اولین دایرةالمعارف دیجیتال از کتاب شریف «الغدیر» علامه امینی(ره)
۲۳ آذر ۱۴۰۳

توهین خلفا به شخصیت و مقام عبدالله بن مسعود

متن فارسی

شخصیت و مقام عبدالله بن مسعود

برای اینکه خواننده عزیز پی برد که رفتار عثمان با عبد الله بن مسعود تا چه حد گستاخانه بوده باید مقام عبد الله بن مسعود را بدرستی بشناسد و شخصیت وی را بنظر آرد و بداند که کیست. در اینصورت خواهد دانست آنچه با وی شده چه گناه بزرگ بوده است بطوریکه هیچ چیزنمیتواند مرتکب آنرا معذور دارد یا از سوء رفتارش بکاهد.

1″- مسلم ” و ” ابن ماجه ” از قول ” سعد بن ابی وقاص ” آورده اند که آیه شریفه ” کسانی را که هر روز و شام پروردگارشان را بدعا می خوانند و رضایش را می جویند مران، هیچ از حساب کارشان بر عهده تو نیست و نه ازحساب کارت بر عهده ایشان. بنابراین اگر آنانرا از خویش برانی از ستمگران خواهی بود ” درباره شش نفر نازل شده که عبد الله بن مسعود در شمار ایشان است.

2″- ابن سعد ” مورخ معروف در کتاب ” طبقات الکبری ” سخن عبد الله بن مسعود را آورده است که آیه شریفه ” کسانی که به دعوت خدا و پیامبر با وجود اینکه زخم برداشته بودند جواب موافق دادند برای آن عده از ایشان که کار نیکو کردند و پرهیزکاری نمودند پاداش عظیمی خواهد بود ” درباره هیجده نفر نازل شده که خودش از جمله آنها است. ابن کثیر و خازن هر یک در تفسیر خود گفته اند که ابن مسعود از جمله کسانی است که این آیه درباره شان نازل شده است.

-3 شربینی و خازن گفته اند آیه مبارکه ” آیا کسی که سراسر شب را در حال قنوت و سجده و نماز گزاری است و از آخرت بیمناک است “… درباره ابن مسعود و عمار یاسر و سلمان فارسی نازل شده است. شرح این مطلب، کمی بعد، در شرح حال عمار یاسر خواهد آمد.

-4 از علی (ع) نقل شده است که عبد الله (بن مسعود) هنگام قیامت در میزان (سنجش اعمال) گران تر از کوه احد خواهد بود. یا بعبارتی دیگر فرمود: سوگند به آن که جانم بدست اوست آن دو (یعنی دو ساق ابن مسعود)در میزان (سنجش ارزشها و ارزندگیها) گران تر از کوه احد است. و بعبارتی دیگر فرمود: سوگند به آن که جانم بدست او است دو ساق عبد الله (بن مسعود) هنگام قیامت سهمگین تر و عظیم تر از” احد ” و ” حرا ” است.

-5 از پیامبر اکرم (ص) حدیثی نقل کرده اند باین مضمون: هر که از قرائت قرآن بدانگونه که نازل گشته خشنود میشود باید آنرا بنابر قرائت ” ابن ام عبد- ” یعنی عبد الله بن مسعود- بخواند. این حدیث را ابو عبید، احمد حنبل، ترمذی، نسائی، بخاری (در تاریخش)، ابن ابی خزیمه، ابن ابی داود، ابن انباری، عبد الرزاق، ابن حبان، دار قطنی، ابن عساکر، ابو نعیم، ضیاء مقدسی، بزار، طبرانی، ابویعلی، و عده ای دیگر روایت کرده اند.

-6 حدیث دیگری هست باین عبارت: برای امت خویش آنچه را خدا و ” ابن ام عبد (“یعنی عبد الله بن مسعود) خوش بدارند خوش میدارم، و برای امتم از آنچه خدا و ” ابن ام عید ” را بخشم میاورد بخشم میایم.

-7 از عبد الله بن مسعود روایت شده که پیامبر خدا (ص) به من گفت: بتو اجازه میدهم که پرده خانه ام را بیکسو زده برای شنیدن سخن خصوصی و محرمانه ام همنشینم شوی تا آنگاه که ترا از آن منع کنم. ابن حجر میگوید: این را مولفان ” صحاح- ” یعنی کتابهای معتبر حدیث اهل سنت- روایت کرده اند.

-8 ترمذی روایت کرده که پیامبر خدا (ص) فرمود: به روش عبدالله بن مسعود متمسک باشید. یا بعبارتی که احمل حنبل آورده: به روش عمار متمسک باشید و سخن و احادیثی راکه عبد الله بن مسعود نقل میکند راست و درست بشمارید و تصدیق کنید.

-9 از علی (ع) درباره ابن مسعود پرسیدند. فرمود: قرآن و سنت آموخت و دست از آموختن کشید و همین علم برایش کافی بود.

-10 آورده اند که عده ای نزد علی (ع) عبد الله بن مسعود را ستودند و فرمود: من همین سخنان را در حق وی میگویم و بالاتر از این را، این ستایش را که او قرآن آموخت و هر چه را قرآن حلال شمرده روا شمرد و هر چه را حرام نموده حرام دانست: دین شناس است و سنت شناس.

-11 ترمذی از قول حذیفه بن یمان نقل کرده که از مردم آن که از لحاظ عقیده و روش و طرز رفتار بیش از هر کس به محمد (ص) شباهت دارد عبد الله (بن مسعود) است. یا بعبارتی که ” بخاری “آورده: کسی را نمی شناسم که از لحاظ عقیده و روش و طرز رفتار بیش از ” ابن ام عبد (” یعنی عبد الله بن مسعود) به پیامبر خدا (ص) نزدیک باشد. ” ترمذی ” می افزاید که یاران پایبند پیامبر خدا (ص) میدانستند که ابن مسعود از همه آنان بدرگاه خدا نزدیک تر است. یا بعبارتی که ابو نعیم آورده: او در رستاخیز به شفیع و واسطه (یعنی رسول خدا (ص) و اهل بیتش (ع) از همه کس نزدیک تر است. و بعبارتی که ابو عمر آورده: شنیده اند که حذیفه بخدا سوگند میخورد و میگوید: کسی راسراغ ندارم که از هنگام بیرون رفتن از خانه و باز آمدن به خانه از لحاظ رفتار و راست روی بیش از عبد الله بن مسعود به پیامبر خدا (ص) شباهت داشته باشد. یاران پایبند محمد (ص) میدانند که وی در رستاخیز از همه شان بیشتر به شفیع و واسطه نزدیک است.

