اولین دایرةالمعارف دیجیتال از کتاب شریف «الغدیر» علامه امینی(ره)
۲۲ آذر ۱۴۰۳

بررسی دلایل هیأت فتوای «الأزهر»، در اثبات کمونیست بودن ابوذر – استناد به ادعاهای آلوسی

متن فارسی

و در فتح الباری به خامه حافظ ابن حجر سخنی میخوانیم و این هم فشرده آن: راستی که دفع تباهی و جلوگیری از زیان، مقدم است بر جلب سود و مصلحت، و از همین روی بود که عثمان ابوذر را بفرمود تا در ربذه ساکن شود چون با آنکه ماندن او در مدینه مصلحت و سودی بزرگ برای دانشجویان در بر داشت ولی مفسده و زیانی هم داشت که از نشر شیوه وی بر می‌خاست.

از آنچه یاد کردیم روشن میشود که آنچه در این کتاب «کمونیسم در اسلام» آمده سازشی با بنیادها و پایه‌های اسلام ندارد، همچنانکه روشن میشود که در اسلام کمونیسم به آن معنایی که مردم می‌فهمند و نگارنده این کتاب آشکار ساخته و آنرا کمونیسم اسلامی نامیده وجود ندارد از همین روی ما بر آن رفته‌ایم که کتابی به اینگونه، در میان مردم منتشر نشود تا تبهکاران در زمین که تشکیلات شایسته را ویران می‌کنند، آنرا وسیله‌ای برای اخلال در تشکیلات و تباه کردن خردهای کسانی نگیرند که ایمانشان سست است و از بنیادهای اسلام آگاه نیستند.

امینی گوید: هر کدام از وزارت داخله یا سرپرستی ازهر اگر بررسی این امر خطیر را به هیئتی وا می‌گذاشتند که از احوال ابوذر آگاه بود و گفتار او را میشناخت و به کتابهای حدیث و تفسیر و سرگذشت نامه‌ها آشنایی شایسته داشت و درست و نادرست مطالب آنها را میشناخت و از غرض ورزیها تهی و از عربده‌های قومی به دور بود، در آن هنگام داوری، نتیجه‌ای حق و آشکارا داشت و میدانست که آنچه ابوذر مردم را به آن میخواند، بیرون از آنچه خود هیئت در آغاز گفتارش درست دانسته نبود و در ارزش نهادن مالکیت برای هر انسان -و هزینه‌های بایسته بر او از دارائیش و بخششهایی که به دلخواه خود میکند- با آن همداستان است که پیش از این ما تو را از همه اینها آگاه کردیم و دانستیم که شورش او تنها رو در روی کسانی شناخته شده بود که گنجینه‌های سیم و زر فراهم میاوردند و در راه خدا از آن بخشش نمیکردند و توده را از سودهایی که باید به ایشان رسد بی‌بهره می‌گرداندند چه برسد به سودهایی که رساندن آن به ایشان نیکوست و به این کار تشویق شده‌اند و با نگاه بههمه این زمینه‌ها دانسته میشود که آنچه را هیئت داوران کور کورانه به ابوذر بسته که او گفته: هر چه را بیش از نیاز انسان و هزینه او و هزینه نان خورانش هست باید ببخشد، این نسبتی دروغ است و برداشتی نادرست، و ای‌کاش مدرک ادعایش را در مورد شیوه ابوذر که او را ناساز با همه یاران پیامبر و پیروان ایشان شمرده یاد می‌کرد چون ما بخشی از آنچه را در این باره از او رسیده برایت آوردیم و دیدی که در هیچیک از آنها هیچگونه نشانه‌ای بر درستی نسبتی که آفریده و به وی بسته‌اند وجود ندارد و ای کاش دانشمندانی را که می‌گوید پنبه شیوه ابوذر را زده‌اند نام میبرد و آنچه را برای استوار ساختن دلیل خویش آورده‌اند روشن میساخت شاید هم که گوشه چشم به محمد خضری مورخ و احمد امین و صادق ابراهیم عرجون و عمر ابو نصر و محمد احمد جاد المولی بک و عبد الحمید بک عبادی و مانند آنان از نوخاستگان شتابزده‌ای دارد که شهرها و بندگان بوسیله آنان آزمایش شده‌اند و گرنه ما اندکی پیش از این، هم گفتار یاران بزرگوار پیامبر را درباره ابوذر آوردیم و هم سازش ایشان را با او در دست بودن برداشت وی، و هم اندوهگین شدن ایشان بخاطر گرفتاریهایی که در پی دعوت خویش دچار آن شد و هم همداستانی نیکان ایشان را بر اینکه آنچه را او آورده، برداشت دینی سره و درستی بوده که تنها با بهره‌برداری از نامه خدا و آئین نامه پیامبر بدان رسیده است.

شگفتا که بی‌هیچ آشنایی با شیوه ابوذر آنرا شگفت می‌شمارند و شگفت‏تر اینکه از جانب او عذر می‌آرند که از بنیادهای اسلام و از آنچه حقیقت آشکار و روشن است دور بوده با آنکه می‌گویند ابوذر مجتهد بوده این چه اجتهادی است از یک مرد دریاصفت- که بنیادهای آنرا از آئین گذار آن گرفته- که دارنده آن اجتهاد را از بنیادهای اسلام و از آنچه حقیقت آشکار و روشن است دور می‌کند! آری چه بسیار و چه بسیار مجتهدانی در نزد این دار و دسته هستند که برداشتهاشان از بنیادهای اسلام دور است همچون ابن ملجم کشنده امام امیر مؤمنان و ابو الغادیه کشنده عمار، و پسر هند و پور نابغه دو راهبر گروه ستمکار تبهکار گنهکار و مانند ایشان «1» ولی چه بسیار جدایی است در میان اینان و میان سرور غفاریان- ابوذر- آیا زن بچه مرده را به خنده نمی‌اندازد و هر مسلمانی را گریان نمیسازد که بپندارند شیوه ابوذر، از بنیادهای اسلام و از آنچه حقیقت آشکار و روشن است بدور بوده با آنکه او همان کس است که پیش از مسلمان شدنش هم بت نپرستیده و سالها پیش از برانگیخته شدن پیامبر نماز گزارده و نیکوکارانه روی خویش را به سوی خدا می‌گردانده و یک روز یک چهارم توده اسلام و چهارمی مسلمانان به شمار می‌رفته و بیشتر زندگیش در روزگار پیامبر را همراه با برانگیخته بزرگ بسر برده و بی‌آنکه در دانش آموختن از او کوتاه بیاید گوش خود را به آوا و دعوت او داشته و همه آن نمونه‌های برتر چنان در دل و جان او نقش بسته که چهره‌ها در آئینه پاک نقش بندد بلکه چنان در دل او استوار گردید که تصویر بر روی فیلم بیفتد.

او (ص) به هنگامی که وی حاضر بود بجای دیگر یارانش وی را به خویش نزدیک می‌کرد و چون غایب بود سراغش را می‌گرفت و وی به هیچ روی اجازه نمیداد که به کیش او دست درازی شود.

در کار دانش ‏آموزی حریص بود و از برانگیخته خدا (ص) هر چیزی را بپرسید حتی حکم مس ریگ در نماز و او (ص) در سینه وی هر چه را جبرئیل و میکائیل در سینه خودش ریخته بودند بریخت و وی را برای امتش به اینگونه شناساند که او در روش نیکو و شیوه و خداپرستی و نیکوکاری و راستگویی و در آفرینش و خوی، همانند عیسی است «1»

چه گمان میبری درباره مردی که دروازه شهر دانش پیامبر -سرور ما امیر مؤمنان- را چون از او بپرسیدند درباره او گفت: او ظرفی است که از دانش لبریزش کردند و سپس در آن را ببستند. «2»

آیا از شگفت‏ترین شگفتیها نیست که بگویند کسی به این گونه، که در روزگار پیامبر همچنان در مدینه بوده و همه افاضات پیامبر (ص) را از او میگرفته و از سرچشمه وحی سیراب می‌شده، چنین کسی شیوه‌اش از بنیادهای اسلام و از آنچه حقیقت آشکار است دور است؟ و آنگاه برداشت کعب الاحبار یهودی به آن نزدیک است که تازه اسلام آورده بود یا برداشت کسی که پس از او و پس از روزگاری چند از زندگی جهان بیامده و رشد و پرورش و جوانی و پیری‌اش را در پایتخت فرعون‏ها دید آنهم در روزی که پرده‌هایی تیره و تاریک یکی بر روی دیگری چهره حقیقت‏ها را فرو پوشاند. چنین کسی است که بنیادهای اسلام را می‌شناسد و علیه کسی همچون ابوذر به آن گونه که دیدیم داوری می‌کند؟ گویا حقایق اسلام پیش چشم او بوده است نه آن سرور غفاریان! یا آویخته به نرمه گوش او بوده که آوای آنرا می‌شنیده نه آن بزرگ یار پیامبر!

