اولین دایرةالمعارف دیجیتال از کتاب شریف «الغدیر» علامه امینی(ره)
۲۳ آذر ۱۴۰۳

حد مجدد، پس از اجرای حد

متن فارسی

از عبد الله بن عمر روایت شده که گفت: برادرم عبد الرحمن بن عمر شراب خورد و ابن سروعه عقبه بن حارث هم با او همکاری کرد و شراب خورد در مصر و ما هم در خلافت عمر بن خطاب درمصر بودیم پس هر دو مست شدند و چون از مستی درآمدند و سالم شدند رفتند پیش عمرو بن عاص و او فرماندار مصر بود و به او گفتند: ما را پاک کن و حد بزن چون که ما مست شدیم از شرابی که خوردیم عبد الله بن عمر گوید: پس اونفهمید که آنها پیش عمرو بن عاص آمدند گوید: پس برادرم به من گفت که او مست بود، پس گفتم: داخل خانه شوتا تطهیر و پاکت کنم، گفت: به درستی که خود امیر هم شراب خورده عبدالله گوید: پس گفتم قسم به خدا که امروز در جلوی چشم مردم سرت تراشیده نشود داخل خانه شو تا سرت را بتراشم و آن روز باحد سر را هم می تراشیدند پس با من داخل خانه شد.
عبد الله گوید: من سر برادرم را با دست خودم تراشیدم آنگاه عمرو بن عاص آنها را حد شراب زد پس این خبر به گوش عمر بن خطاب رسید پس نوشت به عمرو: که عبد الرحمن بن عمر را بر یک شتر بدون پلاس و جهاز بفرست پیش من پس عمرو او را با این وضع فرستاد و چون عبد الرحمن وارد برعمر شد او را شلاق زد و شکنجه نمود از جهتی که پسر عمر و خلیفه زاده است آنگاه او را فرستاد و چند ماهی به سلامتی زندگی کرد آنگاه اجلش رسید و مرد و عموم مردم تصور می کنند که او از شلاق عمر مرد و حال آنکه از شلاق او نمرد.
از عمرو بن عاص حکایت شده در حدیثی که گوینده ای گفت: این عبد الرحمن بن عمر و ابو سروعه درب منزل اجازه می خواهند گفتم: بیایند، پس،وارد شدند در حالی که سر شکسته و شرمنده بودند و گفتند: بر ما اقامه کن حد خدا را چون که ما دیشب شرابی خوردیم پس مست شدیم، گفت: پس آنها را راندم، پس عبد الرحمن گفت: اگر ما را پاک نکنی و حد نزنی وقتی مدینه رفتم به پدرم خبرمیدهم،گفت: پس رای من بر این شد و دانستم که اگر بر آنها اقامه حد نکنم عمر برمن غضب خواهد کرد در این و مرا معزول خواهد نمود، و ما بر آن فکر بودیم که عبد الله بن عمر وارد شده پس برخاستم و او را ترحیب و مرحبا گفتم و خواستم او را جای خود بنشانم نپذیرفت و گفت پدر من مرا نهی کرد که بر تو وارد شوم مگر آنکه چاره نداشته باشم از این برادرم را سرش را بر جلوی چشم مردم نتراش و اما شلاق هر چه صلاح میدانی بکن، گفت و بودند که بعد از حد سر را هم می تراشیدند گفت:پس آنها را به صحن خانه برده و بر آنها حد زدم، و پسر عمر برادرش را به داخل منزل برده و سرش را با سر ابو سروعه تراشید قسم به خدا که من چیزی در این موضوع به عمر نه نوشتم تا آنکه ناگاه نامه عمر رسید و در آن نوشته بود وقتی که این نامه من رسید پس عبد الرحمن بن عمر را در عبائی پیچیده و بر شتر بی جهازی بفرست تا معلوم شود چه کار بدی کرده پس همانطوری که پدرش نوشته بود او را
فرستادم و نامه را خواندم برای پسر عمر و نامه ای نوشتم به عمر و عذرخواهی کردم و به او خبر دادم که او را در صحن منزلم شلاق زدم و قسم به خدائی که سوگند یاد نمیشود به بزرگتر از او که من در صحن خانه ام اقامه حد میکنم بر ذمی و مسلمان و نامه را با عبد الله بن عمر فرستاد،اسلم گوید: پس عبد الرحمن وارد بر پدرش شد و بر او عبائی بود و نمی توانست راه رود از صدمه ای که از مرکبش خورده بود، پس گفت ای عبد الرحمن چنان و چنان کردی شلاق شلاق پس عبد الرحمن بن عوف با او سخن گفت و گفت ای امیرمومنان بر او یک بار اقامه حد شده پس عمر توجهی به این کلام نکرد و او را شکنجه کرد و عبد الرحمن داد می زد و می گفت من بیمارم و تو قاتل و کشنده منی، پس عمر او را دو مرتبه حد زد و حبس نمود پس از آن مریض شد و مرد.
