس معروف «بیهقى» آن را روایتى سست خوانده است و خفاجى در شرح شفا «3» نظرش را تأیید کرده است و نیز على قارى در شرح خویش در حاشیه شرح خفاجى.«4»
مفاد روایات سه گانه مذکور مانند دیگر روایات و اخبار مربوط به جنگهاى داخلى باید بررسى و با تجربه و مشهودات سنجیده شود و بدون این سنجش و تحقیق نمی توان امتیاز یا نقص و رذیلتى را براى شخص مورد نظر در روایت قائل گشت. چون مفاد آنها را به بوته واقعیات خارجى و تجربه حیات معاویه در می آوریم می بینیم ناسره و بیفائده است. در می یابیم که به هنگام سلطنت هرگز نیکرفتارى ننموده و چون عهده دار امور حکومتى گشته پرهیزکارى نکرده و عدل و داد نورزیده و نه عذر نیکوکاران را پذیرفته و نه از خطاى بدکاران در گذشته است. بنابراین آن حرفها برایش نه بشارت، بلکه اتمام حجت و تهدید و اخطار بوده است، و پیامبر گرامى (ص) می دانسته که او به هیچوجه نیکرفتارى و دادگسترى و پرهیزکارى
نخواهد کرد و به همین جهت خواسته از آگهى و اخطار و ابلاغ هیچ دریغ ننموده باشد تا کیفر بد رفتار و ستمگسترى و کثافتکارى او سنگین و به مقدار باشد. حال، این معنا کجا و مفهومى که ابن حجر براى آن روایات- بفرض که صحیح باشد- تصور کرده کجا! این تصور بیجا که سلطنت معاویه حکومتى شایسته و پسندیده است و خلافتى الهى و جانشینى پیامبر (ص)! حال آنکه پیامبر اکرم (ص) اشاره به سلطنت وى می فرماید: «در آن لغزش‏ها و انحرافاتى خواهد بود» «1» و به او هشدار می دهد که «معاویه! اگر بخواهى سر از کارهاى خصوصى و پنهانى مردم در آورى آنان را فاسد خواهى کرد یا می روى که فاسدشان کنى» و فرمایشات دیگرى درباره او و سلطنتش.
اگر ابن حجر- بفرض که روایات مذکور را راست پنداشته باشد- به لحن کلام و رموز گفتگو وارد بود و نمی خواست خود را به نفهمى بزند و گوشش کر و دیده بصیرتش کور نمی بود می فهمید که آنها به مذمت معاویه بیشتر شبیه است تا به مدح و تمجیدش، و اگر پیامبر (ص) در صدد اخطار به او نبود و نمی خواست سرکوبش دهد و سرزنشش نماید به پیروانش دستور نمی داد که هر وقت او را بر- فراز منبرش دیدند بکشندش و به مردم اعلام نمی نمود که معاویه و دار و دسته اش تجاوز کار مسلح داخلى هستند و قاتل عمار یاسر، و نیز معاویه و همدستانش را منحرفان ستمگرى که جنگیدن با آنها وظیفه مسلمانان است نمی شمرد و به جانشین خویش امام راستین امیر المؤمنین على (ع) دستور نمی داد که با او بجنگد و اصحاب عادل و نیکروش را مأمور مبارزه با او و بر ملا ساختن نقشه هاى شوم و بدعت‏هایش نمی نمود و خیلى سفارشها و دستورات دیگر را نمی داد.
اگر این روایات صحت می داشت و به مفهومى می بود که ابن حجر پنداشته و اگر اصحاب آن را همین‏گونه فهمیده بودند چرا وقتى از پى خلافت بر آمد اصحاب عالیمقام پیامبر (ص)، به مخالفت برخاستند و برگبار سرزنش و پرخاشش بستند؟! مگر این کار را نه از آن جهت کردند که ادعاى شایستگی اش را براى خلافت باطل می دانستند و برایش حق حکومت قائل نبودند و می گفتند اسیران آزاد شده فتح مکه را حق خلافت نیست و نه حق دخالت در شؤون آن؟!
این بود عمده مطالبى که ابن حجر براى دفاع از معاویه گفته است. حرفهاى دیگرش را که آمیخته به دشنام و ناسزاهاى جاهلانه است بى جواب می گذاریم و از آن بزرگوارانه در می گذریم، و قضاوت آن را به شما وا می گذاریم تا خود بیندیشید و انصاف دهید.

