76- حارث بن مسمار بهرانی می گوید: معاویه، صعصعة بن صوحان عبدی و عبد اللّه بن کواء یشکری و تنی چند دیگر از اصحاب علی را با جمعی از رجال قریش زندانی کرد. روزی به دیدن آنها رفت و گفت: شما را بخدا قسم می دهم که راست و درست بگوئید: به نظر شما من چگونه خلیفه ای هستم؟
ابن کواء گفت: اگر ما را قسم نمی دادی که راست بگوئیم نمی گفتیم چون تو دیکتاتوری بدخواه و لجبازی که خدا را در نظر نگرفته و مردان پاکدامن و خوب را می کشی. لکن اکنون قسم دادی می گوئیم: تا آنجا که اطلاع داریم تو در دنیا آسوده ای و در آخرت در تنگنا، نعمت دنیا ترا است و نعمت آخرت از تو بدور، تاریکی را نور جلوه می دهی و روز را شب.
معاویه گفت: خدا این حکومت (یا اسلام) را به وسیله مردم شام به عزت و قدرت رسانید به وسیله مردمی که از قلمروش دفاع می کنند و آنچه را حرام شمرده ترک می نمایند و مثل عراقیان نیستند که مقدسات خدا را هتک کنند و حرام خدا را روا بشمارند و حلالش را حرام نمایند. عبد اللّه بن کواء گفت: پسر ابو سفیان! هر حرفی جوابی دارد، اما ما از دیکتاتور منشی تو بیمناکیم، اگر اجازه و آزادی گفتار بدهی از مردم عراق با زبانی قاطع و رسا و بران دفاع خواهیم کرد که در راه خدا، تحت تأثیر سرزنش سرزنشگر قرار نمی گیرد، و اگر اجازه آزادی گفتار ندهی مقاومت و شکیبائی خواهیم ورزید تا آن وقت که خدا وضع دیگری پیش آورد و گشایشی برایمان.
گفت: بخدا اجازه و آزادی گفتار به تو نخواهم داد.
آنگاه صعصعه زبان به سخن گشود: تو ای پسر ابو سفیان! سخن گفتی و برسائی و هر چه را می خواستی گفتی و کوتاهی ننمودی، اما حقیقت چنان نیست که تو گفتی. کسی که مردم را بزور و با قوه قهریه زیر حکومت خویش در آورده و آنها را از سر خود بزرگ گیری خوار نموده و با وسایل و روش های ناروا و با دروغ و مکر و حیله بر خلق چیره گشته کجا خلیفه خوانده می شود؟! بخدا در جنگ «بدر» تو هیچ گونه شرکتی نداشتی، بلکه بعکس تو و پدرت در اردوی کسانی بودید که علیه پیامبر خدا (ص) لشکر کشیده بودند، و تو آزاد شده ای فرزند آزاد شده ای که پیامبر خدا (ص) شما دو نفر را آزاد کرد و بند اسارت از پایتان فرو گذاشت، بنابر این چگونه آزاد شده فتح مکه را خلافت سزا است؟!
معاویه گفت: اگر این نبود که من بگفته ابو طالب عمل می کنم که گفت:
سبکسریشان را با بردباری و گذشت مقابله می نمایم
و گذشت و بخشش بگاه توانائی از جوانمردی است شما را می کشتم.» «1»
الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 10، ص: 249