چنان گیر که ما با هیئت داوران در مورد همه آنچه گفته سازش کردیم ولی آیا می‌توانیم چشم بپوشیم از آنچه حافظان و پیشوایان حدیث از راههای درست از زبان پیامبر اسلام (ص) گزارش کرده‌اند در: ستایشهای بسیار از آن مرد و در: بزرگداشت او و تثبیت شیوه و راهنمایی‌های او، بدون آن که چیزی از کارهایش را در آغاز یا انجام زندگی وی مستثنی بشمارد با آن که او (ص) با دانش پیامبرانه‌اش از آنچه ابوذر پس از وی بدان برخاست آگاهی داشت پس چرا به جای بازداشتن او از کاری که در آینده بدان برمی‌خیزد به او دستور داد که در برابر آنچه به خاطر دعوت و قیام وی گرفتارش می‌شود، شکیبایی پیشه کند و دردسرهایی را که به آن دچار می‌گردد برای خدا و در راه او بشمارد؟ و چرا تنها گزارش آوارگی و تبعیدی را به او داد که درباره وی روا خواهند داشت؟ بی‌اینکه او را از دست زدن به آنچه این گرفتاریها را پیش آورد بازدارد.؟

باز از هیئت داوران می‌پرسیم کسانی از یاران پیامبر که شیوه ابوذر را ناپسند شمرده و از آن به شگفت آمده‌اند آیا در میان صحابه پایگاهی بسیار والا داشتند یا در جایگاهی پست بودند؟ خیلی طبیعی است که به ما پاسخ دهد ایشان عبارت بودند:
از حکم پسر ابو العاص و پسرانش حارث بن حکم و مروان بن حکم نیز ولید پسر عقبه و معاویه پسر ابوسفیان و سعید پسر عاص و عبد اللّه پسر خالد و عبد اللّه پسر سعد پسر ابو سرح یا بگو یک مشت دونان اموی که از بنیادهای اسلام و از آنچه حقیقت آشکار بود بدور بودند و نیز کسانی که- در سرنگون شدن در چاه ویل آزمندی‌های دنیا- براه ایشان رفتند و گنجینه ساختن دارائیها از راههای ناروا را روا شمردند، دروازه آشتی را بستند و هزاران گونه وای را به سوی خلیفه آنروز کشاندند و ناتوانان توده را از حقوق ایشان بی‌بهره گردانیده خون‏های بیگناهان را ریختند و لیسیدند و جنگهایی خون چکان بر پا کرده و آشوبهایی را برپای داشتند که همچنان به گونه کینه‌ای آتشین بر جا ماند که گروهها یکی پس از دیگری آن را دریافت کردند تا به روزگار کنونی ما رسید و آنگاه هیئت داوران را بر آن داشت که بی‌هیچ پروایی از درست و نادرست سخن، چنان فتوایی بدهد ولی ابوذر- در آن برداشت درستش که همساز با بنیادهای دین بود- کسانی را همداستان داشت همچون: پیشوای ما پدر دو فرزند زاده پیامبر، و دو پیشوای شیرزاده او، و همه نیکان توده، و کسانی که گرفتاریهای ابوذر اندوهگینشان ساخت و آنرا دست افزاری برای نکوهش خلیفه آنروز گرفتند.

من آنم که رستم بود پهلوان!
بیدادگری این هیئت داوران در صدور حکم، و زوری که در این راه زده‌اند، جبران ملکون، روزنامه نویس مسیحی، صاحب جریده عراقی اخبار را بر آن داشته که در همان نشریه (در شماره مسلسل 2503، سال دهم، جمادی الاولی 1368 هجری قمری) آغاز کند به رقصیدن با همان آهنگی که آنان ساز کرده بودند! چرا که بیچاره نه بنیادهای اسلام را می‌شناسد -که اگر می‌شناخت از آن پیروی می‌کرد- و نه پایگاه بزرگمردان مسلمان را- که اگر میشناخت به پشتیبانی و تبرئه ایشان می‌پرداخت- ولی آن چه را ایشان در هم بافته‌اند حقیقتی ثابت پنداشته و آن را در بوته‌ای از گفتار ریخته که- برای رساندن آن چه ایشان خواسته‌اند- رساتر و گویاتر است جز این که از آنان هم پیش‏تر رفته و نیش‏ها و سخنان دردآوری نیز نثار ابوذر کرده است و می‌گوید:
ولی ابوذر غفاری بر آن رفته که هر کسی باید هر چه را بیش از نیاز خود و خانواده‌اش دارد در راه خدا ببخشد ولی هیچ یک از یاران پیامبر را نمی‌شناسیم که با او در این عقیده شریک باشد بلکه بسیاری از خردمندان و فرزانگان مسلمان، با وی در مورد این اصل به معارضه برخاسته‌اند پس بی چون و چرا ابوذر در این برداشت خود به خطا رفته و پس از این که روشن شد وی بر خطا بوده و برداشت او با قرآن و سنت پیامبر و بنیادهای اسلام و آموزش‏های آن سازش نداشته، دیگر پیروی کردن از او روا نیست. پایان.

ما اکنون به نکوهش و سرزنش این نویسنده نمی‌پردازیم چرا که اولا گفتیم وی از همه آن چه برای حکم قطعی دادن در این گونه مباحث لازم است به دور بوده و کار را بر بنیاد خوش گمانی به همان دروغ بافان نهاده و گمان برده است که ایشان به بنیادهای اسلام نزدیک‏اند و حقیقت آن چه را در پیرامون آن داوری می‌کنند می‌شناسند که اگر کار به گونه‌ای بود که او پنداشته، البته حق با ایشان بود هر چند ما می‌توانیم او را بازخواست کنیم که اکتفا کردن به حسن ظن- و آن هم هنگامی که مسأله داوری قاطع علیه یکی از بزرگان ملت در میان است- درست نیست و او می‌باید در بررسی آن پندارها منتهای کوشش را به کار ببرد ویژه آن که در یکی از پایتخت‏های مسلمانان- بغداد- است و پایگاه دین و دانش- نجف اشرف- بیخ گوش او است که در آن جا دانشمندان و نگارندگان و پژوهشگران هستند و او به آسانی می‌تواند از این و آن، آگاهی‌هائی به دست آرد. و با این همه، ما او را سرزنش نمی‌کنیم که چرا در داوری، روش پسندیده را رها کرده، و کار او و ماننده‌های آن را یکی از بازده‌های تباه هیئت داوران می‌شماریم و بازخواست همه را متوجه آنان می‌دانیم که گویا می‌پندارند کار نیکوئی کرده‌اند و شادمانند که حکمی نادرست پراکنده و به یکی از بزرگان ملت تهمتی زده‌اند که افراد عادی مسلمان نیز از آن بدورند آری این کارها در چشم ایشان، پاسداری از حریم پاک اسلام است و نبرد با ویرانگری‌های کمونیسم! و پاسخ به خطری که از سوی آن مکتب، دین را تهدید می‌کند. و گویا شاخ دیو را شکسته‌اند که در اثبات عقیده خود، بافته‌های مردمی را گواه آورده‌اند که از راه راست و درست، بسی به دور است.

