اولین دایرةالمعارف دیجیتال از کتاب شریف «الغدیر» علامه امینی(ره)
۲۱ مهر ۱۴۰۴

دروغ پردازی نویسنده « تاریخ الامم الاسلامیه» در مورد قیام امام حسین(ع)

متن فارسی

4- گوید: بطور خلاصه حسین (ع) در قیامی که کرد از آنجا که برای امت موجبات تفرقه و اختلاف را باعث شد، خطای بزرگی مرتکب گردید و پایه های استوار همیشگی امت را تا امروز متزلزل ساخت و آثار و نوشته های فراوانی که مردم درباره این حادثه، انتشار داده اند، قصدی جز آتش افروزی در دلها برای دوری بیشتر امت ندارند. نهایت چیزی که می توان گفت اینست که حسین علیه السلام امری می طلبید که برای او فراهم نگردید و وسائلش جور نشد و میان او و منظورش مانع ایجاد کردند و در آن راه کشته شد، و قبل از این واقعه، پدرش کشته شده بود، ولی قلم نویسندگان برای پدر حسین (ع) بکار نیفتاد، و کسی نبود کشته شدن او را به زشتی یاد کند، و آتش دشمنی را گداخته تر کند. اینان نزد پروردگارشان رفتند تا بحساب آنچه کرده اند، آنان را خدا محاسبه کند، و تاریخ از کار آنان این عبرت را بگیرد که: هر کس می خواهد بکار بزرگی دست زند، نباید بدون تجهیزات طبیعی در آن راه گام بردارد، و هیچ گاه شمشیر بر نگیرد مگر آنکه نیروئی کافی یا نزدیک بدان در اختیارش باشد. چنانکه باید عللی حقیقی برای قیامش که به مصلحت امت منتهی شود، وجود داشته باشد، از قبیل ستمی آشکار و غیر قابل تحمل برای خود، یا ظلمی طاقت فرسا برای امت.
امّا حسین (ع) در وقتی با یزید به مخالفت برخاست که مردم با یزید بیعت کرده بودند. و هنوز از او جور و ستمی دیده نشده بود. (در 129- 130) و قبل از این سخنانش ساحت یزید را، از ظلم و جور پاک می کند و چنین وانمود می کند، که او علی بن الحسین (ع) را به خود نزدیک کرده و مورد اکرام و انعام قرار داده است.
پاسخ- کاش وقتی این مرد مطالب خود را می نوشت، از شؤون خلافت اسلامی و شرائط آن، آگاهی و اطلاعی داشت و می دانست خلیفه چگونه بایددر تدبیر امور مردم، هشیار و در تهذیب و تربیت نفوس بصیر بوده، و خود از آن رو که پیشوای مردم است از کلیه رذائل اخلاقی پاکیزه باشد، و هیچ گاه دعوت خود را به اعمال زشت خویش نقض نکند، و بسیاری از صفات دیگر که آراستن بدان صفات، برای کسی که بار سنگین خلافت مسلمین را بر عهده می گیرد، ضروری است، ولی خضری وقتی قلم به دست گرفته، که از همه این مطالب بی خبر است، او در حالی دست بنوشتن این سخنان یاوه زده که حامل روحی پست و بارکش جانی فرومایه بوده که در زیر نائره دشمنی و عداوت بیک زندگی مختصر و خوشی و آسایش خیالی قناعت کرده است، در وقتی که بی ارادگی و محافظه کاری در زیر سایه بردگی، خوشی موهوم را در نظرش جلوه داده است.
نه یک روح بلندی دارد که بتواند از زندگی ننگین فرار کند، و نه یک عقل سلیمی که جای فرومایگی را به او بشناساند، و نه به تعالیم اسلامی آشنائی کاملی دارد، تا درسهای مناعت طبع و شهامتش بیاموزد، و نه شخصیت ها و روحیه رجال تاریخ را می شناسد، تا از کمّ و کیف امور روانی آنان با خبر باشد. او نه با یزید طغیانگر آشنائی دارد، تا بداند که هیچیک از شرائط خلافت در او وجود نداشت، نه حسین علیه السلام را که یکجهان آقائی، شرافت، مناعت طبع و شهامت، حسین بزرگی و پیشوائی، حسین دین و ایمان، حسین فضیلت و عظمت، حسین حق و حقیقت، را می شناسد تا اعتراف کند کسی که مانند او روحی بلند دارد، نمی تواند تسلیم یزید هتاک و بی آبرو، یزید لا ابالی و فاسق، یزید آزمند و حیوان صفت، یزید کفر و الحاد، گردد.
فرزند مصطفی (ص)، جز برای وظیفه دینی اش قیام نکرد، زیرا هر کس بدین حنیف و نورانی اسلام معتقد باشد، می داند، اولین وظیفه او، دفاع از دین بوسیله جهاد بود، جهاد با کسیکه با نوامیسش بازی کند و مقدساتش را بیهوده بگیرد، و تعالیمش را دگرگون سازد، و دستورات دینی اش را معطل بگذارد.
و ظاهرترین نمونه این مطالب کلی، یزید ستمگر و نابکار و میگسار است که
به همین رذائل در عهد پدرش معرفی شده بود، چنانکه وقتی معاویه خواست برایش بیعت بگیرد مولای ما حسین علیه السلام خطاب به معاویه فرمود:
می خواهی مردم را به امری مبهم بیندازی؟؟ گویا مرد ناپیدائی را توصیف می کنی؟ و از غائبی سخن می گوئی؟ یا از کسی خبر می دهی که از او خبر خصوصی داری، و حال آنکه یزید خودش موقعیت رأی و فکرش را ارائه داده است. یزید را به همان سنجشی بر گیر که او خود را بدان سنجیده است کار یزید بجان هم انداختن سگها و کبوتران، و مسابقه با هم جنسانشان، و پرداختن به کنیزکان نوازنده و سرگرمی با انواع لهو و لعب می باشد.
او در این امور تو را یاور خوبی است نه در امر خلافت. تو ای معاویه! چه بسیار بی نیازی از اینکه خدای را بار سنگین این خلق، بیش از آنچه بدوش کشیده ای، ملاقات کنی «1»
و نیز امام (ع) به معاویه فرمود: نادانی ات ترا بس، که دنیای زود گذر را بر آینده دراز مدت ترجیح دادی. معاویه گفت: اما اینکه گفتی، شما شخصا بهتر از یزید هستید، بخدا سوگند یزید برای امت محمد (ص) بهتر از تواست.
حسین (ع) گفت: این تهمت است و باطل، آیا یزید شرابخوار و هوسران بهتر از من است؟! «2»