12″- مسلم ” و ” بخاری ” و ترمذیاز قول ابو موسی آورده اند که من و برادرم وقتی از یمن آمدیم از بس می دیدیم که عبد الله بن مسعود و مادرش به خدمت پیامبر (ص) میروند پنداشتیم او یکی از خانواده پیامبر (ص) است.

-13 احمد حنبل از طریق عمرو بن العاصی نقل میکند که پیامبر خدا (ص) در حالی از دنیا رفت که عبد الله بن مسعود و عمار یاسر را دوست میداشت. هیثمی همین روایت را باین عبارت آورده است: پیامبر خدا (ص) در حالی درگذشت که از او (یعنی عبد الله بن مسعود) راضی بود. این را از طریق احمد حنبل و طبرانی نقل میکند و میگوید: رجال احمد حنبل رجال صحیح اند. و ابن عساکر نیز نقل کرده است.

-14 بخاری از قول عبد الله بن مسعود آورده است که من هفتاد سوره (قرآن) از دهان پیامبر خدا (ص) شنیدم بودم که هنوززید بن ثابت بچه بود. یا بعبارتی دیگر: آن سوره ها را درک کرده و دریافته بودم پیش از آنکه زید بن ثابت مسلمان شود و زمانی که او با بچه ها بازی میکرد. و بعبارتی دیگر: هیچکس در دریافت این سوره ها با من همسری نمیتوانست کرد.

15″- بغوی” از قول تمیم بن حرام آورده است که من با یاران پیامبر خدا (ص) معاشرت کرده ام و ندیدم کسی را بیش از عبد الله بن مسعود زاهد و مشتاق آخرت باشد یا چنانکه آرزو کنم صلاحی چون صلاح وی داشته باشم. بخاری همین روایت را در تاریخش باین عبارت آورده است: ابوبکر و عمر و یاران محمد علیهم السلام را دیدم و ندیدم کسی راکه…

-16 عبید الله بن عبد الله بن عتبه میگوید: عبد الله (بن مسعود) رازدار پیامبر خدا (ص) بود. ابو درداء میگوید: مگر از میان شما عبد الله بن مسعود افتخار راز داری پیامبر خدا (ص) را نداشت؟ عبد الله بن شداد میگوید: عبد الله (بن مسعود) حامل اشیاء خصوصی و بالش و مسواک و کفشهای پیامبر خدا (ص) بود.

-17 ابن مسعود میگفت: من از همه شان بهتر نیستم ولی قرآن را از همه شان بهتر می فهمم. و هیچ سوره یا آیه ای در قرآن نیست که ندانم درباره چه یا که و چه وقت نازل شده است. ابو وائل که این را از قول ابن مسعود نقل کرده میگوید: نشنیدم که کسی این سخنش را رد کند و تکذیب نماید.

چنین است: و شخصیت و مقام عبد الله بن مسعود این است علم و عقیده و طرز رفتار و صلاحش و نزدیکیش با پیامبر اکرم (ص). علاوه بر اینها، از پیشاهنگان اسلام بوده است، زیرا ششمین نفری است که به اسلام گرویده. همچنین از مهاجران به حبشه و مهاجران مدینه است، در نبرد” بدر ” و همه نبردهای پیامبر (ص) حضور و شرکت داشته است و بطوری که ابو عمر در ” استیعاب ” روایت میکند یکی از ده نفری است که به بهشت بشارت داده شده اند.

پس از بررسی کوتاه که در کتابهای شرح حال و تاریخ شد جای هیچ شکی نمی ماند که وی کاری جز این نداشته که علوم قرآنی و سنت پیامبر (ص) را نشر دهد و بدیگران بیاموزد و غافلان را آگاه گرداند و دلهای مومنان را محکم سازد و اصول دین را در جامعه بسط و رونق بخشد و در این جمله قدم جای قدم پیامبر (ص) می نهاده و در هدایت و طرز رفتار و حرکاتش شبیه پیامبر اکرم (ص) بوده است، و هیچکس نمیتواند بر او خرده ای بگیرد یا نقطه ضعفی بیابد.

میدانیم که” عمر ” او را به کوفه فرستاد تا مردم عراق را درس دین بیاموزد و در همان وقت عمار یاسر را به استانداری آنجا فرستاد و درباره این دو انتصاب به مردم عراق نوشت: این دو تن از اصیل ترین یاران محمد (ص) اند، از گروهی که در نبرد ” بدر” شرکت داشته اند. بنابراین از ایشان پیروی کنید و سخنشان را بشنوید و بگوش گیرید. من با فرستادن عبد الله بن مسعود شما را در استفاده و استفاضه از وی بر خود ترجیح داده و خود را از آن محروم کرده ام.