گواهان هیئت داوران: [گواهی از گفته‌ های آلوسی‌]
این هیئت در به کرسی نشاندن سخن خود، از گفته‌های آلوسی و ابن کثیر و ابن حجر گواه می‌آرند که گوئی در گفتار کسانی به جز همین دشمنان خاندان پیامبر و پیروان ایشان چیزی درباره ابوذر نیافته‌اند و ما نمی‌دانیم چه عاملی موجب شده آن همه سخنانی را که ما درباره او آوردیم فراموش کنند یا در مورد آن‏ها خود را به فراموشی بزنند و چه نیازی از آنان بر آورده می‌شود که به این دروغ‏های ساختگی و ناچیز تکیه کنند؟ ولی ما آنان را در این کار معذور می‌داریم زیرا در جستجوی چیزی بوده‌اند که ادعای ایشان را استوار گرداند و آن چه را در گفته‌های گذشته به آن‏ها اشاره کردیم آن ادعا را رد و نقض می‌کند و از این روی هر جا هم سخنی نقل می‌کند، تنها به پاره‌ای از بخش‏های آن پرداخته و پاره‌ای دیگر را حذف می‌نماید زیرا تناقض‏گوئی آشکاری در میانه بوده است و آنان نیز گویا این را دریافته‌اند که آن فرازها را حذف کرده و پنداشته‌اند که پژوهشگران، به اصل آن کتاب‏ها رجوع نمی‌کنند و تناقض آن‏ها را در نمی‌یابند یا این که برداشت‏ها به پای حساب و بازخواست کشانده نمی‌شود و پس از آن- حتی در روزگار آینده- کسی به بررسی کارها نخواهد پرداخت، که اینک ما می‌گوئیم: اما درباره آلوسی اینک همه گفتار او را که در تفسیر خودش نگاشته (ج 10 ص 87) می‌آوریم. وی در تفسیر آیه «و کسانی که از زر و سیم گنج می‌نهند و آن را در راه خدا انفاق نمی‌کنند پس مژده ده ایشان را به کیفری دردناک» می‌نویسد:
ابوذر (رض) ظاهر این آیه را گرفته و واجب دانسته است که انسان هر چه بیش از اندازه نیاز دارد انفاق کند و در این مورد میان او و معاویه- در سرزمین شام- گیروداری پدید آمد که معاویه از دست او به عثمان که در مدینه بود شکایت برد و او وی را بدان جا خواست و دید که در عقیده خود پافشاری می‌کند تا آن‏جا که کعب الاحبار به او گفت: «ای ابوذر! کیش یگانه پرستی اسلام، آسان‏ترین و دادگرانه‌ترین کیش‏هاست و در جائی که در کیش یهود که سختگیرترین و پرتنگناترین کیش‏هاست واجب نشده که همه مال را انفاق کنند چگونه در این‏جا واجب می‌شود؟» وی خشمگین شد، چرا که تندخو بود و همین انگیزه بود که در گذشته وادارش کرد بلال را به خاطر رنگ پوست مادرش سرزنش کند و او نیز شکایت به نزد پیامبر ببرد تا حضرت (ص) به او بگوید: به راستی تو مردی هستی که در تو (نشانه‌هائی از) جاهلیت و آئین پیش از اسلام هست. و در این جا نیز او چوبدستی خود را در برابر کعب بلند کرد و گفت: ای یهودی! تو را چه به این پرسش‏ها! پس کعب بگریخت و او نیز بدنبالش. تا وی به پشت عثمان پناه برد ولی او برنگشت تا وی را بزد و در گزارشی آمده است که ضربه وی به عثمان خورد و کسانی که با ابوذر در مورد این ادعایش درگیری داشتند بسیار شدند و مردمان همی آیه ارث را بر او می‌خواندند و می‌گفتند: «اگر لازم بود که همه مال را انفاق کنند دیگر موردی برای این آیه نمی‌ماند» و او هر جا فرود می‌آمد ایشان شگفت زده گرد او را می‌گرفتند و غوغا می‌کردند و او گوشه نشینی اختیار کرد و در این مورد با عثمان مشورت نمود و او به وی اشارت کرد که به ربذه رود و هر گونه که خواهد در آن جا ساکن شود و این است آن چه در مورد این داستان مورد اطمینان است ولی شیعه آن را بگونه‌ای گزارش کرده‌اند که بتوانند آن را دستاویزی برای نکوهش ذو النورین (عثمان) گردانند و هدفشان از این کار، خاموش کردن نور او است و خداوند نمی‌پذیرد مگر این که نور خود را به کمال رساند. پایان

این سخنان از چند جهت جای توجه دارد:
1- این که می‌گوید: ابوذر ظاهر این آیه را گرفته … آیه، ظاهری جدا از باطنش ندارد و نمی‌رساند که مالی که زکاتش داده شد باز هم اگر بیش از اندازه نیاز بود بایستی همه آن را انفاق کرد. پس کدام ظهوری در این معنی هست که تأیید کننده نسبتی باشد که به ابوذر می‌دهند؟ تا او بتواند آن را بگیرد و بدان تکیه کند زیرا آیه در مقام نهی از گنج نهادن است که در ص چگونگی‌اش را روشن ساختیم و هرگز هیچ گفتار آشکار و حتی اشاره‌ای از ابوذر نرسیده است که نسبتی را که به وی می‌دهند تأیید کند بلکه دیدید همه آن چه از او یا درباره او گزارش کرده‌اند، با این نسبت، ناسازگار است.

2- درگیری میان او و معاویه را که آلوسی بر سر مفاد و ظاهر و باطن آیه دانسته، به آن صورت نبوده و ما در ص از صحیح بخاری نقل کردیم که کشمکش بر سر مورد نزول آن بود نه مفاد آن، که معاویه می‌پنداشته این آیه، تنها درباره اهل کتاب فرود آمده ولی ابوذر آن را عام می‌شمرده و ایشان و مسلمانان- هر دو- را طرف خطاب می‌دانسته. که هم مقصود ابوذر را از انفاق و مقداری که باید از مال انفاق کرد دانستیم و هم این را که مقصود او «بخشیدن تمام آن چه بیش از نیازمان داریم» نیست بلکه انجام دستورهائی است که دین برای انفاق داده- از واجب و مستحب- و دیدیم اعتراض او به کسانی بود که گنج‏های سیم و زر نهاده و کاری همچون احتکار کنندگان خوراک مردم مرتکب می‌شدند و جامعه را از سودهای آن دو فلز گرانبها محروم ساخته و به ویژه تهیدستان را از حقوقی که دین برای ایشان در آن دو معین داشته بی‌بهره می‌گرداندند که در همه این زمینه‌ها با گستردگی سخن راندیم.

3- آن چه را نیز از داستان کعب الاحبار گزارش کرده است، ما چگونگی حال را در مورد آن، روشن ساختیم و آن چه را درباره این داستان رسیده با همه جدائی‌هائی که در فرازهایش است برایت خواندیم و دیدی که بیشتر بافته‌های آلوسی را در آن‏ها نمی‌توان یافت از جمله این که «کعب به ابوذر گفت: به راستی کیش یگانه‌پرستی اسلام …» و این که: «وی به پشت عثمان پناه برد و ابوذر پروای آن نکرد و ضربت به عثمان خورد …» که ای کاش می‌گشت و برای بافته‌های خودش مأخذی- هر چند از سست‏ترین کتاب‏ها یا گردآورده‌های داستان‏پردازان- یاد می‌کرد ولی وی فقط خواسته ابوذر را که در جهان برزخ است به زدن ضربه‌ای بر عثمان متهم داشته و شورشی علیه وی برانگیزد که ما به یاری پژوهشی درست، نگذاشتیم خواب خوش او تعبیر شود و به آزویش برسد.

و اکنون عبارتی را که احمد در مسند خود (63/1) از طریق مالک بن عبد اللّه زیادی از ابوذر آورده است بنگرید که به موجب آن، وی از عثمان اجازه ورود خواست و او نیز اجازه داد تا عصا به دست وارد شد عثمان گفت: ای کعب! عبد الرحمان مرده و دارائی‌ای برجای گذاشته، نظر تو درباره آن چیست؟ گفت: اگر حقی را که خدا در آن داشته است گزارده باشد ایرادی ندارد ابوذر چوبدستی خود را بلند کرد و کعب را زد و گفت از برانگیخته خدا شنیدم می‌گفت دوست ندارم که این کوه طلا شود و از آن من گردد تا آن را انفاق کنم و از من پذیرفته گردد ولی شش اوقیه «1» از آن را برای پس از خود بر جای بگذارم. عثمان! تو را به خدا سوگند می‌دهم که آیا تو هم این را شنیدی؟- این را سه بار گفت- وی پاسخ داد آری.

و از این جا بر می‌آید که درگیری در پیش‏آمدی بوده که مربوط می‌شده است به دارائی عبد الرحمان بن عوف که چندان طلا بجا گذاشت که برای بخش کردنش تبرها بکار گرفتند و بر سر این کار دست‏های مردان آبله کرد و یک چهارم از یک هشتم آن به 80000 سکه رسید که این‏ها را از دارائی خدا به او داده بودند که او شایستگی استفاده از آن را نداشت و همه مسلمانان در بهره گرفتن از آن، برابر بودند و این کار همان گنج نهادن ناروا و خاصه خرجی‌ای بود که بایستی دشمن داشت و فتوای کعب، چیزی از کار او را روا نمی‌گردانید زیرا از حاصل کشاورزی یا فراوان شدن دام‏ها یا از سود بازرگانی به‌دست نیامده بود تا اگر حقوق خدا را از آن بدهند پاکیزه شود و آن چه می‌ماند حلال باشد زیرا آن دارائی، همه‌اش از آن خدا بوده و همه مسلمانان در استفاده از آن برابر بودند و اگر هم پسر عوف حقی در آن داشت تازه به اندازه یکی از دیگر مسلمانان بود و بس.

و شگفت از اینکه در انجمنی با بودن ابوذر- دانای یاران پیامبر- بیایند و به ویژه از کعب فتوی بخواهند که یهودی‌ای بوده است نو مسلمان. و تازه خود فتوی خواهنده خیلی خوب می‌دانسته که آن دارائی از کجا فراهم شده زیرا خود وی سیل آن را به سوی صاحبش سرازیر کرد تا خوش خدمتی او را- که در روز شوری به خلافت تعیینش کرد- پاداش داده باشد و چون دارائی شخصی‌اش به این بخشش‏های گزاف، و فانمی کرده، اعتبار آن را از محل دارائی خداوند و بیت المال مسلمانان تأمین می‌کرده است و بس. آن گاه ابوذر که به موارد دستورهای دین بینا است بایستی در برابر آن کارهای زشت و کسی که چنان بخششی را روا می‌شمارد به اعتراض برخیزد و نیز در برابر کسی که گرفتن و گنج نهادن از آن را درست می‌داند یا می‌خواهد آن کار را نیکو قلمداد کند زیرا به گفته قرآن: باید گروهی از شما باشند که (مردم را) به نیکوکاری بخوانند و از کار زشت بازدارند و آنانند رستگاران.