و در نامه معتضد که در عهد او، مقابل اجتماع بزرگ مردم خوانده شد، چنین است: یکی از مطاعن معاویه، مقدم داشتن دیگران راست، بر دین خدا، و دعوت مردم را به فرزند متکبر و شرابخوارش یزید، که کارش خروس بازی، سگ بازی و میمون بازی بود. و بیعت گرفتن از مسلمانان نیک سیرت برای او با قهر و غلبه، و تهدید و تطمیع، و ترس و رعب، با اینکه معاویه نابخردی او، و خباثت و ستمگریش را می دانست و میخوارگی و فسق و فجور و الحادش را مشاهده می کرد.از این رو وقتی او را بر اوضاع مسلط کرد و همه چیز برایش فراهم شد و خدا و پیامبرش را برای رسیدن به مرادش در مورد او مخالفت کرد، و یزید روی کار آمد، به خونخواهی مشرکین برخاست و به طرفداری از آنها بر علیه مسلمانان قیام کرد و با اهل حرّه، عملی انجام داد که در اسلام عملی از آن زشت تر و فجیع تر با چنان مردم صالحی، ممکن نبود. و بدین وسیله عقده ها و کینه های دلش را گشود و شفا بخشید. و بگمان خود از دوستان خدا انتقام گرفت و بدین وسیله نهایت دشمنی خود را با خدا اظهار کرده، کفر و شرکش را علنا با این اشعار ابراز داشت:
لیت اشیاخی ببدر شهدوا جزع الخرزج من وقع الاسل «1»
قد قتلنا القوم من ساداتهم وعدلنا میل بدر فاعتدل «2»
فاهلوا و استهلوا فرحا ثم قالوا یا یزید لا تشل «3»
لست من خندف ان لم انتقم من بنی احمد ما کان فعل «4»
لعبت هاشم بالملک فلا خبر جاء و لا وحی نزل «5»
این است گفتار کسی که از دین بیرون رفته، و این است نمونه سخن کسی که نمی خواهد به خدا، و دینش باز گردد و کاری به کتاب خدا و پیامبرش ندارد، و خدای و آنچه از سوی او آمده است همه را با دیده انکار می نگرد و آنگاه هتاکی و جسارتش، به جائی می رسد که حسین (ع) فرزند فاطمه، دخت رسول را، با مقامی که در نزد پیامبر (ص) دارد، و با همه منزلتی که در دین و فضیلت داراست، و با وجودی که پیامبر نسبت به او و برادرش گواهی داده که پیشوایان جوانان بهشتند،از روی بی باکی از خدا، و کفر به دین او، و دشمنی با رسول او، بکشد و خونش را بریزد، و این عمل را به عنوان مبارزه با عترت پیامبر (ص)، و کوچک داشتن حرمت او تلقی می کند تا جائی که گویا کشتن او و چنین رفتاری با اهل بیتش را، با قومی از کفار ترک و دیلم انجام می دهد.
او نه از دشمنی خدا، و نه از سطوت و قدرت او، بیم دارد، خداوند هم، رشته عمرش را گسست، و او را از شاخ و بن بر کند، و آنچه را او در اختیار داشت، از او گرفت و عذاب و کیفر شایسته عصیانش را برایش فراهم ساخت … تا آخر (مراجعه کنید تاریخ طبری 11/358).
و پیش از این ها همه، در ص 257 از قول پیامبر (ص) گذشت، که فرمود:
«اول کسی که سنت مرا تغییر دهد، مردی از بنی امیه است و پیوسته امر اسلام معتدل و بر مبنای عدالت استوار است تا وقتی که مردی از بنی امیه به نام یزید در آن رخنه کند.»
کسانی که بیعت یزید را رد می کردند، به این گونه مطالب نظر داشتند، زیرا خلافت چنین کس با این خصوصیات، از چند نظر برای اسلام و مسلمین خطر بزرگی بوده است:
1- گروهی را در امر دین از آن رو متزلزل می سازد که در مغز خود، می پرورند که خلیفه باید، با کسی که او را به جای خود نهاده، سنخیت داشته باشد، نسلی که عصر پیغمبر (ص) را درک نکرده و تحت تأثیر جاذبه تعالیم صحیح و قدسی او قرار نگرفته است در این دوره تاریک چنین شبهه ای زود بر دل او می نشیند و پندارد، قداست پیامبر بزرگ (العیاذ باللّه) به امثال این آلودگی ها ملوث بوده، بی خبر از این که این مرد، خلیفه پدرش بوده نه خلیفه پیامبر خدا، و چیزی که او را بر این مسند استقرار بخشیده، آز و نیاز به شهوات از یکسو، و بیم و هراس از سوی دیگر، بوده است.
2- کسانی هم هستند که از پیروی خلیفه، در هتاکی هایش، چه از نظر بی بند
و باری و دریدگی، و چه از نظر علاقه به نزدیک شدن به بزرگان و همرنگی با سیاستمداران، به حکم (الناس علی دین ملوکهم)، خوششان می آید، و مردم در کار شهواتشان به حد معینی اکتفا نمی کنند. از این رو مفاسد، افزونی می یابد و اعمال زشت، رو به گسترش گذارده از هر فسق و فجوری به دیگر اشکال جدیدش راه می یابند.
در نتیجه دیری نمی پاید که کشور اسلامی، مرکز همه نوع زشتی ها و تباهی ها گردد تا جائیکه از نوامیس دینی هیچ گونه اثر و نشانی باقی نماند.
3- در این میان، مردمی هم هستند که این مظاهر ننگین را با دیده انکار می- نگرند، چون مظاهر دینی را از دست داده اند.
این مردم پاکدل گروهی سرگردان در پی راه راست، نمی دانند به کدام سو گام نهند و مبانی دینی خود را از چه کسی فرا گیرند و دسته دیگر در این تیرگی های وحشتناک دچار شبهاتی شده، بی اراده خود را در اختیار گمراهی های جاهلیت اولی قرار می دهند.
4- هر ملتی که زمامداران، رهبران، فرماندهان و پیشوایانش گرفتار بی بند و باری و هتاکی شدند، طبعا از رسیدگی به امور اجتماعی و مسائل اداری مملکت باز مانند، و چون نمی تواند با هرج و مرج و فساد داخلی مبارزه کرده در مقابل اضطراب داخلی مقاومت آورند، در نتیجه بیگانگان را به طمع انداخته، مورد حملات دشمن واقع می شوند و دیری نپاید، شکار درندگان و لقمه آزمندان و طعمه هر مخالفی خواهند شد.
5- اسرار و کیان اسلامی که طبعا به ملتهای دور دست از کشورهای اسلامی می رسد، تحت تأثیر زیبائیهای بهجت انگیز، حکمت های رسا، هم آهنگی هایش با عقل و منطق، و اعمال و رفتار رجال صمیمی اش قرار گرفته، عده ای از آنها در شعاع جاذبه آن واقع میشوند و جمعی بزودی آنرا خواهند پذیرفت و یا حداقل مهرش را به دل گرفته، به امور نفسانی و روحی آنان خواهند در آمیخت.