ستایش مردم کوفه را درباره وی قبلا دیدیم که گفته اند: خدا ترا پاداش نیکو دهد. زیرا تو به افراد بیسوادمان علم آموختی و گام دانشمندانمان را استوار ساختی، و برای ما درس قرآن گفتی و ما را دین شناس گردانیدی. تو بهترین برادر مسلمان بودی و بهترین دمساز. ابن مسعود اولین کسی بود که در مکه قرآن را ببانگ و آشکارا برخواند. روزی یاران پیامبر خدا (ص) گرد هم آمدند و گفتند: بخدا سوگند تا کنون آوای قرآن به گوش قریش نرسیده است. چه کسی داوطلب میشود آنرا در برابرشان بخواند؟ عبد الله بن مسعودگفت: من حاضرم. گفتند: می ترسیم صدمه ای بتو بزنند. ما کسی را برای اینکار می خواهیم که عشیره ای داشته باشد که بتوانند از او در برابر قریش دفاع کنند. گفت: بگذارید من اینکاررا بکنم خدا مرا حفظ خواهد کرد. پس برخاسته در نیمروز بکنار مقام ایستاد در حالیکه قریش در انجمن هاشان بودند، آنگاه ببانگ رسا چنین خواند: بسم الله الرحمن الرحیم. الرحمن، علم القرآن… و بتلاوت آن سوره ادامه داد. قریش به اندیشه بودند و از همدیگر می پرسیدند”: ابن ام عبد- ” یعنی آن کنیز زاده- چه میگوید؟ اندکی بعد یکی پاسخ داد: قسمتی از آنچه را که محمد (ص) آورده میخواند پس برخاسته به او حمله بردند، و بر چهره اش می زدند، و او همچنان به تلاوت ادامه داد و سپس نزد برادرانش بازگشت. چون آثار کتک را بر صورتش دیدند گفتند از این بر تو بیمناک بودیم. گفت: دشمنان خدا را اکنون خوارتر و ناتوان تر از هر وقت می بینم. اگر بخواهید حاضرم همین کار را فردا تکرار کنم. گفتند: نه، همین کافی است. تو آنچه را بدشان میامد به گوششان رساندی.

اینگونه مجاهدات، و تحمل چنین مخاطرات و ناگواریها او را ورزیده کرده و به درجات بلند تعالی روانی نائل آورده بود، چنانکه هرگز بناروا بر کسی خشم نمی گرفت و یا ناراحتی و سختی او را به دست کشیدن از هدفهای مقدس و عالی یا تمایل به برآوردن اغراض شخصی نمیکشانید. اگر لب به سخن میگشود ازسر دینداری و بانگیزه هدایت بود و چون حدیث آغاز میکرد براستی و بدقت از زبان پیامبر گرامی روایت می نمود. اگر تحرکی داشت در میدان حق بود و چون بر می اشفت بر باطل میشورید و بر گمراهی و گمراهکاری. اینها خوی و سجایای او بود، و هر که با وی آشنائی داشت او را بدین صفات میشناخت. به نزد یاران پیامبر (ص) احترام و شکوهی بسزا داشت و همه از اینکه باوی اختلافی پیدا کنند یا سخنی بر خلافش بزبان آورند بر حذر بودند و مخالفت با او را گناهی بزرگ می شمردند. ابو وائل میگوید “: ابن مسعود مردی را دید که دامنش بر زمین کشیده میشد. به او گفت: دامنت را بالا بگیر. آن مرد گفت: و تو هم ای ابن مسعود دامنت را بالا بگیر. گفت: من با تو فرق دارم. ساق پایم نحیف و نزار است و خودم گندمگونم. این گفتگو به گوش عمر رسید. آن مرد را زد و می گفت: به ابن مسعود جواب سر بالا میدهی”؟”

ابو عمر ” روایت میکند که ” مردی در عرفات نزد عمر آمده گفت: از کوفه آمده ام. در آنجا مردی بود که قرآن را از بر میخواند. عمر از این سخن بشدت عصبانی شده گفت: وای بر او. او کیست؟ گفت: عبد الله بن مسعود است. پس خشم او فرو نشست و آرامش یافته گفت: بخدا قسم، کسی را سراع ندارم که در این مورد شایسته تر از وی باشد.”پس چرا چنین مجاهد بدری عظیم الشانی باید دو سال از حقوق خویش از خزانه عمومی محروم بماند؟ و کسی پیدا شود که او را ببدترین صورتی بیازارد و بعد دستخوش سرزنش وجدان شود تا بناچار وقتی ابن مسعود روزهای آخر عمر را میگذراند تظاهر به کمک و بخشش نماید و وی نپذیرد و بدرگاه خدا دعا کند که حقش را از او باز گیرد، و سپس در حالیکه از دنیا در میگذرد ودیده بر نعمتهای دنیوی فرو می بندد ورو به مینوی بهشت دارد وصیت کند که آن که وی را بسختی آزرده بر او نماز نگزارد.

چرا باید با ابن مسعود چنین رفتار خشونت آمیز و ظالمانه ای شود؟ چرا در برابر همه به او اهانت کرد؟ چرا او را با خشونت و اهانت از مسجد پیامبر خدا (ص) بیرون انداختند؟ چرا کتکش زدند و بر زمین افکندند تا دنده هایش شکست؟ چرا مثل دیکتاتورهابا او رفتار کردند؟ همه اینها بخاطر این بود که وقتی خزانه دار کوفه بود حاضر نشد ولید بن عقبه، آن مرد پست و رذل و بی بند و بار اموال عمومی را بنا حق صرف کند. بهمین سبب وقتی دید استاندار میخواهد اموال عمومی را صرف خود و خویشاوندان و دارو دسته اش کند و بمصارفی برساند که قرآن و سنت ناروا میشمارد کلیدهای خزانه را پرت کرد. میدانست که اولین حیف و میل استاندار اموی آخرین دستبردش به خزانه عمومی نخواهد بود وآن مقدمه یک سلسله خرجها و بذل و بخششهائی است که قرآن شناس و سنت شناسی چون وی بیش از دیگران از ناروائیش آگاه و بیمناک است. دست ازآن کار دولتی کشید تا به گناه سیاست ضد اسلامی حکومت وقت نیالاید. دست کشید و مبارزه تبلیغاتی بیدار گرش راشدت داد و بهمه رساند که چرا و بچه دلائلی از آن مقام حکومتی کنار گرفته است. این رویه، ولید بن عقبه استاندار شهوت پرست خود خواه را خوش نیامد تا گزارشی علیه او به حاکم دادو نتیجه آن گشت که چنان رفتاری با ابن مسعود شد. سابقه خدمتگزاری ابن مسعود و تقدم وی در ایمان به اسلام، فضائلش، افتخاراتش، علم و پارسائی و پاکدامنیش، و بالاخره دلائلی که برای کناره گیری از مقام حکومتی و نهی از منکرش داشت همه سبب میشد که از او سپاس و تجلیل بعمل آید، اما حاکم همه اینها را ندیده گرفت و بجای تقدیر به اهانت و آزارش برخاست. در نتیجه موج اعتراض یاران پیامبر(ص)بر حاکم زد، و مولا امیرالمومنین (ع) به تقبیح او زبان گشود، و عایشه ام المومنین بفریاد آمد، و کار را به جائی کشاند که برای حاکم وقت و دار و دسته اش- که حاکم را به این لغزشگاهها سوق میدادند- سخت ناگوار بود. اگر حاکم وقت در انتقامگیری از انتقاد کنندگان کمتر خشونت بخرج میداد و نصیحت و راهنمائی دلسوزانه یاران خیرخواه پیامبر (ص) را بگوش میگرفت، یا هر گاه مردان کار آزموده را از مقامات حکومتی بر کنار نکرده عناصر سودجو و فاسد را بجای آنان نمی نشانید، یا قرآن و سنت را پشت سر نمی افکند و آن را دستور العمل اداره کشور قرار میداد موج مخالفت اصلاح طلبان بر نمی انگیخت و آن نکوهشها و سرزنشها که از طرف اصحاب پیامبر (ص) نسبت به او شد صورت نمیگرفت. ولی وقتی چنان رویه زشتی پیش گرفت آنان به مبارزه و مخالفت برخاستند و فردای رستاخیز دادگاه عدل الهی با حکم قطعی خود به اختلافشان خاتمه خواهد داد.