و اگر این برداشت ابوذر مستلزم کمونیست بودن یا اعتقاد به مسلک اشتراکی است پس خلیفه دوم پیش از او و با بیان رساتر و توضیحی روشن‏تر، آن را آشکار ساخته است چنان که گزارش آن را طبری در تاریخ خود (33/5) از طریق ابو وائل آورده که وی گفت عمر بن خطاب گفت اگر به همان اندازه که تاکنون بر سر کار بوده‌ام از این پس بر سر کار باشم زیادتی دارائی‌های توانگران را خواهم گرفت و میان مهاجران مستمند پخش خواهم کرد.
که این گزارش را ابن حزم در المحلی 158/6 آورده و می‌نویسد: اسناد آن در نهایت درستی و عظمت است.

و در عصر المأمون 2/1 می‌خوانیم عمر بن خطاب، روا نمی‌دانست که مسلمانان از کشت‏ها و زمین زراعتی چیزی بیاندوزند زیرا روزی خودشان و خانواده و بردگان و هم پیمانانشان از سوی بیت المال پرداخت می‌شد و دیگر نیازی به اندوختن دارائی نداشتند.
آری عقیده خلیفه دوم درباره دارائی‌ها از دیده هیئت داوران پنهان مانده یا بزرگی پایگاه خلافت نگذاشته است که در برابر او گستاخی نمایند ولی ابوذر خلیفه نبوده است تا بزرگی او ایشان را از دروغ بافتن و بر وی بستن جلوگیری نماید تک و تنها در تبعیدگاه مرد نه کسی را یافت که یاری‌اش دهد و نه کسی را که از وی پشتیبانی کند یا پس از مرگش به تجهیز و تکفین او پردازد و از این روی حتی خرچسونه‌ها و کرم‏ها نیز بر وی می‌تازند ولی او روز دیگری هم خواهد داشت که خود همچون یک توده، سر از خاک برمی‌دارد و آن هنگام است که نهفته‌ها آشکار می‌گردد و آن‏چه را ابوذر معتقد بوده و آن چه را بر وی بسته‌اند، دانسته می‌شود همان روزی که مردم را برای کاری سهمناک فراهم می‌آرند و فرمان راندن با خداوند یگانه چیره بر همگان است.

4- تندخوئی‌ای که آلوسی به ابوذر نسبت داده، خیلی مغایر با سخن پیامبر است که وی را (در خداپرستی و پارسائی و خوی و روش) همچون عیسی پسر مریم شمرده «1» پس او که نماینده مسیح در میان این توده است چگونه تندخویی‌ای را در او سراغ توان کرد؟ مگر دین او وی را بدان بخواند که این نیز از ویژگی‌های مؤمنان است- که ایشان را چنین وصف کرده‌اند: با همکیشان خویش فروتن‏اند و در مبارزه برای حق سختگیر-، و ابوذر نیز در صف نخستین ایشان جای دارد. پس ما نمی‌توانیم گزارش آلوسی را گردن نهیم و درست بدانیم زیرا دشنامی از زبان ابوذر در بر دارد و آن هم به بلال یا کسی که خود ابوذر می‌دانسته پیامبر، وی را دوست می‌داشته و به خود نزدیک می‌ساخته.
پس نمی‌توان بر بنیاد مفهوم آن، دلیلی آورد هر چند با زنجیره‌ای درست رسیده باشد زیرا آن چه از حال ابوذر دانسته شده، همان است که پیامبر راستگوی درستکار درباره وی گزارش کرده و تازه اگر هم درست باشد یک مورد است- نه بیشتر- که سخنی از دهان ابوذر در رفته و همانند ندارد و شاید هم جریان مربوط به پیش از آنی بوده است که این گونه گفتار، حرام شود چنان که شارحان صحیح بخاری بر این رفته‌اند «1» و آن‏گاه با مانند این گزارش نمی‌توان ثابت کرد که ابوذر تندخو بوده و درگیری وی با کعب و با عثمان، از آن ناشی می‌شده.
گویا آلوسی در اینجا، آن چه را خود در کتاب المسائل الجاهلیة یاد کرده، به فراموشی سپرده که در ص 129 آن می‌نویسد: ابوذر بیش از آن که در جهان معرفت بدان پایگاه برتر رسد یکبار با بلال حبشی که مؤذن بود دوتائی به ناسزاگوئی پرداختند و ابوذر به وی گفت: ای پسر زن سیاه! و چون بلال گله او را به نزد پیامبر برد به وی فرمود: به بلال دشنام دادی و او را برای سیاهی رنگ مادرش نکوهش کردی؟ گفت آری گفت من بر آنم که چیزی از خودبینی پیش از اسلام هنوز در تو مانده است پس ابوذر گونه‌اش را بر خاک نهاد و سپس گفت گونه‌ام را بر نمی‌دارم تا بلال پای خود را بر گونه من نهد. پایان.
که بر ماوی گزارش را بدین گونه آورده و قسطلانی در ارشاد الساری 113/1 آن را یاد کرده و گوید: ابن الملقن به این گزارش می‌افزاید: پس بلال پای خود را بر گونه او نهاد.
این بود ابوذر و این بود ادب و خوی جوانمردانه او که به راستی خوئی بزرگوارانه است.

5- آن چه را نیز ادعا کرده که خیلی‌ها با ابوذر درگیر شدند … ای‌کاش یا یکی از ایشان را نام می‌برد یا یکی از کتاب‏هائی که در این مورد بتواند مأخذ وی بشود- هر چند از بی‌پایه‌ترین کتاب‏ها باشد- زیرا یاران پیامبر در آن روز، یا با آوای ابوذر هماهنگی نموده و او را برای دردسرهائی که به وی رسید دلداری می‌دادند یا به خاطر آن چه بر سر وی رفت آزرده شده و مسبب آن را نکوهش می‌کردندو آن هنگام، کسی نبود که سخن وی را رد کند یا آیه‌ای در مورد ارث حفظ کرده باشد که ابوذر آن را از یاد برده باشد زیرا او- به گواهی دروازه شهر دانش پیامبر و داناترین پیروان او- ظرفی بود لبریز از دانش.
بر یاران نیکوکار پیامبر بسی گران بود که گزارش سهمناک و ناگوار تبعید ابوذر را به ربذه بازگو کنند، آن را ناخوش می‌داشتند و گوش ایشان را آزار می‌داد، یاران شایسته پیامبر، چون آن گزارش رسواگر را می‌شنیدند بارها به نشانه مصیبت زدگی کلمه استرجاع را بر زبان می‌راندند و «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیهِ راجِعُونَ»
می‌گفتند و این که: «شکیبائی کن و مراقب ایشان باش» و: «بارخدایا اگر ایشان ابوذر را دروغگو شمردند من او را دروغگو نمی‌شمارم بارخدایا اگر آنان او را متهم داشتند من وی را متهم نمی‌دارم بارخدایا اگر آنان وی را نادرستکار خواندند من او را نادرستکار نمی‌خوانم زیرا پیامبر در هنگامی او را درستکار می‌شمرد که هیچ‏کس را درستکار نمی‌شمرد و هنگامی با وی راز می‌گفت که با هیچ کس راز نمی‌گفت «1»
و شاید هم مقصود آلوسی از کسانی که متعرض رد و نقد ابوذر شده‌اند همان دار و دسته خاندان اموی باشند که مال خدا را مانند گویی برای بازی گرفتند و بندگان او را بردگان خویش شناخته، کیش و کتاب او را دست آویز تباهی و نیرنگ و فریب انگاشتند. ولی کشمکش آنان با او بر بنیاد قرآن نبود و چیزی از آن نمی‌دانستند جز لایه ظاهری این آیه: «و بهره خویش را از جهان، فراموش مکن.»
و کشمکش ایشان به یاری تیغ و جنگ افزار بود و سخنشان نیز غوغا و فریاد، که آلوسی نیز مؤدبانه از ایشان پیروی کرده است.

