اولین دایرةالمعارف دیجیتال از کتاب شریف «الغدیر» علامه امینی(ره)
۲۳ آذر ۱۴۰۳

این آیه درباره ابوبکر و عمر نازل شد!!

متن فارسی

– واحدی در ” اسباب النزول ” روایتی ثبت کرده است از عبد الرحمن بن حمدان عدل از احمد بن جعفر بن مالک از عبد الله بن احمد بن حنبل از محمد بن سلیمان بن خالد فحام از علی بن هاشم از کثیر النواء. می گوید: به ابو جعفر گفتم: فلان شخص از قول علی بن حسین- رضی الله عنهما- برایم گفت که این آیه(ونزعنا ما فی صدورهم من غل اخوانا علی سرر متقابلین ) درباره ابو بکر وعمر و علی- رضی الله عنهم- نازل شده است که ” هر بندی که بر دل هاشان بود بزدودیم، برادرانی هستند نشسته بر کرسی های روبرو، ” فرمود:بخدا آن آیه درباره ایشان نازل گشته، و درباره ایشان آن آیه نازل گشته است. پرسیدم: چه بندی بوده است آن؟فرمود: بند جاهلیت، زیرا میان قبیله تیم و قبیله عدی و قبیله بنی هاشم در جاهلیت دشمنی بود، اما وقتی این جماعات مسلمان گشتندو دین را موافق شدند چنان شدند که چون کمر ابوبکر دردمند گشت، علی- رضی الله عنه- دست خویش داغ کرده برای مداوا برکمر ابو بکر می چسپاند، پس این آیه فرود آمد.هیچ فضیلت و افتخاری را نمی توان با چنین سند سستی برای کسی ثابت و استوار ساخت، سندی که تشکیل شده از مجهولی مثل عبد الرحمن عدل و محمد فحام، و از کسی که آخر عمری اختلال حواسی پیدا کرده و خرفت شده وچنانکه ابو الحسن بن فراتمی گوید: آنچه را برایش می خوانده و به نظرش می رسانده اند ملتفت نمی شده است، وخطیب بغدادی می نویسد “: ابو عبد الله احمد بن احمد قصری می گوید: من و برادرم از قصر به بغداد آمدیم و هنوز ابو بکر (احمد بن جعفر) بن مالک قطیعی زنده بود، ومی خواستم به درس فقه و فرائض برویم و تصمیم گرفتیم درس ابن مالک را بشنویم، ابن لبان فرضی به ما گفت: به درس او نروید،زیرا ناتوان و خرفت گشته است، و پسر خویش را از رفتن به درس او منع کردم. و به درس او نرفتیم. “این را ابن حجر در ” لسان المیزان ” نوشته، و در جلد دوم می گوید “: او پیری است در کارش بی دقت ” آری، سند از چنینکسانی تشکیل می شود و از شیعی افراطی یی که جوزجانی و ابن حبان وی را چنین خوانده اند و شاید دارقطنی به همین جهت ویرا ” ضعیف ” شمرده است، و ابن حبان او را گرچه در شمار راویان “ثقه ” آورده در ردیف رویان ” ضعیف ” نیز ذکر کرده است.و بالاخره از” کثیر النواء ” که اندکی پیشتر او را معرفی کردیم و دیدیم سست روایتی است از دین به در گشته و زشت روایت کهدر ردیف سعد بن طریف قرار می گیردکه حدیث جعل می کرده و در نظر آن جماعت شیعی افراطی بسیار ” ضعیفی ” بشمارآمده است.در تاویل فرمایش الهی ” و هر بندی را که بر دل هاشان بود بزدودیم ” … آن جماعت روایات بیارزش و ناجوری آورده اند شگفت انگیزتر از روایتی که واحدی آورده است، از آن جمله:
روایتی که صفوری در ” نزهه المجالس ” از قول ابن عباس آورده است. می گوید “: و هر بندی را که در دل هاشان بود بزدودیم”یعنی هر کینه و عداوتی را. هنگامی که قیامت باشد تخت ها از یاقوت سرخ فام بر پا گردد و ابو بکر بر تختی بنشیند و عمر برتختیو عثمان برتختی. آنگاه خدا فرمان دهد که تخت ها به پرواز در آیند و آنها را زیر عرش به گردش در آورند. و چادری برگردشانزده شود از گوهر سپید گون، و بعد چهار جام آورند تا ابو بکر نوشیدنی برای عمر بریزد، و عمر برای عثمان،و عثمان برای علی، وعلی برای ابو بکر، سپس خدا فرمان دهد تا دوزخ به خروش آید و با امواج خروشانش رافضی انرا به ساحل افکند. و خدا پرده ازدیده شان برگیرد تا مقامات اصحاب پیامبر خدا (ص) را بنگرند و بگویند: اینهایند که خدا خوشبخت گردانیده شان، یا به روایتیدیگر بگویند:اینهایند که مردم با پیرویشان به خوشبختی رسیده اند و ما با مخالفت و نافرمانیشان بد بخت گشته ایم. سر انجام آنها را با حسرت وپشیمانی به دوزخ باز می گردانند “و روایتی که از طریق کلبی از ابو صالح از ابن عباس آمده که گفت “: و هر بندی را که بر دل هاشان بود بزدودیم ” … درباره دهنفر نازل گشته است: ابو بکر، عمر، عثمان، علی، طلحه، زبیر، سعد، سعید، عبد الرحمن بن عوف، و عبد الله بن مسعود.و روایتی از طریق نعمان بن بشیر از قول علی که گفت: و هر بندی را که بر دل هاشان بود، بزودیم “. ..ایشان عبارتند از عثمان وطلحه و زبیر و من.بدینسان، سخن خدا را از معنی حقیقی آن می گردانند و تحریف مینمایند. کسی نیست از راویان این حرف بی اعتبار بپرسد: آنکینه و عداوتی که از سینه این افراد زدوده شده، کی زدوده گشته و کجا؟ در حالیکه حدیث و تاریخ گواهند بر این که کینه و