ابن مسعود از دار و دسته حاکم ظلم دیگری هم دیده است، و آن اینکه چهل تازیانه به او زدند. چرا زدند؟ چون در بازگشت از حج ببالین جنازه ” ابوذر ” تبعیدی رسیده او را دفن کردهاست، در ” ربذه ” آن صحرای خشک و خالی چشمش به نعش انسان بزرگی افتاد که به فراترین مراتب علم و ایمان رسیده است و او را دفن کرده است. صحابی عظیم الشانی را یافته که پیامبر خدا (ص) او را همدم خویش میساخته و همراه خویش یک تن از علمای بلند پایه اسلام را دیده که درگذشته است. مجسمه پاکی و پرهیزگاری را سرنگون یافته و چهره تابناکش را بهنگام حیات پیامبر (ص) بنظر آورده و سخت حیرت کرده و تکان خورده است. جسد انسانی را یافته که از لحاظ جهانبینی و طرز رفتار و پارسائی و زهد و اخلاق ستوده در میان مسلمانان، یگانه نظیر عیسی ابن مریم بوده است وحاکم وقت او را از پایتخت اسلامی تبعید کرده است. یکی از اصحاب پیامبر (ص) را که در نظر خدا و پیامبر (ص) و مومنان از همه آنان عزیزتر و دوست داشتنی تر بوده است درتبعیدگاه بر خاک خواری و تنگدستی و در حال مظلومیت و شکنجه مرده یافته است. بر کناره راه بیابانی نعش پاک و منزه غریبی تنها و بیکس و آواره رادیده که آتش خورشید بر او می بارد و تازیانه توفان بر او فرود میاید، و در آن حال بیاد سخن پیامبر (ص) افتاده که خدا ابوذر را رحمت کند که تنها میرود و تنها می میرد و تنها برانگیخته میشود.

علم و ایمان نگذاشته که ابن مسعود و همراهانش آن منظره دردناک را ببینند و دستور شریعت را در وجوب دفن مسلمان ندیده بگیرند و در دفن آن مسلمان عظیم الشان که پیامبر (ص) افتخار دفنش را به مومنان صالح مژده داده بود نشتابند. پس بیدرنگ بانجام وظیفه پرداختند و در حالیکه گوهر سرشک از دیده بر گونه روان داشتند و دلشان ازجنایتی که بر وی رفته بود میلرزید اورا به آرامگاه ابدی اش سپردند و راه مدینه گرفتند. در آنجا همانان که نسبت به ابوذر کینه ورزیده بودند علیه عبد الله بن مسعود همداستان شدند. پس حاکم، انجام وظیفه ابن مسعود را گناهی نابخشودنی شمرد و حکم صادر کرد تا او را چهل تازیانه زدند. حکمی که حتی در حق کسی که کافر و زندیقی را دفن کرده باشد نمیتوان کرد تا چه رسد به کسی که مسلمانی را آنهم با آن عظمت و علم و تقوی و رفاقتی که با پیامبر (ص) داشته است دفن کرده باشد. این حکم نشانه عداوت دیرینه ای بود که حاکم با ابن مسعود و ابوذرو اقرانشان داشت، و ازینرو اگر بدتراز این هم رفتار کرده بود جای شگفتی نبود.

این چه خلیفه ای است که قدر ومنزلت اصلاح طلبان بزرگ و اصحاب عظیمالشان پیامبر (ص) را نمیشناسد و احترام مجاهدان” بدر ” را- که قرآندر حقشان نازل گشته و رسولخدا (ص) بر آنان آفرین خوانده- نگاه نمی دارد، در حالیکه میدانیم یکی از مجاهدان ” بدر ” وقتی جرمی مرتکب شده بود و عمر گفت: ای پیامبر خدا اجازه بده گردنش را بزنم. فرمود: یواش تر ای پسر خطاب میدانی که او در نبرد ” بدر “شرکت داشته است، و چه میدانی شاید خدا اهل بدر را در سایه رحمتش داشته باشد. آنگاه فرمود: هر طور میخواهید رفتار کنید، من از شما در میگذرم. حتی دار و دسته عثمان حدیثی ساخته اند تا او را جزء مجاهدان ” بدر ” قلمداد کنند، زیرا همه مردم در فضیلت مجاهدان ” بدر” اتفاق نظر داشته اند و دارند.

با این وصف، عثمان تعمد داشته مردان مجاهدی را که به مبارزه تبلیغاتی خیرخواهانه کمر بسته بودند و امر بمعروف و نهی از منکر میکردند و با هر گونه انحراف ازسنت و رویه اسلامی ستیزه مینمودند بکوبد و مورد اهانت و شکنجه قرار دهد و با این کار، عناصر خود پرست اموی را دلشاد سازد و خود به مراد خویش رسد. اما خدا در کمین او و امثال او است و سرانجامشان دادگاه عدل الهی خواهد بود. کسانی که از بدرفتاری عثمان نسبت بن عبد الله بن مسعود و ابوذر دفاع کنند و بهر عذر وبهانه ای چنگ می آویزند ادعا میکنند که وی مجتهد بوده و این کار را بنا براجتهاد فقهی خویش کرده است. این همان بهانه ای است که همیشه برای توجیه خلافکاریها و جنایات و گناهان میاورند مگر توده ساده دل و کم اطلاع را بفریبند. این حرفی است که بزبان میاورند، اما آنچه در دل دارند و خود می فهمند غیر از آن و همان است که خدا از آن باخبر است و خود هر چند عذرها بتراشند و طرح نمایند باز بر حقیقت امر و بر حقیقت عذرسازی و جنایات خویش واقفند.