6- این که پنداشته است رفتن وی به ربذه برای دلگیری او از تعرضات مردم و غوغای ایشان در پیرامون وی بوده که از برداشت وی به شگفت آمده بودند و او با عثمان مشورت کرد و وی به او اشارت کرد که بدان جا رود تا برفت و در آن جا به هر گونه که می‌خواست سکنی گرفت … این هم دروغی دیگر است زیرا در بخش‏های گذشته دیدیم که وی را به ربذه تبعید کردند و مردم را از بدرقهاو باز داشتند که هیچ کس به او نزدیک نتوانست شد مگر امیر مؤمنان و دو فرزندش و عمار. و چه درگیری‌ای میان ایشان و مروان پدید آمد و درگیری‌ای نیز میان امام با عثمان، و سخنانی که بدرقه کنندگان برای دلداری ابوذر گفتند و آن چه را خود او به کسی که در ربذه دیدارش کرد گفت و نیز سخن عثمان به عمار: ای گزنده … پدر خویش! آیا می‌پنداری من از تبعید او پشیمان شده‌ام؟ و نیز سخنان دیگری که آشکارا می‌رساند وی را نه با خشنودی خودش تبعید کرده‌اند و سپس نیز نکوهش همه یاران پیامبر به مسبب آن؛ و پیش از همه این‏ها، دانستی که پیامبر خود پیش بینی کرده بود که با همه دلبستگی جانسوزی که ابوذر به همسایگی با آرامگاه پیامبر دارد او را از کنار آن، به دور می‌سازند. آری بر گردید به صفحات گذشته، و گسترده همین گزارش‏ها را بخوانید تا بنگرید که چگونه آلوسی می‌خواهد کسی را که دوست می‌دارد تیرهای انتقاد را از سوی او باز گرداند و با گزارش کردن داستان به شکلی پندار آمیز، نکوهش‏هائی را که متوجه او است منتفی گرداند که پنداشته است دست کاوشگران از نشاندادن کجی و کاستی‌های کارش در می‌ماند. و ای کاش هیئت داوران فراموش نمی‌کردند که گزارش آلوسی درباره چگونگی رفتن ابوذر به ربذه با آن چه خود ایشان از گفتار ابن کثیر و ابن حجر به گواهی آورده‌اند ناسازگار است زیرا آن دو اقرار کرده‌اند که رفتن ابوذر به ربذه، امری خارج از اختیار وی و به صورت تبعید بوده جز این که آن دو، پرداخته‌اند به عذر آوردن از سوی مسبب قضیه.

7- این‏که آلوسی گوید: این است آن چه درباره داستان ابوذر بایستی اطمینان داشت … نگاه کنید که چگونه این مرد می‌خواهد حقایق ثابت را بر طبق خواسته‌ها و هوس‏هایش انکار کند و می‌پندارد که مردم آن چه را او در هم بافته است اصل شایسته پیروی گرفته، نوشته‌های دیگر را از میان می‌برند و بر چهره تاریخ، پرده کشیده حدیث‏ها را از مجموعه‌های مربوطه حذف می‌کنند و جز کتاب او از همه کتاب‏هائی که گزارش تبعید ابوذر در آن ثبت شده و مأخذ ما در شرح قضیه است چشم می‌پوشند با آن که از پژوهش‏های گذشته ما روشن شد که دانایان سنی در مورد این رویداد به دو گونه بررسی کرده‌اند یک دسته از ایشان پیش آمدها رابه صورت قضایای تاریخی بازگو کرده یا آن را در قالب احادیثی چند، روایت نموده‌اند بی این که در پیرامون آن به داوری پردازند- که ایشان را شناختید- و دسته دیگر نیز درستی همه آن گزارش‏ها را اعتراف کرده ولی نشسته‌اند به عذر آوردن برای نیکو نمایاندن آن رویدادها به این گونه که آن کارها برای پاسداری از شکوه پایگاه خلافت و نگهبانی از جایگاه شرع و بر پا داشتن احترام دین لازم بوده است «1» که به هر حال هیچ کدام از وابستگان به این دو دسته، از شیعیان نبوده تا آلوسی بگوید که گزارش ایشان در خور اطمینان نیست. و آیا روا است که بزرگان سنت و حافظان احادیث در میان ایشان، در تمام سده‌های گذشته، از آن چه آلوسی آورده، ناآگاه مانده و آن چه را شیعه گزارش کرده‌اند صحیح پنداشته و از جمله اخباری بشمارند که بی‌چون و چرا عثمان پدید آرنده حوادث آن بوده و وسیله نکوهش او گردیده و ایشان باید عذرهائی بتراشند تا وی در انجام آن گناهکار ننماید؟
و پس از این‏ها چه عذری دارند آن هیئتی که پشتوانه خود را چنین سخنانی گردانند که سرشته با دروغ است و آمیخته با نادرستی‌ها، و کژی و کاستی از همه سوی گرد آن را گرفته. این بود حال نخستین گواهی که هیأت داوران سخن او را گواه آورده است.

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج‏8، ص: 504

متن عربی

و جاء فی فتح الباری «1» للحافظ ابن حجر ما خلاصته: أنّ دفع المفسدة مقدّم على جلب المصلحة، و لذلک أمر عثمان أبا ذر أن یقیم بالربذة مع أنّ فی بقائه بالمدینة مصلحة کبیرة لطالبی العلم لما فی بقائه بالمدینة من مفسدة تترتّب على نشر مذهبه.
و ممّا ذکرنا یتبیّن أنّ ما فی هذا الکتاب- الشیوعیّة فی الإسلام- لا یتّفق هو و مبادئ الإسلام و قواعده. کما یتبیّن أنه لا شیوعیّة فی الإسلام بالمعنى الذی یفهمه الناس، و الذی صرّح به صاحب هذا الکتاب و سمّاه شیوعیّة الإسلام، و من أجل هذا نرى ألّا یذاع مثل هذا الکتاب بین الناس لئلّا یتّخذها المفسدون فی الأرض الهدّامون للنظم الصالحة ذریعة للإخلال بالنظام و إفساد عقول ضعفاء الإیمان و الجاهلین بمبادئ الإسلام.
قال الأمینی: إنّ وزارة الداخلیّة أو شیخ الأزهر لو أحال کلّ منهما النظر فی هذه المهمّة إلى لجنة عارفة بحال أبی ذر، واقفة على مقاله، مطّلعة على کتب الحدیث و السیر و التفاسیر، بصیرة بما فیها من الغثّ و السمین خالیة عن الأغراض، بعیدة عن النعرات الطائفیّة، لحکمت بما هو الحقّ الصراح، و عرفت أنّ ما دعا إلیه أبو ذر لم یکن خارجاً عمّا سردته هی فی مفتتح مقالها من اعتبار المالکیّة لکلّ إنسان، و ما یجب علیه إنفاقه من المال، و ما یتطوّع به الرجل من النفقات، و قد أوقفناک قبل هذا على کلّ ذلک، و أنّ هیاجه لم یکن موجّهاً إلّا إلى أناس معلومین کانوا یکنزون الذهب و الفضّة و لا ینفقون منها فی سبیل اللَّه، و یحرمون الأُمّة من منافعها المفروضة لها فضلًا عن المندوب إلیها و المرغّب فیها. و بذلک کلّه تعرف أن ما عزت إلیه اللجنة الحاکمة- من غیر بصیرة- من وجوب إنفاق ما فضل من المال على حاجة الإنسان و نفقته و نفقة عیاله زور من القول، و فند «2» من الرأی، و لیتها أشارت إلى مصدر ما ادّعته من

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏8، ص: 505

مذهب أبی ذر الذی حسبته مخالفاً لجمهور الصحابة و التابعین، و قد أسلفنا لک جملة ممّا أثر عنه فی ذلک، و لیس فی شی‏ء منه أیّ دلالة على ما ادّعته من العزو المختلق، و لیتها بیّنت العلماء الذین تصدّوا لنقض مذهب أبی ذر، و أشارت إلى ما جاءوا به فی تدعیم حجّتهم، و لعلّها أرادت بهم المؤرّخ محمد الخضری، و أحمد أمین، و صادق إبراهیم عرجون، و عمر أبی نصر، و محمد أحمد جاد المولى بک، و عبد الحمید بک العبادی، و أمثالهم من المحدثین المتسرّعین الذین مُنیت بهم البلاد و العباد.
و أسلفنا لک أیضاً قول عظماء الصحابة فی أبی ذر و موافقتهم له على حقیقة رأیه، و استیائهم لما نکب به من جرّاء ذلک، و إجماع صلحائهم على أنّ ما جاء به کان رأیاً صحیحاً دینیّا محضاً مستفاداً من الکتاب و السنّة.
و عجیب استغرابها مذهب أبی ذر و هی لا تعرفه، و أعجب منه اعتذارها له ببعده عن مبادئ الإسلام و عمّا هو الحقّ الظاهر الواضح مع قولها باجتهاد أبی ذر، أیّ اجتهاد هذا من عیلم أخذ المبادئ من مشرّعها یبعد حامله عن مبادئ الإسلام و عمّا هو الحقّ الظاهر الواضح؟ نعم؛ کم و کم عند القوم من المجتهدین البعیدة آراؤهم عن مبادئ الإسلام کابن ملجم قاتل الإمام أمیر المؤمنین، و أبی الغادیة قاتل عمّار، و ابنی هند و النابغة قائدی الفئة الباغیة، و أمثالهم «1» لکن شتّان بین هؤلاء و سیّد غفار!
أ وَ لیس ممّا یُضحک الثکلى و یبکی کلّ مسلم أن یُحسب أنّ مذهب أبی ذر بعید عن مبادئ الإسلام و عمّا هو الحقّ الظاهر الواضح؟ و هو الذی لم یعبد الصنم قبل إسلامه و صلّى سنین قبل المبعث الشریف مولّیاً وجهه إلى اللَّه و هو محسن، و هو ربع الإسلام و رابع المسلمین، و قد طوى جُلّ سنیّه على عهد النبوّة فی صحبة الرسول الأعظم و لم یفتأ متعلّماً منه، مصیخاً إلى کلّ ما یدعو إلیه و یهتف به، فتنتقش کلّ تلکم

