روایت سوم «هر گاه به سلطنت رسیدى نیک رفتارى کن»
این روایت و دیگر روایاتى که به همین معنا هست مثل آن که می گوید: «چون عهده دار حکومت گشتى از خدا بترس و بعدالت باش» «2» و «هان! تو پس از من عهده دار حکومت بر امتم خواهى گشت، و هر گاه چنین شد عذر نیکوکاران بپذیر و از خطا کاران در گذر» همگى سندش منتهى به خود معاویه می شود و در نقلش هیچیک از اصحاب شرکت نکرده اند. بنابراین استناد کردن به آنها براى اثبات فضیلت و افتخارى براى معاویه بدان می ماند که روباهى دم خویش را به شهادت گیرد.
وانگهى وى به شهادت تمام کسانى که معاصر و شاهد رفتار و زندگانیش بوده اند- و در میانشان شخصیتهائى چون مولاى متقیان و جمعى از اصحاب عادل و نیکرو هستند «3»- فاسقى بدکار و منافقى دروغساز و بى آزرم و بى آبرو است و به همین سبب روایتش غیر قابل قبول و ناپسند است. یکى از این شهادتها که توسط رجالى صالح و پرهیزگار و خدا ترس و درستکار صورت گرفته براى خدشه دار ساختن روایتى کافى است تا چه رسد به فراهم آمدن همه آنها و همداستانى جمعى از بزرگترین شخصیتهاى اسلامى در موردش! بعلاوه شهادتهاى یاد شده با تبهکاری هاى مکرر و متنوع خود وى مؤید و مستحکم گشته است با قتل و غارتهایش با ترتیب شهادتهاى دروغین و ساختگى و نوشتن نامه هاى جعلى از زبان اصحاب و دادن نسبتهاى ناروا به منظور لجن مال کردن اعتبار و حیثیت على بن ابیطالب (ع)
در اینجا اگر سخن خود ابن حجر را ملاک قرار دهیم باز نخواهیم توانست به روایت معاویه نه تنها اعتماد، بلکه حتى اعتنا کنیم، آنجا که در «تهذیب التهذیب» از زبان یحیى بن معین می گوید: «هر که به عثمان یا طلحه یا یکى از اصحاب رسول خدا (ص) دشنام دهد دجال و حقه باز است و روایتش قابل نوشتن نیست و لعنت خدا و فرشتگان و همه مردمان بر او خواهد بود» «1» و سخنان دیگرى که در همین جلد بر نوشتیم. به استناد این گفته ها معاویه سر آمد دجالها و حقه بازها است و روایتش قابل نوشتن نیست و لعنت خدا و فرشتگان و همه مردمان بر او است، چون هم او مرتکب این کار ناروا گشته و به شخصیتى چون مولاى متقیان امیر مؤمنان و دو فرزند بزرگوارش امام مجتبى و امام سید الشهدا دشنام داده است و به علامه امت عبد اللّه بن عباس و قیس بن سعد که درخشانترین چهره هاى اصحابند و پرافتخارترینشان، و با این وصف معاویه به آنان ناسزا گفته و به ایشان و هر صحابی یى که دوستدار امیر المؤمنین على (ع) بوده اهانت می کرده و بهمین اکتفا ننموده، بلکه در نماز در دعاى دست به آنان لعنت فرستاده است و بر سر هر منبر و در هر مجلس و انجمن، و دستور شفاهى و کتبى داده به مأمورانش تا پیوسته به ایشان بد بگویند و لعنتشان کنند و این بدعت را تا آخرین لحظه زندگى ادامه داده و سنتى ننگین و برقرار گردانیده که تا پایان دولت باطل امویان دوام یافته است!
آیا از چنین ناسزاگوى بدزبان فحاشى که به مقدسات و افتخارات امت اهانت می کند می توان روایت کرد یا حدیث پذیرفت و به آنچه درباره امور دینى یا دنیوى می گوید استناد و اعتماد نمود؟!