(الغدیر فی الکتاب و السنة و الادب ج 9 ص 16 تا 28)

متن عربی

قال الأمینی: لعلّک لا تستکنه هذه الجرأة و لا تبلغ مداها حتی تعلم أنّ ابن مسعود من هو، فهنالک تؤمن بأنّ ما فعل به حوب کبیر لا یبرّر فعل مرتکبه أیّ

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 9، ص: 16

عذر معقول فضلًا عن التافهات.

1- أخرج «1» مسلم و ابن ماجة من طریق سعد بن أبی وقّاص، قال: نزل قوله تعالی: (وَ لا تَطْرُدِ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ ما عَلَیْکَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَیْ ءٍ وَ ما مِنْ حِسابِکَ عَلَیْهِمْ مِنْ شَیْ ءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَکُونَ مِنَ الظَّالِمِینَ ) «2».

فی ستة نفر منهم عبد اللَّه بن مسعود.

راجع «3»: تفسیر الطبری (7/128)، المستدرک للحاکم (3/319)، تاریخ ابن عساکر (6/100)، تفسیر القرطبی (16/432، 433)، تفسیر ابن کثیر (2/135)، تفسیر ابن جزی (2/10)، تفسیر الدرّ المنثور (3/13)، تفسیر الخازن (2/18)، تفسیر الشربینی (1/404)، تفسیر الشوکانی (2/115).

2- أخرج ابن سعد فی الطبقات الکبری «4» (3/108) طبع لیدن، من طریق عبد اللَّه بن مسعود نزول قوله تعالی: (الَّذِینَ اسْتَجابُوا لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ مِنْ بَعْدِ ما أَصابَهُمُ الْقَرْحُ لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَ اتَّقَوْا أَجْرٌ عَظِیمٌ ) «5». فی ثمانیة عشر رجلًا هو أحدهم.

و ذکر ابن کثیر و الخازن فی تفسیرهما «6»: أنّ ابن مسعود ممّن نزلت فیهم الآیة.

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 9، ص: 17

3- ذکر الشربینی و الخازن «1» نزول قوله تعالی: (أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیْلِ ساجِداً وَ قائِماً یَحْذَرُ الْآخِرَةَ) «2» فی ابن مسعود و عمّار و سلمان. یأتی تفصیله بُعید هذا فی ترجمة عمّار.

4-عن علیّ علیه السلام مرفوعاً: «عبد اللَّه یوم القیامة فی المیزان أثقل من أُحد».

و فی لفظ: «و الذی نفسی بیده لهما- یعنی ساقَی ابن مسعود- أثقل فی المیزان من أُحد».

و فی لفظ: «و الذی نفسی بیده لساقا عبد اللَّه یوم القیامة أشدّ و أعظم من أُحد و حراء».

راجع «3»: مستدرک الحاکم (3/317)، حلیة الأولیاء (1/127)، الاستیعاب (1/371) صفة الصفوة (1/157)، تاریخ ابن کثیر (7/163)، الإصابة (2/370)، مجمع الزوائد للهیثمی (9/289)، و قال: أخرجه أحمد و أبو یعلی و الطبرانی و رجالهم رجال الصحیح غیر أمّ موسی و هی ثقة، و رواه من طریق البزّار و الطبرانی، فقال «4»: رجالهما رجال الصحیح، کنز العمّال (6/180، 181 و 7/55) نقلًا عن الطبرانی و الضیاء و ابن خزیمة و صحّحه.

 

5-عن علقمة و عمر فی حدیث عن رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم: «من سرّه أن یقرأ

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 9، ص: 18

القرآن غضّا أو رطباً کما أُنزِل، فلیقرأه علی قراءة ابن أُمّ عبد».

أخرجه «5»: أبو عبید فی فضائله، أحمد، الترمذی، النسائی، البخاری فی تاریخه، ابن أبی خزیمة، ابن أبی داود، ابن الأنباری، عبد الرزاق، ابن حبّان، الدارقطنی، ابن عساکر، أبو نعیم، الضیاء المقدسی، البزّار، الطبرانی، أبو یعلی، و غیرهم.

 

راجع «6»: سنن ابن ماجة (1/63)، حلیة الأولیاء (1/124)، مستدرک الحاکم (3/318)، الاستیعاب (1/371)، صفة الصفوة (1/156)، طرح التثریب (1/85)، الإصابة (2/369)، مجمع الزوائد (9/287)، کنز العمّال (6/181).

 

6-عن أبی الدرداء مرفوعاً فی حدیث: «رضیت لأُمّتی ما رضی اللَّه لها و ابن أُمّ عبد، و سخطت لأُمّتی ما سخط اللَّه لها و ابن أُمّ عبد».

أخرجه» البزّار و الطبرانی، و رجال البزّار ثقات کما قاله الهیثمی فی مجمع الزوائد (9/290)، و رواه الحاکم فی المستدرک (3/317، 318)، و أبو عمر فی الاستیعاب (1/371) و یوجد فی کنز العمّال (6/181 و 7/56).

 

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 9، ص: 19

7-عن عبد اللَّه بن مسعود قال: قال لی رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم: «آذنک علی «1» أن ترفع الحجاب و تسمع سِوادی «2» حتی أنهاک». قال ابن حجر: أخرجه أصحاب الصحاح.

مسند أحمد (1/388)، سنن ابن ماجة (1/63)، حلیة الأولیاء (2/126)، الاستیعاب (1/371)، تاریخ ابن کثیر (7/162)، الإصابة (3/369) «3».