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏8، ص: 506

المثل العلیا فی نفسه کما تنتقش الصور فی المرآة الصافیة، بل تثبت فیها کما تثبت فی العدسة اللاقطة.
کان صلى الله علیه و آله و سلم یدنیه دون الصحابة إذا حضر و یتفقّده إذا غاب، و کان شحیحاً على دینه حریصاً على العلم، و قد سأل رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم عن کلّ شی‏ء حتى عن مسّ الحصى فی الصلاة، و قد صبّ صلى الله علیه و آله و سلم فی صدره ما صبّه جبریل و میکائیل فی صدره صلى الله علیه و آله و سلم، و عرّفه صلى الله علیه و آله و سلم لأمته بأنّه شبیه عیسى هدیاً و سمتاً و نسکاً و برّا و صدقاً و خلقاً و خُلقاً «1».
و ما ظنّک برجل قال فیه باب مدینة علم النبیّ مولانا أمیر المؤمنین علیه السلام لمّا سُئل عنه:
«وعاء ملئ علماً ثمّ أوکى «2» علیه» «3».
أو لیس من العجب العجاب أنّ من هو هکذا و هو فی عهد النبوّة لم یزل فی مدینة الرسول یتلقّى منه صلى الله علیه و آله و سلم کلّ إفاضاته، و یستقی من مستقى الوحی یکون مذهبه بعیداً عن مبادئ الإسلام و عمّا هو الحقّ الواضح، و یکون رأی کعب الأحبار الیهودیّ حدیث العهد بالإسلام أو من بعده بعد لأی من عمر الدهر- و قد نمى و ترعرع و شبّ و شاب فی عاصمة الفراعنة یوم غشیت الحقائق ظلمات بعضها فوق بعض- قریباً منها، و یکون صاحبه عارفاً بها حاکماً على مثل أبی ذرّ بما حکم؟! کأنّ الحقائق الإسلامیّة نصب عینه دون سیّد غفّار، أو معلّقة على شحمة أُذنه یسمع رنّتها دون ذلک الصحابیّ العظیم!
هب أنّا تنازلنا للّجنة الحاکمة عن کلّ ما قلناه، و لکن هل یسعنا التغاضی عمّا جاء به الحفّاظ و أئمّة الحدیث من طرق صحیحة عن نبیّ الإسلام صلى الله علیه و آله و سلم فی إطراء

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏8، ص: 507

الرجل و الثناء علیه و إکباره و تقریر هدیه و هداه مع عدم استثناء شی‏ء من أطواره فی أولیاته أو أخریاته؟ و هو العارف بعلم النبوّة بکلّ ما ینهض به أبو ذر بعده، فهلّا بدر صلى الله علیه و آله و سلم إلى ردعه عمّا سینوء به بدل أمره إیّاه بالصبر على ما ینتابه من جرّاء ما قام به و دعا إلیه؟ بدل عدّه ما أصابه من المحن ممّا هو للَّه و فیه؟ بدل إخباره بکلّ ما یجری علیه من النفی و الجلاء مقصوراً على ذلک من غیر ردع؟
و نسائل اللجنة الحاکمة عن الذین استنکروا مذهب أبی ذر و استغربوه منه من الصحابة أ هُم من علیة الصحابة أو من أذنابها؟ و بطبع الحال أنّها ستجیبنا أنّهم الحکم ابن أبی العاص، و أخوه الحارث بن الحکم، و مروان بن الحکم، و الولیدین عقبة، و معاویة بن أبی سفیان، و سعید بن العاص، و عبد اللَّه بن خالد، و عبد اللَّه بن سعد بن أبی سرح، و إن شئت قلت حثالة من بنی أُمیّة البعداء عن مبادئ الإسلام و عمّا هو الحقّ الواضح، و من حذا حذوهم فی الإکباب على حطام الدنیا و اکتناز المال من غیر حلّه ممّن أقلقوا السلام، و جرّوا الویلات إلى خلیفة الوقت، و حرموا ضعفاء الأُمّة عن حقوقهم، و ولغوا فی الدماء المحرّمة و أثاروها حروباً دامیة، و ألقحوها فتنة شعواء، فلم تزل عداءً محتدماً تتلقّاها الأجیال من بعدهم حتى انتهت إلى عصرنا الحاضر، و هو الذی حفز اللجنة الحاکمة على رمیها القول على عواهنه، و لکن صافق أبا ذر على رأیه الصحیح الموافق لمبادئ الدین الإمام أبو السبطین و شبلاه الإمامان و صلحاء الأُمّة کلّهم و من استاء لنکبات أبی ذر و نقم بها على خلیفة الوقت.
حنّ قدح لیس منها «1»:
لقد جرّأ تقحّم هذه اللجنة الجائرة فی حکمها جبران ملکون الصحافی

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏8، ص: 508

النصرانیّ صاحب جریدة الأخبار العراقیّة فی سنتها العاشرة (1368 ه) فی عددها المتسلسل (2503) الصادر فی جمادى الأولى، فطفق یرقص لما هنالک من مکاء و تصدیة، و المسکین لا یعرف مبادئ الإسلام و لو عرفها لاتّبعها، و لا مبالغ رجالات المسلمین و لو عرفهم لنزّههم و ذبّ عنهم، لکنّه حسب ما لفّقوه حقیقة راهنة و صبّها فی بوتقة من القول هو أربى فی إفادة ما حاولوه، غیر أنّه یطفو علیه القوارص و اللواذع قال:
لکن أبا ذر الغفاری یعتقد أنّه یتعیّن على کلّ فرد أن ینفق فی سبیل اللَّه کلّ ما یفیض عن حاجته و حاجة أُسرته، و لکن لم یُعرف أنّ أحداً من الصحابة شاطره هذا الرأی، و إنّما عارض الکثیر من عقلاء المسلمین و حکمائهم فی هذا المبدأ، فلا شکّ إذن فی أنّ أبا ذر کان مخطئاً فی رأیه، و لا ینبغی اتّباعه بعد أن ثبت أنّه خطأ، و أنّ رأیه لا یتّفق مع القرآن و لا السنّة و لا المبادئ الإسلامیّة و تعالیمها. انتهى.
و نحن هاهنا لا نعاتبه و لا نستعتبه، أمّا الأوّل فإنّ الرجل کما قلناه بعید عن کلّ ما یجب أن یقرب منه فی أمثال هذه المباحث حتى یتسنّى له الحکم الباتّ فیها، و إنّما أحسن ظنّه بأولئک المتقوّلین زاعماً أنّهم هم الأقرباء من المبادئ الإسلامیّة العرفاء بحقیقة ما حکموا به، و لو کان الأمر کما زعم لکان الحقّ معهم، و إن کان لنا أن نؤاخذه بأنّ مرحلة حسن الظنّ لا یکتفى بها فی باب القضاء الحاسم على عظیم من عظماء الأُمّة، فکان من واجبه أن یستفرغ وسعه فی تحقیق تلکم المزاعم و هو فی عاصمة من عواصم الإسلام- بغداد- و بمطلع الأکمة منه عاصمة الدنیا فی العلم و الدین- النجف الأشرف- و فیها العلماء، و المؤلّفون، و المحقّقون، و الجهابذة، و عباقرة الوقت فی کلّ جیل، فکان من السهل علیه أن یستحفی الخبر هنالک أو هاهنا، و لهذا لسنا نستعتبه لخروجه عن الطریقة المثلى فی القضاء، و نحن نعدّ هذه و أمثالها سیّئة من سیّئات اللجنة الحاکمة و هی المؤاخذة بها. و کأنّی بها و هی تحسب أنّها تحسن صنعاً، و تبتهج بما نشرته من الحکم الساقط و قذف عظیم من عظماء الأُمّة بما تبرأ منه ساقة