ولی وقتی این وضع را در مردم آن بنگرند، و اخبار دل انگیز اسلامی را با عادات و سلوک زمامداران دوره جدید سنجیده، مخالف و متضاد ببینند، و در لوای این خلافت ستمگرانه، اخبار وحشتناکی دریافت کنند، و به آنان رسد که این تعالیم درخشان از دست رفته، و آنچه در کشور اسلامی باید جاری شود همه را شهوترانیهای خلیفه و بی خبری زمامداران و خود باختگی زعما، و بی ثباتی دیگران لگد کوب کرده و از بین برده است.
و خیلی زود شهرت اسلامی را پریشان ساخته، دوستی ها به دشمنی مبدل گردد بی آنکه بتوانند کارهای اصلی و بدلی را از یکدیگر جدا سازند، و این خود سنگ بزرگی بر راه تکامل اسلام، و مانع نفوذ آن، در بیگانگان و محیط خارج، خواهد بود.
6- به این مطالب باید گستاخیها و زبان درازیهای بنی امیه را نسبت باسلام افزود، و نیز آن عده از اعمال فجیعشان که بر نیت سوءشان، نسبت به اسلام و مسلمین، حکایت می کند، اضافه کرد.
ما از این گونه آثار، دانسته ایم که بنی امیه دست از دین بت پرستی پدران خود بر نداشتند، مگر از ترس شمشیر و طمع در زمامداری از این رو کمترین انتظاری که از آن ها می رود اگر نخواهند امت اسلامی را به عقب باز گردانند، بی توجهی نسبت به نشر تعالیم اسلام است، تا در خلال فرو رفتن در جاهلیت، و خود باختگی در کار فسق و فجور و اخلاق ناشایست، دولت اسلام را دولتی برنک دولت قیصر روم، و جاهلیت عربی، در آورند.
از این ها گذشته، وقتی خلیفه خود ناظر کسانی باشد که این گونه گستاخی ها و هوسرانیها بر آنان مشتبه شده، و او خود را مالک الرقاب مردم می داند و کسی پیدا نشود خطاهای او را خرده گیری کند و یا زبان به ایراد و انتقاد او بگشاید، در این صورت خلیفه طبعا در انحرافهای خود، بیشتر پافشاری کند و در شهواتش بیشتر فرو رود و بر خود خواهی، تکبر و گردنکشیش می افزاید.
پس می گوئیم: ای آقای خضری! چه خطری برای جامعه دینی از این وضع می تواند بدتر باشد، و چه مصلحتی بالاتر از زدودن این ننگ، می توان تصور کرد که هر متدین غیوری را به قیام علیه این قدرت ستمگرانه فرا می خواند؟
و آیا چه بار گرانی به دوش مردم از آنچه یاد شد، سنگین تر و یا چه ظلم غیر قابل تحملی از آنچه بیان گردید شدیدتر می توان بیاد آورد، تا جائیکه هر متدینی را به تنهائی، موظف به مخالفت با آن، و قیام علیه آن می کند، هر چند بداند قطعا کشته خواهد شد، زیرا فکر می کند هر چند او امروز می میرد، ولی زندگانی جاویدش در راه دین ارکان دولت ستمگر را متزلزل خواهد کرد، نام چنین انسانی در میان جامعه دینی، نامه سیاه اعمال ستمگر را بر ملأ خواهد ساخت و نشان می دهد، او چگونه مسند مقدس زعامت اسلامی را غصب کرده و در مقابل مخالفتی که با جنایاتش صورت گرفته، انسانی شرافتمند را کشته است.
ملتی که بر این حقایق واقف گردند، می توانند این واقعه را درسی از فداکاری مترقیانه تلقی کرده و آن را جانبازی در راه عقیده و مبدء فکری صحیحی بدانند، و کار او را دنبال کنند. در این میان گروهی نسبت به چنین انسان فداکار، رقت آورده به خونخواهی اش قیام می کنند و گروهی دیگر از خطاهای ستمگر به خشم آمده و هتاکی هایش را بدیده انکار می نگرند، آنگاه این دو روح خونخواه و خشمگین بهم پیوسته نیروی دولت ستمگر را سقوط داده و راههای پیروزی را بر او می بندند تا بدینوسیله ستم و ظلم ریشه کن شده و صلاح عموم جای آن را بگیرد.
این چنین، نهضت مقدس حسین (ع) اثر بخشید تا جائی که مردم بر دولت بنی امیه در ایام مروان حمار، شوریدند و بدین ترتیب امت درسهای مترقی اش را از او فرا گرفت ولی «خضری» و آن عده از کسانی که در پیچ و خم های مسیر او راه می پیمانید، کوری جهالت، دیده و بصیرتشان را نابینا ساخته است.
حسین فداکار، ملک عقیم نمی طلبید تا قبل از تدارک لازم، مرتکب خطای بزرگی بخیال خضری شده باشد و جسورانه با صدای بلند بگوید:
«میان او، و آنچه علاقه داشت، مانع شدند و او در آن راه کشته شد …».
او غافل است از اینکه فداکار جوانمرد، و مجاهد پیروز ما، می خواست در راه دین جانبازی کند تا امت را از خشونت رفتار بنی امیه، و شدت سیاستشان و درجه دوری بنی امیه از مقررات بشری، تا چه رسد به دوری از قوانین و مقررات دینی، بیاگاهاند و نشان دهد این قوم تا چه حد، در خشونت جاهلیت و عادات ریشه دار کفر، فرو رفته اند؟ تا در نتیجه مردم متدین بدانند، اینان چگونه مردی بودند که نه احترام بزرگان را رعایت کردند، و نه بر کودکان ترحم نمودند و نه بر طفل شیر خوار رقت آوردند، و نه نسبت به زنان حرمت روا داشتند. در این شرائط او، شاخسارهای رسالت را به میدان فداکاری فرستاد، و گلهای بوستان نبوت و انوار خلافت را به جانبازی فرا خواند، و هیچ گوهری از این گوهرهای بی همتا باقی نماند، و دیری از این شب دیجور نگذشت تا خود و اینان همه و همه در راه این هدف عالی شهید شدند.
سل کربلا کم من حشا لمحمد نهبت بها و کم استجزت من ید «1»اقمارتم غالها خسف الردی و اغتالها بصروفه الزمن الردی حسین بزرگوار (ع)، کسی نبود که کارش مانند باد گذران، از نظرها مخفی ماند، زیرا او در میان امت جدش. رتبتی شامخ و مقامی بلند، و دانشی جوشان، و نظری اصیل، و عدالتی آشکار، و تقوائی روشن داشت.او گل بوستان پیامبر خدا (ص) بود که از رهگذر فضیلتش، مردم بهره مند می شدند، بین مسلمین، کسی را که منکر یکی از این فضائل باشد هر چند عقیده