 

8-أخرج الترمذی «4» من طریق عبد اللَّه فی حدیث قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم: «تمسّکوا بعهد ابن أُمّ عبد».

و فی لفظ أحمد: «تمسّکوا بعهد عمّار، و ما حدّثکم ابن مسعود فصدّقوه».

راجع «5»: مسند أحمد (5/385)، حلیة الأولیاء (1/128)، تاریخ ابن کثیر (2/162)، الإصابة (2/369)، کنز العمّال (7/55).

 

9- سُئل علیّ أمیر المؤمنین عن ابن مسعود، قال: «علم القرآن و علم السنّة ثمّ انتهی و کفی به علماً».

راجع «6»: حلیة الأولیاء لأبی نعیم (1/129)، المستدرک للحاکم (3/318)،

 

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 9، ص: 20

الاستیعاب (1/373)، صفة الصفوة (1/157).

10-أخرج الحاکم فی المستدرک «1» (3/315) من طریق حبّة العرنی قال: إنّ ناساً أتوا علیّا فأثنوا علی عبد اللَّه بن مسعود، فقال: «أقول فیه مثل ما قالوا و أفضل: من قرأ القرآن و أحلّ حلاله، و حرّم حرامه، فقیه فی الدین، عالم بالسنّة».

11- أخرج الترمذی «2» بإسناد رجاله ثقات من طریق حذیفة بن الیمان: أنّ أشبه الناس هدیاً و دلّا و سمتاً بمحمد صلی الله علیه و آله و سلم عبد اللَّه.

و فی لفظ البخاری: ما أعرف أحداً أقرب سمتاً و هدیاً و دلّا برسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم من ابن أمّ عبد، و زاد الترمذی: و لقد علم المحفوظون من أصحاب رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم أنّ ابن أمّ عبد أقربهم إلی اللَّه زلفی. و فی لفظ أبی نعیم: إنّه من أقربهم وسیلة یوم القیامة. و فی لفظ أبی عمر: سمع حذیفة یحلف باللَّه: ما أعلم أحداً أشبه دلّا و هدیاً برسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم من حین یخرج من بیته إلی أن یرجع إلیه من عبد اللَّه بن مسعود، و لقد علم المحفوظون من أصحاب محمد صلی الله علیه و آله و سلم أنّه من أقربهم وسیلة إلی اللَّه یوم القیامة.

و فی لفظ علقمة: کان یشبّه بالنبیّ فی هدیه و دلّه و سمته.

راجع «3»: صحیح البخاری کتاب المناقب، مسند أحمد (5/389)، المستدرک (3/315، 320)، حلیة الأولیاء (1/126، 127)، الاستیعاب (1/372)، مصابیح السنّة (2/283)، صفة الصفوة (1/156، 158)، تاریخ ابن کثیر (7/162)، تیسیر الوصول (3/297) الإصابة (2/369)، کنز العمّال (7/55).

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 9، ص: 21

12- أخرج «1» الشیخان و الترمذی عن أبی موسی قال: قدمت أنا و أخی من الیمن و ما نری ابن مسعود إلّا أنّه رجل من أهل بیت النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم لما نری من دخوله و دخول أُمّه علی النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم.

راجع «2»: المستدرک للحاکم (3/314)، مصابیح السنّة (2/284)، تیسیر الوصول (3/279) نقلًا عن الشیخین و الترمذی، تاریخ ابن کثیر (7/162)، مرآة الجنان للیافعی (1/87)، الإصابة (2/369) قال: عند البخاری فی التاریخ بسند صحیح «3».

13- أخرج أحمد فی مسنده «4» (4/203) من طریق عمرو بن العاصی قال: مات رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم و هو یحبّ عبد اللَّه بن مسعود و عمّار بن یاسر.

و ذکره الهیثمی فی مجمع الزوائد (9/290) بلفظ: مات رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم و هو راضٍ عنهما. حکاه عن أحمد و الطبرانی فقال: رجال أحمد رجال الصحیح. و أخرجه ابن عساکر «5» من طریق عثمان بن أبی العاص الثقفی کما فی کنز العمّال «6» (7/56).

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 9، ص: 22

14- أخرج البخاری «1» من طریق عبد اللَّه بن مسعود، قال: أخذت من فی رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم سبعین سورة و إنّ زید بن ثابت لصبیّ من الصبیان. و فی لفظ: أحکمتها قبل أن یسلم زید بن ثابت و له ذؤابة یلعب مع الغلمان. و فی لفظ: ما ینازعنی فیها أحد «2».

حلیة الأولیاء (1/125)، الاستیعاب (1/373)، تهذیب التهذیب (6/28) و صحّحه، کنز العمّال (7/56) نقلًا عن ابن أبی داود.

15- أخرج البغوی من طریق تمیم بن حرام «3»، قال: جالست أصحاب رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم فما رأیت أحداً أزهد فی الدنیا و لا أرغب فی الآخرة و لا أحبّ إلیّ أن أکون فی صلاحه من ابن مسعود، الإصابة لابن حجر (2/370).

و أخرجه البخاری فی تاریخه (1/قسم 2/ص 152) و لفظه: أدرکت أبا بکر و عمر و أصحاب محمد علیهم السلام فما رأیت أحداً… إلی آخره.

16- عن عبید اللَّه بن عبد اللَّه بن عتبة: کان عبد اللَّه صاحب سِواد رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم یعنی سرّه. و عن أبی الدرداء: أ لم یکن فیکم صاحب السواد عبد اللَّه؟ و عن عبد اللَّه بن شدّاد: إنّ عبد اللَّه کان صاحب السواد و الوِساد و السواک و النعلین «4».

راجع «5»: طبقات ابن سعد (3/108)، حلیة الأولیاء (1/126)، الاستیعاب (1/371)، صفة الصفوة (1/156)، طرح التثریب (1/75).

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 9، ص: 23

17- عن أبی وائل، قال ابن مسعود: إنّی لأعلمهم بکتاب اللَّه و ما أنا بخیرهم و ما فی کتاب اللَّه سورة و لا آیة إلّا و أنا أعلم فیم أُنزلت و متی نزلت. قال أبو وائل: فما سمعت أحداً أنکر ذلک علیه.