وابو عمر در استیعاب ج 2 ص 394 گوید:عبد الرحمن اوسط بن عمر او ابو شحمه و همان کسی است که عمرو بن عاص او را درمصربرای شرابخواری زد سپس فرستاد او را به مدینه و پدرش او را زد ادب پدر فرزندش را پس از آن مریض شد و بعد ازیک ماه مرد، این چنین روایت کرده او را معمر از زهری از سالم از پدرش و اما اهل عراق می گویند: که او زیر شکنجه شلاق و تازیانه عمر مرد و این غلط است و زبیر گوید: بر او اقامه حد کرد پس مریض شد و مرد.
و ابن حجردر اصابه ج 3 ص 72 یاد کرده کلام ابی عمر را و گفته عبد الرزاق نقل کرده قصه طولانی را از معمر به سند مذکور و آن صحیح است.
و طبری در تاریخ خود ج 4 ص 150 گوید و ابن اثیر در کامل ج 2ص 207 و ابن کثیر در تاریخ خود ج 7 ص 48 و در این سال (سال 14 ) عمر بن خطاب پسرش و جماعتی را در شراب خواری شلاق زد.
امینی(رزقنا الله شفاعته) گوید: کلام واشکال بر این مسئله از چندین جهت واقع می شود، چون که حد کفاره و پاک کننده است پس با او بر محدود و حد خورده بعدا گناهی باقی نمی ماند که دوباره بر او حد خورده شود و این در سنت شریفه شده است.
-1 از خزیمه بن ثابت مرفوعا روایت شده: از پیامبر ص که کسی که بر او حد جاری شد این گناه او بخشیده و آمرزیده شود، و در عبارت دیگر: کسی که گناهی مرتکب شود پس بر او حد این گناه جاری شود آن کفاره اوست.
-2 از عباده بن صامت مرفوعا روایت شده: کسی که از شما حدی بخورد پس تعجیل در عقوبت او شده پس آن کفاره اوست وگرنه کار او با خداست. و در تعبیر دیگری برای اوست: کسی که از شما مرتکب کاری شود از آنچه خدا از آن نهی نموده پس بر او اقامه حد شود پس آن کفاره اوست و کسی که حد از او تاخیر افتد و اقامه بر او نشود پس کار او با خداست اگر خواست عذاب کند و اگر خواست بر او ببخشد. و در عبارت سوم از او: کسی که چیزی از این(گناه) مرتکب شود پس عقوبت شود، آن کفاره برای اوست.
-3 و شافعی در حدیثی مرفوعا نقل کرده: نمی دانی تو شاید حدود نازل شده که کفاره برای گناهان باشد.
-4 از امیر المومنین علی علیه السلام روایت شده که فرمود کسی که چیزی را از حدود انجام دهد پس بر او اقامه حد شود پس آن کفاره اوست. (سنن بیهقی ج 8 ص 328)
-5 از عبد الرحمن بن ابی لیلی روایت شده: که علی رضی الله عنه بر مردی اقامه حد کرد پس مردم شروع کردند به لعن کردن و بدگوئی از او کردن، پس علی علیه السلام فرمود: اما از این گناهش سئوال نمی شود. (سنن بیهقی ج 8 ص 329)
-6 از عبد الله بن معقل: روایت شده که علی رضی الله عنه مردی را حد زد پس زننده دو تازیانه بر او زیاد زد پس علی علیه السلام رضی الله عنه آن دو تازیانه را برگردانید بر جلاد (سنن بیهقی ج 8 ص 222) و اگر خلیفه خیال می کرد که حد عمرو بن عاص ملغی و بی اثر است برای وقوع آن در صحن خانه پس مردی او را خبر داد که این عادت معمولی اوست در اجراء تمام حدود و ازشرایط حدود نیست که در انظار مردم و ملاء عام باشد بلکه کافی است حد زدن درپنهانی چنانچه نسبت داده آنرا قسطلانی در ارشادش ج 9 ص 439 به جمهور و اکثر علماء و اگر این تصور درست باشد هر آینه واجب است که دومرتبه ابو سروعه را هم حد بزند در این قضیه و نیز غیر او را از کسانی که عمرو بن عاص در صحن خانه اش حد زده است. و اگر قصد نموده به این تعزیر و تادیب او را چنانچه بیهقی در سننش ج 8 ص 313 از طرف خلیفه عذر خواهی کرده و ابو عمر چنانچه گذشت و قسطلانی در ارشاد ج 9 ص 439 ، پس به درستی که او بعد مخالفتش با لفظ حدیث از اینکه او اقامه حد بر او نمود