عداوتی که پس از اسلام آوردنشان از میان رفته، همچنان از هنگام وفات پیامبر (ص) ببعد در وجودشان لانه داشته است و در
موقعی که میانشان گفت و شنودها رفته و بحث ها و کشمکش ها در گرفته تا محاصره و مباحثه و جنگ و جدل در اطراف خانه
عثمان تا لشکر کشی خونین ” جمل ” پیوسته بروز نموده و این همه، ناشی از همان کینه دیرینه و عداوت مزمن بوده که در دل
هاشان رسوب و رسوخ داشته است. مگر جز همین دشمنی و کینه بوده که وامی داشته شان تا خون برادران و دوستانشان را هدربدانند وحرمت حقوقشان را نابود انگارند، و مقدسات و ناموسشان را هتک نمایند؟ با وجود همه این حوادث کینه آفرین و
کشمکش های خونین باز می توان گفت کینه و عداوت از دل هاشان زدوده گشته است؟آیاتی که بدین گونه تحریف معنوی گشته، بسیارند که اگر آن تاویلات ناستوده و بهتان آمیزگرد آیند کتابی قطور پرداخته خواهدشد. لکن خوش نمی داریم که آنها را به بحثکشیم، چه پر گفتنی بی فایده خواهد بود و بی ضرورت، و هم آن سستی و نادرستیو پوچی که خود در درون دارندو برون می تراوند بر بطلان آنها کفایت می نماید. چه باید گفت دربارهحرف هائی از آن گونه که در تاویل آیه شریفه ” و او را بر روی ساخته از تخته و میخی برداشتیم تا تحت رعایتمان روان باشد “زده اند و گفته اند که نوح چون کشتی را بساخت، فرشته وحی چهار میخ برایش آورد بر هر میخ عینی نگاشته بود: یک عین (حرفاختصاری) عبد الله که همان ابو بکر است و عین دیگر عمر و عین دیگر عثمان و عین دیگر علی- رضیالله عنهم- آنگاه کشتی بهبرکت ایشان روان گشت.آن جماعت در تاویلات و تحریف های معنوی قرآن گیر وداراها داشته انداز جمله در سال 317 هجری در بغداد مین طرافداران ابوبکرمروزی حنبلی و جماعت دیگری از ” عامه “بر سر تفسیر آیه ” باشد که پروردگارت ترا به منزلتی ستوده بردار “اختلاف افتاد.حنبلیان گفتند: خدا پیامبر را با خویش و به منزلت اتحاد بر می نشاند. و دیگران گفتند: مقصود از آن منزلت، شفاعت عظمی است.در نتیجه، کارشان به جنگ کشیدوعده ای کشته شدند.آنچه یاد شد، نمونه ای است از صدها خرافه ای که بهمنظور مبالغه در تمجید و فضیلت تراشیتعبیه کرده و بناحق به خدا نسبتدادهاند و ” آیات خدا را به مسخره گرفته اند و با باطل مجادله نموده اند تا به وسیله آن حق را پایمال کنند. و جمعی از ایشان کلامخدا را می شنیدندآنگاه پس از درک آن به تحریفش می پرداختند، در حالی که می دانستند چهمی کنند “.این ها نمونه هائی است از بهتان و دروغسازی جاعلان که به قصدفضیلت- تراشی برای این و آن انجام گرفته، و ساده لوحان آنها راحقیقت انگاشته و صحنه تالیفات خویش در تفسیر و حدیث و تاریخ بدان آلوده اندو حقائق و دقائق را لجن مال ساخته و از دیده خلق پوشانده اند و پیوند و پیوند همبستگی مسلمانان را با کار خویش گسسته و امت را پراکنده و فرقه فرقه گردانیده اند، دروغساخته و ازپی هوای نفس رفته اند. با عرضه چند نمونه از آنها خواستیم مقیاس و نشانهای به دست دهیم برای تلاش های تبهکارانهای که در طرفداری و بزرگ نمودن تنی چند صورت گرفته است، و به همین یکچند بس کردیم، اما صدها مانندش وجود داردکه چشم از آنها پوشیدیم و خوش نداشتیم که گندیده های تاریخ را بر شورانیم و رسوائی هارا بر نمائیم.
هر پژوهنده ای بر این مدعا تواند که شواهدی بسیار یابد در لابلای ” ریاض- النضره ” که چنته خرافات و چرندیات است و در”صواعق المحرقه ” که زنبیلی از تهمت و دروغ است و در ” سیره الحلبیه ” که آکنده از روایات مجعول است و در ” نزه المجالس ” که دائره المعارف مزخرفات و نادرستی ها است و در ” مصباح الظلام ” که دیوان هر سخن افترا آمیزو روایت ساختگی است و دردیگرتالیفات جدید و قدیم نظیر اینها “. وای بر آنها به خاطر دست اوردهاشان و وای برآنها به خاطر آنچه می نویسند. در آن هنگام خبرها بر ایشان فرا پوشیده گردد و از یکدیگر نمی پرسند. و حتمادر قیامت درباره آنچه به بهتان و دروغ می گفتند پرسیده و بازخواست خواهند شد. و خدا می داند که ایشان قطعا دروغگویند”.الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 10، ص: 192