أخرجه «1» الشیخان و النسائی کما فی تیسیر الوصول (3/279)، و أبو عمر فی الاستیعاب (1/372)، و ذکره الیافعی فی مرآته (1/87).

هذا ابن مسعود:

و هذا علمه و هدیه و سمته و صلاحه و زلفته إلی نبیّ العظمة صلی الله علیه و آله و سلم، أضف إلی ذلک کلّه سابقته فی الإسلام و هو سادس ستة، و هجرته إلی الحبشة ثمّ إلی المدینة، و شهوده بدراً و مشاهد النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم کلّها، و هو أحد العشرة المبشّرة بالجنّة کما فی روایة أبی عمر فی الاستیعاب، و لعّلک لا تشکّ بعد سیرک الحثیث فی غضون السیرة و التاریخ فی أنّه لم یکن له دأب إلّا علی نشر علم القرآن و سنّة الرسول و تعلیم الجاهل، و تنبیه الغافل، و تثبیت القلوب، و شدّ أزر الدین، فی کلّ ذلک هو شبیه رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم فی هدیه و سمته و دلّه، فلا تجد فیه مغمزاً لغامز، و لا محلّا لِلَمز لامز، و قد بعثه عمر إلی الکوفة لیعلّمهم أُمور دینهم، و بعث عمّاراً أمیراً و کتب إلیهم: إنّهما من النجباء من أصحاب محمد من أهل بدر، فاقتدوا بهما و اسمعوا من قولهما، و قد آثرتکم بعبد اللَّه بن مسعود علی نفسی «2». و قد سمعتَ ثناء أهل الکوفة علیه بقولهم: جُزیت خیراً، فلقد علّمت جاهلنا و ثبّت عالمنا، و أقرأتنا القرآن، و فقّهتنا فی الدین، فنعم أخو الإسلام أنت و نعم الخلیل.

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 9، ص: 24

کان ابن مسعود أوّل من جهر بالقرآن بمکة، اجتمع یوماً أصحاب رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم فقالوا: و اللَّه ما سمعت قریش هذا القرآن یجهر لها به قطّ، فمن رجلٌ یسمعهموه؟ فقال عبد اللَّه بن مسعود: أنا. قالوا: إنّا نخشاهم علیک، إنّما نرید رجلًا له عشیرة یمنعونه من القوم إن أرادوه، قال: دعونی فإنّ اللَّه سیمنعنی، قال: فغدا ابن مسعود حتی أتی المقام فی الضحی، و قریش فی أندیتها، حتی قام عند المقام ثمّ قرأ: بسم اللَّه الرحمن الرحیم- رافعاً بها صوته- الرحمن علّم القرآن. قال: ثمّ استقبلها یقرؤها، قال: و تأمّلوه، فجعلوا یقولون: ما ذا قال ابن أُم عبد؟ قال: ثمّ قالوا: إنّه لیتلو بعض ما جاء به محمد صلی الله علیه و آله و سلم فقاموا إلیه، فجعلوا یضربون فی وجهه، و جعل یقرأ حتی بلغ منها ما شاء اللَّه أن یبلغ، ثمّ انصرف إلی أصحابه و قد أثّروا فی وجهه، فقالوا له: هذا الذی خشینا علیک، فقال: ما کان أعداء اللَّه أهون علیّ منهم الآن، و لئن شئتم لأُغادینّهم بمثلها غداً، قالوا: لا، حسبک قد أسمعتهم ما یکرهون «1».

و قد هذّبته تلکم الأحوال و کهربته، فلم یُسق لمغضبة علی باطل، و لم یحدهُ طیش إلی غایة، فهو إن قال فعن هدیً، و إن حدّث فعن الصادع الکریم صدقاً، و إن جال ففی مستوی الحقّ، و إن صال فعلی الضلالة، و عرفه بذلک من عرفه من أوّل یومه، و کان معظّماً مبجّلًا لدی الصحابة و کانوا یحذرون خلافه و الردّ علیه و یعدّونه حوباً. قال أبو وائل: إنّ ابن مسعود رأی رجلًا قد أسبل إزاره فقال: ارفع إزارک. فقال: و أنت یا ابن مسعود فارفع إزارک. فقال: إنّی لست مثلک إنّ بساقی حموشة و أنا آدم «2» الناس. فبلغ ذلک عمر، فضرب الرجل و یقول «3»: أ تردّ علی ابن مسعود «4»؟

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 9، ص: 25

و أخرج أبو عمر فی الاستیعاب «1» (1/372) بالإسناد عن علقمة قال: جاء رجل إلی عمر و هو بعرفات فقال: جئتک من الکوفة و ترکت بها رجلًا یحکی المصحف عن ظهر قلبه، فغضب عمر غضباً شدیداً و قال: ویحک و من هو؟ قال: عبد اللَّه بن مسعود. قال: فذهب عنه ذلک الغضب و سکن و عاد إلی حاله، و قال: و اللَّه ما أعلم من الناس أحداً هو أحقّ بذلک منه.

فلما ذا یحرم هذا البدریّ العظیم عطاءه سنین؟ ثمّ یأتیه من سامه سوء العذاب و قد خالجه الندم و لات حین مندم متظاهراً بالصلة فلا یقبلها ابن مسعود و هو فی منصرم عمره، و یسأل ربّه أن یأخذ له منه بحقّه، ثمّ یتوجّه إلی النعیم الخالد مُعرضاً عن الحطام الزائل، موصیاً بأن لا یصلّی علیه من نال منه ذلک النیل الفجیع.