دو مرتبه یک امرزیادی است که به او واگذار نشده برای آنچه ما یاد کردیم از اینکه حد کفاره است و بعد از آن از حد خورده سئوال از گناهش نمیشود پس نه حدی است بر او ونه تعزیر و نه گناهی و نه تادیب.
آنگاه اگر تعزیز صحیح باشد پس به درستی که در سنت زیادتر برده تازیانه نمی شود چنانچه در ص 350 ج 11 گذشت پس برای چه خلیفه برابر و یکسان قرار داد میان تعزیز و حد.
و عطف کن بر این دستور دادن او عمرو بن عاص را به اینکه بفرستد پسرش را بر شتر بی جهازی در یک عبائی پس وارد بر او شود و نتواند راه رود از زحمت مرکبش، پس به درستی که تمام اینها ایذاء و آزار است حد آنرا رد کرده و شرع آنرا مباح ننموده است. پس از آن برای چه مانعی نبود برای او از تاخیر انداختن آنچه اجتهاد کرده بود از حد جدید به سبب بیماری و کسالت او و آنرا عقب نیانداخت تا خوب شود و حال آنکه آن حکم بیمار حد خورده و یا مستوجب حد است در سنت شریفه پیامبر اسلام که صبر کنند تا خوب شود و اگر تعجب میکنی بعد از همه اینها پس قول ابن جوزی عجیب است در سیره عمر از اینکه سزاوار نیست که گمان برده شود به عبد الرحمن بن عمر که او شراب خورده و جز این نیست که او نبیذ و آب انگور جوشیده خورده بود به تاویل اینکه شراب نیست و گمان اینکه نوشیدن آن مستی نمی اورد و همینطور ابو سروعه، و ابو سروعه از اهل بدر بود پس چون کار آنها به مستی کشید پاک شدن خواستند به سبب حد و حال آنکه مجرد پشیمانی و ندامت بر تقصیر در نهی خدا برای آنها کافی بود مگر آنکه برای خدای سبحان غضب کردند بر نفس خودشان که زیاده روی کرده و از حد گذشته بودند پس آنرا تسلیم کردند برای اقامه حد، و اما
تکرار و اعاده زدن عمر فرزندش را این حد نیست و فقط او را به عنوان غضب و ادب زده وگرنه پس حد تکرار نمیشود، پایان لفظ او. و اگر این خیال و تصور درست باشد متوجه میکند ایراد را به عمرو و عمر اگر این را دانسته بودند و به خود حد خورده گان وقتی که خودشان را تسلیم کردند به حد خوردن بدون هیچ موجب و جهتی و برای آنها صرف ندامت کافی بود چنانچه ابن جوزی گمان کرده بود.
و حقیقت این است که نیازی نیز به ندامت نداشتند برای آنکه آنها گناهی مرتکب نشدند بعد از اعتقاد به اینکه مستی نمی آورد، پس توبه ای از آن نیست هر چند که ایمان کامل ناراحت و دلتنگ از مثل آن است.
وبنابراین پس عبد الرحمن و ابو سروعه مالک نفسشان نبودند که آنرا عرضه کردند بر این درد شدید و زیان زدن دردناک اگر این تشریع و بدعت نبوده باشد. لکن از کجا ابن جوزی این خواب راست و رویای صادقه را آورد و خواست تبرئه و تطهیر کند عمرو و عمر را از آنچه را که مرتکب شدند از گناه با اعتراف و اقرارشان به این به تمام صراحت پس انداختن آن دو را در پرتگاه اضرار به نفس و ضرر به خود زدن که شرعا ممنوع است و بدعت گذاری که حرام است در دین اسلام و دروغ صریح و روشنی که آن از گناهان کبیره است.
و ملحق کن به کسی که اول اقامه حد کرد آثار اقامه او را بدون موجبی برای و خشمی را که نسبت به خلیفه داده و حد دومی چه آنها شراب خورده باشند چنانچه اقرار به آن کردند یا نخورده باشند بنابر آنچه ابن جوزی تحمل آنرا نموده بود و او منفرد و نادر است به این بیان از میان پیشوایان حدیث و تاریخ نگاران و این روشن است از بیان آشکار و واضح.