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏10، ص: 522

متن عربی

الروایة الثالیة:

إذا ملکت فَأَحِسن:

فهی و ما فی معناها من روایة: إن ولّیت فاتّق اللَّه و اعدل «1»، و روایة: أما إنّک ستلی أمر أُمّتی بعدی فإذا کان ذلک فاقبل من محسنهم، و اعفُ عن مسیئهم. تنتهی طرقها جمیعاً إلى نفس معاویة، و لم یشترک فی روایتها أحد غیره من الصحابة، فالاستناد إلیه فی إثبات أیّ فضیلة له من قبیل استشهاد الثعلب بذنَبه، على أنّ الرجل غیر مقبول الروایة و لا مرضیّها، فإنّه فاسق، فاجر، منافق، کذاب، مهتوک ستره بشهادة ممّن عاشره و باشره، و سبر غوره، و درس کتاب نفسه، و فیهم مثل مولانا أمیر المؤمنین صلوات اللَّه علیه و آخرون من الصحابة العدول، و قد تقدّم نصّ کلماتهم فی هذا الجزء (ص 139- 177) و تکفی فی الجرح واحدة من تلکم الشهادات المحفوظة أهلها بالتورّع عن کلّ سقطة فی القول أو العمل، فکیف بها جمعاء؟

و تؤیّد هاتیک الشهادات بما اقترفه الرجل من الذنوب، و کسبته یده الأثیمة من جرائر و جرائم، و لفّقها فی سبیل شهواته من شهادات مزوّرة، و کُتب افتعلها على أناس من الصحابة، و نسب مکذوبة کان یرید بها تشویه سمعة الإمام صلوات اللَّه علیه- و أنّى له بذلک- إلى آخر ما أوقفناک على تفاصیله.

و إن أخذناه بما حکاه ابن حجر فی تهذیب التهذیب «2» (1/509) عن یحیى بن معین من قوله: کلّ من شتم عثمان أو طلحة أو أحداً من أصحاب رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم دجّال لا یکتب عنه، و علیه لعنة اللَّه و الملائکة و الناس أجمعین، إلى کلمات أُخرى

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏10، ص: 523

مرّت (ص 267) من هذا الجزء، فمعاویة فی الرعیل الأوّل من الدجّالین الذین لا یُکتب عنهم، و علیهم لعنة اللَّه و الملائکة و الناس أجمعین، إذ هو الذی فعل ذلک المحظور بمثل مولانا أمیر المؤمنین و شبلیه الإمامین، و حبر الأمّة عبد اللَّه بن العبّاس، و قیس بن سعد، و هؤلاء کلّهم أعیان الصحابة و وجهاؤهم، لا یعدوهم أیّ فضل سبق لأحدهم، و لا ینتئون عن أیّ مکرمة لحقت بواحد منهم، و کان معاویة قد استباح شتمهم، و الوقیعة فیهم و فی کلّ صحابیّ احتذى مثالهم فی ولایة أمیر المؤمنین علیه السلام، و لم یقنعه ذلک حتى قنت بلعنهم فی صلواته، و رفع عقیرته به على صهوات المنابر، و أمر بذلک حتى عمّت البلیّة البلاد و العباد، و اتّخذوها بدعة مخزیة إلى أن لفظ نفسه الأخیر، و احتقبها من بعده خزایة موبقة ما دامت لآل حرب دولة، و اکتسحت معرّتهم من أدیم الأرض.

أ فمثل هذا السبّاب الفاحش المتفحّش تجوز الروایة عنه، و یخضع لما یرویه فی دین أو دنیا؟!

على أنّ فی إسناد روایة: إن ملکت فأحسن، عبد الملک بن عمر «1»، و قد جاء عن أحمد «2»: أنّه مضطرب الحدیث جدّا مع قلّة روایته، ما أرى له خمسمائة حدیث و قد غلط فی کثیر منها. و قال ابن منصور: ضعّفه أحمد جدّا. و عن ابن معین: مخلّط. و قال العجلی: تغیّر حفظه قبل موته. و قال ابن حبّان «3»: مدلّس «4».