به خلافتش نداشته باشد، نمی یابید. و امت اسلامی پیرامون نهضت مقدسش سخن بدون دقت و توجه بر زبان نمی راند، پس از دقت نظرها و توجه های کافی، آن را بر طبق مصالح عالیه جامعه، تشخیص داده است و درباره او و نهضت مقدسش، از احدی از امت جز احترام و تقدیس، چیز دیگری شنیده نشده است.
از این رو گوش روزگار از هیچ انسانی جرأت و جسارت خضری را در آنجا که گوید: اشتباه از آن بزرگوار صورت گرفت، نیوشیده است.
إِنَّهُمْ لَیَقُولُونَ مُنْکَراً مِنَ الْقَوْلِ وَ زُوراً
«1»
آنچه از تاریخ زندگانی سبط فداکار پیامبر (ع) استفاده می کنیم، وجوب قیام در مقابل هر باطل و پشتیبانی و دفاع از هر حقی است و نیز لزوم قیام برای بر پا داشتن اساس دین، و نشر تعالیم و اخلاق فاضله آن است. بلی این تاریخ با عظمت بما می آموزد چگونه باید به نفع ابدیت، دست از زندگی مادی شست و از زندگی محدود زیر سایه بردگی، به آغوش مرگ، پناه برده برای نجات امت اسلامی از چنگالهای ظلم و فساد به شاهراه مرگ دست آویخت، و چگونه باید در راه دین حنیف و نورانی اسلام با قاطعیت، فداکاری کرد و در لبه پرتگاههای خواری و ذلت چگونه انسان خود را از سقوط نگهداری کند.
اینها است، اندکی از درسهای بسیاری که سید و مولای ما حضرت حسین علیه السلام به امت جدش داده است نه آنچه خضری پنداشته، که تاریخ از کار …
تا آخر.
غیر از آنچه یاد شد، از خضری دشمنی های فراوان دیگری دیده شده که از آنها چشم میپوشیم تنها می خواستیم کاوشگران را از این نمونه افکار او، به سنخ آراء اموی او، هشیار سازیم.
«اینان از مردم می ترسند ولی از خدائی که هنگام سوء نیت هایشان با آنها نمی ترسند و خدا به آنچه می کنند آگاه است».
الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 3، ص: 363