متن عربی

40- أخرج الواحدی فی أسباب النزول «8» (ص 207) عن عبد الرحمن بن حمدان العدل، قال: أخبرنا أحمد بن جعفر بن مالک، قال: أخبرنا عبد اللَّه بن أحمد

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 10، ص: 192

ابن حنبل، قال حدّثنی محمد بن سلیمان بن خالد الفحّام، قال: حدّثنا علیّ بن هاشم، عن کثیر النواء، قال: قلت لأبی جعفر: إنّ فلاناً حدّثنی عن علیّ بن الحسین: أنّ هذه الآیة نزلت فی أبی بکر، و عمر، و علی: (وَ نَزَعْنا ما فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی سُرُرٍ مُتَقابِلِینَ

) «1» قال: و اللَّه إنّها لفیهم نزلت، و فیهم «2» نزلت الآیة، قلت: و أیّ غلّ هو؟ قال: غلّ الجاهلیّة، إنّ بنی تیم، و بنی عدی، و بنی هاشم، کان بینهم فی الجاهلیّة، فلمّا أسلم هؤلاء القوم و أجابوا أخذت أبا بکر الخاصرة، فجعل علیّ رضی الله عنه یسخن یده فیضمخ «3» بها خاصرة أبی بکر، فنزلت هذه الآیة.