لما ذا فُعل به هذا؟ و لما ذا شُتم علی رءوس الأشهاد؟ و لما ذا أُخرج من مسجد رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم مُهاناً عنفاً، و لما ذا ضُرب به الأرض فدُقّت أضالعه؟ و لما ذا بطشوا به بطش الجبّارین؟

کلّ ذلک لأنّه امتنع عن أن یبیح للولید بن عقبة الخالع الماجن من بیت مال الکوفة یوم کان علیه ما أمر به، فألقی مفاتیح بیت المال لمّا لم یجد من الکتاب و السنّة و هو العلیم بهما مساغاً لهاتیک الإباحة و لا لأثرة الآمر بها، و علم أنّها سوف تتبعها من الأعطیات التی لا یقرّها کتاب و لا سنّة، فتسلّل عن عمله و تنصّل، و ما راقه أن یبوء بذلک الإثم، فلهج بما علم، و أبدی معاذیره فی إلقاء المفاتیح، فغاظ تلکم الأحوال داعیة الشهوات، و شاخص الهوی الولید بن عقبة، فکتب فی حقّه و نمّ و سعی، فکان من ولائد ذلک أن ارتکب من ابن مسعود ما عرفت، و لم تمنع عن ذلک سوابقه فی الإسلام و فضائله و فواضله و علمه و هدیه و ورعه و معاذیره و حججه، فضلًا علی أن یُشکر علی ذلک کلّه، فأوجب نقمة الصحابة علی من نال ذلک منه،

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 9، ص: 26

و إنکار مولانا أمیر المؤمنین علیه السلام و صیحة أُمّ المؤمنین فی خدرها، و لم تزل البغضاء محتدمة علی هذه و أمثالها حتی کان فی مغبّة الأمر ما لم یحمده خلیفة الوقت و زبانیته الذین جرّوا إلیه الویلات.

و لو ضرب المسیطر علی الأمر صفحاً عن الفظاظة فی الانتقام، أو أعار لنصح صلحاء الأُمّة أُذناً واعیة، أو لم یستبدل جراثیم الفتن بمحنکی الرجال، أو لم ینبذ کتاب اللَّه و سنّة نبیّه وراء ظهره، لما استقبله ما جری علیه و علی من اکتنفه من الوأد و الهوان. لکنّه لم یفعل ففعلوا، و لمحکمة العدل الإلهیّ غداً حکمها الباتّ.

و لابن مسعود عند القوم مظلمة أُخری و هی جلده أربعین سوطاً فی موقف آخر، لما ذا کان ذلک؟ لأنّه دفن أبا ذر لمّا حضر موته فی حجّته. وجد بالربذة فی ذلک الوادی القفر الوعر میتاً کان فی الغارب و السنام من العلم و الإیمان.

وجد صحابیّا عظیماً کان رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم یقرّبه و یدنیه قد فارق الدنیا.

وجد عالماً من علماء المسلمین قد غادرته الحیاة.

وجد مثالًا للقداسة و التقوی، فتمثّل أمام عینیه تلک الصورة المکبّرة التی کان یشاهدها علی العهد النبویّ.

وجد شبیه عیسی بن مریم فی الأُمّة المرحومة هدیاً و سمتاً و نُسکاً و زُهداً و خلقاً، طرده خلیفة الوقت عن عاصمة الإسلام.

وجد عزیزاً من أعزّاء الصحابة علی اللَّه و رسوله و علی المؤمنین قد أودی علی مستوی الهوان فی قاعة المنفی مظلوماً مضطهداً.

وجد فی قارعة الطریق جثمان طیّب طاهر غریب وحید نازح عن الأوطان تصهره الشمس، و تسفی علیه الریاح، و ذکر

قول رسول اللَّه: «رحم اللَّه أبا ذر یمشی وحده، و یموت وحده، و یُحشر وحده».

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 9، ص: 27

فلم یدع العلم و الدین ابن مسعود و من معه من المؤمنین أن یمرّوا علی ذلک المنظر الفجیع دون أن یمتثلوا حکم الشریعة بتعجیل دفن جثمان کلّ مسلم، فضلًا عن أبی ذر الذی بشّر بدفنه صلحاء المؤمنین رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم، فنهضوا بالواجب فأودعوه فی مقرّه الأخیر و العیون عبری، و القلوب واجدة علی ما ارتکب من هذا الإنسان المبجّل، فلمّا هبطوا یثرب نقم علی ابن مسعود من نقم علی أبی ذر، فحسب ذلک الواجب الذی ناء به ابن مسعود حوباً کبیراً، حتی صدر الأمر بجلده أربعین سوطاً، و ذلک أمر لا یُفعل بمن دفن زندیقاً لطمّ جیفته فضلًا عن مسلم لم یبلغ مبلغ أبی ذر من العظمة و العلم و التقوی و الزلفة، فکیف بمثل أبی ذر وعاء العلم، و موئل التقوی، و منبثق الإیمان، و للعداء مفعول قد یبلغ أکثر من هذا.

أیّ خلیفة هذا لم یُراعِ حرمة و لا کرامة لصلحاء الأُمّة و عظماء الصحابة من البدریّین الذین نزل فیهم القرآن، و أثنی علیهم النبیّ العظیم؟

و قد جاء فی مجرم بدریّ «1» قوله صلی الله علیه و آله و سلم لمّا قال عمر: إئذن لی یا رسول اللَّه فأضرب عنقه، فقال: مهلًا یا ابن الخطّاب إنّه قد شهد بدراً، و ما یدریک لعلّ اللَّه قد اطّلع علی أهل بدر فقال: اعملوا ما شئتم فإنّی غافر لکم «2».

و اختلق القوم حدیثاً لإدخال عثمان فی زمرتهم لفضلهم المتسالم علیه عند الأُمّة جمعاء، کأنّ الرجل آلی علی نفسه أن یُطلّ علی الأُمّة الداعیة إلی الخیر، الآمرة بالمعروف و الناهیة عن المنکر، بالذلّ و الهوان، و یُسرّ بذلک سماسرة الأهواء من بنی أبیه، فطفق بمراده، و اللَّه من ورائهم حسیب.

و المدافع إن أعوزته المعاذیر تشبّث بالطحلب فقال «3»: حداه إلی ذلک الاجتهاد! ذلک العذر العام المصحّح للأباطیل، و المبرّر للشنائع، و الوسیلة المتّخذة لإغراء بسطاء

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 9، ص: 28

الأُمّة، و ذلک قولهم بأفواههم: (وَ إِنَّ رَبَّکَ لَیَعْلَمُ ما تُکِنُّ صُدُورُهُمْ وَ ما یُعْلِنُونَ ) «1» (بَلِ الْإِنْسانُ عَلی نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ* وَ لَوْ أَلْقی مَعاذِیرَهُ )».