متن عربی

      الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 3، ص: 363

4- قال: و علی الجملة فإنَّ الحسین أخطأ خطأً عظیماً فی خروجه هذا، الذی جرّ علی الأمّة وبال الفرقة و الاختلاف، و زعزع عماد أُلفتها إلی یومنا هذا، و قد أکثر الناس من الکتابة فی هذه الحادثة لا یریدون بذلک إلّا أن تشتعل النیران فی القلوب، فیشتدُّ تباعدها. غایة ما فی الأمر أنّ الرجل طلب أمراً لم یُهیّأ له، و لم یعدّ له عدّته، فحیل بینه و بین ما یشتهی و قُتل دونه، و قبل ذلک قُتل أبوه، فلم یجد من أقلام الکاتبین و من یبشّع أمر قتله و یزید به نار العداوة تأجیجاً، و قد ذهب الجمیع إلی ربِّهم یحاسبهم علی ما فعلوا، و التاریخ یأخذ من ذلک عبرةً و هی: أنَّه لا ینبغی لمن یرید عظائم الأمور أن یسیر إلیها بغیر عدّتها الطبیعیّة، فلا یرفع سیفه إلّا إذا کان معه من القوّة ما یکفل النجاح أو یقرب من ذلک، کما أنَّه لا بدّ أن تکون هناک أسباب حقیقیّة لمصلحة الأمّة، بأن یکون جور ظاهر لا یحتمل، و عسف شدید ینوء الناس بحمله، أمّا الحسین فإنّه خالف یزید و قد بایعه الناس، و لم یظهر منه ذلک الجور و لا العسف عند إظهار هذا الخلاف (2/129- 130). و قبل هذه الجمل یبرِّئ ساحة یزید عن الظلم و الجور، و یراه قرّب علیَّ بن الحسین إلیه و أکرمه و نعّمه.

الجواب: لیت الرجل کتب ما کتب بعد الحیطة بشؤون الخلافة الإسلامیّة و شروطها، و ما یجب أن یکتنفه الخلیفة من حنکة لتدبیر الشؤون، و ملکة لتهذیب النفوس، و نزاهة عن الرذائل لیکون قدوة للأمّة، و لا ینقض ما یدعو إلیه ببوائقه، إلی أمثالها من غرائز یجب أن یکون حامل ذلک العب ء الثقیل متحلّیاً بها، لکنّه کتب و هو یجهل ذلک کلّه، و کتبه علی حین أنَّه لم یحمل إلّا نفساً ضئیلة تقتنع بما یحسبه دعةً تحت نیر الاضطهاد، و علی حین أنّ ضعف الرأی و دقّة الخطر یحبِّذان له راحةً مزعومةً فی

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 3، ص: 364

ظلِّ الاستعباد، فلا نفس کبیرة تدفعه إلی الهرب من حیاة الذلِّ، و لا عقلٌ سلیمٌ یعرِّفه مناخ الضعة، و لا إحاطة بتعالیم الإسلام تلقِّنه دروس الإباء و الشهامة، و لا معرفة بعناصر الرجال لیعلم من نفسیّاتهم الکمّ و الکیف، فلا عرف یزید الطاغیة حتی یعلم أنَّه لا مقیل له فی مستوی الخلافة، و لا عرف حسین السؤدد و الشرف و الإباء و الشهامة، حسین المجد و الإمامة، حسین الدین و الیقین، حسین الفضل و العظمة، حسین الحقِّ و الحقیقة، حتی یخبت إلی أنّ من یحمل نفساً کنفسه لا یمکنه البخوع لیزید الخلاعة و المجون، یزید الاستهتار و الفسوق، یزید النهمة و الشره، یزید الکفر و الإلحاد.