قال الأمینی: لا تُدعم أیّ مأثرة بمثل هذا الإسناد المرکّب من مجهول کعبد الرحمن العدل، و محمد الفحّام، و ممّن خرف فی آخر عمره «4»، حتی کان لا یعرف شیئاً ممّا یُقرأ علیه، کما قاله أبو الحسن بن الفرات «5». و حکی الخطیب البغدادی فی تاریخه (4/4) عن أبی عبد اللَّه أحمد بن أحمد القصری، قال: قدمت أنا و أخی من القصر إلی بغداد و أبو بکر- أحمد بن جعفر- بن مالک القطیعی حیّ، و کان مقصودنا درس الفقه و الفرائض، فأردنا السماع من ابن مالک، فقال لنا ابن اللبان الفرضی: لا تذهبوا إلیه فإنّه قد ضعف و اختلّ، و منعت ابنی السماع منه، قال: فلم نذهب إلیه. و ذکره ابن حجر فی اللسان «6» (1/145)، و قال «7» فی (2/237): إنّه شیخ لیس بمتقن.

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 10، ص: 193

و من شیعیّ غالٍ «1»، وصفه بذلک الجوزجانی، و ابن حبّان، و لعلّ الدارقطنی ضعّفه لذلک، و ذکره ابن حبّان فی الضعفاء «2»، و إن ذکره فی الثقات «3» أیضاً.

و بعد هؤلاء کثیر النواء الذی عرّفناکه قُبیل هذا صحیفة (117)، و أنّه ضعیف زائغ منکر الحدیث، بابه باب سعد بن طریف الذی کان یضع الحدیث، و کان شیعیّا مفرطاً، ضعیفاً جدّا عند القوم.

و فی تأویل قوله تعالی: (وَ نَزَعْنا ما فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍ

). الآیة، أحادیث تافهة عندهم، أعجب من روایة الواحدی منها:

قال الصفوری فی نزهة المجالس (2/217)، قال ابن عبّاس فی قوله تعالی: (وَ نَزَعْنا ما فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍ

) أی من حقد و عداوة، إذا کان یوم القیامة تنصب کراسی من یاقوت أحمر فیجلس أبو بکر علی کرسیّ، و عمر علی کرسیّ، و عثمان علی کرسیّ، ثم یأمر اللَّه الکراسی فتطیر بهم إلی تحت العرش، فتسبل علیهم خیمة من یاقوتة بیضاء، ثم یؤتی بأربع کاسات، فأبو بکر یسقی عمر، و عمر یسقی عثمان، و عثمان یسقی علیّا، و علیّ یسقی أبا بکر، ثم یأمر اللَّه جهنّم أن تتمخّض بأمواجها فتقذف الروافض علی ساحلها، فیکشف اللَّه عن أبصارهم فینظرون إلی منازل أصحاب رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم، فیقولون: هؤلاء الذین أسعدهم اللَّه، و فی روایة: فیقولون: هؤلاء الذین سعد الناس بمتابعتهم، و شقینا نحن بمخالفتهم، ثم یُرَدّون إلی جهنّم بحسرة و ندامة.

و منها: من طریق الکلبی، عن أبی صالح، عن ابن عبّاس (وَ نَزَعْنا ما فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍ

) قال: نزلت فی عشرة: أبو بکر، و عمر، و عثمان، و علیّ، و طلحة،

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 10، ص: 194

و الزبیر، و سعد، و سعید، و عبد الرحمن بن عوف، و عبد اللَّه بن مسعود.

و من طریق النعمان بن بشیر، عن علیّ (وَ نَزَعْنا ما فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍ

) قال: ذاک عثمان، و طلحة، و الزبیر، و أنا.