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 6، ص: 447

متن عربی

97- حدُّ الخلیفة ابنه بعد الحدِّ

عن عبد اللَّه بن عمر، قال: شرب أخی عبد الرحمن بن عمر و شرب معه

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 6، ص: 447

أبو سروعة عقبة بن الحارث و نحن بمصر فی خلافة عمر بن الخطّاب رضی الله عنه فسکرا، فلمّا صَحَوا انطلقا إلی عمرو بن العاص و هو أمیر مصر فقالا: طهّرنا فإنّا قد سکرنا من شراب شربناه. قال عبد اللَّه بن عمر: فلم أشعر أنّهما أتیا عمرو بن العاص، قال: فذکر لی أخی أنّه قد سکر. فقلت له: ادخل الدار أُطهّرک. قال: إنّه قد حدّث الأمیر، قال عبد اللَّه: فقلت: و اللَّه لا تُحلَق الیوم علی رءوس الناس، ادخل أحلقک. و کانوا إذ ذاک یحلقون مع الحدّ، فدخل معی الدار، قال عبد اللَّه: فحلقت أخی بیدی ثمّ جلدهما عمرو بن العاص، فسمع عمر بن الخطّاب رضی الله عنه بذلک فکتب إلی عمرو: أن ابعث إلیَّ عبد الرحمن بن عمر علی قتب، ففعل ذلک عمرو. فلمّا قدم عبد الرحمن علی عمر رضی الله عنه جلده و عاقبه من أجل مکانه منه، ثمّ أرسله فلبث أشهراً صحیحاً ثمّ أصابه قدره، فیحسب عامّة الناس أنّه مات من جلد عمر و لم یمت من جلده.

عن عمرو بن العاص- فی حدیث- قال قائل: هذا عبد الرحمن بن عمر و أبو سروعة علی الباب یستأذنان، فقلت: یدخلان. فدخلا و هما منکسران فقالا: أقم علینا حدّ اللَّه فإنّا قد أصبنا البارحة شراباً فسکرنا، قال: فزبرتهما و طردتهما، فقال عبد الرحمن: إن لم تفعل أخبرت أبی إذا قدمت. قال: فحضرنی رأی و علمت أنّی إن لم أُقم علیهما الحدّ غضب علیَّ عمر فی ذلک و عزلنی و خالفه ما صنعت، فنحن علی ما نحن علیه إذ دخل عبد اللَّه بن عمر، فقمت إلیه فرحّبت به و أردت أن أجلسه فی صدر مجلسی فأبی علیَّ، و قال: أبی نهانی أن أدخل علیک إلّا أن لا أجد من ذلک بدّا، إنّ أخی لا یحلق علی رءوس الناس شیئاً، فأمّا الضرب فاصنع ما بدا لک. قال: و کانوا یحلقون مع الحدِّ. قال: فأخرجتهما إلی صحن الدار فضربتهما الحدّ، و دخل ابن عمر بأخیه إلی بیته من الدار فحلق رأسه و رأس أبی سروعة، فو اللَّه ما کتبت إلی عمر بشی ء ممّا کان حتی إذا تحیّنت کتابه، (و ذکر فیه): فإذا جاءک کتابی هذا فابعث بعبد الرحمن بن عمر فی عباءة علی قتب حتی یعرف سوء ما صنع. فبعث به کما قال أبوه، و أقرأت ابن عمر کتاب أبیه، و کتبت إلی عمر کتاباً أعتذر فیه و أخبره أنّی

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 6، ص: 448

ضربته فی صحن داری، و باللَّه الذی لا یُحلف بأعظم منه إنّی لأُقیم الحدود فی صحن داری علی الذمّی و المسلم، و بعث بالکتاب مع عبد اللَّه بن عمر. قال أسلم: فقدم بعبد الرحمن علی أبیه، فدخل علیه و علیه عباءة و لا یستطیع المشی من مرکبه، فقال: یا عبد الرحمن فعلت کذا و فعلت، السیاط. فکلّمه عبد الرحمن بن عوف و قال: یا أمیر المؤمنین قد أُقیم علیه الحدُّ مرّة. فلم یلتفت إلی هذا عمر و زبره، فجعل عبد الرحمن یصیح: أنا مریض و أنت قاتلی. فضربه الحدّ ثانیة و حبسه ثمّ مرض فمات رحمه اللَّه.