لم ینهض بضعة المصطفی إلّا بواجبه الدینیِّ، فإنّ کلّ معتنقٍ للحنیفیّة البیضاء یری فی أوّل فرائضه أن یدافع عن الدین بجهاد من یرید أن یعبث بنوامیسه، و یعیث فی طقوسه، و یبدِّل تعالیمه، و یعطِّل أحکامه، و إنّ أظهر مصادیق کلّیٍّ تنطبق علیه هذه الجمل هو یزید الجور و الفجور و الخمور، الذی کان یُعرف بها علی عهد أبیه، کما

قال مولانا الحسین علیه السلام لمعاویة لمّا أراد أخذ البیعة له: «ترید أن توهم الناس، کأنّک تصف محجوباً، أو تنعت غائباً، أو تخبر عمّا کان ممّا احتویته بعلم خاصّ، و قد دلّ یزید من نفسه علی موقع رأیه، فخذ یزید فیما أخذ به من استقرائه الکلاب المهارشة «1» عند التحارش، و الحمام السبّق لأترابهنَّ، و القینات ذوات المعازف «2» و ضروب الملاهی، تجده ناصراً، دع عنک ما تحاول، فما أغناک أن تلقی اللَّه بوزر هذا الخلق بأکثر ممّا أنت لاقیه» «3».

و قال علیه السلام لمعاویة أیضاً: «حسبک جهلک! آثرت العاجل علی الآجل». فقال معاویة: و أمّا ما ذکرت من أنَّک خیر من یزید نفساً، فیزید- و اللَّه- خیر لأمّة محمد

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 3، ص: 365

منک. فقال الحسین: «هذا هو الإفک و الزور، یزید شارب الخمر و مشتری اللهو خیر منّی؟» «1».

و فی کتاب المعتضد الذی تُلی علی رءوس الأشهاد فی أیّامه، ما نصّه:

و منه: إیثاره- یعنی معاویة- بدین اللَّه، و دعاؤه عباد اللَّه إلی ابنه یزید المتکبِّر الخِمِّیر، صاحب الدیوک و الفهود و القرود، و أخذه البیعة له علی خیار المسلمین بالقهر، و السطوة، و التوعید، و الإخافة، و التهدّد، و الرهبة، و هو یعلم سفهه، و یطّلع علی خبثه و رهقه، و یعاین سَکَرَانَهُ و فجوره و کفره. فلمّا تمکّن منه ما مکّنه منه، و وطّأه له و عصی اللَّه و رسوله فیه، طلب بثارات المشرکین و طوائلهم عند المسلمین، فأوقع بأهل الحرّة الوقیعة التی لم یکن فی الإسلام أشنع منها، و لا أفحش ممّا ارتکب من الصالحین فیها، و شفی بذلک عبد نفسه و غلیله، و ظنَّ أن قد انتقم من أولیاء اللَّه، و بلغ النوی لأعداء اللَّه، فقال مجاهراً بکفره و مظهراً لشرکه:

          لیت أشیاخی ببدرٍ شهدوا             جَزَعَ الخزرجِ من وَقْع الأسلْ «2»

             قد قتلنا القَرْمَ من ساداتِهمْ             و عدلنا میلَ بدرٍ فاعتدلْ

             فأهلّوا و استهلّوا فرحاً             ثمَّ قالوا یا یزیدُ لا تشلْ

             لستُ من خندفَ إن لم أنتقمْ             من بنی أحمدَ ما کان فعلْ

             لعبت هاشمُ بالملکِ فلا             خبرٌ جاء و لا وحیٌ نزلْ

 

هذا هو المروق من الدین، و قول من لا یرجع إلی اللَّه و إلی دینه، و لا إلی کتابه، و لا إلی رسوله، و لا یؤمن باللَّه و لا بما جاء من عند اللَّه.

ثمَّ من أغلظ ما انتهک و أعظم ما اخترم سفکه دم الحسین بن علیّ، و ابن فاطمة بنت رسول اللَّه صلی الله علیه و سلم، مع موقعه من رسول اللَّه صلی الله علیه و سلم و مکانه منه، و منزلته من

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 3، ص: 366

الدین و الفضل، و شهادة رسول اللَّه له و لأخیه بسیادة شباب أهل الجنّة، اجتراءً علی اللَّه و کفراً بدینه و عداوةً لرسوله و مجاهدةً لعترته و استهانةً بحرمته، فکأنَّما یقتل به و بأهل بیته قوماً من کفّار أهل الترک و الدیلم، لا یخاف من اللَّه نقمةً، و لا یرقب منه سطوةً، فبتر اللَّه عمره، و اجتثَّ أصله و فرعه، و سلبه ما تحت یده، و أعدَّ له من عذابه و عقوبته ما استحقّه بمعصیته .. إلخ.

راجع تاریخ الطبری «1» (11/358).

و قبل هذه کلّها ما مرَّ (ص 257) من قول رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم من أنّ أوّل من یبدِّل سنّته رجل من بنی أمیّة، و

 «لا یزال هذا الأمر معتدلًا قائماً بالقسط حتی یثلمه رجل من بنی أمیّة یقال له یزید».

و إلی مثل هذه کان یرمی کلَّ من ینقم بیعة یزید، فخلافة مثله و هو علی هذه الحالة خطر عظیم علی الدین و المسلمین من شتّی النواحی:

1- فقومٌ تتضعضع ضمائرهم عن الدین لما تمرکز فی الأدمغة من أنّ الخلیفة یجب أن یکون مسانخاً لمن یتخلّف عنه، و الناشئة الذین لم یدرکوا عصر النبوّة و لم تکهربهم التعالیم الصحیحة فی العصور المظلمة، تخالجهم هذه الشبهة بأسرع ما یکون، فیحسبون أنَّ قداسة النبیِّ الأعظم کانت ملوّثة- العیاذ باللَّه- بأمثال هذه الأدناس، من دون علم بأنَّ الرجل خلیفة أبیه لا خلیفة رسول اللَّه، و إنَّما سنّمه ذلک العرش المطامع و الشره من جانب، و التخویف و الإرهاب من جانب.