هکذا یحرّفون الکلم عن مواضعه، و هل من مُسائل رواة هذه السفاسف عن الغلّ الذی نزع من صدور أولئک المذکورین متی نُزع؟ و إلی أین ذهب؟ و هذا الحدیث و التاریخ یُعِلماننا أنّ الغلّ المنتزَع منهم بعد إسلامهم لم یزل مستقرّا بینهم منذ یوم وفاة رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم، و ما وقع هناک من حوار و شجار، إلی الحوادث الواقعة حول واقعة الدار، إلی المحتشد الدامی یوم الجمل، أو لیست هذه کلّها منبعثة عن غلّ محتدم، و وغر فی الصدور، و سخیمة فی القلوب، و بغضة مستثیرة؟ أو لیس منها أن یستبیح الإنسان دم صاحبه و هتک حُرماته و الوقیعة فی عرضه، فهل مع هذه کلّها صحیح أنّه نُزع ما فی صدورهم من غلّ؟

و الآیات المحرّفة من هذا القبیل کثیرة جدّا لو تجمع یأتی منها کتاب ضخم، غیر أنّا لا یروقنا البحث عنها فإنّه إطالة من غیر جدوی فهی بأنفسها و ما فیها من تهافت و تفاهة کافیة فی إبطالها، و ما عسانی أن أقول فی مثل ما رووه فی قوله تعالی (وَ حَمَلْناهُ

 عَلی ذاتِ أَلْواحٍ وَ دُسُرٍ* تَجْرِی بِأَعْیُنِنا

) «1»: أنّ نوحاً علیه السلام لمّا عمل السفینة جاءه جبریل علیه السلام بأربعة مسامیر، مکتوب علی کلّ مسمار عین: عین عبد اللَّه و هو أبو بکر، و عین عمر، و عین عثمان، و عین علی فجرت السفینة ببرکتهم «2».

و للقوم فی تحریف الکتاب معارک دامیة منها وقعة سنة (317) ببغداد بین

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 10، ص: 195

أصحاب أبی بکر المروزی الحنبلی، و بین طائفة أخری من العامّة أیضاً، اختلفوا فی تفسیر قوله تعالی: (عَسی أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً

) «1». فقالت الحنابلة: یجلسه معه علی العرش. و قال الآخرون: المراد بذلک الشفاعة العظمی. فاقتتلوا بذلک، و قتل بینهم قتلی. تاریخ ابن کثیر «2» (11/162).

فخذ ما ذکرناه مقیاساً لمئات الخرافات من أمثاله تقوّلها علی اللَّه ألسنة الغلاة فی الفضائل، و اتّخذوا آیات اللَّه هزوا، و جادلوا بالباطل لیدحضوا به الحقّ (وَ قَدْ کانَ فَرِیقٌ مِنْهُمْ یَسْمَعُونَ کَلامَ اللَّهِ ثُمَّ یُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ ما عَقَلُوهُ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ

) «3».

منتهی المقال

هذه نماذج من أفائک الوضّاعین فی الفضائل، حسبتها الأغرار حقائق فسوّدوا بها صحائف من التفسیر و الحدیث و التاریخ، و موّهوا بها علی الحقائق الراهنة، و فکّکوا بها عری الإسلام، و شتّتوا شمل الأُمّة، و فرّقوا صفوفها، و کذبوا و اتّبعوا أهواءهم و کلّ أمر مستقرّ، أردنا بسردها أن نعطیک مقیاساً لما حاولوه من المغالاة، نکتفی بها عن غیرها، و هناک مئات من أمثالها ضربنا الصفح عنها تنزّهاً عن نبش المخاریق و نشر المخازی، و الباحث یجد شواهد صادقة علی دعوانا فی غضون الریاض النضرة علبة السفاسف و الخرافات، و الصواعق المحرقة عیبة الأفائک و الأکاذیب، و السیرة الحلبیّة المشحونة بالموضوعات، و نزهة المجالس موسوعة الترّهات و الصحاصح، و مصباح الظلام دیوان کلّ حدیث مفتری و روایة مفتعلة، إلی تآلیف

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 10، ص: 196

جمّة من القدیم و الحدیث: (فَوَیْلٌ لَهُمْ مِمَّا کَتَبَتْ أَیْدِیهِمْ وَ وَیْلٌ لَهُمْ مِمَّا یَکْسِبُونَ )»، (فَعَمِیَتْ عَلَیْهِمُ الْأَنْباءُ یَوْمَئِذٍ فَهُمْ لا یَتَساءَلُونَ ) «2»، (وَ لَیُسْئَلُنَّ یَوْمَ الْقِیامَةِ عَمَّا کانُوا یَفْتَرُونَ ) «3»، (وَ اللَّهُ یَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ ) «4».

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 10، ص: 197