بعلاوه در سند روایت «هرگاه به سلطنت رسیدى نیکرفتارى کن» نام عبد الملک بن عمر هست. احمد حنبل می گوید: او روایتش بسیار مشوش است با اینکه کم روایت کرده است. من پانصد حدیث از او سراغ ندارم و در بسیارى از آنها خطا کرده است. ابن منصور می گوید: احمد حنبل او را به شدت تضعیف کرده است. و ابن معین می گوید: حواس پرت بوده است. عجلى می گوید:
قبل از مردن حافظه اش مختل شده است. ابن حبان می گوید: تدلیس می کرده است. «1»
همچنین نام اسماعیل بن ابراهیم مهاجر هست که ابن معین و نسائى و ابن جارود «ضعیف» و سست روایتش خوانده اند، و ابو داود می گوید: خیلى «ضعیف» و سست روایت است، و من حدیثش را نمی نویسم. و ابو حاتم می گوید:
قوى نیست. ابن حبان می گوید: اشتباهات فاحش از او سر میزده است. بالاخره ساجى می گوید: درباره اش باید تأمل کرد. «2»
چون نام این دو نفر در سند روایت آمده حدیثشناس معروف «بیهقى» آن را روایتى سست خوانده است و خفاجى در شرح شفا «3» نظرش را تأیید کرده است و نیز على قارى در شرح خویش در حاشیه شرح خفاجى.«4»
مفاد روایات سه گانه مذکور مانند دیگر روایات و اخبار مربوط به جنگهاى داخلى باید بررسى و با تجربه و مشهودات سنجیده شود و بدون این سنجش و تحقیق نمی توان امتیاز یا نقص و رذیلتى را براى شخص مورد نظر در روایت قائل گشت. چون مفاد آنها را به بوته واقعیات خارجى و تجربه حیات معاویه در می آوریم می بینیم ناسره و بیفائده است. در می یابیم که به هنگام سلطنت هرگز نیکرفتارى ننموده و چون عهده دار امور حکومتى گشته پرهیزکارى نکرده و عدل و داد نورزیده و نه عذر نیکوکاران را پذیرفته و نه از خطاى بدکاران در گذشته است. بنابراین آن حرفها برایش نه بشارت، بلکه اتمام حجت و تهدید و اخطار بوده است، و پیامبر گرامى (ص) می دانسته که او به هیچوجه نیکرفتارى و دادگسترى و پرهیزکارى
نخواهد کرد و به همین جهت خواسته از آگهى و اخطار و ابلاغ هیچ دریغ ننموده باشد تا کیفر بد رفتار و ستمگسترى و کثافتکارى او سنگین و به مقدار باشد. حال، این معنا کجا و مفهومى که ابن حجر براى آن روایات- بفرض که صحیح باشد- تصور کرده کجا! این تصور بیجا که سلطنت معاویه حکومتى شایسته و پسندیده است و خلافتى الهى و جانشینى پیامبر (ص)! حال آنکه پیامبر اکرم (ص) اشاره به سلطنت وى می فرماید: «در آن لغزشها و انحرافاتى خواهد بود» «1» و به او هشدار می دهد که «معاویه! اگر بخواهى سر از کارهاى خصوصى و پنهانى مردم در آورى آنان را فاسد خواهى کرد یا می روى که فاسدشان کنى» و فرمایشات دیگرى درباره او و سلطنتش.
اگر ابن حجر- بفرض که روایات مذکور را راست پنداشته باشد- به لحن کلام و رموز گفتگو وارد بود و نمی خواست خود را به نفهمى بزند و گوشش کر و دیده بصیرتش کور نمی بود می فهمید که آنها به مذمت معاویه بیشتر شبیه است تا به مدح و تمجیدش، و اگر پیامبر (ص) در صدد اخطار به او نبود و نمی خواست سرکوبش دهد و سرزنشش نماید به پیروانش دستور نمی داد که هر وقت او را بر- فراز منبرش دیدند بکشندش و به مردم اعلام نمی نمود که معاویه و دار و دسته اش تجاوز کار مسلح داخلى هستند و قاتل عمار یاسر، و نیز معاویه و همدستانش را منحرفان ستمگرى که جنگیدن با آنها وظیفه مسلمانان است نمی شمرد و به جانشین خویش امام راستین امیر المؤمنین على (ع) دستور نمی داد که با او بجنگد و اصحاب عادل و نیکروش را مأمور مبارزه با او و بر ملا ساختن نقشه هاى شوم و بدعتهایش نمی نمود و خیلى سفارشها و دستورات دیگر را نمی داد.
اگر این روایات صحت می داشت و به مفهومى می بود که ابن حجر پنداشته و اگر اصحاب آن را همینگونه فهمیده بودند چرا وقتى از پى خلافت بر آمد اصحاب عالیمقام پیامبر (ص)، به مخالفت برخاستند و برگبار سرزنش و پرخاشش بستند؟! مگر این کار را نه از آن جهت کردند که ادعاى شایستگی اش را براى خلافت باطل می دانستند و برایش حق حکومت قائل نبودند و می گفتند اسیران آزاد شده فتح مکه را حق خلافت نیست و نه حق دخالت در شؤون آن؟!
این بود عمده مطالبى که ابن حجر براى دفاع از معاویه گفته است. حرفهاى دیگرش را که آمیخته به دشنام و ناسزاهاى جاهلانه است بى جواب می گذاریم و از آن بزرگوارانه در می گذریم، و قضاوت آن را به شما وا می گذاریم تا خود بیندیشید و انصاف دهید.
الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج10، ص: 522