2- قومٌ یروقهم اقتصاص أثر الخلیفة فی تهتّکه لمیل النفوس إلی الاستهتار و رفض القیود تارة، و من جهة حبُّ التشبّه بالعظماء و الساسة طوراً- و الناس علی دین ملیکهم- و الناس إذا استهوتهم الشهوات لا یقفون علی حدّ، فتکثر فیهم الموبقات، و تشیع الفواحش، فمن فجورٍ إلی مثله، و من فاحشةٍ إلی أخری، فلا یمرُّ

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 3، ص: 367

یسیرٌ من الزمن إلّا و مملکة الإسلام مباءة للمنکرات، و مستویً للفواحش، حتی لا تبقی من نوامیس الدین عین و لا أثر.

3- و هناک أقوامٌ ینکرون هذه المظاهر، و قد أفلتت من أیدیهم المظاهر الدینیّة، فهم بین حائر لا یدری أین یولّی وجهه و ممّن یأخذ معالم دینه، و بین من تتسرّب إلیه الشبه خلال هاتیک الظلمات الدامسة، فلا یشعر حتی یری نفسه فی هلکة الجاهلیّة الأولی.

4- إذا سادت الخلاعة بین أیِّ أمّة من ملوکها و سوقتها و أمرائها و زعمائها، فهی بطبع الحال تلتهی عن الشؤون الاجتماعیّة و الإداریّة و دحض الفوضی و مقاومة القلاقل الداخلیّة، فهنالک یسود فیها الضعف اختلال نظامها، فتنبو عن الدفاع عن ثغورها و استقلالها، فتطمع فیها الأجانب، و تکثر علیها الهجمات، فلا یمرُّ علیها ردح قصیر من الزمن إلّا و هی فریسة الضاری، و أکلة الجشع، و طعمة کلِّ مخالف.

5- إنَّ نوامیس الإسلام کانت بطبع الحال تبلغ إلی أممٍ نائیةٍ عن مملکته فیروقها جمالها البهیج، و حکمتها البالغة، و موافقتها العقل و المنطق، و أعمال رجالها المخلصین فیکون فیهم من یتأثّر بجاذبیّتها، أو یکون علی وشک من اعتناقها، و لا أقلَّ من الحبّ الممتزج لنفسیّاتهم، لکن بینما القوم علی هذه الحالة، إذا تعاقب تلک الأنباء ما یضادّها من عادات هذا الدور الجدید الحالک، و أخبارها الموحشة تحت رایة تلک الخلافة الجائرة، و بلغهم أنَّ هاتیک التعالیم الوضیئة قد هجرت، و المطّرد فی مملکة الإسلام غیرها بشهوة من الخلیفة، و انهماک من القوّاد، و تهالک من الزعامة، و تفانٍ من السوقة، فسرعان ما تعود تلک السمعة مشوّهة، و یعود ذلک الحبّ بغضاً، من غیر تمییز بین الأصیل و الدخیل من الأعمال، فتکون الحالة معثرة فی سبیل سیر الإسلام و تسرّیه إلی الأجانب.

6- أضف إلی هذه کلّها ما کان یظهر من فلتات ألسنة الأمویّین، و یُری فی

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 3، ص: 368

فجوات أعمالهم من نوایاهم السیِّئة علی الدین و المسلمین، و قد علمنا من ذلک أنَّهم لم یقلعهم عن دینهم الوثنیِّ الأوّل إلّا خشیة السیف و الطمع فی الزعامة، فأقلّ شی ءٍ یُنتظر منهم علی ذلک عدم اهتمامهم بنشر معالم الدین، إن لم ترد الأمّة عن سیرها الدینیِ القهقری، فتبقی مرتطمة بین هذه و بین تهالکها فی الفجور و سیِّئ الخلق، فتعود دولة قیصریّة و مملکة جاهلیّة.

ثمَّ إنَّ نفس الخلیفة إذا شاهد من استحوذ علیهم من الأمم علی هذه الأحوال، و علم أنَّه قد ملک الرقاب و لا منکر علیه من بینهم، علی مآثم یرتکبها أو سیِّئات یجترحها، فإنّه بالطبع یتوغّل فی غلوائه، و یزداد فی انهماکه، و یشتدُّ فی التفرعن و الاستعباد.