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏8، ص: 509

المسلمین، و تراه دفاعاً عن بیضة الإسلام المقدّس، و کفاحاً للشیوعیّة الهدّامة، و ردماً لثلمة أتت على الدین من ذلک المبدأ التعس، و کأنّها جاءت بقرنی حمار «1» لمّا استشهدت على ما ارتأته بأقاویل أُناس زورٍ عن مواقف الحقّ و الصدق.
شهود اللجنة:
لقد استشهدت اللجنة على ما أرادت بکلام الآلوسی و ابنی کثیر و حجر، کأنّها لم تجد فی أبی ذر کلاماً لغیر هؤلاء من ناصبی العداوة لأهل البیت و شیعتهم، و ما أذهلها- أو تذاهلت هی- عمّا قدّمناه من الکلمات فیه! و ما کان أغناه عن الرکون إلى هذه التافهات المختلقة المائنة! لکنّا نعذرها على ذلک لأنّها تتحرّى ما یدعم دعواها، و ما أشرنا إلیه من الکلمات السابقة تنقض تلکم الدعوى و تدحرها، و لذلک اقتصرت فی النقل على بعض تلکم الکلم، و إنّما أسقطت البعض الآخر ممّا لفّقوه للتهافت الظاهر بینها، فکأنّها شعرت بذلک فحذفته، و هی تحسب أنّ البحّاثة لا تراجع تلک الکتب و لا تقف على تناقضها، أو أنّ الآراء لا مناقشة فی حسابها، و لیس وراءها محاسب و لو بعد حین، فنقول هاهنا: أمّا الآلوسی فإلیک تمام کلامه فی تفسیره (10/87) قال فی تفسیر قوله تعالى: (وَ الَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا یُنْفِقُونَها فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِیمٍ‏):
أخذ بظاهر الآیة فأوجب إنفاق جمیع المال الفاضل عن الحاجة أبو ذر رضى الله عنه، و جرى بینه لذلک و بین معاویة فی الشام ما شکاه له إلى عثمان رضى الله عنه فی المدینة، فاستدعاه إلیها فرآه مصرّا على ذلک حتى إنّ کعب الأحبار قال له: یا أبا ذر إنّ الملّة الحنیفیّة أسهل الملل و أعدلها، و حیث لم یجب إنفاق کلّ المال فی الملّة الیهودیّة و هی أضیق الملل و أشدّها کیف یجب فیها؟ فغضب رضی اللَّه تعالى عنه و کانت فیه حدّة

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏8، ص: 510

و هی التی دعته إلى تعییر بلال رضى الله عنه بأُمّه و شکایته إلى رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم و قوله فیه: إنّک امرؤ فیک جاهلیّة، فرفع عصاه لیضربه و قال له: یا یهودیّ ما ذاک من هذه المسائل. فهرب کعب فتبعه حتى استعاذ بظهر عثمان رضى الله عنه فلم یرجع حتى ضربه، و فی روایة: إنّ الضربة وقعت على عثمان، و کثر المعترضون على أبی ذر فی دعواه، و کان الناس یقرؤون له آیة المواریث و یقولون: لو وجب إنفاق کلّ المال لم یکن للآیة وجه، و کانوا یجتمعون علیه مزدحمین حیث حلّ مستغربین منه ذلک، فاختار العزلة فاستشار عثمان فیها، و أشار إلیه بالذهاب إلى الربذة، فسکن فیها حسبما یرید، و هذا ما یُعوّل علیه فی هذه القصّة. و رواها الشیعة على وجه جعلوه من مطاعن ذی النورین و غرضهم بذلک إطفاء نوره و یأبى اللَّه إلّا أن یتمّ نوره. انتهى.
فی هذه الکلمة مواقع للنظر:
1- قوله: أخذ بظاهر الآیة. إلخ. لیس للآیة ظاهر غیر باطنها، و لیس فیها إیجاب لإنفاق جمیع المال المؤداة زکاته الفاضل عن الحاجة، فأیّ ظهور فیها یعاضد ما عزوه إلى أبی ذر حتى یسعه الأخذ به و التعویل علیه؟ و إنّما هی زاجرة عن الاکتناز الذی بینّاه فی صفحة (320) و لم یؤثر قطّ عن أبی ذر المصارحة و لا الإشارة إلى شی‏ء ممّا عزاه إلیه، بل أوقفناک على أنّ کلّ ما روی عنه أو فیه منافٍ لذلک.
2- ما رتّبه على ذلک من وقوع النزاع بینه و بین معاویة، و قد أسلفنا فی صفحة (295) عن صحیح البخاری من أنّ النزاع بینهما کان فی نزول الآیة لا فی مفادها، فکان معاویة یزعم أنّها نزلت فی أهل الکتاب و أبو ذر یعمّمها علیهم و على المسلمین، و مرّ أیضاً مراد أبی ذر من الإنفاق و مقدار المنفق من المال و أنّه لیس ما فضل عن الحاجة و إنّما هو ما ندب إلیه الشرع واجباً أو تطوّعاً، و لم یکن إنکاره إلّا على الاکتناز الذی هو لدة الاحتکار فی الأطعمة، یحرم الملأ من منافع النقدین و نمائهما،

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏8، ص: 511

و یحرم الفقراء خاصّة عن حقوقهم المجعولة فیهما من ناحیة الدین، و قد فصّلنا القول فی هذه کلّها.

3- ما رواه من قصّة کعب الأحبار: لقد أقرأناک المأثور من هذه القصّة و کیفیّة الحال فیها و اختلاف ألفاظها، و لیس فی شی‏ء منها أکثر ما لفّقه الآلوسی من قول الرجل لأبی ذر: إنّ الملّة الحنیفیة. إلخ. و من استعاذته بظهر عثمان، و عدم اکتراث أبی ذر لذلک و وقوع الضربة على عثمان، و لیته ذکر لما تقوّله مصدراً و لو من 3- أضعف الکتب أو من مدوّنات القصّاصین، لکنّه أراد أن ینشب على أبی ذر ثورة و هو فی عالم البرزخ بوقوع الضربة على عثمان؛ غیر أنّه أخفق ظنّه و أکدى أمله بفضل التنقیب الصحیح.

و نذکر لک هنا

لفظ أحمد فی مسنده «1» (1/63) من طریق مالک بن عبد اللَّه الزیادی عن أبی ذر: أنّه جاء یستأذن على عثمان بن عفّان رضى الله عنه فأذن له و بیده عصاه، فقال عثمان رضى الله عنه: یا کعب إنّ عبد الرحمن توفّی و ترک مالًا، فما ترى فیه؟ فقال: إن کان یصل فیه حقّ اللَّه فلا بأس [علیه‏]. فرفع أبو ذر عصاه فضرب کعباً و قال: سمعت رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم یقول: «ما أُحبّ لو أنّ لی هذا الجبل ذهباً أنفقه و یتقبّل منّی أذر خلفی منه ستّ أواق». أُنشدک اللَّه یا عثمان أسمعته؟ ثلاث مرّات. قال: نعم.

و منه یتجلّى أنّها قضیّة فی واقعة ترجع إلى مال عبد الرحمن بن عوف الذی ترک ذهباً قطع بالفؤوس حتى مجلت أیدی الرجال منه، و بلغ ربع ثُمنه ثمانین ألفاً، و قد أُعطی له ذلک بغیر استحقاق من مال اللَّه الذی یستوی فیه المسلمون، فکانت أثرة ممقوتة و اکتنازاً منهیّا عنه، و ما کانت فتوى کعب تُبرّر شیئاً من عمله، لأنّه لم یکن من نماء زرع أو نتاج ماشیة أو ربحاً من تجارة حتى یطهّره إخراج حقوق اللَّه منه، و إنّما کان المال کلّه للَّه، و أفراد المسلمین فیه شرع سواء، و إن کان لابن عوف فیه حقٌّ فعلى زنة بقیّة المسلمین فحسب.

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏8، ص: 512

و العجب من هذا الاستفتاء و من توجیهه إلى کعب خاصّة- و هو یهودیّ قریب العهد بالإسلام- و فی المنتدى مثل أبی ذر عالم الصحابة، و المستفتی جدّ علیم بحقیقة ذلک المال لأنّه هو الذی أدرّه علیه جزاء حسن اختیاره للخلافة یوم الشورى، و لم تکن ثروته الشخصیّة تفی بتلکم العطایا الجزیلة، فلیس لها مدرّ إلّا مال اللَّه، فعلى أبی ذر البصیر بمواقع أحکام الشرع أن ینکر تلکم المنکرات على من استباح ذلک العطاء، و على من استباح أخذه و اکتنازه؛ و على من حاول أن یُبرّر تلکم الأعمال. (وَ لْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَى الْخَیْرِ وَ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ‏).

و إن کانت توجب نظریّة أبی ذر هذه الشیوعیّة أو الاشتراکیّة فقد سبقه إلیها الخلیفة الثانی ببیان أوفى و تقریر أوضح، أخرجه الطبری فی تاریخه «1» (5/33) من طریق أبی وائل، قال: قال عمر بن الخطاب رضى الله عنه: لو استقبلت من أمری ما استدبرت لأخذت فضول أموال الأغنیاء فقسّمتها على فقراء المهاجرین.

و أخرجه ابن حزم فی المحلّى (6/158) فقال: هذا إسناد فی غایة الصحّة و الجلالة.

و فی عصر المأمون «2» (1/2): حرّم عمر بن الخطّاب على المسلمین اقتناء الضیاع و الزراعة لأنّ أرزاقهم و أرزاق عیالهم و ما یملکون من عبید و موال، کلّ ذلک یدفعه لهم من بیت المال، فما بهم إلى اقتناء المال من حاجة.