ذکره «1» البیهقی فی السنن الکبری (8/312)، و ابن عبد ربّه فی العقد الفرید (3/470)، و الخطیب البغدادی فی تاریخه (5/455)، و ابن الجوزی فی سیرة عمر (ص 170) و فی طبعة (207)، و المحبّ الطبری فی الریاض النضرة (2/32)، و القسطلانی فی إرشاد الساری (9/439) و صحّحه.

و قال أبو عمر فی الاستیعاب «2» (2/394): عبد الرحمن بن عمر الأوسط هو أبو شحمة، و هو الذی ضربه عمرو بن العاص بمصر فی الخمر، ثمّ حمله إلی المدینة، فضربه أبوه أدب الوالد، ثمّ مرض و مات بعد شهر، هکذا یرویه معمر عن الزهری عن سالم عن أبیه، و أمّا أهل العراق فیقولون: إنّه مات تحت سیاط عمر و ذلک غلط، و قال الزبیر: أقام علیه حدّ الشارب فمرض و مات.

و ذکر ابن حجر فی الإصابة (3/72) کلام أبی عمر فقال: أخرج عبد الرزّاق القصّة مطوّلة عن معمر بالسند المذکور و هو صحیح.

و قال الطبری فی تاریخه «3» (4/150)، و ابن الأثیر فی الکامل «4» (2/207)، و ابن

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 6، ص: 449

کثیر فی تاریخه «1» (7/48): و فی هذه السنة- أی سنة (14)- ضرب عمر بن الخطّاب ابنه فی الشراب هو و جماعة فیه «2».

قال الأمینی: یقع الکلام علی هذه المسألة من شتّی النواحی؛ فإنّ الحدّ کفّارة و طهور، فلا یبقی معه علی المحدود بعد وزر یُحدّ علیه ثانیاً، و قد ثبت ذلک فی السنّة الشریفة.

1-

عن خزیمة بن ثابت مرفوعاً: «من أُقیم علیه حدّ غفر له ذلک الذنب».

و فی لفظ آخر له: «من أصاب ذنباً فأُقیم علیه حدّ ذلک الذنب فهو کفّارته».

أخرجه أحمد فی مسنده «3» (5/214، 215)، و الدارمی فی سننه (2/182)، و البیهقی فی سننه (8/328)، و الخطیب التبریزی فی المشکاة «4» (ص 308).

 

2-

عن عبادة بن الصامت مرفوعاً: «من أصاب منکم حدّا فعجّلت له عقوبته فهو کفّارته و إلّا فأمره إلی اللَّه».

و فی لفظ آخر له: «من أتی منکم حدّا ممّا نُهی عنه فأُقیم علیه الحدُّ فهو کفّارة له، و من أُخِّر عنه الحدّ فأمره إلی اللَّه إن شاء عذّبه، و إن شاء غفر له».

و فی لفظ ثالث له: «من أصاب من ذلک شیئاً فعوقب فهو کفّارة له».

راجع «5» صحیح البخاری (10/25)، صحیح مسلم (2/39)، صحیح الترمذی (1/271)،

 

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 6، ص: 450

مسند أبی داود (ص 79)، سنن ابن ماجة (2/129)، سنن البیهقی (8/328).

3-

و أخرج الشافعی فی حدیث مرفوعاً: «ما یدریک لعلّ الحدود نزلت کفّارةً للذنوب» سنن البیهقی (8/328).

4-

عن علیّ أمیر المؤمنین أنَّه قال: «من أتی شیئاً من حدٍّ فأُقیم علیه الحدّ فهو کفّارته» سنن البیهقی (8/329).

5-

عن عبد الرحمن بن أبی لیلی: إنّ علیّا رضی الله عنه أقام علی رجل حدّا فجعل الناس یسبّونه و یلعنونه، فقال علیّ رضی الله عنه: «أمّا عن ذنبه هذا فلا یُسأل». سنن البیهقی (8/329).

6-

عن عبد اللَّه بن معقل: إنّ علیّا رضی الله عنه ضرب رجلًا حدّا فزاده الجلّاد سوطین فأقاده منه علیّ رضی الله عنه. سنن البیهقی (8/322).