فأیّ خطرٍ أیّها الخضری أعظم علی المجتمع الدینیِّ من هذه الأحوال؟ و أیّ مصلحة أعظم من اکتساح هذه المعرّة تدفع کلّ دینیّ غیور إلی النهوض فی وجه هذه السلطة القاسیة؟ و أیّ عسف شدید ینوء الناس بحمله، أو جور ظاهر لا یحتمل أشدّ ممّا ذکرنا، الذی یترک کلّ متدیِّن أن یری من واجبه الإنکار علیه، و النهضة تجاهه و لو بمفرده؟ و إن عَلِم أنَّه مقتول لا محالة، فإنّه و إن یُقتل فی یومه لکن حیاته الأبدیّة فی سبیل الدین و الشریعة لا تزال مضعضعة لأرکان الدولة الظالمة، و هو فیها یتلو علی الملأ صحیفة صاحبها السوداء، و أنَّه کان مغتصباً ذلک العرش المقدّس، و أنّه إنَّما وأد هذا الإنسان دون إنکاره علی جرائمه، و یتّخذ الملأ الواقف علی حدیثه درساً راقیاً من التضحیة و المفاداة للمبدإ الصحیح، فیقتصّون أثره، و یحصل هناک قوم یرقّون لهذا المضحّی فینهضون لثاراته، و فی الأمّة بقیّة ساخطة لمآثم المتغلّب و فتکه بالمنکر علیه، فتلتقی الروحان: الثائرة و الساخطة، فتنهک هذه قوی الدولة الغاشمة، و تتثبّط الأخری عن مناصرتها، فیکون هناک بوار الظلم و ظهور الصالح العام.

و هکذا أثّرت نهضة الحسین المقدّسة حتی أجهزت علی دولة الأمویِّین أیّام

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 3، ص: 369

حمارهم، و هکذا علّمت الأمّة دروسها الراقیة، لکنَّ الخضریّ و من یلفُّ لفّه قد أعشی الجهل أبصار بصائرهم.

لم یکن حسین التضحیة یرید ملکاً عضوضاً، حتی کان خروجه قبل الأُهبة خطأً عظیماً کما یحسبه الخضریُّ، فیقول بمل ء فمه: فحیل بینه و بین ما یشتهی و قُتل دونه! … و إنَّما أراد الفادی الکریم و المجاهد الظافر التضحیة فی سبیل الدین؛ لیُعْلِم الأمّة بفظاظة الأمویِّین و قسوة سیاستهم، و ابتعادهم عن الناموس البشریِّ فضلًا عن الناموس الدینیِّ، و توغّلهم فی الغلظة الجاهلیّة و عادات الکفر الدفین؛ لیُعلِم الملأ الدینیّ کیف أنَّهم لم یوقّروا کبیراً و لم یرحموا صغیراً، و لم یرقّوا علی رضیع، و لم یعطفوا علی امرأة، فقدّم إلی ساحات المفاداة أغصان الرسالة و أوراد النبوّة و أنوار الخلافة، و لم یُبقِ جوهرة من هاتیک الجواهر الفردة، فلم یعتم هو و لا هؤلاء إلّا و هم ضحایا فی سبیل تلک الطلبة الکریمة.

          سل کربلا کم من حشاً لمحمدٍ             نُهِبَتْ بها و کم استُجذّت من یدِ

             أقمارُ تمٍّ غالها خسفُ الردی             و اغتالها بصروفِهِ الزمنُ الردی

 

و ما کان حسین العظمة بالذی تذهب أعماله أدراج الریاح، لما هو المعلوم بین أمّة جدِّه من شموخ مکانته، و رفعة مقامه، و علمه المتدفِّق، و رأیه الأصیل، و عدله الواضح، و تقواه المعلومة، و أنَّه ریحانة رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم المستقی من تیّار فضله، فلن تجد بین المسلمین من ینکر علیه شیئاً من هذه المآثر و إن کان ممّن لا یدین بخلافته، فما کانت الأمّة تفوه بشی ءٍ حول نهضته القدسیّة قبل التنقیب و النظر، و قد نقّبوا و تروّوا فیها، فوجدوها طبقاً لصالح المجتمع، فلم یُسمع من أحدهم غیر تقدیس أو إکبار، و لذلک لم تسمع أذن الدهر من أیّ أحدٍ ما تجرّأ به الخضریُّ بقوله: أخطأ.

 (إِنَّهُمْ لَیَقُولُونَ مُنْکَراً مِنَ الْقَوْلِ وَ زُوراً

) «1».

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 3، ص: 370

فالذی نستفیده من تاریخ السبط المفدّی هو وجوب النهوض فی وجه کلِّ باطلٍ و مناصرة کلِّ حقٍّ، و لإبقاء هیکل الدین و نشر تعالیمه و بثِّ أخلاقه. نعم، یُعلّمنا هذا التاریخ المجید النزوع إلی إیثار الخلود فی البقاء و لو باعتناق المنیّة علی الحیاة المخدَجة تحت نیر الاستعباد، و المبادرة إلی الانتهال من مناهل الموت لتخلیص الأمّة من مخالب الجور و الفجور، و یلزمنا بسلوک سنن المفاداة دون الحنیفیّة البیضاء، و النزول علی حکم الإباء دون مهاوی الذلِّ. هذا غیض من فیض من دروس سیِّدنا الحسین علیه السلام التی ألقاها علی أمّة جدِّه، لا ما جاء فی مزعمة الخضریِّ من أن التاریخ.. إلخ.

و للخضریِّ من ضرائب ما ذُکر بوائق جمّة ضربنا عنها صفحاً، و إنَّما أردنا إیقاظ شعور الباحث بما ذکر إلی سنخ آرائه الأمویّة.

 (یَسْتَخْفُونَ مِنَ النَّاسِ وَ لا یَسْتَخْفُونَ مِنَ اللَّهِ وَ هُوَ مَعَهُمْ إِذْ یُبَیِّتُونَ ما لا یَرْضی مِنَ الْقَوْلِ

 

وَ کانَ اللَّهُ بِما یَعْمَلُونَ مُحِیطاً

) «1»