و فیه: إسماعیل بن إبراهیم المهاجر، ضعّفه ابن معین «5»، و النسائی «6»، و ابن

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏10، ص: 524

الجارود، و قال أبو داود: ضعیف ضعیف أنا لا أکتب حدیثه. و قال أبو حاتم «1»: لیس بقوی. و قال ابن حبّان «2»: کان فاحش الخطأ. و قال الساجی: فیه نظر «3».

فلمکان الرجلین نصّ الحافظ البیهقی على ضعفها، و أقرّه الخفاجی فی شرح الشفا: (3/161)، و علیّ القاری فی شرحه هامش شرح الخفاجی «4» (3/161).

و أمّا مؤدّى هذه الروایات الثلاث فکبقیّة أخبار الملاحم، لا یستنتج منها مدح لصاحبها أو قدح، إلّا إذا قایسناها بأعمال معاویة المباینة لها فی الخارج، المضادّة لما جاء فیها من العهد و الوصیّة، فلم یکن ممّن ملک فأحسن، و لا ممّن ولی فاتّقى و عدل، و لا ممّن قبل من محسن، و عفا عن مسی‏ء، فما ذا عسى أن یُجدیه مثل هذه البشائر- و لیست هی ببشائر بل إقامة حجّة علیه- و هو غیر متّصف بما أُمر به فیها؟ و کلّ ما ناء به فی منتأى عن الإحسان و العدل و التقوى، و کان صلى الله علیه و آله و سلم یعلم أنّه لا یعمل بشی‏ء من ذلک لکنّه أراد إتمام الحجّة علیه على کونها تامّة علیه بعمومات الشریعة و إطلاقاتها، فأین هی من التبشیر بأنّ ما یلیه من الملک العضوض ملوکیّة صالحة، فضلًا عن الخلافة عن اللَّه و رسوله صلى الله علیه و آله و سلم؟

و قد جاء عنه صلى الله علیه و آله و سلم فی ذلک الملک قوله: «إنّ فیه هنات و هنات و هنات» «5»، و قوله صلى الله علیه و آله و سلم: «یا معاویة: إنّک إن اتّبعت عورات الناس أفسدتهم أو کدت أن تفسدهم» «6»

 

إلى کلمات أخرى فیه و فی ملکه.

و لو کان ابن حجر ممّن یعرف لحن الکلام و معاریض المحاورات، و لم یکن فی أُذنه وقر، و فی بصره عمى لعلم أنّ الروایات المذکورة بأن تکون ذموماً لمعاویة أولى

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏10، ص: 525

من أن تکون مدائح له لما قلناه، و إلّا لما أمر صلى الله علیه و آله و سلم بقتله إذا رُؤی على منبره، و لما أعلم الناس بأنّه و طغمته هم الفئة الباغیة المتولیّة قتل عمّار، و لما رآه و حزبه من القاسطین الذین یجب قتالهم، و لما أمر خلیفته حقّا الامام أمیر المؤمنین علیه السلام بقتاله، و لما حثّ صحابته العدول بمناضلته و مکاشفته، و لما و لما …

و لو کانت هذه الروایات صادقة، و کانت بشائر، و قد عرفتها صحابة رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم کذلک، فلما ذا کان ذلک اللوم و التأنیب له من وجوه الصحابة؟ لمّا منّته هواجسه بتسنّم عرش الخلافة، و الإقعاء على صدر دستها، و لیس ذلک إلّا من ناحیة ادّعائه ما لیس له، و طمعه فیما لم یکن له بحقّ، و نزاعه فی أمر لیس للطلقاء فیه نصیب.

هذه عمدة ما جاء به ابن حجر فی الدفاع عن معاویة، و أمّا بقیّة کلامه المشوّه بالسباب المقذع فنمرّ بها کراما، إقرأ و احکم.

هاهنا قصرنا عن القول

و أمسکناه عن الافاضة بانتهاء الجزء العاشر

و أرجأنا بقیّة البحث عن موبقات معاویة إلى الجزء الحادی عشر

و سیوافیک فی المستقبل العاجل إن شاء اللَّه تعالى

و الحمد للَّه أوّلا و آخراً و له الشکر