و إن کان الخلیفة یحسب أن حدّ عمرو بن العاص کان ملغیً لوقوعه فی صحن الدار، فقد أخبره الرجل أنّ ذلک عادته الجاریة فی الحدود کلّها، و لیس من شرط الحدّ أن یکون علی رءوس الأشهاد بل یُکتفی بضرب الحدّ سرّا کما عزاه القسطلانی فی إرشاده «1» (9/439) إلی الجمهور، و لو صدق هذا الحسبان لوجب أن یحدّ أبا سروعة أیضاً فی القضیة و غیره ممّن حدّه عمرو بن العاص فی صحن داره.

و لو أراد بذلک تعزیراً أو تأدیباً کما اعتذر عنه البیهقی فی سننه (8/313)، و أبو عمر کما مرّ، و القسطلانی فی الإرشاد (9/439) فإنّه بعد مخالفته للفظ الحدیث من أنّه أقام علیه الحدّ ثانیاً زیادة لم تفوّض إلیه، لما ذکرناه من أنّ الحدّ کفّارة و لا یُسأل بعده المحدود عن ذنبه فلا حدّ و لا تعزیر، و لا بأس و لا تأدیب.

ثمّ إن صحّ التعزیر فإنّه لا یزید فی السنّة علی عشرة أسواط، کما مرّ فی (ص 175) فلما ذا ساوی بینه و بین الحدّ؟

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 6، ص: 451

و أعطف علی هذا أمره عمرو بن العاص بأن یبعث ولده علی قتب فی عباءة، فدخل علیه و لم یستطع المشی من مرکبه، فإنّ کلّ ذلک إیذاء درأه الحدُّ و لم یبحه الشرع.

ثمّ لما ذا لم یکن له مرتدع عن تأجیل ما ارتآه من الحدِّ الجدید بمرضه و لم یرجئه حتی یبرأ؟ و هو حکم المریض المحدود فی السنّة الشریفة.

و إن تعجب بعد ذلک کلّه فعجب قول ابن الجوزی فی سیرة عمر «1»؛ من أنّه لا ینبغی أن یُظنّ بعبد الرحمن بن عمر أنّه شرب الخمر، و إنّما شرب النبیذ متأوّلًا و ظنّ أنّ ما شرب منه لا یسکر، و کذلک أبو سروعة، و أبو سروعة من أهل بدر، فلمّا خرج بهما الأمر إلی السکر طلبا التطهیر بالحدّ، و قد کان یکفیهما مجرّد الندم علی التفریط غیر أنّهما غضبا للَّه سبحانه علی أنفسهما المفرّطة فأسلماها إلی إقامة الحدّ، و أمّا کون عمر أعاد الضرب علی ولده فلیس ذلک حدّا و إنّما ضربه غضباً و تأدیباً و إلّا فالحدّ لا یکرّر. انتهی بلفظه.

و إن صحّت هذه المزعمة یُوجّه النقد إلی عمرو و عمر إن علما ذلک و إلی نفس المحدودین، حیث عرضا أنفسهما علی الحدّ من دون أی موجب له، و کان یکفیهما الندم کما حسبه ابن الجوزی، و الحقّ أنّه لا حاجة إلیه أیضاً لأنّهما لم یقترفا ذنباً بعد اعتقاد أنّه لا یسکر فلا توبة عنه، و إن کان کامل الإیمان یتضجّر عن مثله. و علی هذا فإنّهما لا یملکان لأنفسهما أن یعرضاها علی هذا الإیلام الشدید و الإضرار المؤلم إن لم یکن ذلک تشریعاً. لکن من أین أتت ابن الجوزی هذه الرؤیا الصادقة؟ فأراد تبرئة الرجلین ممّا اجترحاه من السیّئة مع اعترافهما بذلک بکلِّ صراحة، فألقاهما فی هوّة الإضرار بالنفس المحظور شرعاً، و التشرّع فی الدین المحرّم، و الکذب الصراح الذی هو من الکبائر، و ألحق بمن أقام الحدّ أوّلًا تبعة إقامته من دون موجب له، و الغضب

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 6، ص: 452

الذی عزاه إلی الخلیفة فی حدّه الثانی سواء کانا شربا الخمر کما اعترفا به أو لم یشرباها علی ما تحمّله ابن الجوزی، و شذّ به عن أئمّة الحدیث و رجال التاریخ، و ذلک واضح من هذا البیان الضافی.