نعم؛ عزبت عن اللجنة نظریّة الخلیفة الثانی فی ناحیة المال، أو أنّ عظمة الخلافة صدّتهم عن الجرأة علیه، لکنّ أبا ذر لم یکن خلیفة فتمنعهم عظمته عن التقوّل

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏8، ص: 513

علیه، و قد مات فی المنفى فریداً وحیداً لا یجد من یعینه أو یدافع عنه أو یجهّزه بعد موته فیتوثّب علیه حتى الخنافس و الدیدان، غیر أنّ له یوماً آخر یُحشر فیه أُمّة واحدة، هنالک تُبلى السرائر و یُعلم ما ارتآه أبو ذر و ما رُمی به، ذلک یوم مشهودٌ له الناس، و الحکم هنالک للَّه الواحد القهّار.

4- ما عزا إلیه من الحدّة، و هو ینافی تشبیه رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم إیّاه بعیسى بن مریم فی هدیه و خلقه و نسکه و زهده «1» فهو ممثّل المسیح علیه السلام فی هذه الأُمّة، و أنّى تقع الحدّة منه؟ إلّا أن یدعوه إلیها الدین کما هو من خصال المؤمنین الموصوفین بالوداعة بینهم، و الخشونة فی ذات اللَّه، و أبو ذر فی الرعیل الأوّل منهم؛ فلیس من المستطاع أن نخضع لصحّة هذه الروایة، و فیها الوقیعة من أبی ذر فیمن یعلم أنّ رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم یقرّبه و یدنیه و یحبّه.

فلا تکاد تنهض حجّة على مفادها و لو جاءت بسند صحیح؛ لأنّ المعلوم من حال أبی ذر هو ما أخبر به النبیّ الصادق الأمین، و على فرض صحّتها قضیّة فی واقعة لا تعدو أن تکون فلتة لیست لها لدة، و لعلّها صدرت منه قبل تحریم ذلک کما ذهب إلیه شرّاح صحیح البخاری «2» و بمثلها لا یمکن أن تثبت لأبی ذر غریزة الحدّة فیحمل ما صدر منه فی المقام علیها.

و کأنّ الرجل هاهنا ذهل عمّا ذکره فی کتابه مسائل الجاهلیّة (ص 129) من قوله: إنّ أبا ذر رضى الله عنه قبل بلوغه المرتبة القصوى من المعرفة تسابّ هو و بلال الحبشی المؤذّن فقال له: یا ابن السوداء. فلمّا شکا بلال إلى رسول اللَّه صلّى اللَّه تعالى علیه و آله و سلّم

قال له: «شتمت بلالًا و عیّرته بسواد أُمّه؟» قال: نعم. قال: «حسبت أنّه

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏8، ص: 514

بقی فیک شی‏ء من کبر الجاهلیّة». فألقى أبو ذر خدّه على التراب ثمّ قال: لا أرفع خدّی حتى یطأ بلال خدّی بقدمه.

انتهى.

و هکذا رواه البرماوی، و ذکره القسطلانی فی إرشاد الساری «3» (1/113) و قال: زاد ابن الملقن: فوطأ خدّه.

هذا أبو ذر و هذا أدبه و کرم أخلاقه، و إنّه لعلى خلق عظیم.

5- ما ادّعاه من کثرة المتعرّضین لأبی ذر … إلخ. لیته سمّى واحداً من أولئک المتعرّضین، أو سمّى مصدراً و لو من أتفه المصادر یصافقه على هذه الدعوى، و إنّما کانت الصحابة یومئذٍ بین مصافق لأبی ذر على هتافه، و مُسلّ له على نکبته، و مُستاء على ما أصابه من الأذى، و ناقم على من فعل به ذلک، لم یکن عندئذٍ من یردّ علیه قوله و یحفظ آیة المواریث، و أبو ذر ناسیها و هو وعاء ملئ علماً بشهادة من أعلم الأُمّة باب مدینة علم النبیّ صلّى اللَّه علیهما و آلهما.

کان من العزیز على صلحاء الصحابة المنابأة «4» بالفادح الجلل تسییر أبی ذر إلى الربذة لکرههم ذلک و نُبوِّ «5» سمعهم عنه، و کان الصحابیّ الصالح یسترجع مراراً لمّا قرع سمعه ذلک النبأ المزری، و کان یقول: ارتقبهم و اصطبر، اللّهمّ إن کذّبوا أبا ذر فإنّی لا أُکذّبه، اللّهمّ و إن اتّهموه فإنّی لا أتّهمه، اللّهمّ و إن استغشّوه فانّی لا أستغشّه، فإنّ رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم کان یأتمنه حین لا یأتمن أحداً، و یسرّ إلیه حین لا یسرّ إلى أحد «6».

و لعلّ الآلوسی یرید بمن ذکرهم من المتعرّضین طغمة آل أُمیّة المتّخذین مال اللَّه

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏8، ص: 515

دولًا، و عباده خولًا، و دینه دخلًا، و کتابه دغلًا، غیر أنّهم ما کانوا یجادلون بالقرآن، و ما کانوا یعرفون منه إلّا ظاهراً من قوله تعالى: (وَ لَا تَنسَ نَصِیبَکَ مِنَ الدُّنیَا) «1» و کانت مجادلتهم مجالدة بالحراب و العتاد، و کان قولهم فی ذلک صخباً و جلبة، فتبعهم الآلوسی تحت جامع النزعة.

6- حسبانه بأنّ خروجه إلى الربذة کان مللًا منه من تعرّض الناس و ازدحامهم علیه مستغربین منه رأیه، بعد أن استشار عثمان فأشار إلیه بالذهاب إلیها فسکن فیها حسبما یرید. و هذه أُکذوبة أخرى، فقد مرّ فیما تقدّم أنّه نُفی إلى الربذة، و مُنع الناس عن مشایعته، فلم یدنُ منه أحد إلّا مولانا أمیر المؤمنین علیه السلام و ابناه الإمامان و عمّار معهم، و ما جرى بینهم و بین مروان، ثمّ ما جرى بین الإمام و بین عثمان، و ما قال له مشایعوه من کلمات التسلیة، و ما قاله أبو ذر نفسه لمن زاره فی الربذة، و قول عثمان لعمّار: یا عاضّ أیر أبیه أ تحسب أنّی ندمت من تسییره؟ إلى کلمات أخرى کلّها صریحة فی تسییره على صورة غیر مرضیة، و نقمة الصحابة جمعاء على من فعل به ذلک. و قد عرفت قبل هذه کلّها إخبار رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم بذلک النفی و الإخراج بالرغم من أشواق أبی ذر المحتدمة على جواره مرقد النبیّ الأعظم، فراجع تفاصیل هذه الجمل فیما تقدّم من صحائف هذا الجزء. لکن الآلوسی أراد أن یخفّف وطأة النقد على من والاه و ردّ النقمة عنه فصدّر للقصّة صورة خیالیّة، و حسب أنّ التنقیب لا یکشف عن عوارها، و لیت اللجنة الحاکمة لم تتغافل عن أنّ هذه الجملة الأخیرة تنافی ما استشهدت به من کلام ابنی کثیر و حجر، فقد اعترفا بأنّ خروج أبی ذر إلى الربذة کان تسییراً بلا اختیار منه، غیر أنّهما حاولا الاعتذار عن قِبَل من ارتکب ذلک.

7- قوله: هذا ما یُعوّل علیه فی هذه القصّة… إلخ. انظر إلى هذا الرجل کیف

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏8، ص: 516

یحاول أن یغمط الحقائق الثابتة حسب میوله و أهوائهِ، و هو یزعم أنّ الأُمّة ستتّخذ ما لفّقه أصلًا متّبعاً، فتمحو الکتب و تلقی الستار على صفحة التاریخ، و تحذف الأحادیث من مدوّناتها، و تضرب صفحاً عن غیر کتابه ممّا ثبت فیها کلّ ما نفاه هو کما قدّمنا لک ذلک فی أبحاثنا هذه. و قصارى القول أنّ العلماء فی هذه المسألة فریقان: فقسم سرد تلکم الأحوال سرداً تاریخیّا أو أخرجها إخراج الحدیث من غیر تعرّض لما لها أو علیها و قد عرفت هؤلاء، و فریق یعترف بکلّ ما هنالک غیر أنّه یعتذر عمّن ارتکب هاتیک الأحوال بأنّها کانت لحفظ أبّهة الخلافة، و صیانة منصب الشریعة، و إقامة حرمة الدین «1» و لیس أحد من هؤلاء من الشیعة حتى یجعل الآلوسی روایتهم غیر معوّل علیها، و هل من الجائز أن لا یتفطّن أعلام القوم و حفّاظهم فی کلّ تلکم القرون الخالیة لما جاء به الآلوسی، و حسبوا أُولئک ما روته الشیعة صحیحاً و جعلوه من مطاعن عثمان المتسالم علیه عندهم، و جاؤوا ینحتون له الأعذار فی تبریره؟ و بعد هذه کلّها فلا عذر للجنة الحاکمة فی أن تعتمد على مثل هذه الکلمة التی مزیجها الکذب، و حشوها الأغلاط، و العوار مکتنف بها من شتّى نواحیها، هذا حال الشاهد الأوّل الذی استشهدت به اللجنة الحاکمة.